< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

92/10/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اقسام بیع نقد و نسیه/ ربا/بيع مثمن توسط مشتري بعد از حلول زمان نسيه_/

خلاصه آخرين مسئله از فصل هفتم اين شد كه اگر كسي كالايي را نسيه بفروشد و بعد از فرا رسيدن آن مدت، مشتري بخواهد آن كالا را به هر نحوي از انحاء مشروع بفروشد خواه به بايع خواه به غير بايع، عيب ندارد مگر اينكه در متن عقد شرط كرده باشند كه به بايع بفروشد؛ لذا در اين آخرين مسئله دو مقام بحث كردند: يكي در «مستثني منه» بود و يكي هم در مستثني؛ بحث در «مستثني منه» قبلاً گذشت که مشكلي نداشت، امّا بحث مستثني دامنه‌دار بود و در بخش پاياني‌ آن هم به اين‌جا رسيديم كه اگر در متن عقد اول شرط كنند كه مشتري به بايع بفروشد، طبق قواعد اولي اين معامله صحيح است، براي اينكه هم شرط حلال است ولي مخالف مقتضاي عقد نيست، مخالف كتاب و سنت نيست، خود اين شرط نافذ است و هم دليلي بر بطلان اقامه نشده است، چون برابر قواعد اوليه صحيح است و دليلي هم بر بطلان اقامه نشد، لذا اين معامله صحيح است، هم بيع اول و هم بيع دوم.

محور اصلي، بيع اول بود، بين بيع اول و بيع دوم يك تلازم عدمي هست، اما تلازم وجودي نيست؛ يعني اگر بيع اول صحيح نبود يقيناً بيع دوم صحيح نيست، زيرا آن از تبعات بيع اول است؛ ولي تلازم وجودي نيست كه اگر بيع اول صحيح بود بيع دوم هم صحيح است، زيرا نصوص خاصه‌اي كه به آن استدلال كردند ناظر به بيع ثاني است كه بيع ثاني را باطل مي‌داند، پس بيع اول و دوم تلازم عدمي دارند؛ يعني اگر بيع اول صحيح نبود بيع دوم هم صحيح نيست؛ ولي تلازم وجودي ندارند كه اگر بيع اول صحيح بود بيع دوم صحيح نيست. اصرار مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) هم اين است كه محور اين دو روايت بيع ثاني است و كاري به بيع اول ندارند. براساس قواعد هيچ‌كدام از اينها مشكلي نداشت، مدار بحث اصلي هم بيع اول بود و ادلّه‌اي هم كه اقامه شده بر دليل عقلي هيچ‌كدام تام نبود، دليل نقلي هم كه اقامه شده، بر فرض كه سند داشته باشد ناظر به بيع ثاني است و درباره بيع اول هيچ بحثي نيست، پس بيع اول صحيح است و هيچ محذوري ندارد، دليل عقلي كه ناتمام بود و دليل نقلي هم ناظر به بيع اول نيست، اهل مسجد هم درباره بيع ثاني سخن مي‌گفتند،[1] پس بيع اول «لا كلام في صحة» و چون تلازم وجودي بين بيع اول و بيع دوم نيست که ممكن است بيع اول صحيح باشد و بيع دوم صحيح نباشد، بايد نصوص خاصه را مجدداً ديد.

در نصوص خاصه آن‌طوري كه مرحوم صاحب جواهر[2] و ديگران تصريح به طعن كرده‌اند، روايت اولي «الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُنْذِر»[3] مشكل دارد که وثاقت او ثابت نشده، روايت دوم كه قرب الاسناد[4] است «عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَن» توثيق نشده و مشكلي دارد، پس مشكل سندي همچنان محفوظ است و مشكل دلالي هم اين است كه اين «فَلَا بَأْسَ» را حالا مرحوم صاحب جواهر فرموده به اينکه اين کراهت است[5] ، ممكن است كه در موارد ديگر «فَلَا بَأْسَ» ظهور در حرمت داشته باشد، اما هيچ وجهي براي بطلان نيست، اين دو وجهي هم كه مرحوم شيخ انصاري به آن اشاره كردند خودشان هم به آن ملتزم نيستند، لذا فتوايشان صحت اين بيع است با كراهت، فرمودند: طيب نفس نيست،[6] چرا طيب نفس نيست؟ فرمودند اين لغو است، چرا لغو است؟ اينها اهدافي دارند، اگر كسي مشكل ربا و اين حيله را نپذيرفت و عدّه‌اي از بزرگان نپذيرفتند سيدنا الاستاد نپذيرفت، بله حق ندارد، اما برخي از متأخرين ماندند، مرحوم آقا سيد عبدالاعلي که آن كتاب فقهي را نوشته اين مشكل ربا را نتوانست حل كند و قبول كرده كه اين روايت اگر در صدد تخلص از رباست و حيله است اين عيب ندارد،[7] اما در بين متأخرين مرحوم آقا سيد احمد خوانساري - كه متأسفانه اين كتاب شريفشان مهجور است هم فحلي بود که از بزرگ‌ترين شاگردان مرحوم شيخ بود و بسياري از فقها و بزرگان قم هم خدمتشان درس خواندند؛ آقا سيد احمد هم جامع معقول بود و هم جامع منقول، ايشان جزء آن نادر فقهايي بود كه اشارات و تنبيهات مرحوم بوعلي را در همين قم تدريس مي‌كرد، مرحوم آقاي دكتر حائري، پسر دوم مرحوم آقا شيخ عبدالكريم و برادر مرحوم آيت الله حاج آقا مرتضي حائري اينها شرح اشارات را در همين قم خدمت مرحوم آقا سيد احمد خوانساري خواندند، يك كتابي هم ايشان دارد العقائد الحقه که اصول دين را به روال همان محققان فلسفه و متكلمان شيعه خوب مبرهن كرد؛ متأسفانه اين كتاب چون خوب چاپ نشد و عظمت ايشان هم خيلي روشن نيست اين كتاب مطرح نيست، اين هم بايد تجديد چاپ بشود و هم اساتيد و فضلا اين را در رديف كتاب‌هاي رسمي‌شان قرار دهند، ايشان مختصر النافع مرحوم محقق را خوب شرح كرده است، حالا صاحب جواهر شرايع را شرح كرده، صاحبان مسالك و مدارك براساس آن حاشيه دارند و شرح كردند؛ ولی مرحوم آقا سيد احمد خوانساري(رضوان الله عليه) المختصر النافع مرحوم محقق را شرح كرده است - ايشان در بين متأخرين يك مقدار دقيق‌تر اين مسئله را بررسي كرده و نظر نهايي شريف ايشان هم اين است كه اين معامله صحيح است محذوري هم ندارد و حداكثر حمل بر كراهت می‌باشد، قواعد اوليه صحت است هيچ دليلي كه بتواند در برابر اين قواعد متقن نشانه فساد اين معامله باشد نيست.

در پايان مرحوم شيخ مي‌فرمايد كه «كما تقدم في بحث الشروط»[8] اين مسئله‌ی آخر كلاً به باب شروط وابسته است و جزء مسائل نقد و نسيه نيست، چون گرچه تعبير برخي‌ها «إلي أجلٍ»[9] بود، اما چه نقد باشد چه نسيه آنها كه قائل به بطلان‌ هستند فرق نمي‌گذارند، آنهايي كه قائل به صحت می‌باشند «كما هو الحق» فرقي نيست، پس بنابراين نقد و نسيه در اين معامله سهمي ندارد و كلاً اين مسئله بايد به باب شروط برگردد و جزء فصل پنجم باشد نه جزء فصل هفتم.

پرسش: افرادی مثل امام که روايت را قبول نداشتند حکم بر حرمت و فساد اين‌جا می‌کنند؟

پاسخ: نه، طبق قواعد اوليه صحت است؛ قاعده اوليه صحت است و دليلي بر فساد نيست حكم آن صحيح است.

پرسش: فرمودند برای اينکه ربا در جامعه اسلامی رواج پيدا کند درست نيست.

پاسخ: اگر روايت صحيح باشد حيله ربوي را نشان مي‌دهد، براي اينكه در خود اينها هم تصريح شده بر اينكه حيله رباست؛ ولي روايت صحيح نيست، اما آن رواياتي هم كه صحيح است مي‌فرمايند كه اينها چون مخالف با خطوط كلي به اصطلاح خط قرمز فقه اسلامي است اين را ما نمي‌فهميم و علم آن را به اهلش رد مي‌كنيم، اگرچه روايت صحيح هم باشد، مسئله ربا جزء خط قرمز فقه است و با اين حيله‌بازي نمي‌شود ربايي كه ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾[10] است را حل كرد، اين‌طور نمي‌شود.

«هذا تمام الكلام» در اين مسئله آخر و ـ ان‌شاء‌الله ـ اگر خداي سبحان توفيق داد جلسه بعد وارد مسئله قبض مي‌شويم. حالا چون چهارشنبه است يك مقدار حرف‌هاي اساسي خودمان را بررسی كنيم. ما يك مشكل جدّي داريم و آن اين است كه گاهي خيال مي‌كنيم بي نيازيم و محتاج نيستيم، گاهي هم خيال مي‌كنيم كه اگر هم نيازی باشد ما خودمان مشكل خودمان را حل مي‌كنيم، اگر وسائلي پيدا شود كه ما بتوانيم برخي از مشكلات خودمان را حل كنيم اين مي‌شود استغنا، ما سه مرحله را كاملاً در احراز داريم: يكي اينكه انسان نيازمند است يك و چيزي كه نياز او را رفع كند ندارد دو که يك چنين موجودي را مي‌گويند فقير، فقير به كسي مي‌گويند كه محتاج باشد يك، چيزي كه نياز او را رفع كند نداشته باشد اين دو؛ مستغني كسي است كه نيازمند باشد يك، چيزي كه نياز او را برطرف كند داشته باشد دو که مي‌شود استغنا؛ غني آن است كه نيازمند نيست، لذا غير ذات اقدس الهي احدي غني نيست؛ افراد يا فقير هستند يا مستغني، اينها روشن است و اگر كسي خيال كند كه مشكلش را خودش مي‌تواند حل كند زمان طغيان اوست كه ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ لَيَطْغي ٭ أَنْ رَآهُ اسْتَغْني﴾[11] اگر خيال مي‌كند که خودكفاست و روي پاي خودش ايستاده، اين شخص طغيان مي‌كند، گاهي جمله خبريه براي اين نيست كه از يك مبتدايي خبر دهد، چون مبتدا و خبر وضع آنها روشن است، محور اصلي جمله خبريه آن قيد است؛ مثلاً مي‌دانند كه مستطيع بايد مكه برود و بر مستطيع حج واجب است، اما نمي‌داند كه زمان و زمين آن كجاست، مي‌گويند حج در «أشهُر حج»[12] است و در «ذي الحجه» است، اين جمله خبريه محور اصلي آن زمان است كه «مفعول فيه» است، نه مبتداست و نه خبر، اين جمله ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ﴾[13] نه مبتدا محور اصلي بحث است و نه خبر، چون بالأخره همه ما مي‌دانيم که فقير هستيم، تمام اهميت اين جمله خبريه به آن متعلق اوست كه ای مردم! شما كه مي‌دانيد فقير هستيد، فقط فقير «الي الله» هستيد. اساس كار ﴿أَنْتُمُ الْفُقَراءُ﴾ نيست «انتم» معلوم است «فقرا» هم معلوم است اين «الي الله» كه متعلق به فقراست و ركن جمله نيست حرف اول را مي‌زند كه ﴿أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللّهِ﴾.

اين يك مطلبي است كه خيلي‌هامان نمي‌دانيم، براي اينكه خيلي‌ها خيال مي‌كنند كه می‌توانند مشكل خودش را خودش حل ‌كنند، ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[14] هست، خيال مي‌كنيم كه ما خودمان كسب كرديم، خودمان مي‌توانيم مشكلمان را حل كنيم، اين جمله به ما مي‌فرمايد كه شما فقط به او محتاج هستيد، اما راه حل هم نشان مي‌دهد و مي‌فرمايد كه فقير اگر بخواهد مشكل خود را در اثر ارتباط با غني حل كند بايد آن غني را ببيند و با او تماس و كار داشته باشد، پس بايد بصير باشد، سميع باشد که اين هم لازم است. آدم اگر بفهمد كه به چه كسي و به چه چيزی نيازمند است ولي نتواند او را ببيند يا حرف او را بشنود مشكل او که حل نمي‌شود؛ لذا فرمود شما يك مانعي داريد و آن كوري و كري است، اگر نتوانيد او را ببينيد يا نتوانيد حرف او را بشنويد و با او حرف بزنيد مشكل شما حل نمي‌شود.

در مرحله بعدی مي‌فرمايد که كوري و كري ظاهري معيار نيست، در درون انسان يك چشم و گوشي هست، همان‌طور كه در بيرون انسان يك چشم و گوشي دارد درون انسان هم ﴿إِنَّها لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾[15] هست، اين آيه سورهٴ مباركهٴ «حج» تمثيل هست تعيين نيست كه فقط انسان درباره چشم سخن بگويد، گوش هم همچنين است، زبان هم همچنين است، «انها لا تصموا آذان»ي كه بيرون دارد لكن «تصموا آذان»ي كه در درون است و كري هم اين‌چنين است «بكم» هم اين‌چنين است خيلي‌ها «ابكم‌« هستند، لكن زبان ظاهر مراد نيست، لكن لساني كه «في الصدور» است معيار است. غرض آن است كه اين آيه سوره «حج» به عنوان تمثيل ذكر شده نه تعيين، اختصاصي به كوري ندارد كري را هم شامل مي‌شود، «ابكم» بودن را هم شامل مي‌شود، «اعرج» بودن را هم شامل مي‌شود، پس ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾[16] اين هم مرحله سوم.

بنابراين مرحله اول اين است كه به ما بفهماند شما «الي الله» نيازمنديد؛ مرحله دوم اين است كه بايد با او رابطه داشته باشيد، او را ببينيد و حرف او را بشنويد و با او حرف بزنيد؛ مرحله سوم اين است كه بعضي اين ابزار را ندارند ﴿لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾؛ مرحله چهارم اين است كه ما بايد بخواهيم که بفهميم كر و كوريم يا نه؟ بالأخره اگر كسي بخواهد راه بيفتد و خودش را درمان كند بايد بفهمد كر و كور است يا نه؟ مي‌فرمايد او حرف مي‌زند و اگر نشنيديد معلوم مي‌شود كر هستيد، او با شما هست اگر نديديد معلوم مي‌شود كور هستيد و او خيلي هم نزديك است اگر نتوانستي بروي معلوم مي‌شود لنگ هستي، همه را يكي پس از ديگري باز كرده، فرمود حرفي بخواهي بزني او نزديك است و مي‌شنود، او ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾[17] است ﴿إِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ﴾.[18] در آيات قرآن كه دارد يا در روايات دارد «إِنَّهُ سَمِيعُ الدُّعَاءِ»[19] نه يعني شنواست بلکه او «بكل شيء سميع» است، غيبت را هم مي‌شنود، فحش را هم مي‌شنود، اين «سميع» بودن ذات اقدس الهي «سمع» كلامي نيست كه خدا همه چيز را مي‌شنود، بله همه چيز را مي‌شنود، چه دعا باشد چه سبّ و لعن، چه غيبت و تهمت همه را مي‌شنود، آن سميع بودن به معناي شنوايي مراد نيست ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾[20] همان سميعي كه ما در فضاي عرف مي‌گوييم؛ يعني تو گوش به حرف ما مي‌دهي، ما مي‌گوييم فلان كس حرف ما را نمي‌شنود، نمي‌شنود نه يعني «سمع» فيزيكي ندارد و نمي‌شنود، نه بلکه واقعاً مي‌شنود ولي ترتيب اثر نمي‌دهد؛ اما فلان آقا حرف ما را مي‌شنود؛ يعني ترتيب اثر مي‌دهد. در دعاها كه مي‌گوييم ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾[21] نه يعني تو مي‌شنوي، او غيبت را هم مي‌شنود «سبّ» و «لعن» را هم مي‌شنود، ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾؛ يعني خدايا تو كه گوش به حرف ما مي‌دهي، تو كه ترتيب اثر مي‌دهي، بر اين دعاي ما هم ترتيب اثر بده! اين معناي ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ بودن خداست، او كه سميع هست و با همه هم حرف مي‌زند و متكلم هم هست و با همه هم سخن مي‌گويد، البته با بعضي‌ها ﴿لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾[22] با بعضي‌ها حرف نمي‌زند، اما با بعضي‌ها حرف مي‌زند. ما اگر نتوانستيم بشنويم معلوم مي‌شود كه آن گوش باطني ‌ما كر است، ما اگر يك صدايي را از غيب نشنويم معلوم مي‌شود كر هستيم، صدايي از غيب نظير صداي عالم شهادت، آهنگ نيست، اگر چيزي در قلب انسان آمد و انسان پذيرفت؛ يعني گوش داد و اگر چيزي در قلب آمد و انسان آن را پذيرفت معلوم مي‌شود آن را ديد.

فرمود من به شما نزديك هستم هر جا باشيد ﴿وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[23] ، اگر ما با آن «معيّت» الهي كه با ما دارد نبينيم معلوم مي‌شود كور هستيم، او كه مرتب با ما حرف مي‌زند اگر نشنويم معلوم مي‌شود كر هستيم، او كه با ما هست اگر نتوانيم به طرف او رحلت و هجرت كنيم معلوم مي‌شود «اعرج» هستيم. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه در دعاي ابوحمزه ثمالي آمده «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ»؛[24] يعني هر كس واقعاً تصميم بگيرد اهل سير و سلوك باشد و راهي به طرف شما باز كند خيلي راهش نزديك است و دور نيست «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ» فقط يك عقبه كعود دارد «وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَكَ» يك عقبه كئود دارد و آن خودخواهي است - حالا خطر خودخواهي را عرض مي‌كنيم - «إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَكَ»؛ شما اين دعا را در مفاتيح مرحوم محدث قمي(رضوان الله عليه) در اعمال بيست و هفت رجب حتماً بارها خوانديد، وجود مبارك امام كاظم(سلام الله عليه) بيست و هفتم رجب سالِ قبل به زندان بغداد رفت و بيست و پنجم رجب سال بعد نعش مطهر ايشان از زندان بيرون آمد، آن دعاي بيست و هفت رجبي كه امام كاظم(سلام الله عليه) هنگام رفتن به زندان بغداد خواند همين است: خدايا من باور كردم و اين را پذيرفتم كه «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ» راه دور نيست «وَ أَنَّكَ لَا تُحْجَبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَكَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ زَادَ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ يَخْتَارُكَ بِهَا»[25] خدايا من باور كردم و اين را قبول كردم بالأخره ولو آدم يك قدم بخواهد برود اين يك قدم سفر است، اين ره‌توشه مي‌خواهد، زاد و راحله مي‌خواهد، با اينكه راه نزديك است «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَكَ» اين يك قدم يك زادراه مي‌خواهد كه «وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ زَادَ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ يَخْتَارُكَ بِهَا» يك اراده آهنين است كه ره توشه است من اين را باور كردم و اين را مي‌دانم و با اين عزم و اراده دارم به طرف زندان مي‌روم «وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ» اقوي و اطهر و مهم‌ترين زاد اين سفر «عَزْمُ إِرَادَةٍ يَخْتَارُكَ بِهَا»، پس راه سنگين است، يك قدم هست، اما اگر شما بخواهيد اين قدم را باز كنيد خيلي طولاني است، تنها يك خطر ما را تهديد مي‌كند؛ در فقه اصغر خطر معلوم است، در فقه اوسط يا اكبر خطر چيز ديگری است؛ الآن مكه رفتن خيلي سخت نيست، بيش از چهل سال قبل يك حاجي بزرگواري از بيت مكرّمي بود و خودش هم بين هفتاد و هشتاد سال بود آمد؛ يعني چهل سال قبل اين كسي که در آستانه هشتاد ساله بود نقل كرد كه ما در جواني سفر مكه رفتيم که يازده ماه طول كشيد، از شمال بروند به جنوب با اسب و استر، اين چند ماه طول مي‌كشيد، مدتي در بندر بمانند كه كشتي بيايد اينها را ببرد جدّه، اين مدتي طول مي‌كشيد، وقتي در جدّه پياده می‌شدند شتر بيايد اينها را ببرد به مدينه برساند، بعد مكه و عرفات و همه اينها، تا دوباره اين راه شتر و راه كشتي را طي كنند يازده ماه طول كشيد، اين راه يازده ماهه عبادت است برای حج، اگر كسي تلاش او نود و نه درصد براي رضاي خدا باشد و يك درصد ريا باشد كل عبادت باطل است که اين تازه در فقه اصغر است، چون خدا عبادت خالص را قبول مي‌كند ريا را كه قبول نمي‌كند، اينها كه چيز روشني است كه همه ما شنيديم و گفتيم و مي‌دانيم، اما در فقه اوسط و اكبر اين بزرگان اهل معرفت مي‌گويند كه «ان قطرة من الهوي تكدر بحراً من العلم»[26] يك قطره هوامداري و هوس، به دنبال اعظم و عظمي بودن، به دنبال اعلم بودن، به دنبال اين بازي‌ها بودن، به دنبال من و ما بودن اين ريا نيست، اما هواست «ان قطرة من الهوي تكدر بحراً من العلم» حالا اين چه سمّي است که يك دريا را آلوده مي‌كند، اگر كسي بحرالعلوم شد و درياي سواد پيدا كرد معصيت نكرده، اما خوشش مي‌آيد از اينكه بگويند عظمي، خوشش مي‌آيد از اينكه بگويند اعلم، خوشش مي‌آيد از اين بازي‌ها، اين را خيلي‌ها گفتند، تا نوبت رسيد به مرحوم صدرالمتألّهين در كتاب ايقاض النائمين ‌خودش، هفتصد سال قبل و هشتصد سال قبل گفتند تا به چهارصد سال قبل رسيد، اينها هستند كه در اواخر عمر اين حرف را مي‌زنند «فإن قطرة من هوى النفس مكدر بحرا من العلم»[27] حالا انسان كه اين نهرهاي كوچك است بر فرض بحرالعلوم شود اگر به دنبال بازي باشد اين يك قطره «هوی» كل اين دريا را سمّي مي‌كند، آن وقت آب سمّي همه ماهي‌ها را هلاك مي‌كند، «هوي» كارش اين است.

وقتي به قرآن كريم دوباره برمي‌گرديم معلوم مي‌شود كه «هوي» اگر فرمانروايي كند خداست، ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[28] اين‌قدر خطر دارد كه مي‌شود معبود آدم، حالا اگر كسي خوشش بيايد كه ـ نه اينکه ريا كند ـ نماز جماعت او شلوغ است، درسش شلوغ است، كتابش مشتري دارد، اين حرام نيست، او جهنم نمي‌رود، اما همه زحمات او در حد يك انسان عادي هدر مي‌رود، اگر كسي خوشش بيايد كه اين بازي‌ها را بگرداند او مشكل پيدا مي‌كند، ربا كل عمل را باطل مي‌كند و انسان را جهنمي مي‌كند و «هوی» كل عمل را به هم مي‌زند و انسان با دست خالي مي‌رود، حالا ديگر لطف الهي با آدم چه كند مطلب ديگر است.

اين را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در كتاب جهاد وسائل بعد از اينكه جهاد اصغر را ذكر فرمود و وارد حوزه جهاد اكبر يا اوسط مي‌شوند و جهاد با نفس را ذكر مي‌كند، اين روايت نوراني را هم نقل كرد كه «احْذَرُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَكُمْ»[29] همان‌طور كه با دشمن‌هاي بيرون مي‌جنگيد با دشمن‌هاي درون هم بجنگيد. يك وقت است انسان طرزي زندگي مي‌كند كه دشمن هوس ندارد، در جريان جنگ كسي كه بالأخره واقعاً گرفتار اين هواها و امثال ذلك است هر روز درگير است ﴿وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[30] با استعاذه، با پناه آوردن به قلعه الهي خودش را حفظ مي‌كند. دشمن، قدرت جنگ با برخي‌ها را ندارد، در قرآن فرمود هميشه اين‌طور نيست كه شما وارد جنگ شويد، حالا يا جنگ بدر يا جنگ خندق، يك قدري نظامتان را تحكيم كنيد كه ديگري هوس نكند به طرف شما بيايد و جنگ كند، البته اگر وقتي خواست جنگ كند سرش به سنگ مي‌خورد؛ ولي اين‌چنين نيست كه ﴿إِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا﴾[31] هميشه ما بگوييم جبهه برويد جنگ كنيد! نه، يك قدري وقتي نظامتان قوي بود دشمن قدرت حمله ندارد، فرمود: ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾[32] اين امر غايب است نه «اغلظوا عليهم» ما با هيچ‌كس سر جنگ نداريم، فرمود اين‌قدر ستبر باشيد كه بيگانه طمع نكند، همين. الآن هيچ بيگانه‌اي با كلنگ به جنگ سلسله جبال البرز و قله دماوند نمي‌رود، براي اينكه او فتح كردني نيست ﴿وَ لْيَجِدُوا﴾ امر غايب است نه «اغلظوا عليهم»، يك وقت ميدان جنگ است رو در رويي است به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾[33] آن ميدان نبرد است يا نبرد سياسي است يا نبرد نظامي، اما در حال عادي فرمود چقدر شما ضعيف باشيد! اين‌قدر بايد قوي باشيد كه دشمن هوس حمله به شما را نكند ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾.

اين برای جهاد اصغر است، همين در جهاد اوسط و اكبر هم هست، آيا اگر کسی اين ته سيگارها را جمع كند، بر او انسان غبطه مي‌خورد كه او ده تا ته سيگار جمع كرده است!؟ يا اينهايي كه اين كبريت را روشن كردند بعد اين چوب كبريت را انداختند يك عدّه دنبال اين هستند كه اين چوب كبريت‌ها را جمع كنند حالا آدم غصه بخورد كه او ده تا گرفته ما نگرفتيم!؟ فرمود خيلي از اين‌هايي كه حالا هوس‌مدارانه دور او حمله مي‌كنند همين ته سيگار افتاده و چوب كبريت است، انسان تمام تلاش و كوشش را مي‌كند كه برود جلو تا «مسلوب الحيثيه» شود و آبروي او برود، چون پايان كار اين است.

ادب قرآن كريم اين است كه آن‌طور تعبير كرده، گفت شيطان كارش اين است كه ﴿لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾[34] ديگر نمي‌شود اين را ترجمه كرد، فرمود او مي‌خواهد شما را بي‌آبرو كند، همين؛ ما با او روبرو هستيم، فرمود طرزي باشيد كه ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾ اگر شما ستبر بوديد مثلاً شديد خوانساري، شديد آقاي بهجت، ديگر به طرف شما نمي‌آيد و راحت هستيد. يك مقداري انسان سد‌سازي كند، اگر ﴿قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً﴾[35] شد «اعتقدوا اعتقاداً» صحيح شد، «تخلقوا اخلاقاً سديدا» شد مي‌شود ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾؛ لذا راحت است، هميشه با خاطرات درگير شود، هميشه با نگراني درگير باشد مدام حمله دارد، او هم كه - بارها به عرضتان رسيد - يك دشمني است كه بي‌نظير است، شما اين شيطان را مي‌خواهيد با چه تشبيه كنيد؟ با مار و عقرب تشبيه كنيد؟ خيلي‌ها هستند كه با اين مار سمي و با اين عقرب‌ها كنار مي‌آيند، اين عكس‌هايشان را كه مي‌بينيد، اين صحنه‌ها را كه مي‌بينيد، بعضي‌ها هستند كه با مار سمّي كنار مي‌آيند، اين مار سمّي وقتي با يك كودكي با يك خانواده‌اي انس گرفته اينها اين مار سمي را بغل مي‌گيرند اين بچه با همين مار سمي مي‌خوابد و بعضي‌ها هستند كه سي چهل تا عقرب را در سر و صورتشان نگاه مي‌دارند، اين عقرب بالأخره با بعضي‌ها كنار مي‌آيد، اين مار سمّي با بعضي‌ها كنار مي‌آيد، چند وقت قبل يك توله ببري را شما در اين رسانه‌ها ديديد که با يك خانواده‌اي اُنس گرفته دارد بازي مي‌كند، هر دشمني غير از شيطان بالأخره با آدم كنار مي‌آيد يك چند روزي كاري با آدم ندارد، تنها دشمني كه با آدم كنار نمي‌آيد همين شيطان است، انسان ده قدم تابع او باشد مي‌گويد يازدهمي را هم بياور، دوازدهمي را هم بياور، ما با يك چنين دشمني روبرو هستيم؛ آن وقت تمام تلاش و كوشش ما را هم يك‌جا آتش مي‌زند، همان كاري كه براي خودش كرده، محصول شش هزار ساله خودش را چه كار كرده؟ يك‌جا آتش كشيد، او شبيهي در اضلال ندارد، از هر مار و عقربي بدتر است که در خواب و بيداري مزاحم ماست و ما هم سفر ابد در پيش داريم اين هم ما را رها نمي‌كند.

بنابراين اينكه گفتند مراقبت، اينكه گفتند محاسبت، اينكه گفتند «فقير الي الله» هستيد، اينكه گفتند خودتان را بسنجيد ببينيد سميع‌، بصير و متكلم هستيد براي همين است، ما از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنيم به بركت قرآن و عترت، همه ما، نظام ما، حوزه و دانشگاه ما، جوان‌هاي ما و مسلمان‌هاي جهان را از خطر اين عقبه كئود ـ ان‌شاء‌الله ـ برهاند.


[7] مهذّب الاحکام، سبزواری، ج‌17، ص271.
[27] ايقاض النائمين، ص74.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo