< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

92/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:اقسام بیع نقد/نسیه_/

يكي از مسائلي كه در فصل هفتم مطرح است اين است بعد از اينكه بيع به چهار قِسم تقسيم شد يا ثمن نقد است يا مثمن نقد است يا هر دو نقد هستند يا هر دو نسيه، به احكام اين اقسام چهارگانه مي‌پردازند؛ آن قسمي كه هر دو نسيه باشد به اصطلاح بيع «كالي» به «كالي» باشد كه به بطلان آن اشاره شد، در قِسم نقد هم اين حكم روشن است كه تأخير جايز نيست و براي فروشنده مطالبه جايز است، براي خريدار تأخير جايز نيست. اما اگر نسيه بود؛ يعني براي ثمن مدت مشخص كردند در اين‌جا روشن است كه فروشنده حق مطالبه ندارد و خريدار هم مي‌تواند تأخير بيندازد، اگر حق خودش را اسقاط كرد؛ يعني مشتري كه گفت من حق دارم تأخير بيندازم و اين حق را، اين مدت را اسقاط كردم. مستحضريد كه اگر يك چيزي حكم باشد به دست «محكومٌ عليه» نيست تا ساقط کند؛ ولي اگر حق باشد به دست مستحِق است كه مي‌تواند اسقاط كند. يكي از آثار حق اين است كه قابل نقل و انتقال است مگر اينكه آن شخصي كه مستحِق است مقوّم حق باشد نه مورد حق؛ نظير «حق المضاجعه» و اگر مقوّم نبود مورد بود او هم مي‌تواند به ديگري منتقل كند و هم مي‌تواند اسقاط كند و اگر چيزي اصلاً اسقاط‌پذير نبود از طرف شخص و هرگز نمي‌توانست اسقاط كند معلوم مي‌شود حكم است گرچه موهم حق است و حق نيست. اگر درباره «حق الحضانه» و مانند آن از اين مسائل مطرح مي‌شود اگر او حق اسقاط نداشته باشد معلوم مي‌شود حكم محض است؛ ولي گرچه موهم حق است. در اين‌جا بعد از اينكه فرمايش مرحوم شيخ و امثال اينها روشن شد آن وقت به نقد مرحوم آخوند[1] مي‌پردازيم كه اين‌جا حق است يا حكم.

ابتکار محقق انصاري(ره) در استخراج قواعد فقهي از مسائل

حالا بنا بر اينكه حق باشد كه فرمايش مرحوم شيخ همين است، اگر چيزي را «نسيةً» فروخت مشتري حق تأخير دارد و اگر اين حق خودش را اسقاط كرد آيا اين حق ساقط مي‌شود يا نمي‌شود؟ يكي از ابتكارات مرحوم شيخ آن است كه بخشي از مسائل فقهي را به صورت قاعده فقهي درمي‌آورد روي تفحص و تتبع مجتهدانه اشباه و نظائر مسئله را جمع‌بندي مي‌كند که مي‌شود يك قاعده فقهيه؛ قاعده فقهيه از متن فقه برخاست، مثل اينكه قواعد اصولي هم از متن فقه برخاست. در هنگام استنباط حكم فقهي گاهي به يك اصل برمي‌خورند مي‌بينند اين اختصاصي به جايي ندارد اين را جداگانه تنظيم مي‌كنند مي‌شود جزء اصول كه فن اصول مستخرج از فقه بود، گاهي ممكن است كه يك سلسله احاديثي كه ناظر به قاعده اصولي است صادر شده باشد، اما در لابلاي مسئله فقهي ـ قاعده فراق اين‌طور است، قاعده تجاوز اين‌طور است، استصحاب اين‌طور است ـ اگر مرحوم شيخ بخواهد يك چيزي را از صورت مسئله بودن در بياورد و به صورت قاعده فقهي اظهار كند راه آن همين است كه در اين بحث و مانند اين بحث مشاهده مي‌كنيد؛ ايشان هم بحث را بردند در باب دِين که از تذكره[2] و قواعد[3] مرحوم علامه در كتاب دِين مطالبي را آوردند و شرح دادند هم بحث را بردند به باب شروط که از تذكره[4] مرحوم علامه و امثال ايشان از باب شروط مطلبي را آوردند، هم بخشي از اينها را بردند به باب نذر[5] ، جمع‌بندي كردن مسائل مربوط به كتاب شروط و كتاب دِين و كتاب نذر براي آن است كه اين را از مسئله فقهي در بياورند كه اختصاصي به باب بيع و نقد و نسيه ندارد و هر دِيني اين‌طور است.

عدم سقوط حق تأخير مشتري با اسقاط از ديدگاه علامه حلّي(ره)

فعلاً با صرف‌نظر از نقد مرحوم آخوند بنا بر اين است كه در نسيه مشتري حق تأخير دارد و بايع حق مطالبه ندارد و اين تأخير حق دو جانبه است؛ يعني هم بايع حق دارد و هم مشتري که براساس اين فرض اگر مشتري اين حق تأخير خود را اسقاط كند فرمايش مرحوم علامه در تذكره و در متن قواعد و در كتاب دِين اين است كه اين ساقط نمي‌شود. قواعد مرحوم علامه را فخر‌المحققين شرح كرده است، جامع‌المقاصد شرح كرده است و برخي از متأخرين هم شرح كرده‌اند، البته آن مقداري را كه فخر‌المحققين شرح كرده است در آن بخش محقق ثاني كوتاه آمده و در آن بخشي كه فخر‌المحققين نرسيد يا مبسوطاً نرسيد، مثل بخش معاملات جامع‌المقاصد مبسوطاً وارد شده است. اينكه مرحوم شيخ در مكاسب از جامع‌المقاصد زياد نقل مي‌كند براي اينكه جامع‌المقاصد كه براي محقق ثاني است شرح قواعد علامه است در بخش معاملات مستوفيٰ بحث كرده است. به هر تقدير در كتاب دِين تذكره و قواعد اين فرمايش از مرحوم علامه هست كه اگر مديون حق تأخير را ساقط كند اين تأخير ساقط نمي‌شود؛ اين فتواي علامه است.

ادله دال بر عدم سقوط حق تأخير با اسقاط مشتري به خصوص در نذر

در متن تذكره و قواعد، جامع‌المقاصد[6] در شرح قواعد راز اين كار را ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد كه اين تأخير حق يك نفر نيست، حق بدهكار نيست، حق طلبكار هم هست، چون حق طلبكار است و حق بدهكار هر دو حق دارند؛ لذا يكي از آن دو نمي‌تواند اسقاط كند، مگر اينكه هر دو توافق كنند به نام «تقايل»، اگر هر دو «اقاله» كردند با توافق هم اين حق ساقط مي‌شود هذا اولاً و ثانياً اين يك شرطي است در ضمن عقد، شما مي‌توانيد عقد را منحل كنيد، اما يك چيزي كه تعهدي است در ضمن عقد اين را چگونه منحل مي‌كنيد؟ اين دو؛ در صورت «اقاله»، «تقايل» و رضاي «طرفين» كه مي‌توانيد ساقط كنيد و ساقط مي‌شود اين در صورتي است كه حق شخصي و فردي باشد، اما اگر كسي نذر كند كه تأخير بيندازد اين مدت نذر شود، چون «حق الله» هست قابل اسقاط نيست، پس اين مدت «أجل» قابل اسقاط نيست «بوجوهٍ» يكي اينكه حق طرفين است و دو حق است نه يك حق، دوم اينكه در ضمن عقد است نه خود عقد، سوم اينكه اگر در صورت توافق باشد قابل اسقاط هست؛ ولي اگر منذور باشد؛ يعني نذر باشد، چون «حق الله» است قابل اسقاط نيست.

نقد محقق انصاري(ره) برعدم اسقاط با شرط ضمن عقد

مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) درباره نذر سخني ندارد، بله نذر مي‌شود حكم و «حق الله» است، اگر حق خدا باشد حكمي است بر ديگري كه بايد اين حق را رعايت كند و اما آنكه گفتيد در ضمن عقد نمي‌شود، شرط در ضمن عقد مثل خود عقد قابل انحلال و قابل فسخ است، شرط در ضمن عقد كاملاً قابل اسقاط است، اما اينكه گفتيد دو حق است يا نه، آن مطلب ديگري است كه ما تا پايان با اين روبرو هستيم. پس اين فرمايش محقق ثاني در جامع‌المقاصد كه اين شرط در ضمن عقد است و قابل اسقاط نيست، اين سخن ناصواب است و اگر او اسقاط كرد آن ديگري كه حق دارد مي‌تواند مطالبه كند، براي اينكه چيزي كه جلوي مطالبه او را مي‌گيرد حق تأخيري است كه مشتري دارد و چون حق تأخيري است كه مشتري دارد، بنابراين بايع نمي‌تواند مطالبه كند، اگر مشتري حق تأخير خود را اسقاط كند آن‌گاه بايع مي‌تواند مطالبه كند.

ناصواب بودن تشبيه تأخير به واجب موسّع

گاهي مي‌گويند كه اين جريان دِين نظير واجب موسّع است كه در واجب موسّع، شخص تأخير او از وقت جايز نيست؛ ولي تقديم هم واجب نيست. دِين يك واجب موسّع است كه تأخيرش از آن مدت جايز نيست؛ ولي تقديم آن جايز است، مي‌فرمايند خير، دِين از قبيل واجب موسّع نيست، دِين يك واجب موقتي است كه نه تقديم آن صحيح است و نه تأخير آن جايز؛ قبل از وقت بخواهد بدهد صحيح نيست و «ذو الحق» مي‌تواند نگيرد، اگر معصيت كرد تأخير انداخت بعد از يك مدتي داد «مبرء الذمه» هست، غرض اين است كه نسيه نظير واجب موسّع نيست كه تأخير آن جايز نباشد؛ ولي تقديم آن جايز باشد. اين عصاره بحثي كه مرحوم علامه در تذكره و قواعد فرمودند و محقق ثاني هم در شرح قواعد اين مطالب را بازگو كرد و مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) هم فرمايش محقق ثاني را نقد كردند.

عدم امکان اسقاط به علت وصف بودن حق تأخير و ردّ آن

در كتاب شروط تذكره هم باز يك فرمايشي دارند كه آن فرمايشي كه مرحوم علامه در شروط كتاب تذكره دارند آن هم قابل نقد است و آن اين است كه اگر كسي بخواهد اين مدت را اسقاط كند، چون مدت وصف است، وصف قابل اسقاط نيست. يك وقت است يك كسي مثلاً گندمي را طلب دارد که در ذمه كسي است، اين اسقاط مي‌كند؛ يك وقت است «جودة» گندم و ارزش زائد گندم، آن خوبي گندم را مي‌خواهد ساقط كند که آن ديگر قابل اسقاط نيست براي اينكه كسي كه در ذمّه ديگري يك عيني را طلب دارد و آن عين داراي صفت است، انسان اگر بخواهد از آن صفت صرف‌نظر كند، بايد از عين صرف‌نظر كند وگرنه عين باشد و از صفت صرف‌نظر كند اين‌چنين نيست. در جريان دين هم اين‌چنين است؛ دِين يا ثمن يك اصل و يك صفتي دارد كه اين صفت يا نقد است يا نسيه، نسيه بودن يا نقد بودن صفت آن ثمن است، شما صفت را كه نمي‌توانيد اسقاط كنيد. اين چون يك توهّم غير مستدلّي بود مرحوم شيخ خيلي به اين بها ندادند، زيرا اين مدتي است و صفت او نيست، زمان صفت «متزمّن» نيست، مثل اينكه مكان صفت «متمكّن» هم نيست و در فضاي عرف و غرائز عقلا اين كاملاً قابل اسقاط است، پس اين محذوري ندارد. حالا تمام فرمايش مرحوم شيخ ـ جامع الاطراف ـ مشخص شود تا برسيم به نقدهايي كه به فرمايش مرحوم شيخ داشتند.

راه حل محقق انصاري(ره) بر عدم سقوط در کمک به قائلين آن

راهي كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) ارائه مي‌كنند، براي اينكه كسي نتواند اين مدت را اسقاط كند اين است كه انساني كه كالا را فروخت حق مطالبه ثمن دارد اين يك، وقتي شرط تأخير كرده‌اند؛ يعني نسيه بودن معامله را امضا كردند، معناي آن اين است كه من از اين حق مطالبه صرف‌نظر كردم و اين حق را اسقاط كردم دو، دوباره بخواهد اين مدت را اسقاط كند؛ يعني آنچه را كه من اسقاط كردم الآن مي‌خواهم احيا كنم سه، ما يك چنين دليلي نداريم كه اين جايز شود چهار، پس اين چهار امر عبارت است از يك: كسي كه كالايي را فروخت حق مطالبه ثمن دارد، دو: وقتي نسيه است؛ يعني من از حق مطالبه گذشتم، سه: وقتي اين «أجل» و مدت را اسقاط مي‌كند؛ يعني آن حق اولي دوباره برگشت، چهار: ما يك چنين نمونه‌اي در اسلام نداريم؛ مثال آن اين است: اگر كسي كالايي را مي‌خرد که براساس صراحت شرط يا شرط ضمني اين كالا بايد صحيح باشد؛ لذا اگر معيب بود خيار عيب دارد؛ ولي اگر فروشنده در همان آغاز امر با خريدار توافق كردند گفتند اگر اين ميوه را شما شکافتيد معيب درآمد ما خودمان را هم اكنون تبرئه مي‌كنيم، تبرّي از عيب در حين عقد جايز است؛ معناي تبرّي اين است كه اگر خريدار خريد و اين شيء معيب درآمد خيار عيب ندارد، پس تبرّي از عيب معناي آن اسقاط خيار معيب است وقتي شکافتند و ديدند معيب درآمد، كسي بخواهد اين تبرّي را كه اسقاط حق خيار است اسقاط كند اين در اعتبار خود شاهد مي‌خواهد كه دوباره اين حق زنده شود، ما يك چنين چيزي نداريم؛ حقي را كه انسان اسقاط كرده است دوباره بخواهد بيايد او را احيا كند، ما چنين چيزي نداريم. اين يك تنظيري است، لكن‌ اين‌طور نيست، مربوط است به اينكه اين حق باشد يا نه؛ اين يك راهي است كه مرحوم شيخ براي كمك به آنها ذكر كرده است.

تبييين ديدگاه محقق انصاري(ره) به بسيط بودن «حق» دال بر عدم سقوط آن

در پايان مي‌فرمايد كه اگر اين يك حق باشد؛ يعني نسيه‌فروشي يك حق باشد كه دو نفر در آن شريك هستند مشتري حق دارد و بايع هم حق دارد، يك حقِ واحد بسيط است كه دو نفر شريك‌ هستند، بله اين‌جا «احدهما» بخواهد حق خودش را اسقاط كند بدون توافق ديگري نمي‌شود، اين حتماً بايد با «اقاله» باشد و «اقاله» طلب كند، اما اگر ثابت شد كه دو حق است «كما لا يبعد» که يك حق است براي بايع و يك حق است براي مشتري که هركدام مي‌توانند حق خودشان را ثابت كنند. شما كه مي‌گوييد بايع هم حق دارد ـ بر فرض كه بايع حق دارد و مشتري حق دارد ـ حالا اگر بايع حق داشت، به چه دليل مشتري نتواند حق خودش را ثابت كند؟ مگر اينكه شما ثابت كنيد كه حق واحد بسيط است و بايع هم در اين حق بسيط سهيم است، دو نفري بايد ثابت كنند، شما بساطت و وحدت او را از كجا ثابت كرديد؟ اگر وحدت او ثابت شد حق با شماست كه تا طرفين اتفاق نكنند ساقط نمي‌شود و اگر بساطت او ثابت نشد و تعدد او ثابت شد، هركدام مي‌تواند حق خودش را ساقط كند؛ ولي اگر تعدد او ثابت نشد، چه اينكه وحدت او هم ثابت نشد ماييم و استصحاب عدم سقوط؛ قبلاً اين حق بود، الآن كه اين شخص گفت «اسقطت» ما نمي‌دانيم كه ساقط شد يا ساقط نشد، چرا؟ براي اينكه احراز سقوط فرع بر اين است كه دو حق باشد، ما كه تعدد احراز نكرديم يا وحدت ثابت شد، پس حق به تنهايي قابل اسقاط نيست يا تعدد اثبات نشد دست ما براي استصحاب باز است، اگر وحدت ثابت باشد ما ديگر نيازي به اصالت عدم سقوط نداريم، اگر وحدت ثابت شد اين يك اماره است ما احتياجي به اصل نداريم، مي‌گوييم حق واحد بسيط است براي دو نفر، بايع كه اين‌جا حضور ندارد و بايع كه اسقاط نكرده است، پس اسقاط مشتري بي اثر است نيازي به اصل نداريم؛ ولي اگر وحدت ثابت نشد، چه اينكه تعدد هم ثابت نشد، آن‌گاه نوبت مي‌رسد به اصل که اصل عدم سقوط اين حق است.

پرسش: ...

پاسخ: اگر دو تا حق باشد بله، اما اگر حق واحد بسيط باشد كه دو صاحب حق دارد و دو نفر شريك‌ هستند، آن وقت اين به تنهايي كه نمي‌تواند اسقاط كند. اين عصاره كلام و تبيين فرمايشات مرحوم شيخ است، حالا اگر ذات اقدس الهي توفيق داد در روز شنبه به نقد فرمايش مرحوم شيخ بايد بپردازيم.

تبيين وجود نفاق در بعضي از شئون انسان و ضرورت شناسايي آن

معمولاً روزهاي چهارشنبه يك مقدار بحث‌هاي اخلاقي مي‌شود؛ بحث‌هايي كه محل ابتلاي خود ماست، ما همان‌طور كه در بيرون؛ يعني در بين امت اسلامي بعضي مسلمان هستند و بعضي‌ها در امت اسلامي و در جامعه اسلامي به حسب شهروندي به سر مي‌برند؛ ولي غير مسلمان هستند و بعضي‌ها هم منافق‌ مي باشند، ما هم در درونمان يك امتي هستيم و يك جمعيت فراواني در درون ما هست كه كافر ظاهراً نداريم؛ ولي منافق داريم و هر چه آسيب مي‌بينيم از همين اعضا و شئون منافق ماست. انسان تا خود و شئونش را نشناسد راه براي تحصيل تقوا پرهيزكاري و وارستگي تهذيب تزكيه اينها نيست، مگر اينكه كسي را موعظه كنند؛ موعظه مي‌دانيد يك اثر مقطعي غير علمي دارد، اما فن اخلاق، مثل فن فقه، فن اصول، بالاتر، پايين‌تر يك راه عميق علمي است كه يك سواد كامل مي‌طلبد که اين غير از موعظه و منبر رفتن است. ما اگر بخواهيم خودمان را اصلاح كنيم بايد همه اين شئون را بشناسيم يك، آن مؤمنان خالص را بشناسيم دو، آن منافقان را هم بشناسيم سه، با منافقان درگير شويم و آنها را اصلاح كنيم چهار تا آن نيروهاي مؤمن سالم بمانند پنج. در فضاي بيرون كافر داريم؛ ولي در فضاي درون كافر نداريم كه علناً با روح ما درگير باشد؛ ولي منافق داريم. اوصافي كه ذات اقدس «اله» براي منافقين ذكر كرد اين است كه فرمود: «مُنافِقُونَ» و «مُنافِقاتُ» ﴿يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ﴾[7] اينها امر به زشتي مي‌كنند، نهي از خوبي مي‌كنند. چطور مي‌شود كه منافق ﴿يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ﴾؟ اين با تبليغ و تعليم سوء آن منكر را معروف نشان مي‌دهد، بعد به آن امر مي‌كند و آن معروف را منكر نشان مي‌دهد، بعد در اثر تبليغ سوء او از آن نهي مي‌كند، اين‌طور نيست كه منافق صريحاً بگويد معصيت بكن، براي اينكه آن كار را تزيين مي‌كند و براساس تبليغ سوء كار خير نشان مي‌دهد بعد امر مي‌كند وگرنه صريحاً طوري باشد كه منافق و «منافقه» يكديگر را به حرام دعوت كنند اين‌طور نيست، مگر اينكه در سرّ چون باطن آنها كافر است، در باطن كارهاي ديگر مي‌توانند انجام دهند، ما هم در درون يك نفسي داريم که شأني از شئون ماست كه اين «اماره بالسوء» است كه ﴿إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾[8] ، اگر كسي اين را اصلاح كرد، همين «اماره بالسوء» در فضيلتگاه او مي‌شود «اماره بالحسن»، اين‌طور نيست كه مردان با تقوا نفس اماره نداشته باشند؛ نفس اماره هم اولياي الهي دارند هم منافق و كافر، اولياي الهي نفس آنها «امارة بالحسن»، «امارة بالتقويٰ»، «امارة بالحق و الصدق و الخير و الحسن» آن تبهكارها نفس آنها «امارة بالسوء»، اگر انسان اين شئون را خوب تربيت كرد مي‌بينيد دل يك عدّه به طرف كار خير پَر مي‌كشد. از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه هنگام نماز كه مي‌شد به بلال(رضوان الله عليه) مي‌فرمود: «أَرِحْنَا يَا بِلَالُ»[9] ما خسته شديم، اذان بگو كه نماز بخوانيم تا خستگيمان رفع شود که اين «امارة بالحسن» است، مردان الهي اين نفوس آنها «امارة بالحسن» است. چطور مي‌شود كه اين منافق در درون ما پيدا مي‌شود؟ اين «امارة بالسوء»؛ يعني امر به منكر مي‌كند، نهي از معروف مي‌كند، اين كار منافق است و در درون ما اين شأن منافقانه هست، ما براي اينكه از شرّ او نجات پيدا كنيم اين نفس «مسوّله» را بايد رام كنيم؛ اين نفس «مسوّله» مزدور آن نفس اماره است، كار نفس «مسوّله» اين است كه هنرنمايي مي‌كند، تمام زشتي‌ها را پشت يك تابلو پنهان مي‌كند، يك زر ورقي از زيبايي روي اين زشتي‌ها مي‌كشاند كه ﴿زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِم﴾[10] بدي‌ها را پنهان مي‌كند، يك زر ورقي زيبا روي اين زشتي‌ها مي‌گذارد، يك صبغه زيبايي به اين مي‌دهد که اين كار مي‌شود «تسويل». برخي از شئون كه زير مجموعه «امارهٴ بالسوء» هستند، اول مي‌آيند اين زشت را زيبا نشان مي‌دهند، وقتي كه زشت را زيبا نشان دادند و انسان زيبا تلقي كرد آن مرحله بالا شروع مي‌كند به دستور دادن مي‌شود ﴿إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾ مي‌گويد حالا اين كار، كار خير است حتماً بايد انجام بدهي. اين تصوير در جريان حضرت يوسف و برادران او هست كه وجود مبارك يعقوب فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً﴾[11] دو بار هم در سوره «يوسف» همين هست، در جريان سامري هست كه وجود مبارك موسي فرمود اين گوساله‌پرستي چه بود که راه انداختي گفت: ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾[12] . پس بنابراين «تسويل» از برادركُشي يا برادر را به چاه انداختن شروع مي‌شود تا ترويج بت‌پرستي و اين همان‌طور كه در بيرون هست در درون هم هست. در درون اين نفس «مسوّله» زشت را زيبا نشان مي‌دهد بعد آن شأني كه اينها با هم همكاري مي‌كنند فرمان صادر مي‌كند مي‌شود ﴿إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾؛

مقابله با نفاق درون با امامت عقل

ولي ما اگر بخواهيم شويم «امارهٴ بالحسن» و «تسويل» هم درباره حق باشد نه درباره زشت که آن را هم قرآن كريم بازگو كرده، اينكه فرمود: ﴿وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوي﴾[13] ؛ يعني نهي از منكر كرده، پس ما مرحله «ناهي» داريم، مرحله «اماره بالحسن» داريم، مرحله «تسويل» به خير داريم، اينكه فرمود: ﴿وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوي﴾؛ يعني نهي از منكر كرده آن يكي نهي از معروف مي‌كند اين يكي نهي از منكر مي‌كند. ما تا هر روز اين قوايمان و شئونمان و ابزار كارمان و مجاري ادراكي و تحريكي درون و بيرونمان را عرضه نكنيم و به پيشگاه آن عقل كامل ارائه نكنيم همين اوضاع منافقانه در درون ما راه پيدا مي‌كند. در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) هست كه علم «رائد» عقل است[14] ، گاهي از او به امامت تعبير مي‌كنند، گاهي به «قائد» تعبير مي‌كنند، گاهي به «رائد» تعبير مي‌كنند، اگر ما يك امامي داشتيم يك «رائد»ي داشتيم، يك «قائد»ي داشتيم بايد به دنبال او راه بيفتيم. در درون ما آن عقلي كه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»[15] که خدا قرار داد او «رائد» ماست، او «قائد» ماست، او امام ماست كه همه اين شئون علمي و عملي به امامت عقل بايد كار انجام دهد. «رائد» هم اين پيشرو است، قبلاً در مسافرت‌ها اين‌طور بود، الآن هم همين‌طور است، قبلاً كاروان كه حركت مي‌كرد پيشاپيش يك عده مي‌رفتند ببينند كجا چشمه است، كجا آب است، كجا درخت است، كجا سايه است، كجا جاي بارانداز است، وقتي كه رفتند آماده مي‌كنند اين قافله كه حركت كردند در آن‌جا بارانداز مي‌كنند که آن را مي‌گويند «رائد»؛ يعني پيشاپيش مي‌رود و خبر مي‌گيرد و خبر مي‌دهد؛ در بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست، در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليهم) هست كه ما «رائد» شماييم ما اصلاً رفتيم بهشت و آن‌جا مرتب رفت و آمد مي‌كنيم و مي‌دانيم آن‌جا چه خبر است. گاهي حضرت از معراج سخن مي‌گويند، گاهي از بهشت سخن مي‌گويند، گاهي از آخرت سخن مي‌گويند، ما از آن‌جا باخبريم و مي‌دانيم آن‌جا چه خبر است «إِنَّ الرَّائِدَ لَا يَكْذِبُ‌ أَهْلَهُ»[16] فرمود ما «رائد» شماييم و دروغ هم نمي‌گوييم. همين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) درباره آن عقلي كه «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» فرمود خدا به شما يك «رائد»ي داد، اين پيشاپيش جريان گذشته‌ها و حال و آينده را باخبر است يا خودش مي‌فهمد يا از نقل مي‌گيرد بالأخره اين با خبر است كه كجا داريد مي‌رويد و دروغ هم نمي‌گويد اين علم «قائد» روح است، «رائد» روح است، امام روح است، به او اقتدا كنيد اهتمام داشته باشيد و اعتناء کنيد.

آسان شدن کارهاي خير و اعمال عبادي با امامت عقل

اگر اين باشد ما ديگر در درونمان منافق نداريم، ديگر امر به منكر كند و نهي از معروف كند نداريم، امر به معروف مي‌كند و نهي از منكر، نهي از منكر آن را در قرآن داريم ﴿وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوي﴾ اين نهي از منكر است، اگر نهي از منكر داريم امر به معروف هم داريم، آن وقت همين نفس مي‌شود «امارة بالحسن» مي‌شود اين كار را كرد، آن وقت انسان به راحتي كار خير انجام مي‌دهد، براي او سخت نيست، براي مؤمن خيلي آسان است ﴿مَنْ أَعْطي وَ اتَّقي ٭ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْني ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري﴾[17] درس خواندن، عالم شدن، مجتهد شدن با مشكلات روز سخت است. فرمود ما براي بعضي از روحانيون، بعضي از طلبه‌ها، بعضي از مشتغلين اين راه را آسان مي‌كنيم اين اصلاً به اين فكر نيست كه مشكلاتي هست اين وعده الهي است ﴿فَأَمّا مَنْ أَعْطي وَ اتَّقي ٭ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْني ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري﴾ ما اصلاً او را براي كارهاي خير آماده مي‌كنيم و دو بار وعده داد فرمود اين‌چنين نيست كه اگر يك جايي مشكل باشد آساني نباشد يا آساني در دسترس نباشد، خير. سه مطلب هست اين‌جا: يكي هر جا مشكل هست آساني هست يك، دو اينكه آساني در منطقه دور نيست و در دسترس شماست دو، سوم اينكه اگر يك دشواري هست دو برابر او آساني در كنار او جاسازي شده سه، منتها شما از ما بخواهيد جايش كجاست تا ما به شما نشان دهيم؛ اين دو جمله ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾[18] ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾[19] اين چه پيامي دارد؟ دو جمله است، دو اسم است، دو خبر است، دو جمله است ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾ ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾، غالب اين ادباي ما به اين نكته توجه كردند كه اين العسر كه «الف» لام دارد و معرفه است دومي عين اولي است، چون هر دو معرفه‌ هستند، اما «يسراً» كه نكره است دومي غير از اولي است، پس ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾ يك، ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾ دو، با هر دشواري دو برابر او آساني هست، اما نه در جاي ديگر با او هست، آنكه در سورهٴ مباركهٴ «طلاق» فرمود: ﴿سَيَجْعَلُ اللّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً﴾[20] ؛ يعني ظهور و كشف آن ممكن است براي شما طول بكشد وگرنه ما در درون او دو آساني قرار داديم با اوست، منتها شما نمي‌بينيد، از ما سؤال كنيد، به ما مراجعه كنيد، ما جواب را به شما نشان مي‌دهيم ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾[21] ﴿مَنْ أَوْفي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ﴾[22] اين وعده خداست فرمود بيراهه نرويد هر جا مشكلي هست دو برابرش آساني هست يك، در دسترس است دو، در كنار او جاسازي شده سه، از ما بپرسيد نشانتان دهيم چهار، حالا مسئله تحريم و امثال تحريم كه مشكل مملكت است به بركت قرآن و عترت به «أحسن وجه» حل مي‌شود و حل شده است، ماها كه در حوزه هستيم مبادا خودمان را كمتر از شيخ انصاري و آخوند خراساني فكر كنيم ما هم همانيم، اگر نتوانستيم به حال آنها باشيم بايد به حال خودمان اشك بريزيم و گريه كنيم که اين همه علوم و اين همه روايات چرا مثل آنها نشديم؟ اينها جزء اوساط از علما هستند اينها كه جزء اوحدي از علما نيستند، اينكه مي‌بينيد حوزه نمي‌تواند تربيت كند براي اينكه گرفتار همين اين و آن است كه خودش را تأمين ‌كند. بارها به عرضتان رسيد كه اتلاف عمر ـ آقايان ـ حقيقت شرعيه نمي‌خواهد، يك آيه‌اي نازل شود كه «يا ايها الذين آمنوا» اگر كسي در جا زده چند تا روضه خوانده و مجتهد مسلم جامع معقول و منقول نشد عمر خود را تلف كرده، اتلاف عمر حقيقت شرعيه نمي‌خواهد همين وضعي كه ما داريم اتلاف عمر است، اين همه علوم، اين همه معارف، اين همه نوآوري ما همان حرف‌هاي قبلي را داريم تكرار مي‌كنيم، فرمود: ﴿فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾ ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾ هر جا مشكلي هست، دشواري هست، دو برابر آن آساني هست يك، در دسترس است دو، در كنار آن جاسازي شده سه، از من بخواهيد تا به شما نشان مي‌دهم چهار، نه «ان بعد العسر يسرا» ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾ كه اميدواريم قرآن كريم و عترت طاهرين اين نظام را تا ظهور صاحب اصلي آن حفظ كند! توفيق عالم ربّاني شدن را هم به همه مرحمت كند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo