درس خارج فقه آیت الله جوادی
91/12/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: خیارات
از مسائل مربوط به ارث خيار اين است كه آيا ارث خيار متوقف بر ارث متعلق خيار هم هست يا نه؟ اگر ارث خيار متوقف بر ارث متعلق خيار باشد، زميني را كه با عقد خياري آن متوفي خريد، چون زمين به زوجه نميرسد آن خيار به زوجه منتقل نميشود و اگر متوقف بر ارث آن متعلق نباشد خيار به زوجه ارث برده ميشود «فيه وجوهٌ و اقوال» كه چهار قول در مسئله بود:
قول اول اين است كه خيار مطلقا به زوجه منتقل ميشود چه آن عين به ارث زوجه برسد؛ نظير اشياي منقول چه به او ارث نرسد نظير غيرمنقول.
قول دوم اين بود كه خيار اصلاً به او ارث نميرسد؛ چه مشتري باشد چه بايع باشد چه ميت خريده باشد چه ميت فروخته باشد زميني را كه ميت بخرد يا زميني را كه ميت به عقد خياري بفروشد آن خيار به زوجه نميرسد. قول اول اين بود كه چه زمين را بخرد چه زمين را بفروشد به عقد خياري اين خيار به زوجه ميرسد.
قول سوم و چهارم تفسير در مسئله بود كه اگر زمين را خريده باشد به عقد خياري، آن خيار به زوجه نميرسد. قول ديگر اين بود كه اگر زمين را فروخته باشد به عقد خياري آن خيار به زوجه نميرسد. مختار در بين اين اقوال چهارگانه اين قول بود كه خيار به زوجه منتقل ميشود زوجه ارث ميبرد؛ چه ميت زمين را خريده باشد چه ميت زمين را فروخته باشد، حالا اين صورت مسئله. درباره اين يك توضيحي هم لازم است و آن اين است كه اموال متوفي به سه قسم تقسيم ميشود يك قسم، ثلثي است كه براي خودش قرار داده كه ديگران سهمي ندارد، يك قسم «حبوة» است كه مال پسر بزرگ است ساير ورثه حق ندارند، يك قسم بقيه اموال است كه اگر منقول باشد همه سهيم هستند غير منقول باشد زن ارث نميبرد، اگر آن خيار متعلق باشد به آن مسئله ثلث، وصي متوفي به جاي متوفي از طرف متوفي كار انجام ميدهد هيچ محذوري نيست. اگر زميني را براي خود ثلث قرار داد ـ حالا يا زمين يا غير زمين منقول يا غير منقول ـ يك مال مشخصي را براي خود به عنوان ثلث قرار داد آن مال را به عقد خياري خريد چنين خياري به وصي ميرسد ديگران سهمي ندارند وصي از طرف متوفي همه كارها را انجام ميدهد؛ يا اگر يك كالايي را كه نظير سيف، خاتم و مانند آن كه جزء «حبوة» محسوب ميشود و به پسر بزرگ ميرسد، اگر به عقد خياري رسيد پسر بزرگ وارث هست و تمام خيارات به پسر بزرگ ميرسد و محذوري هم ندارد.
پرسش: ؟ پاسخ: نه وصي بايد انجام بدهد و به «موصي له» تسليم بكند. اعمال خيار مال وصي است حق است از طرف او بايد اين خيار را انجام بدهد؛ حالا يا در راه خير صرف ميكند يا به «موصي له» ميدهد ولي بالأخره از طرف او سمت دارد؛ چون وصايت يك نحو ولايت است بالاتر از وكالت است. او ولي اين ثلث است، چون ولي اين ثلث است اين را كاملاً بايد افراض كند به «موصي له» بدهد يا در جهت خير صرف بكند. اگر «حبوه» بود كه پسر بزرگ آن خيار را ارث ميدهد و كارهايش را انجام ميدهد. عمده در آن بقيه سهام است كه به ورثه ميرسد. چون صحبت در زمين است؛ حالا يا زميني را خريد يا زميني را فروخت به عقد خياري و زن از زمين بنا بر مشهور ارث نميبرد، اين خياري كه متعلق به اين عقد است آيا به زن ميرسد يا نميرسد؟ كه چهار قول در مسئله بود قول مختار اين بود كه اين خيار به اين زن به عنوان ارث ميرسد؛ خواه زمين را خريده باشد به عقد خياري يا زمين را فروخته باشد به عقد خياري و براي اثبات اين مطلب گفته شد كه مقتضي ارث موجود است مانع ارث هم مفقود است؛ بنابراين قول اول حق است. اما افرادي مثل مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) و ساير همفكرانشان نظرشان اين بود كه زن ارث نميبرد حالا يا مطلقا يا «علي التفصيل» چرا ارث نميبرد؟ براي اينكه فرمودند خيار سلطنت بر رد چيزي است كه در دست اوست و سلطنت بر استرداد چيزي است كه دست در طرف مقابل است[1] اين معناي خيار است. اگر خيار مجموع اين دو سلطه است و زن سلطه ندارد نسبت به زمين چه «منقول عنه» باشد چه «منقول اليه»؛ بنابراين خيار متعلق به زمين به زن ارث نميرسد چرا؟ براي اينكه او سلطه ندارد خيار سلطه بر رد است يك، استرداد است، زن نه سلطه بر رد دارد نه سلطه بر استرداد در زمين، اين دو مقدمه؛ براساس اين شكل ثاني چنين خياري به زن نميرسد براي اينكه مسلط بر عين نيست.
اين عصاره نقد مرحوم شيخ و امثال مرحوم شيخ(رضوان الله عليهم) كه ميفرمايند: اگر آن عين به زن نرسد خيار هم به زن نميرسد؛ لكن اين مبتني است بر يك مبنايي كه آن مبنا ناتمام است و نقض هم دارد. اما جواب نقضي، آن است كه خيار اگر سلطه بر رد و استرداد باشد يا «احدي السلطتين» باشد نبايد براي اجنبي خيار قرار داد در حالي كه خيار براي اجنبي قابل جعل است. اجنبي وصي نيست، اجنبي ولي نيست، اجنبي وكيل نيست، اجنبي نائب نيست؛ بلکه اجنبي اصيل است چون دو طرف يا «احدالطرفين» آن شخص اجنبي را كارشناس ميدانند صاحب نظر ميدانند ميگويند هرچه او گفت ما ميپذيريم. او وصي كسي نيست او خودش مستقل است بر حق براي او حق جعل شده او كه به عنوان ولايت يا وصايت يا وكالت يا نيابت كار انجام نميدهند او «ذي حق» است؛ در حالي كه هيچ سلطهاي بر «احد العوضين» ندارد. پس در حقيقت خيار سلطه بر مبيع يا سلطه بر ثمن اخذ نشده سلطه بر رد يا سلطه بر استرداد اخذ نشده؛ يك حقي است متعلق به عقد اين نقض اول و جواب حلّي آن است كه شما روي مبناي ناصواب يك همچنين بنائي را چيديد مگر خيار به عين تعلق بگيرد كه حالا يا مجموع دو سلطه باشند يا «احد السلطنتين» مجموع سلطه بر رد و استرداد باشد يا خصوص سلطه رد يا خصوص سلطه استرداد. آنهايي كه مانع مطلقاند ميگويند خيار مجموع دو سلطه است آنها كه تفصيل ميدهند بين «منقول عنه» و «منقول اليه»، ميگويند خيار سلطه بر رد است يا سلطه بر استرداد. اگر آنجا كه زمين را خريد و مُرد چون زن سلطه بر رد ندارد خيار ندارد، آنجائي را كه زمين را فروخت چون زن سلطه بر استرداد ندارد از خيار ارث نميبرد. اين تفصيل دوم و سوم و چهارم روي آن است كه خيار «احدي السلطتين» باشد آن منع مطلق مبتني است بر اينكه خيار مجموع سلطتين باشد. تمام اين حرفها چه آن قول دوم كه منع مطلق است چه قول سوم و چهارم كه تفصيل در مسئله است همهشان مبني است بر اينكه خيار حقي باشد متعلق به عين؛ در حالي كه اينچنين نيست. آن جواب نقضي که داديم روشن كرد كه خيار حقي است متعلق به عقد چون حقي است متعلق به عقد، عقد هم يك تعهدي است بقادار قابل ارث است به ورثه ميرسد اينكه كاري به عين ندارد. برخيها ممكن است بگويند كه درست است خيار حقي است متعلق به عقد؛ اما اين عقد معبر است ممر است نه مقر؛ يعني چه؟ يعني خيار حقي است آمده روي دالان ورودي عقد كه از آنجا برسد به عين، پس سرانجام بايد با عين درگير باشد. چون عقد معبر است ممر است نه مقر قرارگاه خيار نيست بايد عبور بكند به عين؛ پس «الكلام الكلام» وقتي زن سلطه بر رد نداشت يا سلطه براسترداد نداشت از خيار سهمي نميبرد. اين راه هم ناتمام است؛ براي اينكه خيار حقي است متعلق به عقد و خود عقد مقر است وقتي عقد منحل شد؛ آن وقت عوض و معوض به صاحبان اصليشان برميگردند. اينچنين نيست كه عقد يك معبري باشد يك ممري باشد يك ابزار نقليه باشد كه اين خيار را برساند به عين؛ بلكه خيار روي تحليل غرايز عقلا، حق متعلق به عقد است نه به عين؛ لذا وقتي عين تلف بشود باز هم خيار دارند. اگر كسي كالايي را خريد يا كالايي را فروخت و مغبون شد حالا آن كالا تلف شد اين ميتواند پس بدهد. اگر حقي باشد متعلق به عين، عين كه از بين رفته است. اينكه ميبينيم با تلف عين باز خيار موجود است؛ براي آن است که خيار حقي است متعلق به عقد، نه به عين و به عنوان مقر هم هست نه به عنوان معبر كه ابزاري باشد، چون عقد منحل شد عوضين برميگردند اگر موجود بودند كه هستند، نبودند بدل اينها برميگردند اگر مثلي بود مثل قيمي بود قيمت.
پرسش: ؟پاسخ: نه؛ يك وقت است ميگويند فلان شخص از طرف ما وكيل است يا فلان شخص نائب از طرف ما است اين ميشود وكالت يا نيابت؛ اما يك وقتي ميگويند نه چون اوكارشناس است هر چه او گفت ما ميپذيريم اين حق مسلم ان كارشناس است او «بالوكاله» انجام نميدهد «بالنيابه» انجام نميدهد «ذي حق» است مستقل هم هست؛ پس در حق خيار سلطه بر عين دخيل نيست.
پرسش: ؟پاسخ: نه وكالت چيز ديگر است ما يك كارشناس داريم يك وكيل اينها غرائز عرفي است اين وكالتنامه را به وكيل ميدهند آن طرح را به كارشناس ارائه ميكنند كارشناس يك كسي است وكيل يك كس ديگر است كارشناسي چيزي است وكالت چيز ديگر است «لدي العرف» همينطور است و «لدي الشرع» هم همينطور است. «لدي الشرع» بين خبره و وكيل خيلي فرق است آنها که مقوّماً قيمتگذاري ميكنند كارشناسي ميكنند آنها وكيل كسي نيستند وصي كسي نيستند نائب كسي نيستند.
پرسش:؟ پاسخ: عقد «معقود عليه» ميخواهد؛ ولي آن «معقود عليه» آن عينها اگر باشند عقد هست نباشند هم عين نيست. اگر عين تلف شد اين عقد به چه قائم است؟ كسي كالايي را خريده آن فروشنده اين ميوه را يا نان را فروخت و پول را گرفت، هم پول از دستش رفت هم آن خريدار آن نان را مصرف كرد.
پرسش:؟پاسخ: نه عقد خودش قائم است عقد يك تعهدي است بين طرفين اگر باقي است كه باقي است اگر فسخ كردند آنگاه برابر انحلال عقد، اگر عوضين بودند بودند، نبودند كه بدل آنها اگر مثلي است مثل، اگر قيمي است قيمت.
غرض آن است كه عقد خودش يك حكمي دارد؛ اينكه ميگويند «لازم الوفا» است اين وفا مال عقد است يا ميگويند فلان عقد جايز است «لازم الوفا» نيست اين مال خود عقد است. اگر لزوم باشد مال عقد است، اگر جواز باشد مال عقد است، اگر استقرار باشد مال عقد است، اگر تزلزل باشد مال عقد است اينها احكام عقد است. ميگوييم بيع عقد لازم است، وديعه و امانت و عاريه و وكالت اينها عقد جايزند و اين جواز مال اين عقد است، آن لزوم مال آن عقد است، عقد لزومش گاهي حقي است گاهي حكمي اينها همه مسائلي است مترتب به خود عقد؛ منتها حالا عوضين اگر موجود است «عند الانحناء» خود عوضين برميگردند اگر نيستند كه بدل آنها برميگردند. بنابراين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[2] مستقيماً متوجه به خود عقد ميشود، عقد يك امر موجود است كه وفاي به او واجب است.
مطلب بعدي آن است كه حالا كه روشن شد خيار حق است، نه حكم و متعلق به عقد است، نه به عين و به زوجه به ارث ميرسد. وقتي كه اين خيار را اعمال كردند اين كالاها بايد ردوبدل بشود اگر شخص خودش زنده بود آن كالايي كه خريد از ملك او خارج ميشود ثمني كه داد به ملك او برمی گردد اين روشن است. اما الآن آن خريدار متوفي است اين مُرده است. قرار معاملي بين طرف ديگر بود با متوفا؛ الآن كه فسخ كردند آيا اين مال از ملك ورثه منتقل ميشود به ميت از ميت به آن طرف مقابل؟ و همچنين مالي كه به طرف مقابل رسيد از طرف مقابل ميرسد به ميت و از ميت به ورثه؟ آيا معناي فسخ اين است؟ يا معناي فسخ اين است كه مال مستقيماً از ورثه ميرسد به آن طرف ديگر و از طرف ديگر ميرسد به ورثه؟ اگر خواستيم بگوييم خيار كه فسخ كرد فسخ حل آن عقد است، عقد بين متوفا بود و با آن شخص، نه بين ورثه و آن شخص؛ اگر بخواهد برگردد بايع كيست؟ مشتري كيست؟ مشتري آن طرف ديگر است بايع متوفا است؛ يا مشتري بايع بود و آن طرف ديگر مشتري بود و طرف ديگر بايع؟ فسخ آن است كه مبيع به بايع برگردد ثمن به مشتري برگردد اينجا مشتري كيست؟ بايع كيست؟ آيا فسخ كه شد اين كالا از ملك ورثه مستقيماً به طرف ديگر منتقل ميشود و از طرف ديگر ميرسد به ورثه؛ اين است؟ يا نه از ورثه ميسد به ميت از ميت ميرسد به او؟ اگر گفتيم فرض آن است كه مستقيماً بين ورثه و آن طرف اين تعامل برقرار بشود. ملك از ورثه منتقل بشود به آن طرف و آن عوض از آن طرف به ورثه برگردد زن كه خيار را ارث برد، نه چيزي از دست او خارج ميشود به طرف مقابل میرسد و نه چيزي از طرف مقابل به دست او ميرسد. ولي اگر گفتيم وقتي عقد فسخ شد مال به ميت ميرسد از ميت به طرف مقابل ميرسد و همچنين آن عوض ازطرف مقابل به ميت ميرسد از ميت به ورثه، اينجا محذوري ندارد؛ براي اينكه مال دست ورثه است از ورثه به ميت منتقل ميشود از ميت به طرف ديگر، آن عوض مقابل هم از طرف ديگر ميرسد به ميت از ميت ميرسد به ورثه، محذوري ندارد. ولي اگر گفتيم فسخ اين است كه از خود فسخكننده مال خارج ميشود زن كه مالي ندارد از دست او خارج بشود و آن عوض ديگر هم كه به زن نميرسد زن كه خيار را اعمال كرد، فسخ كرد نه چيزي از دست او خارج ميشود و نه چيزي به دست او ميرسد. پس اولي آن است كه بگوييم از راه ميت به ورثه ميرسد.
پرسش: ؟بالأخره كسانی که كشته شدند ديه مال او است و از آنجا به ورثه ميرسد اين مقداري مالك ميشود و بعد به ورثه ميرسد او محذوري ندارد. غرض آن است كه به زن چيزي نميرسد نه «آناً ما» نه قبلش و نه بعدش.
پرسش:؟پاسخ: بله؛ ولي اگر فسخ بكند اين بايد كه سلطه داشته باشد عين را برگرداند اينكه نميتواند عين را برگرداند.
پرسش:؟پاسخ: «حق الخيار» هست اما اگر گفتيم فسخ عبارت از آن است كه از دست ورثه اين رد بشود عوض به دست ورثه برسد؛ ولي از دست ورثه چيزي رد نشده؛ يعني زن چيزي رد نكرده كه ثمن را استرداد كند كه پس معلوم ميشود كه به ميت برميگردد. اگر معناي خيار كه فسخ شده اين است كه اين فسخكننده مسلط است كه عين را برگرداند و ثمن را بگيرد اين زن كه اين سلطه را ندارد عين را برگرداند؛ پس معلوم ميشود كه از راه ميت بايد برسد. اين برفرض كه خيار حقي باشد متعلق به عين و سلطه معتبر باشد مجموع دو سلطه است. تفصيل بين اينكه زمين را بخرد يا زمين را بفروشد، اين تفصيل دوم و سوم وجهي ندارد اگر هم بنا شد خيار سلطه بر رد باشد سلطه بر استرداد هم هست. اين تمام كلام در اين مسئله بود.
جملهاي مربوط به دعاي تحويل سال سخني گفته بشود. دعايي است كه در اول سال نوروز معمولاً خوانده ميشود كه «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ يَا مُدَبِّرَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ».[3] كارهاي ذات اقدس الهي؛ برخيها يادآور آن مبدأ توحيدي است، برخيها هم ساير اسماي الهي را به همراه دارند، برخيها هم مبدأ توحيدي را، هم مبدأ معاد بودن را هم ﴿إِنّا لِلّهِ﴾ را، هم﴿وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾[4] را به همراه دارند. عليم بودن خدا، حليم بودن خدا، رازق و باسط و قابض و شافي بودن خدا اينها اسماي حسنايي است كه اينها يكجهته هستند چه اينكه خالق بودن ذات اقدس الهي هم همان براي توحيد خوب است. اما به ما گفتند كه «اذا رأيتم الربيع فاذكروا النشور» وقتي بهار آمد بهار را ميبينيد به ياد معاد باشيد؛ براي اينكه در بهار خدا هم خوابيدهها را بيدار ميكند هم مردهها را زنده ميكند. درختها معمولاً در زمستان خوابند؛ لذا رشدي ندارند تغذيه و تنميهای ندارند وقتي كه بهار شد بيدار ميشوند وقتي بيدار شدند تغذيه دارند نمو دارند وقتي بيدار شدند اين خاكهاي اطرافشان، آن آبهاي اطرافشان را به عنوان غذا ميمكند و همين خاك مرده بعد ميشود خوشه و شاخه و ميوه، همين آب مرده ميشود خوشه و شاخه و ميوه؛ گرچه آن ذراتي ريز ميكروب در اينها هست حيات دارند؛ اما حيات گياهي كه بشود خوشه بشود شاخه بشود ميوه نيست. پس اين درخت اولاً بيدار ميشود با ايقاض الهي بعد تغذيه و تنميه دارد مردهها را زنده ميكند؛ لذا در اين بخش از آيات فرمود كه وقتي بهار آمد شما ببينيد ﴿كَيْفَ يُحْيِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾[5] خدا زمين را بعد از مردن زنده ميكند نه فقط خوابيده را بيدار ميكند ﴿يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾[6] اين زمين مرده را زنده ميكند همين اين خاك را به صورت گياه درميآورد.
جريان ربيع (بهار)، هم خالق بودن خدا را ميرساند كه حيات افاضه ميكند هم مرده را زنده كردن ما را به ياد معاد مياندازد؛ لذا دوتا كار در بهار انجام ميشود: يكي آن خالق بودن خداي سبحان، يكي معيد بودن خداي سبحان، هم آفريد هم اعاده كرد حيات به مرده داد. همين خاك، همين گياهها كه امسال زندهاند بعد ميريزند پاي درخت به صورت كود درميآيند و ميميرند دوباره همينها را خدا زنده ميكند در بهار ديگر. عمده آن دعاي معروف براي ايام سال است. در دعاي اين نوروز معمولاً اينطور خوانده ميشود «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ يَا مُدَبِّرَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ». اين «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ» ظاهراً در يكي دوجاي قرآن كريم به اين صورت آمده است اين هم مربوط به معاد است. در دنيا خداوند نسبت به كفار و مشركين و امثال اينها گرچه دارد ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ﴾[7] يا ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ﴾[8] اما قلب و تقليب قلوب ابصار و اينها درباره كفار در دنيا ظاهراً نيامده است. در قيامت در معاد درباره اينها فرمود كه ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[9] ما دلهاي اينها را زيرورو ميكنيم چشمهاي اينها را زيرورو ميكنيم همانطور كه اينها در دنيا كفر ورزيدند ما در قيامت ميشويم «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ». اين دلها را زير و رو كردن؛ يعني آنچه كه به عنوان باطل بود از دل اينها درميآوريم، چون ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾[10] از آن مطالب حق خالي است، مطالب حق كه در آن نبود؛ آن وقت اين چيزهايي كه در دلهاي آنها هستند اينها را زير و رو ميكنيم اينها را افروخته ميكنيم كه ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى اْلأَفْئِدَةِ﴾[11] يعني آتش از اين دل سر ميزند. ما مقلب اين قلبيم و ابصارشان هم بشرح ايضاً [همچنين] كه ابصارشان ﴿مُهْطِعينَ مُقْنِعي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ﴾[12] ومانند آن. ما اين دلها را زيرو و رو ميكنيم اينها گُر ميگيرد ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اين يك آيه است كه تقليب قلوب و ابصار را درباره معاد ميداند. تعبير ديگر همان آيه سورهٴ مباركهٴ نور است كه فرمود: ﴿رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ﴾ اينها ﴿يَخافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ اْلأَبْصارُ﴾[13] اينها از روزي هراسناكند كه دلها و چشمها زير و رو ميشود كه آن هم باز معاد است. بنابراين مسئله ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ﴾ يا ﴿طَبَعَ﴾ و مانند آن يك مطلب است، تقليب ابصار مطلب ديگر است. اين دو آيه در قرآن كريم كه راجع به تقليب قلوب و ابصار است همه برای معاد است. پس اگر گفتند نوروز در طليعه بهار «اذا رأيتم الربيع فاذكروا النشور» به ياد معاد باشيد. بهترين ياد معاد همين است كه انسان هراسناك باشد از روزي كه ﴿تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ اْلأَبْصارُ﴾ چه اينكه رجال الهي كسانياند كه ﴿لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ﴾ اين رجال﴿يَخافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ اْلأَبْصارُ﴾؛ يعني «يخافون» تقليب قلوب را، «يخافون» تقليب ابصار را.
مسئله «حول» در قرآن كريم در برابر عام اطلاق شده است عام يك سال مشخصي است يك آغاز مشخصي دارد اما حول مطلق سال هست گفتند كه مادر فرزند را شير ميدهد﴿حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ﴾[14] و ﴿وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا﴾[15] يا ﴿حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ﴾ اين دو سال از لحظه شيرخوارگي او شروع ميشود. اين سال از اول نوروز معيار نيست. يك وقت انسان يك قراردادي می کند يك خانهاي را اجاره ميدهد دوساله از اول مهر است تا مهر دو سال ديگر؛ اما وقتي گفته ميشود «يَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ» ناظر به همين اين ربيع است كه يادآور مسئله معاد است كه نو شدن است «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ يَا مُدَبِّرَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ»، چون با تدبير ليل و نهار حول پديد ميآيد گرچه زمين با گردش وضعي دور خود ليل و نهار به بار ميآيد؛ لكن هر دوري كه ميزند يك بخشي از مدار خورشيد را هم طي ميكند. هم به دور خود ميگردد كه شب و روز پيدا ميشود، هم اينكه اينچنين نيست كه يكجا بايستد و به دور خود بگردد؛ بلكه لحظه به لحظه در اين مدار خاص حركت ميكند كه در طي 365 روز به دور خورشيد هم ميگردد. پس آن ليل و نهار دوتا حركت دارد يك حركت وضعي است كه به دور خود ميگردد اما يك حركت انتقالي هم دارد اينطور نيست كه يكجا بايستد و به دور خود بگردد مثل سنگ آسياب؛ بلكه هم به دور خود ميگردد هم به دور شمس، هم تدبير ليل و نهار هست هم تحويل حول و احوال؛ لذا «يَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ»؛ يعني هر حالتي را تغيير ميدهيد «حَوِّلْ حَالَنَا إِلَى أَحْسَنِ الْحَالِ» اين براي هميشه البته بايد باشد حالا اين دعا معمولاً در عيد نوروز خوانده ميشود. اميدواريم كه خداوند اين دعا را درباره همه مسلمانها و پيروان قرآن و عترت مستجاب بكند ـ انشاءالله ـ .
«والحمد لله رب العالمين»