درس خارج فقه آیت الله جوادی
91/12/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: خیارات
مبحث شرط فاسد دو مقام بود؛ مقام اول اين بود كه آيا شرط فاسد مفسد عقد است يا نه؟ مقام ثاني اين بود كه برفرض اينكه شرط فاسد مفسد عقد نباشد آن عقد لازم است يا خياري؟ در مقام اول روشن شد كه شرط فاسد مفسد عقد نيست لكن اين مطلب با چهار مبنا و مسلك تقرير شد؛ يك مسلك و مبناي مختار بود كه گذشت، يك مسلك مرحوم شيخ انصاري[1] بود كه براساس اتحاد عرفي واجد وصف و فاقد وصف تقرير فرمودند، يك مسلك متعلق به مرحوم آخوند خراساني[2] بود كه براساس تعدد مطلوب تقرير فرمودند، يك مسلك هم مربوط به مرحوم آقا شيخ محمدحسين اصفهاني(رضوان الله عليهم اجمعين)[3] بود كه برمبناي اينكه «مشروط بما انه مشروط»، «مقيّد بما انه مقيّد» به انتفاع شرط و قيد منتفي ميشوند نه ذات مشروط و نه ذات مقيّد. پس اگر «معقود عليه» مشروط بود به يك وصفي و قيدي و آن قيد نبود، آن شرط نبود، اصل معقود عليه محفوظ است ذاتش محفوظ است ولو مجموع شرط و مشروط منتفي شده باشد. روي مبناي مختار معلوم شد كه چرا عقد لازم است و خياري نيست، روي مبناي مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) هم روشن شد كه چرا اين عقد لازم است و خياري نيست، اما روي مبناي مرحوم آخوند؛ ايشان يك تفاوت مبنايي با مرحوم شيخ در مسئله «لاضرر» دارند كه آن خيلي دخيل نيست. مرحوم شيخ نظرشان اين است كه «لاضرر» مفادش اين است كه حكمي كه منشأ ضرري است برداشته شد.[4] مرحوم آخوند نظرش اين است كه موضوعي كه منشأ ضرر است حكمش برداشته شد.[5] اين تفاوت در مورد بحث خيلي مؤثر نيست. مرحوم آخوند يك نقد دقيقانه دارد بعد ميفرمايد ممكن است فرمايش مرحوم شيخ به همين كه ما ميگوييم برگردد و وقتی عصاره فرمايش ايشان معلوم شد روشن ميشود كه روي مبناي ايشان هم اين عقد لازم است و خياري نيست. عصاره فرمايش ايشان اين است كه چه در مطلب طلب كه اصولي است، چه در مبحث عقد كه فقهي است، اگر يك وصفي ركن آن شيء باشد چه در بحث اصول و چه در بحث فقه مطلوب واحد است و آن شيء به انتفاع اين قيد ركني منتفي است و نه مأمور به امر آمر امتثال كرده است نه در معامله و عوضين مشتري يا بايع آن كالا را تحويل داده است، چرا؟ چون اگر يك چيزي ركن مطلوب بود يا ركن «معقود عليه» بود يقيناً به زوال او آن مطلوب و آن «معقود عليه» از بين ميرود و همين ركنيت يك قرينه عام است، براي اينكه اگر يك وقتي در طلب اصولي يا عقد فقهي خواستند بگويند كه آن شيء اگر فاقد اين وصف باشد باز هم مطلوب است و باز هم معقود است قرينه ميخواهد. چرا؟ چون ركن بودن يك شيء براي امري اين يك قرينه عامه است براينكه مطلوب همين است و لاغير، «معقود عليه» همين است و لاغير. اگر خواستيم در اصول بحث كنيم حكم همين است و اگر خواستيم در فقه بحث كنيم حكم همين است.
«هذا تمام الكلام اذا كان القيد ركناً» اما اگر قيد ركن نباشد، آن مطلوب و آن معقود در هر دو حال محقق ميشود و همين معنا كه اين قيد ركن نيست يك قرينه عامه است که هم مشكل اصول را حل ميكند و هم مشكل فقه را حل ميكند و هم طلب مولا را تأمين ميكند و هم معقود عليه «بايع و مشتري» را تأمين ميكند. اگر يك وصفي و شرطي ركن نبود معنايش آن است كه مطلوب ما دو مرحله دارد؛ مرحله اول كه مطلوب برتر است آن است كه واجد اين شرط و قيد باشد، مرتبه دوم كه فروتر است اين است كه اگر واجد قيد نبود فاقد قيد هم مطلوب ماست، اين معناي وحدت مطلوب تعدد مطلوب است؛ نظير غسل كردن در آب فرات يا خارج فرات، بالأخره غسل زيارت مطلوب مولا است که در درجه اول آب فرات و اگر نشد با آب ديگر. خب همين كه يك وصفي ركن نباشد اين قرينه عامه است برای تعدد مطلوب به طوري كه اگر مولا در اصول، يا بايع و مشتري در فقه، قصدشان اين است كه ما فقط واجد شرط را ميخواهيم و فاقد شرط را نميخواهيم بايد قرينه نصب كنيم. چرا؟ زيرا همين ركن نبودن، قرينه عامه و قرينه نوعي است برتعدد مطلوب، چون راه فني اين است پس تعبير مرحوم شيخ (رضوان الله عليه) ـ اين اشكالي است كه مرحوم آخوند به مرحوم شيخ ميكند ـ كه فرمود عرف حكم ميكند كه فاقد عين واجد است اين تعبير فني نيست ممكن است منظور مرحوم شيخ تعدد مطلوب باشد بعيد نيست ولي اين تعبير، تعبير فني نيست و نميشود گفت كه عرف ميگويد كه فاقد عين واجد است؛ اولاً عرف يك همچنين حرفي نميزند برفرض هم اگر مسامحه كرد و گفت معتبر نيست، اين دوتا اشكال را مرحوم آخوند دارند. شما بايد بگوييد كه اگر چيزي ركن نبود مطلوب ما دو مرحله دارد، يك مطلوب عالي يك مطلوب داني. در درجه اول آن واجد مطلوب است و در درجه دوم فاقد مطلوب است، بايد ايشان ميفرمودند كه كه «يكون الفاقد مطلوباً» نه «يحكم العرف بكون الفاقد عين الواجد». روي اين تحليلي كه مرحوم آخوند در مبحث اول داشتند كه اين عقد صحيح است و فاسد نيست همين بيان روشن و دليل شفاف است بر اينكه اين عقد لازم است خياري نيست. چرا؟ براي اينكه چه در مسئله اصول و چه در مسئله فقه مطلوب متعدد است هم آنجا در صورت فقدان قيد، عقد را ميتواند امتثال كند هم اينجا اگر چنانچه بايع و مشتري كالاي فاقد قيد را تحويل و تحول كردند خياري در كار نيست. چرا؟ براي اينكه مطلوب متعدد است و پيام صيغه عقد هم اين است که در درجه اولي ما واجد وصف را ميخواهيم، نشد در درجه ثانيه فاقد وصف را ميخواهيم پس هردو اقدام كردند، چون هردو اقدام كردند و فاقد وصف هم مورد انشاي بايع و مشتري است و وقتي فاقد وصف مورد انشا بود پس اين معامله ميشود صحيح در مقام اول و ميشود لازم در مقام ثاني. چرا؟ اما در مقام اول صحيح است براي اينكه تحت انشا است، اما در مقام دوم فتوا اين است كه اين عقد لازم است و خياري نيست «للإقدام» براي اينكه شما ميگوييد اگر اين وصف و اين قيد ركن نبوند اين مطلوب دوم بايع و مشتري است اگر مطلوب هست پس تحت انشا آمده و اگر تحت انشا آمده، پس طرفين اقدام كردند واگر اقدام كردند جا براي قاعده «لاضرر»[6] نيست. حالا صرف نظر از آن تفاوت مبنايي اين دو بزرگوار قاعده «لاضرر» مورد اقدام را شامل نميشود شما خودتان ميگوييد: اگر اين شيء فاقد وصف بود هم مورد طلب مولا در اصول و مورد قبول بايع و مشتري در عقد فقهي است، خب اگر اينها اقدام كردند با اقدامشان كه قاعده «لاضرر» جاري نيست، چون قاعده «لاضرر» يك قاعده امتناني است و قاعده «لاضرر» چون قاعده امتناني است مورد اقدام را شامل نميشود. تقريبي كه خود مرحوم آخوند براي صحت اين عقد دارند و همچنين تبيين فرمايش مرحوم شيخ كه فرمود ادله «لاضرر» اينجا را شامل نميشود اين به خوبي دلالت دارد كه روي مبناي مرحوم آخوند جا براي خيار نيست. چرا؟ چون همان طوري كه واجد اين وصف تحت انشاي بايع و مشتري است فاقد اين وصف هم در رتبه دوم تحت انشاي بايع و مشتري است و وقتي تحت انشا شد، پس اقدام كردند و اين را قبول كردند و ضرري ديگر در كار نيست و وقتي ضرر نباشد شما با كدام «لاضرر» ميخواهيد اين را برداريد و بگوييد اين لزوم منشأ ضرر است، پس معامله خياري است.
پرسش: مطلوب نفسانی ايشان فاقد وصف بوده، حتی در آنجايي هم که فاقد وصف هم مطلوب باشد بايد قرينه بياورد.
پاسخ: نه دوتا قرينه نوعي ما داشتيم؛ فرمايش ايشان اين است كه اگر اين وصف ركن باشد خودش يك قرينه عامه و قرينه نوعيه است كه فاقد اصلاً مطلوب نيست، چه در مسئله اصول و چه در مسئله فقهي که اگر اين وصف ركن باشد و اگر اين وصف ركن نباشد هم اين مطلب ـ ركن نبودن ـ قرينه عامه و قرينه نوعيه است براي اينكه مطلوب دو چيز است. تعبير ايشان در تعليقه شريفشان اين است كه «المنشأ بصيغة كلّ منهما(الطلب و العقد) شيئان»[7] دو مرحلهاي است؛ يعني آنجا كه مولا انشا ميكند يا آنجا كه بايع و مشتري انشا ميكنند يك امر دو مرحلهاي را ميطلبند اين جزء غرائز است هست يك، و همين معنا تحت انشا ميآيد دو؛ لذا وقتي شما به عرف القا كنيد ميبينيد يك چيز تازه اي نيست و تحميل بر عرف نيست. عرف ميفهمد كه در درجه اولي فضيلت غسل زيارت با آب فرات است نشد با آب ديگر، اين نظير تيمم نيست كه بگويند حالا آب فرات نشد تيمم كنند.
مرحوم آخوند چه در اصول و چه در فقه اين فرمايش را دارند؛ لذا اين دو جمله در كنار هم ـ در فرمايشات مرحوم آخوند در تعليقاتشان هست ـ ميفرمايند: چه در طلب چه در عقد. طلب كه ميفرمايند، ناظر به مسئله اصولي است كه مولا طلب ميكند. عقد كه ميفرمايند، ناظر به مسئله فقهي است كه بايع و مشتري ميبندند. ميفرمايند: يك همچنين شيء دو مرتبهاي تحت انشاي مولا است در اصول و تحت انشاي ايجاب و قبول است در فقه، اگر يك شيء دو مرحلهاي تحت انشا بود پس مرحله دوم هم مثل مرحله اول، منتها در مرحله بعدي مورد طلب و مورد قبول هست، چون مورد قبول و مورد اقدام هست ديگر جا براي خيار نيست و اين تأملي كه مرحوم آخوند دارد تأمل محض نيست ـ امر به تأمل که فرمود ـ اين «فتأمل جيّداً»[8] دارد كه مستحضريد ميگويند اين «فتأمل جيّداً» ناظر به دقت مسئله است نه اينكه ما تأمل داريم و مسئله براي ما حل نشده است و قرينه اينكه در تعليق قبلي فرمود «فافهم»[9] اين نشانه غموض مطلب و دقت مطلب است نه نشانه تأمل خود نويسنده. يك وقت هست كه نويسنده ميخواهد احتياط كند ميگويد «فتأمل» اينجا يعنی خيلي مسئلهاش روشن و شفاف نيست. يك وقت هست نه براي او خيلي شفاف است، چون مطلب دقيق است به مخاطب ميفرمايد «فتأمل جيّداً» اين تأمل جيّداً که در تعليقه دوم است و آن فافهمي كه در تعليقه اول است نشان ميدهد كه مطلب براي ايشان خيلي شفاف و روشن شد، منتها چون پيچيده است دستور دادند كه «فافهم» در تعليقه اول و «فتأمل جيّداً» در تعليقه دوم. اين ظريفكاريهای مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) در تعليقات ايشان نشان ميدهد كه آن دقتهاي لازمي كه بايد در تقرير كتاب مكاسب ميشد اعمال نشده. خب خيلي فرق است بين آن مطلب دقيقي كه مرحوم شيخ فرمود و مطلب ادقّي كه مرحوم آخوند دارد. مرحوم شيخ ميفرمايد كه عرف ميگويد واجد و فاقد يكي است. خب اگر عرف ميگويد عمداً بايد كه انسان در صورت وجدان آن شيء فاقد را هم تحويل دهد كه حال كه اين طور نيست اگر واجد موجود است آن مقدم است و اگر آن نبود نوبت به فاقد ميرسد. نقد مرحوم آخوند اين است كه شما نگوييد واجد و فاقد يكي است بلکه بگوييد فاقد هم در درجه دوم مطلوب است. گرچه در بعضي از فرمايشات مرحوم آخوند اين است كه شايد مرحوم شيخ ناظر به همين وحدت مطلوب و تعدد مطلوب نظر داشته باشد كه ما برآنيم ولي خب دقت در تعبير، نشان ميدهد كه مطلب براي ايشان بازتر و شفافتر شد؛ لذا اين تأملي كه دارند، چون با جيّداً همراه است نشانه دقت مطلب است و فافهمي كه در تعليقه قبل داشتند اين نشانه دقت مطلب است.
فتحصّل كه روي مبناي مرحوم آخوند در مسئله شرط فاسد هم عقد صحيح است و هم خياري نيست، چون اين بزرگوارها ـ به استثناي مرحوم آقاي نائيني كه شرط ضمني را محور بحث قرار ميدهند ـ يا به اجماع تمسك ميكنند يا به قاعده «لاضرر» اينجا جا براي تمسك به اجماع براي خياري بودن معامله نيست براي اينكه بزرگان فقهي يا قائل به بطلان معاملهاند و ميگويند شرط فاسد مفسد عقد است يا اگر قائل به صحت عقدند اصلاً درباره خيار تعرض نكردند. پس كجا ميشود از فرمايش آقايان اجماع به دست آورد؟ قاعده «لاضرر» هم كه مورد اقدام را شامل نميشود.
روي مبناي مرحوم آخوند اين عقد صحيح است يك، و خياري نيست دو، گرچه اين مبنا مورد قبول واقع نشده بود لكن در مدعا و در فتوا شريكيم؛ يعني اين عقد صحيح است و اين عقد لازم که هم مرحوم شيخ اين نظر را دارند هم مرحوم آخوند.
مهمترين رسالت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين است كه فرمود «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ»[10] اخلاق وقتي به تماميتش ميرسد كه دين به كمال و تمام برسد، چون دين غيرتام و غير كامل هرگز داراي اخلاق تام و اخلاق كامل نخواهد بود؛ زيرا اين اوصاف نفساني به يك عقيده دروني متكي است كه به جهان بيني مرتبط است. وقتي هم كه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾[11] نازل شد؛ يعني دين كامل شد اين دين مجموعه عقايد است و اخلاق است و احكام فقهي و حقوقي و وجود مبارك حضرت هم براي همين معنا آمدند و اخلاق را كامل كردند. حالا كه اخلاق را كامل كردند، چون اخلاق به توحيد و اعتقاد برميگردد، يك بيان نوراني در قرآن كريم هست، يك بيان هم از فرمايشات امام صادق(سلام الله عليه)؛ آن بيان نوراني قرآن كريم اين است كه بسياري از مؤمنين مشركاند ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[12] مردم دو قسم هستند: يك عده مشركند و يك عده مؤمن، مؤمنين هم دو قسم هستند: اكثر مؤمنين مشركاند ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾، منتها حالا اين شرك خفي است و مستور است، شرك جلي و شفاف نيست. در ذيل اين آيه ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾ از وجود مبارك امام(سلام الله عليه) سؤال شده است كه چگونه اكثر مؤمنين مشركاند اين را بارها ملاحظه فرموديد حضرت فرمود اينها مواظب رفتارشان گفتارشان و بيانشان نيستند اينكه ميگويند اگر فلان كس نبود «لولا فلان لهلكت» يا گفته ميشود اول خدا دوم فلان شخص مشكل ما را حل كردند اين يك شرك مرموز است، چون خدا اولي نيست كه دومي داشته باشد، خدا همه جريانها را به عنوان جنود خود معرفي كرده است كه ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[13] و كارها را با مدبّرات انجام ميدهد، بدون تفويض و همه كارها به خود ذات اقدس الهي در مسئله احسان و رزق و فضيلت برميگردد و همه موجودات عالم مجاري كار خداي سبحان هستند. بايد گفت خدا را شكر كه از اين راه مشكل ما را حل كرد که اين به عنوان نمونه در آن روايت آمده است.
موارد فراواني هست كه انسان از آن جهت كه مؤمن است مشرك نيست و از آن جهت كه تبهكار است شرك ميورزد. اين در روايات هست كه «لَا يَزْنِي الزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ»[14] «ان العاصي لايعصی و هو مؤمن»[15] يعني در حال ايمان «بما انه الايمان» اين توحيد رخت برميبندد. خب طبق اين آيه اكثر مؤمنين مشركاند اين يك مطلب.
مطلب ديگر كه تحليلي بعضي از بزرگان كردند و گفتند كه هيچ معصيت كنندهاي خدا را معصيت نميكند مگر در حال شرك، يعني چه؟ يعني اگر كسي خلاف فرمان خدا را دارد انجام ميدهد اين يا گرفتار خطاست يا سهو است يا نسيان است يا غفلت است يا اكراه است يا الجا است يا اضطرار است، اگر در اين حالات باشد اينها كه معصيت نيست بر اساس حديث رفع[16] اينها عصيان نيست تنها جايي عصيان است كه شخص عالماً و عامداً دارد گناه ميكند. وقتي شما اين علم و عمل را تحليل ميكنيد معنايش اين است كه اين شخص ميگويد خدايا من ميدانم شما اين كار را حرام كرديد ولي به نظر من بايد انجام دهم اين عصاره معناي گناه است. اگر روي سهو باشد يا روي نسيان باشد يا روي اضطرار باشد ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا﴾[17] باشد كه اختيار از دست آدم دربرود و به آن مرحله برسد اينها كه معصيت نيست. در جايي معصيت است كه شخص ميگويد خدايا من ميدانم شما در قرآن فرموديد ﴿لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا﴾[18] غيبت را حرام كرديد ولي به نظر من، من بايد انجام دهم که اين همان حرف شيطان است. مشكل شيطان همان شركش بود گفت كه شما نظرتان اين است كه من سجده كنم اما به نظر من، من از او بهترم نبايد سجده كنم. اين يك سجده نكردن شيطان را ملعون ابد نكرد اين رو در روي خدا قرار گرفتن و استكبار و اظهار نظر در برابر خدا اين همان شرك است؛ يعني شما هم نظر داريد من هم نظر دارم، من شريك شما هستم. خب شما هر گناهي را كه تحليل ميكنيد ميبينيد كه زيربنايش روي شرك است، چون اگر آن حالتها باشد كه اصلاً معصيت نيست آن هفت ـ هشت حالت، وقتي معصيت است كه علم و عمد باشد؛ يعني خدايا ميدانم كه شما اين را فرمودي و اين را تحريم كردي، انبيايت هم گفتند من هم فهميدم اما به نظر من قابل انجام نيست يكطور ديگر بايد انجام دهم انسان ميشود «شريك الباري»؛ يعني شما نظرتان اين است و من نظرم اين است. اين بزرگان ميگويند كه هرمعصيتي را شما تحليل كنيد سر از شرك در ميآيد منتها اين شخص نميداند و شرك خفي است شرك مستور است ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾ خب:
راه علاج چيست؟ راه علاج مستحضريد كه در عصر غيبت انتظار ظهور او دستورهاي حضرت و اينها خب بركت است و فضيلت است و فوائد فراواني دارد، اما وقتي زراره از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكند كه ما اگر عصر غيبت را درك كرديم وظيفه ما چيست؟ حضرت فرمود اين دعا را بخوانيد «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»[19] ما هدايت ميخواهيم نجات از ضلالت ميخواهيم. خب اين را با حجت عصر بايد تأمين كنيم؛ حجت ما قرآن است و عترت. حجت را انسان بايد بشناسد و او را باور كند و طبق دستور او عمل كند. خب حجت چرا كلامش حجت است؟ براي اينكه جانشين پيامبر است. ما تا پيامبر را نشناسيم نبوت را نشناسيم جانشين او را نميشناسيم.
پيامبر چرا حجت است؟ براي اينكه خليفة الله است و حكم خدا را ميگويد، ما تا خدا را نشناسيم و اسماء حسناي او را نشناسيم جانشين او را نميشناسيم. اين دعاي سه جمله اي از قويترين ادعيه ما در بخشهاي برهان لمّي است كه معرفت بايد از بالا شروع شود و اگر كسي خدا را نشناخت نبوت را نميشناسد و اگر نبوت را نشناخت امامت را نميشناسد، چون اگر «مستخلف عنه» را نشناخت خليفه را نميشناسد. اگر كسي بگويد زيد جانشين عمر است خب كسي عمر را نشناسد براي زيد حرمتي قائل نيست. وقتي ما براي امام حرمتي قائليم كه «مستخلف عنه»اش را كه رسول است بشناسيم وقتي براي رسول حرمت قائليم كه «مستخلف عنه»اش را كه «الله» است را بشناسيم؛ لذا همه مراحل علمي به توحيد برميگردد «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ» تنها معرفت حصولي بدون ايمان مراد نيست، طوري من شما را بشناسم كه باور كنم. چرا؟ براي اينكه نتيجه ضلالت و هدايت است، ضلالت و هدايت يك امر معرفتي تنها كه نيست؛ يعني در معرفت من راه را خوب تشخيص دهم و در عمل هم اين راه به خوبي طي كنم طرزي خودت را به من نشان بده كه من حق را بفهمم باور كنم و آن حق را هم طي كنم. اگر من اين «مستخلف عنه» را شناختم خليفه او را ميشناسم و اگر خليفه او را شناختم «خليفة الخليفه» را هم ميشناسم و اين راه بهترين وسيله براي هدايت از ضلالت است. هم شرك جلي را درمان ميكند هم شرك خفي را، هيچ كلمهاي به اندازه «لا اله الا الله» نميارزد.
مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در همان كتاب قيم توحيد صدوقشان از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند كه نه من و نه هيچ پيامبر ديگري كلمهاي «مِثْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه»[20] نياوردهايم، اين ميشود توحيد. پس اساس كار ميشود توحيد و اگر توحيد تام بود به هيچ وجه شرك نيست و اگر به هيچ وجه شرك نبود، به هيچ وجه معصيت و ضلالت نيست؛ لذا به ما فرمودند بگوييد «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي» اميدواريم همه ما به بركت قرآن و عترت به بهترين وجه هدايت شويم انشاءالله.
«والحمد لله رب العالمين»