< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

91/11/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

بخش پنجم از بخش‌هاي پنج‌گانه قاعده «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[1] بيان احكام شرط فاسد است. قاعده «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» داراي پنج موضوع هست كه چهار بخش آن گذشت و بخش پنجمش ـ به خواست خدا ـ شروع مي‌شود. قبلاً بيان شد كه قاعده «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» مسئله فقهي نيست و قاعده فقهي است اين يك، و بيان شد كه هيچ ارتباطي به كتاب مكاسب و بيع ندارد و يك قاعده فقهي مستقل است در باب بيع جاري است، در باب اجاره جاري است، در باب صلح و مضاربه و مضارعه و مساقات جاري است و در عقود ديگر جاري است. منتها چون بيع رايج‌ترين و مهم‌ترين راه تبادل ملكي است اين قاعده «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» را برخي از بزرگان ديگر در كتاب بيع ذكر كردند مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) هم در كتاب بيع[2] ذكر كرد.

مطلب ديگر اين بود كه طرح قاعده «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» بين مبحث خيارات و بين مبحث احكام خيارات يك طرح ناهماهنگي است و جايش اين‌جا نيست بعد از اينكه مبحث خيارات تمام شد بايد احكام خيارات گفته مي‌شد آن وقت آن قاعده «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» كه يك قاعده فقهي است و اختصاصي به مسئله خيار و امثال خيار ندارد اين جداگانه مطرح مي‌شد. خود مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) اين را جداگانه مطرح كردند؛ لذا شما ملاحظه مي‌فرماييد در همين اثناي قاعده «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» مي‌فرمايد: ما اين را در احكام خيار گفتيم معلوم مي‌شود كه مسئله خيارات كه تمام شد احكام خيار را ايشان مرقوم فرمودند و قاعده شروط را بعد تنظيم فرمودند. آن بخش‌هاي چهارگانه عبارت از اين بود؛

بخش اول كه «الشرط ما هو؟» كه آيا حقيقت شرط اين است كه به عقد مرتبط باشد يا اگر مستقل شد اين هم شرط است؟

بخش دوم اين بود كه شرايط صحت شرط چيست، كه شرط صحيح كدام است؟ شرط فاسد كدام است؟

بخش سوم اين بود كه اقسام شرط چيست؟ اقسام شرط را فرمودند: گاهي به وصف «احد‌العوضين» برمي‌گردد گاهي به عنوان «شرط‌النتيجه» است گاهي به عنوان «شرط‌الفعل». اما اين قسمت مهمي كه در مسئله هفتم ذكر شد كه گاهي جزء به صورت شرط بيان مي‌شود و «شرط‌الجزء» است، اين قسم در بخش سوم نيامده بايد مي‌آمد و اين نقص اين مسئله است؛ يعني بايد در مسئله اقسام شرط مي‌فرمودند شرط گاهي به وصف «احد‌الجزئين» برمي‌گردد كه مثلاً فلان رنگ را داشته باشد فلان طعم را داشته باشد و گاهي به كميتش برمي‌گردد نه كيفيتش كه ده مَن باشد يا صد متر باشد و مانند آن و گاهي «شرط‌النتيجه» است و گاهي «شرط‌الفعل». اين قسمي كه در مسئله هفتم خيلي راه‌گشا و محل بحث بود كه آيا تقسيط مي‌شود يا تقسيط نمي‌شود نامي از اين قسم اصلاً در بخش سوم كه عهده‌دار اقسام شرط بود نيامده؛ ولی بايد مي‌آمد. پس بخش سوم درباره اقسام شرط است.

بخش چهارم درباره احكام شرط صحيح است؛ يعني اگر شرطي واجد آن شرايط هشت يا ده‌گانه بود و صحيح بود و «جامع الاطراف» بود احكامش چيست؟

هفت مسئله از مسائلي كه مربوط به احكام شرط صحيح است ذكر كردند:

مسئله اول اينكه شرط صحيح وجوب وفا دارد .

مسئله دوم اينكه صبغه حقوقي دارد مي‌شود اجبار كرد، با مراجعه به محكمه از «مشروطٌ عليه» بخواهند كه آن شرط را انجام بدهد .

مسئله سوم اين بود كه ما امكان استيفاي اين شرط ولو به اجبار جايي براي خيار نيست.

مسئله چهارم اين بود كه اگر شرط متعذر شد و خيار مستقر شد خيار بين قبول و نكول است و سخن از ارش نيست.

مسئله پنجم اين بود كه اگر «مشروطٌ عليه» اين كالايي كه متعلق شرط بود فروخت بعد «مشروطٌ له» فسخ كرد، آيا آن فروش قبلي باطل مي‌شود يا نه؟

مسئله ششم اين بود كه «مشروطٌ له» حق اسقاط دارد.

مسئله هفتم اين است كه آيا شرط اگر به «شرط الكم» و به «شرط الجزء» برگردد ثمن تقسيط مي‌شود يا نه؟ اين احكام هفتگانه را در طي هفت مسئله در بخش چهارم بيان كردند.[3] حالا نوبت رسيد به بخش پنجم كه احكام شرط فاسد است كه آيا شرط فاسد مفسد عقد است يا نه؟[4]

براي صحت شرط هشت الي ده شرط ذكر شده، شرط صحيح آن است كه واجد شرايط ثمانيه يا عشره باشد كه اگر شرطي فاقد يكي از اين هشت يا ده شرط بود شرط، شرط فاسد است، بنابراين ما هشت يا ده شرط فاسد داريم. برخي از شروط فاسده، فسادش براي اين است كه شرط اول را ندارند برخي بر آن است كه شرط دوم را ندارند. اگر صحت شرط مشروط به اين است كه اين امور هشت يا ده‌گانه را داشته باشد، شرطي صحيح است كه همه اينها را داشته باشد و شرطي فاسد است كه يكي از اينها را نداشته باشد. پس شرط فاسد مي‌شود هشت يا ده قسم. براي اينكه شما هشت يا ده شرط براي صحت شرط ذكر كرديد. اگر شرط فاسد به هشت يا ده قسم تصور مي‌شود، در بخش پنجم كه محور بحث اين است كه آيا شرط فاسد مفسد عقد است يا نه، آيا همه اين اقسام هشت يا ده‌گانه داخل در بحث هستند يا بعضي‌ها هستند و بعضي نيستند؟ اگر همه اينها داخل در بحثند كه نيازي به بحث جديد نيست و اگر برخي از اينها داخلند و برخي از اينها داخل نيستند نياز به بحث جديد هست و آن اين است كه آن بحث كدام بحث است؟ كدام شرط فاسد است كه الآن در بخش پنجم محور بحث قرار مي‌گيرد كه آيا شرط فاسد مفسد عقد است؟ چون يقيناً همه اين اقسام هشت يا ده‌گانه داخل در محل بحث نيست و بعضي از اينها داخل در محل بحث است؛ ما بايد دو تا حرف بگوييم و دو تا مطلب را بيان بكنيم يكي اينكه چرا همه داخل نيست؟ دوم اينكه اگر همه شرايط فاسد داخل نيستند و بعضي از شرايط فاسد محور بحثند آن بحث كدام است؟ حالا وقتي ما بخواهيم محل نزاع را مشخص بكنيم ـ بارها به عرضتان رسيد ـ يعني ما اگر هر روز اين را تكرار بكنيم باز جا دارد، يك پژوهشگر يك محقق يك مجتهد الا و لابد قبل از هر چيزي بايد موضوع مسئله و محمول مسئله و پيوند موضوع و مسئله را ارزيابي كند تا نه وقت خودش را تلف بكند نه وقت مخاطبين خودش را يا كساني كه آن كتاب را مي‌خوانند.

تحرير محل بحث باعث هست كه ديگر «الْعِلْمُ نُقْطَةٌ كَثَّرَهَا الْجَاهِلُونَ»[5] كمتر پيش بيايد. گاهي مي‌بينيد يك كسي چيزي را اشكال مي‌كند كه محل بحث نيست چيزي را تأييد مي‌كند كه محل بحث نيست؛ تشخيص محل بحث هم كار آساني نيست. بسياري از بزرگان اصرار داشتند كه قبل از ورود در مسئله بگويند: «ينبغي تحرير محل النزاع» اين يك، و اين دو تا راه دارد: يك راه اهم و يک راه مهم؛ يك راه عميق علمي پيچيده و يك راه عميق علمي كه خيلي پيچيده نيست. آن راه اهم و راه عميق و پيچيده اين است كه وقتي كسي مسئله را طرح مي‌كند خودش بنشيند موضوع را «بما له من المقوّمات و اللوازم و الآثار» بشناسد محمول را بشناسد بعد ببيند اينها به هم مرتبط هستند؟ قضيه موجبه شود يا مرتبط نيستند قضيه سالبه شود. اگر او بخواهد بگويد «است» بايد بعد از اين بررسي باشد و اگر بخواهد بگويد «نيست» بايد بعد از اين بررسي باشد كه اين كار هر كس نيست. راه دوم كه راه علمي پيچيده است اما خيلي دشوار نيست و راه رسمي است اين است كه اگر كسي وارد مسئله‌اي شد در يك فني مي‌خواهد تحقيق كند ببيند كه بزرگاني كه ادله دو طرف مسئله را اقامه مي‌كنند، اين بزرگان ادله را به كدام سمت و سو مي‌برند. از استدلال بزرگان معلوم مي‌شود كه اينها چه مي‌خواهند بگويند. اگر ما ادله طرفين را بررسي كرديم و در صورتي كه آنها بيراهه نرفته باشند و كارشناسانه استدلال كرده باشند، اين يك راهي است مهم نه اهم مي‌شود با اين راه تشخيص داد كه محل بحث چيست.

تحرير محل بحث از آن جهت نافع است كه اگر يك محققي موضوع شناسي كرد و محمول شناسي كرد و پيوند را شناخت، گرچه مدت‌ها زحمت كشيد؛ اما از آن به بعد با دست پر وارد صحنه مي‌شود. براي اينكه اگر يك چيزي را شناخت ما يك چيزي در عالم نداريم كه اين «منقطع الارتباط» با اشياء ديگر باشد يا تافته جدا بافته باشد كه. هر چيزي در عالم وجود دارد يك لوازمي دارد، ملزوماتي دارد، ملازماتي دارد، مقارناتي دارد. شما اگر با فن رياضي آشنا باشيد مي‌بينيد آن رياضيدان محقق يك مسئله را ممكن است از هفت هشت راه حل بكند. اين صورت مسئله‌اي كه مي‌دادند آن استاد رياضي ممكن بود از پنج شش راه اين را حل بكند اما ديگران اين توان را نداشتند. سرّش اين است كه اگر شما اين «الف» را خوب شناختيد اين «الف» كه در عالم تنها نيست كه از يك جايي آمده به جايي مي‌رود ملازمي دارد مقارني دارد عوارض ذاتي دارد عوارض مفارق دارد، از هر راه ممكن است شما اين را ثابت بكنيد. يك رياضيدان محقق، يك فيلسوف محقق، يك متكلم محقق، يك مسئله را از چند راه اثبات مي‌كند و اگر كسي بيراهه رفته كارشناسان كه مي‌خواهند حمله كنند مي‌بينيد از هر طرف نقد مي‌كنند. مي‌گويند اگر اين مسئله اين است بايد فلان لازم را داشته باشد در حالي كه ندارد، فلان ملزوم را داشته باشد ندارد، فلان ملازم را داشته باشد ندارد، فلان مقارن را داشته باشد ندارد، از هر راه حمله مي‌كنند و حمله آنها هم وارد است؛ براي اينكه او بيراهه رفته. بنابراين مهم‌ترين راه پژوهش و تحقيق اين است كه آدم صورت مسئله را خوب بفهمد وقتي صورت مسئله را خوب فهميد راه براي استدلال باز است.

اين سؤال براي ما مطرح است كه آيا شما در بخش پنجم كه براي بيان احكام شرط فاسد اين بخش را گشوده‌ايد آيا همه اقسام شرط فاسد ـ حالا يا هشت يا ده قسم ـ همه اينها داخل در بحثند؟ هر شرطي كه فاسد است «لفقدان شرط من تلك الشروط الثمانيه او العشره» او داخل در بحث است؟ يا بعضي از اينها داخل بحثند؟ اگر همه داخلند بسيار خب نيازي به بحث جديد نيست كه ما بگوييم كدام شرط است، اگر همه داخل نيستند و بعضي داخل هستند بايد شما بگوييد اينها كه داخل نيستند چرا داخل نيستند و آنها كه داخلند كدامند و چرا داخلند. حالا كه اين حوزه بحث مشخص شد آن‌گاه وارد استدلال مي‌شويد، اين راه تحقيق است. در بين اين شرايط هشت يا ده‌گانه كه اينها فاسدند، يقيناً بعضي از اينها داخل در بحث نيستند. چرا؟ براي اينكه محل بحث ما چيست؟ محل بحث ما اين است كه ما يك عقدي داريم، يك موضوعي داريم، يك محمولي داريم كه مشكلي ندارد نه كالا جزء اعيان محرمه است كه عوضين فاقد شرط باشند، نه تعويضشان فاقد انشا است كه از اين جهت باطل باشد، نه عاقدين فضولي‌اند كه نيازي به اذن يا اجازه مالك داشته باشند اركان عاقد درست، اركان عقد درست، اركان «معقود عليهما» درست و اين عقد «في نفسه» محذوري ندارد. منتها يك شرطي شده كه اين شرط فاسد است ما فساد اين شرط را احراز كرديم؛ براي اينكه در بخش دوم مشخص شد كه شرايط صحت شرط چيست. آن‌جا معلوم شد كه شرط فاسد كدام است شرط صحيح كدام و اين شرط فاسد است. اين عقد هيچ خللي در اركان سه‌گانه او به حسب ظاهر نيست. آيا فساد اين شرط سرايت مي‌كند و آن عقد صحيح را فاسد مي‌كند؟ عقدي كه «لو لا الشرط» صحيح بود، حالا با آمدن اين شرط فاسد، فاسد مي‌شود يا نه؟ اگر فاسد شد ديگر احكام بعدي بار است.

از اين‌جا معلوم مي‌شود كه هر شرطي داخل نيست در بين اين شرايط هشتگانه. چرا؟ براي اينكه بعضي از اين شرايط اصلاً نمي‌گذارند عقد منعقد شود. «بوجوده» مانع تحقق عقد است كه كان تامه اوست چه رسد به صحت او، مثل اينكه شرط مي‌كنند به شرط اينكه مبيع به مشتري منتقل نشود، ثمن به بايع منتقل نشود. اين شرط مخالف مقتضاي عقد است؛ يعني مخالف با جوهر عقد است. با اين شرط عقدي منعقد نمي‌شود تا كسي بگويد كه آيا اين شرط فاسد باعث فساد عقد است، عقدي در كار نيست. شرطي كه به وجوده مانع وجود آمدن عقد است اين خارج از بحث است، البته در آن‌جا نه شرطي است نه مشروط.

قسم دوم آن است كه اين شرط به وجوده مانع صحت عقد است نه به فساده. اين شرط صحيح هم باشد نمي‌گذارد آن عقد صحيح باشد؛ مثل اينكه شرط كردند كه اين كالا را كه مشتري خريد آن ثمن را كه بايع داد نقل و انتقال صورت بپذيرد ولي بايع حق تصرف نداشته باشد مشتري حق تصرف نداشته باشد. اين با جوهر عقد مخالف نيست؛ براي اينكه جوهر عقد نقل و انتقال است و نقل و انتقال را پذيرفت، اما با مهمترين اثر اين عقد مخالف است چنين شرطي به وجوده باعث فساد آن عقد است نه به فساده مفسد آن عقد باشد پس اين هم خارج است.

قسم سوم بعضي از شرايطند كه فاسدند اما فساد اينها كاري به عقد ندارد؛ براي اينكه اين شرط، اگر ما گفتيم كه در حقيقت شرط ارتباط با عقد مأخوذ است بايد در ضمن عقد باشد، اگر اين شرط ابتدايي باشد قبل از عقد گفتگو كردند شرطي بستند ولي عقد «مبنياً علي ذلك الشرط» واقع نشده اين ارتباط گسيخته است وقتي اين ارتباط گسيخته شد آن شرط مي‌شود فاسد، بنا بر اينكه در حقيقت شرط اين باشد كه بايد در ضمن عقد باشد آن شرط چون ابتدايي است فاسد است كه البته شرط ابتدايي نافذ است فاسد نيست. ولي بنا بر اينكه شرط ابتدايي فاسد باشد، فساد آن شرط كاري به عقد ندارد؛ براي اينكه اصلاً فساد او براي بي ارتباطي او با عقد است آن وقت چگونه مي‌شود فساد، اين عقد را فاسد كند. پس اين سه قسم از اقسام ياد شده كه همه اينها شروط فاسده هستند هيچ كدام داخل در محل بحث نيستند. پس معلوم مي‌شود كه بايد بعضي از اقسام باشند. آن بعضي اقسام كدامند؟ آن بعضي اقسام آنند كه شرطي كه به وجوده مانع وجود عقد نباشد، شرطي كه به وجوده مانع صحت عقد نباشد. چون بحث در اين نيست كه وجود عقد باعث فساد شرط باشد؛ بلكه بحث در اين است كه فساد شرط سرايت بكند به عقد و عقد را فاسد كند كه آيا فساد شرط باعث فساد عقد است يا نه؟ نه وجود شرط باعث عدم وجود عقد باشد يا وجود شرط باعث عدم صحت عقد باشد، اينها نيست؛ بلكه آن شرطي است كه فاسد باشد يك، به عقد مرتبط باشد دو، منافي ذات عقد و منافي اثر رسمي عقد نباشد، آيا چنين عقد فاسدي فسادش سرايت مي‌كند و عقد را فاسد مي‌كند يا نه؟ اين مي‌شود محل بحث. حالا به عنوان نمونه، يك شرطي است كه در حوزه نقل و انتقال و دالان تبادل ملكي حضور ندارد، در مقام وفا حضور دارد و اين شرط فاسد است فساد اين هم براي اينكه يا غرري است يا جهل است اگر گفتيم غرر خطر است كه در مقابل جهل قرار مي‌گيرد و اگر گفتيم غرر جهالت است كه در حقيقت جهالت همان غرر خواهد بود. اين شرط كه فاسد است براي آنكه غرري است و قبول كرديم كه غرر باعث فساد است، خواه بيع غرري باشد و خواه شرط؛ يعني آن «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ(صلّي‌الله عليه و آله و سلّم): عَنْ بَيْعِ الْمُضْطَرِّ وَ عَنْ بَيْعِ الْغَرَرِ»[6] اين به عنوان تمثيل ذكر شده نه تعيين؛ يعني هر داد و ستد غرري باطل است خواه بيع خواه غير بيع؛ منتها بيع چون مهم‌ترين راه تجاري است او را ذكر فرمود يا نه به استناد آن مرسله مرحوم علامه(رضوان الله عليه) كه فرمود: «نهي النبي عَنْ الْغَرَرِ»[7] آن اگر مورد عمل اصحاب باشد از ارسال به در مي‌آيد حكم مستند را پيدا مي‌كند «نهي النبي عَنْ الْغَرَرِ» غرر مي‌شود منهي و نهي در معاملات هم ارشاد به فساد است؛ يعني اين كار فاسد است نكنيد كه نمي‌شود. پس اگر شرطي غرري بود و مجهول بود اين شرط مي‌شود فاسد. عقد غرري نيست؛ براي اينكه كالا معلوم، ثمن معلوم و هيچ خطري هم نيست، هيچ جهلي هم در كار نيست و نصاب عوضين تام است. آيا فساد شرط باعث فساد مشروط مي‌شود يا نه؟ اين مي‌شود محل بحث.

محل بحث جايي است كه عقد موجود شد يك، صحيحاً منعقد شد دو، و شرط در مرحله بعد فاسد است سه، و اين شرط هم چون در ضمن عقد است و به عقد مرتبط است بحث اين است كه آيا فساد اين باعث فساد شرط مي‌شود يا نه؟

حالا چون روز چهارشنبه است يك مقداري هم بايد در مسائل تذكر و امثال ذلك بحثي شود به همين مقدار اكتفا مي‌كنيم ـ ان‌شاء‌الله ـ تتمه بحث شرط فاسد مفسد هست يا نه، جلسه بعد.

اين ايام عيد كه بهترين عيد ماست به سر مي‌بريم و آن عيد ولايت وجود مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه) است. اين روايت نوراني را هم وجود مبارك امام اول فرمود، هم وجود مبارك امام آخر(سلام الله عليهما)؛ يعني هم در نهج‌البلاغه حضرت اميرالمومنين(سلام الله عليه) هست هم در توقيعات مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه). مرحوم فيض(رضوان الله عليه) هم در كلمات مكنونه اين روايت را از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) هم نقل كردند و آن روايت اين است كه وجود مبارك حضرت امير در نامه‌اي كه براي معاويه(عليه من الرحمن ما يستحق) ‌نوشتند. (نامه‌هاي معاويه كه به دربار حضرت امير مي‌آمد حضرت جواب مي‌دادند). مستحضريد كه معاويه با چهره تقوا با اميرالمومنين درافتاد. در غالب اين نامه‌ها حضرت امير را سفارش مي‌كرد اي علي مرگ حق است قيامت حق است با تقوا باش، خدا و پيغمبر حق است بهشت و جهنم حق است نامه‌هاي معاويه همين بود. ديگر نامه‌هاي رمزي خودش را كه با عمروعاص داشت كه به آن سبك نامه نمي‌نوشت؛ غالب نامه‌هاي معاويه(عليه اللعنه) نسبت به وجود مبارك حضرت امير همين بود. اين نامه بيست و هشتم نهج‌البلاغه پاسخ به آن ملعون است. حضرت بعد از اينكه بخشي از صدر نامه را مرقوم فرمودند، فرمودند كه نهي كردند ما را كه شما خودستايي نكنيد، چون ما در اسلام موظف به خودستاني هستيم نه خودستايي؛ يعني خودي خود را بايد بگيريم و بستانيم و بياندازيم دور و خودمان را بستاييم گرفتار خواهيم شد. فرمود نهي كردند ما را و اگر نبود «لَوْ لَا مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ»[8] ما مي‌گفتيم چه كسي هستيم ولي «بالضروره» من گوشه‌اي از افتخاراتمان را مي‌گويم و بخشي از افتخاراتشان را شمردند. فرمود: خيلي‌ها مي‌روند جبهه شهيد مي‌شوند اما ما وقتي كه شهيد داديم عموي من مي‌شود سيد شهدا، خيلي‌ها مي‌روند جبهه جانباز مي‌شوند و عضوشان را از دست مي‌دهند ولي برادر من وقتي كه رفت جبهه دستش را كه داد مي‌شود جعفر طيار. اين جعفر طيار همان است كه ذات اقدس الهي در قبال دو دستش دو بال به او داد كه «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ‌ الْمَلَائِكَةِ فِي‌ الْجَنَّةِ»[9] اين مي‌شود جعفر طيار. فرمود خيلي‌ها وارد صحنه مي‌شوند كه ما جور ديگر شديم. بعد اين جمله نوراني را ذكر مي‌كنند مي‌فرمايد: «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا».

ابن ابي الحديد يك تعبير تندي دارد كه اگر ما شيعه‌ها اين تعبير را مي‌كرديم با حمله بيگانه‌ها مواجه مي‌شديم ايشان دارد كه «صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا»؛ يعني «نحن عبيد الله و الناس بعد عبيدٌ لنا»[10] اين تعبير تند ايشان است. حالا سخن از عبد و مولاي عرفي، بله درست است؛ اما اين كلمه عبد يك مقداري بار سنگين دارد. فرمود ما بالأخره دست پرورده خداييم مردم را ما پرورانديم اگر ناس باشد اعم از شيعه و سني و مشرك و ملحد ، مردم را ما پرورانديم، اگر خلق باشد كه «بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ اللَّهُ»[11] و مانند آن؛ يعني ارض و سما را هم ما پرورانديم. حالا ملائكه مدبرات امرند، اين ملائك که اين حرف‌ها را از آنها ياد گرفتند. اين ملائكه جهان را با اسماء الهي اداره مي‌كنند يك، اسماي الهي كه لفظ نيست، مفهوم نيست، صورت ذهني نيست، حقيقت خارجي است كه در دعاي كميل هست در دعاي سمات هست در دعاي ندبه هست «بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ»[12] يا به اسمي كه وجود مبارك موسي فلان كار را كرد به اسمي كه وجود مبارك عيسي مرده را زنده كرد. مگر با لفظ مي‌شود كسي كار انجام بدهد با مفهوم الله مگر كار ساخته است؟ اين حقيقت خارجيه است كه «بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ» كه اين اسماء را ذات اقدس الهي ياد انسان كامل داد كه ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ﴾[13] اين آدم؛ يعني حقيقت آدميت، حقيقت انسانيت نه «قضيةٌ في واقعةٍ شخصية». آن روز وجود مبارك حضرت آدم بود، امروز وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) است. اين خليفة الله، اينكه اسماي الهي را از ذات اقدس الهي تعليم گرفته از اين به بعد ذات اقدس الهي اين كليد واژه‌هاي آفرينش را كه به انسان كامل داد به همين انسان كامل مي‌فرمايد؛ ﴿يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾[14] اين فرشتگان را با اين كليد واژه‌هاي آفرينش و تدبير راهنمايي كنيد آنها با اين اسماء عالم را تدبير می‌كنند. حالا چطور فلان فرشته اگر مدبّرات امر بود مشكل نداشت اما امام معصوم(سلام الله عليه) مدبّر امر باشد مشكل دارد؟ شاگرد اگر يك كاري را كرد مي‌گوييم عيب ندارد چون فرشته است ولي استاد اگر آن كار را بكند مشكل دارد مي‌گوييم توسل ممنوع است، شفاعت ممنوع است؟ پس فرمود: «صَنَائِعُ رَبِّنَا» اين در نامه بيست و هشت نهج‌البلاغه است «وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا». آنكه مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در كلمات مكنونه نقل مي‌كند همين است و آنكه در توقيعات مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) هست هم همين است. از وجود مبارك حضرت سؤال مي‌كنند كه شما كه حالا غائبيد چگونه ما از شما استفاده مي‌كنيم فرمود: «نَحْنُ‌ صَنَائِعُ‌ رَبِّنَا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنَائِعُنَا».[15] الآن شما مي‌بينيد ميليون‌ها و ميلياردها كار روزانه ما با آفتاب داريم ديگر مگر يك كار و دو كار و هزار كار و يك ميليون كار است؟ ما با آفتاب هر روز كار داريم، كشاورز يك جور دامدار يك جور آن انرژي هسته‌اي يك جور همه با آفتاب كار داريم مگر ـ معاذ الله ـ آفتاب را داريم مي‌پرستيم اين آفتاب وسيله است كه خدا مشكل ما را حل بكند. حالا اگر انساني هزارها برابر از شمس و قمر بالاتر بود، ما از آنها چيز خواستيم اين مشكل پيدا مي‌شود؟ علي و اولاد علي اين هستند اين كجايش محذور دارد. ما از اين قمر نور نمي‌گيريم هزارها كار نمي‌گيريم مگر اين مخلوق خدا نيست؟ مگر اين شمس مخلوق خدا نيست؟ آيا اينها به اندازه انسان كامل مقام دارند؟ هرگز ندارند فرشته ندارد.

«فرشته عشق نداند که چيست ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدم ريز»[16]

به قول حافظ، فرشته كجا انسان كامل كجا. تازه اگر فرشته بتواند اسماء الهي را درك كند در حد انباء است نه در حد تعليم. ذات اقدس الهي به انسان كامل نفرمود ﴿يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ فرمود: يك گزارش بده ﴿يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ و اگر حد نبأ گيري را هم اينها بلاواسطه مي‌توانستند خود خدای سبحان «ينبئهم و ينبّئهم باسماء هولاء» اينها نه در حد تعليم هستند و نه در حد بلاواسطه، در حد انبائند آن هم «مع الواسطه». حالا اينها بشوند مدبرات امر هيچ مشكلي ندارد ولي اگر علي و اولاد علي بگوييم مدبرات امرند محذوري دارد! اين عين بي عقلي است ديگر. اين يك راهي است كه اين به ما آموختند در همين اديان و روايات. يك راه ديگري ميانبري را هم همين ائمه به ما آموختند. فرمودند اين‌طور نيست كه سلسله مراتب باشد شما باشيد بعد عالم ملكوت باشد بعد عالم جبروت باشد بعد عالم... كه سرانجام آن بالا و در قله شما ـ معاذ الله ـ خدا را بيابيد نه خير او ﴿اَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[17] است؛ منتها شما راه ميانبر نداريد و نمي‌دانيد. او به شما از همه اين وسائط هم از شاگرد و هم از استاد هم از انباء و هم از تعليم هم از اسماء و هم از مسمي به شما از همه اينها نزديك‌تر است يك، به تك‌تك اينها از خود اينها نزديك‌تر است دو، و اين‌چنين نيست كه اين اسماي الهي يا اين فيوضات يا اين مدبّرات اينها يك طرف خدا يك طرف، ذات اقدس الهي كه برتر از آن است كه كسي به او دسترسي پيدا كند اما «وجه الله» به عنوان «داخلٌ في الاشياء لا بالممازجه»[18] در مسير اين اسماء و تنبئه و تعليم و فرشته بودن و انسان بودن در درون اينها هم هست «لا بالممازجه» و اگر كسي از امام، فيضي را گرفت آن لطيفه الهي كه در همه اينهاست «لا بالممازجه»، اول از او مي‌گيرد؛ بعد به وسيله او از غير مي‌گيرد.

دعاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در سحرهاي ماه مبارك رمضان [اين دعاي ابوحمزه ثمالي] اينكه ـ معاذ الله ـ نمي‌خواهد شفاعت را انكار كند. بخشي از اين دعاها را اينها به ما آموختند. خود امام سجاد ما را آموخت كه بگوييد خدايا تو را به حق پيغمبر، تو را به حق علي‌بن‌ابي‌طالب، تو را به حق فاطمه، تو را به حق حسن و حسين(عليهم السلام) اين را بگوييد. اين دعاي بعد از زيارت عاشورا كه از وجود مبارك امام صادق است همين است. اينكه من شما را قسم مي‌دهم به اين، به بركت اين که مشكل ما را حل كنيد؛ اين توسلات را خود اينها داشتند و خود اينها هم انجام مي‌دادند. وجود مبارك امام سجاد در همان دعاي ابوحمزه ثمالي[19] عرض مي‌كند خدايا تو بدون وسيله مشكل ما را حل مي‌كني، من اگر بخواهم با تو حرف بزنم مي‌توانم بلاواسطه هم حرف بزنم. وسايل سر جايش محفوظ است ولي تو دستت كه بسته نيست. تو به ما از هر وسيله‌اي نزديك‌تري؛ منتها اين امام سجاد(سلام الله عليه) مي‌خواهد يك چنين ادراكي داشته باشد. بنابراين چه با توسل چه بي توسل بر سر هر سفره بنشستي خدا رزاق اوست. چه با وسيله بگيريم چه بي وسيله بگيريم؛ منتها بعضي‌ها را آدم مي‌بيند بعضي از اينها را نمي‌بيند.

بنابراين اگر كسي به اين خاندان متوسل شد، اين به ملائكه متوسل شود بگوييد كيل ما را رزق ما را خدا به وسيله ميكاييل(سلام الله عليه) مي‌دهد علم ما را به وسيله جبرئيل(سلام الله عليه) مي‌دهد حيات ما را به وسيله اسرافيل(سلام الله عليه) مي‌دهد ممات ما را به وسيله عزرائيل(سلام الله عليه) مي‌دهد اينكه اولاي از آنها هستند چرا از اين راه نباشد فرمود: «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا» كه الآن اين چندمين روز است كه ما وارد اين آستان مبارك شديم و نهم ربيع وجود مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه) به حسب ظاهر به اين مقام والا رسيدند؛ گرچه باطن اينها همواره با ولايت الهي همراه بود. ـ ان‌شاء‌الله ـ اين نظام به بركت آن حضرت تا ظهورش محفوظ بماند.

«والحمد لله رب العالمين»

 


[1] تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[2] کتاب المکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج‌3، ص56.
[3] کتاب المکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص59-81.
[4] کتاب المکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج‌3، ص89.
[5] عوالی‌ اللئالی، ج4، ص129.
[6] وسائل الشيعة؛ ج‌17، ص448.
[7] تذکرة الفقهاء (ط- جديد)، ج10، ص51.
[8] نهج ‌البلاغه، نامه، 28.
[9] الخصال، ج1، ص68.
[10] شرح نهج البلاغه (ابن ابي الحديد)، ج15، ص194.
[11] الکافی(ط- اسلامی)، ج4، ص576.
[12] البلد الامين، ص188.
[13] سوره بقره، آيه31.
[14] سوره بقره، آيه33.
[15] الغيبة (طوسی)، ص285.
[16] ديوان حافظ، غزل266.
[17] سوره ق، آيه16.
[18] ر.ک: نهج‌البلاغه، خطبه228.
[19] مصباح‌المتهجد، ج2، ص582.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo