< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

91/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

‌تا كنون روشن شد كه براي صحت شرط، هفت شرط ذكر شده است حالا تتمه بحث _به خواست خدا_ خواهد آمدو يكي اين بود كه شرط بايد مقدور باشد، دوم اين‌كه مشروع باشد، سوم اين‌كه غرض عقلايي داشته باشد عقلاني باشد، چهارم اين‌كه مخالف كتاب و سنت نباشد، پنجم اين‌كه مخالف مقتضاي عقد نباشد، ششم اين‌كه مجهول نباشد «جهلاً غررياً»، هفتم اين‌كه محال نباشد، هشتم كه وارد شديم و هنوز به پايان نرسيد. اين بحث به قاعده فقهي شبيه‌تر است تا مسئله فقهي گرچه مرحوم شيخ(رضوان‌الله عليه) مسئله شروط را در رديف ساير مسائل فقهي مكاسب ذكر كردند؛ ولي اين قاعده فقهي است نه مسئله فقهي. آيا شرط «لازم الوفا» است يا نه؟ آيا شرط اين است که شرايط هفت‌گانه يا بيشتر را بايد داشته باشد يا نه؟ اين اختصاصي به مسئله خاص ندارد اختصاصي به بيع ندارد در كل بيع جاري است. در اجاره جاري است در عقود ديگر جاري است. يك چنين مطلبي به قاعده فقهي شبيه‌تر است بلكه قاعده فقهي است نه مسئله فقهي. گاهي همان‌طور كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين قاعده فقهي از درون مسئله فقهي برمي‌خيزد. مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در تذكره فرمودند كه اگر كسي در متن عقد بيع شرط كند كه مشتري همين كالا را به بايع بفروشد آيا اين درست است يا نه؟ ايشان نظر شريفشان اين بود كه اين چون دور است محال است و صحيح نيست[1] و بعضي‌ها نقد كردند. از همين مسئله يك حكم كلي استنباط شده است و آن اين است كه شرط نبايد كه محال باشد از همين‌جا آن قاعده فقهي توسعه پيدا كرده است. غرض اين است كه از درون، يك فرع فقهي، يك مسئله فقهي، يك قاعده فقهي استنباط مي‌شود چون اين قاعده شروط جزء قواعد فقهي است نه جزء مسائل فقهي لذا به آن امور ريزي كه مربوط به كتاب بيع است كمتر پرداخته شد يا اگر مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مطرح فرمودند ما در بحث خيلي مطرح نكرديم براي اين‌كه اين قاعده فقهي سامان بپذيرد اين يك مطلب.

مطلب ديگر اين‌كه در بحث سال گذشته كه چهار شرط از اين شرائط هشت‌گانه بيان شده فرق آن‌ها با يكديگر يا به شروط آينده تا حدودي بيان شده چه فرق است بين اين‌كه بايد مقدور باشد كه شرط اول است و اين‌كه محال نباشد كه شرط هفتم است. سيدنا الاستاد امام(رضوان‌الله عليه) فرمودند كه شرط هفتم را ما يك شرط جدايي بشماريم اين اشكال دارد[2] براي اين‌كه شرط هفتم اين است كه شرط محال نباشد، شرط اول اين است كه شرط مقدور باشد اگر مقدور نبود محال است اگر محال نبود مقدور است. قبلاً هم بيان شد كه يك فرقي است بين مقدور نبودن و محال بودن هر محالي غيرمقدور است اما هر غير مقدوري محال نيست اگر چيزي محال بود قدرت به او تعلق نمي‌گيرد ولو انسان موجودي باشد به ﴿كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾[3] مثل ذات اقدس الهي اما محال شيء نيست ذات اقدس الهي ﴿عَلى كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾ است محال شيء نيست مثل اين‌كه يك كسي سؤال بكند خدا مي‌تواند چيزی خلق بکند؟ چه را خلق بکند؟ اگر يك چيزي شيء باشد بله تحت قدرت الهي است اما اگر شيء نبود محال شيء نيست. همان بيان نوراني امام صادق(سلام‌ الله عليه) كه مرحوم صدوق(رضوان‌ الله عليه) در توحيد نقل كرد كه شخص آمده بود حضور حضرت عرض كرد كه آيا ذات اقدس الهي مي‌تواند زمين را در چيزي شبيه پوست تخم‌مرغ جا بدهد كه نه آن پوست تخم‌مرغ بزرگ بشود نه زمين کوچک‌تر، اين دوتا روايت است دو تا سؤال هست دو منظر هست، يكي اين‌كه آن سائل يك فرد عادي بود حضرت هم طبق آن جواب معروف فرمود: چشمت را باز كن «فَانْظُرْ أَمَامَك»[4] چشمش را باز كرد فرمود چه مي‌بيني؟ عرض كرد آسمان مي‌بينم زمين مي‌بينم فرمود: خدا بزرگ‌تر از زمين را در كوچك‌تر از تخم‌مرغ جا داد و اين را كه شما مي‌بينيد بعضي از وعّاظ و اين‌ها روي منبر مي‌گويند صلوات همه هم بلند مي‌شود و اين‌ها هم مي‌گويند عجب جوابي است. اين را كسي كه در همين حد بود حضرت به او جواب داد همين صدوق(رضوان ‌الله عليه) در همين كتاب شريف توحيد روايت ديگري را نقل مي‌كند كه اين سائل يك آدم حكيمي بود. همين مطلب را از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كرد حضرت فرمود براي اين‌كه خدا ﴿عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾[5] است «وَ الَّذِي سَأَلْتَنِي لَا يَكُونُ»[6] اين كان كان تامه است يعني آن‌چه را كه تو سؤال كردي شيء نيست ما گفتيم خدا ﴿عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾[7] است محال شيء نيست.

پرسش: قبل از خلقت هر چيزی هيچ چيز شیء نيست.

پاسخ: اما آن معلوم هست در وجود علمي حق تعالي هست شيء خلق مي‌كند خداي سبحان ﴿ أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾[8] او «علم فخلق» اين‌كه مي‌فرمايد ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[9] به معدوم مطلق به معدوم محض كه خطاب نمي‌شود اين معلوم الهي است معلوم الهي شيء است اما دو دوتا پنج‌تا معلوم نيست اگر كسي خيال كند دو دوتا پنج‌تا است اين جهل است نه علم آن صورت علميه ذات اقدس الهي كه معلوم است خدا آن شيء را «علم فخلق» اين‌كه مرحوم حكيم سبزواري دارد كه:

«فالكل من نظامه الكياني ينشأ من نظامه الرباني»[10]

همين است؛ يعني اول نظام رباني است نظام علمي است در علم ذات اقدس الهي، بعد آن علم را عين مي‌كند. «فلكل من نظامه الكياني ينشأ من نظامه الرباني»

اما معدوم محض؛ يعني محال، نه در علم است نه در عين.

بنابراين اگر ذات اقدس الهي به يك چيزي امر مي‌كند اين وجود علمي دارد بعد وجود عيني پيدا مي‌كند محال لا شيء است چون محال لا شيء است تحت هيچ شرطي قرار نمي‌گيرد اما ممكن است يك چيزي محال نباشد شيء باشد ولي مقدور اين آقا نباشد اين شرط باطل است. اگر يك غواصي در داد و ستد با ديگري شرط بكند كه به اين شرط كه من فلان گوهر فلان اقيانوس را به شما مي‌دهم يك شرطي است معقول و مقبول، اما يك آدم عادي كه اهل غوص نيست و دسترسي به عمق اقيانوس ندارد اين مقدور او نيست لذا روشن شده بود كه بين شرط اول و هفتم فرق است هر محالي غيرمقدور هست اما هر غيرمقدوري محال نيست چه اين‌كه بين شرط دوم و شرط چهارم فرق بود. شرط دوم اين‌كه مشروع باشد، شرط چهارم اين‌كه مخالف كتاب و سنت نباشد. آن‌جا مشخص شد كه مشروع بودن اگر به متعلق شرط برمي‌گردد اين بازگشت‌اش به عدم مخالفت كتاب و سنت است اما به خود تعهد و شرط برگردد بله مي‌تواند يك امر مستقل باشد. بنابراين فروغ اين هشت شرط هركدام در جاي خودش «في‌الجمله» مشخص شد. اما در شرط ششم كه برخي از سوالات يا اشكالات مانده است اين است؛ در شرط ششم[11] فرمودند كه اگر اين شرط مجهول بود «جهلاً غررياً موجباً لسراية الغرر الي البيع» اين شرط باطل است براي اين‌كه آن بيع را باطل مي‌كند شرط در ضمن باطل، باطل است. اگر ما گفتيم شرط غرري باطل است نيازي به سرايت ندارد. اگر گفتيم شرط غرري باطل نيست آن فرمايشات علامه در تذكره كه فرمود «نهي النبي عن الغرر»[12] ثابت نشد اين مرسله جبران نشد بايد بيع غرري باشد بايد غررش سرايت بكند به بيع تا مشمول آن حديث معروف بشود كه «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم): عَنْ بَيْعِ الْمُضْطَرِّ وَ عَنْ بَيْعِ الْغَرَرِ»[13] وقتي بيع غرري باطل شد شرط در ضمن بيع هم باطل است. در شرط ششم چهار صورت ترسيم شد: صورت اول اين بود كه اين شرط در حريم معامله به عوضين برمي‌گردد اين مدلول مطابقي است. اگر اين شرط غرري بود عوضين را غرري مي‌كند متن معامله مي‌شود غرري و باطل. قسم دوم و صورت دوم اين بود كه به مدلول التزامي عقد برمي‌گردد؛ يعني اين تسليم و تسلّم اين تعهد بر وفا اين درگير است مشروط به اين شرط است وقتي اين غرري بود غرر سرايت مي‌كند به مرحله تسليم و انسان نمي‌داند كه بالأخره اين كالايي كه فروخت يا خريد به دستش مي‌آيد يا نمي‌آيد اين قسم هم باطل است. قسم سوم و قسم چهارم از نظر موضوع فرق مي‌كرد با قسم اول و دوم؛ ولي از نظر حكم بيان شده بود كه قسم سوم حكمش مثل قسم اول و دوم است. قسم سوم و چهارم آن است كه اين شرط در ضمن عقد به نحو ظرفيت قرار گرفت؛ نه آن هدف اصلي آن است كه اين شرط به مدلول مطابقي برگردد يعني عوضين يا اصل تعويض؛ نه به مدلول التزامي برمي‌گردد كه تسليم و تسلّم باشد براي اين‌كه روي اين مبنا كه شرط ابتدائي نافذ نيست اين شرط از ابتدائيت به‌در بيايد اين را در ضمن عقد ذكر كردند اين دو قسم داشت قسم سوم بود و قسم چهارم در قسم سوم اين‌طور بيان شده بود كه چون اين شرط مهم است و شارط روي اين شرط حساس است براي اين‌كه آن «مشروطٌ عليه» را آن طرف را درگير بكند متعهد بكند كه به اين شرط عمل بكند مدلول التزامي عقد را به اين گره مي‌زند يا اين را به آن گره مي‌زند مي‌گويد اگر به اين شرط وفا نكردي من خيار تخلف شرط دارم معامله را به‌هم مي‌زنم اين شرط هيچ مساسی با معامله ندارد هيچ پيوندي با مدلول مطابقي يا مدلول التزامي ندارد؛ ولي اين شرط كننده براي اين‌كه آن «مشروطٌ عليه» را متعهدتر بكند كه وفا بكند مي‌گويد كه اگر اين كار را نكردي من معامله را فسخ مي‌كنم. پس گرچه لبّاً اين عقد ظرف است براي اين شرط؛ ولي اهتمام به اين شرط وادار كرده كه اين شرط را به آن مدلول التزامي گره بزند، اين بود كه گفته شد قسم سوم به همان قسم دوم برمی‌گردد.

پرسش: اگر خارج از موضوع آن حکم باشد ديگر نمی‌تواند دلالت کند.

پاسخ: چون در ضمن عقد شد به او گره خورد چون به دست اين‌هاست اين شرط سعه و ضيقش به دست آن طرفين است. قسم چهارم اين بود كه اين به نحو قضيه حينيه محض است براي اين‌كه از ابتدائيت دربيايد اگر به نحو قضيه حينيه شد و از ابتدائيت درآمد كساني كه مي‌گويند اين شرط بايد در ضمن عقد باشد «بايُّ انحاء» اين شرط در ضمن عقد است و «لازم الوفا» است اما آن آثاري كه قبلاً بار بود بر اين‌ها بار نيست يكي اين‌كه اگر اين شرط مجهول بود كه محل بحث در شرط ششم[14] همين است. اگر اين شرط مجهول بود «جهلاً موجباً للغرر» چون اين فقط به عنوان مظروف است و عقد به عنوان ظرف غرر اين سرايت نمي‌كند به عقد، عقد را باطل نمي‌كند ولو اين شرط غرري است. اگر ما آن مرسله تذكره را پذيرفتيم كه «نهي النبي عن الغرر»[15] اين شرط مي‌شود باطل اگر نپذيرفتيم گفتيم «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم): عَنْ بَيْعِ الْمُضْطَرِّ وَ عَنْ بَيْعِ الْغَرَرِ»[16] نه «عن الغرر»[17] دليلي بر بطلان اين شرط نيست اين يك حكم، دوم اين‌كه اگر اين شرط عمل نشد خيار تخلف شرط نيست. چرا؟ براي اين‌كه اين شرط نه به مدلول مطابقي گره خورد نه به مدلول التزامي، ظرف و مظروف اگر به نحو قضيه حينيه باشد فقط يك معيّت زماني دارند در اين‌گونه از موارد خب تخلف كرده. چرا اين شخص خيار داشته باشد؟ اگر غرض لبّي با معامله ندارد معامله فقط ظرف است و در مقام انشا هم به هيچ‌كدام از اين‌دو حوزه گره نزد «كما هو المفروض» دليلي ندارد كه تخلفش خيار شرط بياورد پس اگر مجهول بود، جهلش «جهلاً غرريا» غررش سرايت نمي‌كند معامله را باطل نمي‌كند و اگر هم تخلف شد خيار آور نيست. هم‌زمان خيلي چيزها واقع مي‌شود الآن شما ببينيد اين كاسب كارها هم‌زمان به نحو قضيه حينيه، در حيني كه دارد اين كالا را به زيد مي‌فروشد با اين دست به عمر مي‌فروشد اين‌ها دوتا فعل است بيگانه است هم‌زمان است قضيه حينييه هم هست چون معاطات هست صيغه هم اين‌چنين است. دو نفر سؤال كردند كه اين چند؟ مي‌فروشي يا نه؟ اين يا با لفظ گفت آري به هردو گفت يا با سر اشاره كرد گفت آري به هردو، اگر با سر اشاره كرد مي‌شود بيع معاطاتي اگر با لفظ گفت مي‌شود بيع قولي، هم‌زمان بود اين پيوند فقهي نمي‌آورد. بنابراين فرق جوهري شرط چهارم با شروط ديگر روشن است. مطلب بعدي اين است كه اگر يك چيزي را انسان بخواهد در حوزه «لَا يَحِلُّ مَالُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِطِيبَةِ نَفْسٍ مِنْهُ»[18] اعمال بكند صرف قصد كافي است. همين كه نيت دارد كافي است. قصد كرده كه اين آقا اگر از او خواستند در اين‌جا نماز بخواند يا اين‌جا بيتوته كند جائز باشد. اراده، قصد، رضاي باطني همه اين‌ها كافي است. اما اگر خواست در حوزه تمليك و تملّك دخل و تصرف بكند يك مالي را از ملك خود خارج بكند يك ملكي را از مال ديگري وارد ملك خودش بكند اين ديگر صرف قصد كافي نيست انشا بايد باشد آن مقصود را آن‌چه را كه نيت كرده است بايد بياورد تحت انشا؛ وقتي كه تحت انشا آورد تحت الزام آورد نقل و انتقال روي اين مقصود قرار گرفت مي‌شود بيع، مي‌شود اجاره وگرنه صرف اين‌كه كسي قصد دارد اين فرش را به زيد بفروشد اين قصد كه اثر نكرده تا تحت انشا نيايد حالا يا مبرزش يا فعل است يا قول، ولي بالأخره بايد تحت انشاء بيايد. ما از كجا مي‌فهميم اين تحت انشا آمده يا حرفي زده گفته «بعت» يا فعلي انجام داده كه اين فرش را تا كرده داده به دست ديگري؟ اگر مبرز نداشته باشد مي‌شود رضايت، اگر رضايت شد در بحث «لَا يَحِلُّ مَالُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا بِطِيبَةِ نَفْسٍ مِنْهُ» كارساز است اما در بحث ﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ﴾[19] كارساز نيست چون در نقل و انتقال اقتصادي و تجاري صرف رضايت كافي نيست تجارت لازم است شما مي‌خواهد مالك بشويد مال مردم را يا نه؟ اگر بخواهيد مالك بشويد بايد انشاي نقل و انتقال بكنيد.

بنابراين در امور تجاري و اقتصادي تا آن مقصود آن‌چه را كه انسان قصد كرد آن‌چه را كه نيت كرد آن‌چه را كه اراده كرد آن تحت انشا نيايد يك، و انشا را با فعل يا قول ابراز نكند دو، نقل و انتقال حاصل نمي‌شود سه، اين فرق جوهري است كه انسان بخواهد در مال كسي تصرف بكند يا بخواهد مالي را به ديگري منتقل بكند. كسي قصد وقف كرده كه صيغه نخوانده قصد نذر و عهد و يمين كرده انشا نكرده اين‌ها هيچ‌كدام الزام‌آور نيست بايد آن امر مقصود را به انشا دربياورد. مطلب بعدي اين است كه الآن تمام اين كنوانسيونها، مواثيق بين المللي اين قطعنامه‌ها اين تعهدها اين تفاهم‌نامه‌ها همه اين‌ها جزء شروط ابتدائي است اختصاصي به بيمه و امثال بيمه ندارد ببينيد دوتا نهاد، دوتا ارگان اين‌ها تفاهم‌نامه امضا مي‌كنند كه ما با هم اين كار را بكنيم يا دو نهاد فرهنگي است ما اين‌گونه تبادل فرهنگي را داشته باشيم اين‌ها همه جزء شروط است «‌الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌»[20] و الزام‌آور هست گرچه در برخي از فرمايشات مرحوم شيخ بي‌مهري پيدا مي‌شود و در بعضي از فرمايشاتشان مهرورزي؛ لكن فتواي شفاف و روشن را آقاي سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه)[21] عمل كرده قبل از ايشان صاحب عوائد[22] بيان كرده مرحوم آقاي سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه)[23] مي‌فرمايد كه «‌الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌» شما اگر حرف جناب قاموس[24] و فيروزآبادي را بخواهيد نگاه بكنيد، صحاح[25] هم هست لغويين ديگر هم هستند آنها هم آمدند بررسي كردند گفتند شرط همان عهد است چه در ضمن عقد باشد چه نباشد پس «‌الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌»[26] مطلق اين تعهدها، مطلق تفاهم‌ها، مطلق قطعنامه‌ها همه را شامل مي‌شود. اين‌ها اگر تعهد كردند كه برابر اين يك چيزي را امضا بكنند روي آن تعهد آمدند قطعنامه كردند گفتند فلان كس كذا، فلان كشور كذا، اگر مقدور بود، اگر مشروع بود، اگر مخالف كتاب و سنت نبود و اگر و اگر و اگر اين هشت شرط را داشت «‌الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌» شامل حالش مي‌شود و «واجب الوفا» است.

پرسش: اطلاق وقتی بسته می‌شود که قرينه برخلاف نباشد مبتنی بر مقدمات حکمت باشد قاموش قرينه برخلاف نيست؟

پاسخ: نه قبلاً گفته شد كه لغوي كارشناس در استعمال است نه در وضع لغوي كه از واضع خبر ندارد لغوي رفته فحص كرده ديد كه مردم اين‌طور به‌كار مي‌برند چه لفظ حقيقت است چه لفظ حقيقت نيست اين نيست. حرف مرحوم آقاي سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه)[27] اين است كه اين صحاح هم هست اگر اقوالي از او نباشد مثل او است اين‌ها هم گفتند شرط همان تعهد است ديگر نگفتند «الزام فی ضمن البيع او غيره» بنابراين اين مي‌شود تعهد. بعد يك چيز ديگري كه باز يك فتواي زنده و روشني دارد مرحوم سيد، اين است كه ببينيد مرحوم سيد جزء محشياني هست كه آمده در متن ماتن يعني درست است مرحوم آخوند قدرت اصوليش خيلي است و فقهاي ديگر اما بعد از مرحوم شيخ تمام همّت‌ها متوجه مكاسب ايشان شد ولي مرحوم آقاي سيد محمد كاظم كه آمد تعليقه‌اي نوشت با تعليقه مرحوم آقاي سيد محمد كاظم، بزرگان نجف همان كار را كردند كه با متن مكاسب كردند اين‌چنين نيست كه بگويند آن يكي از حواشي است ديگري هم حاشيه‌اي دارد سومي و چهارمی هم حاشيه دارند. با حواشي مرحوم سيد همان كار را كردند كه با متن مكاسب كردند. يك مديريت خوبي هم داشت همان‌طور كه مرحوم شيخ در قم مديريت داشت آن هم يك مديريت داشت منتهي مديريت سياسي و اجتماعي نبود مديريت حوزوي بود مديريت فقهي بود. مرحوم آقاي شيخ محمد‌حسين [شيخ محمد‌حسين كاشف الغطاء نه آن كاشف الغطاء معروف] مرحوم آقاي شيخ محمد‌حسين يكي از محشي‌هاي همين عروه است اين پيش مرحوم سيد درس مي‌خواند. مي‌گفت مرحوم سيد براي پيدا كردن يك فرع مثلاً جايزه قرار داده بود كه يك ليره عثماني مي‌داد به كسي كه يك فرع جديدي پيدا كند. اين‌كه مي‌بينيد عروه سكه قبولي خورد براي همين است خب مرحوم سيد درست است فقيه بود اما يك محقق و چيزنويس و قلم‌فرسا نبود به دليل اين‌كه مكاسب‌اش يك كتاب تقريري است اما «عروه و ما ادراك ماالعروه» پرونده‌اش، ورود و خروجش، موضوع‌يابي‌اش چيز ديگر است. اگر مي‌بينيد ساليان متمادي عروه در حوزه مانده و همه محققين روی عروه حاشيه كردند چون مدت‌ها رويش كار شده. مرحوم آقاي شيخ محمد‌حسين دارد كه يك ليره عثماني ايشان به هر طلبه‌اي مي‌داد كه بتواند يك فرع جديدي، يك مسئله جديدي، يك موضوع جديدي بياورد گويا اين كار را كرده مديريت فقهي، مديريت حوزه باعث شد كه عروه به اين عظمت و جلال خودش را نشان داد. كار تنهايي خيلي سخت است گاهي ممكن است انسان به‌جايي برسد كه ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾[28] اما كاري كه سكه قبولي بخورد و ذوق‌ها بپذيرد و همه علما روي آن صحه بگذارند و فرع‌بندي‌اش آكبند قوي باشد همين عروه است خيلي‌ها كتاب نوشتند مرحوم آقاي سيدابوالحسن(رضوان الله عليه) «وسيلة النجاة» را نوشته آن وسيله‌اش كار عروه را نتوانست بكند با اين‌كه اصرار مرحوم آقاي سيد ابوالحسن اين بود كه چيزهايي كه در عروه نيست در وسيله بنويسد. مرحوم سيد فصل معاملات و اين‌ها را در عروه نياورده بود مرحوم آقاي سيد ابوالحسن آورده اما شما مي‌بينيد بين وسيله و عروه خيلي فرق است. كارهاي جمعي با مديريت يك مطلب ديگري است. مرحوم آقاي سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) روي علميّتي كه داشت تعليقات فقهي ايشان با تعليقات فقهی ديگر فرق مي‌كند كه برخي از فقها با تعليقات مرحوم آقاي سيد محمد كاظم همان عملي مي‌كنند كه با مكاسب مرحوم شيخ کردند. اين بزرگوار اصرار دارد که شرط ابتدائي نافذ است و الآن يكي از بهترين راه براي تنفيذ و امضاء و رسميت بخشيدن و بخشودن اين قطعنامه‌ها، كنوانسيون‌ها، ميثاق‌ها، تفاهم‌ها و مانند آن همين «‌الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[29] است. فتواي زنده و روشن و شفاف ايشان اين است كه شرط مطلق است[30] چه در ضمن عقد باشد چه نباشد بعد گله مي‌كند از مرحوم شيخ كه چه فرمايشي است كه شما مي‌گوييد كه اصحاب نگفتند كه ‌نگفته؟ صاحب عوائد اين نراقي از فحول فقهاي متأخر، اين هم فتوا داده كه وعد «واجب الوفا» است[31] اين هم مثل آن است بعد مي‌فرمايد: همان‌طور كه شرط مشمول «‌الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[32] است و «واجب الوفا» است ادلّه وجوب وفاي به وعده هم او را شامل مي‌شود. شما مي‌بينيد خيلي‌ها مي‌گويند وعده حكم اخلاقي است «واجب الوفا» نيست. وعده كرد و خلاف كرد به ملت وعده داد و عمل نكرد همين؟ خب نشد نشد. اين‌چنين نيست. اگر به زيد يا به فرد يا به جمعيت وعده داديم عمل به او واجب است وفاي به او واجب است.

پرسش: اگر به کسی وعده داد که اين مال را به شما می‌فروشم آيا واجب است بفروشد؟

پاسخ: وعده داد؟ بله فتوا اين‌چنين است. چون رواياتي كه دلالت مي‌كند به وجوب وفاي به وعد خيلي است.

پرسش: حتی اگر فروخته باشد در مجلس می‌تواند فسخ کند پس چطور قبل از فروش نمی تواند.

پاسخ: احكام بيع بار است «الْبَيِّعَانِ بِالْخِيَارِ مَا لَمْ يَفْتَرِقَا»[33] احكام بيع بر او بار است. يك وقت انسان قدرت ندارد بيگانه آمده تحريم كرده دست آدم را بست «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ»[34] يك وقت است خود آدم وفا نمي‌كند يك وقت است نه بيگانه قهار جبار ظالم آمده تحريم كرده آن‌ كه بر‌اساس حديث رفع خارج است. غرض اين است كه خود وعده وجوب وفا مي‌آورد اين‌كه گفتند وعده حكم اخلاقي است مي‌گويد نه «واجب الوفا» است؛ منتهي يك مشكلي در فرمايش مرحوم سيد هست كه فرمودند كه وعده اِخبار است و «‌الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌»[35] انشا است.[36] اين سخن تام نيست چون وعده و وعيد هر دو انشايند هيچ‌كدام اخبار نيست اگر كسي گفت من اين كار را مي‌كنم اين جمله خبريه‌اي است كه به داعي انشا القاء شده؛ مثل تهديد اگر به فرزندش گفت مي‌زنم اين‌طور نيست اگر نزد دروغ گفته باشد اين وعيد و وعده هر دو انشايند ولو به صورت جمله خبريه واقع شده ‌باشند. اگر كسي ديگري را تهديد كرده بعد به آن تهديد عمل نكرده اين را نمي‌گويند دروغ گفت؛ براي اين‌كه اين انشا است انشا صدق و كذب ندارد كه انشا از واقعيت خارج خبر نمي‌دهد كه بنابراين وعده انشا است مثل وعيد و ايشان مي‌فرمايند كه رواياتي كه دلالت مي‌كنند بر وجوب وفاي به وعده مسئله شرط را هم شامل مي‌شود.

پرسش: اگر اين‌طور باشد حنث قسم معنی پيدا نمی‌کند.

پاسخ: چرا؟

پرسش: برای اين‌که آن هم يک نوع انشا است.

پاسخ: انشا است بايد عمل بكند و نكرده. بيع مگر انشا نيست اگر كسي فروخت و نداد معصيت كرده اين‌چنين نيست كه معصيت مربوط به خصوص است. آنجا مربوط به صدق و كذب بود كه مي‌گوييم اگر نكرد به كذب برمي‌گردد و كذب معصيت است نه ترك وعيد. حالا اگر كسي به كودكش گفت من اگر اين كار را نكردي در امتحان مثلاً موفق نشدي تنبيه مي‌كنم اين وعيد است؛ حالا اگر كودك موفق نشد در امتحان آن نمره را بگيرد ايشان بچه را نزد معصيت كرد چون دروغ گفت، حالا زدن واجب است؟ اين به صدق و كذب برمي‌گردد كه می‌گوييم كاري به آن نداريم. اما معنايش اين نيست كه اگر چيزي انشا بود «واجب الوفا» نيست اين ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[37] چرا «واجب الوفا» است؟ با اين‌كه انشا است نه از باب صدق و كذب است وفاي به اين كار واجب است وعده همين‌طور است. خلف وعده جايز نيست اما تخلف از وعيد مطابق با حكمت است. بنابراين ايشان فرمايش‌شان اين است كه شرط چه در ضمن عقد باشد چه در ضمن عقد نباشد «واجب الوفا» است مشمول عموم «‌الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌»[38] است و وعده هم اين‌چنين است يك حكم اخلاقي نيست وفاي به وعده واجب است.

حالا چون روز چهارشنبه است شايد نرسيم به تتميم بحث شرط هشتم، يك چند جمله‌اي هم چون در روزهاي چهارشنبه معمولاً بحث‌هاي اخلاقي داشتيم اين را داشته باشيم. از ماها كه معمميم و در حوزه‌ها زندگي مي‌كنيم يك توقع ديگر است و از افراد ديگر توقع ديگر. آن توقعي كه فرق مي‌كند اين نيست كه ما آدم خوبي باشيم آن‌ها آدم خوب، اين يك توقع مشترك است كه همه ما بايد آدم خوبي باشيم اما به توده مردم راهنمايي كردند به ما گفتند اصرار كردند كه ما توشه تهيه كنيد زاد تهيه كنيد اهل تقوا باشيد ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى﴾[39] مي‌بينيد در هر سوره‌اي در هر آيه‌اي در هر روايتي بالأخره سخن از تقوا مطرح است. اما تقوا ره‌توشه است زاد است. ديگر توده مردم سؤال نمي‌كنند كه اين زاد يعني چه؟ زاد براي آن است كه ما را به جايي برساند حالا رسيديم آن‌جا، آن‌جا چه خبر است؟ اين را شما مي‌بينيد غالب افراد سؤال نمي‌كنند. حالا ما رسيديم آن‌جا، آن‌جا چه‌كار بكنيم؟ و از آنجا چه دستور داريم؟ شما مي‌گوييد اگر كسي قصد زيارت ثامن الحجج(سلام الله عليه) را داشت يك مقدار ره‌توشه لازم است بسيار خب؛ حالا رفتيم حرم مطهر آن‌جا چه‌كار بكنيم آن‌جا كه زاد نمي‌خواهد كه زاد برای رسيدن به مقصد است ديگر حالا ما به مقصد رسيديم مقصود را چگونه در مقصد ببينيم با او چه بگوييم؟ اين در غالب حرف وضع نيست مي‌گفتند شما حالا چه‌كار داريد آن‌جا بالأخره پذيرايي‌تان مي‌كنند اين اصلاً به ذهن خيلي‌ها نمي‌آيد شما از نود درصد سؤال بكنيد كه بالأخره اين زاد و توشه شما را برد آن‌جا، آن‌جا چه‌كار مي‌خواهيد بكنيد؟ به ذهن خيلي‌ها نمي‌آيد. اما اين مناجات‌هاي شعبانيه و امثال شعبانيه براي آن نيست كه ما باتقوا بشويم يك انسان متّقي دارد اين‌ها را مي‌خواند. انسان متّقي اين‌ها را مي‌خواند مي‌گويد شما كه حالا آمديد به مقصد با مقصود اين كارها را بكن اين حرف را بزن مي‌تواني نيازمندانه با او ناز كني؛ اما نياز يادت نرود غالب ما غالب افراد با نياز داريم زندگي مي‌كنيم خدايا ما محتاجيم خدايا فقيريم خدايا مسكينيم، مستكينيم، مستجيريم با نياز زندگي مي‌كنيم؛ اما يك نازي هم هست. نازي هست در بستر نياز. اين دعاي نوراني افتتاح ماه مبارك رمضان را كه مي‌خوانديم چه مي‌گفتيم؟ چند جمله‌اي كه گذشت آن وقت سربلند كرديم گفتيم «مُدِلًّا عَلَيْكَ»[40] خدايا من مي‌خواهم با تو ادلال كنيم ادلال؛ يعني دلال يعني غنج يعني ناز، مي‌خواهم با تو ناز كنم اين‌جا سخن از نياز نيست اين‌كه دليل نيست اين دلال است اين ناز است ناز را كجا نشان مي‌دهند در مناجات شعبانيه آن ادله نيست كه از باب دليله باشد اين ادلال است ادلال با دلال كار دارد «مُدِلًّا عَلَيْكَ» من آمده‌ام ناز بكنم ناز چيست؟ ناز در مناجات شعبانيه اين است كه خدايا تو اگر يك وقت به من اعتراض بكني بگويي چرا گناه كردي؟ من هم به تو اعتراض مي‌كنم مي‌گويم تو چرا نبخشيدي؟ تو چرا ستاري نكردي؟ «انْ اخَذْتَنِي بِجُرْمِي اخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ»[41] اين يعني چه؟ اين را كه مي‌تواند بگويد؟ كسي جرأت دارد در قيامت به خدا بگويد: خدا اگر او را به محاكمه دعوت كرده گفته چرا فلان كار را كردي؟ اين زبانش باز باشد بگويد خدايا تو چرا نبخشيدي؟ آن روز كه ﴿لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَوابًا﴾[42] اين مال كيست؟ اين مال اهل تقوي است اهل تقواي بي‌چاره كه فقط اهل زاد است نه اهل مقصد و مقصود. اين اوحدي از سالكان به اين‌جا مي‌رسند كه اين بستر نياز را دارند «الي الابد» در بهشت هم رفتند اين نياز را دارند. آن‌جاي جاي لغو و لهو و حرف باطل نيست انسان در بستر نياز زندگي مي‌كند؛ اما حالا كه در بستر نياز زندگي مي‌كند نيازش گاهي به اين است كه ﴿غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ﴾[43] داشته باشد گاهي نيازش به اين است كه اولياي الهي را زيارت كند گاهي نيازش به اين است كه از يك عده‌اي شفاعت كند اين امور است گاهي نيازش به اين است كه با او ناز كند «انْ اخَذْتَنِي بِجُرْمِي اخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ»[44] منم مؤاخذه مي‌كنم. اين تنها مناجات وجود مبارك حضرت امير كه نبود كه مناجات ائمه(عليهم السلام) است به ما هم گفتند بخوانيد پس معلوم مي‌شود اين راه باز است ولي غالب ما تا مقصديم از آن به بعد خبري نيست. الآن كسي كه بخواهد به زيارت ثامن‌ الحجج(سلام الله عليه) برود يك كارتن غذا بس او است اما يك كاميون دارد مي‌برد اين‌كه مي‌بينيد مرتب نماز بخوان روزه بگير ذكر بخوان اين يك كاميون غذا بردن است؛ منتهي وقتي در مشهد رفت اين را تقسيم مي‌كند و ثواب بيشتري مي‌برد اين‌جا هم وقتي وارد صحنه بهشت شد ﴿غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ﴾[45] بيشتري به او مي‌دهند ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[46] بيشتر مي‌دهند ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾[47] جنتان و جنتان و جناني به او مي‌دهند در همين حد؛ اما ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[48] ببرند نيست. آن‌كه در پايان سورهٴ مباركهٴ قمر است اين است كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾[49] ممكن است كسي دو بهشت داشته باشد چهارتا بهشت داشته باشد ده‌تا بهشت داشته باشد. ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾[50] بعد ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ﴾[51] فراوان است چه اين‌كه فرمود ﴿أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّي﴾[52] بعضي يك نهر دارند بعضي ده نهر دارند اين‌ها ممكن است اما ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَر﴾[53] بدون واو و بدون فاء﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَر في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾. اين ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ ديگر سهم او نيست؛ براي اين‌كه او فقط به فكر توشه بود توشه مال راه است انساني كه به مقصد رسيده است كه زاد تهيه نمي‌كند يك چيز ديگر لازم است آن‌جا آن چيز ديگر كه مطرح نشد. جاي عرفان اسلامي اين‌جا است بقيه اوهام است. خدا غريق رحمت كند مرحوم صدرالمتألّهين را از اين عرفان‌بافي‌هاي باطل، وحدت وجودی‌هاي باطل، تصوف‌هاي باطل هميشه بود. ايشان يك كتابي نوشته به نام «كسر اصنام الجاهلية» فرمود اين عرفان‌هاي باطل، اين صوفي‌گري‌ها اين وحدت وجودي‌هاي باطل، اين‌ها بت‌هاي جاهليت است اين‌ها را بايد شكست با برهان بايد شكست با عرفان بايد شكست تا آدم برسد به جايي كه بالأخره ببينيد با كه دارد حرف مي‌زند در بستر نياز، در بستر نياز تا كجا مي‌تواند برود. بعد هم انسان اين نازش را بالا مي‌برد بالا مي‌برد بالا مي‌برد كارها را تقسيم مي‌كند بعد به خداي سبحان عرض مي‌كند در همان مناجات شعبانيه، خدايا من از راه دور آمدم اول منادات كردم بعد به شما نزديك شدم مناجات كردم نفسم بند آمد حالا نوبت توست تو حرف بزن من بشنوم «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَاجابَكَ وَ لٰا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلٰالِكَ، فَناجَيْتَهُ سِرّاً»[54] خدايا از اين به بعد تو مناجات بكن با من اين حرف‌ها مال كيست؟ اينها مثل «وَ لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ»[55] نيست كه با هفت‌هشت سال درس خواندن حل بشود يعني يك مبادی مي‌خواهد با جان‌كندن. انسان مي‌تواند با خداي خودش نياز بكند يك، ناز بكند دو، كارها را تقسيم بكند سه، اين‌ها يعني چه؟ اين‌ها راه عملي است و دستور است كه متأسفانه متروك است در اين ادعيه ما «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ ... فَناجَيْتَهُ»[56] خدايا از اين به بعد ديگر نوبت توست، تو با من مناجات بكن جاي ندا نيست نگوييد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[57] اين يا نداي مال انسان دور است من كه آمدم حضور شما پس لازم نيست بگويد «يا ايها العبد»، «يا ايها الكذا، يا ايها الكذا» من كه آمدم حضور شما نوبت منادات تمام شد مرحله مناجات است مناجات هم سهميه من تمام شد حالا نوبت شما است «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ ... فَناجَيْتَهُ»[58] بعد هم آن توفيق را بده كه من نجواي آهسته شما را بشنوم و كار موسي كليم(سلام الله عليه) را بكنم «فَصَعِقَ لِجَلٰالِكَ» مدهوش بشوم نه بيهوش، آن مدهوشي‌اش را هم به من بده اين ديگر صوم و صلاة نيست اين ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوي﴾[59] نيست اين روي سكوي تقوا ايستاده دارد پرواز مي‌كند يعني انساني كه صددرصد عادل است صددرصد متّقي است حدوثا ًو بقاءً، روي سكوي تقوا دارد اين حرف‌ها را مي‌زند كه اگر ـ معاذ الله ـ يك ذره‌اي اين سكو آسيب ببيند اين از راه پرت مي‌شود اين راه‌ها هست. اين راه‌ها گذشته از اين‌كه آن بركات معنوي فراوان را دارد بركات حوزوي فراوان دارد من اگر به دنبال علم همين «ضرب يضرب» كه در فقه و اصول و فلسفه و كلام ما هم هست به دنبال اين هم باشيم او را بهتر به ما مي‌دهند يعني همين علوم حصولي همين مفاهيم كه كمتر كار با مفهوم ساخته مي‌شود اين‌ها را هم بخواهيم اين‌ها را هم به ما مي‌دهند چون همه چيز هست. اگر فرمود هر چه بخواهند ما مي‌دهيم ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيدٌ﴾[60] اين است ديگر اگر كسي بخواهد در اين رشته‌ها كامل بشود در اين رشته‌ها هم به او مي‌دهند اين‌چنين نيست كه فقط آن مربوط به آن عالَم باشد و حوري‌هاي آن عالَم، خير. اين ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ﴾[61] يا «جَرَى يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ عَلَى لِسَانِهِ»[62] با اين‌ها حرف‌ها هست. اگر اين‌ها هست گفتند سرمايه اصلي‌اش هم اخلاص هست اميدواريم كه خداي سبحان به بركت قرآن و عترت، اين اخلاص را نصيب همه مخصوصاً حوزويان بكند ما را هم محروم نكند كه ما هم بتوانيم هم راه را درست برويم هم به مقصد برسيم هم بفهميم با مقصود چه كنيم.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] . تذکرة الفقهاء(ط- جديد)، ج10، ص251.
[2] . كتاب البيع (امام خميني)، ج‌5، ص300.
[3] . سوره بقره، آيه20.
[4] . التوحيد(صدوق)، ص123.
[5] . سوره بقره، آيه20.
[6] . التوحيد(صدوق)، ص130.
[7] . سوره بقره، آيه20.
[8] . سوره ملک، آيه14.
[9] . سوره يس، آيه82.
[10] . شرح منظومه، ج3، ص607.
[11] . مکاسب (انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص51.
[12] . تذکرة الفقهاء(ط- جديد)، ج10، ص51.
[13] . وسائل الشيعة؛ ج‌17، ص448.
[14] . مکاسب (انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص51.
[15] . تذکرة الفقهاء(ط- جديد)، ج10، ص51.
[16] . وسائل الشيعة؛ ج‌17، ص448.
[17] . تذکرة الفقهاء(ط- جديد)، ج10، ص51.
[18] . وسائل الشيعة، ج‌14، ص572.
[19] . سوره نساء، آيه29.
[20] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[21] . حاشيه مکاسب(يزدی)، ج2، ص117.
[22] . عوائد الأيام في بيان قواعد الأحكام، ص129.
[23] . حاشيه مکاسب(يزدی)، ج2، ص117.
[24] . القاموس الفقهي لغة و اصطلاحا، ص192.
[25] . الصحاح، ج3، ص1136.
[26] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[27] . حاشيه مکاسب(يزدی)، ج2، ص117.
[28] . سوره مائده، آيه54.
[29] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[30] . حاشيه مکاسب(يزدی)، ج2، ص117.
[31] . عوائد الايام، ص133.
[32] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[33] . الکافی(ط- اسلامی)، ج5، ص170.
[34] . وسائل الشيعه، ج15، ص369.
[35] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[36] . حاشيه مکاسب(يزدی)، ج2، ص117.
[37] . سوره مائده، آيه1.
[38] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[39] . سوره بقره، آيه197.
[40] . تهذيب‌ الاحکام، ج3، ص109.
[41] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - جديد)، ج‌3، ص297.
[42] . سوره نباء، آيه38.
[43] . سوره زمر، آيه20.
[44] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - جديد)، ج‌3، ص297.
[45] . سوره زمر، آيه20.
[46] . سوره بقره، آيه25.
[47] . سوره الرحمن، آيه46.
[48] . سوره قمر، آيه55.
[49] . سوره قمر، آيه54.
[50] . سوره الرحمن، آيه46.
[51] . سوره الرحمن، آيه62.
[52] . سوره محمد، آيه15.
[53] . سوره قمر، آيه54.
[54] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - جديد)، ج‌3، ص299.
[55] . وسائل الشيعة، ج‌2، ص356.
[56] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - جديد)، ج‌3، ص299.
[57] . سوره بقره، آيه104.
[58] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - جديد)، ج‌3، ص299.
[59] . سوره بقره، آيه197.
[60] . سوره ق، آيه35.
[61] . سوره بقره، آيه282.
[62] . محاسن(برقی)، ج1، ص61.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo