< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

91/02/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

در مبحث شروط مقاماتي طرح مي‌شود كه همه مسائل را در بردارد مقام اول داراي چند جهت است كه اين جهات درباره تفسير شرط، معناي شرط، لغتاً، عرفاً، عرف خاص، عرف عام تا روشن بشود كه اگر خواستيم به عموم «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌»[1] تمسك بكنيم بر چه معنايي حمل بكنيم آن‌گاه مقام ثاني درباره شروط صحت شرط است كه كدام شرط صحيح است كدام شرط صحيح نيست آيا شرط «بأيّ معناً و بأيّ موردٍ» صحيح است يا شرط نبايد مخالف كتاب باشد مخالف سنت باشد مخالف عقل باشد مخالف مقتضاي عقد باشد و مانند آن و همچنين مقامات ديگر. مقام اول چند جهت داشت و دارد كه برخي از آن جهات گذشت و برخي از آن جهات را در پيش داريم جهت اولاي از مقام اول اين بود كه معناي لغوي شرط چيست؟ يك، معنايي كه در عرف فقها(رضوان الله عليهم) مطرح است چيست؟ دو، جهت ثالثه اين است كه معناي شرط در عرف حديث چيست؟ كه عمده آن است كه ائمه(عليهم السلام) در اطلاقاتشان شرط را بر چه معنايي حمل مي‌كردند با چه معنايي اين كلمه را بكار مي‌بردند كه اگر ما با آن مأنوس بشويم آن مهم است آن وقت «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌» را بر معنايي حمل مي‌كنيم كه در ساير روايات شرط به آن معنا بكار برده شد و اين معناي «الحَديثُ يفسِّرُ بَعضُه بَعضا» است سيدنا الاستاد در آن رساله‌اي كه درباره معاد نوشتند [البته آن رساله را قبل از مسئله الميزان و همچنين تفسيرهاي ديگر نوشتند آن را تقريباً در سن چهل سالگي‌شان مرقوم فرمودند] در آنجا فرمودند اصلاً بناي ما بر اين است كه قرآن را با قرآن، حديث را با حديث تفسير كنيم اين بهترين روش است تصريح ايشان در مقدمه رسالة المعادشان اين است كه اگر واقعاً ما اصطلاح حديثي را خوب بررسي كرديم ديديم كه كلمه شرط در لسان ائمه(عليهم السلام) در احاديث به فلان معنا استعمال شد اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌»[2] را اگر قرينه نداشته باشد بر همان معنا حمل مي‌كنيم پس در اين جهاتي كه در دامنه مقام اول مطرح است ما بايد معناي لغوي معناي عرف دارج بين فقها(رضوان الله عليهم) و معناي حديثي آن را هم ترجمه كنيم تا سومين مطلب كه اساس كار است باعث بشود كه ما «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌» بر او حمل بكنيم در جريان لغت ملاحظه فرموديد البته استقصايي در فرمايشات مرحوم شيخ و امثال شيخ نيست فقط از قاموس[3] و امثال قاموس تقريباً نقل كردند كه گفتند شرط «التزامٌ في التزامٍ» يا «الزامٌ في الزامٍ» كه التزام ابتدائي را شرط نمي‌گويند التزام ضمني را بايد شرط بگويند البته توضيح ندادند اين التزامي كه در ضمن التزام ديگر است به نحو تقييد است يا به نحو ظرفيت يا اعم، گاهي به نحو تقييد است مثل اينكه طرفين قرارداد شرط مي‌كنند كه مثمن اين‌چنين باشد يا ثمن آنچنان باشد اين تقييد آن مثمن است به يك قيدي كه اين دومي قيد اولي است يك وقت است كه نه صرف ظرفيت است براي اينكه از ابتدائيت دربيايد مثل شرط خياطت در ضمن خريد و فروش يك خانه يا زمين يا كالاي ديگر كه اين خياطت نه وصف ثمن است نه وصف مثمن؛ لكن براي اينكه از ابتدائيت دربيايد اين را در ضمن معامله شرط كردند كه اين معامله صرف ظرفيت براي آن شرط را دارد سخن از تقييد نيست اين البته در فرمايش صاحب قاموس و امثال قاموس درنمي‌آيد فقط فرمود «التزامٌ في التزامٍ». بعضي از كتابهاي لغت كه از قدمتي برخورداند و همچنين از اعتبار بيشتر برخوردارند اينها نظير مقائيس ابن فارس ايشان دارند كه شرط به معناي علامت است[4] از معناي اصلي شرط يعني علامت است ممكن است كه از نظر صيغه يكي از باب «فَعَلَ يَفعُل» يكي از باب «فَعِل يَفعَلُ» و مانند آن «نَصَرَ يَنصُر» باشد يكي «عَلِمَ يَعلَمُ» باشد لكن ايشان فرمود يك اصل دارد گاهي در اصل‌يابي مي‌فرمايند كه اين كلمه اين واژه دو تا اصل دارد و هر اصلي هم معناي خاص خود را دارد ولي اينجا مي‌فرمايد يك اصل دارد يك باب دارد و آن به معني علامت است كه اگر مي‌گويند فلان شيء جزء «أَشْرَاطِ السَّاعَةِ»[5] است يعني علائم قيامت است يا «اشراط الظهور» حضرت حجت(سلام الله عليه) است يعني علامت است بعد منتهي مي‌شوند كه اگر شرطه را شرطه گفتند براي اينكه لباس خاص مي‌پوشد يا علامت خاص دارند گرچه در ذيل همين كلمه براي شرطه يك معناي ديگري ذكر مي‌كنند[6] كه اين گروه چون داراي اين وصف‌اند اينها را به اين سمت مي‌گمارند چون ديگر از حريم بحث خارج است و ذكر آن وصف هم لازم نيست ولي در اصل همان جريان علامت را ذکر مي‌كنند آن وقت در اثناي بحث مي‌فرمايند كه اگر نخي به يك چيزي وصل بشود چون علامت آن است به اين ربط و پيوند هم مي‌گويند شرط.[7] اين خيلي فرق مي‌كند با آنچه را كه جناب صاحب قاموس[8] فرمودند پس همان طور كه در بحث ديروز اشاره شد لغت از سه منظر مشكل دارد يكي اينكه او لغوي كارشناس استعمال است نه وضع، دوم اينكه بر فرضي كه درباره وضع قدمي بگذارد در حد «شرح الاسم» سخن مي‌گويد، سوم اينكه خود لغوي‌ها لغتاً معارض دارند يك امر جامعي مورد اتفاق اهل لغت نيست پس از لغت كاري ساخته نيست برويم به سراغ عرف رايج در فقه، عرف رايج در فقه را مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) فرمودند اين دو تا معنا دارد معناي حدثي دارد و معناي جامد[9] حالا مشترك لفظي‌اند يا عموم مجازند يا مانند آن يك بحث خاصي است كه فعلاً در مطلب ما دخيل نيست. معناي حدثي او كه تعهد باشد حالا ذكر مي‌كنند و ذكر كردند و معناي جامد او را فرمودند كه معناي جامد عبارت از اين است كه «ما يلزم من عدمه العدم»[10] شرط نسبت به مشروط تلازم عدمي دارد ولی تلازم وجودي ندارد علت تام نسبت به معلول هم تلازم وجودي دارد هم تلازم عدمي هر وقت علت تام بود معلول هست هر وقت نبود معلول نيست اما شرط تلازم عدمي دارد تلازم وجودي ندارد يعني هر وقت شرط نبود مشروط نيست اما هر وقت شرط بود لازم نيست كه مشروط باشد چون شرط تنها سبب نيست تنها مؤثر نيست امور ديگر هم دخيل‌اند. اين بيان مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) چون درصدد معناي شرط جامد و مصطلح منطق و كلام و امثال ذلك نبودند فقط از دور دستي بر اين شرح داشتند و معنا كردند مگر شرط اين نيست شرط يك حقيقتي است كه لازم مشترك همه شروط همين است چون شرط گاهي جزء متمم فاعليت فاعل است گاهي متمم قابليت قابل است سهمي در تأثير دارد يا سهمي در تأثّر دارد لازم مشترك شرط چه متمم فاعليت فاعل باشد چه متمم قابليت قابل باشد اين است كه با مشروط تلازم عدمي دارد نه اينكه شرط اين است كه با ملزوم تلازم عدمي داشته باشد شرط آثار خاص خودش را دارد اين يك اثر مشتركي بين اقسام شروط است چه شرطهايي كه به علت فاعلي برگردد چه شرطهايي كه به علت قابلي برگردد اينها هر كدام يك اثر خاص خودشان را دارند معناي مخصوص خودشان را دارند جامع مشترك آنها و اثر مشترك آنها اين است كه با مشروطشان تلازم عدمي دارند حالا چون دسترسي به آن خصوصيات نبود يا درصدد تبيين آن خصوصيات نبودند فرمودند شرط آن است كه با مشروط تلازم عدمي داشته باشد؛ البته متوقع هم نبود براي اينكه ايشان درصدد بيان آن شرط به معناي جامد نيستند شرط در فضاي عرف در فضاي عرف فقه گاهي تعهد ابتدائي است اگر شرط به معني مطلق عهد باشد انسان عهد مي‌كند كه فلان كار را نكند نه به صورت نذر، عهد كرده كه سيگار نكشد عهد كرده كه فلان كار را انجام ندهد عهد كرده كه بيجا حرف نزند اينها تعهدي است تعهد حالا يا اخلاقي يا غيراخلاقي، اين را مي‌گويند اگر شرط به معني مطلق عهد باشد اين را مي‌گيرد اين از ساده‌ترين مراحل است كه شرط به معناي عهد است ولو يك جانبه، دوم شرط به معناي عهد دوجانبه است اين عهد دوجانبه؛ گاهي «مع الله» است مثل نذر، عهد، يمين اينها با خدا پيوندگذاشتن است با خدا قرارداد كردن است اينقدر ذات اقدس الهي رئوف و مهربان است، آن بيان نوراني حضرت سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه كه فرمود «الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ، وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ»[11] فصل اول كه هويت مطلقه است منطقه ممنوعه است فصل دوم كه اكتناه صفات ذات است چون عين ذات است آن هم منطقه ممنوعه است فصل سوم كه فيض حق است «وجه الله» است امثال ذلك، در اين فصل سوم «الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ، وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ». در اينجا كه «الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ» است گاهي مي‌فرمايد «عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ‌»[12] گاهي هم مي‌فرمود با من عهد ببنديد چون سه كتاب است از پنجاه شصت كتاب فقهي ديگر يكي كتاب العهد، يكي كتاب النذر، يكي كتاب اليمين عهد اين يك كتاب مستقل فقهي است يك صيغه‌اي دارد يك ايجابي دارد يك شرايطي دارد ديگر نذر چطور است آن هم همين‌طور است يمين چطور است آن هم همين‌طور است عهد يك كتابي از كتابهاي پنجاه شصت‌گانه فقه است ايجابي دارد شرايطي دارد حنثی دارد مثل نذر. اين عهد يعني چه يعني با خدا عهد ببنديم آنقدر لطف و فيض الهي تنزل كرده كه ما همان طور كه مي‌توانيم با ديگري خريد و فروش كنيم با ديگري اجاره و استجاره داشته باشته باشيم اعاره و استعاره داشته باشيم اين‌گونه از عقود را برقرار كنيم با خدا هم مي‌توانيم عهد ببنديم مي‌گوييم خدايا با تو عهد بستم كه اين كار را بكنم برخي از بزرگان فلسفي و كلامي نظير بوعلي و اينها يكي از عهودي كه با خداي سبحان مي‌بستند؛ عهد كردم كه قصه نخوانم چون قصه آن فكر و روح و عقل را ديگر عقلاني بار نمي‌آورد مزاحم او است آدمي كه حرفهاي غيربرهاني را تحويل جانش داده اين روح به زحمت برهاني مي‌شود زود باور مي‌شود زود مي‌رنجد زود جذب مي‌شود زود قبض مي‌شود اما اگر كسي حكيمانه زندگي كند هر چيزي را گوش نمي‌دهد بر فرض گوش داد تا برهان با او نباشد وارد صحنه ذهن نمي‌كند عهد كردم كه قصه نخوانم حالا قصص قرآني همه‌شان برهان است اينها عهد است عهد كردم كه فلان حرف را نزنم عهد كردم كه نماز‌شبم ترك نشود اينها عهد با خدا است اينقدر ذات اقدس الهي فيضش تنزل دارد كه با انسان طرف عهد مي‌شود مثل اينكه طرف بيع، طرف اجاره، اين قدر لطف خدا نزديك است. پس عهد گاهي «وحده» است گاهي «مع الغير» آن غير يا الله است يا مخلوقين. عهد با مخلوقين گاهي به نحو قرارداد معاملي است نظير خود بيع و امثال بيع كه برخي از فقها فرمودند اين خود عنوان بيع «شرطٌ من الشروط» يك قرار خاص معاملي است گاهي عهد «مع الغير» يك قرار اخص است نه قرار خاص، عهد دوجانبه است يك طرف انسان يك طرف انسان ديگر و در خصوص قرارداد معاملي است اما اخص از قسم قبلي و آن اين است كه در ضمن يك معامله ديگر باشد نه مستقل؛ پس اگر كسي با ديگري بيع كرد عهد كرد اما اين عهد خاص است ولي اگر عهد كرد كه مبيع اين‌چنين باشد يا ثمن آنچنان باشد اين عهد اخص است زيرا «التزامٌ في‌التزامٍ» اين مي‌شود عهد اخص. پس شرط يا مطلق عهد است يا عهد «مع الغير» آن غير هم يا الله است يا «خلق الله»، «خلق الله» هم يا عهد خاص است يا عهد اخص، اينها هست. حالا كه عهد اخص شد باز هم «ينقسم الي قسمين» گاهي به نحو تقييد است گاهي به نحو ظرفيت؛ وقتي يك تعهدي در ضمن تعهد ديگر است آيا اين تعهد دوم به وصف «احد العوضين» برمي‌گردد كه به نحو تقييد باشد يا نه صرف ظرفيت است كه به نحو تقييد نباشد. آيا شرط همه اينها را شامل مي‌شود در فضاي عرف فقهي تا عموم «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌»[13] شامل اينها بشود يا نه؟ در چنين فضايي بزرگان اختلاف فقهي دارند بعضي از مشايخ ما از استادشان مرحوم آقا ضياء(رضوان الله تعالي عليهم اجمعين) نقل كردند كه مي‌فرمود شرط همان تعهد ضمني است[14] التزام ابتدائي را شرط نمي‌گويند. از طرفي ظاهر فرمايش بسياري از اساتين فقه بعد از مرحوم شيخ انصاري مرحوم آقاي سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) اين است كه مطلق التزام شرط است[15] چه التزام ابتدائي چه التزام ضمني، شرط شامل هر دو مي‌شود يعني همان طور كه شرط در ضمن عقد لازم و مانند آن شرط است بيمه هم شرط است تعهدات و اين امضاي تفاهم و اين قراردادهاي مشتركي كه الآن رايج و دارج است همه اينها شرط است التزامهاي ابتدائي هم شرط است اينها هم استوانه‌هاي فقه‌اند و بسياري از اين بزرگان به تبادر تمسك كردند طرفين هم به تبادر تمسك كردند. بنابراين اطميناني حاصل نمي‌شود كه منظور از شرط مطلق تعهد است يا خصوص تعهد ضمني؛ البته تعهد ضمنی قدر متيقن هست اما انسان به صورت جزم بگويد كه مطلق تعهد هست اين دليل ديگري مي‌خواهد. پس از ارزيابي كتاب لغت مطلب نهايي به دست نيامده از ارزيابي اصطلاح دارج بين فقها(رضوان الله عليه) چون طرفين به تبادر تمسك كردند چيزي به دست نمي‌آيد ببينيم از اصطلاح حديثي چيزي به دست مي‌آيد يا چيزي به دست نمي‌آيد.

پرسش: وقتی تبادرها با هم تعارض دارند پس دليل محسوب نمی‌شود.

پاسخ:تبادر دليل است ديگر چرا دليل نيست وقتي اين لفظ را بدون قرينه بدون عنايت گفتند در اثر كثرت استعمال و مانند آن نيست چيزي او را همراهي نمي‌كند «عندالاطلاق» وقتي اين لفظ را گفتند آن معنا فهميده مي‌شود در فضاي عرف و ائمه(عليهم السلام) براي تفهيم مردم عادي سخن گفتند اين لفظ را بر همان معنا حمل مي‌كنيم.

پرسش: آيا اغراض شخصي در تبادر دخيل است؟

پاسخ: گفتيم كه هيچ كدام دخيل نباشد معنايش همين است اگر چنانچه توده مردم از اين لفظ او را مي‌فهمند ولو متكلم اهداف ديگر داشته باشد خب داشته باشد؛ ولي اين لفظ راهنماي آن معنا است خواه در اين راه رهزني باشد يا نباشد كسي غرض سوء دارد كسي غرض حسن دارد اين لفظ دليل است يعني راهنما است ما را به آن مقصد مي‌رساند هر كه بگويد اين ‌طور است يعني در فضاي عرف هر كس اين كلمه را بكار ببرد اين كلمه دليل است و راهنما است دست ذهن را مي‌گيرد مي‌برد به آن مطلب، اين مي‌شود تبادر، دليل يعني راهنما، اينكه دلالت بكند حالا يا دلالت‌اش مطابقه است يا تضمن است يا التزام فرقي نمي‌كند به «احد انحاي ثلاثه» اين راهنمايي مي‌كند ذهن را به آن طرف حالا گوينده يك غرض بد دارد يا غرض خوب دارد چه آنها كه غرض خوب دارند چه آنهايي كه غرض بد دارند چه آنهايي كه بي‌غرض‌اند اين لفظ به «احد انحاي ثلاثه» ذهن را راهنمايي مي‌كند به آن مطلب، در چنين فضايي مي‌شود حجت؛ اما اگر ما فهميديم كه مقصود گوينده چيز ديگر است ما وقتي قرينه داريم كه گوينده چيز ديگر گفته منتها در مقام لفظ نياورده اين را بر همان معنايي قصد مي‌كنيم كه گوينده اراده كرده، كسي در وصيتنامه، اقرارنامه، وكالت‌نامه، وقف‌نامه، بيع‌نامه، اجاره‌نامه يك حرفي زده ما همه شاهد بوديم كه منظورش فلان مطلب است منتها اين لفظ او را نمي‌رساند خب مي‌گويد منظورش آن است، اين لفظ را گفته كه مقصود خودش را برساند همه ما هم مي‌دانيم مقصود او اين بود اين محفوف به قرينه است حالا يا قرينه قولي يا قرينه حالي يا قرينه لبّي، اين قرينه است وقتي قرينه شد نظير پزشك كه اين راهنما را به يك سمت ديگري راهنمايي مي‌كند كسي خروجي بخواهد از اين راه بزرگ خارج مي‌شود اين قرينه براي انصراف است يعني كسي كه كاري دارد نمي‌خواهد به آن مقصد دور برود يك فلشي در اين جاده هست اين راهنما است كه اگر مي‌خواهي خارج بشوي از اين جاده اصلي از اين طرف مي‌تواني خارج بشوي راه خروجي اين است اين قرينه براي همين است قرينه صارفه كه مي‌گويند براي همين است كه ذهن را منصرف كند از آن راه اصلي بياورد راه ديگر حالا اگر ما مي‌دانيم كه گوينده غرضش اين است چند نفر در هنگام تنظيم وصيت نشسته بودند و همه‌شان فهميده بودند كه اين وصيت‌كننده هدفش اين است منتها حالا لفظ كوتاه بود اينها همه‌شان شهادت مي‌دهند و مي‌گويند كه منظور او اين بود در وقف‌نامه‌ها اين ‌طور است در اقرارنامه‌ها اين ‌طور است در وصيت‌نامه‌ها اين ‌طور است در وكالتنامه‌ها اين ‌طور است در اجاره‌نامه‌ها اين ‌طور است در بيع‌نامه‌ها اين ‌طور است اگر طرفين مي‌دانند گوينده قصدش اين است خب قرينه است در دلالت لفظ بر معنا ما منتظر نيستيم كه ببينيم گوينده چه قصد كرده ما خودمان همين راه را مي‌رويم اگر او شاهدي اقامه كرد باعث انصراف ذهن است قرينه صارفه را او بايد اقامه كند لفظ را بخواهيم بر معنا حمل بكنيم منتظر سفارش او نيستيم كه او چه به ما دستور مي‌دهد لفظ را بر معنا شرح مي‌كنيم اگر بخواهيم از آن معنا منصرف بشويم قرينه صارفه مي‌خواهيم بنابراين تبادر مي‌تواند حجت باشد.

حالا بالأخره از معني لغوي چيزي به دست نيامده؛ براي اينكه به همان سه جهتي كه عرض شد لغوي كاري نتوانست انجام بدهد معناي رايج بين فقها هم يك معناي شفافي نيست بر فرض هم معناي رايجي باشد اصطلاح فقهي باشد ما كه نمي‌خواهيم مصطلاحات فقه را معنا كنيم ما مي‌خواهيم مصطلاحات حديث را معنا كنيم عمده آن است البته فهم فقها كمك مي‌كند عمده آن راه سوم است بايد ببينيم كه لسان احاديث در استعمال اين كلمه شرط چيست كه اين حرف كليدي را مي‌زند بعضي از بزرگان از راه اصطلاح حديثي خواستند استفاده كنند كه شرط مطلق تعهد است چه در ضمن عقد باشد چه مطلق باشد، چرا؟ براي اينكه در كلمات نوراني حضرت امير هست در روايات ديگر هست كه«شرط أوثق من شرط الله»[16] در حديثي كه به وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) عرض كردند كسي در نكاح شرط كرده كه اين شوهر همسر ديگر نگيرد تعدد زوجات ممنوع باشد در اين خانواده، حضرت فرمود «شَرْطُ اللَّهِ قَبْلَ شَرْطِكَ»[17] و مانند آن، در اين احاديث اين تعبير هست كه امام(سلام الله عليه) آن حكم خدا را به عنوان شرط و عهد الهي ياد كرد فرمود اين شرط قبل از شرط شما است نه تنها قبل زماني يعني مقدم بر شرط شما است سخن از سبق زماني نيست البته سبق زماني هم هست در اينجا؛ اما اين يعني قبل از اينكه شما اين قرار را بگذاريد ذات اقدس الهي قانونگذاري كرده شما حق قانون‌شكني نداريد. اين حكم خدا به عنوان شرط ياد شده است و اين شرط هم در لسان معصوم(سلام الله عليه) بكار رفت كه فرمود «شرط أوثق من شرط الله»[18] يا «شَرْطُ اللَّهِ قَبْلَ شَرْطِكَ»[19] پس معلوم مي‌شود كه شرط همان حكم است همان عهد است مطلقا چه در ابتدائي چه غير ابتدائي آن وقت «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ‌»[20] بر همين معنا هم حمل مي‌شود شرط ابتدائي هم شرط است و بايد وفا بشود نقدي كه مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) و امثال مرحوم آخوند(رضوان الله عليهم) بر اين‌گونه از اين احاديث دارند مي‌فرمايند كه ما قبول داريم كه اگر جايي لفظي بر يك معنايي اطلاق بشود بي‌قرينه آن حجت است اما اگر از سنخ مشاكله بود شما نمي‌توانيد معناي اصلي اين كلمه را بدانيد[21] بيان ذلك اين است كه اگر كسي به ديگري ظلم كرد تعدي كرد ديگري دارد برابر عدل پاسخ مي‌دهد اولي تعدي كرد دومي كه تعدي نكرد اولي متعدي است دومي عادل؛ ولي در اين آيه ﴿فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ﴾[22] كار دومي را هم «اعتدي» مي‌داند مثل كار اولي، اين مشاكله است پس صرف استعمال دليل نيست و هكذا در جريان ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾[23] اگر كسي كار بدي كرد جزاء او و كيفر او حَسن و نيك است اينكه سيئه نيست جزاي او حَسنه است اگر كسي كار بد كرد و دستگاه قضاي عادل دارد او را تنبيه مي‌كند جزاي يك انسان بدكردار خوب است در حاليكه در آيه دارد ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ﴾[24] جزاي سيئه كه حسنه است سيئه نيست از اين تعبيرات ما در آيات و روايات كم نداريم كه از باب مشاكله به كار رفته اينجا هم از باب مشاكله است چون كلمه شرط را قبلاً طرفين به كار بردند گفتند اينها شرط كردند كه زوج همسر ديگري نگيرد وجود مبارك حضرت امير براي اينكه مشاكله اينها سخن گفته باشد از حکم خدا كه شرط بود به شرط ياد كرده است فرمود «شَرْطُ اللَّهِ قَبْلَ شَرْطِكَ»[25] شرط آنها امر ضمني بود چون آنها در ضمن عقد نكاح شرط كردند كه نكاح ديگر نشود اين ‌طور يا تعهد ابتدائي بود اينجا كه كلمه شرط را وجود مبارك حضرت امير بر امر ابتدائي اطلاق كرد به قرينه مشاكله است آنها حالا ابتدائاً يك كاري قراردادي مي‌خواستند انجام بدهند تعهد گرفتند كه زوج همسر ديگر نگيرد بر آنها شرط اطلاق شده بر اين هم شرط اطلاق شده اين از باب مشاكله است وگرنه حقيقت شرط اينجا اين ‌طور نيست اولاً اين حرف سامان ندارد شما احراز كرديد كه آن زن و شوهري كه شرط كردند در ضمن يك عقد بود يا نبود حالا آن روشن نيست حالا با صرف نظر از او، ما دو تا مطلب داريم يكي اينكه ما يك قانون مشاكله‌اي داريم كه اگر لفظي معناي خاص خودش را نداشت ولي در آن معنا بكار رفت مصحح او مشاكله است بله اين را داريم نظير ﴿فَمَنِ اعْتَدي﴾[26] يك مطلب ديگر اين است كه يك لفظي در معنا بكار رفت شما از كجا مي‌گوييد كه اين از باب مشاكله است ما قبلاً مي‌دانيم كه «اعتدي» معنايش چيست معناي «اعتدي» يعني تعدي براي ما خيلي شفاف و روشن است كه آن ظلم را مي‌گويند «اعتدي» ولي كيفر عادلانه تعدي نيست اين براي ما روشن است آن اولي كار بد كرده سيئه كرده، دومي كه دارد پاداش عادلانه به او مي‌دهد جزاي سيئه، حسنه است سيئه نيست اين را كاملاً مي‌دانيم اما وقتي كلمه «اعتدي» بر اين كيفر و پاداش اطلاق شده است از ما بپرسند كه اينكه «اعتدي» نيست اينكه سيئه نيست چرا اين را «اعتدي» و سيئه گفتند مي‌گوييم «للمشاكله» است مصحح‌اش اين است. اما اگر معناي لفظ براي ما روشن نيست اين لفظ در يك معنايي بكار رفت شما از كجا مي‌گوييد از باب مشاكله است اين تازه اول بحث است؛ نعم اگر ثابت شده باشد كه شرط همان التزام ضمني است اصلاً التزام ابتدائي را شرط نمي‌گويند آن‌گاه ما با يك همچنين حديثي برخورد بكنيم از شما سؤال بكنيم كه التزام ابتدائي را كه شرط نمي‌گويند التزام ضمني را شرط مي‌گويند چرا اينجا در حديث آمده «شرط أوثق من شرط الله»[27] آن وقت شما جواب مي‌دهيد اين «للمشاكله» است اما هنوز براي ما روشن نشد كه شرط منحصر در التزام ضمني است.

حكم الهي در ضمن چيزي كه نبود اگر كلمه شرط الا و لابد مال شرط ضمني بود آن وقت از ما سؤال مي‌كرديد كه چرا شما حكم خدا را كه امر ابتدائي است شرط گفتيد مي‌گوييم «للمشاكله»؛ مثل اينكه از ما اگر سؤال بكنيد چرا ﴿فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا﴾[28] گفتيد مي‌گوييم للمشاكله از ما سؤال بكنند چرا ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ﴾[29] گفتيد با اينكه «جَزاءُ سَيِّئَةٍ حَسَنَةٌ» مي‌گوييم «للمشاكله»؛ اما اينجا هنوز براي ما ثابت نشد كه شرط فقط التزام ضمني است شما چطور حمل مي‌كنيد بر مشاكله.

پرسش: از باب شرط.

پاسخ: بله، شرط، عهد، عهد الهي است؛ حتي ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[30] گفتند «اوفوا بالعهود» يكي از مصاديق‌اش هم «عهد الله» است يعني احكام الهي را و همين صدر سورهٴ مباركهٴ مائده ناظر به اين است كه بالأخره عهد ولايت را رعايت كنيد اين عهد است ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ «اي اوفوا بالعهود» در بعضي از روايات اين را به اين صورت بازگو كردند كه بنابراين نقد مرحوم آخوند[31] نمي‌تواند وارد باشد اگر براي ما ثابت شد كه شرط فقط التزام ضمني است بعد از شما بپرسيم كه حكم خدا كه التزام ضمني نيست چرا از حكم خدا به شرط ياد شده است؟ شما مي‌گوييد براي مشاكله؛ براي اينكه آن دومي چون شرط بود اولي را هم شرط ذكر كردند همان «شَرْطُ اللَّهِ قَبْلَ شَرْطِكَ»[32] شرط شما التزام ضمني بود حكم خداي سبحان كه الزام ابتدائي است اين را هم شرط گفتند «للمشاكله» اما براي ما هنوز ثابت نشد كه شرط فقط آن التزام ضمني است كه پس اين نقد مرحوم آخوند[33] و امثال آخوند وارد نيست. حالا برخي از نصوص ديگر مانده كه اگر آنها را ارزيابي بكنيم ان‌شاء‌الله روشن مي‌شود كه شرط در لسان حديث به چه معنا است.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] . تهذيب الاحکام، ج7، ص371.
[2] . تهذيب الاحکام، ج7، ص371.
[3] . قاموس المحيط، ج2، ص368.
[4] . معجم مقائيس اللغة، ج‌3، ص260‌.
[5] . الکافی(ط- اسلامی)، ج3، ص261.
[6] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص11.
[7] . معجم مقائيس اللغة، ج‌3، ص260‌.
[8] . قاموس المحيط، ج2، ص368.
[9] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص11و13.
[10] .همان، ج‌6، ص13.
[11] .صحيفه سجاديه، دعای47.
[12] .دعوات الراوندی، ص120.
[13] . تهذيب الاحکام، ج7، ص371.
[14] . حاشيه مكاسب (تقريرات، نجم‌آبادي)، ص273‌.
[15] . حاشيه مكاسب (يزدی)، ج2، ص105‌.
[16] . شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‌2، ص274.
[17] . الکافی(ط- اسلامی)، ج7، ص151.
[18] . شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‌2، ص274.
[19] . الکافی(ط- اسلامی)، ج7، ص151.
[20] . تهذيب الاحکام، ج7، ص371.
[21] . حاشيه مکاسب(آخوند)، ص237-238.
[25] . الکافی(ط- اسلامی)، ج7، ص151.
[27] . شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‌2، ص274.
[31] . حاشيه مکاسب(آخوند)، ص237-238.
[32] . الکافی(ط- اسلامی)، ج7، ص151.
[33] . حاشيه مکاسب(آخوند)، ص237-238.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo