< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

91/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

در جريان أرش‌گيري آنچه معروف بين اصحاب(رضوان الله عليهم) هست و بين نظر مرحوم شهيد(رضوان الله عليه)[1] اختلاف هست تاكنون اين سه مطلب روشن شد كه به نظر ما جايي براي آن أرش زائد نيست زيرا عموم «النَّاسُ‌ مُسَلَّطُونَ‌ عَلَى أَمْوَالِهِم»[2] مي‌گويد انسان هم بر مالش مسلط است هم بر نفسش مسلط است كسي نمي‌تواند مال او را بيجا از او بگيرد يا چيزي را در ذمه او مستقر كند او را ضامن كند او را كفيل كند آن امور چهارگانه از اين «الناس» استفاده شد و در تنازع بين بايع و مشتري آن اقل مسلم است اكثرش بر اساس «الناس» منفي است و شك در تخصيص زائد به منزله شك در اصل تخصيص است گذشت و اگر تسليم بشويم كه حتماً بايع در اينجا چيزي بدهكار است نه راه معروف بين اصحاب است نه راه شهيد و آن اين است كه اين كسرها را مي‌سنجيم يعني صحيح يک قيمتي دارد معيب يك قيمتي دارد يك كسري دارند اين كسر را مي‌گويد آن مقوّم دوم هم براي صحيح قيمت‌گذاري كرده براي معيب قيمت‌گذاري كرده كسري داريم اين كسرها كه اگر مساوي هم بودند كه نزاعي نيست اگر اقل و اكثر بودند اقل مورد اتفاق طرفين است آن اكثر را نصف مي‌كنيم نصف را بايع بايد بپردازد نصف را مشتري نبايد بگيرد اين نظر ما در اين دو بخش است.

پرسش: دوازده صحيح ده معيب کسر موجود چه مقدار است؟

پاسخ: اين كسر يك ششم است آن يكي اگر همين يك ششم بود كه اختلافي نيست و اگر يك سوم يا يك چهارم يا يك دوم بود اختلاف هست اگر بيشتر از يك ششم بود اين چون هر چه پايين‌تر مي‌آييم بيشتر مي‌شود ديگر يكي گفت يك پنجم يا يك چهارم يا يك سوم، آن يك ششم‌اش مورد اتفاق است تفاوت يك ششم و يك پنجم را ملاحظه مي‌كنيم و نصف مي‌كنيم نصف را بايد بايع بگيرد نصف را هم مشتري بايد بگيرد نصف را هم بايع مي‌تواند نپردازد اين دو مطلب در طول هم در بحثهاي گذشته.

پرسش: اينجا تصالح می‌شود.

پاسخ: نه تصالح نيست بر اساس عدل و انصافي كه مرحوم شيخ[3] مي‌فرمايد عدل و انصاف اين است، بيّنه اقل آن است بيّنه اكثر آن است اين بيّنتين متعارض‌اند چون بيّنتين متعارض‌اند يا بر اساس «النَّاسُ‌ مُسَلَّطُونَ‌»[4] عمل مي‌كنيم كه بايع هيچ چيز طلبكار نيست يا اگر خواستيم بر اساس عدل و انصاف مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) عمل مي‌كنيم اين روي عدل و انصاف است اگر كسي اين حرفها را نپذيرفت خواست فتوايي كه معروف بين اصحاب است يا راه مرحوم شهيد[5] را انتخاب بكند آنجا آخرين بحث اين شد كه اگر ما بخواهيم راه مرحوم شهيد را يا راه اصحاب را انتخاب بكنيم بايد ببينيم فرق جوهري اين دو تا راه چيست بعد كدام يك از اين دو راه به ادله نزديكترند فرق جوهري راه مشهور و راه شهيد(رضوان الله عليهم اجمعين) اين است كه معروف بين اصحاب اين است كه ما اول قيمتها را مي‌سنجيم يك، بعد قيمتها را نصف مي‌كنيم دو، كسر اين نصفها نصفها را مي‌سنجيم نصفها نصفها را مي‌سنجيم سه، اين كسر را از ثمن كم مي‌كنيم چهار، اين خلاصه راه فقها است. راهي كه مرحوم شهيد(رضوان الله عليه)[6] ذكر كرده مي‌فرمايد كه ما مستقيماً به سراغ كسرها مي‌رويم اين كسرها را جمع مي‌كنيم يك، نصف مي‌كنيم دو، اين نسبت را از ثمن كسر مي‌كنيم سه، پس فتواي مرحوم شهيد اين است كه مستقيماً ما به سراغ كسرها مي‌رويم و كسرها را بعد از جمع نصف مي‌كنيم اصحاب مي‌فرمايند ما مستقيماً به سراغ قيمتها مي‌رويم قيمتها را بعد از جمع نصف مي‌كنيم بعد از تنصيف كسرسنجي مي‌كنيم حالا كدام يك از اين دو راه مقدم است «قد يقال» كه راهي كه فقها(رضوان الله عليه) رفتند مقدم است چرا؟ براي اينكه بيّنه حجت شرعي است بيّنه كه شهادت به كسر نمي‌دهد شهادت به قيمت مي‌دهد مي‌گويد صحيح قيمتش اين، معيب قيمتش آن، اين مدلول مطابقي بيّنه است مدلول التزامي بيّنه هم اين است كه نسبت اين معيب به صحيح حالا يا ثلث است يا نصف است شما مستقيماً رفتيد به سراغ مدلول التزامي مدلول مطابقي را رها كرديد شما بايد مدلول مطابقي را بگيريد لذا مدلول التزامي تابع مدلول مطابقي است شما اصل را رها كرديد فرع را گرفتيد اين سند ترجيح فتوايي كه مشهور است در پاسخ گفته شد كه ما اينجا چهار مطلب داريم كه بايد كاملاً مرزها مشخص بشود مطلب اول اين است كه نسبت مدلول مطابقي با مدلول التزامي در حدوث چيست؟ در بقا چيست؟ در حجيّت چيست؟ و بالأخره حرف اول را در تزاحم حقوقي كه مي‌زند معلوم مي‌شود كه در تزاحم حقوقي حرف اول را فتواي شهيد مي‌زند. بيان اين امور اربعه اين است كه اينكه فرموديد مدلول مطابقي اصل است ما قبول داريم فرموديد مدلول التزامي فرع است ما قبول داريم اما محور اصل و فرع كجا است يعني اگر يك لفظي بر يك مطلبي که براي او وضع شده است دلالت داشته باشد لازمه او حجت است آن اولي كه موضوع له است مي‌شود مطابقي، دومي كه لازم است مي‌شود التزامي، ما هم اين را كاملاً قبول داريم لفظي كه براي يك مطلبي وضع شد اگر در آن معنا استعمال بشود لازمه‌اش اين است که بشود حجت ما همه قبول داريم كه مدلول مطابقي اصل است مدلول التزامي فرع اگر مدلول مطابقي باشد مدلول التزامي هم نيست اين را كاملاً قبول داريم اما قبول داريم در اصل تحقق و وجود؛ يعني اگر مدلول مطابقي نباشد مدلول التزامي هم نيست اما در حجيّت كه گفت يكي اصل است ديگري فرع مدلول مطابقي هم حجت است مدلول التزامي هم حجت است در عرض هم حجت‌اند و آنچنان در عرض هم حجت‌اند كه اگر مدلول مطابقي در اثر تعارض افتي كرد و ساقط شد مدلول التزامي همچنان به حجيّت‌اش باقي است اينكه مي‌بينيد مي‌گويند اين دو تا اجماع منقول در نفي قول ثالث حجت است اين يعني چه؟ يعني همين ديگر، اجماعي است به نام «الف» اجماعي است به نام دو معقد اجماعها مشخص است اين اجماع آن مطلب را ثابت مي‌كند آن اجماع اين مطلب را ثابت مي‌كند لازمه اين دو تا اجماع، نفي متن ثالث است اين دو تا اجماع در اثر تعارض اين امارتين ساقط شدند اما در نفي قول ثالث حجت‌اند با اينكه مدلول مطابقي‌شان محور اصلي‌شان از بين رفت دو تا خبر اين ‌طور است دو تا اجماع اين ‌طور است دو تا سيره اين ‌طور است بناي عقلا اين ‌طور است همه جا، پس هيچ جا دلالت التزامي در حجيّت تابع دلالت مطبقي نيست شما همه جا همين طور فتوا مي‌دهيد. بنابراين اينكه فرموديد دلالت التزامي تابع دلالت مطابقي است بله همه ما قبول داريم «في اصل الوجود و التقرر» اما اگر منظورتان اين است كه در حجيّت تابع او است نخير شما كجا ملتزم مي‌شويد كه ما هم به دنبال شما ملتزم بشويم همه جا نظرتان اين است كه اگر مدلول مطابقي در اثر تعارض افتي كرد مدلول التزامي همچنان باقي است. پس مطلب اول اين است كه مدلول التزامي تابع مدلول مطابقي است «في اصل التقرر و الوجوب» مطلب دوم اين است كه مدلول التزامي با مدلول مطابقي اينها در عرض هم‌اند در اصل حجيّت.

پرسش: اگر مدلول مطابقی نباشد اصلاً مدلول التزامی نخواهد بود.

پاسخ: بله مدلول التزامي هست اگر نباشد مدلول التزامي وجود پيدا مي‌كند بقائاً هم هست ولي مبتلا و معارض است فعلاً نمي‌تواند كاري انجام بدهد هست لفظ كه از معناي خودش فاصله نگرفته ترك نكرده بيگانه نشده الآن هر وقت اين لفظ را بگوييم آن معنا را دارد منتها الآن اين مدلول مطابقي در اثر اينكه معارض دارد اثري ندارد فعلاً مطلب سوم آن است كه حالا بسيار خب شما آمديد مطلب اول را كه قبول كرديد كه مدلول مطابقي اصل است و مدلول التزامي فرع، ما هم فرمايش دوم شما را قبول مي‌كنيم كه مدلول مطابقي با مدلول التزامي اينها در عرض هم‌اند ولي شما آمديد بر اساس فتواي مرحوم شهيد، مدلول التزامي را اصل قرار داديد مستقيماً رفتيد به راه كسر و كاري به قيمت نداريد ما مشكلمان اين است كه شهيد(رضوان الله عليه) مستقيماً متوجه كسر مي‌شود مي‌گويد كسر بنا بر بيّنه اول فلان‌قدر است كسر بنا بر بيّنه دوم فلان‌قدر است اين كسرها را مي‌نويسد جمع مي‌كند تقسيم بر دو مي‌كند مستقيماً به سراغ اين كسور رفته نه به سراغ قيمت شما مستقيماً به سراغ فرع رفتيد جوابش اين است كه بله محل نزاع آن فرع است محل نزاع اصل نيست قيمت هر چه مي‌خواهد باشد شما كه نمي‌خواهيد برابر با قيمت از ثمن كم بكنيد كه محور نزاع را بايد بررسي كرد صورت مسئله را بايد بررسي كرد تمام نزاع بين بايع و مشتري اين است كه مشتري مي‌گويد مثلاً من فلان كسر طلب مي‌كنم نصف طلب مي‌كنم بايع مي‌گويد شما ثلث طلب مي‌كنيد، نزاع در ثلث و نصف است نزاع در ده تومان و پانزده تومان نيست ما اگر مستقيماً به سراغ كسر رفتيم چون او محور نزاع است و اگر ما قيمت را مي‌سنجيم براي اينكه مقدمه است براي اين عدد؛ بنابراين البته به سراغ كسر مي‌رويم.

پرسش: شيخ و اصحاب معمولاً قبول دارند.

پاسخ: نه اينها معمولاً به سراغ قيمت مي‌روند مي‌گويند قيمتها را مي‌سنجيم يك، جمع مي‌كنيم دو، نصف مي‌كنيم سه، اين كسرها را مي‌سنجيم چهار، برابر كسر از ثمن كم مي‌كنيم. مرحوم شهيد[7] مي‌گويد آن راه را براي چه مي‌روی آن مقدمه دخيل نيست نزاع در اين نيست كه اين صحيح چقدر مي‌ارزد معيب چقدر مي‌ارزد نزاع در اين است كه تفاوت صحيح و معيب يك سوم است يا يك دوم؛ براي اينكه ما مي‌خواهيم برابر اين يك سوم يا يك دوم از ثمن كم بكنيم حالا كسي آمده قيمت كرده گفته كه صحيح‌اش صد تومان است معيب‌اش پنجاه تومان يك كسي آمده گفته كه صحيح‌اش بيست تومان است معيب‌اش ده تومان است تفاوت خيلي است مي‌فرمايد ذره‌اي براي ما اثر ندارد چرا؟ براي اينكه آنچه مي‌گويد صحيح صد تومان معيب پنجاه‌ تومان، تفاوت نصف است كسر نصف است آن هم كه مي‌گويد صحيح بيست تومان، معيب ده تومان، تفاوت نصف است پس اختلاف بيّنتين در كار نيست ما كه نمي‌خواهيم الآن خريد و فروش بكنيم مطلب سوم همين است كه قيمت مقدمه است مي‌گويند كسر قيمتها را مي‌سنجيم منتها قيمت را فرع قرار دادند نه اينكه قيمت را نديدند، اصل اشكال اين است كه شما اصل را فرع قرار داديد فرع را اصل قرار داديد تعبير بحث ديروز اين بود كه شما «لبس الاسلام مغلوبا» شما اين لباس را زير و رو كرديد بالا را پايين پايين را بالا كرديد تعبير ديروز همان بود امروز هم همان است يعني شما آمديد فرع را اصل كرديد اصل را فرع كرديد نه اينکه آن اصل را انداختيد دور. اشكال اين است كه شما آنكه بايد اول ذكر بكنيد دوم ذكر كرديد. مطلب سوم از نتايج چهارگانه‌اي كه امروز گرفته مي‌شود مي‌گويد بايد ما آن كار را مي‌كرديم ديگر براي اينكه او نقشي ندارد فقط نقش مقدمي دارد اگر يك قيمتي كسي گذاشته صد تومان، آن ديگري معيب گذاشته پنجاه تومان، تفاوت چقدر است يك دوم، ما كاري به صد تومان و پنجاه تومان نداريم آن ديگري كه آمده گفته كه صحيح بيست تومان، معيب ده تومان، تفاوت چقدر است يك دوم، نزاعي در كار نيست ما كه آن را اصل قرار نمي‌دهيم آنجا كه تفاوت هست آن را ذكر مي‌كنيم تا تفاوت معلوم بشود، اشكال مستشكل اين بود كه شما چرا اول رفتيد به سراغ كسر، اول نرفتيد به سراغ قيمت، ما مي‌گوييم اول بايد برويم به سراغ كسر و قيمت را مقدمه براي كسر قرار مي‌دهيم ما او را كه ترك نكرديم؛ منتها ما او را فرع قرار داديم شما مي‌گوييد چرا او را فرع قرار مي‌دهي او فرع است او مقدمه است. مطلب چهارم اين است كه در تنازعات حقوقي راه راه شهيد است.

پرسش: اين از آن مقدماتی است که اگر نباشد کسری هم نيست.

پاسخ: خب بله مقدمه كه لازم است كه اگر مقدمه نباشد طهارت نباشد صلاتي نيست اما بالأخره آن اصل نيست ما يك مقدمه داريم يك مقدّم اين كسر مقدّم است آن قيمت مقدمه است ما اصلاً او را براي همين مي‌خواهيم. بنابراين اگر مرحوم شهيد مستقيماً رفته به سراغ كسر، براي اينكه كسر مقدّم است و اگر قيمت را بعد ذكر كرده براي اينكه قيمت مقدمه است. هذا تمام الكلام روي آن مبناي عدل و انصاف، اگر بخواهيد روي مبناي درهم ودعی اين كار را بكنيد اين يك پيچيدگي دارد و آن اين است كه جريان درهم ودعی براي تشخيص حق مسلم و محرز در خارج است اما در مقام ما حق مسلم خارجي نداريم شايد هر دو بيّنه اشتباه بكنند بيّنه ثالث حق باشد و اگر گفتيد كه خب شارع مقدس ما را متعبد كرده به همين امارتين عمل بكنيم مي‌گوييم اين از عدل و انصافي كه شما دم مي‌زديد صرف‌نظر كردن است و به دليل خارج پي بردن است بله شارع مقدس فرمود شما بايد برابر اين بيّنتين عمل بكنيد ما هم اطاعت مي‌كنيم ولي به هر تقدير راهي كه مي‌تواند مشكل اساسي را حل كنيد همان طور كه در تحقيقات علمي بررسي صورت مسئله حرف اول را مي‌زند در تزاحم حقوقي، بررسي محور نزاع هم حرف اول را مي‌زند محور نزاع را قاضي بايد تشخيص بدهد تا راه‌حل او را پيدا كند محور نزاع كسر است. چند درصد ثمن را بايع بايد بپردازد مشتري حق چند درصد ثمن دارد همين اين تفاوتها را با اين كسرها مي‌سنجيم مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه)[8] يك بحث دقيقي هم دارند كه مي‌فرمايند كه اگر بيّنتين در قيمت صحيح اختلاف داشته باشند يكي بالا بگويد يكي پايين، هميشه به سود مثلاً مشتري است اگر در قيمت معيب اختلاف داشته باشند يكي بالا يكي پايين، هميشه به سود ديگري است و اگر در هم قيمت معيب هم قيمت صحيح اختلاف داشته باشند گاهي به سود بايع است گاهي به سود مشتري اين سه بحث را مرحوم آقاي سيد محمد كاظم تا حدودي مبسوطاً آنجا ذكر مي‌كنند اين براي ما فعلاً ورود و خروج آنها نه لازم است نه سودآور. مطلب ديگري كه باز ايشان مطرح مي‌كنند طرح روايات قرعه است كه حالا ما تبركاً اين روايات را فقط اشاره مي‌كنيم چون بحثش مربوط به قضا است كه خودتان آنجا مراجعه مي‌فرماييد و آن اشكالي كه شيخنا الاستاد(رضوان الله عليه)[9] گرفتند آن اشكال همچنان مسلم است روايات قرعه را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در باب كيفيت قضا كيفيت حكم بين متخاصمين آنجا ذكر كردند و اصلاً قرعه مربوط به تزاحم حقوقي است رساله‌اي كه مرحوم نراقي(رضوان الله عليه) در باب قرعه نوشتند بعد محققان بعدي، اين قرعه درباره تزاحم حقوقي است غالباً در لسان بسياري از اين موارد اين دارد كه حضرت فرمود كه قرعه بزنيد «أَقْرَعَ َبَيْنَهُمْ»[10] «يُقْرَعُ بَيْنَهُمَا»[11] «أُقْرَعَ َبَيْنَهُمْ»[12] به فعل ماضي مضارع مجهول معلوم، اين در باب قضا هست اما اينها نقل يك فعل است اينها يك قاعده از آن برنمي‌آيد چرا اصرار داريم كه اينها از غائب برنمي‌آيد چون يك فعلي است «قضيةٌ في واقعة» حضرت اينجا قرع زد اگر اينها درصدد قاعده بودند آن وقت اين اشكال وارد بود كه شما كه گفتيد لسان قرعه محدود است به معضل مشكل مشتبه مجهول اينها كه ندارد در اين روايات قرعه هيچ سخن از اشكال و اعضال و اشتباه و اينها نيست بنابراين قرعه براي هر امر است شما قبلاً گفتيد كه در لسان دليل قرعه مسئله «مجهولٌ، مشكلٌ، معضلٌ، مشتبهٌ» اينها آمده با بودن «الناس» يا ساير امارات ما مشكلي نداريم اگر اين نصوص خاصه كه نقل فعل قاضي است اگر اينها را مي‌گوييد اينها كه حجت شرعي به عنوان اصول كلي نيست اين نقل يك قضايا و اتفاقات است اينها قاعده در نمي‌آيد از آن آنكه قاعده است در لسان همه آنها اين عناوين هست «القرعة لكل امر مشتبه»، «لكل امرمجهول»، «لكل امر مشكل»[13] و مانند آن اينها يك افعال و قضاياي خاصه است كه «في الجمله» از آن برمي‌آيد نه «بالجمله». آن روايات را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف وسائل جلد بيست و هفتم طبع مؤسسه آل البيت(عليهم السلام) چند تا باب است باب دوازده از ابواب كيفيت حكم چند تا روايت است كه درباره قرعه است البته باب سيزدهم هم عنوان باب اين است «بَابُ الْحُكْمِ بِالْقُرْعَةِ فِي الْقَضَايَا الْمُشْكِلَةِ وَ جُمْلَةٍ مِنْ مَوَاقِعِهَا وَ كَيْفِيَّتِهَا‌» عنوان باب هم مرحوم صاحب وسائل فرمود قضاياي مشكله براي اينكه اين كلمه اشكال يعني اشتباه پيچيدگي در متن آن قاعده‌ها هست.

فتحصل كه نصوص قرعه دو طائفه است يك طائفه نقل قضاياي شخصي است كه حضرت در فلان قضيه قرعه انداخت اينكه قاعده كلي برنمي‌آيد يكي هم قضاياي كلي است به عنوان قاعده است كه در لسان آنها مسئله مشكل و معضل و مشتبه و مجهول آمده و اگر به عنوان قاعده مطرح باشند «النَّاسُ‌ مُسَلَّطُونَ‌»[14] و ساير امارات مي‌گويند ما مشكل نمي‌بينيم اينجا و اگر اين موارد باشد كه موارد افعال خاصه است اطلاق ندارد اين مواردي را كه مرحوم آقاي سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه)[15] ذكر مي‌كنند اينها براي كمك به مسئله است چون از اينها به عنوان قضاياي كلي استفاده نمي‌شود. روايت پنجم باب دوازده از ابواب كيفيت حكم اين است «عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام)» نقل مي‌كند كه فرمود: «كَانَ عَلِيٌّ(عليه السلام) إِذَا أَتَاهُ رَجُلَانِ بِشُهُودٍ عَدْلُهُمْ سَوَاءٌ وَ عَدَدُهُمْ» اگر در محكمه قضاي حضرت امير دو طرف شاهد آوردند اين شاهدها هم عددشان مساوي است هم عدالتشان، دو تا شاهد او آورده دو تا شاهد اين آورده هم هر دو عادلند هم دو نفرند هم در عدل هم در عدد سواء هستند «أَقْرَعَ بَيْنَهُمْ عَلَى أَيِّهِمَا تَصِيرُ الْيَمِينُ» ببينيد نه اينكه قرعه بزند و آن وقت حق را بدهد با قرعه حق ثابت نمي‌شود قرعه بزند كه كداميك از دو طرف سوگند ياد بكنند تازه براي اين است كه خود قرعه مشكل قضا را حل نكرده قرعه ثابت كرده كه كداميك از اين دو طرف سوگند ياد كنند «وَ كَانَ يَقُولُ» و خود وجود مبارك حضرت امير اين ‌طور مي‌گفت «اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ أَيُّهُمْ كَانَ لَهُ الْحَقُّ فَأَدَّاهُ إِلَيْهِ» خدايا تو عالم اسراري هر كدام حق با آنها است راه حق را ارائه بده كه مثلاً عمل بشود «ثُمَّ يَجْعَلُ الْحَقَّ لِلَّذِي يَصِيرُ عَلَيْهِ الْيَمِينُ إِذَا حَلَفَ»[16] با قرعه مشخص مي‌كند كه چه کسی سوگند ياد كند وقتي قرعه مشخص كرد كه مثلاً زيد بايد سوگند ياد كند زيد قسم خورد وقتي كه قسم ياد كرد آن وقت حضرت مال را به او مي‌داد. روايت ششم اين باب وجود مبارك امام صادق دارد كه اگر در مورد امري اختلاف شده است «يُقْرَعُ بَيْنَهُمْ فَأَيُّهُمْ قُرِعَ عَلَيْهِ الْيَمِينُ وَ هُوَ أَوْلَى بِالْقَضَاءِ»[17] قرعه مي‌زنند كه كداميك از اين دو طرف سوگند ياد كنند. روايت هفتم اين باب هم زراره از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) دارد كه «قُلْتُ لَهُ رَجُلٌ شَهِدَ لَهُ رَجُلَانِ بِأَنَّ لَهُ عِنْدَ رَجُلٍ خَمْسِينَ دِرْهَماً وَ جَاءَ آخَرَانِ فَشَهِدَا بِأَنَّ لَهُ عِنْدَهُ مِائَةَ دِرْهَمٍ كُلُّهُمْ شَهِدُوا فِي مَوْقِفٍ قَالَ: أُقْرِعَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ اسْتُحْلِفَ الَّذِينَ أَصَابَهُمُ الْقَرْعُ بِاللَّهِ أَنَّهُمْ يَحْلِفُونَ بِالْحَقِّ.»[18] فرمود كه حالا از آن طرف شاهد هست هم از اين طرف شاهد هست قرعه بياندازند كه كداميك از اين دو شهود سوگند ياد كنند؛ بنابراين برابر آن سوگند عمل مي‌شود در روايت هشتم هم همين طور است لكن باب سيزدهم عنوان باب اين است كه «بَابُ الْحُكْمِ بِالْقُرْعَةِ فِي الْقَضَايَا الْمُشْكِلَةِ» آن وقت بيست و دو تا روايت در اين باب سيزدهم هست باب قرعه مال تزاحم حقوقي است؛ بنابراين اين راهي كه مرحوم شهيد(رضوان الله عليه)[19] رفتند اگر آن راه خودمان را انتخاب نكرديم راه مرحوم شهيد اولي است نه تنها در باب أرش‌گيري خيار عيب بلكه در غالب تنازعات حقوقي هست هذا تمام الكلام في الخيارات -ان‌شاء‌الله- شنبه بحث شروط شروع مي‌شود. اما حالا يك بحث كوتاهي هم درباره آن مسائل حياتي خودمان داشته باشيم ما هميشه با يك مشكلي روبرو هستيم آن مشكل اساسي ما اين است كه از خيلي از روايات از خيلي از آيات برمي‌آيد كه راه دور است و انسان بايد عقبه كئود را طي بكند و به آنجا برسد اين يك بخش از طرفي هم حالات دنيا به عنوان مناظر سائلين مطرح است جريان برزخ مطرح است ورود از برزخ به ساحره قيامت مطرح است آن پنجاه‌هزار سال قيامت مطرح است مواقف قيامت مطرح است صراط و تطائر كتب و انطاق جوارح و ميزان و همه اينها مطرح است تا سرانجام به لقاء الله برسيم اگر -ان‌شاء‌الله الرحمن- به جمال الهي رسيديم كه به لقاي ثواب خدا مي‌رسيم -ان‌شاء‌الله- اگر ـ معاذ الله ـ به ثواب نرسيديم به جلال و قهر و ﴿إِنّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾[20] خداي ناكرده آنجا مي‌رسيم. پس اين همه راه براي آن است كه ما معناي ﴿يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾[21] را دريافت كنيم قسمت مهم بحثهاي آيات و روايات هم همين است و ما هم بر اساس همين داريم مشي مي‌كنيم اين چيزی كه مشكل ما است اين است از طرف ديگر آن است كه ذات اقدس الهي هر جا باشيم با ما هست ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[22] بلكه ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[23] اين راهها يعني چه؟ اين راههاي طولاني، كجا برويم خدا را ببينيم اين يعني چه؟ اگر ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ است اگر ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[24] هست اگر ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[25] هست اين ﴿كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾[26] اين معناي «كدح» چيست؟ سير زماني و زميني كه نيست يعني ما مثلاً اين همه راه را طي كنيم بعداً مثلاً ـ معاذ الله ـ خدا آنجا است آنجا خدا را ببينيم اين چيست؟ اين يك دردي است براي هميشه كه هي فشار مي‌آورد به ما اينكه با ما است ما را هم رها نمي‌كند با چهار پنج زبان مي‌فرمايد من نزديكم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» دارد كه ﴿وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ﴾[27] بسيار خب در سورهٴ مباركهٴ اذا وقع دارد ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾[28] بخشهاي ديگر دارد كه نه تنها من به محتضر از شماها نزديكترم من به هر كسي از حبل وريد او نزديكترم اين سه ﴿ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[29] طائفه چهارم همان آيه سوره مبارکه انفال است كه ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[30] بين ما و خود ما قدرت خدا فاصله است «قد يقال» كه علم او فاصله است خب علم او عين ذات او است ديگر او كه مفهومي ندارد كه اينها خيال مي‌كنند اگر ما گفتيم كه ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ «اي يحيل او تحول ارادته او يحول علمه» اينها مشكلي را حل نمي‌كند خب علم خدا اگر يك علم مفهومي باشد نظير علم ما ـ معاذ الله ـ كه ما يك مفهومي است زائد بر ذات ما و خارج از معلوم، بله؛ اما علم او علم معلوم است اشياء بذاوتها پيش خدا حاضرند و علم او هم عين ذات او است و اگر علم او جايي حضور دارد خود او حضور دارد. اين چهار طائفه از آيات كه قريب هست ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ﴾[31] هست ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[32] هست ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[33] هست چيزي فاصله نمي‌گذارد ديگر نمانده چيزي كه بگوييد آن وقت ما كجا اين عقبات كئود را بايد طي كنيم تا اينكه به او برسيم اينها براي چيست يعني ـ معاذ الله ـ آن طرفها است كه ما اين مسير را بايد طي بكنيم كه تا به آنجا برسيم يا اين طي مسير يك راه علاج است براي چيز ديگر آنچه كه مي‌تواند گوشه‌اي از اين مشكل را به اندازه فهم ما حل كند همان روايت نوارني حضرت ابي ابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) است اين را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل كرده است در توحيد، در ساير جوامع روايي ما هم هست كه فرمود ذات اقدس الهي از كسي مستور نيست «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ و اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ»[34] بين زيد و خدا خود زيد فاصله است نه اينكه ما محجوبي داريم يك محجوب عنهي داريم يك محجوب منهي داريم اين ‌طور نيست خدا هست و زيد هست و حاجب بين خدا و زيد. طبق اين بيان نوراني فرمود «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ» كه اين كار استثنا را مي‌كند يعني بين زيد و خداي زيد خود زيد فاصله است تا زيد خودش را مي‌بيند خدا را نمي‌بيند اين همه جان‌كندنهاي برزخ و ساير قيامت و تطائر كتب و انطاق جوارح براي اينكه خودش را نبيند وقتي كه خودش را نديد بله ﴿اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾[35] «يرون ان الله» آنها كه «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[36] را الآن طي كردند مي‌گويند «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»[37] اگر به آن حد نرسيد به مقام احسان مي‌رسد كه از طرف فريقين از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند شما بايد خدا را لااقل در حد احسان عبادت كنيد عرض كردند «احسان ما هو» فرمود «أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ‌ كَأَنَّكَ‌ تَرَاهُ‌»[38] كه مقام «كانّ» است نه مقام «أنّ» گويا خدا را داري مي‌بيني؛ پس گويا خدا را داري مي‌بيني يعني گويا خودت را نمي‌بيني ، ديگر «انه يري نفسه» با «كانه يري الله» كه جمع نمي‌شود گويا خدا را داري مي‌بيني پس آنقدر بايد غرق در خلوص نيت باشي كه گويا خودت را نمي‌بيني آن وقت بين خداي سبحان و بين انسان خود انسان فاصله است اگر كسي خودش را نبيند راحت راحت است هيچ مصيبتي هم در دنيا نمي‌بيند عالم را زيباي محض مي‌بيند چون تمام اين مشكلات براي اين است كه ما خودمان را مي‌خواهيم يك، خواسته‌هاي فراواني داريم دو، هر چه مطابق ميل ما نبود مي‌شود مصيبت سه، مي‌گوييم عالم پر از مصبيت است چهار، چه کسی گفت همه عالم بايد به ميل ما باشد چه کسی گفته كه اينكه فعلاً ميل ما نيست مصلحت ما هم نيست تمام مشكلاتمان همين است. اين از غرر روايات ما است كه حضرت فرمود «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ»[39] همان طور كه آفتاب آمد دليل آفتاب؛ آفتاب آمد حجاب آفتاب، ما به چه دليل مي‌گوييم آفتاب روشن است براي اينكه خودش روشن است ديگر به چه دليل آفتاب را نمي‌بينيم براي اينكه او ديدني نيست مگر آن كوره جوشان را مي‌شود ديد. غالب اين كارشناسان در بحث كسوف مي‌گويند كه روزي كه شمس منكسف شد يعني كره قمر بين زمين و بين آفتاب فاصله شد و نگذاشت نور آفتاب به ما برسد اگر كسوف كلي شد بعد كم كم در حال انجلا است گوشه‌اي از آفتاب پيدا شد در آن حال اگر كسي با چشم غير مسلح بخواهد خورشيد را نگاه كند كور مي‌شود تازه در حال كسوف تازه يك گوشه مگر آفتاب را مي‌شود ديد دليل حجاب آفتاب هم خود آفتاب است جرم آفتاب را كه تا حال احدي نديد آنچه را كه ما مي‌بينيم نورش است پس هم آفتاب آمد دليل آفتاب چون نورش است آن «نور السمٰوات» دليل است خود او را نمي‌شود ديد براي اينكه كدام عقل است كدام فكر است كدام شعور است كه آن جلال و شكوه و آن عظمت را بتواند ببينيد آنكه مفهوم نيست آدم تصور بكند حقيقت خارجي بسيط نامتناهي است كجايش را شما مي‌خواهي ببيني؛ تازه آنكه فرمود «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ»[40] «رباً» گفت نه هويت مطلقه را، هويت مطلقه را هيچ پيغمبري نديد هيچ ولي‌اي نديد حقيقتي است بسيط يك و نامتناهي؛چه کسی او را مي‌تواند مشاهده بكند اگر بسيط هست كه هست اگر نامتناهي هست كه هست آن وقت كسي بگويد من يك گوشه‌اش را مي‌بينم اينكه الله نشد. بنابراين ما كه نه دسترسي داريم نه به ما گفتند آنجا برويد چندين روايت در آن بخش آخر توحيد مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) است كه مبادا آنجا برويد بازگشت اينها به ارشاد است البته يعني به آنجا نرو كه نمي‌شود نه اينكه آنجا نظير غيبت و نظير تهمت و امثال ذلك باشد كه شدني است و معصيت‌پذير است يعني نرو كه خودت را به زحمت نياندازي محال است بروي، آن وقت خودت را هلاك مي‌كني. پس ما اگر خودمان را نبينيم كل صحنه براي ما محو است اگر مي‌بينيد حارثة‌بن‌مالك به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي ... كَأَنِّي أَسْمَعُ عُوَاءَ أَهْلِ النَّارِ»[41] زوزه سگان جهنم را من دارم مي‌شنوم همين است «عُوَاءَ» يعني زوزه؛ اين را به كه گفت در حضور پيغمبر به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد حضرت هم فرمود «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ»[42] اين را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرد پس اگر كسي از خود دربيايد هم اكنون جهنم را مي‌بيند بهشت را مي‌بيند نعمتهاي بهشت را مي‌بيند «عُوَاءَ» و زوزه سگان جهنم را مي‌شنود اين ‌طور است ديگر «كَأَنِّي أَسْمَعُ عُوَاءَ». اين خطبه نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) نمي‌دانم چه مصلحتي مرحوم سيد رضي(رضوان الله عليه) ديد كه اين را ارباً اربا كرده اين خطبه تقريباً نزديك بيست صفحه است و مرحوم سيد رضي تقريباً دو صفحه‌اش را يكجا نقل كرده بخش وسيعي از اين خطبه را در جاهاي مختلف نهج‌البلاغه نقل كرده آن جريان همام که به حضرت عرض كرد كه «صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ»[43] تقريباً بيست صفحه حضرت يكجا سخنراني كرد آن وقت اين همام هم آنجا شيهه كشيد و مرد؛ البته آن سيل مي‌برد سه چهار سطر است كه «‌قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ»[44] اين سه چهار سطر يك خطبه سنگيني است از خطبه‌هاي نهج‌البلاغه اين هم در همان خطبه نوراني حضرت امير است اين را جداگانه حضرت نفرموده بود كه فرمود انسان با موت ارادي به جايي مي‌رسد كه براي او حقايق روشن مي‌شود برق مي‌زند اين بدن را نحيف كرده عقل را قوي كرده و كم كم از دري به دري از مداري به مداري تا به «باب السلامه» رسيده است اين خطبه كه چهار پنج سطر است اين بخشي از آن خطبه نوراني حضرت است در «صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ»[45] خب اگر اين ‌طور شد انسان بله ﴿كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾[46] .

فتحصل كه اين «كدح» براي آن است كه انسان را مي‌برند در اتاق عمل؛ حالا كي به جايي برسد كه خود را نبيند و خداي خود را مشاهده كند آن ديگر مربوط به سعه و ضيق هستي خود او است وگرنه ـ معاذ الله ـ اين ‌طور نيست كه ذات اقدس الهي در دنيا نباشد در آخرت باشد «هو معنا اينما کنا»كه اميدواريم مشمول لطف خاص آن حضرت باشيم.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] . روضه البهية (ط - الحديثة)، ج‌3، ص478.
[2] . نهج الحق، ص494.
[3] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج5، ص408.
[4] . نهج الحق، ص494.
[5] . روضه البهية (ط - الحديثة)، ج‌3، ص478.
[6] . روضه البهية (ط - الحديثة)، ج‌3، ص478.
[7] . روضه البهية (ط - الحديثة)، ج‌3، ص478.
[8] . حاشيه مکاسب(يزدی)، ج2، ص104.
[9] . کتاب بيع (امام خميني)، ج‌5، ص215.
[10] . الکافی(ط- اسلامی)، ج7، ص419.
[11] . . الکافی(ط- اسلامی)، ج7، ص419.
[12] . وسائل الشيعه، ج27، ص252.
[13] . مکاسب(محشی)، ج10، ص88.
[14] . نهج الحق، ص494.
[15] . حاشيه مکاسب(يزدی)، ج2، ص104.
[16] وسائل الشيعه، ج27، ص251.
[17] . وسائل الشيعه، ج27، ص251.
[18] . وسائل الشيعه، ج27، ص252.
[19] . روضه البهية (ط - الحديثة)، ج‌3، ص478.
[34] . توحيد (صدوق)، ص179.
[36] . روضة المتقين، ج‌1، ص347.‌.
[37] . الکافی(ط- اسلامی)، ج1، ص98.
[38] . الکافی(ط- اسلامی)، ج13، ص13.
[39] . توحيد (صدوق)، ص179.
[40] . الکافی(ط- اسلامی)، ج1، ص98.
[41] . الکافی(ط- اسلامی)، ج2، ص54.
[42] . الکافی(ط- اسلامی)، ج2، ص54.
[43] . نهج البلاغه، خطبه193.
[44] . نهج البلاغه، خطبه220.
[45] . نهج البلاغه، خطبه193.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo