< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

91/02/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

در تعيين أرش در خيار عيب اگر قيمت مشخص نشد و أرش معلوم نشد راه‌حل چيست؟ مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) [1] مانند بسياري از فقها فرمودند بحث در دو مقام است: مقام اول به‌لحاظ ادله اجتهادي و قواعد اولي، مقام ثاني به‌لحاظ ادله فقاهي و اصول عملي در مقام اول فرمودند كه اگر قيمت براي طرفين مشخص نيست بايد به غير مراجعه كنند غير يا شاهد است يا كارشناس و خبير قيمت است يا كارشناس و خبير موضوع، اگر از سنخ شاهد باشد مي‌گويد من اطلاع داريم قيمت سوقيه صحيح اين است معيب اين يا اطلاع دقيق دارم كه پيش صاحب‌نظران و اهل خبره اين است اين دارد شهادت مي‌دهد گزارشش از حس است و بايد عادل باشد و دو نفر چون شهادت مي‌دهند. مستحضريد كه در جريان شهادت سند بايد حس باشد نه حدس و شاهد بايد دو نفر حالا يا عادل يا موثق باشد فرقي بين شهادت در محكمه يا شهادت در غير محكمه نيست اگر پيش حاكم شرع بخواهد شهادت بدهد همين حكم را دارد اگر از سنخ رؤيت حلال و امثال آن است كه شهادت در محكمه نيست همين حال را دارد اگر بخواهد شهادت بدهد به طهارت يك ظرفي يا آلوده بودن يك پارچه‌اي از سنخ شهادت باشد بايد همين طور باشد ولي اگر از سنخ شهادت نبود به عنوان يك كارشناس از رأي و فتواي خود خبر مي‌دهد مي‌گويد اين كالا در شرايط كنوني اين مقدار مي‌ارزد در بحران اقتصادي فلان مبلغ مي‌ارزد در شرايط عادي اين مبلغ مي‌ارزد اين فتواي او است و نظر او است رجوع بايع و مشتري به قسم اول از باب رجوع به شاهد است رجوع بايع و مشتري به قسم دوم از باب رجوع جاهل به عالم است كه كاري به شهادت ندارد قسم سوم شهادت به موضوع مي‌دهد و قيمت را اينها يا خودشان مي‌دانند يا به اهل خبره مراجعه مي‌كنند يا از راه شاهد قسم سوم آن است كه آن كارشناس چون اين شخص زرگر هست مي‌داند كه اين طلا جنسش چيست هجده عيار است كمتر است از چه سنخي است يا اين فرشي كه دستبافت است يا ماشين‌باف است چند گرهي است چگونه است اين كارشناس فرش است اين دارد فتوا مي‌دهد رأي خودش را مي‌گويد، مي‌گويد شواهد و علايمي كه نشان مي‌دهد اين فرش اين است اين طلا اين است حالا قيمت را آنها يا خودش مي‌دانند يا به خبير مراجعه مي‌كنند يا به شاهد؛ بالأخره اين كارشناس موضوع است نه كارشناس حكم، اقسام سه‌گانه همين بود احكامش هم همين است احكامش به نظر مرحوم شيخ[2] اين است كه در هر سه قسم تعدد شرط است عدالت هم شرط است تفاوت شاهد با آن خبير آن است كه شاهد از حس گزارش مي‌دهد خبير از حدس، مي‌فرمايند كه اظهر اين است كه اين هر سه قسم يك حكم دارند يعني از نظر تعدد و عدل اينها يك حكم دارند بعد يك احتمالي در آخر ذكر مي‌كنند و آن احتمال اين است كه بين شهادت و خبره فرق باشد در جريان شهادت همان آن تعدد و عدل شرط است در جريان خبره قانون انسداد را مي‌خواهند جاري كنند كه برابر انسداد زن بشود حجت و به قول عدل واحد هم اكتفا بشود هنوز ما در مقام اوليم يعني برابر قواعد. ايشان بعد از اينكه اين مراحل را گذراندند يعني فرمودند كه اين اقسام سه‌گانه يك حكم دارند يك احتمالي مي‌دهند و آن اين است كه بين قسم اول و دوم و سوم فرق باشد در قسم اول كه شهادت است همان تعدد و اينها باشد در غير شاهد برابر انسداد مظنه كافي باشد[3] بيان مقدمات انسداد كه چهار تا مقدمه است و يك نتيجه اين است مي‌فرمايند كه ما در اينجا يقين داريم يك تكليفي هست براي اينكه ولو تزاحم حقوقي است بالأخره بايع خودش را مكلف مي‌داند مشتري هم خودش را مكلف مي‌داند كه اينجا چه بايد بگيرد چه بايد بدهد تكليف هست و راهي هم براي تشخيص اين تكليف نيست چون ما علم نداريم پس اصل تكليف محقق، علم هم مفقود چون اصل تكليف محقق است و علم نيست بايد ببينيم چطور امتثال بكنيم اگر علم بود كه عالمانه امتثال مي‌كرديم حالا كه علم نيست چكار بايد بكنيم اگر كسي علم به حكم ندارد امرش دائر مدار يا برائت است يا احتياط، بخواهيم احتياط بكنيم گرفتار عسر و حرج مي‌شويم بخواهيم برائت جاري بكنيم احتمال تضييع حقوق است چرا؟ چرا احتياط عسر و حرج مي‌آورد؟ و چرا برائت تضييع حقوق مي‌آورد؟ احتياط اگر بكنيم اين شخص مشتري بايد آن اكثر را بپردازد يا اگر أرش را بايع بايد بپردازد بايد اكثر را بپردازد در همه موارد بايعها بايد اكثر را بپردازند اين يك حرجي است براي اينها و اگر برائت جاري كنيم تضييع حقوق مشتري است در خيلي از موارد مشتري بايد كمتر از آن مقداري كه توقع دارد بگيرد پس اجراي اصل احتياط يك محذور، اجراي اصل برائت محذور ديگر، روي اين امور چهارگانه تكليف يقيني است علم نداريم احتياط ممكن نيست برائت ممكن نيست چاره جز عمل به مظنه نيست اين مبادي چهارگانه انسداد آن هم نتيجه انسداد، اين عصاره فرمايش مرحوم شيخ. بعد وارد مقام ثاني بحث مي‌شوند كه مقام ثاني بحث اين است كه حالا اگر ما دسترسي به هيچ كدام از اين طرق نداشتيم يا براي اينكه شاهد نبود يا براي اينكه اهل خبره وجود نداشت يا وجود داشت ولي آنها هم متوقف‌اند مسئله برايشان روشن نيست تا گواهي بدهند يا فتوا بدهند نوبت به دليل فقاهي و اصل عملي مي‌رسد حالا اين مقام ثاني است كه بايد بحث بشود. در مقام اول بايد از دو جهت بحث كرد يكي آن بحث انسدادي است كه مرحوم شيخ[4] مطرح كردند يكي هم در مورد اصل آنكه تمام حرفهاي علمي به همان قسم اول برمي‌گردد و آن اين است كه آيا اصل اولي در مسئله اِخبار از موضوعات يا احكام تعدد است «الا ما خرج بالدليل» يا اصل اولي وحدت است «الا ما خرج بالدليل» اين طوري كه مرحوم شيخ مشي كرده نشانی‌اش آن است كه اصل اولي تعدد است براي اينكه چون قول اهل خبره را با قول شاهد همه را گفته تعدد كرده كه اين راه قوي مي‌خواهد يك دليل قوي مي‌خواهد ما در اسلام مواردي داريم كه به قول عدل واحد يا موثق واحد اكتفا مي‌شود. اولاً در اين‌گونه از موارد سخن از عدل نيست سخن از ثقه است اين يك مرتبه از تنزيل، ثانياً هيچ كس نگفت كه دو تا مؤذن عادل اگر اذان گفتند انسان اطمينان پيدا كند به وقت، گفتند قول عدل واحد در دخول وقت يا خروج وقت كافي است عدل واحد هست وقت‌شناس هم هست دارد اذان مي‌گويد يعني وقت داخل شد. مطلب ديگر اينكه شما در مسئله خريد و فروش وزن مبيع يا كيل مبيع بايد مشخص باشد چون مشاهدتاً كه معامله باطل است خريد و فروش كالاي موزون و مكيل بدون وزن و كيل هم كه باطل است همه شما آقايان مي‌گوييد اگر بايع بگويد وزنش اين مقدار است قبول داريد الآن رديف اين همه كالاهايي كه در اين ظرفهايي پلاستيكي مي‌گذارند مي‌گويند اين سه كيلو است آن دو كيلو همه‌تان قبول مي‌كنيد ديگر اين مكيل و موزون هست بايد علم به وزن داشته باشيد خودتان هم كه نسجيديد فقط بايع مي‌گويد اين سه كيلو است آن دو كيلو. پس قول بايع كه مورد ثقه شما است حجت است «عند الكل» اين هم يك نفر است دو نفر كه نيست در جريان استبراي أمه قول بايع واحد كافي است در جريان استبراء كافي است در جريان مكيل و موزون كافي است در جريان عدل واحد كافي است مانند اينها موارد فراواني ما داريم آيا اينها را مي‌پذيريد يا نمي‌پذيريد؟ پس اين‌چنين نيست كه در همه موارد تعدد لازم باشد ما بايد ببينيم اصل اولي چيست آيا اصل اولي كفايت به واحد است «الا ما خرج بالدليل كما في باب الشهاده» يا اصل اولی تعدد است چه اينكه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مشي فرمود «الا ما خرج بالدليل»، ماييم و اصل اولي. آن چيزي كه مي‌تواند اين اصل اولي را تأسيس كند يا روايت «مسعدة‌بن‌صدقه»[5] است يا روايت آن جُبُن[6] در روايت مسعدة بن صدقه كه وجود مبارك معصوم(سلام الله عليه) مواردي را ذكر فرمود، در پايان يك اصل كلي را ذكر كرد كه اين روايت قبلاً به يك مناسبتي خوانده شد وسائل طبع مؤسسه آل‌البيت(عليهم السلام) جلد هفدهم صفحه 89 روايت چهارم از باب چهارم از ابواب ما يكتسب به مرحوم صدوق «عَلِيِّ‌بْنِ‌إِبْرَاهِيمَ عَنْ هَارُونَ‌بْنِ‌مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ‌بْنِ‌صَدَقَةَ عَنْ أَبِي‌عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام)» اين را نقل مي‌كند، «مسعدة‌بن‌صدقه» مي‌گويد من از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) شنيدم «سَمِعْتُهُ يَقُولُ كُلُّ شَيْ‌ءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ» هر چيزي براي شما حلال است منظور از اين حلّيت در مقابل حرمت نيست يعني اگر چيزي شك كردي واجب است يا نه، در حلّيتي، واجب نيست شك كردي حرام است يا نه، در حلّيت است حرمت ندارد «كُلُّ شَيْ‌ءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ» حالا چند اشكال روي همين مسئله هست كه بعد يكي پس از ديگري بيان مي‌شود منظور از اين حلّيت سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه)[7] هم به اين نكته عنايت كردند كه اين حلّيت در مقابل حرمت نيست كه حلال و حرام باشد شك كردي واجب است يا نه تو در حلالي يعني راهت باز است بسته نيستي اگر حرام باشد بسته‌اي، اگر واجب باشد بسته‌اي شك در وجوب و غير وجوب داري بازي منحلي، شك در حرمت و غيرحرمت داري بازي منحلي، نمي‌دانيد تكليف براي شما واجب است يا نه مي‌گويد واجب نيست من آزادم، حلالي يعني آزادي، بازي بسته نيستي. «حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ بِعَيْنِهِ فَتَدَعَهُ مِنْ قِبَلِ نَفْسِكَ وَ ذَلِكَ مِثْلُ الثَّوْبِ يَكُونُ عَلَيْكَ قَدِ اشْتَرَيْتَهُ وَ هُوَ سَرِقَةٌ أَوِ الْمَمْلُوكِ عِنْدَكَ وَ لَعَلَّهُ حُرٌّ قَدْ بَاعَ نَفْسَهُ أَوْ خُدِعَ فَبِيعَ قَهْراً أَوِ امْرَأَةٍ تَحْتَكَ وَ هِيَ أُخْتُكَ أَوْ رَضِيعَتُكَ وَ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا عَلَى هَذَا حَتَّى يَسْتَبِينَ لَكَ غَيْرُ ذَلِكَ أَوْ تَقُومَ بِهِ الْبَيِّنَةُ» مي‌فرمايد كه اصل اباحه و حلّيت و باز بودن است مگر در دو حالت يا اينكه يقين پيدا كني كه اين حرام است يا بيّنه اقامه بشود بيّنه يعني دو شاهد عادل، اين اصل كلي است پس اصل حلّيت است اصل برائت است از باز بودن شما است مگر با دو چيز پس با خبر واحد ثابت نمي‌شود با عدل واحد ثابت نمي‌شود اينكه فرمود «الْأَشْيَاءُ» كه جمع شيء است و شيء از عامترين الفاظ است يك، دو، همين مقيد شده است و تأكيد شده است به كل اگر شما بگوييد «الشيء» بعد بگوييد «كله» يا «كل شيءٍ» اين ديگر نهايت تعميم را مي‌رساند ديگر «الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا عَلَى هَذَا» مگر دو صورت يا علم پيدا كني يا دو نفر بگويند. اگر شما در جريان خبره‌هايي كه خبير در قيمت‌اند يا خبره‌هايي كه خبير در موضوع‌اند به گفتار يك خبير موثق اكتفا بكني بر خلاف اين روايت عمل كردي اين روايت مي‌فرمايد اصل اولي تعدد است. «الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا» حلّيت است اين اصل اولي مگر دو صورت آن دو صورت حجت است و دليل اجتهادي است اگر دليل اجتهادي نبود دليل فقاهي اين است دليل اجتهادي منحصر است يا علم يا عدلين.

پرسش: تعيين قيمت است اينجا

پاسخ: تعيين قيمت است براي اينكه بايع بدهد و مشتري بگيرد ديگر بايع چقدر بايد بدهد مشتري چقدر بايد بگيرد مشتري مي‌تواند بگيرد يا نه، بر بايع واجب است كه بدهد يا نه، اصل مسئله است الآن در أرش‌گيري مشتري مي‌گويد بيشتر بايد بدهي بايع مي‌گويد من كمتر بايد بدهم بر بايع چقدر واجب است بر مشتري چقدر حلال است اول دعوا است و داخل در همين مسئله است. خب فرمود كه همه‌شان روي حلّيت است مگر دو چيز در اينجا حق با مرحوم شيخ مي‌شود ديگر شما بخواهيد از باب شاهد باشيد قسم اول باشد يا بايد كه «تَقُومَ بِهِ الْبَيِّنَةُ» بشود از قسم دوم و سوم كه خبره در قيمت يا خبره در جنس‌اند موضوع‌اند «تَقُومَ بِهِ الْبَيِّنَةُ» بايد باشد منتها مشكل اساسي اين يك مقدار مربوط به سند است كه سيدنا الاستاد[8] به آن اشاره فرمودند حالا آن چون ممكن است بگويند مورد عمل هست خيلي نقدي ندارد دوم اين است كه اين حديث از صدر تا به بخش پاياني برسيم قبل از «الْأَشْيَاءُ» اين مواردي را نشان مي‌دهد كه اماره دارد يك وقت است كه شما مي‌گوييد «كُلُّ شَيْ‌ءٍ لَكَ حَلَالٌ» يك وقت مي‌گويند «كُلُّ شَيْ‌ءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ» و شواهدي هم كه ذكر مي‌كنيد از همين قبيل است در همه موارد يد داريد شما اينجايي كه داريد امرئه‌اي كه تحت شما است شايد اختت باشد اخت نسبي يا رضايي اين يد شما است فرشي كه در زير پاي شما است اين يد شما است لباسي كه در بدن شما است اين يد شما است اين يد اماره است الآن كه در دست شما است شك داري وقتي كه خريديد كذا الآن شما يد داريد خريديد يك وقت است بگوييم «كل شيء مباح، كل شيء طاهر» اين اصل اولي را مي‌رساند اين دليل فقاهي است اما اگر گفتيم «كُلُّ شَيْ‌ءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌٌ» اين معلوم نيست كه دليل فقاهي را برساند اين اماره است اين يكي، ثانياً شما مي‌خواهيد بگوييد كه اينها تأسيس است شارع مقدس در اين‌گونه از موارد كه تأسيس ندارد، برويم به سراغ بناي عقلا بناي عقلا بر اين است كه در همه موارد به قول ثقه عمل مي‌كنند چه در حوزه اسلامي چه در حوزه غير اسلامي و شارع مقدس هم با همين مردم با همين روال هم عمل كرده و مي‌كند اين روايت مسعده با آن سندي كه دارد با آن محتوايي كه دارد نمي‌تواند در ردع بناي عقلا در غير باب شهادت باشد «اضف الي ذلك» كه فرمود «حَتَّى ... تَقُومَ بِهِ الْبَيِّنَةُ» بيّنه يعني شاهد ما هم قبول داريم در مسئله شهادت دو عامل معتبر است اين اطلاق ندارد نفرمود «الاشياء كلها علي هذا حتي يقوم به العدلان» اگر فرموده باشد «حتي يقوم به العدلان» اين هر سه قسم را شامل مي‌شد اما فرمود «الْبَيِّنَةُ» بيّنه همان قسم اول را شامل مي‌شود كه بحث شهادت است قسم دوم و سوم كه از قسم بينه نيست خبير فتواي خودش را نقل مي‌كند اينكه بيّنه نيست آن زرگر كه مي‌گويد اين طلا هجده است يا كمتر و مانند اينكه بيّنه نيست اين فتواي خودش را نقل مي‌كند بنابراين در مسئله بيّنه ما قبول داريم چه در محكمه چه در غير محكمه تعدد معتبر است اما در مسئله خبره كه از سنخ بيّنه نيست به هيچ وجه اين روايت درصدد ردع بناي عقلا نيست بناي عقلا آن است بناي متشرعه هم همين است روايت هم درصدد رد آنها نيست در حوزه بيّنه است بيّنه را هم ما هم قبول داريم. بنابراين آن «يَجِيئَكَ شَاهِدَانِ يَشْهَدَانِ»[9] هم آن هم همين طور است بله در مسئله شهادت دو تا شاهد بايد معتبر باشد ما هم قبول داريم هرگز اين دو تا روايت درصدد ردع بناي عقلا نيستند آن وقت آيه نبأ[10] و امثال ذلك هم اگر دليلي بر حجيت خبر واحد نباشند تأييد هست، «هذا تمام الكلام» در بخش اول از مقام اول اما در بخش دوم از مقام اول كه فرمايش مرحوم شيخ است فرمودند كه ما ممكن است در غير مسئله شهادت به مظنه اكتفا بكنيم[11] و اين مظنه هم غالباً از قول عدل واحد به دست مي‌آيد آن چهار تا مقدمه ذكر كردند يك نتيجه گرفتند كه اصلاً تكليف يقيني است يك، علم نداريم تا از راه علم عمل بكنيم دو، نوبت به اصل مي‌رسد اصل نه احتياط راه دارد نه برائت، احتياط چون عسر و حرج مي‌آورد برائت مستلزم تضييع حقوق است پس چاره‌اي جز ظن نيست. جواب اين مقدمات چهارگانه اين است كه تكليف را گفتيد هست يقيني است بله ما قبول داريم براي اينكه الآن مشتري اينجا مانده چقدر بگيرد بايع مانده كه چقدر بده بله تكليف اينجا هست گفتيد علم نداريم بله گفتيم علم نداريم اما حالا چه کسی گفته كه تعدد باشد چه کسی گفته كه عدل باشد شما از عدالت پايين بيا به ثقه اكتفا بكن بر فرض هم دو نفر باشد دو تا آدم موثق كم نيست كجايش عسر و حرج است بله احتياط بكنيد عسر و حرج دارد اما اگر به اصل برائت رسيديم اصل برائت يك آثاري دارد كه بايد ملتزم بود ديگر شما از كجا مي‌دانيد تضييع حق او است. بنابراين اين چهار مقدمه‌اي كه ايشان ذكر كردند براي نتيجه‌گيري كه ظن حجت است اين پايگاه دقيقي ندارد.

پرسش: ...

پاسخ: بناي عقلا نمي‌گذارد كه روايت او را رد كند براي اينكه خود روايت قاصر است از باب «ضيّق فم الركيّة»[12] لسان روايت درباره شهادت است فرمود در موضع شهادت بله دو نفر عقلا هم قبول دارند مي‌گويند بله در موضع شهادت هم ما قبول داريم ولي رجوع جاهل به عالم از سنخ شهادت نيست از سنخ اهل خبره است

پرسش: بايد موثق باشند.

پاسخ: بله بايد موثق باشند حالا لازم نيست عادل باشند همين كه موثق باشند دروغ نمي‌گويند رشوه‌گير نيستند بله خب مورد وثوق طرفين‌اند «هذا تمام الكلام» در مقام اول. پس بناي عقلا اين است بايد بين اقسام سه‌گانه فرق گذاشت در شهادت تعدد معتبر است در قسم دوم وسوم كه رجوع جاهل به عالم باشد وثاقت كافي است و يك نفر، اين راهش است و عسر و حرج هم در كار نيست مي‌ماند مقام ثاني كه دليل فقاهي باشد و اصل عملي اگر ما به يكي از اين راهها نرسيديم حالا در مسافرت بود يا شاهد وجود نداشت يا خبره وجود نداشت يا در شرايط بحران اقتصادي اينها نمي‌توانند اظهار نظر بكنند چون وضع بازار شناور و لرزان است اينها نمي‌توانند اظهارنظر كنند مي‌گويند ما نمي‌دانيم اگر وجود نداشت ليس تامّه؛ يا وجود داشت ولي نتوانستند اظهارنظر كنند ليس ناقصه، آن وقت نوبت به اصل عملي مي‌رسد اصل عملي چيست؟ برائت است يا احتياط؟ در اينجا چون مسئله معامله است مشتري مردد است كه چقدر طلب دارد بايع مردد است كه چقدر بدهكار است مشتري مي‌گويد كه من تا كجا مجازم تا چه سقف مجازم كه مطالبه كنم بايع مي‌گويد من تا چه اندازه موظفم تأديه كنم همه مشكل جدي دارند مشكل مالي دارند آن وقت تزاحم حقوقي هم هست حكم شرعي هم اينها را همراهي مي‌كند بايد ديد كه اين بايع و مشتري اگر مجتهدند يكي از مباني شش‌گانه را دارند برابر آن عمل مي‌كنند اگر مقلدند ببينند از كه تقليد مي‌كنند چون شش مبنا در اينجا بود مبناي برخي‌ها بود كه ضمان ضمان يد است ظاهر صدر فرمايش شيخ[13] اين بود ضمان ضمان معاوضي انشايي است فرمايش مرحوم آقاي سيد محمد كاظم اين بود ضمان ضمان معاوضي لبّي است[14] نه انشايي و قول چهارم فتواي مرحوم آخوند(رضوان الله عليهم اجمعين) بود كه فرمودند كه اين أرش تعبد است[15] هيچ ضمان معاوضي نيست قول پنجم كه شهيد و امثال شهيد داشتند كه يك غرامت شرعي است[16] قول ششم كه مختار بود تغريم بود نه غرامت بالفعل؛ نظير هزينه و نفقه والد بر ولد يا ولد بر والد بود كه انفاق واجب بود روي اين مباني فرق مي‌كند اگر كسي مبناي «عَلَى الْيَدِ مَا أَخَذَتْ»[17] داشت اين شخص دائر مدار اقل و اكثر است بايع مي‌گويد كه ظرفي را شكستم، نه شاهدي در كار است كه بگويد بازار چقدر مي‌ارزد، نه خبره‌اي در كار است كه بگويد كه اين فرش يا اين ظرف قيمتش چقدر است من نمي‌دانم چقدر بدهكارم دائر بين اقل و اكثر هست من بيش از اقل چيزي برذمه‌ام نمي‌آيد بايع حرفش اين است در صورت ضمان معاوضي و ضمان معاملي اين دو تا بايد بماند چون روي اينها لازمه‌اش احتياط است روي مبناي مرحوم آخوند[18] كه فتواي چهارم بود اين أرش يك غرامتي است كه شارع مقدس جعل كرده امر دائر بين اقل و اكثر است ما نمي‌دانيم چقدر جعل كرده اقلش يقيني است اكثرش مشكوك است روي مبناي پنجم و ششم هم بشرح ايضاً [همچنين] درست است التزام مالي است بايع ملتزم شد اما بايع ملتزم شد چقدر ملتزم شد سعه و ضيقش مجهول است اقلش مقطوع اكثرش مشكوك روي اين مباني بر بايع پرداخت اكثر واجب نيست اما روي مبناي دوم و سوم؛ يعني صدر فرمايش مرحوم شيخ[19] و عصاره فرمايش مرحوم آقاي سيد محمد كاظم[20] (رضوان الله عليهما) كه اين وصف صحت در مقابل مال است يك، و تحت انشا و قرار معاملي قرار گرفت روي فرمايش مرحوم شيخ دو، لبّاً تحت معامله قرار گرفت روي فرمايش مرحوم آقا سيد محمد كاظم[21] نه انشائاً سه. بنابراين، اين شخص يعني بايع بايد اين «وصف الصحة» را بدهد و در قبالش چيزي بگيرد اصلي كه در فضاي بايع فتوا مي‌دهد اين است مي‌گويد شماي بايع قبل از بيع كه مالك هيچ بخش از اين ثمن نبوديد «بعد البيع» بخشي از اين ثمن يقيناً ملك شما شد، بخش زائد مشكوك است نمي‌دانيد كه چقدر در برابر «وصف الصحة» قرار گرفت شما كه نمي‌دانيد آن مقداري كه يقين داري آن مقدار را بايد بگيري آن مقداري كه مشكوك است بايد پس بدهي اين مي‌شود احتياط، بنابراين آنچه كه بايع مي‌تواند بگويد بين خود و بين خدا اين است كه چون اين «وصف الصحة» در مقابل بخشي از ثمن هست و من نمي‌دانم كه چه بخشي از ثمن در مقابل «وصف الصحة» است و «قبل البيع» هم هيچ بخشي از ثمن به من منتقل نشده بود الآن كه مقداري از ثمن به من منتقل شد من قدر متيقن را مي‌گيرم بقيه را حق گرفتن ندارم اين وظيفه بايع است، مي‌ماند مشتري، مشتري چكار مي‌كند؟ مشتري مي‌گويد هر چه بيشتر دادي من هم برايم مجاز است شماي مشتري كه همين مبنا را مثلاً بر فرض قبول داري به چه دليل آن مقدار اكثر را مطالبه مي‌كني اينجا هيچ چاره نيست جز تصالح؛ براي اينكه يك نفر كه نيست -خدا غريق رحمت كند- شيخنا الاستاد مرحوم علامه شعراني را ايشان مي‌فرمودند كه مرحوم پدرم احتياط مي‌كرد اما نه مثل بعضيها كه در آب‌كشيدن و وضوگرفتن و تعدد غسلات احتياط بكنند چون مرجع وجوه مالي بخشي از بزرگان مردم محترم تهران بودند اينها وجوهي مي‌آورند ايشان مي‌فرمودند گاهي بين وجوهي كه مي‌آوردند و پول شخصي خود ايشان اشتباه مي‌شد ايشان احتياط مي‌كرد اين را هم مي‌داد اين مي‌شد احتياط، مي‌گفت پدرم محتاط بود احتياط مي‌كرد احتيا‌ط‌اش نه در غسلات، در امور مالي؛آن يك راه ديگر است اما الآن اينجا بالأخره وظيفه چيست يك شخص كه نيست كه احتياط بكند انسان شخصاً بايد احتياط بكند بله صدقه مي‌دهد اما آن طرف بخواهد بگيرد كه مشتري است او با چه وجه شرعي مي‌خواهد بگيرد اصلاً صلح را گذاشتند براي همين جاها. بايع مي‌گويد بر من گرفتن بيش از اين مقدار مشروع نيست اما جناب مشتري علم دارد كه پس‌گرفتن مشروع است يا بايد تصالح كند؟ در غالب اين موارد كه تزاحم حقوقي است چاره جز تصالح نيست. بنابراين هم مقام اول مشخص شد هم مقام ثاني مشخص شد و آن روايات درصدد رد نيست و فرمايش مرحوم شيخ بخشي‌اش تام است و بخشي‌اش ناتمام. حالا چون چهارشنبه است يك روايت نوراني هم درباره مسائل اخلاقي بخوانيم مشكل ما در مسائل اخلاقي اين است كه اين نيروي اجرايي ما هم مثل نيروي تقنيني ما اين هم صاحب‌نظر است مشكل ما اين است. در مسائل بدني آن نيروي تقنيني نيروي ادراكي است نيروي اجرايي فقط اجرا است يعني چشم و گوش مي‌بيند كه كجا خطر است كجا راه است كجا چاه، به دست و پا دستور مي‌دهد آن طرف برو مي‌گويد چشم، اين طرف نرو مي‌گويد چشم، دست و پا حرفي براي گفتن ندارند مي‌گويند چشم. اگر درون ما آن بخشي كه مي‌فهميد و آن بخشي كه دستور مي‌دهد همين طور بود ما در واقع راحت بوديم يعني هر كسي علم پيدا بكند راحت است براي اينكه مي‌داند چه حلال است چه حرام است چه بد است چه خوب است و دستگاه اجرايي به عقل عملي فرمان مي‌دهد كه بكن مي‌گويد چشم نكن مي‌گويد چشم؛ اما مشكل ما اين است كه خود اينها صاحب فتوايند دست و پا واقعاً نمي‌فهمند يعني بر حسب ظاهر كه ما با آنها كار داريم نمي‌فهمند چشم و گوش اگر ديدند كجا راه است كجا چاه است كجا مار و عقرب است دستور مي‌دهند دست و پا هم عمل مي‌كنند يا مي‌روند يا ترك مي‌كنند اما ما با بخش عقل نظري فهميديم چه حلال است چه حرام و آن بخش عملي به نيروي عملي مي‌خواهيم دستور بدهيم كه عمل بكند يا نه اينها هم مي‌گويند ما هم يك خواسته‌اي داريم ما آن خوشمان نمي‌آيد ما اين خوشمان مي‌آيد. غرض اين است كه اين مشكل جدي ما است چكار بايد بكنيم آن وقت هي اعتراض بكنند مگر شما نمي‌دانستي بله من مي‌دانم من كه مي‌دانم چه حلال است چه حرام است مي‌خواهم دستور بدهم به چه کسی دستور مي‌دهم به اين بخش عملي دستور مي‌دهم بخش عملي هم براي خودش غده است اين جهادي كه هست جهاد بين اين بخشهاي شهوت و غضب است از يك سو و آن قوه مجريه عاليه است به نام عقل عملی كه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»[22] از سوي ديگر شهوت و غضب هم درك دارند هم خواسته غضب مي‌فهمد و خوشش مي‌آيد شهوت مي‌فهمد و خوشش مي‌آيد قوه غضبيه از انتقام لذت مي‌برد قوه شهويه از جذب لذت مي‌برد اينها در برابر قوه عاقله مي‌ايستند اينكه مي‌گويند واقعاً جهاد انسان بايد مواظب باشد اين است كه اگر آن عقل عملي كه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» پيروز شد طبق بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه عقل را عقل مي‌گويد براي اينكه زانوي شهوت و غضب را عقال مي‌كند[23] مي‌بينيد الآن براي اين ماشينها يك چيزي مي‌بندند كه اين حركت نكند اين را به آن مي‌گويند عقال ماشين قبلاً اين شترها براي اينكه فرار نكند اين دو تا زانويش را با يك چيزي محكم مي‌بستند كه آن را مي‌گفتند عقال، محكم اين زانو كه بسته بشود اين شتر تكان نمي‌خورد اينكه در روايت آمده «اعْقِلْ وَ تَوَكَّلْ‌»[24] يعني عقال بكن بعد توكل بكن «با توكل زانوي اشتر را ببند» اين را مي‌گويند عقال، حضرت فرمود: عقل را عقل مي‌گويند براي اينكه زانوي شهوت و غضب كه سركش‌اند اينها را مي‌بندد كه تكان نخورند آن وقت كار خودش را انجام مي‌دهد اگر شهوت و غضب ميدان‌دار شدند همين زانوبند را مي‌گيرند به دست و پاي عقل مي‌بندند آن وقت اينها مي‌شوند عقل اينكه گفت اين عقل معاويه نَكرا است[25] همين است اين شده عقل كه آمده عقال كرده اين آمده آن عقل عملي كه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»[26] او را زنجيري كرده اين در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ عِنْدَ هَوَى أَمِيرٍ»[27] همين است اين هوا وقتي كه امير شد او را اسير مي‌گيرد لذا اين شخص كاملاً مي‌فهمد صد درصد چه حلال است ولي مي‌كند. اين جريان معتادها كه مكرر مثال زده مي‌شود همين است آنكه بايد تصميم بگيرد اراده كند بسته است شهوت اين را بست اين فقط بيچاره ناله و ضجه مي‌زند شما حالا هي نصيحت بكن هي بگو، پايان معتادان اين است اين هر روز خطر اعتياد را بيش از ديگران مي‌بيند اين كارتن و كارتن‌خواب را مي‌بيند اين جدول و جدول‌خواب را مي‌بيند اين تهيه كردن مواد قاچاقي را با چه خطري هست اين مي‌داند حالا شما چقدر مثلاً اطلاع داريد از خطر اعتياد او هر روز در خطر است دارد مي‌سوزد پس نصيحت اثر ندارد آنها كه مشكل علمي ندارد اين هر روز اين سم را دارد مي‌چشد و چندين برابر اطلاع او از خطر اين كار بيش از ديگران است اين مال اطلاع؛ اما آنكه بايد تصميم بگيرد عقل عملي اين بسته است اين زنجيري است، اين دين به ما گفته كه مواظب باش زنجيري نشوي هر لحظه مي‌خوابي به ياد خدا، بلند مي‌شوي به ياد خدا، غذا مي‌خوري به ياد خدا، كفش مي‌خواهي بپوشي به نام خدا، كدام پا را اول بگذاري كدام پا را دوم بگذاري درون مي‌خواهي بروي كذا، بيرون مي‌خواهي كذا، هيچ راهي نيست هيچ نفسي انسان نمي‌كشد مگر اينكه دين گفته مواظب باش اين حرف را بزن مواظب باش اين كار را بكن مواظب باش اين كار را بكن براي اينكه آدم بند نشود، اين ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا﴾[28] يعني همين، شما مطلب علمي را يكبار يا دوبار براي كسي گفتيد كافي است او ديگر خسته مي‌شود او تحمل نمي‌كند اما موعظه را به ما گفتند هر روز بگو. اين نهج‌البلاغه حضرت امير را شما ملاحظه بفرماييد وجود مبارك حضرت وقتي نماز عشاء تمام می‌شد اين نمازگزارها كه مي‌خواستند برود بيرون، مي‌گفت آقايان بارهايتان ببنديد «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّه»[29] اگر يك حرف يك مطلب علمي باشد آدم يك شب و دو شب گفته ديگر بس است اما وقتي كه تذكره باشد جاهايي كه مگس يا زنبور فراوان است انسان بادبزن دستش است مرتب حركت مي‌دهد چرا مرتب حركت مي‌دهد براي اينكه آن نيشش مرتب است اين ‌طور نيست كه حالا شما يكبار بادبزن يا دستتان را حركت داديد كافي باشد مگر او رها مي‌كند اين مگس را كه گفتند زباب به تعبير شيخ اشراق[30] چون «كُلَّمَا ذُبَّ آبَ» است هر وقت ترك كني باز مي‌آيد. حالا يكبار دوبار دست تكان دادي اين كافي است؟ يا او هر روز دارد مي‌آيد هر لحظه دارد مي‌آيد وسوسه كه اين ‌طور است؛ اين است كه گفتند آني ما نبايد آرام بگيريم هر كاري كه مي‌كنيم بايد مواظب باشيم اين بيان چقدر بيان لطيف است فرمود كه هر كاري كه مي‌كنيد بگو «بسم الله الرحمن الرحيم» اين يعني چه؟ البته آدم هر كاري كه بگويد «بسم الله الرحمن الرحيم» ثواب مي‌برد اما هر حرفي مي‌خواهد بزند هر قدمي مي‌خواهد بردارد هر جايي مي‌خواهد برود هر نگاهي مي‌كند بكند هر غذايي مي‌خواهد بخورد بايد رويش بشود بگويد خدايا به نام تو؛ اين يك قنطره است اگر گفت «بسم الله» ثواب مي‌برد نگفت لااقل از خطر محفوظ است براي اينكه بررسي مي‌كند مي‌گويد آيا اين كار را من مي‌توانم بگويم خدايا به نام تو يا نه اين حرفي كه دارم مي‌زنم اين غذايي كه دارم مي‌خورم اين نگاهي كه دارم مي‌كنم اين جايي كه دارم مي‌روم مي‌توانم بگويم خدايا به نام توف اگر نتواند بگويد نگويد، اگر نشد خداي ناكرده اين دو ديو درون اين عقل بيچاره را مهار مي‌كند آن وقت مي‌شود «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ عِنْدَ هَوَى أَمِيرٍ»[31] نشانه اينكه بند از دو طرف هست نه از يك طرف و آنكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود عقل را عقل مي‌گويند براي اينكه شهوت و غضب را عقال مي‌كند[32] از آن طرف هم هست كه گاهي شهوت و غضب عقل را عقال مي‌كنند و بند مي‌بندند بيان نوراني است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كند؛ مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد صدوق صفحه 97 باب معني التوحيد و العدل حديث سوم آنجا دارد كه «عَمَّنْ حَدَّثَ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ أَتَاهُ رَجُلٌ» يك كسي آمده خدمت سلمان «فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي لَا أَقْوَى عَلَى الصَّلَاةِ بِاللَّيْلِ» من توفيق نماز شب ندارم چكار بكنم «فَقَالَ لَا تَعْصِ اللَّهَ بِالنَّهَارِ» مواظب روزت باش، اگر روز طيّب و طاهر بودي شب توفيق نماز شب را داري سلمان در جواب سؤال آن سائل كه چرا من توفيق نماز شب ندارم فرمود مواظب روزت باش آن وقت اين قضيه را نقل كرد گفت «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي قَدْ حُرِمْتُ الصَّلَاةَ‌ بِاللَّيْلِ» من سابقاً موفق بودم ولي الآن مدتي است مثلاً از نماز شب محرومم چيست؟ «فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) أَنْتَ رَجُلٌ قَدْ قَيَّدَتْكَ ذُنُوبُكَ» تو كسي هستي كه گناهانت تو را در بند كشيده، آدم زنجيري بسته نمي‌تواند بلند شود ديگر معلوم مي‌شود گناه اين كار را مي‌كند فرمود آزاد نيستي اين راه خوبي است. اين است كه اگر واقعاً اين بخش اراده ما كه اجرائيات است اين اگر مثل دست و پا نمي‌فهميد ما راحت بوديم آدم وقتي خطر را مي‌بيند تصميم مي‌گيرد و دست و پا اطاعت مي‌كند اما اينكه بايد اجرا بكند خودش خواسته‌اي دارد مشكل ما اين است اين است كه گفتند ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا﴾[33] .

«والحمد لله رب العالمين»


[1] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج5، ص403.
[2] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج5، ص403.
[3] مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج5، ص404.
[4] مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج5، ص404.
[5] . وسائل الشيعه، ج17، ص89.
[6] . وسائل الشيعه، ج، 25 ص118.
[7] کتاب البيع(امام خمينی)، ج5، ص212.
[8] کتاب البيع(امام خمينی)، ج5، ص212.
[9] وسائل الشيعه، ج25، ص118.
[11] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج5، ص404.
[12] کتاب الصوم(شيخ انصاری)، ص243.
[13] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج5، ص307.
[14] . حاشيه مکاسب(يزدی)، ج2، ص101.
[15] . حاشيه مكاسب (آخوند)، ص231.
[16] . دروس الشرعيه، ج‌3، ص288.
[17] مستدرک الوسائل، ج‌14، ص8‌.
[18] . حاشيه مكاسب (آخوند)، ص231.
[19] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج5، ص307.
[20] . حاشيه مکاسب(يزدی)، ج2، ص101.
[21] . همان، ج2، ص101.
[22] . الکافی(ط- اسلامی)، ج1، ص11.
[23] . تحف العقول، ص15.
[24] . عوالي اللئالي، ج‌1، ص75‌.
[25] معانی الأخبار، ص240.
[26] . الکافی(ط- اسلامی)، ج1، ص11.
[27] . نهج البلاغه، حکم211.
[29] . نهج البلاغه، خطبه204.
[30] مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج3، ص163.
[31] . نهج البلاغه، حکم211.
[32] . مستدرک الوسائل، ج‌1، ص83.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo