< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

91/02/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

در جريان خيار عيب أرش مطرح شد و أرش در خيارات ديگر نبود و نيست لذا در بيان اينكه «الأرش ما هو» آراي شش‌گانه مطرح شد كه آيا أرش ضمان يد است كه از برخي از قدما برمي‌آيد يا ضمان معاوضه انشايي است كه از صدر فرمايشات مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه)[1] برمي‌آيد يا ضمان معاوضه لبّي است كه عصاره فرمايش مرحوم آقاي سيد محمد كاظم[2] صاحب عروه است يا ضمان تعبدي است نه ضمان يد و نه ضمان معاوضه كه صريح فرمايش مرحوم آخوند خراساني[3] است يا يك غرامت شرعي است كه از برخي از فرمايشات مرحوم شهيد[4] برمي‌آيد که قول پنجم بود يا حق تغريم مشتري است كه مختار قرار گرفت فرق بين قول پنجم و ششم اين است كه همان فرقي كه بين وجوب انفاق و وجوب نفقه مطرح است همين جا هم مطرح است در جريان انفاق و نفقه فرق جوهري اين است كه در جريان زوج و زوجه، نفقه زوجه بر عهده زوج است لذا اگر نداد دين است و بعد از مرگ از اصل مال كم مي‌شود ولي انفاق ولد بر والد يا انفاق والد بر ولد واجب است نه نفقه اين‌چنين نيست كه اگر پدر خرج پسر را نداد بدهكار باشد دِيني باشد بر ذمه او اين يك حق مالي است و ولي ممتنع هم مي‌تواند او را مجبور كند گاهي از مالش بگيرد غرض اين است كه بين وجوب انفاق و وجوب نفقه كاملاً فرق است قول پنجم از قبيل نفقه است قول ششم كه مختار است از قبيل انفاق است و چون در جريان أرش اساس كار را روايات به عهده دارد بايد روايات خوانده بشود اشاره شد كه روايات سه طائفه هستند طائفه اولي ظاهرش اين است كه صحيح را قيمت مي‌كنند معيب را قيمت مي‌كنند تفاوت را مي‌سنجند اين تفاوت نسبت صحيح و معيب كه سنجيده شد خود تفاوت نه نسبت بين صحيح و معيب را از ثمن كسر مي‌كنند پس معيار كسر همان ثمن است از ثمن بايد كم بشود اين طائفه اولي، طائفه ثانيه اين است كه صحيح را قيمت مي‌كنند معيب را قيمت مي‌كنند تفاوت صحيح و معيب را مي‌گيرند كه اينها كاملاً معارض هم‌اند گاهي ممكن است در اثر غلبه مطابق هم باشند ولي در موارد ديگر معارض هم‌اند طائفه ثالثه نصوصي است كه مطلق است مي‌گويد تفاوت بگيريد اما تفاوت از صحيح و معيب در قيمت يا تفاوت صحيح و معيب به‌لحاظ ثمن، لذا طائفه ثالثه معارض با هيچ كدام از دو طائفه نيست اما طائفه اولي و طائفه ثانيه كاملاً معارض هم‌اند كه بخشي از اين طائفه‌ها خوانده شد بخشي هم اگر فرصت كرديم به خواست خدا در باب 4 و 5 از «ابواب العيوب» مي‌خوانيم اما عمده آن است كه اين رواياتي كه برخي از اينها تا حدودي خوانده شد و برخي هم لابد ملاحظه فرموديد راه‌حل چيست؟ اين تزاحم حقوقي است طائفه اولي پيامش اين است كه تفاوت صحيح و معيب از ثمن كسر مي‌شود طائفه ثانيه اين است كه خود تفاوت قيمت صحيح و معيب گرفته مي‌شود اين تعارض را چطور بايد حل كند؟ چند تا وجه براي حل تعارض پيشنهاد شده كه بعضي از آنها مي‌تواند تام باشد بعضي از آنها مي‌تواند مورد نقد قرار بگيرد يك راه‌حل نهايي است كه در بحث ديروز به طور اجمال اشاره شد. اما آن راه‌های حلی كه مي‌تواند مورد قبول يا نقد قرار بگيرد يكي‌اش اين است كه اين روايات با هم تعارض ندارند چرا؟ براي اينكه آن طائفه اولي كه مي‌گويد تفاوت را از ثمن بگيريد طائفه ثانيه كه مي‌گويد تفاوت قيمت صحيح و معيب را بگيريد چرا تعارض ندارند؟ براي اينكه اينها غالباً ثمن با قيمت مطابق هم است چون غالباً ثمن و قيمت مطابق هم است در طائفه ثانيه آمده است كه تفاوت قيمت صحيح و معيب گرفته مي‌شود مثل آن است كه گفته باشد تفاوت ثمن صحيح و معيب گرفته مي‌شود اگر قيمت غالباً با ثمن موافق است و مطابق است اگر بفرمايد تفاوت بين ثمن صحيح و معيب گرفته مي‌شود يك، تفاوت بين قيمت صحيح و معيب گرفته مي‌شود دو، اين دو تعبير است از يك مطلب پس تعارضي در كار نيست چون قيمت مساوي با ثمن است غالباً اين قيد وارد مورد غالب است پس تعارضي بين طرفين نيست تا ما راه‌حلي انتخاب بكنيم مستحضريد اگر يک قيدي در يك آيه‌اي يا در روايتي وارد مورد غالب شد حمل بر غلبه شد اين سه تا پيام دارد مثلاً اگر گفتند اين كلمه﴿في حُجُورِكُمْ﴾ در﴿رَبائِبُكُمُ اللاّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاّتي﴾[5] كذا اين ﴿في حُجُورِكُمْ﴾ سه تا پيام دارد وقتي گفتند وارد مورد غالب است سه مطلب از آن استفاده مي‌شود مطلب اول اين است كه ديگر مفهوم ندارد مفهوم ندارد يعني چه؟ يعني اين قضيه يك قضيه است دو تا قضيه نيست اگر يك چيزي مفهوم داشت به دو قضيه سالبه و موجبه منحل مي‌شود اگر گفتند «ان جائک زيدٌ فاكرمه» يعني«يجب الاكرام عند المجيء» اين موجبه «لا يجب الاكرام عند عدم المجيء» اين سالبه اين معني مفهوم است اگر قضيه‌اي مفهوم نداشت فقط يك مطلب دارد ديگر دو تا مطلب ندارد اگر قيد وارد مورد غالب شد فقط يك قضيه دارد يك وقت است كه شما مي‌گوييد كه «اكرم زيداً يوم الجمعه» اين «يوم الجمعه» چون افضل است كلمه «يوم الجمعه» را ذكر كرديد خب اين يك قضيه است ديگر اكرام اين هميشه جايز است اما وقتي گفتيد «يوم الجمعه» چون افضل است كلمه يوم را آورديد اينكه مفهومي ندارد اما اگر اين در مقام تحديد بود در مقام حدگذاري و مرزيابي بود مفهوم دارد مفهوم دارد معنايش آن است كه غير يوم جمعه واجب نيست آن وقت وقتي مفهوم داشت مي‌شد دو تا قضيه يعني«يجب الاكرام زيد يوم الجمعه» «لا يجب اكرامه في غير يوم الجمعه» وقتي مفهوم داشت يكي يجب است يكي لا يجب است. اين ﴿في حُجُورِكُمْ﴾[6] چون قيد وارد مورد غالب است قضيه بيش از يكي نيست دو تا قضيه ما نداريم اينجا هم که دارد تفاوت قيمت صحيح و معيب را بگيرند براي اينكه قيمت غالباً موافق با ثمن است چه بفرمايد تفاوت ثمن صحيح و معيب چه بفرمايد تفاوت قيمت صحيح و معيب يك مطلب است چون قيد وارد مورد غالب است اولين مطلبش اين است كه اين ديگر دو تا قضيه نيست يك قضيه است مفهوم ندارد مطلب ثاني آن است كه چون مفهوم ندارد قضيه سالبه نيست اگر ما يك قضيه مطلقي داشتيم اين توان تقييد آن را ندارد ما اگر گفتيم «اكرم زيداً يوم الجمعه» حالا يا «للغلبه» است يا جاهاي ديگر است معلوم شد كه اين يوم جمعه مفهوم نداشت آن اكرم العلمايي كه ما داريم قول مطلق است همه موارد را شامل مي‌شود اين «يوم الجمعه» چون مفهوم ندارد ولو خاص است اما نمي‌تواند مخصص آن مطلق باشد چرا؟ چون خودش پيام سلبي ندارد كه وقتي پيام سلبي نداشت هرگز توان آن را ندارد كه جلوي اطلاق يك قيد را بگيرد اگر اين قيد وارد مورد غالب شد هرگز نمي‌تواند آن روايتي كه دارد تفاوت بين ثمن صحيح و معيب را بگيرم آن را تقييد بزند بگويد تفاوت ثمن صحيح و معيب وقتي است كه مطابق با قيمت باشد اين توان را ندارد چون وقتي مفهوم نداشت يعني قضيه سالبه‌اي در كار نيست وقتي قضيه سالبه نبود مي‌شود مثبتين، مثبتين خب يكي از مصاديق آن كلي را گفتيم ديگر تعارض ندارند كه اين دو مطلب و دو پيام، پيام سوم آن است كه وقتي گفته شد كه اين قيد وارد مورد غالب است معنايش آن است كه اين قيد مفهوم ندارد نه اطلاق دارد يعني چه؟ يعني اگر ما يك مطلقي داشتيم اين نمي‌تواند آن مطلق را تقييد كند نه اينكه خود اين مطلق است كه ما بگوييم چه ﴿في حُجُورِكُمْ﴾[7] باشد چه﴿في حُجُورِكُمْ﴾ نباشد حكم يكي است نخير اينكه دارد ﴿في حُجُورِكُمْ﴾ اينكه دارد «يوم الجمعه» اگر دارد «اكرم زيداً يوم الجمعه» يا دارد ﴿في حُجُورِكُمْ﴾ شما كه نمي‌تواني از اين اطلاق بگيري اينكه مي‌گويند قيد وارد مورد غالب است يعني اگر ما يك دليل مطلقي داشتيم كه داريم اين دليل نمي‌تواند مقيد آن باشد همين چون مفهوم ندارد اگر مفهوم نداشت قضيه سالبه ندارد وقتي قضيه سالبه نداشت جلوي آن موجبه كليه را نمي‌گيرد پس اگر گفته شد كه فلان قيد وارد مورد غالب است اين سه اصل را به همراه دارد در مقام ما طائفه ثانيه مي‌گويد تفاوت بين قيمت صحيح و معيب، اگر ما اين را حمل بر غلبه كرديم كه غالباً قيمت با ثمن معادل و مطابق‌اند پس اين مفهوم ندارد وقتي مفهوم نداشت گرچه ما نمي‌توانيم از اين طائفه ثانيه اطلاق بگيريم ولي طائفه اولي همچنان بي‌معارض است طائفه اولي مي‌گويد تفاوت ثمن صحيح و معيب را بايد گرفت اين هم همين است ديگر.

پرسش: وارد مورد غالب باشد با نبودش يکی است پس بنابراين لفظ مطلق است.

پاسخ: نه بود و نبودش نسبت به مفهوم يكي است نه نسبت به منطوق اين را دارد ديگر مثلاً كسي گفت «اكرم زيداً يوم الجمعه» كسي مي‌خواهد بگويد كه آقا اكرام زيد در غير يوم جمعه واجب است خب به چه دليل؟ با اينكه اين دليل يوم الجمعه دارد شما بخواهيد وجوب اكرام در غير يوم جمعه را ثابت كنيد دليل ديگر مي‌خواهيد. يعني چون ما مطلقات ديگر داريم اين توان تقييد آن مطلقات را ندارد چون روايات مطلق هست كه ربيبه حرام است و اين ﴿في حُجُورِكُمْ﴾[8] چون قيد وارد مورد غالب است مفهوم ندارد اگر ما روايات و ادله ديگر نمي‌داشتيم هرگز نمي‌توانستيم از اين ﴿في حُجُورِكُمْ﴾ اطلاق بگيريم اگر گفتند «اكرم زيداً يوم الجمعه» يعني غير يوم جمعه هم واجب است؟ هرگز نمي‌شود همچنين حرفي را زد معناي اينكه اين قيد وارد مورد غالب است همين سه مطلب است. مطلب اول اينكه اين دو تا قضيه نيست يكي منطوق و يكي مفهوم سالبه ندارد، دوم آن است كه اگر ما يك مطلقي داشتيم اين توان تقييد آن مطلق را ندارد، سوم اينكه خودش مطلق نيست عدم شمول است نه شمول عدم بنابراين اگر ما توانستيم از راه حمل بر غلبه طائفه ثانيه را معنا بكنيم ديگر معارض طائفه اولي نيست طائفه اولي همچنان محكّم خواهد بود اين يک راه حل.

پرسش: مؤيّد نيست؟

پاسخ: نه چون آخر لساني ندارد اگر مؤيّد باشد طائفه ثالثه مؤيّد طائفه ثانيه‌ است طائفه ثانيه مي‌گويد كه تفاوت بين قيمت صحيح و معيب خب اين تفاوت ثمن را شامل نمي‌شود راه‌حل دومي كه ارائه كردند اين است كه در همين نصوص يعني طائفه ثانيه كه آمده است تفاوت رد مي‌شود «مردود الی المشتري» تفاوت صحيح و معيب است اين عنوان رد است. اين عنوان رد ظهور دارد در اينكه مردود عين مأخوذ باشد اگر چيزي را انسان گرفت عين آن را بخواهد برگرداند مي‌گويد رد كردم اما اگر يك مال جديدي را به ديگري بدهند اينكه رد نيست چون در طائفه ثانيه عنوان رد مأخوذ است اولاً و رد بازگشت همان آن چيزي است كه قبلاً داده شد ثانياً و آنكه قبلاً داده شد ثمن بود نه قيمت ثالثاً پس اين روايت درباره ثمن است رابعاً ما از رد استفاده مي‌كنيم وقتي از عنوان رد اين سه مطلب استفاده شد بازگشت‌اش به همان مطلب چهارم است كه رجوع به طائفه اولي مي‌كند طائفه اولي دارد معيار ثمن است ديگر طائفه ثانيه كه دارد قيمت، كلمه رد را هم دارد نه رد به چه مي‌گويند؟ يعني اگر مأخوذ برگردد مي‌شود رد اما اگر چيزي كه مأخوذ نيست بدهند كه رد نيست خب اين يك تعبير ادبي است اما آنقدر ظهوري داشته باشد كه يك فقيه را قانع كند خيلي روشن نيست و ممكن است كه رد به‌لحاظ اصل آن تفاوت باشد كه توجيه‌پذير هم هست.

پرسش: نمی‌شود از مال ديگری که داريم ميگيريم بگوييم رد کرد؟

پاسخ: چرا مي‌شود اين كلمه را با قرينه استعمال كرد اما وقتي كه كسي چيزي را به ديگري دارد مي‌دهد كه نمي‌گويند رد كرد كه يك چيزي در ذمه‌اش باشد رد صادق است چيزي از او گرفته باشد او را برگرداند رد صادق است آخر رجوع داريم رد داريم با اعطا، مي‌گويند «اعطاه» يك چيزي به او داد خب اين ديگر رد نمي‌گويند كه اما امانت را مي‌گويند رد كرد دِين را مي‌گويند رد كرد عاريه را مي‌گويند رد كرد اينها رد است اما يك چيزي ابتدائاً زيد به عمر بدهد كه نمي‌گويند رد كه خب چون در اين طائفه ثانيه عنوان رد به كار رفت عنوان رد هم در اين است كه اين مردود همان مأخوذ باشد آنكه مأخوذ بود ثمن است نه قيمت ضمان معاوضه است نه ضمان يد بنابراين طائفه اولي مي‌شود مرجع طائفه ثانيه نمي‌تواند معارض طائفه اولي باشد و اگر در طائفه ثالثه هم كلمه رد بكار رفت اين مي‌تواند مؤيّد طائفه اولي باشد كه درباره ثمن است نه اينكه بي‌تفاوت باشد راه‌حل سومي كه ذكر كردند اين است كه اگر معيار تفاوت بين قيمت صحيح و معيب باشد نه تفاوت بين ثمن صحيح و معيب گاهي جمع بين عوض و معوض است كه اين مثال را مرحوم شيخ[9] و امثال شيخ دارند اگر ثمن يك كالايي كم بود حالا آن شخص خواست تخفيف بدهد يا نيازي به پول داشت، ضرورتي وادار كرد، بيمار بود خواست مشكل خودش را حل كند آمده فرشش را بفروشد حاضر شد به قيمت خيلی كم بفروشد يا وقتي فروخت كه مثلاً تقاضايي در كار نبود بالأخره به قيمت كمي فروخت همان وقت قيمت واقعي اين خيلي بيش از اينها بود وقتي كه اين فرش معيب درآمد مي‌خواهند أرش بگيرند وقتي رفتند أرش بگيرند صحيح را قيمت كردند معيب را قيمت كردند تفاوت بين صحيح و معيب به اندازه خود ثمن درآمد يعني اگر اين فرش را اين شخص مضطر به ده درهم فروخت بعد معيب درآمد خواستند أرش بگيرند چون در روايات دارد كه تصرف كرده غالب اين سه طائفه روايات كه دارد نمي‌تواند رد كند براي اينكه امه‌اي خريده و نكاح كرده خب اين تصرف است ديگر، تصرف همان چيزي است كه مسقط رد است اما مبقي أرش است وقتي رفتند أرش بگيرند می‌بينند صحيح اين بيست درهم است معيب اين ده درهم است تفاوت صحيح و معيب هم ده درهم است اگر فروشنده به عنوان تفاوت ده درهم به خريدار بدهد خريدار هم مثمن را گرفته هم ثمن را، جمع بين عوضين است جمع بين ثمن و مثمن است. چرا؟ براي اينكه فرش را گرفته الآن دارد ثمني هم كه ده درهم بود الآن دارد جمع بين عوض و معوض است جمع بين عوض و معوض در معامله معقول نيست براي اينكه معامله تمليك عوض است در برابر معوض تمليك معوض است در برابر عوض، جمع عوض و معوض كه با معامله سازگار نيست پس معيار نمي‌تواند تفاوت قيمت صحيح و معيب باشد بلكه اين تفاوت را به دست مي‌آورند يك، نسبت قيمت صحيح و معيب را مي‌سنجند كه يك دوم است در اين مثال مثلاً دو، اين يك دوم را از آن ثمن كسر مي‌كنند اين سه، ثمن كه ده درهم بود پنج درهم‌اش بايد برگردد اين چهار، اين جمع بين عوض و معوض نيست.

پرسش: دو عنوان نمی‌شود مطرح کرد يکی عنوان اوليه و يکی ثانويه‌ که أرش باشد... بين عوض و معوض نمی‌شود.

پاسخ: چرا، أرش يك امر ثانوي است ولي در همين معامله وقتي كه أرش مي‌گيرند اين مثالي كه زديم فرشي را خريد به ده درهم بعد معلوم شد كه اين فرش معيب است رفتند صحيح او را قيمت كردند ديدند كه قيمتش كذا است معيب را قيمت كردند ديدند كذا است تفاوت صحيح و معيب شده ده درهم اگر متن آن تفاوت را مشتري بخواهد درخواست كند و بگيرد پس مشتري هم معوض را دارد يعني فرش هم ده درهمي را داده به نام عوض دارد جمع بين عوض و معوض . خب اگر بخواهند تفاوت بگيرند اينجا جمع بين عوض و معوض مي‌شود اينجا نقدي متوجه اين جواب شد و آن اين است كه جمع بين عوض و معوض دو خصيصه دارد يكي اينكه خود آن دو تا ذات بايد جمع بشود يك، يكي اينكه دو تا وصف بايد اينها را همراهي كند دو، يعني ذات مثمن با وصف مثمن بودن يك، ذات ثمن با وصف ثمن دو، اينها اگر جمع بشود جمع بين عوض و معوض است و اين با معامله سازگار نيست چون معامله نقل و انتقال است ديگر، اما اين مقام جمع بين عوض و معوّض نشد گرچه ذات معوّض يكجا جمع است اما ذات عوض نيامده بر فرض ذات عوض آمده باشد وصف عوض نيامده بيان ذلك اين است كه اگر كسي فرشي را خريد ده درهم فروشنده فرش را به او فروخت و ده درهم را گرفت همين فروشنده ده درهم در يك معامله‌اي به خريدار بدهكار بود عين همين ده درهم را از باب اداي دِين به خريدار داد خريدار چون ده درهم طلب داشت طلب خودش را گرفته يك فرشي هم كه بنا بود بخرد خريد الآن اينجا صادق است كه او جمع بين عوض و معوض كرده؟ يعني ده درهمي كه داد آن ده درهم به او برگشت فرش هم دارد اين جمع بين عوض و معوض است؟ اين درست است ذات عوضين كنار هم آمدند اما عنوان وصف عوض و معوض نيامده كه مشتري كه عوض را استرداد نكرد مشتري عوض را تمليك كرد تمام شد و رفت بايع كه مالك اين ثمن شد چون بدهكار بود براي تفريق ذمه خود از همين ثمن استفاده كرد و به خريدار داد اين را كه جمع بين عوض و معوض نمي‌گويند در مقام ما اگر أرش غرامت شرعي باشد كه قول پنجم بود يا يك ضمان تعبدي باشد كه فرمايش مرحوم آخوند(رضوان الله عليه)[10] بود اين يك غرامت شرعي است اين يك امر تعبدي است اين جمع بين ثمن و مثمن نيست بله اين پول همان پول سابق است ولي اين ثمن نيست بنابراين اين راه‌حل سوم خيلي مشكل را حل نمي‌كند عمده آن است كه انسان وقتي با يك ذهن باز و منظر عرفي و غريزه‌اي وارد صحنه روايات بشود اصلاً تعارض از روايات به ذهن او نمي‌آيد بيان ذلك اين است كه ما در مسئله معاملات در اين‌گونه از موارد تعبد خاصي نظير عبادات و نظير مناسك حج و امثال ذلك نيست غالباً بر اساس امضاي غريزه عقلا است اما بارها گفته شد معنايش اين نيست كه يك چيزي را بشر دارد شارع مقدس همان را امضا كرده ـ معاذ الله ـ بشر همان است كه در سورهٴ مباركهٴ نحل فرمود ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾[11] هيچ چيز ندارد اگر ﴿عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ﴾[12] هست هست اگر ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[13] هست ذات اقدس الهي دو تا چراغ روشن كرده براي اينكه بشر پيش روي خودش را ببيند يكي در درون به نام فطرت و عقل يكي در بيرون به نام نقل ما فقط دين را در بيرون مي‌دانيم آن چراغي كه در درون ما ذات اقدس الهي روشن كرده آن را مال خودمان مي‌دانيم مي‌گوييم اين بشري است خب اگر بشري است با يك بيماري جزئي چرا از همه گرفته مي‌شود كجا بشري است يك چراغي است كه او روشن كرده خب اگر بشري است بايد در اختيار خود شما باشد چرا حجت شرعي است؟ چرا نمي‌تواني برخلافش عمل بكني؟ چرا اين همه مثل روايت صحيحه زراره[14] است؟ مگر كسي به يك مطلبي علم پيدا كرده مي‌تواند بگويد كه چون خودم كشف كردم خودم علم پيدا كردم مي‌خواهم مطابق او عمل بكنم می‌خواهم مطابق او عمل نكنم مي‌تواند بگويد يا نمي‌تواند بگويد؟ چرا نمي‌تواند بگويد؟ براي اينكه اين هم مثل صحيحه زراره است يعنی حجت شرعي است اين بشري است يعني چه؟ عقل در قبال شرع است يعني چه؟ عقل در قبال نقل است شارع فرمود مي‌گوييم چشم، از دو راه كشف مي‌كنيم كه چه فرمود يا با راه عقل يا با راه نقل زراره بگويد مي‌گوييم چشم، برهان عقلي بگويد مي‌گوييم چشم، منتها همان طور كه درباره حديث زراره و امثال زراره بايد فن شريف رجال و درايه و همه اينها ارزيابي بشود تا روايت صحيح فهميده بشود اينجا هم بايد قياس و خيال و گمان و وهم دور ريخته بشود برهان عقلي روشن بشود بله اين لازم است اما اين بشري است، آن شرعي است، اين سمعي است، آن عقلي است اينها چيست؟ دين را ذات اقدس الهي به پيامبران فرمود و لا غير كه كسي خبر ندارد به وسيله عقل و نقل ما دين را كشف مي‌كنيم وقتي كشف كرديم مجبوريم به آن عمل بكنيم نمي‌شود گفت كه ما كشف كرديم در اختيار خود ما است خب اين مي‌شود حجت شرعي ما با اين غريزه وارد صحنه روايات مي‌شويم مي‌گوييم ذات اقدس الهي با چراغ عقل و فطرت مردم را هدايت كرده كه چطور زندگي بكنيد يعني زندگي روزانه مردم، بالأخره يكي مستأجر است يكي موجر است يكي اجير است يكي عاريه مي‌دهد يعني معير است يكي مستعير است كل اين كارها را كه بشر روزانه دهها از اين كارها را دارد با چراغ عقل مي‌فهمد اين چراغ را هم خدا روشن كرده روايات هم همه اينها را امضا كرده نه اينكه اين بشر از پيش خود اينها را دارد و شارع هم آمده اينها را تأييد كرده اينها نخير شارع در همه جا مؤسس است خب اين را عقل داده اين هم به وسيله نقل، در فضاي عرف در فضاي غريزه عقلايي ذات اقدس الهي يك عقلي به مردم داده مردم دارند اين ‌طور معامله مي‌كنند، مردم چطور معامله مي‌كنند؟ مردم مي‌گويند كه اگر كسي مال كسي را تلف كرده مال كسي را غصب كرده قيمت را بدهكار است اگر قيمي باشد مثل را بدهكار است اگر مثلي باشد ولي وقتي در فضاي معامله وارد شدند كاري به بدل و قيمت ندارند اگر مثلي است مثل، قيمي است قيمت اصلاً كاري به او ندارند اين ماليت اين مال را در فضاي ثمن و مثمن تلخيص مي‌كنند شما هرگونه قراردادي كم و زيادي ضمان و امثال ضماني در فضاي معامله داريد بايد با ثمن و مثمن كار داشته باشيد چكار به قيمت داريد قيمت مال ضمان يد است وقتي طرفين آمدند مرزي براي مالشان معين كردند و به تعبير شيخنا الاستاد(رضوان الله عليه)[15] هتك كردند حريم ماليتشان را به اين مقدار شما هر چه هست در همين فضا بايد حرف بزنيد درفضاي ثمن مثمن در فضاي مثمن و ثمن با اين ديد حالا ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ﴾ وارد روايات مي‌شويم اگر كسي با اين غرائز عقلايي و عرفي وارد فضاي روايات بشود اصلاً از روايات تعارض نمي‌فهمد آنجايي هم كه دارد ثمن كه روشن است آنجا هم كه دارد قيمت چون حمل بر غلبه مي‌كند ديگر روشن است مي‌گوييم سه طائفه است طائفه اولي درباره ثمن است طائفه ثانيه درباره قيمت است طائفه ثالثه يا «لا بشرط» است يا احياناً مؤيّد «احدي الطائفتين» است اين يك رنج زائدي است اگر از اول با دست پُر برويم اين ‌طور است منتها اين به قصه هرمنوتيك برنگردد كه ما يك چيزي داريم مي‌خواهيم بر روايت تحميل بكنيم فرق است بين اينكه انسان خواسته خود را بر روايات تحميل بكند يك، يا داشته خود را به عنوان يك ظرفيت قرار بدهد ببيند كه دين در اين ظرف چه مي‌ريزد يك وقت است كه يك كسي با يك كاسه كوچك مي‌رود به سراغ روايات خب يك روايت كه ديده آن كاسه پر مي‌شود يك وقتي است با ظرف وسيعي مي‌رود اين ظرف وسيع حرفي براي گفتن ندارد فقط قبول، در اين ظرف وسيع روايات وقتي كه آمده همين معنايي كه گفته شد از آن فهميده مي‌شود كه معيار ثمن است نه معيار قيمت، دانسته‌هاي قبلي ظرفيت پذيرنده را بيشتر مي‌كند به او مي‌گويد ساكت باش ببين روايت چه مي‌گويد اين هم مي‌گويد چشم، نه اينكه خواسته خود دانسته خود يافته خود را بر روايت تحميل بكني اين نيست وقتي كه در چنين فضايي كه ائمه(عليهم السلام) با اين مردم زندگي مي‌كردند خودشان همين طور خريد و فروش مي‌كردند وكلايشان همين طور خريد و فروش مي‌كردند همين طور امضا مي‌كردند معلوم مي‌شود كه ضمان در مسئله «علي اليد»[16] و «من اتلف مال الغير»[17] و امثال ذلك معيار قيمت است ضمان در حوزه معاوضات ثمن و مثمن است براي اينكه طرفين آمدند صحه گذاشتند كه اين كالا همين مقدار مي‌ارزد خب شما چه كاري به قيمت داريد مثلي است مثل قيمي است قيمت آن مال جاي ديگر است معيار ثمن خواهد بود.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج5، ص307.
[2] . حاشيه مکاسب(يزدی)، ج2، ص101.
[3] . حاشيه مكاسب (آخوند)، ص231.
[4] . دروس الشرعيه، ج‌3، ص288.
[5] . سورهٴ نساء، آيهٴ 23.
[6] . سورهٴ نساء، آيهٴ 23.
[7] . سورهٴ نساء، آيهٴ 23.
[8] . سورهٴ نساء، آيهٴ 23.
[9] . مکاسب(انصاری، ط- جديد)، ج5، ص394.
[10] . حاشيه مكاسب (آخوند)، ص231.
[14] . وسائل الشيعه، ج18، ص30.
[15] . كتاب بيع (امام خميني)، ج‌4، ص516.
[16] . مستدرک الوسائل، ج‌14، ص8‌.
[17] . مکاسب(محشی)، ج2، ص22.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo