درس خارج فقه آیت الله جوادی
90/10/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: خیارات
چون جريان عيب با جريان غش يك تناسبي داشت لذا برخي از فقها كه مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليهم) از آن جمله است در پايان مسئله عيب جريان غش را مطرح كردند با اينكه حرمت غش در مكاسب محرمه مبسوطاً بيان شد روايات مسئله به خواست خدا كه به پايان رسيد به جمع بندي اين مسائل خواهيم رسيد بخشي از اين روايات خوانده شد چند روايت مانده است آنها را هم بخوانيم تا به جمع بندي نهايي برسيم كه روشن بشود كه آيا غش حرام است يا نه و نسبت غش با عيب چگونه است و آيا غش در معامله باعث بطلان آن معامله است يا نه آيا غش در معامله در صورتي كه معامله را باطل نكند باعث خياري شدن آن معامله است يا نه آيا خود غش يك حرام نفسي و ذاتي است يا به ملاحظه آثار سوء و فسادي كه بر او مترتب است حرام است يعني اگر غشي شده قبل از قبض و اقباض معامله را فسخ كردند ديگر اكل مال به باطل نشد باز هم اين كار حرام است يا نه اين عناوين هفت هشتگانه بعد از جمع بندي بعد از توجه به نصوص بيان خواهد شد مقداري از اين نصوص در بحث ديروز خوانده شد در روايت پاياني ديروز روايت پنجم همين باب بود يعني وسائل طبع موسسه آل البيت(عليهم السلام) جلد هفده صفحه 280 به بعد اين روايات هست باب هشتاد و شش از ابواب ما يكتسب به چهار روايت خوانده شد روايت پنجمي كه خوانده شده بود يك توضيحي لازم دارد كه از آنجا شروع ميكنيم در روايت پنجم اين بود كه «كنا» موسيبنبكر ميگويد «كنا عند ابي الحسن(عليه السلام) و اذا دنارير مسبوبة بين يديه» يك مقداري سكههاي طلا در جلوي حضرت ريخته شده بود «فنظر الي دينارٍ» يكي از اين دينارها را نگاه كرده «فأخذه بيده ثم قطعه بنصفيه» يكي از اين سكهها را گرفت و دو نيم كرد و فرمود كه اين را به چاه بيندازيد «ثم قال لي القه في البالوعه حتي لا يباع شيء فيه غشٌ» اين را بيندازيد كه مورد معامله نشود اين معلوم ميشود كه غش در معامله جايز نيست وگرنه حضرت اين كار را نميكرد و اگر حكومت قدرتي داشته باشد اين كالاهاي مغشوش انبار مغشوش اينها را هم بايد از دسترس همه معاملات خارج كند اين يك كار عملي بود با اينكه حضرت در آن وقت قدرت مركزي نداشت حكومتي نداشت اما اين ارشاد است كه حكومت ميتواند اين كار را بكند خب اينكه حضرت اين درهم مغشوش را شكاند و دستور داد اين را به چاه بيندازيد اين بايد حمل بشود به جايي كه اين اصلاً قيمت نداشت يا اگر ارزشي داشت در حكم عدم بود وگرنه اگر مقدار غش او مشخص بود و قابل ارزش بود حضرت هرگز اين كار را نميكرد اين چون تبذير است خب اين را ميدادند آب ميكردند و آن مقدار لازمش را ميگرفتند غرض اين است كه اينكه فرمود بشكنيد و بيندازيد در چاه معلوم ميشود كه اصلاً قيمت نداشت اگر چيزي قيمت ميداشت حضرت اين كار را نميكرد اين نه معنايش اين است كه مغشوش بي قيمت است معنايش اين است كه آن مغشوش خارجي و عين شخصي بي قيمت است خب اين روايت را كه مرحوم كليني نقل كرده است يا شيخ مرحوم صدوق هم نقل كرده است همين روايت را روايت ششم چون چندين روايت است كه حتي برخيها ادعاي تواتر او كردند لذا در اثناي تك تك اينها بحث نميشود روايت ششم
پرسش: ...
پاسخ: بله بعضي از اينها كه اصلاً ضعيفاند موسيبنبكر چند نفر بودند كه بعضيها مشكل جدي داشتند بعضيها موثق بودند بعضي محتمل التوثيق سرّ اينكه ما در تك تك اينها بحث نميكنيم چون ادعاي تواتر شده در طليعه بحث گفته شد اگر ما يك خبر ميداشتيم يا دو خبر بايد در تك تك اسناد اينها بحث ميكرديم اما وقتي به صورت تواتر هست و اجماع هم بر او هست لذا درباره تك تك اينها بحث نخواهيم كرد.
پرسش: ...
پاسخ: بله؟
پرسش: ...
پاسخ: نه شخصي چه خصوصيتي دارد چه درهم چه دينار چه كالاي مغشوش براي اينكه حضرت برهان حضرت اين است كه «القه في البالوعة حتي لا يباع شيء فيه غشٌ» اين اختصاصي به درهم و دينار ندارد كه فرمود اين را بيندازيد در چاه براي اينكه تا چيزي كه مغشوش است مورد معامله قرار نگيرد آن وقت اين كالاهاي مغشوش ديگران را هم شامل ميشود غير سكهها فرمود كه روايت ششم
پرسش: ...
پاسخ: نه منظور آن است كه مطلب را يك وقتي انسان به عقل اتكا ميكند يك وقت است به نقل اگر به نقل است بايد نقل معتبر باشد ديگر اين يكي و ما ميخواهيم يك ضابطه كلي از او به دست بياوريم دو تا كه اين اختصاصي به درهم و دينار ندارد و از آنجا حكم برتر و بالاتر استنباط كنيم كه حكومت مركزي ميتواند كالاي مغشوش را از بازار خارج كند اين سه تا همه اينها را ميخواهيم از اين روايت استفاده كنيم خب و قابل استفاده هم هست البته چون اگر خصوص درهم و دينار بود كه نميفرمود «لا يباع منه شيء فيه غشٌ» فرمود چيزي كه مغشوش است نبايد در بازار باشد خب اين اختصاصي به درهم و دينار ندارد روايت ششم كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است حضرت فرمود: «جائت زينب العطارة الحولاء الي نساء النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و بناته» اين بانو عطر فروش بود و در منازل افرادي مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رفت و آمد ميكرد عطر فروشي ميكند و به نساء و به بنات آن ذوات قدسي عطر فروشي ميكرد «و كانت تبيع منهن العطر» اين زينب كه عطاره بود به اين بانوان عطر ميفروخت «فجاء النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و هي عندهن» وجود مبارك حضرت آمد ديد كه اين زن در حضور آن بنات نساء اهل بيت است «فقال(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اذا اتيتنا تابت بيوتنا» هر وقت شما ميآيي اينجا خانه ما معطر ميشود «فقالت بيوتك بريحك اطيب يا رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» اين خانه شما با بوي معنوي شما معطرتر از اين بوي عطرهاي ظاهري است آنگاه حضرت اين حكم را فرمود: «قال اذا بعت فاحسني و لا تغشي فانه اتقي و ابقي للمال» خب فرمود وقتي خريد و فروش ميكني غش نكن اين نهي ظاهر در حرمت است اما آن تعليلي كه دارد اين ابقي است اين اتقي است «و ابقي للمال» است اين ظهور نهي در حرمت را منصرف نميكند البته يك حكمي است اخلاقي و قرآني در كنارش ذكر فرمود اين باعث نميشود كه نهي «لا تغشي» را ما حمل بر كراهت بكنيم و مانند آن اگر در بعضي از موارد اينگونه از الفاظ قرينه ميشود براي حمل بر كراهت و مانند آن اما اينجا اين سرايت بر قرينيت ندارد پس اصل نهي كه ظهورش در حرمت است محفوظ است
پرسش: ...
پاسخ: نهي ارشادي بايد احراز بكنيم ديگر وگرنه ظاهر امر در وجوب است ظاهر نهي در حرمت است خب
پرسش: ...
پاسخ: بله متصله است اما قرينه كلام كلام متصله است قرينه اصلاً قرينه بودني در كار نيست كلام كلام متصله است اگر ما قرينه داشته باشيم اين قرينه براي آن ذكر ميشود كه اين لفظ را از ظاهرش بيندازيم بر خلاف ظاهر حمل بكنيم حالا يا متصل يا منفصل چيزي كه نشانه خلاف ظاهر است اين را ميگويند قرينه بعد حالا اين قرينه تقسيم ميشود يا متصل يا منفصل نه هر چه متصل شد قرينه است خب فرمود كه روايت هفتم كه «عيسيبنهشام عن رجلٍ من اصحابنا عن ابي عبدالله(عليه السلام) قال دخل عليه رجلٌ يبيع الدقيق فقال(عليه السلام) اياك و الغش فانه من غَشّ غُشّ في ماله فان لم يكن له مالٌ غُشّ في اهله» فرمود اين كار را مبادا بكني آن نهي كرده «اياك و الغش» در حكم نهي است يعني «بعّد نفسك عن الغش» تحذير است دور داشتن است در كنار اين تحذير يك حكمت هم ذكر ميكند خب حالا اگر در قرآن كريم بعد از آن بيان حكم ربا آن نهي از ربا امر به ترك ربا ميفرمايد ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾ خدا صدقه را ربوه ميكند برجسته ميكند بالا ميآورد ربا را در محاق مياندازد آن وقت اين قرينه ميشود بر اينكه دليل نهي از ربا نهياش تنزيهي است؟ هرگز يك چنين قرينهاي نيست فرمود: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾ اين تل و برجستگي را ميگويند ربوه كه ﴿جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ﴾ كه قرآن مثال ميزند اين است يك وقت است باغي در گودي است اين درخت كم كم آفتاب ميخورد ديگر و قهراً ميوهاش شيرين نخواهد بود و ديرتر هم آب به آن ميرسد براي اينكه آب را آن درختهاي بالا ميگيرند اما اگر يك برجستگي باشد يك تلي باشد كه يك مقداري از زمين اطراف بلندتر است اين را ميگويند ربوه اگر در اينجا يك باغي باشد تمام آفتابها مال اينجاست تمام بارانها هم در جدول مال اينهاست فرمود: ﴿كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ﴾ اگر يك باغي روي بلندي باشد كه مرتب باران تند به آن ميرسد آفتاب هم كه در اختيارش هست به او بيشتر ميتابد خب اين ميوه شيرينتري ميدهد ربوه يعني اين ربا هم چون يك برجستگي زائدي است به آن ميگويند ربوه ربا فرمود كه: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾ خود ربا اين است اما ﴿وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾ آنها كه به دنبال ربا هستند كه ربوه گيرشان بيايد محكوم محاقاند آنها كه صدقات افاضه ميكنند كه به حسب ظاهر فرو رفتگي است برجستگي نصيبشان ميشود ربوه در حقيقت مال صدقه است كه يربي الله الصدقات است اما آن فرورفتگي مال رباست خب اينها هيچ كدام دليلي بر تنزيهي بودن نهي از ربا نيست اينجا هم همين طور است فرمود كه: «اياك و الغش فانه من غشّ غُشّ في ماله» مبتلا ميشود به آشفتگي در ثروت و مال و اگر نشد گرفتار مشوبيت در اهل و عيال ميشود اين خطر هست بالأخره خب پس ظهور اين هم در حرمت است روايت هشتم وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل كرد كه «مرّ النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) في سوق المدينة بطعامٍ فقال لصاحبه ما اري لطعامك الا طيبا» ديد يك غذا فروشي يا طعام فروشي طعام خوبي دارد حالا يا گندم خوبي دارد يا برنج خوبي دارد حضرت فرمود گندم خوبي داري اين ﴿ما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ در همين منطقه است كه فرمود: «ما اري طعامك الا طيبا الا انه يوحي اليك» مال از اين به بعد است حضرت فرمود چه گندم خوبي يا چه برنج خوبي يا چه ميوه خوبي خواست قيمت كند «و سئله ان سعره» كه چقدر ميارزد قيمتش چيست «فاوحي الله عزوجل اليه ان يدسه يده في الطعام» وحي الهي آمد كه دستت را زير اين طعام بكن زير اين گندم بكن طعام نه يعني غذاي مطبوع طعام همين گندم را ميگويند طعام مدّ طعامٍ مدّ طعامٍ كه در كفارات هست همين گندم طعام است برنج طعام است خب «فاوحي الله عزوجل اليه ان يدس يده في الطعام ففعل فاخرج طعاماً رديا» دست كه زير اين گندم گذاشت ديد كه فاسد است ردي است فاسد نيست ردي است حضرت بعد به فروشنده فرمود: «ما اراك الا فقد جمعت خيانةً و غشاًً للمسلمين» اولاً يك وقت است كه اين ردي را در كنار آن با هم ميفروشي يك وقت است اين را در زير گذاشتي كه همه را به عنوان جيّد نشان بدهي و همه را به قيمت جيّد بفروشي اين هم خيانت است هم غش است خب و اگر كلمه غش ظهوري در حرمت نداشته باشد در كنار كلمه خيانت كه قرار گرفته است ظهورش كامل خواهد شد روايت نهم اين باب اين است كه حسينبنمختار به وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد «انا نعمل القنانس» ما كلاه دوز هستيم «فنجعل فيه القطن العتيق» يك مقدار پنبههاي مانده را در آن ميگذاريم كهنه را «فنبيعها و لا نبين لهم ما فيها» ما نميگوييم در آن پنبه است در آن پنبه نو است يك مقدار پنبه كهنه ميگذاريم در آن كه مثلاً اين با يك قيمت بيشتري بفروشيم حضرت فرمود: «احب لك ان تبين لكم ما فيها» اين يا افزايش قيمت نداشت و يا اگر افزايش قيمت داشت اين «احب» به معناي حكم استحبابي نيست يا از آن طرف حكم تنزيهي نيست ﴿لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ﴾ خب كسي كه مرضي نباشد جهر بالسوء حرام است ديگر اما لا يحب خداي سبحان مفسد را دوست ندارد خداي سبحان مسرف را دوست ندارد خداي سبحان ظالم را دوست ندارد اين لا احب يا ما احب نشانه تنزيه نيست خب روايت دهم اين باب كه از حديث مناهي است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «من غشّ مسلماً في شراعٍ أو بيعٍ فليس منا و يحشر يوم القيامة مع اليهود لانهم اغشه الخلق» خب اين هم دلالتش بر حرمت خوب است سخن از بيع و شراع است نه سخن از مسائل اجتماعي و اخلاقي و فكري و امثال ذلك در جريان خيانتهاي اجتماعي سياسي اخلاقي آنها همين روايات غش بعضيها شامل آن خواهد بود اينكه فرمود در تعبير ديگر اين است كه «ليس منّا من غشّ مسلما» خب اين اطلاق شامل مسائل معاملاتي مسائل اجتماعي سياسي روابط خانوادگي همه را شامل ميشود «من مات و في قلبه غشٌ لاخيه المسلم مات في سخطة الله و اصبح كذلك حتي يدوم» اين بامداد و شامگاه در سخط الهي است كسي كه با برادران اسلامي با امت اسلامي از راه غش و خيانت دارد رفتار ميكند اين اختصاصي به معاملات ندارد اينها مطلق است البته حديث يازدهم اين است كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در عيادت يك مريضي چنين فرمود: «من غشّ مسلماً في بيعٍ او في شراعٍ فليس منا فيحشر مع اليهود يوم القيامه لانه من غشّ الناس فليس بمسلم» حضرت به عيادت بيمار ميرفتند يا جاي ديگر هم تشريف ميبردند بالأخره محفل حضرت محفل تعليم و تزكيه بود يا از حضرت مطالبي سؤال ميكردند كه حضرت جواب ميداد يا خودشان ابتدائاً مسائل را ميفرمودند «و من لطم خدّ مسلمٍ لطمه لطمةً بدد الله عظامه يوم القيامه ثم سلط الله عليه النار و حشر مغلولاً حتي يدخل النار» كه اين درباره خطر ظلم به مردم است «و من مات في قلبه غشٌ لاخيه المسلم مات في سخط الله» كسي كه در منزل تصميم ميگيرد كه در فلان روزنامه در فلان محفل با كسي از راه غش برخورد كند خيانت كند اين در عذاب الهي به سر ميبرد خب روايت دنبال همين روايت يازدهم آمده است كه «الا و من غشّنا فليس منّا قالها ثلاث مرات و من غشّ اخاه المسلم نزع الله بركت رزقه و افسد عليه معيشته و وكله الي نفسه» اينها خطرهاست اينها هرگز دليل بر تنزيه يا استحباب اعلام نيست حكم تحريمي است و نظير مسئله ربا مسئله ظلم كه خداي سبحان بعد از نهي از ربا بعد از نهي از ظلم اينگونه از تعبيرات را در قرآن دارند «و من سمع فاحشةًً فافشاه فهو كمن قد عطاها و من سمع خيراً فافشاه فهو كمن قد عمله» آخرين روايتي كه ايشان نقل ميكنند به عنوان روايت دوازدهم از عيون اخبار وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است كه آن حضرت از آباء گرامي و كرامش(عليهم السلام) نقل ميكند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ليس منّا من غشّ مسلماً او ذره او ما كره» كه اين هم مسائل تجاري را شامل ميشود هم مسائل سياسي و اجتماعي را اينها عصاره روايتهاي دوازدهگانه باب هشتاد و شش از ابواب ما يكتسب به بود اصل حرمت ربا برابر اين روايات فراوان امر قطعي است حرمت غش دليل حرمت غش هم دو چيز ذكر شده يكي اجماع يكي اين روايات با بودن اين همه روايات انعقاد اجماع تعبدي بسيار دشوار است پس اجماعي در كار نيست به عنوان يك دليل تعبدي نعم اتفاق كل خوب است يعني همه اصحاب از اين روايات حرمت فهميدند چه اينكه ظاهر اين روايات هم همين است اما برسيم به آن جمع بندي جمع بندي در حدود نه مطلب است كه سه مطلب قبلاً بيان شد آن مطالب سهگانهاي كه بيان شد يكي تفكيك عيب بود از غش كه عيب مطلبي است و غش مطلبي است نسبتشان عموم خاص من وجه است گاهي عيب است غش نيست گاهي غش است عيب نيست بحثاش گذشت مطلب دوم اين بود كه در موارد عيب سخن از خيار عيب است يعني معامله صحيح است منتها معامله لازم نيست و جايز است به جواز حقي يعني خيار ولي در برخي از موارد غش معامله باطل است يعني اگر آن قدر آب بريزد در شير كه ديگر اين شير نباشد فقط آب سفيد باشد رنگش سفيد است اين معامله باطل است براي اينكه اينها شير خريدند و اين كالا شير نيست پس گاهي غش باعث بطلان معامله است نه باعث خياري بودن معامله صحيح
پرسش: ...
پاسخ: بله ولي ما در عيب مستوعب ديگر بحث نميكنيم ديگر خيار نيست ما عيبي را در بحث خيار بحث ميكنيم كه باعث بطلان معامله نباشد ميگوييم خيار عيب دارد خيار فرع بر صحت معامله است پس فرض در اين است كه اين معامله صحيح است و مستوعب نيست اين عيب طوري كه معامله را باطل بكند نيست معامله صحيحاً منعقد شد منتها لزوم ندارد و جواز حقي دارد حكم سومي كه در بحث ديروز مشخص بود اين بود كه حرمت غش يك حرمت تكليفي است يك، گاهي به خود اين غش كه فعل بايع است اين حرام است گاهي به بيع سرايت ميكند كه خود بيع ميشود حرام ولي حرمت غش مستلزم نيست كه حتماً به بيع سرايت بكند كه بيع بشود بيع حرام حرمت بيع نظير ﴿إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلي ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ﴾ كه خود بيع مورد حرمت قرار گرفت پس حرمت غش يك محدودهاي دارد حرمت بيع محدوده ديگري دارد كه به اين سرايت نميكند بر فرض كه حرمت غش از محدوده خود تعدي كند و به مرز بيع برسد و بيع را حرام كند بيع را باطل نميكند چرا؟ براي اينكه اين نهي نظير حرّم الربا نيست كه به بيع ربوي نهي وضعي شده باشد مثل نهي تكليفي از آن قبيل نيست خب اين بيع حرام است نظير بيع وقت اذان وقت اذان جمعه حداكثر آن است كه اين بيع حرام باشد اما حرمت تكليفي داشته باشد اما دليلي بر بطلان اين حرمت وضعي نيست دليلي بر بطلان معامله نيست اين سه نكته كه مربوط به امر ثالث بود امر اول گذشت امر دوم گذشت امر سوم سه تا نكته داشت اين هم در بحث ديروز گذشت اما امر چهارم اين اقوال خمسه از كجا پيدا شد با اينكه روايات فراوان ظاهر روايات حرمت غش بود ادعاي اجماع هم كرديد ما هم قبول كرديم منتها اجماع دليلي خاص نيست در قبال روايات پس غش مجمل حرمتش مجملٌ عليها است اين اقوال خمسه براي چيست مرجع اقوال خمسه چيست اين يك، و چرا يك فقيهي مثل ابن ادريس در يك جا فتوا به وجوب اعلام ميدهد در يك جا فتوا به استحباب ميدهد اين هم اختلاف فتاواي پنجگانه را توجيه كنيد هم اختلاف فتواي يك فقيه در دو مورد كه گاهي فتوا به وجوب اعلام ميدهد گاهي فتوا به استحباب او را توجيه كنيد آنچه كه ميتواند اين هر دو گره را باز كند اين است كه در جايي كه غش باشد اتفاق كل است اقوال خمسه نيست قول واحد است و دو قول از ابن ادريس ديگر نقل نميشود ابن ادريس هم يك قول دارد با ساير حكما فقها هم متحد القول است كه در موارد غش حرام است آنجا كه ميگويند اعلام واجب است يا آنجا كه اعلام واجب نيست شك دارند كه آيا آنجا غش هست يا غش نيست محتمل الغش است يا نه اگر عيب جلي باشد ميگويند خود خريدار ميفهمد چرا بر فروشنده واجب باشد اعلام كند اين موارد اين است وگرنه ممكن نيست يك جايي غش باشد يك فقيهي فتوا به عدم حرمت بدهد پس اختلاف اتحاد منشأش همين است نكته پنجم آن است كه اين را ما قبلاً گفته بوديم كه اجماع كارساز نيست اجماع اجماع مدركي است نه اجماع تعبدي و بنابراين ما اجماعي در كار نداريم و هر جايي كه اجماع غش باشد يقيناً حرام است منتها آقايان هم برابر نصوص فتوا ميدهند خب
پرسش: ...
پاسخ: اختلاف در موارد صدق غش است اگر يك جايي يك كسي ميگويد كه اعلام واجب هست ديگري ميگويد اعلام واجب نيست آنكه ميگويد اعلام واجب نيست ميگويد اينجا غش نيست نه اينكه غش باشد و پنج قول باشد چون براي پرهيز از غش اعلام واجب است ديگر براي اينكه انسان صريحاً بايد بگويد براي اينكه اين چيزي است كه زير و رويش فرق ميكند بايد بگويد زير و رويش فرق ميكند اگر نكند اين غش است اگر بكند غش نيست خب لذا اگر بين عيب جلي و خفي فرق ميگذارند بين ضلال و غير ضلال فرق ميگذارند براي همين جهت است در جايي كه غش باشد عند الكل حرام است و براي پرهيز از او اعلام واجب است جايي كه محتمل الغش است شايد غش باشد شايد غش نباشد آنجا گفتند اعلام صحه مستحب است
پرسش: ...
پاسخ: فرق نميكند چون پرهيز از غش است ديگر پرهيز از غش باحد انحاء است لذا يكي از آن فتواها وجوب تخييري بود بين التبري و بين الاعلام خب منتها تبري بايد با قبول خريدار همراه باشد اين ايقاء نيست اين يك پيماني است به منزله پيمان است مطلب ديگر اينكه نكته ششم اين است كه ظاهر آن هم در خلال اين نصوص گفته شد و آن اين است كه ظاهر اين روايات حرمت است مثل اينكه ظاهر امر وجوب است ظاهر نهي حرمت است اگر برخي از تعبيرها در بعضي از نصوص پيدا شده كه ملاعم با عدم حرمت است اين حداكثر آن است كه آن روايت را نشود به آن استدلال كرد براي حرمت حداكثر اين است مثل اينكه امر دلالت بر و جوب دارد نهي دلالت بر حرمت دارد اگر در يك روايتي در يك موردي با قرينه با اين تعبيرات لا احب و امثال ذلك همراه بود ما از آن امر يا از آن نهي نتوانيم حرمت يا وجوب بفهميم اين معنايش اين نيست كه اصل اولي را بايد از دست بدهيم كه امر دليل وجوب نيست يا نهي دليل حرمت نيست نه خير امر دليل بر وجوب هست نهي دليل بر حرمت است الا ما خرج بالدليل پس آن اوامر و نواهي كه مربوط به غش است ظاهرش وجوب احتراز از غش است حرمت ابتلاي به غش است و اگر بعضي از روايات قصور داشت اين طور نيست كه قرينه باشد براي آن رواياتي كه ظاهرش حرمت است خب روايت نكته هفتم آن است كه اين چراغهاي فراواني كه الآن در برخي از مغازهها روشن است همان طوري كه ضلال و كم نوري گاهي باعث غش است چراغاني و پرنوري هم احياناً باعث غش خواهد بود براي اينكه شما شب تشخيص نميدهيد رنگ اين پارچه چيست در برابر آن نورهاي براق و فراوان خوش رنگ ديده شد ولي وقتي برديد منزل و فردا شد ديديد كه نه اين رنگ آن رنگي نيست كه شما ميخواستيد ضلال خصوصيتي ندارد يعني چيزي كه نگذارد انسان رنگ واقعي كالا را تشخيص بدهد يا كم نوري يا پرنوري فرقي نميكند هر دو غش است مطلب ديگر اين است كه صرف ضلال و تاريك بودن و كم نور بودن اين مشكل ايجاد نميكند آنجايي كه ما نيازي به نور معتدل داريم كه كالا را ببينيم بله آنجا هم كم نوري مشكل دارد هم پرنوري اما اگر يك چيزي است يك جعبهاي ميخواهد جابجا بكند يك آهني را ميخواهد جابجا بكند آن در انبار است في ضلال است كم نور است خب باشد آنجا دخيل نيست آنجا كه كم نوري و پرنوري هيچ سهمي ندارد آنكه غش نيست آنجا كه كم نوري يا پرنوري باعث ميشود كه بيننده آن رنگ واقعي را تشخيص نميدهد يا خصوصيت مطلوبش را درست تشخيص نميدهد آنجا در معرض غش است فتحصل كه صرف كم نوري و پرنوري آسيبي نميرساند صرف اينكه در انبار است و في ضلال است آسيب نميرساند آنجا كه ما نيازمند به نور معتدليم نه نور كم نه نور زياد اگر نور كم بود يا نور زياد بود هر دو ميتواند مصداق غش باشد خب
پرسش: ...
پاسخ: بله خب يك وقت است كه مسئله خيانت مسئله تدليس مسئله غش اينها سه تا لفظ است سه تا مفهوم است گاهي ممكن است مصداق واحد داشته باشد مطلب هشتم آن است كه ما الآن درباره حكم وضعي بحث نميكنيم كه اين خيار دارد يا خيار ندارد آن در بحث خيارات است الآن يك حكم تكليفي محض است كه غش در معامله حرام است و اينكه دارد با مردم اگر كسي غش كرد از ما نيست غاش اگر كسي غش كرد او مسلمان نيست ولو آن شخص غير مسلمان باشد يعني هيچ مسلمان حق ندارد با يهودي با مسيحي با مشرك با كافر معامله تدليسي كند غشي كند خيانت كند و معيب فروشي كند الآن اين برخي متاسفانه كه در صادرات كالاهاي غير سالم را به ديار كفر ميفرستند به خيال اينكه حالا كه آنها مسلمان نيستند ميشود اين كار را كرد خب اين كار حرام است ديگر حرام يعني حرام است ديگر مگر انسان ميتواند به كافر به مشرك جنس غش داشته باشد ظلم حرام است ولو نسبت به غير مسلمان غش حرام است ولو نسبت به غير مسلمان يك وقت است كه كافر حربي است مالش فيء مسلمين است آن در مسئله حرب است و امثال ذلك وگرنه در غير حرب در حال حدنه در حال زندگي مسالمت آميز ما كالاي مغشوش فرستادن غش در معامله ولو نسبت به غير مسلمان حرام است
پرسش: ...
پاسخ: چرا ديگر من غشّ آنكه عام و خاص نيست كه تخصيص بزند كه اينها مثبتيناند «من غشّ ليس منّا» «اياك و الغش» حذف متعلق هم دليل عموم است آنجا كه دارد «من غشّ المسلمين» اينها مثبتيناند اصل غش تحريم شده است اصل خيانت تحريم شده است خيانت اين طور نيست كه حالا خيانت به مسلمانها حرام باشد كه خيانت به هر انساني حرام است اين ديني كه سه منطقه را دارد اداره ميكند هم محلي را هم منطقهاي را هم بين المللي را يعني اين خب ديني كه همهاش داعيه بين المللي داشته باشد حرف محلي بزند اينكه دين نيست شما يك ديني داريد به نام اسلام اين در حوزه محلي برنامه دارد نماز دارد روزه دارد حج دارد عمره دارد در حوزه منطقهاي با غير مسلمانها يعني مسيحيها يهوديها كه موحدند برنامه دارد در حوزه انساني انساني يعني انساني يعني بين المللي برنامه دارد ديگر اين روابط بين الملل در اسلام مشخص است معاملات بين الملل در اسلام مشخص است با ناس برنامه دارد نه با مسلمان نه با موحد اين بخش سوم كه برنامههاي بين المللي است اين است كه وقتي ميخواهي بفروشي غش بكني حرام است خيانت بكني حرام است كم فروشي حرام است و ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ﴾ حالا يك كسي كالا ميفروشد به يك انسان مشرك و كافر ميتواند كم فروشي كند؟ اين ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ﴾ كه نميگويد اگر خواستي با مسلمان معامله كني ويل دارد اگر با غير مسلمان معامله كردي ويل ندارد كه اينكه اينها كه مسئول صادراتند خيلي بايد مواظب باشند كه آبروي اين نظام را هم حفظ كنند خب
پرسش: ...
پاسخ: آن همه ماست «لا رباء بين المسلم و غير المسلم» اين فتواي همه است يعني اسلام ميگويد با اينكه اگر پولي انسان بخواهد بدهد بخواهد ربا بگيرد در درجه اول بايد وارد توليد بشود حالا اگر سناش به جايي رسيده كه نميتواند كار بكند و دست از آن سود هم برنميدارد خب اين پولش را ميگذارد در بانك كافر و اين پول را بهره هم ميگيرد اين فتواي همه ماست اين اختصاصي به «لا ربا بين الكافر و المسلم» درباره والد و ولد بعضيها مناقشهاي كه كردند اما «لا ربا بين الكافر و المسلم» نكته نهم كه آخرين نكته است همين است كه غش آنقدر نحس و آلوده است كه خودش حرام است مثل ربا نه براي آن است كه آثار و مفاسد سوء برايش بار است يك وقت است كسي خيال ميكند كه غش در معامله مشمول ﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾ است او يك حرمت ديگري است يعني كسي كه غش در معامله كرده مال بيجايي را از خريدار گرفته بعد آن مال بيجا را كه دارد مصرف ميكند حرام خوري ميكند بله اين درست است اما خود اين غش في نفسه حرام است اگر كالايي را كه مغشوش بود ميوهاي جعبهاي زير و رويش فرق كرد معيب و غير معيب بود و همه را به قيمت يك وقت است كه چون عرف اين است خريدار ميداند خب اين غش نيست چون عالم است اگر غالب اين باشد كه زير اين ميوههاي درشت ميوههاي ريز است ميوههاي درشت رو است زير و رو با هم فرق دارد كار رسمي است همه هم ميدانند خريدار هم ميداند خب اين ديگر غش نيست حالا اين كار از نظر اخلاقي درست است يا نه بالأخره غش نيست چون خريدار ميداند اينكه زير و رويش فرق ميكند و آن جعبه كه زير و رويش فرق نميكند قيمت بيشتري دارد آن هم در كنار هست اين را همه را خريدار ميداند اين غش نيست اما آنجا كه نه غش است خريدار نميداند و اين شخص هم به قيمت كل همه را فروخته و خيانت كرده و اين معامله تمام شد هنوز معامله تمام شد يعني بعت ايجاب و قبول گفته شد و معامله تمام شد حالا مشتري ميخواهد قبض و اقباض كند كه مرحله قبض و اقباض بعد از تماميت معامله است در يك چنين حالتي خود بايع پشيمان شد يا مشتري پشيمان شد اين معامله را به هم زدند خب هيچ كدام در مال ديگري تصرف نكردهاند چون قبض و اقباض نشده تا بگوييم اين فروشنده ثمن زائدي را كه گرفته معصيت كرده ولي همين الآن كار خلاف انجام داده براي اينكه غش كرده از اين نصوص حرمت غش برميآيد كه خود غش في نفسه حرام است ولو مفاسد ديگري بر او مترتب نباشد ولو اكل مال به باطلي بر او نباشد نظير ربا اگر كسي پيمان ربا بسته اگر قرض است قرض غير از دين است دين اهم از قرض است گاهي انسان مال مردم را تلف كرده غصب كرده ميشود مديون يا ضامن شده ميشود مديون اما قرض يك ايجاب دارد يك قبول دارد نظير عقود ديگر است اين بايد بگويد اقرضت اين بگويد اقترضت اين ايجاب آن قبول كه بسته شد اين عقد قرض منعقد ميشود عقد قرض مملك است عقد قرض از عقود لازم است جا براي خيار نيست مگر شرايط خاص خودش را داشته باشد اين عقد قرضي است اگر اين قرض ربوي بود اين معصيت كبيره است هنوز مقرض پول را نداد به مقترض تحويل و تحول نكرد آن مال مرحله وفاست اين مال مرحله عقد است خود عقد ربوي حرام است معصيت كبيره است ولو مفسدهاي بر او مترتب نشده باشد خود غش معصيت كبيره است ولو قبض و اقباض نشده اكل مال به باطل نشده غرض اين است كه حرمت غش نه براي آن است كه اكل مال به باطل است اكل مال به باطل معصيتٌ اخري چه اينكه حرمت ربا براي آن نيست كه اكل مال به باطل است چون آن حرمتٌ اخري همين عقد ربوي قرض ربوي بيع ربوي وقتي ايجاب و قبول به نصابش بسته شد يك معصيت كبيره است
پرسش: ...
پاسخ: خودش كه غش نيست چون غش فريب ديگري است ديگر
پرسش: ...
پاسخ: آخر ديگري بايد قبول بكند بيع باشد يا قرض است كه مقترض ميخواهد يا بيع است كه مشتري ميخواهد بله خودش فعلاً دارد جاسازي ميكند اين ميوههاي ريز را يا معيب را ميگذارد زير ميوههاي درشت را ميگذارد رو اين توطئه براي غش است هنوز غش نيست چون غش مثل زدن است به چه كسي دارد ميزند يك طرف ديگر ميخواهد باشد ديگر تا اين امور نهگانه اين جمع بندي بين اين مسائل ربايي بود حالا ميرسيم به خواست خدا به اول مسئله كه اختلاف متبايعين است چون آقايان براي تبليغ اربعين تشريف ميبريد جعلكم مباركاً أينما كنتم انشاءالله بعد از اربعين و دهه آخر سفر.
«والحمد لله رب العالمين»