< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

90/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

در تبيين مسقط چهارم كه حدوث عيب مسقط چهارم شمرده شد فروعي را مرحوم شيخ و ساير فقها مطرح كردند. يكي اينكه اين عيب گاهي قبل از قبض است گاهي بعد از قبض و قبل از انقضاء خيار است و گاهي هم بعد از انقضاي زمان خيار اين سه فرع را گذراندند بعد فرمودند گاهي اين عيب مي‌ماند گاهي زائل مي‌شود وقتي زائل شده مي‌شود برگرداند يا نه؟ آخرين فرعي كه مطرح هست اين است كه اگر اين عيب مانده مي‌تواند رد كند يا نه؟ اگر اين عيب مغيّر مبيع باشد كه يقيناً نمي‌تواند رد كند براي اينكه مرسله جميل مانع است و اگر مغيّر نباشد كه شايد بتواند رد كند ولي در صورتي كه بايع راضي باشد مي‌تواند رد كند يا نه؟ از سه منظر مرحوم شيخ بحث كردند كه دو منظرش قابل بحث بود و منظر سومي كه ايشان ارائه كردند قابل بحث نبود ولي منظر سومي كه مورد انتخاب و اختيار بود آن قابل بحث است مرحوم شيخ فرمودند كه «للنص و قاعدة لاضرر و الاجماع» چون اجماعي در كار نيست لذا نمي‌شود ثبوتاً و سقوطاً از اجماع سخن به ميان آورد فقط اين سه راه وجود داشت و دارد يكي نصوص خاصه است يكي قاعده لاضرر و يكي شرط ضمني. بنا بر اين كه دليل خيار عيب نصوص خاصه باشد مرسله جميل مانع رد است بنا بر اين كه منطوق جواز رد باشد ولي چون منطوق جواز الزام است نه جواز رد مفهوم اين است كه اگر اين عين باقي نباشد نمي‌توان بايع را ملزم كرد نمي‌توان او را ملزم كرد در صورتي كه خودش راضي باشد ديگر جا براي الزام نيست پس منطوقاً و مفهوماً مرسله جميل ناظر به جواز الزام و عدم جواز الزام است نه ناظر به جواز رد و عدم جواز رد و دوتا اشكالي كه مطرح بود. يكي اشكال كه مفهوم سعةً و ضيقاً موافق با منطوق است اين اشكال برطرف شد اشكالي هم كه مرحوم شيخ انصاري داشتند كه در اينجا بايع حق ندارد تا زمام كار به دست او باشد اين هم برطرف شد. سير بحث به اينجا منتهي شد كه اگر ما خواستيم از نص استفاده نكنيم از قاعده لاضرر استفاده كنيم ثبوتاً و سقوطاً يعني دليل سقوط خيار عيب قاعده لاضرر باشد و در مسقطات هم از قاعده لاضرر كمك بگيريم آيا اينجا در صورتي كه عيب هست و مغيّر عين هست ولي بايع راضي هست مي‌توان رد كرد يا نه؟ در صورتي كه دليل خيار عيب قاعده لاضرر باشد، مي‌توان رد كرد يا نه؟

تحقيق مسئله اين است كه قاعده لاضرر يك قاعده امتناني است مفاد قاعده لاضرر اين است كه حكمي كه منشأ ضرر است برداشته شد يا موضوعي كه منشأ ضرر است حكمش برداشته شد لسان لاضرر همين دو چيز است. يكي اينكه در فضاي امتنان جاري است جايي كه برخلاف منت باشد جاري نيست دوم اينكه آنچه را كه او برمي‌دارد حكمي است كه منشأ ضرر باشد يا موضوعي كه منشأ ضرر است حكمش را برمي‌دارد چون آنچه كه وضع و رفعش به دست شارع است آن حكم است چيزي را قاعده لاضرر جعل نمي‌كند.

بنابراين اگر لزوم برداشته شد يك جواز حكمي مثلاً بيايد جواز حقي به صورت خيار نمي‌آيد تمسك به قاعده لاضرر براي اثبات حق در همه موارد با اين اشكال روبرو بود قاعده لاضرر توان اثبات حق را ندارد برخلاف نصوص نظير خيار مجلس كه دارد «البيّعان بالخيار» يا نظير روايات خيار حيوان دارد «صاحب الحيوان بالخيار» و مانند آن ولي اگر دليل خيار عيب قاعده لاضرر بود چون قاعده لاضرر قاعده امتناني است گرچه در صورتي كه عيب جديد بيايد به تعبير تذكره مرحوم علامه از دو طرف ضرر هست براي اينكه مشتري بخواهد معيب به عيب سابق را تحمل كند براي او ضرر است بايع بخواهد معيب به عيب لاحق را بپذيرد براي او ضرر است اولويتي نيست كه ما به آن اصول اوليه و مراجع اولي بايد مراجعه مي‌كرديم كه بحثش گذشت غرض اين است كه قاعده لاضرر توان اثبات خيار حقي را ندارد بر فرضي كه توان اثبات آن را داشته باشد در مورد امتنان است جايي كه رفعش خلاف امتنان است رفع نمي‌كند فرض مسئله هم اين است كه خود بايع راضي است بايع هم كالاهاي سالم دارد به يك قيمت بالاتر مي‌فروشد و هم كالاهاي معيب و دست دوم و اينها دارد كه به قيمت ارزانتر مي‌فروشد و در معرض فروش هم هست اين كالا خود بايع هم راضي است كه برگرداند اگر ما بگوييم لاضرر اينجا لاضرر برخلاف امتنان است. بنابراين قاعده لاضرر جاري نيست اگر قاعده لاضرر جاري نبود به همان توافق طرفين مي‌توانند برگردانند. پس قاعده لاضرر نمي‌تواند رد كند البته قاعده لاضرر كه شامل نمي‌شود معنايش اين نيست كه صحيحه مرسله جميل هم معزول است گرچه ما كاري با مرسله نداشتيم در باب اثبات خيار ولي مرسله با ما كار دارد درباره مانعيت حالا ما سندمان براي اثبات خيار شده قاعده لاضرر ولي اگر خواستيم رد بكنيم مرسله جميل يقيناً مانع است ما اگر نخواستيم در مسئله اثبات خيار از نص استفاده كنيم به قاعده لاضرر اكتفا كرديم ولي در جريان رد مرسله جميل‌بن‌دراج خب جلوي ما را مي‌گيرد پس اگر ما خواستيم ثبوتاً و سقوطاً به قاعده لاضرر تمسك بكنيم لاضرر مانع رد نيست ولي مرسله جميل مانع رد است.

پرسش: حاج آقا به آن معنايي كه حضرتعالي فرموديد مانع رد نيست ... الزام و عدم الزام.

پاسخ: بله در صورتي كه راضي باشد نه خير چون حتي خود مرسله هم مانع نيست خب.

مقام ثالث بحث اين است كه ما خيار را به وسيله شرط ضمني ثابت كنيم كما هو الحق و نصوص را مؤيد بدانيم بنا بر اين كه دليل خيار عيب شرط ضمني باشد يعني شرط ضمني متعاملان اين است كه ثمن سالم را مشتري تحويل بدهد مثمن سالم را بايع تحويل بدهد آنچه كه تحت قرار عقدي بود و انشا روي آن آمد آن را سالماً تحويل بدهد و اگر كالاي معيبي را كه عقد روي آن آمده نه عيب روي معقود آمده باشد اگر كالاي معيبي را كه به عيب سابق معيب بود بايع تحويل داد مشتري خيار دارد برابر شرط ضمني حالا اگر خواست يك عيب جديدي پيش آمد و مشتري خواست به استناد عيب سابق در حالي كه يك عيب جديدي رخ داد اين كالا را برگرداند برابر شرط ضمني نمي‌تواند چرا؟ زيرا چيزي را مشتري مي‌تواند رد كند كه مردود عين مقبوض باشد آن را كه گرفته برگرداند نه چيز ديگر را و فرض هم در عيبي است كه مغير عين باشد اگر عيب مغير عين نبود نه مرسله مانع است نه شرط ضمني چون فرض در اين است كه اين عيب مغير اين كالاست مردود بايد عين مقبوض باشد ولو ما با شرط ضمني مسئله خيار عيب را ثابت بكنيم چون مردود عين مقبوض نيست لذا در صورتي كه بايع راضي نباشد نمي‌تواند رد بكند در صورتي كه راضي باشد رد خياري نمي‌تواند بكند براي اينكه ما راهي براي اين خيار نداريم شرط ضمني بيش از اين را ثابت نمي‌كرد شرط ضمني به ما حق نمي‌داد كه شما اگر كالا عيب لاحق پيدا كرد ولي بايع راضي است شما مي‌توانيد برگردانيد به رد خياري اما در فضاي اول يعني مرسله ما چون مطلقاتي داشتيم مطلقات ما و نصوص مطلق اين بود كه اگر كالايي به عيب سابق فروخته شده مشتري مي‌تواند برگرداند اطلاق اين نصوص شامل مي‌شد چه عيب لاحق پيدا بشود چه عيب لاحق پيدا نشود مرسله جميل در حد الزام جلوي آن اطلاق را مي‌گيرد يعني اگر عيب جديد پيدا شد مشتري نمي‌تواند بايع را ملزم كند به قبول ولي اگر سخن از الزام نبود عيب جديد پيش آمد يك، بايع راضي است براي قبول و به هم زدن معامله دو، اطلاقات نصوص رد شامل مي‌شود سه، پس رد خياري كه اين اصل خيار را نصوص خيار عيب آورد محكّم است. ولي ما در باب شرط ضمني چنين اطلاقي نداريم چون يك چنين اطلاقي نداريم نمي‌شود رد خياري كرد ولو طرف راضي هست ولي اين مشتري حق ندارد حق خياري ندارد. هذا تمام الكلام في المقام الاول مقام اول اين بود كه مشتري به رد خياري كه از حقوق است خيار از حقوق است نه از احكام و قابل نقل و انتقال است و قابل ارث است و مانند آن مشتري مي‌تواند طبق حق به رد خياري اين كارها را برگرداند اگر دليل ما براي خيار عيب نصوص بود كه كاملاً مي‌تواند و اگر نبود اثبات اينكه بتواند روي حق خياري برگرداند مشكل است.

اما مقام ثاني در طليعه بحث اشاره شد كه مسئله اقاله و توافق طرفين اين از بحث خارج است در جميع صور مي‌توانند معامله را به هم بزنند چه اين كالا معيب باشد چه نباشد چه عيب لاحق بيايد يا نيايد عيب لاحق چه از بين برود چه از بين نرود چه مغير عين باشد چه مغير عين نباشد در جميع صور اقاله جائز است چون اقاله فسخ همين معامله است با توافق طرفين از آن جهت كه لزوم بيع و امثال بيع لزوم حقي است و نه لزوم حكمي نظير نكاح نيست نكاح عقدي است لازم لزوماً حكميا لذا طرفين نمي‌توانند به هم بزنند مگر اينكه مسئله طلاق به اقسام بيع پيش بيايد ولي خريد و فروش اين‌چنين نيست بيع معامله‌اي است لازم لزوماً حقيا هر وقت خواستند مي‌توانند به هم بزنند اين مي‌شود مقام ثاني بحث كه اقاله است آنكه مي‌نويسد بعد از فروش پس گرفته نمي‌شود چندبار گفته شد كه حق مسلّم اوست يعني كاملاً مي‌تواند بنويسد كه كالايي كه فروخته شده پس نمي‌گيرد زيرا پس نمي‌گيرم براي اينكه بيع عقد لازم است ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ شده و خياري هم كه در كار نيست شما اگر آورديد پشيمان شديد من قبول نمي‌كنم اين يك حق قطعي هر فروشنده است اما حالا حكم كه نيست اين حق است مي‌توانند به هم بزنند اقاله كنند. حالا مقام ثاني اين است كه اگر بخواهند رد كنند به رد اقاله‌اي نه رد خياري اين وضعش چيست؟ اقاله مستحضريد كه انشاء است به منزله فسخ است نظير بستن كه عقد بستن است و معامله را مي‌بندد اقاله معامله را مي‌گشايد در قبال اوست يك فسخي است نظير حقوق ديگر نيست ولي فسخ است چون در قبال عقد است كاري مثل عقد بايد براي او بشود يعني بايد انشاء بشود صرف رضايت باطني كافي نيست. در تصرف در مال مردم اذن فهوي كافي است رضايت باطني كافيست انسان يقين دارد كه اين دوستش راضي است انسان روي فرش‌اش نماز بخواند يا در اتاقش نماز بخواند اين صرف رضا كافيست علم به رضا كافي است زيرا آنكه منع شده است عدم طيب نفس است با عدم طيب نمي‌شود تصرف كرد «لا يحل مال امرء مسلم الا بطيب نفسه» حالا اينجا طيب نفس دارد انسان مي‌تواند در آن تصرف كند اين ديگر جزء عقود نيست يك وقت هست كه جزء عقود است اگر عقد شد صرف رضاي باطني كافي نيست اولاً رضاي كاشف دار هم كفايت نمي‌كند ثانياً ما راضي هستيم ما علم داريم كه او راضي است و كاشف هم داريم براي اينكه يك فعل خارجي انجام داد يك كشفي از رضا مي‌كند هيچ كدام كافي نيست آنچه كه لازم است انشا است چون عقد بستن و گشودن همه انشايي است انشاء يعني ايجاد صاحب حق بايد ايجاد بكند اگر بخواهد چيزي را بدهد به كسي بايد انشا بكند بگيرد از كسي بايد انشا بكند يك كسي هبه كرده مالي را هبه كرده هبه به غير ذر رحم هم هست و عين كالا هم موجود است او مي‌تواند برگرداند چون عقد جائز است نه عقد لازم خب بايد يا قولاً يا فعلاً انشا بكند و استرداد بكند اما حالا راضي نيست كه اين شخص تصرف بكند عدم رضايت او اثري ندارد براي اينكه تمليك كرده اگر نمي‌خواهد كه اين كالا در دست متهب باشد استرداد كند قولاً او فعلاً يعني يك حرفي بزند كه معنايش انشاء است و بايد برگردد يا كاري انجام بدهد كه مصداق انشاء باشد رد هبه باشد وگرنه صرف عدم رضايت باطني دليل بر حرمت تصرف متهب نيست يا يك كاري بكند كه مصداق انشا نيست اين هم دليل نيست مثل معاطات است. در معاطات هيچ كدام از اين دو امر كافي نيست يك امر سومي لازم است در معاطات اگر ما علم داشته باشيم كه اين شخص راضي است كه در برابر آن كالا ما اين ثمن را بگذاريم و كالا را بگيريم خب اينكه خريد و فروش نيست ممكن است كسي معصيت نكرده باشد ولي اين بيع نيست همان طوري كه بيع قولي نيست بيع فعلي هم نيست. پس صرف رضاي باطني كافي نيست. رضاي كاشف دار هم كافي نيست او يك كاري كرده كه علامت رضاي باطني اوست باز هم كافي نيست زيرا بيع عقد است انشاء است ايجاد است اين ايجاد يا بالقول است يا بالفعل او بايد يا يك لفظي داشته باشد كه اين نقل و انتقال و تمليك و تملك را ايجاد كند بگويد «بعت و اشتريت» يا يك فعلي به عنوان اعطا و اخذ يا تعاطي متقابل انجام بدهد كه مصداق باشد براي انشا وگرنه معاطات حاصل نمي‌شود اقاله هم بشرح ايضاً [همچنين] پس صرف رضاي باطني بايع براي رد كافي نيست ضميمه شدن كاشف به رضا باز هم كافي نيست در تحقق اقاله، اقاله به منزله فسخ است فسخ همانند عقد انشا مي‌طلبد بايد قول يا فعلي داشته باشد كه فسخ را انشا كند اگر اين كار را كرد بله آن وقت رد جائز است.

فتحصل كه در مقام اول از سه منظر بايد بحث كرد و احكام منازل سه‌گانه مشخص شد در مقام ثاني كه اقاله است حتماً بايد اين فسخ معامله و اين اقاله انشا بشود يا به قول يا به فعل صرف رضاي باطن كافي نيست يك، كاشف فعلي هم كه كشف از رضا بكند نه مصداق انشا باشد باز هم كافي نيست دو، بايد انشا بشود قولاً او فعلاً سه، تا بشود با رد اقاله‌اي رد كرد.

حالا چون روز چهارشنبه است يك حديثي را تبركاً بخوانيم مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان روايات فراواني را نقل كردند درباره مسائل توحيدي يكي از آن روايات پربركت را كه ايشان در باب معناي ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ ذكر مي‌كنند در صفحه 95 از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) اين حديث شريف را نقل كردند كه «من قرأ قل هو الله احد مرةً واحدةً فكأنما قرأ ثلث القرآن و ثلث التورات و ثلث الانجيل و ثلث الزبور» آنكه معروف هست اين است كه اگر كسي يكبار سورهٴ مباركهٴ قل هو الله احد را بخواند گويا يك سوم قرآن را خوانده اما اين روايت نوراني چهار ضلعي است مي‌فرمايد اگر كسي يكبار سورهٴ مباركهٴ قل هو الله احد را بخواند گويا يك سوم قرآن و يك سوم تورات و يك سوم انجيل و يك سوم زبور را خوانده است سرّش آن است كه همان طور كه ثلث قرآن توجيه دارد ثلث اين سه كتاب ديگر هم توجيه دارد در توجيه آن روايت كه اگر كسي قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ را يكبار بخواند گويا يك سوم قرآن را خوانده است براي اينكه يك سوم قرآن درباره توحيد است يك سومش درباره وحي و نبوت و صراط مستقيم و دين و احكامي كه پيامبر آورده و يك سومش هم درباره معاد است توحيد و آنچه كه به توحيد برمي‌گردد قصص توحيدي هم به توحيد برمي‌گردد وحي و نبوت و آنچه كه به وحي و نبوت برمي‌گردد صراط مستقيم و اعمال واجب و احكام شرعي و اينها معاد از برزخ گرفته تا بهشت و جهنم و مانند آن به اين قسم سوم برمي‌گردد قرآن همين سه بخش را دارد بخشي به مبدأ و آغاز عالم برمي‌گردد بخشي به معاد و انجام عالم برمي‌گردد بخشي به بين المبدأ و المعاد برمي‌گردد بيش از اين سه قسم نيست يعني هر مطلبي از مطالب قرآن را كه شما بررسي كنيد يا مربوط به خدا و اسماء حسناي خداست كه اول است يا مربوط به معاد از موت تا بهشت و جهنم است كه آخر است يا بين مبدأ و معاد به نام راه اين صراط مستقيم اين دين بين مبدأ و معاد است ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ چون مسائل توحيدي را به همراه دارد اگر كسي يكبار اين سوره نوراني را خواند گويا ثلث قرآن را خوانده است اما اين روايت نوراني كه ابي بصير از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كند آن سه كتاب آسماني ديگر را هم ضميمه كرده. سرّش اين است كه آن سه كتاب آسماني ديگر هم مثل قرآن همين طور مثلث‌اند آنها هم محتواي اصلي آنها يا به مبدأ برمي‌گردد يا به معاد برمي‌گردد يا به بين المبدأ و المعاد منتها در هر سه جهت قرآن از همه آنها اكمل است و افضل است و امثال ذلك.

بنابراين محتواي كتاب الهي بيش از اين سه نيست چه اينكه بيش از اين سه هم فرض ندارد بالأخره جهان يك آغازي دارد يك انجامي دارد يك بين المبدأ و المعاد تمام بحثهايي كه به وحي و نبوت و احكام شرعي و واجب و حرام و حلال برمي‌گردد اينها مال بين مبدأ و معاد است خدا و اسماي حسناي الهي مبدأ است جريان قيامت و بهشت و جهنم و اينها معاد بيش از اين سه هم نيست قرآن هم هر كتاب آسماني ديگر هم همين سه مطلب را دارد چون سورهٴ مباركهٴ توحيد ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ درباره توحيد است يك سوم قرآن را دربر دارد در نتيجه يك سوم تورات يك سوم انجيل يك سوم زبور را هم در بردارد لذا فرمود: «من قرأ قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ مرةً واحدةً فكأنما قرأ ثلث القرآن و ثلث التورات و ثلث الانجيل و ثلث الزبور» اين يك وقت هست كه كأن هست يك وقت هست أنّ هست مقام كأنّ و أنّ دو مرحله جداي از هم هست از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كردند كه «ما الإحسان» اين هم در روايات ما هست هم در روايات اهل سنت كه احسان چيست؟ احسان مستحضريد كه سه معنا دارد يك معنايش اين است كه أحسن يعني فعل فعلاً حسنا يك كسي كه نماز خوانده روزه گرفته مي‌گويند أحسن يعني فعل فعلاً حسنا. دوم اين است كه أحسن يعني نسبت به غير محبتي كرده مشكل ديگري را حل كرده احسان الي الغير است سوم اينكه مقامي است مصطلح در منازل سائرين و آن اين است كه از حضرت سؤال كردند احسان چيست؟ فرمود «الاحسان ان تعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراه» احسان يك مقام هست فعل نيست يك مقام است از مقامهاي سائر الي الله و آن اينكه انسان طرزي خدا را عبادت كند كه گويا خدا را مي‌بيند و مطمئن باشد و بداند و يقين داشته باشد كه اگر او خدا را نمي‌بيند خدا او را مي‌بيند اين يك مقام است لذا اين را مي‌گويند مقام كأنّ بالاتر از اين مقام أنّ هست كه وجود مبارك حضرت امير فرمود «ما كنت اعبد رباً لم اره» آنكه به عنوان حديث حارثة‌بن‌مالك مرحوم كليني نقل كرد آن مقام كأنّ هست كه گفت «أصبحتُ كأنّي انظر الي عرش الرحمان بارزا» اينها هنوز مقام كأنّ است و آنكه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه در اوصاف متقين دارد كه «هم والجنه كمن» اين هم مقام كانّ است هنوز مقام أنّ نيست در اينجا كه فرمود اگر كسي ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ را بخواند كمن گويا كسي كه ثلث اين چهارتا كتاب را بخواند آنكه به مقام احسان رسيد هنوز به مرحله كأنّ است اگر يكبار ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ را بخواند گويا ثلث اين چهار كتاب را بخواند و آنكه مثل حضرت امير(سلام الله عليه) به مقام أنّ رسيد يكبار كه اين را مي‌خواند در حقيقت ثلث قرآن را خوانده است ثلث اين چهار كتاب را خوانده است پس اين كاف در اين فكأنما مال كساني است كه به مقام احسان رسيده اند يعني به مقام كأن رسيده اند اما اگر كسي به مقام أنّ برسد كه ما كنت اعبد رباً لم اره ديگر سخن از كاف نيست.

مطلب ديگر اينكه همان طور كه ﴿إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾ «الفحشاء و المنكر ينهيان عن الصلاة» در نظام هستي در بخش حركت و عالم تزاحم اين‌چنين نيست كه «الف» مانع باء باشد ولي باء اثري روي مقابل نداشته باشد اين طور نيست اگر «الف» مانع باست بائ هم مانع «الف» هست اگر ﴿إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾ «ان المنكر هم ينهي عن الصلاة» اين طور نيست كه يك كسي گناه بكند و توفيق نماز هم داشته باشد اين طور نيست اگر كسي اهل نماز بود موفق مي‌شود كه گناه نكند اگر كسي ـ معاذ الله ـ اهل گناه بود موفق نمي‌شود كه نماز بخواند چطور نماز جلوي فحشا را مي‌گيرد ولي فحشا جلوي نماز را نمي‌گيرد اين با برهان عقلي جور درنمي‌آيد روي اين اصل كلي كه ﴿إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾ «ان الفحشا و المنكر ينهيان عن الصلاة» كسي از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) سؤال كرد كه چرا ما توفيق نمازشب نداريم؟ فرمود مشكلتان در روزتان است اين كارهاي روزتان دست و پايتان را مي‌بندد اين را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در باب پنجم كه باب به معناي توحيد و عدل است در صفحه 97 همين كتاب شريف توحيد صدوق مي‌گويد كه سلمان فارسي رحمه الله يك كسي نزدش آمده و به او گفته كه «اني لا اقوي علي الصلاة باليل» به سلمان گفت كه من قدرت نماز شب ندارم سلمان گفت كه «لا تأسي الله بالنهار» روز گناه نكن شب قدرت نمازشب پيدا مي‌كني روز مواظب زبانت باش شب نماز بخوان «و قال لا تأسي الله بالنهار» اين حرف را زد اين را سلمان خب مستحضريد از اهل بيت گرفته(عليهم السلام) «و جاء رجلٍ الي اميرالمومنين(عليه السلام) فقال يا اميرالمومنين اني قد حرمتُ الصلاة باليل» من محروم شدم از نماز شب «فقال اميرالمومنين(عليه السلام) انت رجل قد قيدتك ذنوبك» اين برهاني‌تر و متقن‌تر فرمود فرمود تو كسي هستي كه دست و بالت را گناه روز بسته است اينكه مي‌گويد من نمي‌توانم بسته‌ام راست مي‌گويي ولي اين زنجيري كه در دست و پاي توست همان گناهان روز توست يا گناهاني كه شب و روز مي‌كني «فقال اميرالمومنين(عليه السلام) انت رجل قد قيدتك ذنوبك» اين يك اصل كلي را به ما مي‌رساند خب درباره روزه گفته شد كه «جنة من النار» اگر روزه باشد جنة سپري از آتش است اگر روزه نباشد خب آتش حمله مي‌كند اين طور نيست كه دفع يك جانبه باشد دفع و منع و طرد دو جانبه است اگر گفتند فلان كار روزي را زياد مي‌كند در قبالش فلان معصيت روزي را كم مي‌كند منظور از رزق، رزق حلال است ممكن است كسي از مال فراواني برخوردار باشد ولي او ديگر رزق نيست رزق آن است كه انسان بتواند به خدا اسناد بدهد بگويد خدا رازق است ﴿وَ اللّهُ خَيْرُ الرّازِقينَ﴾ هر مال حرامي را نمي‌شود گفت رزق هر مالي را نمي‌شود گفت رزق بنابراين اگر ما باور بكنيم كه اين تقابل دو جانبه است هر فضيلتي را كه در كتاب و سنت اهل بيت(عليهم السلام) براي عبادات ذكر شده است بايد بدانيم كه مقابل اين براي مقابل عبادت هست اگر دارد كه فلان عمل عبادي شرح صدر مي‌آورد فلان گناه هم مي‌بندد فضاي دل را مي‌بينيد بعضيها اصلاً حوصله اينكه بروند روضه و حوصله دعاي كميل و اين حوصله نداشتن حوصله نداشتن يعني اين فضاي دل بسته است حوصله مي‌دانيد اين چينه دان مرغ را مي‌گويند حوصله اين در حقيقت در ما صدر است در آنها حوصله است اين چينه دان مي‌گويند حوصله دارم يعني وسيع هست حوصله ندارم يعني بسته است مقابل شرح صدر تنگي حوصله است ﴿كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ﴾ همين است خب اگر اين‌چنين شد فلان كار باعث شرح صدر است مقابلش فلان گناه باعث ضيق صدر است لذا تا صحبت از دعاي كميل شب جمعه مي‌شود پا مي‌شود از مسجد و حرم برود بيرون يا دعاي صباح مي‌شود مي‌گويد حوصله ندارم يا فلان موعظه مي‌شود مي‌گويد حوصله ندارم اين يك امر موعظه‌اي نيست يك امر برهاني است يعني ممكن نيست كه عبادت جلوي آن كار خلاف را بگيرد ولي آن كار خلاف جلوي عبادت را نگيرد اين طور نيست. هر وقت ما مشكلي پيدا كرديم بي رغبتي ديديم نسبت به دعا، مناجات، نماز شب، سحرخيزي بايد ببينيم كه مشكل چيست وگرنه آدم ساعت كوك بكند و به رفيقش بگويد من را بيدار كني اينها كمك مي‌كند ولي اينها آدم را به نماز شب نمي‌رساند اگر آدم دست و بالش بسته است خب حالا شما هرچه ساعت زنگ بده هرچه رفيق بيدارتان بكند اگر كسي عمداً به سوء اختيار خودش دست و بال خودش را بست در رختخواب گذاشت حالا هرچه ساعت زنگ بده هرچه رفيق بيدار كنه فرمود: «انك رجل قد قيدتك ذنوبك» اين گناهانت دست و پايت را بست بنابراين اگر ما باور بكنيم اين معنا را كه ﴿إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾ «ان الفحشاء و المنكر ينهيان عن الصلاة» حالا چه نماز واجب چه نماز مستحب همين طور است اميدواريم ذات اقدس الهي آن توفيق را به همه ما بدهد كه اهل سحرخيزي باشيم.

«والحمد لله رب العالمين»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo