< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

90/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

چهارمين مسقط از مسقطات خيار عيب، حدوث عيب بود كه اگر اين مبيع كه قبل از عقد معيب بود و خيار عيب را به همراه داشت بعد از بيع عيبناك بشود حدوث عيب بعد از عقد مانع رد است اين خيار را ساقط مي‌كند. آيا خيار را ساقط مي‌كند يا رد را ساقط مي‌كند و أرش مي‌ماند؟ در توضيحات بعدي خواهد آمد ولي آنچه كه في الجمله مطرح بود اين است كه حدوث عيب بعدالعقد مانع رد است زيرا مرسله جميل بن دراج مي‌گويد اگر اين عين قائم به حال خودش هست مي‌تواند برگرداند و اگر اين عين قائم به عين‌اش نيست به وصف‌اش نيست نمي‌توان رد كرد به استناد مرسله جميل چون اين مبيع عيب‌ناك شد و قائم به عين نيست بنابراين نمي‌شود رد كرد جزء مسقطات است. اين طليعه بحث وقتي وارد اين بحث شدند ديدند كه خود همين عيب تاري كه بعد العقد و قبل القبض است يا بعد العقد و بعد القبض و في ثمن خيار هست خودش خيارآور است. آن‌گاه طبق نقد مرحوم آخوند چگونه يك چيزي هم عامل ثبوت مي‌شود هم عامل سقوط. عيب بعد العقد خودش عامل ثبوت خيار است چگونه اين مي‌تواند عامل سقوط خيار عيب باشد؟ در اثناي اين بحث ناچار شدند كه اين دو مطلب را از هم تفكيك كنند و در دو جهت بحث بكنند يكي اينكه اين عيب تاري خيارآور هست يا نه؟ دوم اينكه عيب تاري باعث سقوط خيار عيب قبلي هست يا نه؟ و ما بحثمان در جهت اوليٰ بود كه آيا عيب تاري خيارآور هست يا نه؟ وجوه پنج‌گانه‌اي ارائه شد كه چهار وجه از اين وجوه پنج‌گانه در مدار قاعده «كل مبيع تلف قبل قبضه» دور مي‌زد و وجه پنجم در مدار وفاي به شرط ضمني. اجمال اين وجوه پنج‌گانه اين بود كه معروف بين اصحاب(رضوان الله عليهم) اين است كه عيب تاري خيارآور است اين ادعاي اجماع يا ادعاي اتفاق كردند. معروف بين اصحاب(رضوان الله عليهم) اين است كه اگر كسي كالايي را بخرد قبل القبض عيب پيدا كند وقتي هم كه مي‌خواهد تحويل بگيرد معيب است يا بعد القبض و قبل از انقضاي زمان خيار مجلس يا خيار حيوان يا خيار شرطي كه دارد معيب بشود كه البته اين فرع دوم هنوز بحث نشد عمده آن فرع اول است كه بعد العقد و قبل القبض عيبناك بشود خب فتواي اصحاب اين است كه اين خيارآور است دليل اين خيار هم پنج وجه بود كه چهار وجه‌اش به استناد قاعده «كل مبيع تلف قبل قبضه» و يك وجه‌اش به استناد لزوم وفا به شرط ضمني. عصاره آن وجوه چهارگانه اي كه بر مبناي قاعده «كل مبيع تلف قبل قبضه» مطرح مي‌شد اين بود قاعده‌اي است كه از حديث نبوي استنباط شد و مورد عمل اصحاب هم هست كه هر مبيعي كه قبل از قبض تلف بشود از مال بايع حساب مي‌شود. در اين حديث كه منشأ اين قاعده معروف است و اصلاً اين قاعده به همين لسان شهرت پيدا كرد چون متن حديث اين است «كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بايعه» آن بحث محوري اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نفرمود اگر مبيع بعد العقد و قبل القبض تلف شد غرامتش را بايع بايد بپردازد خسارت اش بر ذمه بايع است اين تعبير را نفرمود فرمود از مال او رفته است يعني اين مبيع مال او شد و وقتي كه هم كه مال او بود تلف شد. چون لسان اين روايت و لسان قاعده اين است كه اين مبيع از مال خود بايع ساقط شد و از بين رفت مرحوم شيخ را وادار كرد كه اين قاعده را طرزي معنا كند مرحوم آقاي سيد محمد كاظم را وادار كرد طرز ديگر مرحوم آخوند را طرزي ديگر صاحب بلغةالفقيه را طرزي ديگر. مرحوم شيخ نظرش اين است كه چون در روايت آمده است اين از مال بايع است يعني آناً ماي قبل از تلف اين بيع منفسخ مي‌شود اولاً مبيع برمي‌گردد ملك بايع و ثمن برمي‌گردد ملك مشتري ثانياً در فضايي كه مبيع ملك بايع بود تلف شده است «فهو من مال بايعه» عقل ناچار است كه در اين صحنه وارد بشود و توجيه كند. همان طور كه عقل در معارف اعتقادي اگر ببيند جايي مخالف برهان است وارد بشود و توجيه مي‌كند اگر ببيند در مسائل فرعي جايي مخالف عدل است وارد مي‌شود و توجيه مي‌كند. در اينجا مخالف عدل است چرا؟ براي اينكه وقتي مبيع فروخته شد و ملك طلق مشتري شد به چه جهت بايع عهده‌دار ضمان باشد چرا از مال بايع باشد؟ اگر معامله باطل بود بله به عهده بايع بود اما معامله صحيح است عقد هم تمام مملك همين عقد است به نصاب تام رسيده است مبيع از ملك بايع منتقل شد به ملك مشتري ثمن از ملك مشتري منتقل شد به ملك بايع مع‌ذلك اين تلف از مال بايع باشد يعني چه؟ اين با هيچ عدلي جور در نمي‌آيد چون در فروع با عدل جور درنمي‌آيد عقل وارد مي‌شود اين را توجيه مي‌كند نظير ﴿جاءَ رَبُّكَ﴾ ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي﴾ نظير ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ﴾ يا ﴿يَدُ اللّهِ﴾ آنجا چون با برهان جور درنمي‌آيد عقل وارد مي‌شود توجيه مي‌كند اين عصاره فرمايش مرحوم شيخ بود با همه فروعاتش.

پرسش: حاج آقا اين بنابراين است كه در زمان خيار عيب خيار براي بايع هم ما قائل شويم ولي غالباً در خيار.

پاسخ: خيار براي بايع نيست كه براي بايع چرا خيار باشد؟

پرسش: مي‌گويد چون به هر صورت بنا بر يك فرض مي‌فرمايد خود بايع مي‌آيد فسخ مي‌كند

پاسخ: نه فسخ نمي‌كند

پرسش: مالك معامله را فسخ مي‌كند

پاسخ: معامله را نخير فسخ نمي‌كند عقل مي‌گويد ما از حكم شارع كشف مي‌كنيم كه معامله منفسخ مي‌شود بتعبد من الشرع اين را عقل مي‌گويد اگر بايع خب خيار داشته باشد فسخ بكند كه ديگر دخالت عقل نيست خب اين عصاره فرمايش مرحوم شيخ بود با شبهات و اشكالاتي كه اين فرمايش داشت.

مرحوم آقاي سيد محمد كاظم قائل به انفساخ نيست ولي قائل به تنزيل است يعني اين قاعده «كل مبيع تلف قبل قبضه» مي‌گويد اين عيب تاري به منزله عيب سابق است و اين تلف لاحق به منزله تلف سابق است. اگر اين كالا قبل العقد تلف مي‌شد اين عقد بر تالف بود و اين تلف از مال بايع محسوب مي‌شد الآن كه تلف بعد العقد است به استناد اين قاعده تلف بعد العقد به منزله تلف قبل القبض است در تنزيل آثار شرعي منزل علي بر منزل بار است نظير «الطواف من بيت صلاة» كه مي‌گويند در طواف طهارت شرط است براي اينكه در صلاة طهارت شرط است «لا صلاة الا بطهور» اينجا هم طهارت شرط است آثار منزّل عليه بر منزل بار است اگر اين تلف سابق بود از مال بايع بود الآن كه لاحق است به منزله آن است كه سابق باشد از مال بايع است اين عصاره فرمايش مرحوم آقاي سيد محمد كاظم بود با شبهاتي كه بر اين فرمايش بود.

مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد كه تلف بعد العقد حكم تلف قبل العقد را دارد نه اينكه واقعاً تنزيل شده باشد تا از سنخ حكومت باشد تا جميع آثار منزّل عليه بر منزل بار بشود ولي في الجمله اين است. قول چهارم اين بود كه قبض متمم تمليك است يعني عقل به تنهايي مملّك نيست و اگر قبض نيامده است همچنان مبيع به ملك مالك باقي است چون مبيع به ملك مالك باقي است نه انفساخ در كار است، نه تنزيل در كار است، نه حكم تلف لاحق حكم تلف سابق است بلكه رو قاعده است زيرا «بعت و اشتريت» يعني ايجاب و قبولي كه طرفين گفتند مملك نيست تا قبض بيايد وقتي قبض آمده است اين كالا ملك مشتري مي‌شود چون قبض نيامد كالا ملك مشتري نيست و در ملك بايع باقي است مثل اينكه بين ايجاب و قبول تلف شده باشد اگر بايع گفت «بعت» قبل از اينكه مشتري بگويد «اشتريت» اين افتاد و شكست خب اينجا هم مال بايع است ديگر پس قبل از قبض مثل قبل از قبول است يعني قبل از نصاب تمليك است و براساس قاعده است اين عصاره آراي چهارگانه بود با نقدي كه متوجه هر كدام از اين چهار رأي شد.

والذي ينبغي أن يقال اين بود كه ما اصلاً نيازي به قاعده «كل مبيع تلف قبل قبضه» نداريم يك او هم به ما كاري ندارد دو چرا؟ چون آن قاعده سرجايش محفوظ است ما او را هم پذيرفتيم در فصلي كه تلف قبل القبض بود پذيرفتيم نمي‌پذيريم چه اينكه در احكام قبض هم خواهد آمد ان‌شاء‌الله ولي اين مربوط به تلف است نه عيب بين تلف و عيب خيلي فرق است تلف يا كال كل بدنه اين كالا است يا مال بعض است اگر كل اين كالا تلف بشود يا جزء اين كالا تلف بشود مشمول قاعده «كل مبيع» است اما اگر كل بدنه كالا محفوظ بود هيچ چيزي از او تلف نشد فقط وصف تلف شد چرا مشمول آن قاعده باشد درست است كه وصف در افزايش يا كاهش قيمت دخيل است ولي جزئي از ثمن به حساب وصف نخواهد آمد.

بنابراين نه ما نيازمند قاعده كل مبيع هستيم نه او با ما كاري دارد تا ما پاسخگو باشيم ما هستيم و شرط ضمني در جريان شرط ضمني هرچه كه بالصراحه يا در ضمن عقد گفته شد بايع بايد او را تحويل بدهد اگر اين كالا قبل العقد معيب بود مخالف شرط ضمني است اگر بعد العقد و قبل القبض عيبناك شد مخالف شرط ضمني است چرا چون گرچه در حال عقد آن كالا معيب نبود ولي شرط ضمني اين نيست كه فقط در محدوده عقد كالا واجد شرايط باشد بلكه در محدوده وفا و تسليم هم بشرح ايضاً [همچنين] يعني مشتري وقتي كه مي‌خواهد تحويل بگيرد كالاي سالم بايد تحويل بگيرد نه اينكه بايع بگويد من فروختم ولي اينكه در انبار بود حالا آسيب ديد اين مي‌گويد كه كالاي سالم بايد تحويل بدهي يعني اين لزوم وفاي به شرط ضمني هم ناظر به متن عقد است هم ناظر به فاصله عقد تا زمان تسليم.

بنابراين اگر اين عيبناك را بخواهد تسليم بكند اين مي‌گويد كه بر خلاف شرط است خب حالا بايع بگويد كه شما بايد ثمن را تحويل بدهي مگر ملتزم نشدي ثمن را تحويل بدهي؟ مي‌گويد بله من يك تعهدي دارم شما هم يك تعهدي داريد و اين دو تا تعهد به هم گره خورده است به نام عقد من متعهد شدم كه ثمن را بپردازم بله، اما معناي تعهد من اين نيست كه يك تعهد ابتدائي باشد نظير نذر كه يك كسي نذر كرده كه مال خودش را به شما بده كه اين آن نيست كه، تعهد من تعهد نذري نيست يك، تعهد ايقاعي نيست من قسم نخوردم كه مال خودم را به شما بدهم دو، اين تعهد معامله‌اي است تعهد معامله‌اي تعهد متقابل است يعني مشتري مي‌گويد كه من متعهد شدم كه ثمن را به شما بدهم در قبال تسليم مثمن. يك تعهد يك جانبه‌اي نظير قسم، نظير عهد، نظير نذر و مانند آن كه انشاي يكجانبه يعني ايقاع باشد كه نيست اين يك دو تعهدي است به هم متقابل گره خورده شما بايد تحويل بدهي من هم بايد تحويل بدهم شما كه تحويل ندادي خب من چرا تحويل بدهم؟ بايع نمي‌تواند ثمن را مطالبه كند نمي‌تواند به مشتري بگويد شما بايد به عهدتان وفا كنيد اين مي‌گويد من عهدم ايقاعي نبود عقدي بود من عهدم به عهد تو گره خورده بود تو كه وفا نكردي من چرا وفا بكنم؟ چه دليلي دارد بر وفا؟

پرسش: ...

پاسخ: او نه خيلي فرق مي‌كند او.

پرسش: ...

پاسخ: چيز نيامده او در ابطال فرمايش صاحب بلغه در بحث ديروز گذشت

پرسش: ..

پاسخ: نه در نقد فرمايش صاحب بلغه در بحث ديروز گذشت كه ما بايد به غرائز عقلا مراجعه بكنيم اينكه تعبد محض نيست غرائز عقلا اين است كه وقتي عقد تمام شد مشتري خود را مالك مي‌بيند به بايع چه مي‌گويد مي‌گويد مال مرا بده نه تسليم بكن كالا را تا بشود مال من. اين را مي‌گويد يا نمي‌گويد؟ اگر مشتري در غريزه‌اش اين است كه از بايع مال خود را طلب مي‌كند معلوم مي‌شود عقد تمام السبب است براي تمليك و قبض هيچ سهمي در نظام تمليك ندارد قبض و اقباض در حوزه وفاي به عقد دخيل‌اند نه در حوزه خود عقد آنچه كه مملك است عقد است و قبض وفاي به عقد است نه داخل در حوزه عقد اين در نقد فرمايش صاحب بلغه گفته شد و چه اينكه معروف بين اصحاب(رضوان الله عليهم) هم همين است كه قبض دخيل نيست.

اما اين مطلب پنجم كه والذي ينبغي أن يقال اين بود كه عقد تمام التأثير دارد بله در تمليك تمام اثر مال آن است اما اين شرط ضمني كه عمرش تمام نشده اين شرط ضمني مي‌گويد كه آن كالا بايد در حين عقد سالم باشد يك سلامت‌اش را ادامه بدهد تا زمان تسليم دو. وقتي سالماً تحويل من دادي من هم ثمن را تحويل مي‌دهم اين سه مشتري موقع تحويل‌گيري مي‌بيند كالا معيب است بايع بگويد كه در حين عقد سالم بود بعد العقد آسيب ديد كسي قبول نمي‌كند كه در حيني كه طرفين معامله مي‌كردند اين كالا در انبار سالم بود بله اما دو روز طول كشيد تا قبض بدهد در اين دو روز اين كالا آسيب ديد حالا يك فرشي سوخته يك ظرفي شكسته يك آسيب‌ديده را وقتي تحويل مشتري بدهند مشتري مي‌گويد كه من آنكه خواستم شرط ضمني است صحت بود اينكه صحيح نيست اين بگويد كه در زمان عقد صحيح بود و اين فاصله آسيب ديد كه عقلا قبول نمي‌كنند و اين‌گونه از امور هم كه تعبدي نيست وقتي ما غريزه عقلا را تحليل مي‌كنيم مي‌بينيم عقلا مي‌گويند كه اين شيء بايد صحيح باشد در متن عقد تا زمان قبض وقتي قبض تمام شد آن به عقد وفا كرده است حالا بعد از اينكه وفا كرده است در ظرفي كه ملك اين مشتري بود آسيب ديد حالا بايد ببينيم كه بعد القبض و قبل زمن خيار آيا اين عيب اگر عيب پديد بيايد خيارآور است يا نه؟ آن با يك قاعده ديگري روبرو هستيم كه «كل مبيع تلف في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» با او درگيريم. در فرع دوم كه عيب بعد القبض و قبل انقضاي زمن الخيار است با قاعده‌اي كه «كل مبيع تلف في زمن الخيار فهو ممن لا خيار له» درگيريم. اما بعد العقد و قبل القبض با قاعده «كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من ماله» درگيريم آن آراي چهارگانه در مدار آن قاعده دور مي‌زد رأي پنجم اين بود كه نه با آن قاعده كار داريم نه آن قاعده با ما براي اينكه آن مربوط به تلف است و ما در عيب بحث مي‌كنيم شما مي‌خواهيد بگوييد كه عيب هم به منزله تلف است نه ما همچنين چيزي را نمي‌پذيريم براي اينكه تلف مال كل است يا مال بعض و عيب مال آن است كه كل سالم است بعض اجزاء هم سالم است منتها وصف را از دست دادند اين عصاره بحث در گوشه‌اي از جهت اوليٰ بود كه عيب حادث بعد العقد و قبل القبض خيارآور است حالا به معناي حق الرد يا به معناي رد و أرش كما هو الحق نه عنوان خيار اين مي‌تواند رد كند مي‌تواند أرش بگيرد مي‌تواند امضا كند مجاني اما حالا اين مسقط خيار قبلي عيب قبلي هست يا نه؟ اين همان اشكال مرحوم آخوند و امثال آخوند است كه چگونه يك شيئي هم سبب ثبوت خيار هست هم سبب سقوط خيار كه اين را بايد در جهت ثانيه بحث كرد.

پرسش: ...

پاسخ: چرا برطرف بشود.

پرسش: چون به هر صورت خيار تا وقتي كه مبيع در اختيار بايع هست چون خيار تعلق به خود مبيع گرفته است و ... يا ايجاب و قبول باشد لذا در آن زماني كه بر ملك فعلاً تحويل نداده مال بايع است

پاسخ: مال بايع كه نيست چون عقد مملك است ديگر

پرسش: آخر فرض اين است كه اگر ما خيار تعلق ...

پاسخ: باشه خيار هم باشد منتها ملك مي‌شود ملك جايز نه ملك لازم ملك دو قسم است يك وقت اصلاً ملك نمي‌آيد اين بنا بر مبنايي كه قبض دخيل باشد يك وقت نه ملك مي‌آيد منتها ملك متزلزل ملك جايز ملك لازم نمي‌آيد. حالا اين پايان اين بحث كه تتميم‌اش ان‌شاء‌الله روز شنبه.

اما چون روز چهارشنبه است معمولاً يك حديث نوراني گرچه همه اين احاديث از خاندان(عليهم السلام) است ولي يك حديثي را در روز چهارشنبه مطرح بكنيم و اين ايام چون متعلق به وجود مبارك امام رضا(صلوات الله و سلامه عليه) است البته دهه كرامت است هم به وجود مبارك فاطمه معصومه(سلام الله عليها) و هم به برادر بزرگوارش چند جمله از حديث سلسلة الذهب وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) مطرح كنيم.

مستحضريد كه وقتي وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) وارد مرز نيشابور شد خب نيشابور از آن كلان‌شهرهاي علمي بود كه به لطف الهي علماي فراواني از اين منطقه برخواستند و همچنان هست الحمدلله عده زيادي از محدثان از محضر حضرت خواستند كه حضرت سخني بگويد و آنها استفاده كنند و وجود مبارك حضرت آن جمله «كلمة لا اله الا الله» را فرمود كه حالا بايد درباره او توضيح داد مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در اين كتاب قيم توحيدشان از صفحه 18 تا چند صفحه بعد بابي دارند با عنوان باب ثواب الموحدين و العارفين توحيد و معرفت ثوابي دارد موحد و عارف ثواب خاص خودشان را دارند درباره كلمه طيبه «لا اله الا الله» روايات فراواني نقل مي‌كنند اولين‌اش اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ما قلت و لا قال القائلون قبلي مثل لا اله الا الله» نه من نه انبياي قبلي هيچكدام كلمه اي را از طرف خدا براي بشر نياورديم كه مثل «لا اله الا الله» باشد خب البته «لا اله الا الله» توحيد است همان طور كه خود ذات اقدس الهي ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ اين كلمه طيبه هم «ليس كمثلها شيء» روايات فراواني در عظمت اين هست كه «خير العباد قول لا اله الا الله» است خير الذكر «لا اله الا الله» است و مانند آن اين نيازي به خواندن اين روايات فراوان ندارد مطلب دوم آن است كه در تعقيبات نماز و غير تعقيبات گفته مي‌شود كه «لا اله الا الله وحده وحده وحده» مخصوصاً در پيروزي صدر اسلام اين سه بار گفتن تكرار نيست تأكيد نيست اين سه مرحله است هر سه‌اش تأسيس است «لا اله الا الله وحده وحده وحده» وحده ذاتاً وحده وصفاً وحده فعلاً توحيد ذات توحيد صفات توحيد افعال اين‌چنين نيست كه اين تكرار باشد يا تأكيد باشد و مانند آن يك چنين موحدي كه مي‌گويد تنها ذاتي كه واجب است خدا است و تنها ذاتي كه صفاتش عين ذات او است و نامتناهي است خدا است و تنها ذاتي كه مدير و مدبر كل جهان هستي است و كل كارها را او به عهده مي‌گيرد در تدبير عالم احدي دخيل نيست خدا است «لا اله الا الله وحده ذاتاً وحده وصفاً وحده فعلاً» خب بعد مي‌رسيم به آن بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه وقتي اين هودج ايستاده بود حضرت روي شتر نشسته بود هودج مستقر بود فرمود كه چون آنها درخواست حديث كردند فرمود كه پدرم امام كاظم(سلام الله عليه) از پدرش امام صادق(سلام الله عليه) از پدرش امام باقر(سلام الله عليه) از پدرش امام سجاد(سلام الله عليه) از پدرش امام حسين(سلام الله عليه) از پدرش اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از جبرئيل(سلام الله عليه) از ذات اقدس الهي كه اين حديث شده سلسلة الذهب فرمود اين را شنيدم كه فرمودند «كلمة لا اله الا الله حصني» و اگر كسي اين كلمه را بگويد «لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذاب» نه من قالها دخل في حصني اين حصن من است و هر كس وارد حصن من شد از عذاب من مأمون است خب بعد وقتي كه اين راحله حركت كرد همه شنيدند كه حضرت با ندا فرمود: «بشروطها و انا من شروطها» خب اين حديث دو قسمت دارد آن قسمت اولش سلسلة الذهب است اين قسمت دومش نظير احاديث عادي است خب ما اين همه روايات داريم كه امام رضا فرمود امام صادق فرمود اينها هيچ كدام سلسلة الذهب نيستند براي اينكه اينها راوايان اين حديث را اين جمله را از خود امام نقل مي‌كنند اما حالا امام(سلام الله عليه) از امام معصوم ائمه معصوم از پيغمبر از جبرئيل از خدا اين كه نيست پس اين ذيل سلسلة الذهب بود سلسله اين ذيل ذهب نيست سلسله ذهب است لكن در حجيت در اعتبار هيچ هيچ يعني هيچ هيچ فرقي بين صدر و ذيل نيست چون هر دو فرمايش امام(سلام الله عليه) است منتها آنها را تبركاً آن سلسله سند را ذكر كرد ولي اينكه گفته مي‌شود سلسلة الذهب مال همان جمله اوليٰ است.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود بشروطها معلوم مي‌شود كه خود اين كلمه به تنهايي كافي نيست شروط فراواني دارد چون به جمع ذكر كرد كه يكي از آنها مسئله امامت است خب بقيه مسائلي كه مربوط به اعتقادات است و فروع دين و احكام شرعي و اينها است اين هم جزء شروط او است اين هم يك مطلب.

جامع اين شروط روايات ديگري است كه چون همان طور كه «قرآن يفسر بعضه ببعضا» است احاديث هم همين طور است ادعيه هم همين طور است زيارات هم همين طور است اگر كسي بخواهد يك زيارتي را شرح بكند هيچ چاره ندارد مگر اينكه از زيارات ديگر كمك بگيرد يك دعايي را شرح بكند هيچ چاره‌اي ندارد مگر اينكه از ادعيه ديگر مدد بگيرد و هكذا اصل مي‌شود قرآن و اين روايات و ادعيه و اذكار و زيارات زيرمجموعه قرآن اند و همه اينها بر اساس يفسر بعضه بعضها از يكديگر كمك مي‌گيرند روايات هم اين‌گونه از روايات هم بشرح ايضاً [همچنين] اين هم يفسر بعضه ببعض‌اند خب آن شروط چيست آن شروط چيست در بعضي از نصوص شروط را معنا كردند از آن رواياتي كه شروط را معنا كردند يك از ذيل اين حديث سلسلة الذهب كه به وجود مبارك حضرت امامت را و امام‌شناسي را از شروط دانست دو از آن تثليث محده وحده وحده سه، از مجموعه اينها برمي‌آيد كه اين حصن بودن يعني چه. فرمود: «كلمة لا اله الا الله حصني» اگر كسي وارد اين حصن شد از عذاب مصون است اگر ورود در حصن معنا بشود نجات از عذاب هم روشن مي‌شود خب آن رواياتي كه معنا مي‌كند مسئله شروط را اين است كم نيست رواياتي كه به اين مضمون آمده كه اگر كسي «لا اله الا الله» را با اخلاص بگويد در صفحه 27 همين كتاب شريف محمد‌بن‌حمران از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه «من قال لا اله الا الله مخلصاً دخل الجنة و اخلاصه ان تحجزه لا اله الا الله عما حرم اله عزو جل» اخلاص آن است كه خود اين كلمه حصن و دژ باشد اگر توحيد دژ است دژبانش خدا است ديگر چون به يا اضافه شده فرمود حصني يعني دژ من است خب دژ او است دژ او دژباني غير از او نخواهد داشت ديگر اگر سنگر او است سنگرباني غير از او ندارد معنا ندارد كه ديگري بيايد دژبان خدا باشد كه خب. پس اخلاص او اين است كه هيچ گناه نكند اين معناي ورود در حصن است آدمي كه وارد در حصن شد معنايش اين است كه تجاوز نمي‌كند لازمه گناه نكردن اين است كه عذاب هم به او نمي‌رسد نه او دست درازي مي‌كند به حرام نه آتش دست‌درازي مي‌كند به او.

فتحصل كه حصن بودن حافظ و حاصن انسان است از معصيت اولاً و جلوي آتش را مي‌گيرد ثانياً آتش كه نمي‌تواند وارد دژ خدا بشود كه نه معنايش اين است كه اگر كسي را بگويد آتش او را نمي‌گيرد اين حرف دوم است حرف اول اين است كه او دستش به گناه دراز نمي‌شود «من قال لا اله الا الله مخلصاً» معناي ورود در حصن است اگر كسي بخواهد وارد اين قلعه و دژ بشود بايد با اخلاص بگويد «لا اله الا الله» اخلاص‌اش چيست؟ «و اخلاصه ان تحجزه لا اله الا الله» يعني خود اين قلعه او را حفظ مي‌كند از گناه يعني اعتقاد توحيدي وحده وحده وحده گفتن او را از گناه حفظ مي‌كند فرمود ذيل سورهٴ مباركهٴ «علق» است كه ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَري﴾ خب اين ديگر ما را به حيا دعوت مي‌كند نه از جهنم بترساند مسئله ترس از جهنم و اينها خيلي بعد آمده اين جزء عتائق سور است ديگر يعني سورهٴ مباركهٴ «اقرء» اين شش آيه‌اش كه اول ما نزل است ديگر تتمه او هم در همان فضاها نازل شد در ذيل سوره «علق» دارد كه ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَري﴾ انسان نمي‌داند كه خدا او را مي‌بيند اين با حيا مي‌خواهد بشر را تربيت كند نشد آن وقت ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ دنبال او است اول كه سخن از ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ نبود كه اول سخن از حيا بود پس اين حصن و قلعه و دژ دو بخش دارد، همين محدوده دو تا كار دارد اولين كارش اين است كه آدم را از گناه حفظ مي‌كند اگر كسي گفت «لا اله الا الله» و مصون از گناه نبود معلوم مي‌شود در قلعه نرفت ديگر مثل اينكه وقتي آژير خطر مي‌كشيدند يعني برويد در پناهگاه اين در خيابان ايستاده مي‌گويد من مي‌خواهم بروم پناهگاه خب اينكه پناهگاه رفتن نبود پناهنده شدن نبود اين ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ معنايش اين است برويد در پناهگاه ديگر پس «اخلاصه ان تحجزه لا اله الا الله عما حرم اله عليه» روايت بعد كه روايت بيست و هفتم است آن هم از وجود مبارك پيغمبر است اين يكي از وجود مبارك امام صادق بود زيد‌بن‌أرقع هم از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل مي‌كند كه «من قال لا اله الا الله مخلصاً دخل الجنه و اخلاصه ان تحجزه لا اله الا الله عما حرم اله عزو جل عليه» بنابراين آنچه را كه وجود مبارك امام صادق فرمود مسبوق به بيان نوراني خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.

حديث 34 همين باب از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه ذات اقدس الهي به موساي پيامبر(علي نبينا و آله عليه السلام) فرمود «يا موسي لو ان السمٰوات و آمريهن و الارضين السبع في كفة و لا اله الا الله في كفة مالت بهن لا اله الا الله» اگر حقيقت توحيد را يك طرف و كل عالم را طرف ديگر قرار بدهيد اين از او سنگين‌تر است خب ما بايد يك چنين حقيقتي آشنا بشويم تا از گناه مصون بشويم اولاً و از عذاب الهي مصون بشويم ثانياً.

مطلب ديگر آن است كه اين اول و ثاني به‌لحاظ ما است يا واقعاً اول و ثاني دارد؟ يعني گناه يك چيز است ورود در جهنم چيز ديگر است؟ يا اين شيئي كه گناه است او ظاهر او لذيذ است و باطن او سمّ است؟ يعني واقعاً دو چيز است يا حقيقت گناه همان است منتها اين رويش كه به ما است ما خيال مي‌كنيم كه فلان كار است و لذيذ ولي باطنش آن است مثل سمي كه رويش يك مقدار شيره كشيدند به كودك مي‌خواهند بدهند اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه درباره سلمان و امثال سلمان به سلمان و امثال سلمان فرمود، فرمود جريان دنيا كه مي‌بينيد مثل دنيا مثل حيه است «لين مسها و باطن سمها» خب حالا ماري را كه كودك نمي‌داند اين مار است پشت اين مار هم خيلي نرم و لطيف است اين كودك روي همين مار كه نرم و لطيف است دست مي‌زند ديگر بعد مي‌شود مسموم حضرت فرمود دنيا مثل همين است مثل حيه است كه «لين مسها» اما همين اين سمّ است دو چيز است اين سمت‌اش مي‌شود گناه آن سمت‌اش مي‌شود شعله ﴿فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ﴾ حالا اين ديوار چه ديواري است اين ظاهرش اين طرفش يك حكم دارد آن طرفش يك حكم ديگر دارد نظير همين مار و امثال ذلك اگر اين باشد كه مي‌شود باطن هر گناهي سمّ است باطن هر گناهي آتش است روي اين مبنا ديگر لازم نيست ما اين آيه ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النّارِ﴾ را توجيه كنيم اين رهبران كفر مردم را به آتش دعوت مي‌كنند معنايش اين نيست كه مردم را به گناهان دعوت بكنند كه گناه باعث مي‌شود در صحنه قيامت وقتي محاسبه شدند محكوم به آتش بشوند ما معمولاً اين ‌طور معنا مي‌كنيم ديگر اما ظاهر آيه اين است كه ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النّارِ﴾ يعني همين معاصي ظاهرش لذت‌بخش است باطنش آتش است «لين مسها و باطن سمها» به هر تقدير آن عذاب باطن آن گناه باشد يك توجيه يا نه يك چيز جدايي باشد كه ارتكاب اين سيئات باعث ورود در آن صحنه است ـ معاذ الله ـ با كيفر الهي توجيه ديگر به هر تقدير اين كلمه «لا اله الا الله» حصن انسان است و انسان را در درجه اوليٰ از معصيت حفظ مي‌كند و در درجه ثانيه از عذاب الهي كه «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا» «والحمد لله رب العالمين»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo