< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

89/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/شرايط خيار رويت

در جريان خيار ر‌ؤيت يك امر رايجي بود قبلاً هم مطرح بود امروز هم به صورت ديگر مطرح است. خريد و فروش افراد عادي اين بود كه وارد مغازه‌ها مي‌شدند كالايي را مي‌ديدند و مي‌خريدند. اما خريد و فروش رسمي تجار اين بود كه اگر برنج را يا جو و گندم را يا يك كالاي ديگري را مي‌خواستند بخرند اين در گونيهاي بزرگ در كيسه‌هاي بزرگ بود يك مقداري از آن را در يك دستمال به عنوان نمونه كه گاهي از آن به مستوره تعبير مي‌كردند يعني اين نمونه اين مشهور نمونه آن مستور است اين دلالها مي‌گفتند كه مستوره است مستوره است اين نمونه‌اي از آن است. اين را به تاجر نشان مي‌دادند بعد چند خروار را به تاجر مي‌فروختند. گاهي تاجر در هنگام تحويل گرفتن اين كالا را كه مي‌ديد، مشاهده مي‌كرد كه اين مطابق با همان نمونه است گاهي مي‌ديد كه مخالف نمونه است اگر مطابق با آن نمونه بود كه خيار ر‌ؤيه نيست اگر مخالف با آن نمونه بود رؤيت اين بر خلاف چيزي است كه به او گزارش دادند او مبيع را نديد نمونه را ديد يا مبيع را نديد گزارش را شنيد اين مي‌شود خيار ر‌ؤيه. خيار ر‌ؤيه اين است كه مشتري در هنگام تحويل ببيند كه كالا آن نبود كه به او گفتند يا نمونه را به او نشان دادند اين بناي تجارت در سابق بود الآن كه سخن از نمايشگاه و فروشگاه عرضه كالاست اينها يك يخچال را، يك تلويزيون را، يك راديو را اينها را در همان نمايشگاه نشان مي‌دهند بعد آكبندش را تحويل مشتري مي‌دهند بعد مشتري وقتي اين آكبند را باز كرد مي‌بيند اين غير از آن است كه در فروشگاه و نمايشگاه ديد مي‌بيند كه اين مبيع بر خلاف چيزي است كه به او اطلاع دادند هم در گذشته خيار ر‌ؤيه رايج بود هم الآن.

خيار ر‌ؤيه اين است كه نمونه‌اي از كالا را به كسي نشان بدهند يا اوصاف كالا را براي او گزارش بدهند يا خود آن شخص فروشنده گزارش مي‌دهد يا دلال و اشخاص ديگر كه تبليغ مي‌كنند اينها كه تبليغ مي‌كنند در حقيقت نه بايع‌اند نه فروشنده مي‌گويند اين كالا اين است اين خصوصيات را دارد اين شخص هم مي‌رود مي‌خرد بعد مي‌بيند نبود اين مي‌شود خيار ر‌ؤيه خب اينكه در رسانه‌ها از يك كالايي تعريف كردند و اين شخص علاقه پيدا كرد كه آن كالا را تهيه كند بعد وقتي خريد مي‌بيند مطابق آن نيست اين خيار ر‌ؤيه دارد. ولو فروشنده چيزي به او نگفته ولي فروشنده به رسانه گفته بگو اين‌چنين است. پس بنابراين آنچه كه در فروشگاهها هست، نمايشگاهها هست در عصر كنوني يا آنچه در رسانه‌ها مي‌گويند در عصر كنوني يا آنچه به عنوان مستوره در عصرهاي سابق بود همه اينها بازگشتشان به خيار ر‌ؤيه است اين مطلب اول.

پرسش: اين ترويج به منزله در متن عقد محسوب مي‌شود؟

پاسخ: هم وصف است هم ترويج كه اين كالا اين است اين خصيصه را دارد بعد خريدار كه رفت خريد ديد نه فاقد اين خصيصه است اين خيار ر‌ؤيه دارد.

پرسش: در تبليغات متعارفي كه الآن وجود دارد از تكنيكهايي استفاده مي‌كنند كه كالا را بيش از آنچه كه هست جلوه بدهند؟

پاسخ: بله اما بايد اصلش باشد منتها بيشترش به تبليغ و گزافه‌گويي برگردد ولي اگر فقدان وصفي از اركان لازم بود خب اين خيار ر‌ؤيه مي‌آورد درست است همه اينها مي‌دانند آن سبكي كه اينها مي‌گويند نيست و او را هم توقع ندارند ولي آن اوصاف اوليه را بايد دارا باشد خب. پس بنابراين اين يك امر رايجي بود در گذشته و در حال خيار ر‌ؤيه مطلب‌اش به اين برمي‌گردد.

پرسش:؟پاسخ: نه اگر آن اوصاف اوليه را داراست ولي آن گزافه‌گوييها را دارا نبود اين خيار ر‌ؤيه نمي‌آورد چون همه مي‌دانند كه اين دارد گزافه‌گويي مي‌كند اما اگر فاقد برخي از آن اوصاف اوليه بود بله خيار ر‌ؤيه مي‌آورد.

مطلب دوم آن است كه خيار ر‌ؤيه را آن طوري كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) معنا كردند كه بر خلاف ما اشترطاه يافت مي‌شود اين بازگشت‌اش به خيار شرط خواهد بود و خيار شرط مستحضريد يعني خيار تخلف شرط، خيار تخلف وصف غير از شرط الخيار است شرط الخيار آن است كه در متن عقد شرط بكنند كه من يا شما يا فلان شخص در فلان مدت خيار داشته باشيم اين مي‌شود شرط الخيار كه از بحث بيرون است خيار تخلف شرط يا خيار تخلف وصف يك مطلبي است كه احياناً خيار ر‌ؤيه را مي‌خواهند به آن برگردانند ولي همان طور كه در طرح صورت مسئله اشاره شد هرگز خيار ر‌ؤيه به خيار تخلف شرط يا تخلف وصف برنمي‌گردد چه اينكه در متن صحيحه جميل‌بن‌درّاج اين‌چنين بود. شرطي در كار نبود وصفي در كار نبود. خب اگر خيار ر‌ؤيه به خيار تخلف وصف يا تخلف شرط برگردد ديگر يك قسم جدايي نيست مرحوم شهيد اين را قسم ششم قرار داد از اقسام مستقل خيار قرار داد ساير فقها هم همين كار را كردند مرحوم شيخ هم به روال مرحوم شهيد همين كار را كرده كه اين را قسم جدايي قرار داده اگر بازگشت خيار ر‌ؤيه به خيار تخلف وصف يا خيار تخلف شرط باشد ديگر قسم جدايي نيست هذا اولاً و اختصاصي به مشتري ندارد مشتري ندارد بلكه بايع و مشتري گاهي هر دو را در بر مي‌گيرد ثانياً چه اينكه گرچه عده‌اي هم مثل صاحب جواهر و خود شهيد در شرح لمعه و اينها اين احتمال را هم دادند كه براي هر دو باشد و ثالثاً اختصاصي به يك كالاي مشخص نظير ضيعه و امثال ضيعه ندارد كه برخيها احتمال دادند در جميع كالاها هست و رابعاً اختصاصي به بيع ندارد در جميع عقود هست در اجاره هست در صلح هست در مساقات و مزارعه و مضاربه هست خيار تخلف وصف خيار تخلف شرط در همه اين عقود هست پس اين چهار مطلب مربوط به اين سخن دوم است كه بازگشت خيار ر‌ؤيه به خيار تخلف وصف يا خيار تخلف شرط نيست و الا اين امور چهارگانه بار است.

پرسش:؟پاسخ: نه يك وقت است كه مورد سؤال بيع است نه اينكه حصري يا دليلي در كلام خود امام باشد سؤال مي‌كند اين را خريدم. اگر خصوصيت در كلام سائل بود نه در كلام مجيب چه خصيصه‌اي دارد؟ چرا، اينها چون تعبدي محض كه نيست نظير عبادات نيست همان پنج شش جهتي كه در بحث ديروز اشاره شد غرائز عقلا هست ارتكاز عقل هست تناسب حكم و موضوع هست تنقيح مناط هست القاي خصوصيت هست همه اينها همراهي مي‌كند كه انسان بگويد فرق بين بيع و اجاره نيست حالا يك وقتي خانه‌اي را وصف كردند به يك كسي اجاره دادند بعد موقع تحويل مستأجر ديد اين آن نيست خب خيار ر‌ؤيه دارد ديگر نمي‌شود گفت كه اين نظير رمي جمره تعبد محض است اگر موجر خانه‌اي را وصف كرده يك كسي يا بنگاهي براي او وصف كرده نه خود موجر كه خانه‌اي است مثلاً چهار اتاقه، رو به قبله نزديك خيابان مثلاً دويست متر بعد موقع تحويل گرفتن ديدند كه نه فاقد خيلي از اين خصوصيات است خب خيار ر‌ؤيه دارد ديگر. اين‌چنين نيست كه ما بگوييم اين تعبد محض است و ما هيچ راهي براي كشف رازش نداريم.

مطلب بعدي آن است كه در استدلال بر خيار ر‌ؤيه به اجماع و قاعده لاضرر و صحيحه جميل‌بن‌درّاج تمسك شد اجماع كه ملاحظه فرموديد وضع‌اش روشن بود كه اينجا جا براي اجماع نيست قاعده لاضرر تا حدودي تبيين شد لكن گاهي ممكن است كسي بگويد كه قاعده لاضرر براي تأمين ضرر و جبران خسارت است و آن گاهي به أرش گيري است پرداخت غرامت است پرداخت ما به التفاوت است اگر با اين پرداختها ضرر برطرف مي‌شود خب جا براي خيار نيست.

جريان خيار غبن ملاحظه فرموديد كه أرش با اينكه به قاعده لاضرر طبق فرمايش مرحوم علامه در تذكره فرمود اقوي دليل قاعده خيار غبن قاعده لاضرر است با اينكه در آنجا عنصر محوري همان ضرر بود قاعده لاضرر نتوانست أرش ثابت كند تفاوت ثابت كند زيرا قاعده لاضرر لسان اثبات ندارد فقط لسان نفي دارد. مي‌گويد كه حكمي كه منشأ ضرر است جعل نشده يا موضوعي كه منشأ ضرر است حكمش برداشته شده اين پيام قاعده لاضرر است.

اما قاعده لاضرر يك چيزي را اثبات بكند و جعل بكند كه به وسيله آن ضرر ترميم بشود اين كار قاعده لاضرر نيست و اگر در خيار عيب مسئله أرش مطرح است براي نص خاص است نه به استناد قاعده لاضرر و اگر قاعده لاضرر مي‌توانست أرش ثابت كند خب در خيار غبن ثابت مي‌كرد. لذا در مقام ما نمي‌شود گفت كه شما با لاضرر آن خسارت را يا أرش را مثلاً بر فروشنده تحميل كنيد چرا معامله را خياري مي‌كنيد كه مشتري به هم بزند؟ پس جا براي اين سخن هم نيست.

پرسش:؟پاسخ: بله خب دليل مي‌خواهد دليل مي‌خواهد نظير خيار عيب دليل مي‌خواهد چون أرش يك معامله جديدي است يك مال جديدي است يعني فروشنده مي‌گويد من اين فرش را فروختم يا قبول يا نكول مي‌خواهي ببر نمي‌خواهي پس بده حالا من يك پول زائدي به شما بدهم كه شما راضي بشوي كه براي من لازم نيست يك قرار جديدي است در مسئله عيب نص خاص داريم وگرنه در هيچ كدام از اين خيارات سخن از أرش نيست و مهمترين جا براي أرش همان خيار غبن است كه اصلاً نگفتند. براي اينكه يك معامله جديدي است يك حق جديدي است يك پول جديدي است پول جديد تمليك جديد و تملك جديد و سبب تازه مي‌خواهد ما از كجا بگوييم كه شما بايد تمليك بكني مال خودت را به او. نعم، يك وقت است اينها خودشان تراضي مي‌كنند خب يك حرف ديگر است آن يك پيمان جديدي است.

مطلب بعدي آن است كه مهمترين دليل خيار ر‌ؤيه همين صحيحه جميل‌بن‌درّاج بود كه به صورت شفاف دلالت مي‌كرد و تعبير وجود مبارك حضرت هم اين بود كه «له خيار الرؤيه» البته به خاطر همين عناوين سه چهار جهتي كه ياد شده گرچه ظاهر روايت مشتري است نه بايع بر خلاف آنچه كه برخيها خواستند بگويند روايت مال بايع است ولي به دليل اين تناسب حكم و موضوع به دليل تنقيح مناط، به دليل القاي خصوصيت، به خاطر قرارداد عرفي و ارتكاز عرفي، اين همان طور كه شهيد گفته صاحب جواهر گفته ايشان هم مي‌پذيرند كه گاهي اين خيار ر‌ؤيه براي بايع است گاهي براي مشتري است گاهي براي هر دو خب حالا اينهايي كه نمايشگاه اتومبيل دارند اين اتومبيلي كه در اين مغازه هست و به اين آقا نشان دادند در موقع تحويل كه وقتي مي‌رود در گمرك تحويل بگيرد يا جاي ديگر تحويل بگيرد رؤيت مي‌كند مي‌بيند كه آنچه را به او دادند بر خلاف آن چيزي است كه در نمايشگاه وجود داشت همه كالاها همين طور است گاهي به عكس است بايع يك چيزي را مي‌فروشد در برابر ثمني كه او را نديده كه ثمن كالاست اينجا بايع خيار ر‌ؤيه دارد گاهي هم هر دو ممكن است خيار ر‌ؤيه داشته باشند نظير آن مثالي كه كسي خانه‌اي را به خانه ديگر فروخت. اينها مشمول صحيحه جميل‌بن‌درّاج است و محذوري هم ندارد.

استدلال مرحوم صاحب حدائق(رضوان الله عليه) ارائه كرده آن دليلي كه مرحوم صاحب حدائق(رضوان الله عليه) ارائه كرده روايت دوم باب پانزده است يعني وسائل جلد 18 صفحه 28 باب 15 دو تا روايت دارد اولي صحيحه جميل‌بن‌درّاج است دومي صحيحه زيد شحّام اين شحّام يعني شحم فروش اينها آن روزها كه روغن نباتي و امثال نباتي نبود پيه و اينها خيلي مشتري داشت اين شخص اين پي‌ها را جمع مي‌كرد و مي‌فروخت و از اين راه تجارت مي‌كرد زيد الشحّام روايتي كه مرحوم شيخ طوسي بإسناده عن أحمد‌بن‌محمّد عن الحسن‌بن‌محبوب عن زيد الشحّام نقل كرد اين است ببينيد اين روايتي كه مورد استدلال صاحب حدائق(رضوان الله عليه) است تام است يا نه؟ زيد شحّام كه كارش شعبه‌اي از شعب قصابي بود به وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد كه از حضرت سؤال كرد «سألت أبا عبد اللّه(عليه السلام) عن رجل اشتري سهام القصّابين» قصابها اينها مشتركاً دامها را مي‌خريدند يك رمه‌اي بود مي‌خريدند به عنوان گوشتي غير از داشتي بود اين دامدارها يك بخشي از گوسفندها را به عنوان داشتي ذكر مي‌كردند كه مي‌بردند بالاي دامنه‌هاي كوه كه مثلاً بماند و بزرگ بشود يك مقدار را هم كه حالا سنشان بالا آمده بود مي‌فروختند مي‌گفتند اينها گوشتي است. حالا پنجاه تا شصت تا صد تا از اين گوسفندها را چند نفر با هم مي‌خريدند پنج تا قصاب مثلاً صد تا گوسفند را مي‌خريدند اينها گوشتي بود به اصطلاح اينها يعني براي گوشت خريد و فروش مي‌شد. بعد موقع توزيع و تقسيم يك دو سه چهار كم كم تقسيم مي‌كردند قبل از تقسيم كسي رفته سهم يكي از اين قصابها را بخرد.

زيد شحّام از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌كند كه مردي سهم اين قصابها را دارد مي‌خرد سؤال را توضيح نداد شايد قرائن حافه در بين بود سائل فهميد چه دارد سؤال مي‌كند و وجود مبارك حضرت هم برابر فهم او پاسخ داد عرض كرد «عن رجل اشتري سهام القصّابين من قبل أن يخرج السّهم» قبل از اينكه اين سهام توزيع بشود معلوم مي‌شود كه سهم اين قصاب چقدر است سهم قصاب دوم چقدر است سهم قصاب سوم چقدر است اين سهم يكي از اين قصابها را مي‌خرد. چه كار بكند؟ اين صحيح است يا صحيح نيست؟ «فقال(عليه السلام) لا تشتر شيئاً حتّي تعلم أين يخرج السّهم» قبل از توزيع چه چيز را مي‌خواهي بخري؟ صبر كن وقتي سهم اين شخص معلوم شد آنها را بخر اين كار را نكن «فإن اشتري شيئاً فهو بالخيار إذا خرج» اگر يك سهمي را، سهم يكي از اينها را خريد وقتي كه توزيع كردند حالا يا با قرعه يا غير قرعه توزيع كردند سهم اين آقا معلوم شد اين مشتري خيار دارد مرحوم صاحب حدائق مي‌گويد اين خيار خيار ر‌ؤيه است لذا به آن استدلال كردند به كمك روايت منهال قصاب منهال مجهول است روايتش معتبر نيست لكن صاحب حدائق خواست از آن روايت منهال كمك بگيرد نه به روايت منهال استدلال كند. به كمك روايت منهال خواست مسئله خيار ر‌ؤيه را از صحيحه زيد شحّام استخراج كند خيلي از بزرگان كه يكي از آنها مرحوم شيخ است بعد فقهاي بعدي(رضوان الله عليهم) مي‌فرمايند شما اين اصل معامله را تبيين كنيد كه به چه صورت است تا ببينيم خيار ر‌ؤيه است يا نه، آنچه كه محتمل است و اين روايت را مي‌توان بر آن حمل كرد اين يا دائر مدار بطلان معامله است كه اين معامله رأساً باطل است يا صحيح است مع اللزوم و خياري در كار نيست يا اگر خياري در كار است خيار حيوان است چون مبيع حيوان است اين چند امر. بيان اين امور سه‌گانه اين است كه اگر بگويد من آن فردي كه سهم شماست و خارج مي‌شود من آن را الآن مي‌خرم كه فرد غير معين است مبهم را چطور دارد مي‌خرد؟ معلوم نيست نه فروشنده معلوم است علم دارد نه خريدار علم دارد نه ساير سهامدارها علم دارند نه آن كسي كه قرعه مي‌زند علم دارد نه واقع روشني دارد فرد غير معين است اين معامله باطل است.

پرسش: سهام كه معلوم است؟

پاسخ: سهام معلوم است اما گوسفند معلوم نيست.

پرسش: خب اين سهام گفته؟

پاسخ: بله سهام همين اين سه چهار صورت دارد بعضي از صورش معامله باطل است. بعضي از صورش معامله صحيح است ولي خياري در كار نيست خيار ر‌ؤيه مگر اينكه چون مبيع حيوان است خيار حيوان داشته باشد. پس اين صورت اوليٰ باطل است اگر بگوييم نه فرض ديگر كه سهام سهامدارهايي كه مطرح است به نحو كسر مشاع مي‌خرد نه فرد معين فرد معين باشد باطل است فرد غير معين باشد باطل است چون آن وجود ندارد مشاع بخواهد بخرد اين صحيح است يعني اين پنج نفر كه صد گوسفند را مشاعاً مالك‌اند هر كدام يك پنجم را مالك‌اند اين بيست درصد را مالك‌اند. اين سهم اين قصاب را كه مشاع است و يك پنجم است و بيست درصد است دارد مي‌خرد اين معامله هم صحيح است هم لازم خياري در كار نيست چون وقتي كه تحويل مي‌گيرد خياري در كار نيست مگر اينكه اصلاً اينها را نديده باشد اصلاً اين رمه را نديده باشد كه آن خارج از مفروض سؤال است اين دو تا نكته. يك وقت است كه صورت ثالثه است و آن اين است كه سهم اين قصاب را به عنوان كلي في المعين مي‌خرد نه به عنوان فرد مردد اين هم كلي في المعين هم معامله صحيح است هم معامله لازم است جا براي خيار نيست مشكلي ندارد مگر اينكه اصلاً رمه را نديده باشد كه اين بر خلاف مفروض سائل است پس اين سه صور امرشان دائر است بين اينكه يا معامله باطل باشد مثل فروش فرد غير معين يا معامله صحيح باشد و لازم و بلا خيار.

پرسش: خيار حيوان كه دارد؟

پاسخ: مي‌ماند مسئله خيار حيوان كه در جميع فروضي كه صحيح باشد هست براي اينكه مبيع حيوان است پس سخن از خيار ر‌ؤيه نيست اين بزرگان مي‌گويند كه فرمايش مرحوم صاحب حدائق روشن نيست ايشان به چه جهت به صحيحه زيد شحام به كمك روايت منهال قصاب كه مجهول است خواست اين را بر خيار ر‌ؤيه تطبيق بكند نيازي هم نيست با وجود صحيحه جميل‌بن‌درّاج خب.

پرسش:؟پاسخ: بله مي‌فرمايد «اذا خرج» يعني قبل از سهام قبل از توزيع كه جا براي خيار نيست هنوز توزيع نكردند كه به او بدهند كه وقتي توزيع كردند و تحويلش دادند و تسليم و تسلّم حاصل شد او خيار دارد آخر او چه خياري دارد؟ اگر به نحو كسر مشاع خريد كه خيار ندارد كلي في المعين خريد خيار ندارد فرد غير معين خريد كه معامله باطل است اين چه خياري دارد خب.

روايت زيد شحّام با اين ابهامهايي كه او را همراهي مي‌كند نمي‌تواند دليل مسئله باشد اجماع درست است وجود دارد ولي اجماع مدركي است قاعده لاضرر مي‌تواند فضا سازي بكند كه اگر در اين زمينه بحثي هم لازم بود ممكن است مطرح بشود درباره خصوص قاعده لاضرر. ولي صحيحه جميل‌بن‌درّاج كافي است همه اصحاب به او فتوا دادند سندش هم معتبر است و از همين صحيحه طبق آن سه چهار نكته‌اي كه گفته شد مي‌شود گفت كه خيار ر‌ؤيه گاهي براي مشتري است گاهي براي بايع گاهي براي هر دو البته اين را با تنقيح مناط و القاي خصوصيت و تناسب حكم و موضوع و هماهنگي غريزه مردمي و ارتكازات عقلايي مي‌شود گفت وگرنه جواب عموميت لفظي داشته باشد كه «كما توهّم بعضٌ» نيست جواب عموميت لفظي ندارد كه ما به عموميت اصالت العموم تمسك بكنيم اين‌چنين نيست اگر درباره خيار ر‌ؤيه نسبت به قاعده لاضرر مطلبي بود ممكن است ان‌شاء‌الله در بحث شنبه مطرح بكنيم.

مسائل اخلاقي که مربوط به عالمان دين است يا همه مردم كه بالأخره ارتباطي با مسائل ديني دارند هست. مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) ملاحظه فرموديد كه ايشان جلد اول كافي را اول كتاب العقل و الجهل قرار دادند بعد كتاب العلم بعد وارد مسائل اعتقادي شدند. يعني معرفت شناسي را مقدم بر جهان شناسي قرار دادند حق‌اش هم همين طور است كه اول مسئله علم و معرفت و اينها معلوم بشود بعد وارد مسئله توحيد و امثال ذلك بشود در جريان كتاب العقل و الجهل فرمود اشياء دو قسم است يا جهل است يا عقل كه عقل را در برابر جهل، جهل را در برابر عقل قرار دادند. روايات كتاب العقل و الجهل كه تمام شد نوبت به كتاب العلم مي‌رسد كتاب العلم را بي مقابل نوشت نفرمود كتاب العلم و الجهل فرمود كتاب العلم. سرّش آن است كه انسان يا اهل جهنم است يا اهل بهشت آن جهنميها يا درس خوانده‌اند يا درس نخوانده اين معيار تقسيم است بهشتيها فقط عاقلند چه درس خوانده چه درس نخوانده آنكه مقابل عقل است جهل است يعني جهالت نه درس نخواندن اين اصطلاح كه جهل در مقابل عقل است و نه در مقابل علم از روايات ما برمي‌آيد يك، به استناد آنچه از روايات برمي‌آيد مرحوم كليني كتاب بندي كرده، فهرست بندي كرده، باب بندي كرده كافي را نوشته دو، انسان يا بهشتي است يا جهنمي. اين جهنميها يا درس خوانده‌اند يا درس نخوانده آن بهشتيها يا درس خوانده‌اند يا درس نخوانده بهشتيها عاقلند جهنميها جاهل در مقابل عاقل نه جاهل در مقابل عالم.

وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) است اين است كه «اذا علمتم فاعملوا لا تجهلوا علمكم جهلا و لا يقينكم شكا اذا علمتم فاعملوا» شما علمتان را به دست جهل ندهيد. اين جهل در مقابل عقل است كه «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» اين نيروي جداگانه كه عزم و اراده و تصميم و اخلاص به عهده اوست اين اگر فعّال بود دست و بال او باز است يك، دست و پاي شهوت و غضب را مي‌بندند عقال مي‌كند دو، مي‌شود عقل. اگر اين شهوت و غضب گسيخته بيايند اين عقل بيچاره را اسير كنند دست و بال او را ببندند همين مي‌شود جهالت كه ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَي اللَّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَة﴾ عقل را طبق بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عقل گفتند براي اينكه اين آنقدر قدرتمند است كه زانوي شهوت و غضب را عقال مي‌كند عقال آن زانوبند است اين كمربند را مي‌گويند منطقه اين زانوبند را مي‌گويند عقال در آن حديث كه فرمود: «اعقل و توكل» يعني زانوبند شتر را به زانوي شتر ببند كه شتر تكان نخورد بعد توكل بكند همين طور شتر را رها بكني خب مي‌برند. وقتي كه بستي كسي را خدا نمي‌گذارد كه بيايد باز كند ولي نبستي عقلت را به كار نبستي. اينكه گفته شد «با توكل زانوي اشتر ببند» اين ببند ترجمه اعقل است يعني عقال بكن يك وقتي مي‌گويند منطقه و كمربند را ببند يك وقتي مي‌گويند عقال را به زانوي شتر ببند.

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه عقل را عقل مي‌گويند براي اينكه زانوي شهوت جموح را عقال مي‌كند زانوي غضب چموش را عقال مي‌كند. اگر آنها چموشي كردند و عقل را به اسارت درآوردند اين طبق بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كم من عقلٍ اسيرٍ تحت هويً امير» اين هوي مي‌شود امير و آن عقل مي‌شود اسير و اينها مي‌آيند دست و پايش را مي‌بندند و اين را دفن مي‌كنند زنده به گور مي‌كنند ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ همين است ديگر يعني اغراض را غرائز را شهوتها را غضبها را كنار مي‌برند اين عقل بيچاره را در درون اينها دفن مي‌كنند يك مشت خاك شهوت روي آن مي‌ريزند رويش هم مي‌نشينند مي‌شود دسيسه. مدسوس يعني مدفون ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ﴾ همين است منتها باب تفعيل مبالغه اين ﴿يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ﴾ است اين كار دسيسه است. مدسوس كردن يعني مدفون كردن خاك روي آن ريختن خاك بر سرش كردن. اين كسي كه عقل را به اسارت گرفته خاك بر سرش كرده عقل بيچاره آن درون به او فرصت حرف نمي‌دهد اين زنده هست اما زنده به گور است خب.طبق روايات ما عقل در مقابل جهل است اين يك، اگر كسي عالم شد بايد موظف است و بايد كه علمش را با عقل هماهنگ كند نه با جهل، جهلي كه رقيب عقل است.

بيان نوراني امام كاظم(سلام الله عليه) كه براي عقل جنودي ذكر كرده براي جهل جنودي ذكر كرده همين است خب فرمود: «اذا علمتم فاعملوا و اذا تيقّنتم فاقدموا» اگر يقين داريد اقدام بكنيد اگر علم داريم عمل بكنيد «لا تجهلوا علمكم شكا» بعد در بيان ديگر فرمود: «ربّ عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ينفعه» چه بسا درس خوانده‌ها و عالماني‌اند كه كشته جهل‌اند اين جهل در مقابل عقل است نه در مقابل علم چون با بودن علم ديگر جا براي جهل نيست و اينكه در بعضي از روايات ما آمده است كه عالم كسي است كه «يصدّقه فعله قوله» يعني علمش مي‌شود عقل وگرنه علمي كه بشود جهل همان جهالت است ديگر فرمود: «انما العالم» كسي است كه «صدّق فعله قوله» و آنچه كه در قرآن كريم آمده است نموداري از اين اصل كلي است براي اهميت اين ذكر شده نه براي حصر ﴿إِنَّما يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمؤُا﴾ انما يصدق العلماء انما يفعل الخير العلماء انما يأمر بالمعروف العلماء انما يعتمل العلماء همه‌اش مال اين است ديگر اين اختصاصي به خشيت ندارد همه كمالات مربوط به علم است. منتها آن حصرش حصر اضافي است يا نه اگر كسي واقعاً اهل خشيت باشد همه كمالات را داراست بنابراين حصرش هم مي‌تواند حصر حقيقي باشد.

فتحصّل كه جهل دو اصطلاح دارد جهل در مقابل علم و جهل در مقابل عقل ما اگر علم پيدا كرديم جهل در مقابل علم را طرد كرديم بايد بكوشيم عاقل بشويم جهل در مقابل عقل را هم طرد كنيم كه بشويم عالم عاقل. آن‌گاه اين هم كه همه موجودات در برابر او خاضع‌اند نسبت به او طلب مغفرت مي‌كنند حالا طلب مغفرت ماهيهاي دريا پرنده‌هاي هوا خوب هست اما طلب مغفرت اهل بيت چيز ديگر است. شما اين صحيفه‌باقريه را ملاحظه بفرماييد(صلوات الله و سلامه عليه) صحيفه‌صادقيه را ملاحظه بفرماييد(صلوات الله و سلامه عليه) چطور امام باقر براي شيعيانش دعا مي‌كند چطور امام صادق(سلام الله عليهما) براي شيعيانشان دعا مي‌كنند. خدايا شيعيان ما را حفظ بكن خدايا شيعيان ما را بيامرز خدايا اين است. اگر كسي عالم با عمل شد درست است كه «يستغفر له حيطان بحر طيور سماء» اما اينها كجا دعاي وجود مبارك امام باقر و امام صادق(صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) كجا؟

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo