< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

89/12/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/مسقطات خيار تأخير

بحث در مسائل خيار تأخير بود، خيار تأخير هم عبارت از اين بود كه اگر بايع كالاي شخص يا به منزله شخص را بفروشد و اين كالا را قبض ندهد و تمام ثمن را دريافت نكند و مشتري حق تأخير نداشته باشد در چنين فضايي معامله تا سه روز از دو طرف لازم است بعد از سه روز براي بايع خيار حادث مي‌شود به نام خيار تأخير. براي خيار تأخير احكامي است يكي از آن احكام اين است كه اگر اين كالا تلف بشود خسارتش به عهده كيست؟ گاهي تلف در سه روز اول هست گاهي بعد از سه روز است كه زمان خيار است و تلف در زمان خيار يعني بعد از سه روز گاهي با حفظ خيار است مثل لحظات اول. گاهي بعد از انقضاي خيار است بنا بر اينكه خيار فور باشد نه تراخي بعد از اينكه خيار منقضي شد اين كالا تلف بشود حكم تلف چيست؟

فرع اول اين است كه اگر اين كالا در اثناي سه روز تلف شد خسارتش به عهده كيست؟ چون اين كالا قبل از قبض تلف شده است بر اساس قاعده معروف فقهي كه «كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بايعه» بر عهده بايع است و از مال بايع خارج مي‌شود. سند اين قاعده هم همان قاعده معروفي است كه در جوامع روايي اهل سنت است و مورد قبول اصحاب ماست و روايت ابن خالد بود كه روايت يك باب ده بود آن قاعده در جوامع روايي ما نيست ولي معيار حجيت خبر نه عادل بودن مخبر است كه يك دوره‌اي اين‌چنين فكر مي‌كردند نه موثق بودن مخبر است كه دوره بعد اين‌چنين فكر مي‌كردند بلكه موثوق الصدور بودن است يعني ما اطمينان داريم كه اين پيام صادر شد چه كسي گفت؟ نمي‌دانيم چه كسي نقل كرد؟ نمي‌دانيم از كجا اطمينان داريم كه اين صادر شد براي اينكه همه علما دارند به آن عمل مي‌كنند آن علمايي كه به مصدر اين روايات نزديك‌اند و همين مطالب را به ديگران آموختند همينها دارند به آن عمل مي‌كنند پس معيار حجيت خبر عدالت گزارشگر يك، موثق بودن گزارشگر دو، كه دو مقطع را پشت سر گذاشتند هيچ كدام نيست بلكه موثوق الصدور بودن است. همين معنا در روايت ابن خالد هم هست خب مستحضريد كه اگر يك چيزي را شارع مقدس بفرمايد اولين مخاطب‌اش عقل است عقل بايد بفهمد اگر نفهميد علمش را به اهلش ارجاع مي‌دهند عقل هم حوزه‌ها را كاملاً جدا مي‌كند مي‌گويد در يك جايي حوزه، حوزه تعبد است وظيفه من جز ايمان و تسليم چيز ديگر نيست حوزه ديگر حوزه تعقل است وظيفه من تعقل است من اين معنا كه الآن از حوزه تعبد به درآمد به حوزه تعقل رسيده اين معنا را نمي‌فهمم چون نمي‌فهمم علمش را به اهلش واگذار مي‌كنم چرا نمي‌فهمم؟ براي اينكه كالايي را فروشنده مثلاً فرشي را صاحب فرش به ديگري فروخت فصول سه‌گانه همه واجد شرايط‌اند يعني عقد واجد شرايط هست عاقد واجد شرايط است معقود عليه هم واجد شرايط است. هيچ كمبودي در اين فصول سه‌گانه راه پيدا نكرده پس اين عقد به نصاب اعتبارش رسيده بايد نقل و انتقال را به عهده بگيرد اين فرش براي خريدار شده و خريدار هم به فروشنده مي‌گويد اين امانت نزدتان باشد حالا اين فرش تلف شد، مسروق شد و مانند آن چرا فروشنده ضامن باشد يا بايد بگوييد كه قبض متمم بيع است نظير بيع صرف و سلم كه اين را هيچ كسي نمي‌گويد كه همه معاملات نظير معامله صرف و سلم مشروط به قبض است. اين را كه نمي‌گويد يا بايد بگوييد يد بايع يد ضمان است اين هم كه يد ضمان نيست يد اماني است براي اينكه بايع اين كالا را در اختيار مشتري قرار داد. مشتري نپذيرفت گفت «آتيك غداً» پس يد بايع يد اماني است ﴿ما عَلَي الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيلٍ﴾ چرا بايع ضامن باشد؟ عقل مي‌گويد من اين را نمي‌فهمم بعد يك چيز ديگري را كشف مي‌كند برابر او فتوا مي‌دهد و فقه را راه‌اندازي مي‌كند كه فقها هم همين كار را كردند و آن اين است كه صحت و فساد عقد تمليك و تملك چه چيزي مال كسي است؟ چه چيزي وارد ملك كسي مي‌شود؟ چه چيزي از ملك كسي خارج مي‌شود؟ اينها همه به دستور شارع مقدس است اينجا حوزه سلطنت و قدرت شارع مقدس است عقل به عنوان يك چراغ كشف مي‌كند كه شارع مقدسي كه فرمود اگر اين كالا تلف شد در اثناي سه روز بايع ضامن است آناماي قبل از تلف اين معامله منفسخ مي‌شود اين فرش برمي‌گردد به ملك مالك اصلي آن ثمن برمي‌گردد به ملك مالك اصلي خودش اين فرشي كه برگشته به ملك مالك اصلي از ملك مالك اصلي خارج مي‌شود و تلف مي‌شود و اين درست است. اينجا شارع مقدس مي‌تواند حكم بكند به انفساخ اين معامله آناما قبل التلف دست او باز است نمونه ديگر.

پرسش: .؟پاسخ: نه اين حكم عقل است نيازي به لفظ ندارد و كشف مي‌كند حالا ما به شواهد ديگر برسيم ببينيم در آن شواهد ديگر چه كار مي‌كنيم. خب عقل از كجا اين مطلب را كشف مي‌كند از اينجايي كه شارع مقدس فرمود كه در بيع خياري اگر يك كسي يك زميني را فروخت و خيار دارد قبل از اينكه فسخ بكند و اين زمين را از خريدار تحويل بگيرد چندين كار در اين زمين مي‌تواند انجام بدهد. يكي اينكه همين زمين را به ديگري بفروشد. يكي اينكه همين زمين را وقف بكند اگر اين كالا نظير عبد و امه رژيم گذشته متأسفانه بود كه بردگي رواج داشت مي‌توانست همين عبد يا امه‌اي كه به ديگري فروخت و اختيار داشت در زمان خيار اين را آزاد كند در كفاره يا غير كفاره عتق كند خب كالايي را فروخت به ديگري منتها خيار دارد قبل از اينكه خيار را اعمال كند و معامله را فسخ كند تصرف مالكانه در اين مبيع كالا مي‌كند يا مي‌فروشد يا وقف مي‌كند يا آزاد مي‌كند و همه فقها مي‌گويند اين صحيح است آن وقت عقل مي‌پرسد كه چرا اين امور صحيح است؟ از طرفي شما مي‌گوييد «لا بيع الا في ملكٍ» اين كالا را كه بايع به ديگري فروخت الآن ملك او نيست چگونه به ديگري مي‌فروشد و فضولي نيست؟ از طرفي مي‌گوييد «لا عتق الا في ملكٍ» اين عبد را به ديگري فروخت هم اكنون دارد به عنوان كفاره آزاد مي‌كند در حالي كه «لا عتق الا في ملكٍ» اين زمين را به ديگري فروخت با بيع خياري قبل از اينكه فسخ بكند صيغه وقف مي‌خواند در حالي كه شما مي‌گوييد «لا وقف الا في ملكٍ» و همه شما و شارع مقدس فتوا به صحت مي‌دهد اين كشف مي‌شود كه آناماي قبل البيع و الوقف و العتق اين معامله قبلي منفسخ مي‌شود اين كالا به ملك بايع مالك قبلي وارد مي‌شود بعد از ملك مالك قبلي بالبيع او الوقف او العتق خارج مي‌شود.

پرسش: .؟پاسخ: فتواي همه علما اين است شارع مقدس اين را امضا كرده كه اگر كسي خواست

پرسش: در اين معاملات خيار داشته؟

پاسخ: خيار دارد

پرسش: در اين مثالها بايع خيار داشته؟

پاسخ: بله خيار داشت

پرسش: در اينجا كه معامله ثانيه انجام مي‌دهد عقل مي‌تواند كشف كند ولي در خيار تأخير كه هنوز خياري نيامده؟

پاسخ: بسيار خب عقل چگونه كشف مي‌كند عقل مي‌گويد شما اول مالك باش.

پرسش: .؟پاسخ: نه نه، نه اينكه «فسخت» را گفته ما يقين داريم كه نگفته خودش هم مي‌داند كه نگفته ولي شارع مقدس امضا كرده اين را خودش يقين دارد كه فسخ نكرده و خودش هم يقين دارد كه اين بيع و اين وقف و اين عتق طبق فتواي شرع صحيح است.

پرسش: بيع دوم به منزله فسخ است؟

پاسخ: چرا به منزله نه اين بيع او يك عقد جديد است مال مردم را كه نمي‌تواند بفروشد چرا فضولي نيست

پرسش: خيار داشته؟

پاسخ: خيار داشته بايد معامله را فسخ بكند و فسخ نكرده كه.

پرسش: عقدش در معامله ثاني؟

پاسخ: اين انشاي معامله جديد است نه فسخ معامله قبلي اين دو تا انشا است اين بايد اول انشا بكند بگويد «فسخت» آن معامله قبلي را منفسخ بكند بعد درباره بيع دوم بگويد «بعت» يا «وقفت» يا «اعتقت» اين دو تا انشا مي‌خواهد.

پرسش: فسخ گاهي فعلي است گاهي قولي؟

پاسخ: گاهي فعلي است يعني مي‌رود كالا را از دست او مي‌گيرد اين معناي فعل است گاهي مي‌گويد «فسخت» گاهي مي‌رود فرش را از خانه‌اش مي‌آورد بيرون اين فعل. فعل به اين تمليك معامله است «لا بيع الا في ملكٍ» «لا وقف الا في ملكٍ» «لا عتق الا في ملكٍ» اين قبل از اينكه وقف و عتق و بيع جديد را انشا بكند بايد مالك باشد در حالي كه مالك نيست خب چطور همه فقها اين را فتوا مي‌دهند.

پرسش: .؟پاسخ: نه اين را كه نگفتند با اينكه همه فقها مي‌گويند نه ملكيت متزلزل غير از ملكيت نفي ملكيت است اين بايد مالك باشد الآن اين كالا ملك فروشنده شد ولو متزلزل دست بايع كوتاه است بالقول المطلق. نمونه ديگري كه در مسئله هست جريان معاطات است.

مسئله معاطات كه قبلاً گذشت ملاحظه فرموديد غالب بزرگان بر اين هستند كه معاطات مملك است كما هو الحق برخي از فقها(رضوان الله عليهم) فتوا دادند كه معاطات مملك نيست معاطات اباحه مي‌آورد در بيع عقد قولي لازم است عقد فعلي كافي نيست عقد فعلي فقط مبيح هست نه مملك خب همين بزرگاني كه فتوايشان اين است كه معاطات مبيح هست نه مملك مفيد اباحه است نه مفيد ملكيت مي‌گويند اگر كسي زميني را به نحو بيع معاطاتي خريد فعلاً خريد نه قولاً مي‌تواند اين را وقف كند مي‌تواند اين را به ديگري بفروشد يا اگر عبدي را معاطاتاً خريد مي‌تواند عتق كند با اينكه اين عناوين متوقف بر ملك است ديگر اگر «لا بيع الا في ملكٍ» «لا وقف الا في ملكٍ» «لا عتق الا في ملكٍ» اين شخصي كه كالايي را، زميني را، يا عبدي را با معاطات خريد و مالك نشد چگونه اين‌گونه از تصرفاتي كه متوقف بر ملك است صحيح است؟ مي‌گويند آناًماي قبل از اين تصرفات مالك مي‌شود بعد اين تصرفات در ملك واقع مي‌شود اين را با كشف عقلي مي‌گويند چرا؟ مي‌گويند اگر شارع مقدس از طرفي فرمود اين عناوين متفرع بر ملك است يك، از طرفي در زماني كه ملك حاصل نيست اين عناوين را صحيح مي‌داند دو، ما كشف مي‌كنيم كه آناًماي قبل از اين عناوين ملكيت مي‌آيد سه، اين كشف عقلي است از اين كشفهاي عقلي در فقه فراوان است بحث در اين است كه متولي همه اينها عقل است كه خود اينها مي‌گويند كه منبع استنباط احكام عقل است و كتاب است و سنت و امثال ذلك.

پرسش: .؟پاسخ: ملكيت مستقره مي‌آورد ديگر ملكش.

پرسش: .؟پاسخ: نه خير ما كشف مي‌كنيم كه شارع مقدس همين كه فرمود شما مي‌توانيد وقف كنيد، مي‌توانيد عتق كنيد، مي‌توانيد به ديگري بفروشيد قبل از اينكه اين تصرفات را انجام بدهيد شارعي كه بيده اذمةُ الامور اين را ملك شما كرده اين درست است. اين حوزه، حوزه قدرت و سلطنت شارع است مي‌تواند اين كار را بكند عقل هم كاملاً مي‌فهمد و مي‌پذيرد. خب سرّش اين است كه مسئله عقل در اصول مطرح نشده اگر اصوليين بزرگوار ما عقل را به اصول راه مي‌دادند و درباره فعاليت عقل و قلمرو عقل و حوزه عقل و كاربرد عقل و كاربري عقل كوشش مي‌كردند در فقه اين حرفها بين الرشد بود و ديگر جاي اين همه سؤال نبود.

الآن ما دو مطلب داريم:

مطلب اوّل از بالا نگاه به فن شريف اصول كه چه هست.

مطلب دوّم از نزديك كه اصول را چگونه بايد متحول كرد و چگونه بايد ساخت آنكه از بالا به اصول نگاه مي‌كنيم اين است كه اصول رايج قبلاً هم آن بحثها گذشت اين اصولي كه الآن هست اگر كسي در تمام مدت عمر خودش قرآن را نديده باشد فقط مي‌داند قرآني هست و قرآني نازل شده است و حجت است. ولي در تمام مدت عمر قرآن را نديد كه الآن اگر قرآن را به او نشان بدهيد نمي‌فهمد كه اين قرآن است اگر در تمام مدت عمر خود قرآن را نديده باشد اين مي‌تواند در اصول مجتهد مسلم بشود چون يك علمي نيست كه به قرآن تكيه كند.

بيان ذلك اين است اين جلد اول كفايه را نگاه بكنيد از مباحث الفاظ گرفته اقسام وضع اشتراك لفظي و معنوي ترادف مسئله مشتق بساطت و تركيب مشتق اينها را كه نگاه بكنيد نه آيه در آن هست نه روايت. مسئله اوامر و نواهي و اجتماع امر و نهي و مطلق و مقيد و مجمل و مبين و عام و خاص تا آخر جلد اول كفايه نگاه كنيد نه آيه در آن هست نه روايت. اوامر مفيد امر مفيد وجوب است يا نه براي اينكه مي‌گويند اگر مولايي به عبدش امر كرد بناي عقلا اين است شارع مقدس هم اينها را ديد ردع نكرده و با همين محاورات با ما سخن گفته پس الامر للوجوب. النهي للحرمه چرا؟ چون بناي عقلا اين است در مرئي و منظر شارع بود شارع هم ردع نكرده با همين وضع سخن گفته پس النهي للحرمه منطوق و مفهوم همين طور است عام و خاص همين طور است عقلا عام را بر خاص حمل مي‌كنند مطلق را بر مقيد حمل مي‌كنند از چيزي منطوق مفهوم دار مفهوم مي‌فهمند مجمل را با مبين حل مي‌كنند بناي عقلا بر اين است. جلد اول يعني جلد اول كفايه نه آيه در آن هست نه روايت همه‌اش با بناي عقلا و فهم عرف و امثال ذلك است.

عظمت اصول در جلد دوم اصول است يعني مباحث عقلي‌اش اينها آمدند مثل مرحوم شيخ و امثال شيخ انصاري(رضوان الله عليهم اجمعين) اينها آمدند گفتند كه مكلف وقتي به حكم شرعي توجه دارد بعد از توجه و التفات به حكم شرعي يا علم پيدا مي‌كند يا مظنه يا شك. اگر علم پيدا كرد كه علم حجت است اينجا مطلب خيلي لطيفي در اصول هست كه متأسفانه به چند صفحه يا كوتاهتر يا بيشتر مثلاً اكتفا كردند و آن فرق بين قطع منطقي و قطع روانشناختي است كه اين از بسيار لطايف است كه متأسفانه اصول مقدار كمي درباره‌اش بحث كرده اگر علم و قطع پيدا كرد كه حجت است اگر مظنه پيدا كرد مظنه چون درجاتي دارد آن مرتبه عاليه‌اش كه طمأنينه است ملحق به علم است آن مرتبه نازله و ضعيف‌اش ملحق به شك است پس بخشي از مظنه ملحق به علم است بخشي از مظنه ملحق به شك حكم جدايي ندارد اگر مكلف علم پيدا نكرد مظنه هم پيدا نكرد شك كرد اين شك يا در تكليف است يا در مكلف به اگر شك در تكليف بود جايش برائت است «لقبح العقاب بلا بيان» و اگر شك در مكلف به بود اشتغال يقيني برائت يقيني مي‌طلبد و در باب اجتهاد و تقليد هم مي‌گويند كه بناي عقلا بر اين است كه جاهل هر رشته‌اي به متخصص آن رشته مراجعه كند آن مقبوله يا مقبوله عمر‌بن‌حنظله يا مشهوره اينها را احياناً در حد تأييد مي‌آورند.

مهمترين دليل رجوع تقليد مسئله رجوع جاهل به عالم است در مسئله حجيت خبر واحد هم دو تا آيه است براي رد كردن اينكه عرض شد كه اگر كسي در تمام مدت عمر قرآن را نديده باشد مي‌تواند در اصول مجتهد مسلم باشد براي اينكه اين دو تا آيه را تجهيزاً للاذهان مي‌آورند در رد، كردن رد كردن يعني رد كردن هيچ محقق اصولي به اين دو تا آيه آيه نفر و آيه نبأ استدلال نمي‌كند براي حجيت خبر واحد همه بر اشكال كردن ذكر مي‌كنند و تجهيزاً للاذهان. خب خبر چرا حجت است؟ براي اينكه بناي عقلا بر اين است كه به خبر موثق اعتنا دارند شارع مقدس هم اين در مرئي و منظر او بود ديد و ردع نكرد پس معلوم مي‌شود كه خبر واحد لدي الشارع حجت است اين اول و اين وسط و اين آخر اصول موجود در همه موارد مي‌بينيد سلطان اين مسائل عقل است. اما فرق بين عقل و علم چيست؟

نفس شئون فراواني دارد همان طور كه بدن بخشي از نيروهاي او نيروهاي ادراكي است مثل چشم و گوش بخشي از نيروهاي بدن نيروهاي تحريكي است مثل دست و پا نفس هم در درون خود كما مرّ غير مرّة دو شأن دارد با يك شأن مطالب را تحليل مي‌كند مي‌فهمد كه از او به عقل نظر ياد مي‌شود با شأن ديگر كار انجام مي‌دهد كه اراده و نيت و اخلاص و عزم و امثال ذلك به عهده اوست كه از او به عقل عملي ياد مي‌شود طبق اين اصطلاح خب پس عقل قوه‌اي از قواي نفس است كه كار او تحليل و تجزيه و تركيب و تقسيم و استدلال است.

عقل پژوهشگر علمي نفس است اين يك، و بين عقل و علم فاصله بين آسمان و زمين است عقل چيز ديگر است علم چيز ديگر است عقل يك نيروي پژوهشگر مبادي، مباني، اصول و تركيب و استنتاج است اگر عقل اين ادله را جمع كرد هماوردي ادله را ديد به يقين مي‌رسد نتيجه اين استدلال عقلي مي‌شود علم اگر اين مبادي يا مباني خيلي قوي نبود مقدمات خطابي و مشهور و امثال ذلك بود عقل با تركيب اين مبادي و مباني به صورت قياس توليدش مظنه است كه در خطابات، خطابيات كاربرد دارد. اگر عقل از يك طرف مبادي و منابع و مقدمات را جمع آوري كرد به يك نتيجه رسيد از طرف ديگر در عرض اين يك سلسله مبادي و مباني هم بود آنها را هم ترتيب داد چون آنها در عرض اين هستند مي‌گويند معارض‌اند دو دليل معارض هم‌اند. اگر دو دليل در عرض هم نباشند جا براي معارضه نيست جا براي نقض يا منع است منع يك چيز است نقض چيز ديگر است معارضه چيز ديگر است. اگر اين دو دليل در عرض هم بودند محصول پژوهش عقل در اين‌گونه از موارد شك است. پس عقل توليدش يا علم است يا مظنه است يا شك قياس اگر بدون معارض بود از يك سو موادش درست بود از سوي ديگر صورتش تنظيم شده بود از سوي سوم مفيد علم است. خلل و كمبودي در يكي از اين عناصر محوري پژوهش و استدلال راه پيدا كرد محصولش و توليدش يا مظنه است يا شك خب اين عقل در همه اين موارد كه حصول را دارد اداره مي‌كند جايش خالي است. ما الآن بايد بگوييم كه عقل چيست و چرا حجت است و چه كاره است؟

عقل چراغ است در صحنه حكومت به هيچ وجه سهمي ندارد چه در نظام تكوين چه در نظام تشريع او حق قانونگذاري ندارد ولو يك ذره چون قانون شناس است. از چراغ از آن جهت كه چراغ است هيچ كاري ساخته نيست فقط راهنمايي. براي اينكه موضوعات را خدا آفريد يك، محمولات را خدا آفريد دو، پيوند محمول و موضوع را خدا آفريد سه، عقل هيچ كاره است. حكم مي‌كند يعني مي‌فهمد يعني مي‌فهمد مثل اينكه مي‌گويد اين آتش مي‌سوزاند اين مار مي‌گزد اين ظلم اين بدي را دارد. معناي عدل اين است كه هر چيزي سر جاي خودش باشد «وضع كل شيء في موضعه» معناي ظلم اين است كه چيزي را از جايش برداري به جاي ديگر بگذاري اين معناي عدل است و ظلم عقل اينها را مي‌فهمد. عقل مي‌گويد اگر اين چيز را سر جاي خودش نگذاشتي اثرش اين است كه آسيب مي‌بيني نه من ولايت دارم يا من والي‌ هستم يا من حاكمم يا حكمرانم من فقط چراغم هيچ يعني هيچ به نحو سالبه كليه ذره‌اي حكم از عقل ساخته نيست او فقط مي‌فهمد براي اينكه او چه كاره است در عالم؟ من مي‌گويم فلان كار بد است يعني من مي‌فهمم يك طبيب به يك بيمار مي‌گويد فلان غذا آسيب مي‌رساند بد است نخور اين را براي اينكه اجرا بشود به صورت دستور ذكر مي‌كند وگرنه آن غذا را در خارج خدا آفريد آن ميوه را خدا آفريد دستگاه گوارش را خدا آفريد تأثير آن ميوه در اين دستگاه هم براساس نظم تكويني آفرينش خداي سبحان است عقل طبيب منعزل محض است او چه كاره است؟ اگر كسي مي‌گويد ظلم قبيح است نه من فتوا من حكم مي‌كنم من مي‌فهمم كه ظلم قبيح است من مي‌فهمم عدل حسن است.

پرسش: .؟پاسخ: آن ديگر حكم عملي نيست اينجا فقط جاي گوش است و گوش بن گوش. اگر عقل حكم مي‌كند يعني مي‌فهمد خب پس عقل سلطنت‌اش در حكم است يعني در فهم است «العقل يحكم» يعني «يكشف» حكم به دست كسي است كه «من بيده عقدة الحكم و هو الله سبحانه و تعالي» ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ خب كسي كه نه موضوع را آفريد نه محمول را آفريد، نه پيوند موضوع و محمول را آفريد، نه زمان را آفريد، نه زمين را آفريد، نه زبان را آفريد او چه كاره است اين يك چراغ خوبي است خداي سبحان به انسان داد همين اين مي‌فهمد راه كجاست مي‌فهمد چاه كجاست مي‌فهمد اگر كسي پا در چاه بگذارد هلاكت است پا در راه بگذارد نجات است. اينها را مي‌فهمد خبر مي‌دهد ما در محيط تدبير و اداره مديريتمان مي‌گوييم عقل حكم مي‌كند حكم مي‌كند يعني فقط به درد آن قضيه بندي مي‌خورد ما كه يك موضوعي داريم و يك محمولي داريم و يك حكمي داريم در اين فضا مي‌گوييم در فضاي ذهن ما اين محمول را عقل به اين موضوع مي‌دهد در فضاي ذهن ما اين موضوع صاحب اين حكم است خب پس اصول را عقل دارد اداره مي‌كند.

جلد اول كفايه هر چه بيشتر بگرديد سلطنت عقل را بيشتر مي‌يابيد مي‌گوييد كه بناي عقلا بر اين است چه در اوامر چه در نواهي چه در اجتماع امر و نهي چه در مفهوم و منطوق چه در عام و خاص چه در مطلق و مقيد چه در مجمل و مبين بناي عقلا اين است و شارع مقدس ردع نكرده پس حجت است. اين سه مطلب محصول پژوهش عقل است ديگر در خبر واحد بگوييد بناي عقلا بر اعتماد به گزارش موثق است شارع مقدس ردع نكرده پس حجت است يعني حجت شرعي است عقل منبع معرفتي حكم خداست و مي‌شود حجت شرعي پس اصول را عقل دارد اداره مي‌كند.

بنابراين ما براي اينكه اصول از نزديك چگونه بايد ساختارش عوض بشود راهش اين است بعد از اينكه ثابت شد در كلام خدايي هست و ديني هست و تنها منبع معرفتي دين بلا معارض وحي است در مرحله سوم يعني بعد از اثبات توحيد بعد از اثبات اصل دين بعد از اثبات وحي و نبوت در مرحله چهارم نوبت به اين مي‌رسد كه ديني را كه ذات اقدس الهي به وسيله وحي به انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) داده است. ما چگونه كشف بكنيم اينجا راهش راه عقل است و نقل دليل عقلي با دليل نقلي اينجا در كنار هم هماهنگ كار مي‌كنند وحي مقابل ندارد اين تنها حرف جناب حكيم صناعي نيست.

نظامي او هم سلطان در مسئله مثنوي سرايي است و مردي عفيف‌تر و پاك‌گوتر از نظامي بسيار كم است او حتي داستان ليلي و مجنون و خسرو و شيرين را كه طرح مي‌كند عاقلانه و عارفانه و حكيمانه يك كلمه حرف سست، حرفهاي جنسي در آن نيست با اينكه قصه شيرين و فرهاد را دارد نقل مي‌كند با اينكه قصه ليلي و مجنون را دارد نقل مي‌كند حتي مسئله نكاح را هم كه مي‌خواهد تشريح كند كه نكاح چيست، آنقدر اديبانه و ظريفانه و حكيمانه و مؤدبانه مطرح مي‌كند كه انسان خيال مي‌كند او دارد موعظه مي‌كند اين هنر است اينكه مي‌بينيد تقريباً بيش از هفتصد سال است كه قبرش مزار همه ادباست براي همين جهت است. اين هم از تفرش و قم است ديگر به هر تقدير مي‌بينيد بعد از حكيم نظامي سنائي حكيم نظامي هم همين مطلب را دارد مرحوم حكيم سنائي مي‌گويد كه «مصطفي اندر جهان آنگه كسي گويد كه عقل؟» با بود پيغمبر كسي اسم عقل را مي‌برد «آفتاب اندر سماء آنگه كسي گويد سها؟» با بودن آفتاب كسي اسم ستاره ضعيفي به نام سها را مي‌برد عقل آن جايش ته‌هاست آن صف النعال است در برابر وحي هيچ يعني هيچ چيز نيست او علم معصومانه شاهدانه محفوظانه است اين مقابل ندارد كه اين چه كار به علم حصولي دارد؟ چه كار به مفهوم دارد؟ چه كار به علم اشتباهي دارد؟ خب پس در برابر وحي هيچ چيز نيست مي‌ماند عقل و نقل آن وقت فقها و اصوليون و حكما و عرفا اينها در اين صف‌اند. بعضي مصيب‌اند بعضي مخطئ اصول را بايد با اين وضع سامان داد كه منبع معرفتي ما عقل است و نقل اين يك، نقل يا كتاب است يا سنت دو، سنت يا با خبر كشف مي‌شود يا با اجماع يا با شهرت سه، خبر يا واحد است يا متواتر، اجماع يا محصل است يا منقول شهرت يا روايي است يا فتوايي اين چارت تشكيلاتي اصول است اين سر پا است مي‌شود فن علمي مي‌شود از آن دفاع كرد عقل سلطان اين مسائل هست. حالا شما هر چه بيشتر مي‌گرديد مي‌بينيد كه آثار رخنه و نفوذ و ثلمه در اين علم بيشتر پيدا مي‌شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo