درس خارج فقه آیت الله جوادی
89/09/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ مسقطات خيار غبن
آخرين بخش از بحثهاي مربوط به مسقط بودن تصرّف همان است كه مرحوم شيخ (رضوان الله عليه) از آن بهعنوان تلف ياد ميكند در پايان اين مبحث هم همانطوري كه ملاحظه فرموديد بياني دارد كه مناسب با فرمايش مرحوم صاحب جواهر است كه صاحب جواهر فرموده بودند كه تقريباً دويست مسئله است كه اينجا مورد ابتلاست و ما ناچاريم مطرح كنيم مرحوم شيخ هم خطوط كلّي اين دويست مسئله را ذكر فرمودند اينها چون محلّ ابتلا بود ما بيان كرديم اگر سابقه داشته باشد كه مرحوم صاحب جواهر در جلد دويست و سه صفحهٴ 46 چه چيزي فرموده است آنوقت فرمايش مرحوم شيخ و اينكه چرا مرحوم شيخ اينگونه از فروع را اينجا متعرّض شدند روشن ميشود اصل اين مطلب ملاحظه فرموديد كه مربوط به مسئلهٴ احكام خيار است كه آيا تصرّف غابن و تلف عين و امثال ذلك مسقط خيار است يا نه جزء احكام خيار است امّا تصرّف مغبون كه ذو الخيار است مسقط خيار است بله! اين اينجا بيتناسب نيست.
مطلب ديگر آن است كه چرا مسئلهٴ تلف را مطرح ميكنند ما عنوان بحثمان تلف نبود بحثمان تصرّف بود گفتيم مسقطات خيار چهارتا است اسقاط است يك، شرط سقوط است دو، تصرّف مغبون است قبل العلم بالغبن سه، تصرّف مغبون است بعد العلم بالغبن چهار، تصرّف ذو الخيار مسقط خيار است تصرّف من عليه الخيار را اينجا مطرح كرديد براي چه چيزي و تلف را طرح كرديد براي چه چيزي يكي از مسقطات كه تلف نبود شما در خيار غبن، خيار مجلس، تلف را مطرح نكرديد در خيار حيوان تلف مطرح نكرديد تلف در اينجا بحثي ندارد .
بله ديگر منشاء تلف مسقط هم همين بود ديگر آنها چون گفتند كه خيار به عين تعلّق ميگيرد نه به عقد از دو راه اينها مسئلهٴ تلف را مطرح كردند:
اوّل اينكه گفتند وقتي تصرّف كه متلف نيست مسقط خيار باشد تصرّف متلف به طريق اوليٰٰ يا خود تلف به طريق اوليٰٰ مسقط خيار است.
دوّم همان استدلالي بود كه هم از مرحوم علّامه و ديگران نقل شده است كه چون خيار به عين تعلّق ميگيرد وقتي عين از بين رفت خياري در كار نيست.
حالا بيارتباط نيست اينجا مسئلهٴ مسقط خيار غبن هم بود در جاي ديگر مطرح نكردند كه در اثناء همين خيار منتها اين مطلبي كه مربوط به خيار هست بايد در احكام خيار گفته بشود نه در مسقطات خيار غبن اين مقدار تفاوت فنّي دارند وگرنه بيارتباط كه نيست الآن وقتي مسقطات خيار غبن را بررّسي ميكنند بايد بازگو كنند كه بين تصرّف قبل العلم بالغبن و تصرّف بعد العلم بالغبن فرق دارد پس اين دو نكته باعث طرح مسئلهٴ تلف در مسقطات خيار شد يكي اينكه شما الآن داريد در مسقطات خيار مطرح ميكنيد و مسقط چهارم هم تصرّف است عنوان تلف كه ما نداشتيم كه امّا در اين اثناء بحث از تلف به ميان آمده چرا تلف عين مطرح شد لوجهين :
اوّل اينكه اگر تصرّف كه به حدّ تلف عين نرسيد باعث سقوط خيار غبن است تلف به طريق اُوليٰٰ اين يك نكته.
دوّم اينكه چون خيار به عين تعلّق ميگيرد وقتي عين تلف شده است ديگر يقيناً خيار رخت برميبندد.
وجه اوّل اينکه هيچ كدام از اين دو نكته جا ندارد امّا اينكه تصرّف مسقط خيار شد تلف به طريق اُولي هرگز اينچنين نيست تصرّف كه نه اجماعي بر مسقط بودن تصرّف منعقد شده است نه آن نصّ خاص كه دربارهٴ خصوص خيار حيوان آمده است ظهوري در تعبّد دارد بلكه آن نص است آن را در كاشفيّت دارد كه چون متصرّف عالم به اين حكم است عالماً عامداًٌ دارد تصرّف ميكند كاشف از رضاي به لزوم معامله است نه كاشف از رضا به اصل معامله رضاي به اصل معامله بر اساس تجارت عن تراض بايد باشد تا معامله صحيحاً منعقد بشود رضاي به لزوم معامله به بقاي معامله برميگردد نه به حدوث اين يك، و براي خيارزدايي و تثبيت لزوم است اين دو، تصرّف نه اجماعي بر مسقط بودن او اقامه شده است كه امر تعبّدي باشد نه از نصّي كه در خيار حيوان وارد شده است استفاده ميشود كه مسقط تعبّدي است بلكه تصرّف از آن جهت كه كاشف از رضاست مسقط خيار است خب! به چه جهت شما ميگوييد تلف باعث سقوط خيار است به طريق اُوليٰٰ هيچ ارتباطي با هم ندارد كه كشف از رضا ندارد كه حالا يك وقتي حادثهاي اتّفاق افتاده زلزلهاي سيلي چيزي آمد اين عين تلف شد اين كشف از رضا ميكند اينكه گفتيد چون تصرّف مسقط است تلف به طريق اُوليٰٰ هرگز اولويّت در كار نيست.
وجه دوّم كه خيار به عين تعلّق ميگيرد اين را ما از اصل گفتيم نارواست و صحيح نيست چه اينكه در بحث احكام خيار به خواست خدا خواهد آمد كه خيار به عقد تعلّق ميگيرد نه به عين پس هيچ كدام از اين دو وجه مجوّز طرح مسئلهٴ تلف نيست حالا كه آمديد تلف را طرح كرديد تلف بما انّه تلف اگر باعث سقوط خيار باشد براي اينكه خيار به عين تعلّق ميگيرد فرقي ندارد كه بآفتٍ سماوي باشد يا به اتلاف غابن باشد يا به اتلاف مغبون باشد يا به اتلاف اجنبي ولي شما آمديد چهار فرع رادر چهار جاي جداگانه طرح كرديد آخر اين طرح بيجا براي چيست؟ اين گسترش و اين تفصيل با اينكه حكام براي جامع حقيق اينهاست براي چيست شما گفتيد يا با آفت سماويست يا به كار غابن است يا به كار مغبون است يا به اجنبي است اگر ميخواهيد مسئلهٴ تبديل ضمان معاوضه به ضمان يد را مطرح كنيد ما هم طرح ميكنيم ولي اين مناسب با اينجا نيست شما آمديد اين را چهار قسمت كرديد اين چهار قسم چه تاٴثيري دارد در سقوط خيار غبن اگر خيار به عين تعلّق ميگيرد كه نميگيرد و اگر عين تلف شد كه خيار به زعم شما ساقط ميشود فرق بين امور چهارگانه نيست چه با آفت سماوي باشد چه به اتلاف غابن باشد چه اتلاف مغبون باشد چه به اتلاف اجنبي و چه غابن در مال خود تصرّف بكند چه مغبون در مال خود تصرّف بكند اينها صُور فراواني دارد ديگر چه غابن مال مغبون را تلف بكند چه مغبون مال غابن را تلف بكند چه اجنبي مال غابن را تصرّف بكند يا اجنبي مال مغبون را تصرّف كند آفت سماوي مال غابن را تلف بكند يا مال مغبون را تلف بكند همه چون عين كه رخت بربست خيار هم رخت برميبندد بنابراين اين تفصيل نارواست پس دو نكته شد:
اوّل طرح مسئلهٴ تلف لوجهين بود كه هيچ كدام از آن دو وجه كارآمد فقهي ندارد يك.
دوّم اينکه تفصيل فراواني كه داديد نارواست نعم اين تفصيل احكام خاصّ خودش را دارد كه الآن شما اشاره كرديد ما هم نكتهاش را مطرح ميكنيم حكم فقهي خاصّش را دارد امّا در سقوط خيار غبن دخيل نيست اين اقسام ياد شده اينكه مرحوم صاحب جواهر فرمود به اينكه شما حاصل ضرب را ببينيد دويست مسئله است مضروب اين ششتا در آنها ميشود مائتي مسئله اين همين است شما ميگوييد يا غابن اتلاف ميكند يا مغبون كلّ واحد يا مال خودش را تلف ميكند يا مال ديگري آفت سماوي يا براي غابن را يا براي مغبون اجنبي يا براي غابن را يا براي مغبون بله! صُور فراوان هست امّا جامع همه اين است كه عين تلف شده پس عين تلف شده خيار متعلّق به عين هم رخت برميبندد.
مطلب بعدي ضمان معاوضه است به ضمان يد ضمان همانطوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد در اسلام دو قسم است:
قسم اوّل در معاضات است كه انسان در ضمان معاوضه هر معاملهاي كه كرده است عوض در برابر معوّض مورد تضمين است و معوّض در برابر عوض مورد تضمين يكوقت است كه ثمن و مثمن است.
قسم دوّم در عين است و مال الاجاره است يكوقت كار است و حقّ المعامله است تعامل است حقّ مضاربه مانند آن اين ضمان، ضمان معاوضه است يعني عقد واقع شده اين عقد بين دو چيز قرار گرفته كلّ واحد از طرفين عقد از اين متعاملان ضامن چيزياند كه در عقد تعهّد كردند يعني در بيع مشتري ضامن ثمن هست بايع ضامن مثمن در اجاره موجرضامن تسليم عين صاحب منفعت است مستاٴجر ضامن مال الاجاره در اجاره تن اجارهٴ كار مستاٴجر يعني كارفرما مستاٴجر ضامن مزد است موجر يعني كارگر ضامن تحويل كار هر چيزي در هر جهتي اين ضمان، ضمان معاوضه است امّا ضمان يد براساس قاعدهٴ «من اتلف مال الغير فهو ضامن» يا «علي اليد ما اٴخذت فهو ضامن» اين ضمان، ضمان يد است اينجا است كه مسئلهٴ مثل و قيمي مطرح شده است ديگر ثمن و مثمن مطرح نيست اگر كسي مال مردم را تلف كرده يا غصب كرده يا سهواً و نسياناً مصرف كرده بايد او را بپردازد اگر عين مال موجود است كه عين مال را برگرداند و اگر عين مال موجود نيست عين آن مال مثلي است كه مثلش را برميگرداند قيمي است قيمتش را برميگرداند اين ضمان در اسلام شد ضمان معاوضه و ضمان يد.
مطلب دوّم آن است كه برخي از ضمانها حدوثاً و بقائاً يكساناند اگر اين ضمان، ضمان معاوضه ضمان معاوضه است حدوث و بقايش ضمان معوضه است اگر ضمان، ضمان يد است حدوث و بقايش هم ضمان،ضمان يد مثلاً كسي فرشي را خريده اين ضمان، ضمان معاوضه است و هيچ تحوّلي هم پيش نيامده اين شخص ضامن ثمن است بايد بپردازد آن شخص ضامن مثمن است بايد بپردازد اگر نقد است نقد، اگر نسيه است نسيه اين حدوث و بقايش با ضمان معاوضه يك وقت است ضمان، ضمان يد است بر اساس «علي اليد ما اخذت» يا «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» مال كسي را تلف كرده چند سال است كه نداده حدوث و قبايش يكي است يعني قبلاً مثل يا قيمت ضمان بود الآن هم همينطور است تبديل و تحوّلي در ضمان يد نشد گاهي شيءاي حدوثاً ضمانش، ضمان معاوضه است بقائاً ضمانش، ضمان يد است مثل اينگونه از مواردي كه الآن مطرح شده خب! اگر عقدي خياري بود و اين عقد خياري بين طرفين بايع و مشتري بسته شد كلّ واحد ضامن بودند به ضمان معاوضه اين را دادند و چون عقد، عقد خياري بود و احدالطرفين حقّ فسخ داشت و فسخ كرد در حالي كه احدالعوضين رخت بربسته است و تلف شده است اينجا ضمان معاوضه به ضمان يد تبديل ميشود اگر فسخ عينمان موجود است كه ضمان معاوضه است يعني عين ثمن را ميگيرد يا عين مثمن را ميگيرد ولي اگر تلف شد كما هو المفروض في المقام اين ضمان ديگر ضمان معاوضه نيست ضمان يد است اين شخص مال مردم را تلف كرده اگر غابن فرشي را گرفته يا كالايي ديگري را گرفته و اين كالا تلف شد اگر آن مغبون فسخ كرده است كه عين فرش را بايد برگرداند و اگر موجود باشد عين فرش بايد برگردد ديگر و اگر موجود نبود و تالف بود و تلف شد اگر مثل است مثلي است مثل، قيمي است قيمت اينجا ديگرسخن ضمان معاوضه نيست ميشود ضمان يد پس در اينگونه از موارد حدوثاً ضمان، ضمان معاوضه است بقائاً ضمان، ضمان يد گاهي هم ممكن است به عكس باشد حدوثاً ضمان، ضمان يد است بقائاً ضمان، ضمان معاوضه مثل اينكه مال مردم را گرفته اتومبيل مردم را گرفته، موتور مردم را گرفته، فرش مردم را گرفته، خب! اين اگر مثلي است مثل، قيمت بايد بپردازد آن قدر كه تلف شد حالا مثل اين مثلي است تلف شد و مثلي است و بايد مثل را بپردازد اين شخص مالباخته به آن مالبر ميگويد كه من آن را حلال بشود به تو فروختم به فلان مبلغ آنوقت هماني كه جزء ضمان يد بود الآن شد ضمان معاوضه الآن همان مثل بهعنوان مثمن قرار گرفته يا بهعنوان ثمن قرار گرفته ميشود ضمان معاوضه پس:
اصل ضمان در اسلام دو قسم است يا ضمان معاوضه است يا ضمان يد اين يك گاهي بعضي از ضمانات حدوثاً و بقائاً ضمان معاوضهاند دو، گاهي بعضي از ضمانات حدوثاً و بقائاً ضمان يداند است سه، گاهي حدوثاً ضمان معاوضهاند و بقائاً ضمان يد چهار، گاهي به عكس است پنج، اينها فروغ متصوّر در اين بحث است امّا اينكه مرحوم شيخ (رضوان الله عليه) فرمودند به اينكه قيمت يوم وقتي كه تلف بشود قيمت يوم التّلف را ميدهند يا يوم الفسخ را سرّش اين است كه در قاعدهٴ يد «علي اليد ما اٴخذت» نه قاعدهٴ يدي كه يد امارهٴ ملكيّت است آن يد، يد ضمان است «علي اليد ما اٴخذت» آنجا اين چند مطلب مطرح است كه وقتي انسان روي مال مردم دست گذاشت «علي اليد ما اٴخذت حتّي تاٴدّي» اينكه دست گذاشت روي مال مردم تا نداد يد به عين تعلّق ميگيرد كه به فرض اعجازآميزي اگر اين عين كه تلف شده برگردد اين شخص ضامن عين است يا نه يد غاصب روي عين ميآيد اوّلاً همين كه تلف شد در يوم التّلف اين يد ميرود روي قيمت اگر قيمي باشد يا مثل اگر مثلي باشد صاحب يد اگر ما گفتيم در ضمان يد تا عين موجود است عين و اگر عين تلف شد در همان روز تلف اين يد متوجّه مثل است اگر مثلي باشد يا قيمت است اگر قيمي باشد اين شخص غاصب در يوم التّلف به قيمت يا مثل بدهكار است اينكه ميگويند كه آيا قيمت يوم الاداء را بايد بدهد يا قيمت رايوم التّلف را بايد بدهد منشاٴش همين است اگر ما در مسئلهٴ ضمان گفتيم كه تا عين موجود است اين يد عهدهدار رد العين است همين كه عين تلف شد اين يد عهدهدار بدل العين است من المثل او القيمه اگر اين را گفتيم بايد قيمت يوم التّلف را ببينيم امّا اگر گفتيم نه! اين يد متوجّه عين است بايد عين را بپردازد چه عين موجود باشد چه عين تلف شده باشد تا يوم الاداء اين شخص عهدهدار عين است وقتي اين را گفتيم بايد ببينيم قيمت اين در يوم الاداء چقدر است و الّا اگر گفتيم نه! اين يد روي عين ميآيد اگر اين عين تلف شد همان يوم التّلف اين يد متوجّه بدل ميشود اگر مثلي است مثل، قيمي است يا قيمت پس اين يد بايد بدل بدهد لذا ميشود قيمت يوم التّلف اگر گفتيم نه! اين يد وقتي عين مردم را گرفته بايد عين مردم را برگرداند تا يوم الاداء چون در يوم الاداء عين نيست بلد يوم الاداء را بايد بدهد نه بدل يوم التّلف را اين اختلافاتي هست كه در مسئلهٴ ضمان يد هست كه مرحوم شيخ گاهي به اجمال اشاره ميكنند كه قيمت يوم الفسخ را بايد بدهد يا قيمت يوم التّلف را بايد بدهد يوم الفسخ يعني همان يوم الاداء بعد در پايان هم ميفرمايد كه اين عصارهٴ مسائلي بود كه اين چون محلّ ابتلا بود ما ذكر كرديم حالا مسئلهٴ بعد ميماند به اينكه آيا خيار غبن مخصوص بيع است يا نه ـ ان شاء الله ـ بعد از تعطيلات دههٴ عاشورا.
حديث نوراني از مسائل جهاد نفس مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله عليه) بخوانيم در بسياري از آيات و روايات آمده كه خدا دعا را مستجاب ميكند اينكه حرفي در او نيست (ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ) از بيانات نوراني امام مجتبي (سلام الله عليه) هم هست كه فرمود من شخصاً ضامنم «و انا الزعيم لمن لم يهجد في قلبه الّا الرضا و ما قضا الله اذا دعا اُستجيب له» من شخصاً ضامنم كه دعاهاي بعضي يقيناً مستجاب ميشود خب! اينها چه كساني هستند كه به طور جد امام ميفرمايد من ضامنم اين دعا ردخور ندارد ظاهر آيات اين است كه خدا دعا را مستجاب ميكند دعاي چه كسي است؟ در بعضي از نصوص از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) آمده است كه چرا با اينكه خدا وعده داد كه دعا رامستجاب ميكند چطور ما دعا ميكنيم خدا مستجاب نميكند فرمود«لأنّكم تدعون من لا تعرفون» شما دعاي واقعي نميكنيد كسي را ميخواهيد كه نميشناسيد آني كه «عنده مفاتيح الغيب» است كليد دست اوست كار دست اوست او را كه نميشناسيد اينكه ميشناسيد هم كه خدا نيست اين هم كه ميخوانيد اينكه خدا نيست «لأنّكم تدعون من لا تعرفون» خب! پس يك معرفت كامل لازم است معرفت كامل كجا حاصل ميشود اگر خدا ما در بعد از نماز در تعقبات نماز در غير نماز بگوييم كه «لا اله الّا الله وحده،وحده، وحده» اين را بارها همهٴ اين آقايان گفتند نوشتند اين تكرار نيست اين تاٴسيس است يعني «لا اله الّا الله وحده ذاتاً وحده وصفاً وحده فعلاً» اين سه مرحلهٴ توحيد است «لا اله الّا الله وحده،وحده، وحده» خب پس اينها تاٴسيس است نه تاٴكيد اگر او واحد است لا شريك له او را قبول داريم غالب ماها قبول داريم «وحده لا شريك له في الصّفات الذاتيه» غالباً قبول داريم امّا اين وحده سوّم غالباً مشكل داريم اين وحده يعني كار به دست اوست ما غالباً ميگوييم خدا هست امّا ولي خدا هست امّا ما اين ولي و امّا را در قبال خدا قرار ميدهيم اين جور در ميآيد مثل اينكه كسي وارد يك دستگاه ميشود دستگاهي كه كارگاه وسيعي هم هست وسايل صنعتي دارد با ابزار همهٴ كارها را انجام ميشود امّا همه ابزار است ابزار يعني ابزار كار به دست آن صاحب صنعت است ديگر خود اين ابزار مگر پا ميشوند و مشكلي را حل ميكنند در را باز ميكنند ما در رجايمان يك اميد كاذب داريم در خوفمان يك خوف كاذب داريم اين ابزار كه خود به خود پا نميشوند كار انجام نميدهند كه شما اگر (لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ) است كلّ مجموعهٴ زمين و اهل زمين و آسمان و اهل زمين مثل آچار و ابزاراند ديگر كسي بايد اينها را راهنمايي بكند ديگر ما ميگوييم خدا هست ولي خودمان را، بستگانمان را، قبيلهٴمان را، شغلمان را، اينها را هم دخيل ميدانيم اين سوّمي يعني وحده سوّمي را ما واقع نگفتيم و نميگوييم به حقيقت سخن همي گويم به مجاز اين سخن نميگويم به حقيقت نگفتي الله حضرت آقاي حسنزاده (حفظه الله) اين شعر براي ايشان است فرمود به مجاز اين سخن نميگويم به حقيقت نگفتي الله همينطور است ما هيچ وقت نگفتيم الله به حقيقت نگفتيم الله اين سوّمي گير دارد به جد ميگوييم، ميگوييم خدا هست ولي اين ولي يعني چه؟ يعني ما دوتا فاعل داريم خيلي از تعبيرات ما هم شركآلود است ميگوييم يكي فاعل قريب است يكي فاعل بعيد يكي واقعاً فاعل قريب است يكي فاعل بعيد يا يكي بازار است ديگري فاعل اين بيان نوراني امام مجتبي خيلي لطيف است فرمود من شخصاً ضامنم كه اگر كسي موحّد باشد و دعا كند دعاي او ردخور ندارد خب! پس اين وحده سوّم يعني كار دست اوست آيات به صورت شفّاف و روشن هم ميفرمايد به اينكه (لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ) يك، ( وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ ) دو، خب! اينها سپاهاند ديگر سپاه كه كار بدون فرمانده نميكند كه شدني نيست در نظام تكليف در ميان تشريع ممكن است كسي تخلّف بكند ولي در نظام تكوين كه كسي تخلّف نميكند همين اگر هيچ تخلّفي در هيچ گوشهٴ عالم نيست پس كار به دست اوست حالا مگر وارد يك كارگاه عظيم شديم كه ابزار فراوان است ولي صاحب كار فنّان ديگري است ميگوييم او هست ولي ابزار و آچار هم لازم هست يا ابزار و آچار خودش انجام ميدهد خب! اگر اين شد ما در رجاء موحّد بوديم يك، در خوف هم موحّد بوديم اين دو، مشكلات حل است ما هم در رجاء مشكل داريم هم در خوف در رجاء همين است كه ميبينيم كه ما ميگوييم خدا هست ... فلان كار را انجام ميدهيم بايد انجام بدهيم دنبال كار بايد برويم امّا بايد معتقد باشيم كه ما داريم اين ابزار را در اختيار او قرار ميدهيم نه اينكه خودمان داريم با اين ابزار ور ميرويم كه مشكل را حل كنيم ما داريم اين كليد را فراهم ميكنيم در اختيارش قرار ميدهيم همين كه او باز كند در رجاء كاذبيم به همين دليل در خوف هم كاذبيم اينها در كتابهاي عقلي خصوصاً در كتاب مرحوم حكيمسبزواري اين مثالها را زدند ميگويند كه خب! اگر به يك شخص كه حالا طبيب هست يا غير طبيب ميگويند اين شخص كه مرده است اين مرده هم شما كه شب ميخوابيد يك پتو داري، يك بالش داري، يك متكّا داري، يك زيراندار داري، اين مرده هم مثل اين بالش است مثل متكّا است جامد است جماد است كاري انجام نميدهد شب كنار اين مرده بخواب اين در بحثهاي علمي موافق هست «ثمّ اذا جاء كذا وهماً» است اين واهمه در مقدّمات ميآيد، ميآيد، موقع نتيجهگيري فرار ميكند ميگويند آقا اين مرده با اين بالش فرق ميكند ميگويد نه! ميگويد چطور روي اين بالش ميخوابي كنار اين مرده نميخوابي چرا؟ ميگويد ميترسم از چه چيزي ميترسي حرفي براي گفتن ندارد اين وهم نميگذارد انسان برابر با عقل كار بكند اين ترس، ترس وهمي است نه عقلي ترس ما از فقر ترس ما از عواقب ترس ما از گذشته ترس ما از آينده همهاش براي اين است كه ما موحّد نيستيم اگر كسي گفته چون (أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ) همين است واقعاً اينطور است منتها معنايش اين نيست كه آدم بيكار باشد ولي منتها بايد بفهمد اين كار اين است كه اين كليد را شستشو ميكند رفت و رو ميكند تميز ميكند در اختيار او قرار ميدهد تا او در را باز كند نه اينكه كار نكند چون ما جزء جنود او هستيم ديگر اينكه فرمود: (لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ) اينكه فرمود: ( وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ ) ما را اينطور كار گرفته فرمود اي كار را بكن اين كليد را بياور ميگوييم چشم نه اينكه اين كليد را بگير و باز كن ما ميخواهيم اين كليد را بگيريم باز بكنيم باز نميشود مشكل ما اين است محاسبهٴ نفس در اين راستاست اين روايات نوراني كه مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله عليه) در جلد شانزده وسائل به طبع موسسهٴ آلالبيت (عليهم السلام) صفحهٴ 95 به بعد ذكر كردند در همين راستا است محاسبهٴ نفس، محاسبهٴ نفس يعني همين خب!
روايت اوّل از وجود مبارك امام كاظم (سلام الله عليه) فرمود «ليس منّا من لم يحاسب نفسه في كلّ يوم» از غير آن حضرت هم نقل شده است اين روايت از وجود مبارك پيامبر (صلوات الله و سلامه عليه) و ائمّه (عليهم السلام) نقل شده از ائمّهٴ ديگر كه كسي كه هر زور خودش را به حساب نكشد اين از ما نيست «فان عمل حسناً استزاد الله و ان عمل سيّئاً استغفر الله منه و تاب اليه».
روايت دوّم از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) است اين است كه فرمود «اذا اراد احدكم ان لا يسئل الله شيئاً الّا اعطاه» آن بيان نوراني امام حسن اين بود كه «و انا الزّعيم» من ضامنم وجود مبارك امام صادق ميفرمايد كه اگر كسي خواست دعايش مرتّب مستجاب بشود ردخور نداشته باشد «اذا اراد احدكم ان لا يسئل الله شيئاً الّا اعطاه فاليياٴس من النارس كلّهم» از همه نااميد باشد نه يعني منزوي باشد اين انزوا را كه همه منع كردند اين بيان نوراني حضرت امير است در نهجالبلاغه فرمود «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ» نه «كالشيطان» «لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ» فرمود اين رمهدارها ميدانند وقتي اين رمه در تحت سرپرستي آن زعيمشان به نام شبان و چوپان حركت ميكنند آن كلب ماشيه هم يا كلب اين گلّهها هم از اينها نگهداري ميكنند اينها محفوظاند ولي اگر يك مقدار علف سبزي دامنهٴ يك تپّهاي طمع برّهاي را حرب بكند اين به طمع آن يك دسته علف از اين رمه فاصله بگيرد فوراً گرگ او را ميدرّد «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ» اين بيان نوراني حضرت امير هست در نهجالبلاغه خب! پس ما بايد در جامعه باشيم تك روي و تكانديشي و تكخواهي و تكخوري اينها با شيطنت همراه است پس بايد در متن جامعه باشيم انزواي از دنيا چيز خوبي است نه از مردم نه از جامعه اين مغالطه است كه كسي انزواي از دنيا كه چيز بسيار خوبي بايستي است با انزواي از جامعه كه چيز بدي است خلط بكند خب! پس ما در متن مردمايم ولي خودمان و مردم، مردم و خودمان را ابزار بايد بدانيم اگر اميد ما به زيد و عمر باشد آن دعا مستجاب نميشود چون در قران خدا فرمود من كار شريكي را قبول ندارم چطور كار شريكي را قبول ندارم حالا اگر كسي نماز خوانند 99 درصدش لالله بود يك درصدش ريا بود كلّش را به هم ميزند ديگر اين ريا مهلك است نه مستهلك چون قبلاً هم مشابه اين را فرق گذاشتيم خوردن يك مقدار خاك حرام است بله! به استثناي تربت وجود مبارك سيّدالشهداء حالا اگر آشپزي در آن آشپزخانه كه ديك بزرگ هست يك مختصر خاكي ريخته روي اين همان خاك را اگر قاشق بزنند بخورند بله! حرام است ولي وقتي هم زدندن در كلّ اين غذا مستهلك شد ديگر حلال ميشود حرام نيست خاك كه خوردنش حرام است اگر مستهلك بشود مستهلك ميشود يك و حرمتش را از دست ميدهد دو امّا اگر يك قطره خون بيفتد در اين اين مهلك است نه مستهلك كلّ اين ظرف را آلوده ميكند مگر ميشود حالا اين خون مستهلك شد ريا مهلك است نه مستهلك شونده لذا اگر عبادتي 99 درصدش للّه بود يك درصدش ريا بود در قرآن فرمود: (مَا كَانَ لِلّهِ) كه خدا امّا غير خدا هم كه باشد آن هم كه براي خداست خدا به او برميگرداند ميگويد براي خودت من اين (لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ) ميخواهم (لِلَّهِ الدِّينُ) ميخواهم خب! همين عقلها خودمان، خودمان را ميشناسيم(الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ) ما خودمان كاملاً خودمان را ممكن است اسرار عالم را باخبر نباشيم از اسرار ديگران بياطّلاع نباشيم امّا خودمان را خوب ميشناسيم بنابراين فرمود از مردم نااميد باش، از مردم نااميد باش يعني در مردم زندگي نكن با مردم معامله نكن يا نه خودت و مردم، مردم و خودت را ابزار بدان همين تا آن وحده سوّم درست باشد انسان ميشود موحّد فرمود كه اگر اين شد «اذا اراد احدكم ان لا يسئل الله شيئاً الّا اعطاه» آنوقت همچنين آدمي هم چيزهاي خوب ميخواهد يك همچنين آدمي آبروي دنيا و آخرت ميخواهد آبرومند هم ميشود چه چيزي بهتر از حسنهٴ دنيا و حسنهٴ آخرت است كه انسان تا آخر زندگي آبرومندانه زندگي كند در قيامت هم آبرومندانه محشور شود از اين بهتر ديگر اين همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بهعنوان حسنهٴ دنيا و حسنهٴ آخرت ياد شده است يك عدّه (لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ) هستند فرمود «اذا اراد احدكم ان لا يسئل الله شيئاً اَلّا اعطاه فاليياٴس من الناس كلّهم و لا يكون له رجاء الّا من عند الله جلّ ذكره» ما رجاء را با وسيله خلط نكنيم اينها معرفت ميخواهد هيچ وقت ما بدون ابزار نبايد حركت بكنيم امّا اميد ما اين نيست كه اين ابزار كار بكند كه اميد ما اين است كه صاحب ابزار با اين ابزار مشكل ما را حل كند «و لا يكون له رجاء الّا من عند الله جلّ ذكره فاذا علم الله جلّ و عزّه ذلك من قلبه لم يسئل الله شيئاً الّا اعطاه» وقتي اين در قلب آدم (وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ) اوّل فرمود بدانيد كه خدا آنچه در درون شماست آگاه است و بعد فرمود «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسب عليها» آنوقت اين لطيفه هم جزء بيانات نوراني امام صادق (سلام الله عليه) هست كه اگر قيامت پنجاه هزار سال است آن روزش پنجاه هزار سال است سرّش اين است كه «فاِنّ للقيامة خمسين موقفاً» پنجاه موقف است پنچاه ايست بازرسي است اين «و قفوهم انّهم مسئولون» همين است اين پنجاه جا ايست بازرسي دارد كه انسان را متوقّف ميكنند حالا يا از عقايد سوٴال ميكنند يا از اخلاق سوٴال ميكنند يا از اعمال بعضي از جاها از روزه سوٴال ميكنند بعضي از نمار سوٴال ميكنند بعضي از حقّ النّاس سوٴال ميكنند بعضي از حقّ پدر و مادر سوٴال ميكنند بعضي از جاها حقّ فرزندسوٴال ميكنند بعضي از جاها حقّ شوهر و زن سوٴال ميكنند بعضي جاها حقّ همسايه سوٴال ميكنند همين حقوقي كه وجود مبارك اما سجّاد در رسالهٴ حقوقي دارد همينها مورد سوٴال است ديگر خب! پنجاه موقف يعني ايست بازرسي پنجاه ايست بازرسي دارد هر كدام هزار سال طول ميكشد ميشود پنجاه هزار سال «فانّ للقيامة خمسين موقفاّ كلّ موقفٍ مقداره الف سنه ثم تلي قوله تعالي يوم كان مقداره عن سنةٍ ممّا تعدّون» يعني اين آيه كه آن روز مقدارش هزار سال است با روزي كه دارد خمسين الف اين دوتا آيه جمعش اين است كه اينكه فرمود هزار سال براي يك موقف است آني كه فرمود پنجاه هزار سال براي پنجاه موقف است اين جمع بين اين دوتا آيه فتحصّل قيامت پنجاه جاي ايست بازرسي دارد يك، هر ايست بازرسي هم هزار سال طول ميكشد دو، در ذيل اينكه قيامت پنجاه هزار سال است يك حديث لطيفي است و آن اين است كه در منزل زيدبنارقم اين جلسه بود جلسه تفسير و يا جاي ديگر زيدبنارقم از وجود مبارك پيغمبر (صلوات الله و سلامه عليه) سوٴال ميكند كه «ما اكثر هذا اليوم» خيلي روز طولاني است يك روز پنجاه هزار سال حضرت فرمود «و الّذي نفسي بيده» قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست اين پنجاه هزار سال براي مومن راستين براي بعضيها به «بوقت الصلاة المكتوبةٍ» يك نماز واجب بر فرض نماز ظهر كه چهار ركعت است كه انسان خيلي با تاٴنّي بخواند ده دقيقه خب! پنجاه هزار سال براي يك عدّه هشت، ده دقيقه است براي اينكه پنجاه هزار سال را خودش رفته ديگر اين سريع الحساب بود ديگر خدا هم با او سريع الحساب بود اين اهل محاسبه بود براي چه چيزي او را معطّل كنند خب! براي چه چيزي ايست بازرسي آني كه سريع الحساب است خدا دانه، دانه اعمال را نشان ميدهند اين را براي چه چيزي كردي براي چه چيزي كرده امّا عملي كه نوراني است خودش نور(نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ) ديگر اين عملي كه نوراني است كه سوٴال ندارد كه پس شما از اين لامپ سوٴال نميكنيد كه چرا تيره هستي كه از چيزي كه نور ندارد به او ميگويي چرا تيره هست امّا از اين لامپ كه سوٴال نميكنيد كه اگر آنطور كه (لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ) براي بخشي از مومنين شايد همين باشد كه اميدواريم خداي سبحان به همهٴ ما از اين راه بكند.