< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

89/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/مسقطات خيار غبن

چهارمين مسقط از مسقطات خيار غبن، تصرف متلف يا ناقل بود كه به منزله ي تلف است و قبل العلم بالغبن هم هست وجوه و اقوال فراواني در اين مطلب ارائه شد.

قسمت مهمّ اين اقوال مورد قبول مرحوم شيخ و فقهاي بعد از ايشان بود رسيديم به اين شاهدي كه خود مرحوم شيخ اقامه كرده‌اند كه اشاره شد به اينكه اين قابل نقد است و آن اين است كه تصرف متلف يا ناقل عين را از دست مغبون بيرون مي‌برد خيار اگر حقّي باشد كه متعلّق به عين است در جايي است كه ردّ عين ممكن باشد تا در قبال ردّ عين استرداد عوض هم ميسّر باشد اگر ردّ عين ممكن نبود خيار نيست چرا چون خيار حقّي است متعلّق به عين ولي اگر خيار حقّي باشد متعلّق به عقد در هر دو حال اين امر ثابت است تحقيق نهايي اين مسئله به مبحث احكام الخيار مربوط است منتها مرحوم شيخ‌انصاري (رضوان اللّه عليه) اين بحث را در اثناء مسقطات خيار قبل مطرح كرده‌اند كه از نظر فنّي تقديم ما حقّه التاٴخير است در بحثهاي لفظي ممكن است اين مغتفر باشد امّا در بحثهاي فنّي و علمي تقديم ما حقّه التاٴخير روا نيست روي مبادي او مباني او حاصل نشده مرتّب بايد بگويند كما سياٴتي، كما سياٴتي، اگر بخواهند همه ي آن حرفها را اينجا مطرح كنند كه ديگر طرح اين بحث در اينجا جايي ندارد اگر بخواهند با كما سياٴتي و كما ياٴتي و امثال ذلك بگذرانند اينجا مي‌شود تقليد ديگر جاي اجتهاد نيست لذا مرحوم شيخ در اين قسمت هم به زحمت افتاد هم ديگران را به زحمت انداخت هم بحث مبسوطي را ارائه كرد.

فرمايش مرحوم شيخ که مي‌فرمايد به اينكه خيار به عقد تعلّق مي‌گيرد نه به عين، سه وجه در مسئله بود يكي اينكه آيا به عقد تعلّق مي‌گيرد وحده يا به عين تعلّق مي‌گيرد وحدها يا به عقدي كه مستطرق الي عين است به تعبير مرحوم آقاي نائيني طريق الي العين يا به عيني كه به ارتباط با ذمّه ي صاحب عين دارد گرچه اينها سه قول در مسئله مطرح كرده‌اند ولي بازگشتش به چهار قول است مرحوم شيخ‌انصاري (رضوان اللّه عليه) مي‌فرمايد كه خيار به عين تعلّق نمي‌گيرد چرا چون اگر خيار به عين تعلّق بگيرد آنجايي كه عين تلف شده است بايد خيار از بين برود در حالي كه نيست اين طبق دو مقدّمه در حقيقت دو مقدّمه نيست كه مرحوم آقاي نائيني نقد كرده يك مقدّمه است و يك تالي مجموع مقدّم و تالي يك مقدّمه است چون به صورت شرطي بيان شده و قياس، قياس استثنايي است مرحوم آقاي نائيني مي‌فرمايد كه اين دو مقدّمه است يكي به منزله ي صغراست و ديگري به منزله ي كبراست صغرا ممنوع است و اين راه فنّي نيست دو تا مقدّمه‌اي كه مرحوم شيخ ارائه كرده است اين است كه اگر خيار به عين تعلّق بگيرد اين يك، با تلف عين خيار از بين مي‌رود چرا؟

چون متعلّق حق رخت بربست از بين رفت خب او كه كبراي اين صغرا نيست آن تالي مقدّمه است كه «لو تعلّق الخيار بالعين» اين مقدّم «لزال الخيار بتلف العين» اين تالي «ولكنّ التّالي باطل و المقدّم مثله» اين راه فنّي‌اش است اينها صغرا و كبرا نيستند كه اين مقدم تالي‌اند ولي ـ به هر تقدير ـ اين تلازم با درست نيست چرا؟ اشكال وارد بود بحث ديروز گذشت ممكن است خيار به عين تعلّق بگيرد و با زوال عين خيار از بين نرود.

سرّش آن است كه حقّي كه متعلّق به عين است يا بالعين بما انّه عينٌ تعلّق مي‌گيرد مثل حقّ الجنايه‌اي كه به عقد جاري تعلّق گرفته است اگر عبد جاني چشم كسي را كور كرده است (العين بالعين) بايد چشم او قصاص بشود مولاي او و مالك او هيچ عهده‌دار نيست اگر اين عبد افتاد و مرد ديگر حق القصاص از بين مي‌رود چرا؟ چون حق الجنايه حقّي است كه از طرف مجنيٌ‌عليه به بدنه ي اين جاني تعلّق گرفته و لا غير ذمّه ي مولا درگير نيست ولي خيار حقّي است كه براي من له الخيار است يك، تعلّق گرفته به عين دو، و ذمّه ي من عليه الخيار درگير است سه، كه اگر ذي‌حق فسخ كرد و عين نبود آن من عليه الخيار بايد بدل بدهد يا مثل يا قيمت خيار همچين حقّي است بنابراين چون اين‌طور است استدلال مرحوم شيخ درست نيست مرحوم شيخ فرمود كه اگر خيار به عين تعلّق بگيرد لازمه‌اش اين است كه با تلف عين خيار از بين برود و چون اين‌چنين نيست معلوم مي‌شود خيار به عين تعلّق نمي‌گيرد اين سخن ناصواب است براي اينكه كمبودي دارد اگر خيار مثل حق الجنايه باشد بله با زوال عين خيار از بين مي‌رود امّا مثل حق الجنايه نيست مثل سوال حقوق است كه به عين تعلّق مي‌گيرد يك، و ذمّه ي صاحب عين را هم درگير مي‌كند دو، همين تحليلي كه درباره ي تعلّق خيار به عين بود درباره ي تعلّق خيار به عقد هم هست آيا خيار به عقد تعلّق مي‌گيرد بما انّه عقدٌ يا تعلّق مي‌گيرد به عقد از آن جهت كه عقد طريق است به دست آوردن عين ما ببينيم فقها در فقه فرق مي‌گذراند بين بعضي از امور منشاء آن فرق چه چيزي است مثلاً در اين مسئله اگر كسي زميني را بفروشد به خريداري با عقد خياري حالا يا چون مغبون شده است يا خيار روٴيه داشت يا خيار تاٴخير داشت يا شرط الخيار بود بالاٴخره اين صاحب زمين كه اين زمين را به ديگري فروخت خيار داشت خيار هم جزء حقوقي است كه ورثه ارث مي‌برند و اين شخص قبل از اينكه فسخ بكند و خيار خود را اعمال بكند مُرد آيا زن او از اين خيار سهمي مي‌برد يا نه ارث مي‌برد يا نه؟ خيار حقَّي است كه قابل ارث ورثه ارث مي‌برند آيا زن از اين خيار ارث مي‌برد يا نه؟

معروف بين اصحاب (رضوان الله عليهم) اين است كه بين اين دو تا فرع فرق مي‌گذارند اگر كسي زميني را بفروشد با بيع خياري حالا يا مغبون شده يا نه خيار داشت بميرد زن حقّ الخيار، حقّ الفسخ را ارث مي‌برد ولي اگر زميني را بخرد پول بدهد و زمين را بخرد كه الآن زمين در دست اوست و پول در دست فروشنده ي زمين و مغبون شده يا به جهت ديگري داراي خيار بود در اين صورت زن از حقّ الفسخ سهمي نمي‌برد اين معروف بين فقهاست چرا؟ در هر دو صورت زمين معامله شده در هر دو صورت احد الطرفين معامله شوهر اين زمين است چرا در يك ‌جا زن خيار ارث مي‌برد در جاي ديگر ارث ‌نمي‌برد روي اين مبنا كه زن از زمين يك، از قيمت زمين دو، محروم است نه از زمين ارث مي‌برد نه از قيمت زمين كه معروف بين فقها اين است روي اين مبنا بين اين دو تا فرع فرق گذاشتند در يك ‌جا زن خيار را ارث مي‌برد در جاي ديگر زن خيار را ارث نمي‌برد.

فرمايش آقاي نائيني و امثال آقاي نائيني اين است كه اين تحليل نشان مي‌دهد كه خيار به بما انّه عقدٌ تعلّق نمي‌گيرد نظير اينكه كسي را وكيل مي‌كنند در انشاء عقد اينها براي اينكه مثلاً عربيت لازم باشد ماضويّت لازم باشد اين شخص چون درس خوانده است و اديب است و قرائتش درست است اين فقط كيل در انشاء عقد است هيچ ارتباطي با عوضين ندارد امّا اگر گفتيم نه از اين قبيل نيست خيار حقّي است متعلّق به عقد كه از عقد عبور بكند به عين برسد نه اينكه روي همين عقد بماند اگر گفتيم خيار حقّي است كه به عقد مي‌رسد كه از اينجا عبور بكند به عين برسد اين فرقي كه فقها گذاشتند بين اين دو فرع سبقه ي علمي دارد و اگر گفتيم خيار حقّي است متعلّق به عقد كه همان جا بماند كاري به رجوع به عين ندارد اين فرق وجه علمي ندارد يا هر دو جا بگوييد زن ارث مي‌برد يا هيچ جا زن ارث نمي‌برد

بيان ذلك اين است كه آنجايي كه مرد زمين را فروخت و پول را گرفت و قبل از فسخ مُرد آنچه كه الآن در ملك شوهر هست پول است و اين پول را زن ارث مي‌برد اگر فسخ بكند يعني پول را بگرداند و زمين برگردد اين زمين فقط به ساير ورثه مي‌رسد چيزي به زن نمي‌رسد كه نه عين زمين، نه قيمت زمين، لذا اينجا گفتند به اينكه زن از حقّ الفسخ سهمي نمي‌برد ولي اگر زميني را فروخته باشد و زميني را خريده باشد و پولي را داده باشد حقّ الفسخ را زن ارث مي‌برد چرا؟ براي اينكه آنچه كه الآن در دست اين شخص بود و مُرد زمين است اين زمين را ساير ورثه ارث مي‌برند زن نه از عين زمين ارث مي‌برد، نه از قيمت زمين، ولي اگر حقّ الفسخ به زن برشد زن بتواند اين معامله را فسخ كند زمين را پس مي‌دهند پول را برمي‌گردانند پول مي‌شود منقول به همه ي ورثه مي‌رسد يكي از آنها هم زن است چون در يك‌ جا حقّ ‌الفسخ اثر مالي دارد در جاي ديگر اثر مالي ندارد فقها (رضوان الله عليهم) بين اين دو تا فرع فرق گذاشتند گفتند در يك مورد در آن فرع زن حقّ الفسخ را ارث نمي‌برد در مورد ديگر زن حقّ الفسخ را ارث مي‌برد اين معلوم مي‌شود كه حقّ الفسخ و خيار به عقد بما انّه عقد تعلّق نمي‌گيرد كه همان جا بماند به عقد تعلّق مي‌گيرد طريقاً الي العين چون طريقاً الي العين است سبقه ي مالي دارد چون سبقه ي مالي دارد بين اين دو فرق گذاشتند يك ‌جا هيچ مالي عايد زن نمي‌شود آنچا ارث نمي‌برد صرف حق كه سبقه ي مالي نداشته باشد كه جزء اين ميراث نيست ورثه چه چيزي را ارث ببرد بالاٴخره بايد يا مال باشد يا به مصابه مال باشد يا به مال مرتبط باشد هيچ چيزي نفع مالي ندارد اثر مالي ندارد كه جزء مواريث نيست جزء ما ترك حساب نمي‌شود اين فرقي كه فقها بين اين دو فرع گذاشتند نشان مي‌دهد كه خيار حقّي است متعلّق به عقد كه از عقد طريقاً عبور بكند به عين برسد اين يك، نمونه ي ديگر اينكه خيار را مي‌شود براي طرفين قرار داد يك، خيار را مي‌شود براي شخص اجنبي قرار داد دو، در شرط الخيار، در شرط الخيار خيارهاي منصوص مثل خيار مجلس مثل خيار حيوان امثال ذلك اينها براي طرفين عقد است يعني بايع و مشتري مثلاً امّا در شرط الخيار اين براي بيگانه هم هست به حسب شرط است ديگر اگر طرفين شرط كردند كه ديگري كه كارشناس است هر چه نظر داد او فسخ كرد ما بپذيريم او امضا كرد ما بپذيريم خيار را براي شخص ثالث قرار دادند خب! خيار اگر به عقد تعلّق بگيرد بما انّه عقدٌ و از آنجا به عين عبور نكند ورثه ي اين شخص ثالث اين خيار را ارث نمي‌برند چرا؟

براي اينكه طرفين معامله يعني بايع و مشتري كه براي ورثه جعل نكردند اين يك، براي پدرشان جعل كردند و امر مالي هم نيست كه تا به ورثه برسد لذا وارثان شخص اجنبي خيار را ارث نمي‌برد اينكه مي‌بينيم مي‌گويند وارثان ارث مي‌برند يعني اگر طرفين شرط بكنند كه فلان شخص ثالث كه كارشناس است و مورد اطمينان ماست او خيار داشته باشد اگر او مُرد ورثه‌اش ارث مي‌برند چرا ارث مي‌برند براي اينكه خيار حقّي است متعلّق به عقد طريقاً الي العين مي‌شود سبقه ي مالي وقتي سبقه ي مالي داشت بله ورثه ي او ارث مي‌برند مشابه اين فروعات ديگري هم هست كه براي شخص اجنبي و مانند آن مي‌شود جعل كرد يا جعل نكرد اينها نشان مي‌دهد كه خيار حقّي است متعلّق به عقد طريقاً الي العين نه حقّي است كه روي عقد باشد و تكان نخورد اگر روي عقد باشد چون سبقه ي مالي ندارد اين آثار را دارد.

بهترين قول در بين اين اقوال اين است كه خيار حقّي است كه متعلّق به عقد طريقاّ الي العين نه مستقيماً به عين مي‌خورد يك، نه مستقيماً به عقد محض مي‌خوردكه به عين سرايت نكند دو، بلكه به عقد مي‌رسد كه طريقاً الي عين باشد، نه همين‌ها مدّعياني هستند كه مي‌گويند خيار به عقد تعلّق مي‌گيرد يك، همين آقايان فتوا مي‌دهند به اينكه خيار وارث به اجنبي مي‌رسد دو، ما به اينها عرض مي‌كنيم اگر خيار به عقد تعلّق بگيرد منظور شما اين است كه به عقد محض تعلّق مي‌گيرد نبايد قتوا بدهيد به ورثه مي‌رسد از اينكه اين بزرگان فتوا مي‌دهند به ورثه ي اينها مي‌رسد معلوم مي‌شود كه خيار به عقد تعلّق مي‌گيرد طريقاً الي العين اينها چيز گنگي كه نگفتند فتواي اينها اين است كه خيار به عقد تعلّق مي‌گيرد ما نميدانيم كه به عقد تعلّق مي‌گيرد بما انّه عقدٌ همين چا مي‌ماند يا بما انّه طريق الي العين تعلّق مي‌گيرد از فتواي اينها مي‌فهميم كه منظور اين بزرگواران اين است كه خيار حقّي است متعلّق به عقد طريقاً الي العين.

مطلب ديگر اينكه حالا اگر مغبون كه من عليه الخيار است با تصرّف ناقل يعني بيع مثلاً اين فرشي را كه بدست ‌آورده به ديگري فروخته با تصرّف ناقل و اين عين هنوز موجود است و اين شخص من له الخيار فسخ كرده است چند تا احتمال در فرمايش مرحوم شيخ و بد كه آيا من الاصل باطل است يا من حين الفسخ باطل است يا بايد بدل بگيرد اصلاً باطل نيست بنابر اينكه اگر من له الخيار يعني مغبون فسخ كرده است معامله ي خود را فسخ كرد آن معامله ي دوّم فسخ بشود آن معامله ي دوّم از اصل فسخ مي‌شود يا از حين فسخ، فسخ مي‌شود مرحوم آقاي نائيني (رضوان الله عليه) مي‌فرمايد كه بايد از اصل فسخ بشود چرا براي اينكه سند صحّت بيع دوّم چيست؟ ريشه ي صحّت بيع دوّم چيست؟ اين است كه اين شخص غابن مالك يك مال است و اين مال را به ديگري فروخته و چون ريشه صحيح نيست براي اينكه مغبون اصل معامله را بهم زده پس غابن در اصل مالك اين نبوده است چون در اصل مالك اين نبوده است اين شخص آن معامله ي دوّم ريشه‌اي ندارد و باطل خواهد شد اين فرمايش مرحوم آقاي نائيني در خلال اين بحث روزهاي اخير مورد نقد قرار گرفت

غابن چون مغبون تصرّف ناقلانه بكند كه مقام اوّل بحث بود بحث در مسقطات خيار غبن در اين قسم چهارم در دو مقام بود مقام اوّل اين بود كه مغبون تصرّف بكند با شئونش گذشت مقام ثاني بحث اين است كه غابن تصرّف بكند حالا مغبون آمده فسخ كرده در مسئله ي اجازه ي فضولي دو تا قول بود يك اينكه اجازه كاشف است كه از همان وقتي كه معامله واقع شد صحيح باشد يك، يكي اينكه ناقل هست از زمان اجازه اين معامله شكل مي‌پذيرد دو، در جريان فسخ غالباً يك قول است اين است كه معامله‌اي را كه فسخ كردند فسخ از حين فسخ معامله را باطل مي‌كند نه من الاصل اگر معامله را امضا كرد من الاصل معامله صحيح مي‌شود اگر معامله را فسخ كرد من حين الفسخ معامله منفسخ مي‌شود يعني فرض كنيد گوسفندي را به كسي فروخته يا فرشي را به كسي فروخته خيار هم داشتند يك هفته در پايان زمان خيار فسخ كرده اگر اين معامله من الاصل باطل باشد اين شخص صاحب فرش حق دارد كه كرايه ي اين فرش را از اين شخص بگيرد نظير اين فرشهاي كرايه مي‌گويند يك هفته فرش مرا استفاده كردي اين يك هفته فرش براي اين كسي بود كه فسخ كرده امّا اگر نه فسخ ابطال معامله باشد من حين الفسخ نه من الاصل اگر امروز كه بخش روز پاياني زمان خيار است اين شخص فسخ كرده حق ندارد بگويد كرايه ي فرشم را بده چون اين يك هفته براي خود آقا بود روش استفاده كرده درباره ي فسخ غالباً بر اين هستند كه فسخ ابطال معامله است من حين الفسخ لا من الاصل ولي در اجازه آن دو قول است كه اجازه كاشف است يا اجازه ناقل، نقدي كه بر فرمايش مرحوم آقاي نائيني هست اين است كه اگر معامله ي اوّلي مغبون اين معامله ي اوّلي را فسخ كرد اين معامله ي اوّلي من حين الفسخ باطل مي‌شود نه من الاصل چون من حين الفسخ است اگر معامله ي دوّم دو روز قبل از فسخ بود اين معامله ي دوّم من الاصل باطل نمي‌شود درست است كه ريشه ي معامله ي دوّم، معامله ي اوّل است وقتي معامله ي اوّل باطل شد معامله ي دوّم هم باطل مي‌شود امّا معامله ي اوّل چه‌ وقت باطل مي‌شود در زمان فسخ نه قبل از او ايم معامله ي دوّم از زمان فسخ معامله ي اوّل باطل مي‌شود بله! اگر همان زمان بود كه من الاصل است اگر جلوتر بود كه من زمان الفسخ باطل مي‌شود پس بنابراين اين فرمايش شما كه چون ريشه ي معامله ي دوّم، معامله ي اوّل است وقتي معامله ي اوّل منفسخ شد معامله ي دوّم هم من الاصل منفسخ مي‌شود اين ناصواب است نعم قبول داريم ريشه ي معامله ي دوّم معامله ي اوّل است يك، هر وقت معامله ي اوّل باطل شد معامله دوّم هم باطل است دو، امّا معامله ي اوّل من حين الفسخ باطل مي‌شود نه من الاصل از همان زماني كه معامله ي دوّم منفسخ شد از همان زمان معامله ي اوّل فاسخ مي‌شود بله!

چون بناي عقلا اين است كه وقتي معامله بهم مي‌زنند نمي‌گويند از اوّل بهم مي‌زنند كه كرايه را بدهيد يعني وقتي فرشي را به كسي فروختند آن پنچ روز از اين فرش استفاده كرد حالا در پايان زمان خيار وقتي معامله را فسخ كردند بگويند فرش مرا پس بده نمي‌گويد كرايه اين هفته را به من بده از اينكه نمي‌گويند كرايه ي اين هفته را بده معلوم مي‌شود معامله من الاصل باطل نشده من حين الفسخ باطل شده خب! بنابراين اگر به اجاره واگذار شده است عين چون ملك موجر است و به مستاٴجر منتقل نشد عين برمي‌گردد چون مسلوب المنفعه است بايد جبران بشود خب! منافع گذشته نه منافع از اين به بعد بايد جبران بشود نه اينكه عقد اجاره باطل بشود و اين مطلب ديگري هم كه آقاي نائيني داشتند (رضوان الله عليه) كه در فرمايشات مرحوم شيخ هم بود خيليها هم قبول كردند كه مغبون وقتي فسخ كرده است ملك خود را از غابن مي‌گيرد نه از بيگانه كه دوباره خريد اين درست است چون ملك را تلقّي ملك از غابن است نه از بيگانه بايد اين معامله ي دوّم باطل بشود اوّلاً، ملك به غابن برگردد ثانياً، تا مغبون ملك خود را از غابن تلقّي كند ثالثاً، همه ي اينها را ما قبول داريم امّا معنايش اين نيست كه من الاصل باطل بشود كه معنايش اين است كه من حين الفسخ باطل مي‌شود آن لحظه‌اي كه مغبون فسخ كرده است معامله ي دوّم باطل مي‌شود اوّل فسخ است كه معامله ي اوّل باطل مي‌شود لازمه ي او بطلان معامله ي دوّم است من حين الفسخ لازمه ي بطلان معامله اين است كه آن كالا برگردد به ملك غابن لازمه ي آن چهارم اين است كه مغبون اين ملك را از غابن تلقّي بكند اين همه درست است امّا اين معانيش اين نيست كه آن معامله ي دوّم من الاصل باطل باشد كه معنايش اين است كه من حين الفسخ معامله ي اوّل باطل است

غاصب در عذاب الهي اشد است امّا ما بايد راه فقهي و فنّي داشته باشيم بگوييم من الاصل باطل است چرا من الاصل باطل است اينكه غاصب نيست براي اينكه گفتيم غرر نيست غبن است معامله ي غبني صحيح است اگر معامله ي غبني صحيح است و اگر غابن هم كم‌فروشي نكرده يك، غرري نكرده دو، گران‌فروشي كرده معامله ي گران‌فروشي كه باطل نيست عذاب الهي را دارد براي اينكه «غبن‌ المسترسل سحتٌ» يا «غبن المومن حرامٌ» بله آن حرمتش را دارد امّا معامله صحيح است اين نظير ربا نيست كه هم غذاب باشد هم بطلان معامله در مسئله ي ربا هم عذاب است هم بطلان معامله امّا در مسئله ي غبن مسئله فقط حرمت بود برابر آن نصوص «غبن المومن حرامٌ» ولي معامله كه باطل نبود اگر معامله باطل نبود غابن مالك است وقتي غابن مالك بود مال خودش را دارد مي‌فروشد.

در آستانهي عيد غدير وجود مبارك امير مومنان سيّد اولياي الهي هستيم (صلواة الله و سلامه عليه) اين تبريك را به همه اعلام مي‌كنيم به پيشگاه وليّ‌عصر اين نكته‌ مهم را ما بايد كاملاً بدانيم كه شيعه هستيم يا شيعه نيستيم.

دعاي وجود مبارك پيغمبر (صل الله عليه و سلّم) شامل ما مي‌شود يا نمي‌شود «اللهم وال من والا و عاد من عادا» مسئله ي تولّي و تبرّي اينكه وجود مبارك پيغمبر (صل الله عليه و سلّم) برابر آن بخش آيه ي سوره ي مباركه ي «احزاب» فرمود: (النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ) اين آيه را اوّل خواندند بعد فرمود «من كنت مولاه فهذا عليٌ مولا» اين جمله را فرمودند ما اين را بايد جدّي بگيريم جدّي گرفتنش اين است كه سري به درون بزنيم ببينيم اوّلاً حيات ديني داريم يا نداريم يك، و اين حيات ما به حيات ولايي وصل است يا نه اين دو، ما اين سه، چهار معنا را خوب مي‌فهميم از آن به بعد درگيريم ما حيات گياهي داريم خوب مي‌فهميم همان‌طور كه يك گياه تغذيه دارد تنميه دارد و بالندگي دارد ما هم اين را داريم اين را خوب مي‌فهميم با او اصلاً زندگي مي‌كنيم وقتي هم كه توضيح دادند مي‌فهميم اين بخش حيات گياهي ما كه از او به‌عنوان نفس ناميه ياد مي‌كنند داريم حيات حيواني هم داريم شهوت داريم و غضب داريم حمله مي‌كنيم جاه‌ طلبيم مقام‌خواهيم اينها كه در بخش عواطف داريم اين عاطفه‌ها مي‌بينيد در همه ي حيوانات هست هر حيوان درنده‌اي هم كه باشد بالاٴخره نسبت به بچّه‌هايش شير مي‌دهد تلاش و كوشش مي‌كند غذا فراهم مي‌كند اين بخش حيات حيواني اين را داريم ـ ان شاء الله ـ حيات انساني را هم داريم ادراكات هم داريم مثلاً و مانند آن امّا بخش چهارم كه حيات ولايي است كه (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ) او را داريم يا نداريم اين آزمون دروني مي‌خواهد كه ما واقعاً اين حيات را داريم يا نداريم تحت ولايت هستيم يا نيستيم ما بايد اين را احساس بكنيم كه ما جاني داريم كه اين جان ما اين مراحل نبات و حيوان و انساني را دارد جان جانان را بايد داشته باشيم تا بشويم شيعه فرمود: (النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ) خب! اگر كسي وليّ نفس ما هست يعني چه يعني بيرون است و در نفس ولايت دارد يا مرحله ي عاليه ي نفس ماست و در نفس ما اينكه تحت ولايت او هستند كار مي‌كنند اينكه مي‌گوييم جان جانان اين تعبيري نيست كه افراد عادي گفته باشند كه اين را بزرگان اهل معرفت گفتند بعد در ادبيات ما هم رواج پيدا كرده اگر در ادبيات ما بعد از گفتار آن بزرگان رواج پيدا كرده پس ما مرحله ي چهارمي هم داريم به نام ولايت كه آن جان است آن مقام جان اين جانهاست ما همه ي مراحل مادون را فداي مرحله ي بالا مي‌كنيم مراحل بالا را هم فداي مرحله ي بالاتر مي‌كنيم اگر اين مسئله علمي براي ما حل شد آن‌وقت مسئله ي عرض اعمال و همه اينها براي ما حل مي‌شود چون ما هر عملي را كه انجام مي‌دهيم وليّ ما يعني وجود مبارك وليّ‌عصر (ارواحنا فداه) باخبر است اين چه چيزي را باخبر است اين تا درون جان ما حضور نداشته باشد كه از نيّت ما باخبر نيست اين كجاست؟ يعني به عرض حضرت مي‌رسانند بله! آنكه يعني اينها زودتر از حضرت مي‌فهمند (مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ) ما هيچ كاري نمي‌كنيم اين قول كنابه از مطلق فعل است نه آدم هر حرفي را مي‌زند «رقيب عتيد» ثبت مي‌كنند مثل اينكه مي‌گويند (وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ) اين «اٴكل» منظور مطلق تصرّف است نه خصوص خوردن در تعبيرات و ادبيات عرفي ما هم اين است كه بگوييم اين حرف اين آقا چيست، حرف اين آقا چيست يعني روش اين آقا چيست، منش اين آقا چيست مكتب اين آقا چيست، عقيده ي اين آقا چيست، راه فكري او چيست مي‌گوييم حرفش چيست اين است نه يعني چه حرفي مي‌زند اين كه در سوره ي «ق» فرمود:(مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ) قول مطلق تصرّف است چه عقيده، چه خلق چه انديشه چه انگيزه هر چيزي باشد هر قولي كه ما داشته باشيم نه دو نفر يكي رقيب است يكي عتيد اينكه با «واو» ذكر نشده كه (رَقِيبٌ عَتِيدٌ) اين بي «واو» ذكر شده يعني اين يكي هم رقيب است هم عتيد (مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ) هم اين كتف راست شانه ي راست كه مسئول نوشتن حسنات است (رَقِيبٌ عَتِيدٌ) هم آن قسمت چپ كه مسئول نوشتن سيّئات است (رَقِيبٌ عَتِيدٌ) رقيب يعني رقبه كشيده به چه كسي مي‌گويند رقيب به چه كسي مي‌گويند مراقب در اين امتحانات مي‌گويند مراقب نگه داريد يعني كسي كه رقبه كشيده اين كه مي‌گويند سركشي كرده، سر كشي كرده، براي همين است ديگر آدم وقتي سرش زير است يا مواظب خودش است كه از كار ديگري خبر ندارد وقتي سر مي‌كشد كاملاً اشراف پيدا مي‌كنند مي‌گويند سركشي كرده،سر كشي كرده.

رقيب كسي كه رقبه مي‌كشد گردن مي‌كشد گردن‌كشي مي‌كند اين را مي‌گويند رقيب يك رقيب عتيد مستعدّ آماده طرف راست است يك رقيب عتيد مستعدّ آماده طرف چپ هيچ كدام فراموش نمي‌كنند اينها قبل از وجود مبارك وليّ‌عصر مي‌فهمند يا وليّ‌عصري كه در درون، درونِ ما آنجا حضور دارد قبل از اينها مي‌فهمد اينها گزارش به حضرت مي‌دهند حضرت مي‌گويد بله! درست گفتيد درست گزارش داديد نه اينكه حضرت علمش را از اينها بگيرد ما اگر واقعاً باور كرديم علي‌بن‌ابيطالب (سلام الله عليه) و همچنين سيزده معصوم ديگر كه اينها در درون ما حضور دارند آن‌وقت تشيّع ما مي‌شود تشيّع ناب براي اينكه هرگز ما بر خلاف ميل اينها عمل نمي‌كنيم براي اينكه اينها اگر بخواهند خدايي ناكرده لطفشان را از ما بگيرند از كلّ هستي ما مي‌گيرند اين مي‌شود جان جانان اگر نه خيال كرديم كه در يك گوشه ي عالم هستند و اسرار را به آنها برسانند تشيّع عاريتي است اين با آن (النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ) سازگار نيست حضرت اوّل آن را خواندند اين بخش آيه ي اوايل سوره ي مباركه ي «احزاب» است اين را خواندند كه پيامبر اولاي به مومنين است از انفس اينها ما الآن بخش گياهي ما بخواهد كار بكند اين اولا است يا بخش حيواني ما چون حيواني ما پس گياهي را كنترل مي‌كند بخش حيواني ما بخواهد كار بكند اين قدرت‌مندتر است يا بخش انساني ما، بخش انساني ما اگر واقعاً انسان باشد اين بخش حيواني را كنترل مي‌كند آن بخش ولايي ما همين بخش انساني ما را رهبري مي‌كند پس اين مي‌شود جان جانان.

بيان نورانی وجود مبارك پيغمبر (صل الله عليه و سلّم) در بعضي از روايات دارد که فرمود ايمان شما وقتي كامل مي‌شود كه من پيش شما عزيزتر از عزيزان شما باشم يك، پيش شما عزيزتر از جان خود شما باشم دو، خب! عزيزتر جان ما چه كسي است خب! جان جانان ما است ديگر ما جانمان را فداي چه كسي مي‌كنيم فداي بيگانه مي‌كنيم يا فداي جانان مي‌كنيم كه به مرتبه ي بالاتر برسيم هيچ آدم عاقلي كه خودش را فداي ديگري نمي‌كند كه ما اگر منافع گياهي را از دست بدهيم براي منفعت بالاتر است اگر منافع حيواني را از دست بدهيم براي منفعت برين است اگر منفعت برين را از دست بدهيم براي اينكه به منفعت اولا برسيم اگر واقعاً احساس كرديم و يافتيم به اين حيات رسيديم كه جاني داريم كه در مرحله ي حيات انساني است اين جان به جانان وصل است آن هم بيرون نيست اين جداي از ما نيست اين در درون ماست آن‌وقت محبّت در آن مي‌آيد اطاعت در آن مي‌آيد همه ي مسائل در آن مي‌آيد و گرنه چيزي كه بيرون از جان ما باشد هميشه تحميل است هميشه تكليف است هي بگوييم ولايت اينها را داشته باشيد داشته باشيد اطاعت بكنيد هي بايد سفارش بكنند، سفارش بكنند، ولي وفتي يافتيم در درون ماست عمده آن است كه بيابيم در درون ماست بقيه ي حرفها موٴيّد ماست مثل اينكه به ما بگويند به خودت آسيب نرسان وقتي بگويند به خودت آسيب نرسان ما بهتر قبول مي‌كنيم چون خودمانيم امّا اينجا هم وقتي باورمان بشود كه ولايت جان جانان است و بالاترين مرحله ي جان ماست آن‌وقت همه ي دستورات را تشريفاً مي‌پذيريم نه تكليفاً كه اميدواريم ـ ان شاء الله ـ براي همه اين‌چنين باشد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo