درس خارج فقه آیت الله جوادی
89/08/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/مسقطات خيار غبن
چهارمين مسقط از مسقطات خيار غبن تصرّف ناقل يا متلف است قبل العلم بالغبن ملاحظه فرموديد كه خيار غبن را گاهي با اسقاط يك، گاهي با شرط سقوط دو، گاهي با تصرّف عالمانه بعد ظهور غبن ساقط ميدانند كه اين سه قسم گذشت.
قسم چهارم آن است كه تصرّف قبل العلم بالغبن است مغبون از غبن خود باخبر نيست لكن تصرّفي در عين كرد كه ديگر آن عين قابل برگشت نيست آيا اين تصرّف اگر شخص بعداً بفهمد كه مغبون است مسقط خيار غبن است يا نه؟ در تصوير امتناع رد كه عين قابل برگشت نيست وجوهي گفته شده كه برخي از آنها را مرحوم شيخ اشاره كرده از نظر سبر و تقسيم به اين صورت بيان ميشود:
قسم اول اصل عين از بين ميرود مثل اينكه اين شخص اين غذا را مصرف كرده يا ظرفي بود شكانده و مانند آن كه اصل عين وجود ندارد اگر اصل كالا از بين رفت ديگر قابل رد نيست.
قسم دوّم آن است كه اصل كالا موجود است ولي ملك نيست مثل تحرير رقبه اگر كسي عبدي را خريد و عتق كرد اين عبد موجود است نمرد زنده است ولي قابل تمليك نيست قابل رد نيست اين به منزلهی تالف است.
قسم سوّم آن است كه عين موجود است و ملك هم است لكن از اطلاق افتاد ملك طلق نيست ملك بسته است ملك مقيّد باشد نظير وقف، نظير استيلاد، نظير رهن، اينها قابل تمليك و نقل و انتقال نيستند برخي از اقسام وقف داخل در قسم دوّم است نظير وقف مسجد كه اين ميشود به منزلهی تحرير و فك ملك امّا برخي ديگر از وقف نظير وقف اولاد يا وقف بهعنوان جزء رقبات مسجد و حسينيه و مانند آن ملك هست منتها طلق نيست اين هم يك قسم كه موجود است ملك است منتها طلق نيست كه مسئله استيلاد و مسئله ی وقف بر رقبات و امثال بهعنوان رقبه و امثال ذلك از اين قبيل هستند.
قسم چهارم آن است كه عين موجود است، ملك است، طلق است، ولي در اختيار ديگري است اين شخص مغبون نميتواند در آن تصرّف بكند و نقل و انتقال بدهد مثل اينكه اين شخص مغبون همين عين را قبل العلم بالغبن به ديگري فروخته. خب اين عين الآن موجود است، ملك است، طلق هم است، در اختيار خريدار دوّم است در همه ی اين موارد دست اين مغبون از ردّ عين كوتاه است چون از ردّ عين محروم است گفتند كه اين خيار ندارد.
راههايي سقوط خيار غبن ذكر كرده بودند:
يك آن اين بود كه خيار مشروط به ردّ عين است اين يك، و ردّ عين در اينجا هر جا ردّ عين متعذّر باشد خيار نيست اين دو، از انضمام آن صغرا و اين كبرا به دست ميآيد كه اين عين يكجا خيار نيست نتيجه.
نقد دليل به اين صورت بود كه خيار به عقد تعلّق ميگيرد نه به عين چون عقد موجود است عقد فسخ ميشود وقتي كه فسخ شد اگر آن عين موجود است كه موجود، نشد بدل. بهترين راه را مرحوم شهيد رفته كه راه تحليلي است پاسخ داده از ادلّه و مرحوم شيخ هم آن دليل را پذيرفته بعد فرمود مرحوم شهيد ميگويد اگر اجماعي در كار نباشد چون كسي اين حرف را نزده اين حرف، حرف متيني است مرحوم شيخ فرمود هم فرمايش شما متين است و هم اجماعي هم در كار نيست و الّذي ينبغي ان يقال اين است كه اگر دليل خيار موجود است وجهي براي سقوط خيار نيست دليل خيار يا قاعدهّ لاضرر است يا تخلّف شرط ضمني مستحضر هستيد كه مرحوم شيخ گاهي به اجماع تمسّك ميكند ميفرمايد عمده اجماع است و اينها اگر كسي مبناي او اجماع متقدّمين باشد مسئله ی غبن و خيار غبن در كلمات متقدّمين اصلاً مطرح نيست مردم آن روزگار برابر همين بناي عقلا و سيرهی عقلا و امثال ذلك معاملات خود را تنظيم ميكردند خيار غبن هم كه نيازي به نص ندارد چون امضايي است هر وقت مغبون ميشدند پس ميدادند و هر وقت مغبون نميشدند حفظ ميكردند نبايد گفت كه چرا دربارهی خيار غبن ما نصّي نداريم خيار مجلس نص ميخواهد خيار حيوان نص ميخواهد كه تعبّدي است امّا خيار غبن كه امضايي است بناي عقلا و روش اصحاب و خود ائمّه (عليهم السلام) همين بود ديگر.
بله ديگر اين را تشابه ازمان ميشود ثابت كرد اين يك چيز تاٴ سيسي نيست كه مثلاً در فلان عصر از فلان تاريخ به بعد غبن پيدا شده و خيار غبن ظهور كرده تا مردم بودند همين بود ديگر مثل بيع مگر بيع تاريخ دارد، اجاره تاريخ دارد، اينها برابر نيازهاي مردمي است سهام ميپذيرد.
اگرتعبّدي باشد دليل ميخواهد براي اينكه بناي عقلا باشد كه براساس تشابه ازمان ثابت است مگر بيع دليل ميخواهد كه چهوقت ثابت شده قبل از (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) بيع نبود قبل از (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) وفاي به عقد نبود يا اينها امضاي بنا عقلاست اينها كه تاريخبردار نيست مسئله ی خيار مجلس چرا، مسئله ی خيار حيوان چرا، اينها تعبّدي است و نص هم بايد داشته باشند و در صدر اسلام هم نص آمده امّا اين خيارهايي كه امضاي بناي عقلاست نيازي به نص ندارد كه عمل اصحاب كه از ائمّه (عليهم السلام) كمك گرفته بودند مثل ساير عقلا بود همين ميشود حجّت. خب مادامي كه دليل خيار غبن وجود دارد خيار غبن است دليل اجماع نيست گرچه در بعضي از فرمايشات مرحوم شيخ آمده است كه اجماع مهمّ است اگر كسي اجماع را مخصوص حجيّت اجماع را براي خود امام ميداند چون قدما اصلاً تعرّض نكردند نه شيعه، نه سنّي، شما الآن فقه قدماي اهل سنّت را كه ببينيد حتّي مياني اينها مثل ابنرشد و اينها باز ميبينيد كه مسئله ی خيار غبن متعرّض نيست در ماها هم همچنين است نه تنها مرحوم صدوق و مفيد نگفتند شيخ طوسي هم نگفته، نميدانم ابن ادريس هم نگفته آنهايي كه قبل از مرحوم محقّق بودند هم نگفتند اينها. بنابراين خيالي است كه كمكم در اثر رشد معاملات و رشد اين غبنها و امثال ذلك اين حرف پيدا شده بسياري از مومنين صدر اسلام برابر همين دستور اسلامي عمل ميكردند دستور اسلامي اين بود كه اگر كسي نسبت به مؤمن سود گرفتن مكره است آداب تجارت، فقه تجارت و آداب تجارت كه غالب فقها نقل كردند مرحوم شهيد هم در شرح لمعه در آن بخشهاي آداب تجارت هم ذكر كرده اگر كسي اهل تجارت است از مومن سود بگيرد مكروه است خب چه كار ميكند آن كالايي را كه خريده هزينه یحمل و نقل خودش را هزينه یمغازه خود را ميگيرد و ميفروشد ما بر اثر اينكه اصل را دنيا قرار داديم به اين فكر هستيم آخر فقه اين است كه آدم وقتي به مؤمن دارد چيزي را ميفروشد مستحب است سود نگيرد مستحب است اگر كسي در بازار دارد ميگذردآن صاحب مغازه گفت بفرماييد ما اين جنس را داريم اگر شما دعوت كرديد كه بيايد از شما كالا بخرد سود گرفتن روا نيست يا مكروه است يا ترك آن مستحب با اين بنا ذكرميشد الآن كه شما ميبينيد مال به اين صورت چشم و گوش مردم را كور كرده ببينيد بخش وسيعي از ثروت صرف آدمكشي است الآن فهميدن اينكه بودجه یخاورميانه چقدر است سخت نيست چون هر كشوري بالاٴخره بودجه نظامي او مشخّص است بودجههاي سرّي ترور و اينها هم مشخّص است تقريباً شصت درصد بودجه حالا از خاور دور خبري نداريم همين كه ميبينيم شصت درصد بودجه رسمي بسياري از اين كشورها صرف آدم كشي است خب اين مردم نياز دارند به قانونهاي متراكم ولي آنوقتي كه اصلاً خبري نبود و اين كشتاري در كار نبود آدمكشي مطرح نبود غارتگري مطرح نبود اينها نيازي هم به اين قوانين پيچيده نبود به همان بناي عقلا عمل ميكردند فرمايشي كه بزرگان دارند اين است كه تا مرحوم آقاي نائيني هم اين را دارد مرحوم آقاي حائري(رضوان الله عليه) كه مرحوم آقا شيخ محمدعلي عراقي(رضوان الله عليهم اجمعين) تقرير كردند هم اين فرمايش را دارند مادامي كه سبب خيار هست، خيار هست سبب خيار اجماع نيست براي اينكه قدما اصلاً مطرح نكردند متاٴخّرين هم كه مطرح كردند به استناد همين قواعد است.
مهمترين دليل خيار غبن يا قاعده ی لاضرر است يا قاعده ی تخلّف شرط ضمني هر دو سبب موجود است يعني اگر كسي مغبون شد و عالم به غبن نبود يكي از اين تصرّفات پنج، ششگانه یياد شده را انجام داد ضرر او برطرف شد نه، تخلّف شرط ضمني او رخت بربست نه، اگر سبب خيار موجود است خب، خيار موجود است ديگر چرا ساقط بشود يكوقت است شما ميگوييد تصرّف مسقط تعبّدي است اين كه نيست بر فرض باشد در خصوص خيار حيوان است چون در غير خيار حيوان ما دليلي نداريم كه تصرّف مسقط است كه اصل تصرّف در خيار حيوان آمده اگر تصرّف مسقط تعبّدي بود اين مخصوص خيار حيوان است ولي تصرّف مسقط تعبّدي نيست براي كشف از رضاست لذا از خيار حيوان به غير خيار حيوان هم تعدّي شده اگر اجماع داشته باشيم بر اينكه تصرّف مسقط تعبّدي است بسيار خب! قبل العلم بالغبن و بعد العلم بالغبن يكسان است امّا اجماعي در كار نيست با بودن اين همه ادلّهاي كه به آن استدلال ميكنند چه اينكه آن روايت همان روايت مخصوص به خيار حيوان است گذشته از اينكه آن تعبّد نيست پس تصرّف مسقط تعبّدي نيست اگر تصرّف مسقط تعبّدي نبود و دليل خيار كه ضرر است و تخلّف شرط ضمني هر دو سبب موجود است پس خيار موجود است ديگر وجهي براي ثبوت خيار نيست آمديد تحليل كرديد گفتيد خيار يعني آن پس دادن و پس گرفتن اينجا يك راه خوبي را مرحوم آقاي حائري دارد در فرمايشات مرحوم اراكي است اين بخش در فرمايشات مرحوم آقاي نائيني نيست و عصاره یآن تحليل اين است كه اين گونه از ضمانات حدوثاً زمان معاوضه است بقائاً زمان يد.
بيان ذلك اين است كه خيار كه به عقد تعلّق ميگيرد نه به عين و چون عقد موجود است معامله فسخ ميشود اگر هم به عين تعلّق بگيرد متمّمي دارد كه اگر آن متمّمم ميگويد اگر عين موجود است عين، و گرنه بدل او خب، خواه خيار به عقد تعلّق بگيرد كما هو الحق يا به عين تعلّق بگيرد به تعبير فرمايش مرحوم آقاي حائري با در نظر گرفتن آن متمّم اينجا پس دادن و پس گرفتن و همه ی اينها راه دارد چرا؟ براي اينكه اگر آن ذوالخيار فسخ كرد و عقد را منحل كرد عقد وقتي منحل شد به عكس كار اوّل را ميكند به تعبير مرحوم آقاي حائري دارد عكسيّه است اصل چه چيزي بود اصل اين بود كه بايع كالا را به مشتري داد مشتري ثمن را به بايع الآن همين مبادلة مال بمال، تبديلُ مالٍ بمالٍ است منتها به عكس اوّل اين نظير معاطات است به عكس اوّل اين عقد نميخواهد صيغه نميخواهد همين كار فعلي است همين كه گفت من كالا را آورده در مغازه برگردانده و پس آورده همانطوري كه در اصل معاطات كافي است صيغه نميخواهد در فسخ هم بشرح ايضاً حالا اگر آورد كالا را جلوي مغازه گذاشته يعني من پس آوردم ديگر اين به منزله یاعطاست آن صاحب مغازه هم وقتي ميگيرد به منزله یاٴخذ است اعطا و اٴخذ يا تعاطي متقابل همانطوري كه اصل معامله به معاطات حاصل ميشود فسخ معامله هم به معاطات حاصل ميشود صيغه نميخواهد، لفظ نميخواهد، فعل هم كافي است. خب پس بنابراين همانطوري كه اصل معامله با فعل انجام ميگيرد فسق معامله هم با فعل انجام ميگيرد بر فرض هم بگويد من فسخ كردم اين معنايش اين نيست كه من تمليك كردم كه انشاء تمليك بخواهد وقتي معامله را فسخ كرد خود به خود كالا برميگردد ملك فروشنده ميشود ثمن برميگردد ملك خريدار اين كارش است.
بسيار خب، اينكه گفته شد حدوثاً زمان معاضه است بقائاً زمان يد همين است اگر شارع مقدّس تا اينجا را امضا كرده بود و هيچ حرف جديدي نياورد يا امضاي جديدي نياورده بود اين شبهه یكساني كه گفتند اين گونه تصرّف مسقط خيار غبن است وارد است امّا شارع مقدّس زمان يد را متمّم زمان معاوضه قرار داد. بيان ذلك اين است كه در بحثهاي قبلي هم داشتيم كه انسان دو گونه ضامن ميشود.
زمان در اسلام هم دو قسم است يك قسم زمان معاوضه است كه در معاملات است يعني وقتي كه چيزي را انسان ميخرد، چيزي را ميفروشد مقابل آن را ضامن است نه بدل آن را يعني فرشي را خريد ثمن را ضامن است نه قيمت را و اين ضمان معاوضه است يعني در تعويض، در تبديل طرفين توافق كردند كه اين فرش در مقابل آن ثمن قلّ اٴو كثر اين ضمان، ضمان معاوضه است يعني كسي فرشي را گرفت ضامن است كه بايد ثمن فرش را بدهد نه قيمت را گاهي قيمت كمتر است گاهي قيمت بيشتر است خب!
حالا همان در عرف هم همينطور است اين هم امضايي است تاٴسيس نيست بعد شارع مقدّس ميفرمايد كه حالا اگر كسي زمان يد مثل اين شخصي كه آنجا كه حالا خيار هست در آنجاها كه خيار است و بيّنالرشد است مثل خيارحيوان كه سه روز هست اين شخص اين گوسفند را خريد و اين گوسفند هم بيمار بود اين شخص هم وقتي خريد آورد منزل بعد از يك روز اين گوسفند مُرد در قبال اين گوسفند هم يك كالايي را به فروشنده یگوسفند داد خب! اين شخص بايد گوسفند را بدهد اين گوسفند را پس ميدهد بايد آن كالا را كه گرفته برگرداند حالا اگر آن كالا تلف شد چون تلف شد و ندارد اينجا كه خيار ثابت است يقيني بگوييم حالا كه اين گوسفند كه تلف شد آن شخص هم كه كالا را از بين برد ندارد پس دادن و پس گرفتن ممكن نيست خيار نيست يا بدل جانشين مبدل ميشود ضمان معاوضه تبديل ميشود به ضمان يد علي اليد ما اٴخذت حتّي تؤدي» شامل آن ميشود ضمان يد اين است كه انسان وقتي مال مردم را بدهكار است بايد بدهد اگر عين مال موجود است كه عين مال را ميدهد اگر موجود نيست كه اگر مثلي است مثل، قيمي است قيمت، مسئله ی مثل و قيمت در ضمان يد است مسئله ی ثمن و مثمن در ضمان معاوضه است فرمايش مرحوم حائري اين است كه شارع مقدّس اين ضمان يد را متمّم ضمان معاوضه قرار داد همه جا همينطور است آنجا كه خيار است يقيناً يكي پس داد و ديگري آن مال را از بين برد و تلف شد خب حالا بگويد چون تلف شد من ندارم پس بدهم خياري نيست يا بايد بدل آن را بپردازد اگر مثلي است مثل، قيمي است قيمت، پس بنابراين اين ضمان معاوضه حدوثا ضمان معاوضه است بقائاً ضمان يد چون بقائاً ضمان يد است خيار موجود است فتحصّل كه هيچ تا كنون هيچ وجهي براي اين پيدا نشد كه خيار غبن به صرف تصرّف متلف يا مخرج عن الماليه ساقط بشود. فرمايشي در كنار چون اين فروع دامنهدار است در فرمايشان مرحوم صاحب جواهر چندين سطر بحث كردند مرحوم شيخ هم همينطور اين بحثها فروعات ريز را ادامه داده اينها وفاقاً للجواهر فرمايشي در كلمات مرحوم شيخ است كه آن فرمايش اصلش در فرمايشات مرحوم صاحب جواهر است به نحو دقيق هم جواب داده شد و آن اين است كه بعضيها خواستند بين مشتري و بايع فرق بگذارند كه اگر مشتري مغبون شد اين حرفها درباره ی او هست اگر بايع مغبون شد اين حرفها نيست كه مرحوم شيخ دارد كه لا فرق بين البايع و المشتري مرحوم صاحب جواهر ميفرمايد كه چطوري شما ميخواهيد بين بايع و مشتري فرق بگذاريد هر كه مغبون شد خيار دارد با اينكه بعضي از ادلّه مخصوص بايع است اينهايي كه براي خيار غبن استدلال كردند هم به لاضرر استدلال كردند هم متاٴخّرين به شرط ضمني استدلال كردند هم برخي به اجماع استدلال كردند هم به نصوص «غبن المسترسل سحتٌ» استدلال كردند هم به نصوص تلقّي ركبان استدلال كردند خب! در مسئله ی تلقّي ركبان كه خيار براي بايع بود اين روستاييهايي كه در وسط بيابان كالا را به اين خريداران شهري ميفروشند و از قيمت بيخبر هستند در روايت دارد كه «اذا دخل اسوق كان له خيار» يعني اين روستايي وقتي وارد شهر شد از قيمت باخبر شد خيار پيدا ميكند خب اين مخصوص بايع است كه چطور شما ميتوانيد بگوييد بايع خيار غبن ندارد يا به زحمت ميخواهيد ثابت كنيد كه بگوييد بين بايع و مشتري خيار نيست بعضي از اين ادلّه خيار غبن آنهايي كه اين دليل را تام ميدانند كه مخصوص بايع است.
دعاي پربركت عرفه را امروز بحث میكنيم به مناسبت روز عرفه، بعضي از زمانها مخصوص دعاست مثل اينكه بعضي از زمانها مخصوص قرآن به سر كردن است مثل ليالي قدر هر دعا گرچه در جميع موارد اگر كسي بخواهد به قصد رجا انجام بدهد تام است و صحيح امّا آن اثر خاص آن براي آن زمان ورود است يا زمين ورود است قرآن به سر كردن اينطور نيست كه در ايّام ديگر هيچ اثر نداشته باشد ولي آن دستور خاص آن بركت مخصوص براي ليالي قدر است اين دعاي عرفه مخصوص روز پربركت عرفه يعني نهم ذيالحجّة الحرام مثل امروز است بعضي از دعاهاست كه مختصر است نظير دعاي ايّام هفته كه از شنبه تا جمعه دعاست تقريباً در حدود يك صفحه و دستور خاص هم است امّا دعاي عرفه يك دعاي مبسوطي است تنها براي سيّدالشهداء(سلام الله عليه) يا امام سجّاد(سلام الله عليه) نيست شما ميبينيد دعاي عرفه امام صادق(سلام الله عليه) هم چند صفحه است اينطور نيست كه اين دعاي عرفه مخصوص سيّدالشهداء باشد غالب اين بزرگان ائمّه(عليهم السلام) براي روز عرفه يك دعايي دارند اين يك مطلب.
دعاها چند قسماند برخي از دعاها اظهار مسئلت خواستن در او كم نيست خدايا به ما اين را بده، شفا بده، رزق بده، حيثيت بده، فرزند صالح بده، مداوم بده، بده، بده، بده، اينهاست امّا دعاي عرفه اين است كه خدايا بگير، بگير، بگير، بگير، آن خودخواهي را
از ما بگير، رويت غير را از ما بگير، شهود غير را از ما بگير، دنيا طلبي را از ما بگير، اين است و بسياري از آثار توحيد در اين دعاها هست خدايي كه خود را از همه جا نشان دادي «ظهرت علي كل شيء»
در دعاي عرفه ی وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است «انت الّذي ظهرت علي كلّ شيء»
اين انت، انت، انت، انت، تنها در دعاي عرفه ی سيّدالشهداء نيست يا دعاي عرفه ی حضرت سجّاد(سلام الله عليه) نيست در دعاي عرفه ی امام صادق(سلام الله عليه) است «انت الّذي ظهرت كذا انت الّذي ظهرت كذا»
و روال همان دعاي سيّدالشهداء(سلام الله عليه) است امّا قسمت مهمّ آن توحيد است قسمت مهمّ مضامين بلند دعاي عرفه توحيد است اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه مسئله ی حكومت و نظام اسلامي و اينها خيلي در اين دعاها شكوفاست آن فرازهاي برجسته یهمين دعاي عرفه اين است كه وجود مبارك سيّدالشهداء عرض ميكند خدايا تو را شكر كه مرا به دنيا نياوردي صبر كردي صبر كردي، صبر كردي، صبر كردي، تا ديني بيايد، حكومتي بيايد، اسلامي بيايد، نظامي مستقر بشود، و مرا در نظام اسلامي به دنيا آوردي اگر من در جاهليّت به دنيا آمده بودم خب؛ اين بركات را نداشتم در بخش پاياني دعاي عرفه ی امام سجّاد (سلام الله عليه) هم مسئله ی امامت و اينها را مطرح فرمود وجود مبارك امام سجّاد اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه مرحوم علاّمه در تذكره اين فرمايشات را دارند در منتهيٰ هم اين فرمايش را دارند كه در روز عرفه حالا مسئله ی صوم يك مطلب است و كساني كه در عرفات هستند آن وقوف در عرفه يك مطلب است و دعاي عرفه چه براي كساني كه در عرفات هستند چه براي كساني كه در غير عرفات هستند مطلب ديگر است در اين فرع سوّم يعني مسئله ی دعا كه كاري به صوم ندارد كاري به وقوف ندارد مرحوم علاّمه هم در تذكره هم در منتهي ميفرمايد مستحب است خواندن دعاي عرفه ی زينالعابدين(عليه السلام) اين را اگر فراغت پيدا كرديد، فرصت كرديد، جستجو كنيد كه چرا آيا دعاي عرفه ی حضرت سيّدالشهداء در كلمات فقهاي ديگر نيست؟ مثل ايشان يا هست و چرا مرحوم علّامه در اين دو كتاب آنچه را كه فتوا داده است استحباب قرائت دعاي عرفه ی وجود مبارك امام سجّاد است تذكرةالفقهاء جلد هشت صفحه ی181 و صفحه ی182 در طليعه ی صفحه 182 جلد هشت تذكره مرحوم علاّمه ميفرمايد كه «و يستحبّ فيه دعا الّذي دعا به زينالعابدين(عليه السلام) في الموقف و اٴن يكثر من الدعاء لاخوانه المؤمنين و يوثرهم علي نفسه» هم وحدت است هم توحيد آن أنت الّذي كذا، أنت الّذي كذا، أنت الّذي كذا، ميشود توحيد مستحب است كه در دعاي عرفه انسان ديگري را بر خود ايثار بكند اين در دعاهاي ديگر يك چنين استحبابي و يك چنين فتوايي نيامده كه اين نشانه یوحدت است قبل از اين روايتي را از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند در هيمن صفحه ی182 ميگويد «قال ابراهيمبنهاشم رايت عبداللهبنجندب بالموقف فلم أر موقفاً كان احسن من موقفه مازال مادّاً يديه الي السماء و دموعه تسيل علي خدّيه حتّي تبلغ الارض» ابراهيمبنهاشم ميگويد من كسي را در صحنه یعرفه ديدم مثل عبداللهبنجندب نديدم كه اينگونه دعا بكند آنقدر اشك ريخت كه اشكهاي او تا به زمين آمد خب، «فلمّا صرف الناس» مردم منصرف شدند منصرف الناس رفتند من رفتم نزد عبداللهبنجندب گفتم «يا ابا محمّد ما راٴيت موقفاً قطّ احسن من موقفك» اين حالي كه تو داشتي در ديگران نديدم اين همه اشكي كه تو ريختي در ديگران نديدم چطور دعا ميكردي؟ عبداللهبنجندب در جواب ابراهيمبنهاشم گفت «والله ما دعوت فيه إلاّ لاخواني» من هيچ دعايي نكردم براي خودم فقط براي برادران مومن خود دعا كردم مشكلاتي كه داشتند از خدا خواستم حل بشود چرا؟ «وذلك لانّ ابا الحسنموسي» وجود مبارك امام كاظم (سلام الله عليه) «أخبرني انّه من دعا لاخيه بظهر الغيب نودي من العرش و لك مائة الف ضعف مثلاً» من از وجود مبارك امام كاظم شنيدم كه اگر كسي براي برادر مومن خود در غياب او دعاي خير بكند از ناحيه یعرش الهي ندا ميرسد كه صد هزار برابر مشابه اين براي توست تو اگر ده تا دعا كردي صد هزار «مائة ألف» صد هزار ده برابر ده بار خير براي توست يا بيش از اين اگر ضعف بشود ميشود بيست «فكرهت أن أدع مائة ألف مضمونه لواحدٍ لا ادري يستجاب ام لا» من اگر براي خودم دعا ميكردم يك دعا بود آن هم معلوم نبود مستجاب بشود يا نه امّا وقتي براي غير دعا ميكنم صد هزار دعاي مستجاب و مضمون براي من ذخيره ميشود و مشكلات من حل ميشود خب! پس بنابراين دعاي عرفه روز عرفه و مانند آن اين دو خصوصيت را دارد يكي توحيد و ديگري وحدت در دعاهاي ديگر شما حالا دعاي وجود مبارك سيّدالشهداء كه مشخّص است كه صدر و ساقه آن توحيد است دعاي نوراني امام سجّاد هم همينطور است دعاي نوراني امام صادق هم همينطور شما وقتي صحيفه یامام صادق چون براي همه ی اين ائمّه(عليهم السلام) صحيفه درست كردند صحيفه یصادقيّه، صحيفه ی باقريّه، صحيفه ی كاظميّه صحيفه ی رضويّه ـ الحمد لله ـ به بركت انقلاب براي همه ی اينها اين صحائف تدوين شد در صحيفهٴصادقيّه اين حرف هست كه وجود مبارك امام صادق در روز عرفه دعاي عرفه «انت الّذي كذا، انت الّذي كذا، انت الّذي كذا»، اينطور است بنابراين بعد از ظهر امروز را حالا مباحثات را هم تعطيل كرديد كرديد ولي از دعا به جِدّ حدّاكثر بهره را ـ ان شاء الله ـ ميبريد اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر اين كه مرحوم ابنطاوس از اوحديّ علماي اماميه است كه ميگويند در بين رعايا مثل اين سه نفر كم است ائمّه (عليهم السلام) به تعبير مرحوم صاحب جواهر در جواهر دارد اينها وزراي الهي هستند تعبير وزرا را مرحوم صاحب جواهر در جواهر درباره ی ائمّه(عليهم السلام) دارد از علما به عنوان رعايا ياد ميشود در بين رعايا مثل اين سه نفر ميگويند كم است مرحوم ابنطاوس، مرحوم بحرالعلوم، مرحوم ابنفهد حلّي، اقبال مرحوم ابنطاوس تقريباً شايد 150 صفحه حرفهاي علمي و خواندني داشته باشد بقيه یآن صفحات كه دارد كه فلان دعا را بخوانيد اولش اين است آخرش اين است مثلاً از يا چهوقت بخوانيد در چه مكاني بخوانيد اين دستور رسيده است امّا آن مطالب علمي كه مربوط به خود ابنطاووس است شايد در حدود صد صفحه، 150 صفحه باشد اين بزرگوار يعني مرحوم ابنطاوس در اقبال چند جا ادّعا ميكند ميفرمايد ما كساني را ميشناسيم بدون اينكه به تقويم مراجعه كنند، به منجّم مراجعه كنند، يا خودشان استخراج كنند، يا سر به آسمان كنند، ميفهمند اين ماه كسر دارد يا كسر ندارد بعد آن آخرها اظهار ميكنند كه ما اينچنين هستيم خب! اين ديگر معلوم است كم هستند اين گونه آدم ديگر اين بدون اينكه حساب بكند سر به آسمان بكند كارهاي نجومي انجام بدهد ميفهمد ماه كسر دارد يا كسر ندارد اين است. در بخشهايي دارد كه ما كساني را ميشناسيم كه ليله یقدر را درك كردند ميگويد ميگويد بعد ميگويد من هستم ما ليله یقدر [را درك كرديم] بعد ميفرمايد تعجّب نكنيد اگر كسي ليله یقدر را شناخت كسي كه خدا را شناخت كه به مراتب اصلاً قابل قياس نيست مهمتر از ليله یقدر است چگونه ليله یقدر را نتواند بشناسد خب خدا را با چه چيزي ميشناسد خدا را با همين مفهوم با همين علم حصولي البته آنطوري كه اينها خدا را ميشناسند خب بله وقتي كسي خدا را شناخت شناخت ليلة القدر كاري ندارد كه امّا ماها كه با اين مفاهيم سر و كار داريم بله خب، آن حقيقتي است خارجي اين مفهومي است ذهني هرگز با نميشود گفت چون من با اين مفهوم را فهميدم آن حقيقت را هم ميفهمم بنابراين اين را به صورت شفّاف و روشن ميگويد كه بله ما اينطور هستيم ابنطاوس از اين قبيل آدمهاست اين مسئلهاي كه جشن تكليف، جشن تكليف را بعد از انقلاب به بركت انقلاب كه اوّلين ثواب را امام و شهدا ميبرند بعد ديگران اين تتمّه یسنّت همين ابنطاوس است ديگر تا آن روز كه خبري از جشن تشريف نبود يك وقت ديدند ابنطاووس از دوستان خود مثلاً از خواص اصحاب خود را دعوت كرد كه ما يك جشني داريم گفتند چه جشني گفت جشن تشريف من سنّم از پانزده سالگي پانزده سال تمام شد وارد شانزده ساله شدم جشن ميگيرم براي اينكه خدا را شاكرم كه نمردم و به حدّي رسيدم كه الآن مخاطب خدا هستم تا ديروز لايق نبودم كه خدا به من بفرمايد (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ) يا (أَقِيمُوا الصَّلاَةَ) يا كذا و كذا امّا الآن خدا با من حرف ميزند من مخاطب خدا قرار گرفتم و خدا از من چيز ميخواهد من مشرّف شدم نه مكلّف چون اين يك تشريف است و نه كلفت و نه تكليف من بايد جشن بگيرم از زمان ابنطاوس اين بود ساليان متمادي اين متروك بود تا به بركت خونهاي شهدا اين جشن تشريف در بعد از انقلاب راهاندازي شد ابنطاوس يك چنين آدمي است ايشان در اين دعاي پربركت عرفه آن ذيل را ايشان نقل ميكند حالا ما بگوييم مثلاً ايشان مثلاً حرفهاي خودش را به دنبال دعاي امام حسين(سلام الله عليه) آوردهاين خيلي بعيد است اين يك مطلب.
مطلب ديگر اين كه برخيها در اين مولوينامه و اينها هم نوشتند در صفحه ی دوّم اين مولوي جلد صفحه ی دو كه الفباست گرچه يك و دو نيست الف، «باء»، صفحه ی«باء» مولوينامه ی بعضيها آمده براي جلالالدين همايي كه اين ذيل در حِكَم عطائيه آمده براي عطاالله اسكندراني شاذلي اين ذيل در مناجاتهاي او، در گفتگوهاي اوست ظاهراً كلمات اين عارف است كه بعد به صورت ذيل دعاي «عرفه» درآمده خب، اين را شما تحقيق بفرماييد چون اصلش نسخه خطياش در بعضي از كتابخانههاي معتبر قم هست آن بخشي از اين حكم عطائيه شعر است بخشي هم همين مناجات و اينها منتها با توجّه به اين نكته كه مرحوم ابنطاوس در 664 رحلت كرده است جناب عطاالله اسكندراني شاذلي در سنه ی709 هـ . ق در گذشت هر دو براي هـ . ق است تقريباً 45 سال ابنطاوس قبل از ايشان رحلت كرده است ابنطاوس آنطوري كه در تاريخ وفات او ذكر كردند 664 رحلت كرده است و اين شاذلي در 709 رحلت كرده است كه تقريباً فاصله یاين دو 45 سال است 45 سال ابنطاوس قبل از ايشان رحلت كرد گرچه ممكن است اين شاذلي عمر طولاني داشته باشد يك، و در زماني كه ابنطاوس زنده بود آن كتاب را نوشته و اين جملهها و مناجات را در آنجا گنجانده دو، و ابنطاووس از آنها باخبر شده سه، همه ی آنها ممكن است امّا از استبعاد هم نبايد غفلت كرد اگر فرصتي كرديد اين نسخه خطّي آن را در بعضي از كتابخانههاي قم هست آن بخش پاياني و مناجات اين اسكندرانيشاذلي را ملاحظه بكنيد با اين بخش پاياني دعاي نوراني عرفه.
مطلب ديگر اين است كه گاهي ميگويند سبك اين بخش پاياني با ساير ادعيه فرق ميكند اصلاً خود دعاي عرفه ی سيّدالشهداء با دعاهاي ديگر فرق ميكند شما در كدام دعا ميبينيد كه ريز و درشت چهرهها و گونهها و ابروها و مژهها و همه را امام نام ببرد بگويد خدايا اينها را تو دادي و در قبال همه ی اينها من شاكر هستم أسارير وجه، اين خد، گونه، صوره، اين اسارير اين رگهها و ردههاي صورت، همه ی اينها را اسم ميبرد در قرآن كريم حدّاكثر اين است كه (أَلَمْ نَجْعَل لَهُ عَيْنَيْنِ ٭ وَلِسَاناً وَشَفَتَيْنِ ٭ وَهَدَيْنَاهُ) اينهاست امّا حالا لب و دندان و كام و همه ی اينها را اسم ببرد چشم را با همه ی خصوصيات اسم ببرد گوش را به همه ی خصوصيات اسم ببرد اينها در كدام دعاهاست كار سيّدالشهداء هم شبيه هيچ كدام از ائمّه نبود دعاي «عرفهٴ» سيّدالشهداء هم شبيه هيچ دعا نيست با اينكه عليبنابيطالب فحل اين ميدان است امّا اينطور دعاي توحيدي كه تمام بدن را مجسّم كند به خدا عرض كند كه اينها را تو دادي اين در هيچ دعايي نيست بنابراين نميشود گفت چون در ذيل اين تعبير ذيل يا با صدر هماهنگ نيست يا با ساير ادعيه هماهنگ نيست اين را مثلاً حضرت نفرمودند مطابق با برهان هم است.