< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

89/02/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ خيار شرط

نتيجه بحث مسئله دوم كه معلوم بودن مدت شرط خيار مشروط بود تا حدودي به پايان رسيد نتيجه‌اش عبارت از اين شد كه اگر مدت معلوم باشد چه زياد چه كم جايز است و مشروع و اگر مادام العمر بود مرحوم آقاي نائيني اشكال كرد؛ چه اينكه بخش وسيعي از علماي سنت هم اشكال مي‌كنند ولي ظاهراً اشكالي ندارد براي اينكه عموم «المؤمنون عند شروطهم» مي‌گيرد و اگر مجهول باشد اين مجهول سه فرض دارد؛ يا معلوم واقعي است و مجهول عند المتعاقدين است يا نه مجهول واقعي و مجهول عند المتعاقدين است. اگر معلوم واقعي بود و مجهول عند المتعاقدين مثل قدوم حاج، نزول مطر، شفاي مريض و مانند آن اين را بعضيها خواستند بگويند صحيح است و مدتي براي او تعيين كنند و اين هم در حقيقت باطل است چون غرري است و اگر مجهول بود واقعاً و ظاهراً اين هم دو فرض دارد يك وقت است كه اصلاً مدت را ذكر نمي‌كنند مثل اينكه مي‌گويد من اين كالا را فروختم به شرطي كه خيار داشته باشم اما اصلاً نامي از مدت نمي‌برد يك وقت است كه نامي از مدت مي‌برد منتها مدت مجهول است مي‌گويد من چند مدتي چند روزي خيار داشته باشم اين فرع دوم و سوم كه يا اصلاً نامي از مدت نمي‌برد يا مدت را مجهولاً ذكر مي‌كند اين چون مجهول واقعي و مجهول عند المتعاقدين است گذشته از اينكه غرر را به همراه دارد نه قابل تأسيس است نه قابل امضا يك چيزي كه واقعيت روشني ندارد نمي‌تواند مورد حكم شرعي قرار بگيرد چه تأسيساً و چه امضائاً. فرض اول هم چون غرري است باطل است مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) فرمود در اين صورتي كه قدوم حاج و مانند آن مطرح بشود سه روز خيار دارند چرا؟ براي اينكه در روايت دارد كه «الشرط في الحيوان ثلاثة أيام اشترط أو لم يشترط» معلوم مي‌شود چه در صورت شرط چه در صورت عدم شرط سه روز خيار دارند ايشان مي‌فرمايند كه اين مربوط به خيار حيوان است چه تصريح بكنند چه تصريح نكنند خيار حيوان سه روز است. چون اين سخن صواب نبود و خيلي دور از تحقيق بود لذا مرحوم صاحب جواهر مي‌فرمايد كه «و فيه ما فيه» پس اين دليل نيست كه ما اگر گفتند كه قدوم الحاج يا نزول المطر آن را حمل بكنيم بر «ثلاثة أيام». مي‌ماند اجماعاتي كه نقل شده مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد كه بسياري از اين اجماعات نه تنها اجماع محصّل نيست اجماع منقولي هم نيست براي اينكه نقل اجماع است يك وقت است اجماع محصل است كسي تتبّع مي‌كند پژوهش كامل مي‌كند اقوال و آراء را بررسي مي‌كند بعد مي‌گويد من اجماع را تحصيل كردم اين مي‌شود اجماع محصّل يك وقت است كه مي‌گويد ديگران تحصيل كردند تلاش و كوشش كردند تحصيل كردند اجماع را ثابت كردند اين مي‌شود نقل اجماع. يك وقت است كه نه نقل اجماع نمي‌كند چون مي‌بيند زيد گفت اجماعاً او هم مي‌گويد اجماعاً مي‌فرمايد اجماعي كه قاضي ا‌بن‌ برّاج ادعا مي‌كند يك، قاضي اجماعاتي كه ابن زهره ادعا مي‌كند دو، اينها همه اجماعات استادشان مرحوم سيد مرتضي است سه، اگر سيد مرتضي در امتثال بفرمايد اجماعاً اينها هم مي‌گويند اجماعاً شما بايد بگوييد كه «و الدعي عليه الاجماع» نه اجماعاً شما چرا ادعاي اجماع مي‌كنيد؟ شما چرا نقل اجماع مي‌كنيد شما بگوييد اجماع نقل شده است. بنابراين اجماعي كه وضع‌اش اين است بر فرض حجت باشد اين‌گونه از اجماع حجت نيست اينها نمي‌توانند آن فرمايشي كه از مرحوم شيخ از خلاف مرحوم شيخ نقل كرديم او را تثبيت كنند.

فتحصل كه سخن از ثلاثة ايام نيست و اگر مدت مجهول باشد فرض اول مثل فرض دوم و سوم باطل است.

مطلب چهارم اين است كه يك حديثي اهل سنت نقل كردند از حنان‌بن‌منقص كه اين يك آسيبي در سرش ديد در اثر آن آسيب يك مقداري آن رشد فكري خود را از دست داد در معاملات احياناً مخدوع مي‌شد مغبون مي‌شد اينها به عرض پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد حضرت فرمود كه شما در خريد و فروش «لا خلاب» يعني من را فريب ندهيد مغبون نكنيد و اگر چيزي را خريدي تا سه روز خيار داري خب. اين روايت بر فرضي كه سند داشته باشد و صحيح باشد قضيةٌ في موردٍ كه مربوط به اين است كه اگر يك كسي گرفتار خلابِه به كسر يعني فريب خوري و مغبون شدن بود و قدرت تشخيص نداشت و چنين شخصي هم معامله او فرضاً صحيح بود او سه روز خيار دارد اين چه كار دارد به مسئله شرط الخيار. مسئله محل بحث ما اين است كه اگر احد العاقدين بگويد من اين را فروختم يا اين را خريدم به شرطي كه خيار داشته باشم به شرطي كه خيار داشته باشم تا زماني كه مثلاً حاجيها بيايند يا باران بيايد يا بيمار شفا پيدا بكند يك چنين شرطي يا نه فرض دوم و سوم مدتي را تعيين نكند اين چه كار به آن دارد اين رأساً از حريم بحث ما بيرون است. پس سنداً مشكل جدي دارد دلالتاً هم خارج از بحث است. در اين نوشته‌هاي ابني قدامه آنجا اين سخن را من نيافتم ولي در فقه علي المذاهب الاربع اين كاملاً مسئله خلابِه را نقل مي‌كند و اقوال و آراء فقهاي اهل سنت را نقل مي‌كند اين الفقه علي المذاهب الاربعه جلد دوم صفحه 177 اين است مدت خيار الشرط اينها از خيار حيوان چيزي مطرح نكردند ولي خيار مجلس و خيار شرط و اينها را طرح مي‌كنند مدت صفحه جلد دوم صفحه 177 مدت خيار الشرط «في مدة خيار الشرط اختلاف المذاهب» هست حنفيه فتوايشان اين است «قالوا ينقسم خيار الشرط بالنسبة للمدة الي ثلاثة اقسامٍ» خيار شرط را اگر نسبت به مدت بسنجيم سه قول در آن هست، سه مذهب سه رأي در آن است «الاول فاسدٌ باتفاقٍ الثاني جايزٌ باتفاقٍ الثالث مختلفٌ فيه» قسم اول را همه مي‌گويند جايز است قسم دوم را همه مي‌گويند باطل است قسم سوم مورد اختلاف است در داخله مذهب حنفي آن قسم اوّلي كه به اتفاق همه حنفيها باطل است دو نوع «النوع الاول ان يذكر احد المتعاقدين ان يذكر مدة مجهولةً كأن يقول اشتريت علي اني بالخيار اياماً او ابدا» چون ابدا را هم اينها باطل مي‌دانند خب نام مدت را برده گفته «اياماً» ولي تعيين نكرده كه چند روز «النوع الاول ان يذكر مدة مجهولةً كأن يقول اشتريت علي اني بالخيار اياماً او ابدا» اين عند الكل فاسد است «النوع الثاني ان يطلق الخيار بان لم يقيده بمدتٍ اصلاً كأن يقول اشتريت علي اني بالخيار» اصلاً نامي از مدت نمي‌برد نه معلوم نه مجهول «و لم يذكر مدة ما» اين منشأ فساد است «علي ان اطلاق الخيار يفسده اذا كان مقارناً للعقد كما في المثال» توضيحي براي بطلانش ذكر مي‌كند. اين قسم اول كه دو نوع دارد فاسد عند الكل است يعني كل كساني كه حنفي مذهب‌اند. اما قسم دوم «جائزٌ باتفاقٍ و هو ان يذكر مدة ثلاثة ايام فما دونها» بگويد سه روز، دو روز، يك روز مشخص بكند «الثالث» كه مختلفٌ فيه است «و هو ان يقول علي انني شهراً او شهرين ابوحنيفه يقول انه شرطٌ فاسد ابويوسف و محمد يقولون انه جائز» و بحث‌اش را ادامه مي‌دهند جريان خلابِه را در صفحه 174 در طليعه بحث خيار شرط ذكر مي‌كنند مي‌گويند «قد ثبت خيار الشرط بما روي في الصحيحين قال ذكر» اين كسي كه «لا ينبغي ان يذكر قال ذكر رجلٌ لرسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) انه يخدع في البيوع» حالا اين حنان‌بن‌منقض را در آن جوامع روايي هست ولي در الفقه علي المذاهب نيامده «يخدع في البيوع فقال له من بايعت فقل لا خلابة» به حضرت عرض كرد كه من در اثر اينكه مثلاً مشكل صرع پيدا كردم خيلي تشخيص نمي‌دهم و در غالب معاملات مخدوع و مغبون مي‌شوم حضرت مثلاً طبق اين نقل فرموده باشند تو وقتي چيزي مي‌خواهي بخري بگو خلابه و فريب و غبني در كار نباشد «من بايعت فقل لا خلابة ثم انت بالخيار في كل صلعة ابتعتها ثلاثة ايام» تو در هر معامله‌اي سه روز خيار داري خب اين آيا حكم حكومتي است يا نه حكم مربوط به كسي است كه مشكلي در تشخيص دارد خيلي از قيمت روز آگاه نيست؟ چيست؟ اين مربوط به شرط الخيار نيست اينكه مرحوم شيخ مي‌فرمايد كه گذشته از مشكل سند اين اصلاً به باب ما مربوط نيست براي اينكه مربوط به شرط الخيار نيست از همين باب است ديگر گاهي ممكن است حكم حكومتي باشد كه وجود مبارك حضرت درباره شخص چنين حكمي صادر كرده يا نه هر كسي كه به اين وضع كم تشخيصي در اثر بيماري صرع مبتلاست حكم تعبدي او اين است به هر تقدير از مسئله شرط الخيار خارج است «و معنا لا خلابة» به كسر خاء «لا غبن و لا خديعة». بنابراين اين سنداً و دلالتاً از حوزه بحث بيرون است اين مطلب چهارم آن مطالب سه‌گانه هم كه روشن شد.

حالا چون چهارشنبه است تبركاً يك حديثي هم بخوانيم آن حديث چون يك مقداري وقت‌گير بود بحث را يك قدري كمتر كرديم كه به آن حديث نوراني برسيم مرحوم شهيد اول(رضوان الله عليه) شهيد اول درست است شهيد ثاني جزء بزرگان است اما شهيد اول يك خصيصه‌اي دارد كه در كمتر فقها يافت مي‌شود. ايشان خب در فقه خيلي كارهاي عميقي كرده در فلسفه و كلام خيلي كارهاي عميق كرده در فلسفه شاگرد مرحوم قطب رازي بود قطب رازي در قبال قطب شيرازي است قطب شيرازي همان است كه شارح حكمت‌الاشراق است قطب رازي مال همين ورامين است اين محدوده استان تهران را مي‌گفتند ري و منصوب به اين منطقه را مي‌گفتند رازي، رازي رازي يعني همين تهراني و اهل ري و اينها اين استان تهران را الآن مي‌گويند رازي قطب رازي براي همين ورامين بود مرحوم شهيد در مقدمه دروس در شرح حال خودش مي‌گويد كه من در دمشق فلسفه را خدمت قطب رازي خواندم و از انفاس قدسي او استفاده كردم در شام چون هم نزد فقهاي آن منطقه درس مي‌خواند هم نزد حكما مقدمه دروس را ملاحظه بفرماييد مي‌فرمايد كه من فلسفه را در شام نزد قطب رازي خواندم و از انفاس قدسي او استفاده كردم قطب رازي گذشته از اينكه يك حكيم فيلسوف و نامي بود قدرت داوري هم داشت اين الاشارات و التنبيهات كتابي من نه در معقول نه در فقه نه در اصول به اين استحكام نديدم يك كتابي كه چهار نفر رو در روي هم پنجه بكشند كتابهايي كه معمولاً ما در حوزه‌ها داريم همه با قداست و با احترام همراه است مثلاً مرحوم آخوند اگر بخواهد نسبت به مرحوم شيخ اشكال كند مي‌گويد قوله قدس سره در كمال احترام يك چهار تا اشكالي يك اشكالي مي‌كند اين‌گونه از اشكالها غير از پنجه كشيدن و حمله كردن بي محاباست در آن حمله بي محابا هيچ رحمي در آن نيست ابن سينا كتابي نوشته به نام الاشارات و التنبيهات كه تقريباً جزء آخرين نوشته‌هاي اوست فخررازي آمده صدر و ساقه اين كتاب را جرح كرده حمله كرده چنگال كشيده پنجه كشيده و چيزي باقي نگذاشته مرحوم خواجه آمده مدافعانه از حريم شيخ و عليه فخررازي و به چنگال كشيدن پرداخت و چيزي از فخررازي نگذاشت مرحوم قطب رازي وراميني آمده محاكمه كرده اين شارحين را گاهي شارحين و ماتن را اين يك ميزگردي تشكيل داد بين اين دو فحل و دو پهلوان داوري كرده است خب كسي بخواهد بين خواجه نصير و امام رازي داوري بكند بايد يك آدم قدري باشد ديگر اگر مرحوم شهيد در طليعه دروس مي‌گويد من از انفاس قدسيه شيخنا الاستاد قطب رازي فلسفه را آموختم اين است.

حالا يك نكته‌اي هم ايشان در همين بحثهاي كلامي دارد كه اين را ان‌شاء‌الله در يك فرصت ديگري مجلس مربوط به اساتيد و مجلس بايد عرض بكنيم كه فرمايش مرحوم شهيد در بحثهاي كلام چگونه خودش را به فلسفه آشنا كرده و حكيم سبزواري كجا از فرمايش ايشان استفاده كرده و او را به نظم درآورده كه اين بايد بماند. مرحوم شهيد در غالب اين آثار علمي نوشته‌اي دارد در جريان اربعين نويسي هم چون نقل شده است كه «من حفظ اربعين حديث» براي امت من يا از امت من پاداش فراواني دارد مرحوم شهيد(رضوان الله عليه) اين حديث را نقل مي‌كند و چند اربعين نوشته اربعين اول، اربعين دوم، اربعين سوم اينها نوشته يكي از آن اربعينهايي كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) نوشته اربعيني است كه مشتمل بر مسائل اعتقادي و كلامي و معجزه و امثال ذلك است در اين موسوعه پر بركتي كه چاپ شده است جزء نوزدهم صفحه 253 حديث 31 از احاديث چهل‌گانه حديثي كه ايشان نقل كردند در اربعين پس جزء 19 صفحه 253 حديث 31 آن حديث اين است كه ايشان با همين اجازه روايي كه دارند از اساتيدشان نقل مي‌كنند تا مي‌رسند به محمد‌بن‌حرب هلالي كه امير مدينه بود گفت امير مدينه وقتي خدمت وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) مشرف شد عرض كرد «يابن رسول الله في نفسي مسئلةٌ اريد ان اسئلك عنها» من بالأخره پيشم يك سؤالي است مشكلي دارم مي‌خواهم از شما بپرسم وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «ان شئت اخبرتك بمسئلتك قبل ان تسئلني و ان شئت فاسئل» اگر خواستي بپرس و اگر خواستي علم ما را بداني من بگويم چه مي‌خواهي سؤال بكني «فقلت له» اين محمد‌بن‌حرب هلالي امير مدينه گفت من به عرض امام صادق رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رساندم «يابن رسول الله و بأي شيء تعرف ما في نفسي قبل سؤالي عنه» قبل از اينكه من بپرسم چه مي‌خواهم بپرسم شما از كجا مي‌داني از دل من باخبري از كجا مي‌داني من چه مي‌خواهم بپرسم؟ حضرت فرمود طبق يك آيه طبق يك روايت طبق يك آيه انسان ممكن است از اسرار ديگران باخبر بشود طبق يك روايت هم ممكن است انسان از راز ديگري باخبر باشد «قال بالتوسم» افرادي كه متوسم‌اند متوسم يعني وسمه شناس اين سيما اصل‌اش وسم است موسوم است اين سمه مثل عده، جهة اين واوش حذف شده آخرش «ة» اضافه شده اصلش وسم بود وسم يعني علامت موسوم يعني علامتدار متوسم يعني علامت شناس اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» دارد (إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ) متوسمين كساني‌اند كه وسمه شناس‌اند، علامت شناس‌اند، آيه شناس‌اند نشان شناس‌اند چيزي كه در درون انسان جزء درونمايه باشد علامتي دارد اينها علامتها را مي‌فهمند فرمود: «بالتوسم أ ما سمعت قول الله عزوجل (إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ)؟» پس طبق اين آيه ما متوسمي داريم خب اگر متوسمي در بين امت اسلامي باشد مصداق كاملش اهل بيت‌اند ديگر اين دليل قرآني دليل روايي هم قول رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود: «اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله عزوجل» خب پس اول توسم كه آيه قرآن است دوم فراست كه حديث نوراني است مؤمن با نور خدا مي‌فهمد نور خدا درون و بيرون را روشن مي‌كند ديگر. يك وقت است با نور باصره مي‌بيند اين فقط جسم را مي‌بيند يك وقتي با نور نور السماوات و الارض مي‌بيند درون را هم مي‌بيند. امير مدينه بعد از اينكه امكانش ثابت شد عرض كرد خب حالا بفرماييد ببينم كه من چه مي‌خواهم بپرسم «قال فقلت له يابن رسول الله فاخبرني بمسئلتي» بفرماييد من چه مي‌خواهم بپرسم. وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به امير مدينه فرمود: «أردت ان تسئلني عن رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لم لم يطق حمله عليٌ(عليه السلام) عند حد الاصنام عن سطح الكعبة» تو مي‌خواهي بپرسي كه وقتي وجود مبارك پيغمبر فاتحانه وارد مكه شدند خواستند كعبه را از لوث بتها پاك كنند بتهاي پشت بام كعبه را بريزند دور اوّل خود حضرت پا گذاشتند روي دوش حضرت امير حضرت امير ديد كه نمي‌تواند حضرت پيغمبر را تحمل كند و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت امير فرمود حالا تو بيا روي دوش من وجود مبارك حضرت امير خب خيلي حيا كرد و حاضر نشد به دستور پيغمبر اين كار را كرد پا را گذاشت روي دوش پيغمبر و بتها را از بالاي كعبه برداشت. سؤال من اين است از طرفي حضرت امير(سلام الله عليه) آن توان را دارد كه در قلعه خيبر را بكند و اربعين زراع بيندازد كنار اين قدرت علي است از طرفي هم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سوار يك مركوب عادي مي‌شدند سوار يك اسب مي‌شدند قدرت حضرت امير به مراتب بيشتر از اين قدرت مركوب بود چطور شد كه علي‌بن‌ابي‌طالب نتوانست پيغمبر را تحمل بكند؟ چطور شد؟ من اين را مي‌خواهم بپرسم حضرت فرمود كه تو مي‌خواستي اين را بپرسي فرمود تو مي‌خواهي اين را بپرسي كه «لم لم يطق حمله عليٌ(عليه السلام) عند حط الاصنام عن سطح الكعبة مع قوة علي و شدته(عليه السلام) و ما ظهر منه في قلع باب القموص بخيبر و الرمي بها ورائه اربعين زراعا و كان لا يطيق حمله» يعني حمل اين باب «اربعون رجلا و قد كان رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يركب الناقة و الفرس و البغلة و الحمار و ركب البراق ليلة المعراج و كل من ذلك دون علي(عليه السلام) في القوة و الشدة» تو مي‌خواهي يك چنين مطلبي را بپرسي «قال فقلت له عن هذا و الله اردت ان اسئلك يابن رسول الله» قسم به خدا من مي‌خواستم همين مطلب را بپرسم حالا «فاخبرني» رازش را بگوييد كه چرا آنجا نتوانست اينجا توانست؟ وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) طبق اين نقل فرمود: «ان علياً(عليه السلام) له برسول الله شرفٌ و به ارتفع» درست است ولي خداست اما در آن نشئه ملكوت كه خب نور واحدند جا براي بحث نيست كه كدام افضل است كدام فاضل است كدام مفضول چون كثرتي در كار نيست اما در عالم طبيعت در عالم كثرت بالأخره قرآن بر پيغمبر نازل شد بر حضرت امير كه نازل نشد. نبوت براي پيغمبر است رسالت براي پيغمبر است قرآن براي پيغمبر است به بركت پيغمبر علي‌بن‌ابي‌طالب مشرف شد و بالا آمد «برسول الله شرف و به ارتفع و به وصل الي اطفاء نار شرك و ابطال كل مبعودٍ دون الله عزوجل و لو علاه النبي» اگر پيغمبر روي دوش حضرت امير قرار مي‌گيرد و حضرت امير وسيله ارتفاع پيغمبر قرار مي‌گرفت «ولو علاه النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لحط الاصنام لكان بعلي مرتفعاً و مشرفاً و واصلاً الي حط الاصنام» لازمه‌اش اين بود كه پيغمبر به وسيله حضرت امير بيايد بالا در حالي كه اين‌چنين نيست «ولو كان ذلك كذلك لكان افضل منه» اگر اين ‌طور بود كه علي‌بن‌ابي‌طالب باعث ارتفاع و تشرف پيغمبر مي‌شد حضرت امير افضل از پيغمبر بود ـ معاذ الله ـ بعد نمونه‌ها ذكر مي‌كند. نمونه‌هايي ذكر مي‌كند كه در غالب موارد اهل بيت به وسيله پيغمبر بالا آمدند اين بالا آمدن ظاهري هم نشان آن بالا آمدن باطني است «الا تري ان علياً(عليه السلام) قال لما علوت ظهر رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شرّفت و ارتفعت حتي لو شئت ان انال السماء لنلتها» مگر نمي‌داني كه حضرت امير گفته وقتي من پا روي دوش پيغمبر گذاشتم آنقدر احساس ارتفاع و شرف كردم كه اگر مي‌خواستم دستم به آسمان برسد مي‌رسيد اينقدر «أ ما علمت ان المصباح هو الذي يهتدي به في الظلمة و انبعاث نوره من اصله و قد قال عليٌ(عليه السلام) انا من احمد كالضوء من الضوء يا كالضوء من المضيء» اين نبايد عبارت اين باشد فرمود مگر نه اين است كه نور از چراغ است؟ از آن معدن است از آن اصل است؟ حضرت امير يك نوري است كه از چراغ نبوت كمك مي‌گيرد چه اينكه خود حضرت امير هم گفت من همان طور كه نور ضوء از مضيء كمك مي‌گيرد من هم از پيغمبر كمك مي‌گيرم خب «أ ما علمت ان محمداً و علياً(صلوات الله و سلامه عليهما) كانا نوراً بين يدي الله جل جلاله قبل خلق الخلق بالفي العام و ان الملائكة لما رأت ذلك النور رأت له اصلاً قد انشع و منه شعاعٌ لامع» كه اينجا شهاب دارد اينها مگر نمي‌دانيد كه قبل از خلقت جهان وجود مبارك حضرت امير و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليهما و آله و سلّم) يك نور بودند و از اين نور چندين نور چندين شعاع منشعب مي‌شد آن‌گاه فرشته‌ها عرض كردند «الهنا و سيدنا ما هذا النور فاوحي الله عزوجل اليهم هذا نورٌ من نوري اصله نبوة و فرعه امامة اممن نبوة فلمحمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عبدي و رسولي و اما الامامة فلعلي حجتي و وليي و لو لا هما ما خلقت خلقي أما علمت ان رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رفع يدي علي(عليه السلام) بغدير خم حتي نظر الناس الي بياض ابتيهما فجعله مولي المسلمين و امامهم؟» همه اينها را پيغمبر به عهده دارد پيغمبر علي‌بن‌ابي‌طالب بلند كرد پيغمبر سمت او را از طرف ذات اقدس الهي اعلام كرد اينها براي حضرت امير است بچه‌هاي حضرت امير را هم پيغمبر بلند كرد همه را روي دوش گذاشت «و قد احتمل الحسن و الحسين» يعني حمل كرد حسن و حسين(عليهم السلام) را «يوم حضيرة بني النجار فلما قال له بعض اصحابه ناولني احدهما» بعضي از اصحاب به حضرت عرض كردند يكي از اين بچه‌ها را بدهيد ما داشته باشيم هر دو را شما داشته باشيد خسته مي‌شويد «ناولني احدهما يا رسول الله قال(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نعم الحاملان و نعم الراكبان و ابوهما خيرٌ منهما» اينها محمول‌اند «نعم الحامل» نه نعم الحاملان «نعم الراكبان» اين دو تا راكب خوبي‌اند پدر اينها از اين دو بهتر است درباره حضرت امير و درباره حضرت حجت(سلام الله عليه) يك فضيلتي نقل شده. حالا درباره حضرت حجت يك حساب خاصي است ولي درباره حضرت امير نقل شده كه پدر اينها «ابوهم افضل» سرّش اين است كه مسئله امامت هم شبيه مسئله نبوت و رسالت است انبياء هر كدامشان آن نصاب لازم نبوت را بايد داشته باشند لذا (لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ) لكن دارد (لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ) مرسلين هر كدام نصاب لازم رسالت را بايد داشته باشند اما (تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ) دوازده امام هر كدام نصاب لازم امامت را بايد داشته باشند ولي ممكن است «تلك الائمة فضلنا بعضهم علي بعض» اين اگر روايت معتبر باشد دليل عقلي امتناعي ندارد شواهد نقلي هم تأييد مي‌كند لذا فرمود كه: «و ابوهما خيرٌ منهما و انه(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كان يصلي باصحابه فاطال سجدة من سجداته» همين قصه معروف كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند نماز جماعت مي‌خواندند با اصحابشان يكي از سجده‌ها را طولاني كردند بعد از سلام تمام شدن نماز «فلما سلم قيل له يا رسول الله لقد اطلت هذه السجدة» اين سجده را چرا طولاني كردي مثلاً ذكري چيزي وارد شده كه ما بايد بدانيم؟ «فقال(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ان ابني ارتحلني و كرهت ان اعجله حتي ينزل» فرزندم روي دوشم سوار شد من خوشم نيامده كه اين را پياده كنم ذكر را ادامه دادم تا او خودش پياده بشود اينها تمثيل معقول به محسوس است يعني همان طور كه ظاهراً پيغمبر اينها را بالا برده باطناً هم پيغمبر اينها را بالا برده «و انما اراد بذلك رفعهم و تشريفهم و النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسولٌ نبيٌ امامٌ» هر سه صفت را دارد اما «و عليٌ ليس بنبي و لا رسول» فقط امام است لذا «فهو غير مطيق لحمل اثقال النبوة» او طاقت ندارد كه آن بار سنگين نبوت را حمل بكند كسي كه (إِنّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً) بايد خودش ثقيل و وزين باشد تا قول ثقيل را حمل بكند و آن پيغمبر است «فقال(عليه السلام) انك» و وجود مبارك امام صادق به امير مدينه فرمود تو آن شايستگي و لياقت را داري اگر نظر شريفتان باشد در ذيل همين آيه نون و القلم يك چند جمله‌اي از تفسير كنزالدقائق و نورالثقلين و اينها نقل كرديم درباره اينكه نون چيست قلم چيست نهر است فرشته است نور است نقل كرديم بعد حضرت به راوي فرمود كه بلند شو من بيش از اين در امان نيستم بر تو حالا اينجا وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به اين سائل مي‌فرمايد كه «انك لاهلٌ للزيادة» تو مي‌تواني بگويي زدني رب زدني علما و خداوند به وسيله اولياي خود علمت را زياد كند «انك اهلٌ للزيادة» به چيزي كه سؤال نكردي حالا من دارم مي‌گويم «ان رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حمل علياً علي ظهره يريد بذلك انه ابو ولده و امام الائمة من صلبه كما حول ردائه في صلاة الاستسقاء و اراد ان يعلم اصحابه بذلك انه قد تحول الجدب خسوا» ببينيد همان جريان اينكه وجود مبارك امام صادق حاشيه كفن‌اش نوشته كه اشهد خيليها هم روي كنار كفنشان همان اسم را مي‌نويسند مستحب است در صلاة استسقاء الآن فتوا مي‌دهند يا مثلاً جزء آداب نماز استسقاء اين است كه آن امام جماعت عبايش را پشت رو كند اينها نمي‌دانند كه عبا پشت و رو كردن چيست چه كسي اين كار را كرد و براي چه اين كار را كرد؟ وجود مبارك امام صادق به عنوان راز كار پيغمبر اين را دارد به امير مدينه مي‌گويد، مي‌گويد حضرت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چند تا كار كرد علي‌بن‌ابي‌طالب را بلند كرد تا نشانه آن رفعت ملكوتي باشد در نماز استسقاء عبايش را برگرداند تا به مردم بفهماند اوضاع برگشت آن قحطي و گراني و بي آبي و خشكسالي به ترسالي تبديل شد خواست مردم را به اين وضع بفهماند ما خيال مي‌كنيم برگرداندن عبا مستحب است اين جزء آداب است ديگر مي‌گويند مستحب است امام جماعت اين كار را بكند «احتمل رسول الله» اين كار را كرد مي‌خواست بفهماند كه حضرت امير را بالا ببرد «كما حول ردائه في صلاة الاستسقاء و اراد ان يعلم اصحابه بذلك» عبايش را پشت و رو كرده تا مي‌خواست به همه بفهماند كه اوضاع عوض شد اوضاع متحول شد «انه قد تحول الجو» يعني خشكسالي قحطي گراني به خسو و فراواني به ترسالي. امير مدينه وقتي كه اين لطف سرشار را از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) ديد عرض كرد كه «زدني يابن رسول الله» حالا كه به ما لطف داريد يك مطلب ديگري هم بفرماييد آن‌گاه وجود مبارك امام صادق اين مطلب را فرمود: «احتمل رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) علياً يريد بذلك ان يعلم قومه انه هو الذي يخفف عن ظهر رسول الله ما عليه من الدين و الاداة و الادا عنه من بعده» حضرت امير را روي دوش خودش قرار داد تا به همه اعلام كند كسي كه دوش پيغمبر را سبك مي‌كند همين علي است آن وعده‌هاي او آن دينهاي او دستورهاي او همه را از دوش پيغمبر برمي‌دارد همين علي‌بن‌ابي‌طالب است خيلي از وعده‌ها بود كه حضرت به امت داد و زنده نماند تا آن وعده‌ها را عمل كند حضرت امير عمل كرده و مانند آن. بعضيها دين خواندند در اين عبارت را شرح تجريد هم هست چون حضرت دِيني نداشت دين يعني آن دين من را تو بايد ادا كني نه دين را چون حضرت دِيني نداشت «قال فقلت له يابن رسول الله زدني فقال(عليه السلام) انه قد احتمله و ما حمل لانه معصومٌ لا يحمل ما حمل لانه معصومٌ لا يحمل وزراً و تكون اقواله و افعاله عند جميع الناس حكمتاً و صوابا» اين را نشان داد تا روشن بشود «علي رئوس الاشهاد» كه اين معصوم است باري ندارد قولش حجت است و مانند آن «و قد قال النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لعلي يا علي ان الله تبارك و تعالي حمّلني ذنوب شيعتك ثم غفرها لي و ذلك قوله عزوجل ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر» اين ناظر به مقام شفاعت است نه اينكه ـ معاذ الله ـ گناهان شيعه بر پيغمبر تحميل شد بعد بخشيده شد نه‌خير به پيغمبر حق شفاعت داده شد كه او به حضرت عرض بكنند كه «قف تشفع و تشفع» (وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضي) هم گفتند ناظر به مقام شفاعت است «و لما انزل الله تبارك و تعالي» اين جمله را نازل كرد (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ) «قال النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايها الناس عليكم انفسكم» اين «عليكم» اسم فعل است يعني «الزموا» تكان نخوريد آدم مسافري كه هيچ يكي از اين راه را بلد نيست امير قافله به او راه نشان داده كه همين جا باش تكان نخور اطراف خطر فراوان است يعني تو الآن در بزرگراهي سر راهي همين جا باش تكان نخور اين «عليكم» يعني «الزموا» تكان نخوريد كجا؟ «الزموا انفسكم» سر جايتان باشيد روي جانتان حركت كنيد نه اينكه اين جان را بگذاريد اينجا بيرون حركت كنيد الآن خيليها هستند كه جانشان را گذاشتند اينجا بيرون حركت مي‌كنند تمام تلاش و كوشششان اين است يك خانه‌اي تهيه كنند، اتومبيلي تهيه كنند، فرشي تهيه كنند اينجا بگذارند با اين جان خالي حركت كنند بروند خب با جان خالي كجا مي‌خواهي بروي اينجا را تعمير بكن نه بيرون را. خدا غريق رحمت كند مرحوم صدرالمتألّهين را ايشان از بزرگان ديگر هم نقل مي‌كنند كه يك آدم سرمايه‌دار، سرمايه‌دار غير از سرمايه‌گذار است او كه سرمايه‌گذاري مي‌كند او كار توليد مي‌كند اشتغال توليد مي‌كند بركات جامعه را زياد مي‌كند او بركت الهي است. اما آنكه سرمايه‌دار است نه سرمايه‌گذار اين را ايشان حالا از چه كسي نقل مي‌كند حالا البته در فرمايشات خودشان در تفسير هست كه اينها هرگز ترقي نمي‌كنند مثل درخت. درخت هرگز رشد نمي‌كند چون سرش در لجن است دهانش در لجن است اينكه بالا آمده فروعات درخت است اينكه اصل درخت نيست اصل درخت دهان درخت مغز درخت چشم درخت گوش درخت در گل و لاي است اينها هم كه اهل گل و لاي‌اند اهل فراهم كردن ماده و طبيعت‌اند با دست خالي دارند مي‌روند هرگز ترقي نمي‌كنند فروعاتشان بالا آمده اينها خيال مي‌كنند رشد كردند اينجا هم حضرت فرمود: «عليكم انفسكم» سر جايتان باشيد «قال النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايها الناس (عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ)» بعد فرمود: «و عليٌ نفسي» خب اين را كدام مفسر مي‌تواند از اين آيه استفاده بكند به خودش جرأت مي‌دهد اين ‌طور استفاده بكند اين همان «انما يعرف القرآن من خوطب به» است ديگر «و عليٌ نفسي و اخي اطيعوا علياً و انه مطهرٌ معصوم عليكم انفسكم» سر جايتان باشيد سر جاي جانتان باشيد جان ما كيست؟ جان ما علي‌بن‌ابي‌طالب است آنها جان جانان‌اند همان طور كه جان ما بر بدن مسلط است امام معصوم بر جان ما مسلط است مي‌شود جان جانان اول مي‌گويند سر جايتان باشيد يعني روي جانتان باشيد حالا كه آمديم يك پله بر روي جانمان ايستاديم مي‌گويند سر جاي جانانتان باشيد در خدمت امامتان باشيد از او جدا نشويد «فانه مطهرٌ معصومٌ لا يضل و لا يشقي ثم تلا هذه الآيه ( قُلْ أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ ) بعد ثم قال الصادق(عليه السلام) لي به امير مدينه ايها الامير لو اخبرتك بما في حمل النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عليا عند حط الاصنام من سطح الكعبة من المعالي التي ارادها به» اگر من به آن اسراري كه در حمل علي هست شما درباره بعضي از مسائل ما شك مي‌كنيد كه مي‌گويي اينها چه كسي هستند لذا به همين مقدار بسنده مي‌كنيم روح و ريحان الهي نصيب اين خاندان باشد به بركت صلوات بر محمد و آل محمد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo