< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

89/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/مبدا و منتهاي خيار حيوان

آخرين فرعي كه در اين مسئله مطرح شد اين است كه اكنون كه زمان حدوث خيار حيوان مشخص شد و آن اين است كه زمان عقد است نه زمان افتراق آيا هر عقدي منشأ پيدايش خيار حيوان است يا عقد واجد جميع شرايط مملك بالفعل «فيه وجهان و القولان» اگر ما گفتيم همين كه عقد شد خيار حيوان مي‌آيد به دليل اينكه در آن نصوص دارد كه متبايعان بالخيارند «ما لم يفترقا و بالحيوان ثلاثة أيام» عنوان متبايع، بايع، مشتري همين كه صادر شد خيار حيوان مي‌آيد چه اينكه خيار مجلس هم مي‌آيد و عنوان بايع و مشتري وقتي حاصل مي‌شود كه عقد بيع حاصل شده باشد با حدوث عقد بيع عاقدها مي‌شوند بايع و مشتري پس همان طور كه خيار مجلس مي‌آيد خيار حيوان هم مي‌آيد. پس هر عقدي بما انه عقد هم باعث حدوث خيار مجلس است هم باعث حدوث خيار حيوان و اينكه ما گفتيم در زمان افتراق نيست يعني در زمان عقد است اين سخن ناصواب است و مورد قبول بسياري از فقها نيست آنكه مورد قبول است آن است كه آن عقدي كه مملك بالفعل باشد آن خيار مجلس مي‌آورد آن خيار حيوان مي‌آورد و مانند آن. با اين تفاوت برخي از فروع وضع‌اش روشن مي‌شود و آن اين است كه گاهي عقد واجد جميع شرايط هست در بخش تعويض ولي واجد جميع شرايط نيست در بخش متعاوضان و واجد جميع شرايط نيست در بخش عوضين چون در كتاب بيع ملاحظه فرموديد كه سه عنصر محوري در بحث بيع مطرح است يكي فصلي است كه به تعويض برمي‌گردد يك فصلي است كه به متعاوضان برمي‌گردد يك فصلي است كه به عوضين برمي‌گردد يعني «في العقد و العاقد و المعقود عليه» در كتاب بيع اين سه فصل و سه مقطع بحث شد فصل تعويض و فصل عقد شرايط عقد، ايجاب، قبول، ترتيب، موالات، عربيت، ماضويت، انشا اينها مطرح مي‌شود كه «العقد ما هو؟» در شرايط متعاوضان اين است كه آن عاقدها بالغ باشند، عاقل باشند، مختار باشند، مالك باشند، يا ملك باشند، يا كالا مال آنها باشد، يا مأذون از طرف مالك باشند بالوكاله يا بالولايه و مانند آن در شرايط سوم كه فصل سوم است عوضين است كه مبيع يا كلي است يا جزئي اگر كلي شد يا في المعين است يا در ذمه و كالا يا جزء چيزهاي ارزي است صرفي است يا نه كالاهاي عادي است لذا مسئله صرف و سلم در شرايط عوضين حكم خاص خودشان را دارند اگر عقدي در هر سه مقطع واجد جميع شرايط بود اين عقدي است بالفعل مملك بالفعل است با تمام شدن عقد همان طوري كه خيار مجلس حادث مي‌شود خيار حيوان هم حادث مي‌شود يك وقت است كه نه عقد واجد جميع شرايط است يعني عربيت و ماضويت و انشا و ترتيب و موالات و اينها را داراست لكن عاقد مشكل دارد يعني عقد عقد فضولي است عاقد نه مالك است و نه مَلِك نه مِلك مال اوست نه مُلك دارد نفوذ دارد بالوكاله او بالولايه و مانند آن بيگانه است چون عاقد بيگانه است اين عقد مؤثر بالفعل نيست ملكيت نمي‌آورد يا نه عاقد مَلِك يا مالك هست يا مالك كالا يا مأذون از طرف مالك است بالأخره يا مِلك دارد يا مُلك دارد از طرف عاقد مشكلي نيست لكن عوض يك چيزي است كه بايد بالفعل قبض بشود و آن معاملات صرفي است در معاملات صرف عوض هيچ مشكلي ندارد تعويض‌اش صحيح است لكن بايد في المجلس اخذ بشود قبض بشود اگر در مجلس قبض نشد اين عقد مملك بالفعل نيست. عقد هست ولي مملك بودنش بالقوه است نه بالفعل پس «فالعقود علي انحاء» آن عقدي كه مملك بالفعل باشد مثل اينكه شرايط فصل اول و دوم و سوم صحيح است مالك دارد ملك خودش را مي‌فروشد جزء صرف و سلم هم نيست نه كلي است و نه كالاي نقدين است و مانند آن و بالفعل اين عقد مملك است پس طرفين يعني بايع و مشتري بالفعل مالك عوض و معوض مي‌شوند خيار مجلس هم آن زمان است و خيار حيوان هم همان زمان ولي اگر عاقد فضول بود و اين عقد فضولي بود يا معقود عليه آن مبيع نقدين صرف بود كه بالفعل ملكيت نمي‌آيد آيا در اينجا هم خيار حيوان بالفعل هست يا نه؟ پس خيار حيوان در مقابل زمان افتراق هست اما نه به معناي اين است كه چون در زمان افتراق نيست پس در زمان عقد است. اين يك نزاع داخلي هم بايد حل بشود كه آيا هر عقدي باعث پيدايش خيار حيوان است يا آن عقدي كه مملك بالفعل باشد؟ اين يك نزاع درون گروهي است به اصطلاح. پس يك نزاع اين بود كه آيا در زمان عقد خيار حيوان مي‌آيد يا بعد از افتراق؟ اين حل شد كه مربوط به زمان افتراق نيست حالا كه در زمان عقد است آن عقد بايد مملك بالفعل باشد يا مملك بالقوه هم باشد كافي است با صحت تأهليه كافي است؟ بزرگان نوعاً همين معناي دوم را پذيرفتند كه عقدي باعث پيدايش خيار حيوان است كه مملك بالفعل باشد يعني واجد جميع شرايط فصول سه‌گانه باشد تعويضاً متعاوضاً و عوضين گفتند چرا؟ براي اينكه ظاهر اين دو وجه استشهاد شده يكي در فرمايشات مرحوم شيخ است يكي ديگر نيست ظاهر اينكه عقد همين كه تمام شد خيار حيوان مي‌آيد اين عقد، عقد مملك است ظاهرش اين است وقتي گفتند متبايعان يعني متبايعان به بيعي كه يكي واقعاً بشود مشتري يكي بشود واقعاً بايع خب چه كسي مالك مي‌شود چه وقت مالك مي‌شود آن وقتي كه اين عقد مملك باشد ديگر پس ظاهر اين عقد و بيع عنوان بايع عنوان اشتري همان مملك بالفعل است تعبير ديگر نشانه ديگر اين است كه در اين روايات دارد كه «صاحب الحيوان بالخيار»؟ حالا چه صاحب الحيوان را ما حمل بر مشتري بكنيم كما هو المعروف يا نه بگوييم علي ما هو الحق صاحب الحيوان هر كسي هست حيوان چه ثمن باشد چه مثمن آنكه بالفعل صاحب حيوان است مشتق ظهور دارد در متلبس بالفعل صاحب حيوان چه بايع باشد چه مشتري بايد كه قول سوم است اين بالخيار است خب چه كسي صاحب حيوان است؟ آنكه حيوان را بالفعل مالك شد ديگر اگر اين عقد به فعليت بالفعل ملك او نباشد كه صاحب الحيوان نيست. بنابراين اين بدتر از آن «من قضي عنه المبدأ» است «من قضي عنه المبدأ» يعني اين ذات متلبس به آن مبدأ بود ولي فعلاً فارغ است اما اين هنوز متلبس نشد بعداً متلبس مي‌شود استعمال مشتق در «من قضي عنه المبدأ» محل اختلاف است كه حقيقت است يا مجاز؟ اما استعمال مشتق در كسي كه يتلبس بعدُ اين عند الكل مجاز است ديگر پس صاحب الحيوان به كسي نمي‌گويند كه بعداً صاحب حيوان بشود بالأخره الآن صاحب حيوان است ديگر خب.

پس بنابراين اين تعبير صاحب الحيوان نشان مي‌دهد كه شخص اگر بالفعل صاحب حيوان شد خيار حيوان دارد معلوم مي‌شود تا ملك نيايد خيار حيوان نيست حالا كه اين‌چنين است پس در عقد فضولي چون عقد صحيح است خيار حيوان نيست الا بعد الاجازه چون شما اگر بخواهيد بگوييد اين فضول خيار دارد فضول كه بيگانه است فضول كه صاحب الحيوان نيست اگر بخواهيد بگوييد مالك خيار دارد مالك كه نه بايع است نه مشتري عنوان متبايعان آن مالك واقعي را شامل نمي‌شود. نعم، با اجازه اين عقد سرگردان يك صاحبي پيدا مي‌كند الآن فضول عقد كرده مال زيد را فرش زيد را فروخته آن مشتري كه بالاصاله اين فرش را خريد اين مخاطب (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) هست اين ديگر حق ندارد به هم بزند اما اين فضول اين كسي كه فرش غصبي را فروخته اين كه بايع نيست اينكه مأمور به وفاي به عقد نيست (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) كه فضول را شامل نمي‌شود چه وقت صاحب فرش مأمور به وفاي به عقد است در صورتي كه اين عقد بشود عقده چه وقت اين عقد، عقده مي‌شود آن وقتي كه بگويد «اجزت» اگر اجازه دادم اين عقد سرگردان به او ارتباط پيدا مي‌كند مي‌شود عقده وقتي عقده شد (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) شامل حالش مي‌شود. (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) معنايش اين نيست كه بر شما واجب است كه عقد ديگران را وفا كنيد كه (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) معنايش اين است كه «فاليوف كل رجلٍ منكم عقده» هر كسي عقد خودش را وفا كند خب اين ملك كه اين عقد كه عقد مالك نبود با اجازه عقد مالك مي‌شود پس تازه كه او اجازه داد عقد هم تازه به او مرتبط مي‌شود تازه وفا مي‌آيد تازه خيار حيوان مي‌آيد و مانند آن. نعم، اگر ما قائل شديم كه اجازه كاشف است معلوم مي‌شود از همان زمان وقوع اين عقد، عقد او بود و اگر الآن سه روز شد يا از سه روز گذشت اين شخص ديگر خيار حيوان ندارد اين خيار حيوانش گذشت و اگر غبني، رؤيتي چيزي باشد آن خيارها هست ولي ديگر خيار حيوان نيست و اگر قائل شديم به اينكه اجازه ناقل است نه كاشف اليوم اين شخص صاحب عقد شد اليوم مالك شد و اليوم هم خيار حيوان شروع مي‌شود خب.

پرسش: ...

پاسخ: حالا ببينيم همان طور كه خسارتها وضع‌اش روشن است نمائات متصل و منفصل وضع‌اش روشن است در بحث اجازه مشخص شد كه علي الكشف اين خسارتها مال كيست «من كان له القول و عليه القول» تمام نمائات متصل و منفصل علي الكشف مال مجيز بود تمام خسارتها هم به عهده اوست خب.

پرسش: اگر اجازه را كاشف بدانيم و بعد از سه روز اجازه بيايد آن وقت جعل خيار حيوان لغو مي‌شود.

پاسخ: نه اصلاً خيار حيوان الآن همين الآن هم گذشتيم كه خيار حيوان ندارد ديگر جعل نيست خيار حيوان او ساقط است چون از سه روز قبل اين عقد عقد او بود و اگر علم غيب مي‌داشت مي‌توانست خيار حيوانش را عمل بكند ولي خبر نداشت خيار حيوان آمده و رخت بربست و تمام شده و تازه او آگاه شد علي الاجازه همه آثار ملك سابق بر او بار است همان طور كه نمائات متصل نمائات منفصل بدون اطلاع او ملك او مي‌آيد غرامتها هم بشرح ايضاً [همچنين] ديگر اگر بره‌اي توليد كرد شيري توليد كرد همه اين بركات براي اوست قيمت سوقيه رفته بالا كه زيادي حكميه است براي اوست خسارتها هم كه دامنگير او مي‌شود ديگر علي الاجازه كه علي الكشف.

پس بنابراين عقد آن عقدي كه مملّك است باعث حدوث خيار حيوان است در عقد فضولي چون صحت تأهليه دارد ملكيتي نيامده بالفعل خيار حيوان نيست مگر بعد الاجازه اگر اجازه كاشف بود خيار حيوان از همان زمان قبل آمده اگر چيزي از سه روز مانده است كه در تتمه مدت او خيار حيوان دارد و اگر چيزي از سه روز نمانده كه خيار حيوانش رخت بربسته است و علي النقل خيار حيوانش از همان زمان شروع مي‌شود خب اين مربوط به عقد فضولي.

مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد كه بعضي از معاصران تصريح كردند به همين نكته كه بايد زمان ملك باشد نه زمان عقد. اين معاصران ظاهراً گفتند كه مرحوم آقا شيخ محقق آقا شيخ علي است كه تعليقه‌اي دارد بر لمعه مرحوم شهيد گرچه گوشه‌اي از اين عبارت در جواهر هست ولي اين معاصر منظور صاحب جواهر نيست براي اينكه آن مثالي كه مرحوم شيخ نقل مي‌كند كه بعضي از معاصرين اين‌چنين تمثيل كرده‌اند اين تمثيل در جواهر نيست اما در ذيل تقريرات مرحوم آقاي خوئي به جواهر اسناد داده شد جواهر جلد 23 صفحه 24 يك گوشه‌اي از عبارت هست كه زمان ملك مراد است اما اين تمثيلي كه مرحوم شيخ نقل مي‌كند در جواهر نيست برخيها كه تتبع بيشتري كردند گفتند كه نه تنها در جواهر نيست در فرمايشات مرحوم آقا شيخ اسد الله تستري معاصر مرحوم شيخ كه مرحوم شيخ گاهي از او به معاصر ياد مي‌كنند در فرمايشات ايشان هم در مقابيس نيست مگر اينكه در فرمايشات مرحوم آقا شيخ علي محقق در تعليقه‌شان بر شرح لمعه خب. آن مثال چيست؟ آن مثال اين است كه مثال زده اگر كسي گندمي را مثلاً طعامي را به سلم بفروشد و حيوان را به عنوان ثمن بگيرد چه وقت اين خيار حيوان پديد مي‌آيد آن وقتي كه اين طعام قبض و اقباض شده باشد. توضيح مطلب اين است كه مبيع طعام است يعني گندم چند كيلو گندم يا چند خروار گندم را سَلم فروشي كرده كه در خرمن در هنگام خرمن بپردازد اين يك، ثمن اين گندم حيوان است اين دو، اين حيوان را بالفعل گرفته اين سه، ولي خيار حيوان هنوز نيست اين چهار، وقتي اين گندم تحويل و تحوّل شد خيار حيوان مي‌آيد پنج، اين معلوم مي‌شود كه خيار حيوان در زماني هست كه ملك حاصل شده باشد مرحوم شيخ مي‌فرمايد حالا چرا اين مثال را زده؟ معمولاً وقتي كه بخواهند مثال بزنند در خيار حيوان بالأخره مي‌گويند حيواني را به عنوان سلم بفروشد مي‌شود كلي مي‌فرمايد اين تمثيل ايشان مبني بر اين است كه در بحث قبل گفته شد آيا خيار حيوان در كلي فروشي هم راه دارد يا مبيع بايد شخصي باشد آنجا ما گفتيم كه مبيع يا شخصي است يا كلي في المعين است يا كلي في الذمه يا كلي صرف و سلم اگر مبيع بعضيها گفتند اگر مبيع كلي سلمي باشد يعني پاييز بايد تحويل بدهد سلفي باشد پاييز بايد تحويل بدهد خيار حيوان نيست البته مبني بر آن است چون مبني بر آن است و اين بزرگوار هم شايد موافق با آن نظر بود لذا مثال را به اين صورت زد كه حيوان بشود ثمن كه شخصي است طعام بشود كلي زيرا اگر حيوان مثمن بود و كلي بود چون خيار حيوان مخصوص به بيع شخصي است و در بيع كلي نيست با اين مثال با ممثّل هماهنگ نبود پس سرّ اينكه ايشان حيوان را ثمن قرار داد و طعام را مثمن براي اينكه اگر حيوان كلي باشد خيار حيوان برنمي‌دارد لذا عبارت عدم نيست همان كلمه عدم نبايد باشد مبنيٌ.

پرسش: شايد سرّش اين باشد كه آن كلي ذمه به ذمه بشود مثل بيع كالي به كالي.

پاسخ: نه از آن جهت نيست چون در بحثهاي قبلي گذشت كه مبيع آيا كلي باشد هم خيار حيوان هست يا نه؟ كه آنجا «فيه وجهان و قولان» بود بعد انتخاب شد كه نه عيب ندارد خيار حيوان آنجا هم هست منتها خيار حيوان با آن حكمت سازگار نيست كلي خب شما حيواني كه در ذمه است شما چه چيز را مي‌خواهيد ببينيد؟ آنها براي اينكه نحوه تغذيه نحوه شير دادن نحوه راه و روش رفتن نحوه برگشتن به اسطبل و آغل اينها را مشخص مي‌كنند كلي في در ذمه كه اين آزمايشها را ندارد كه خب آن حكمت.

پرسش: ... آيا صحيح است يا صحيح نيست؟

پاسخ: بله صحيح است ديگر آن نسيه است ولو شخص باشد كالي به كالي يعني طرفين نسيه باشد باطل است عوض و معوض يكي‌اش بايد نقد باشد يا هر دو نقد يا احدهما نقد باشد آن به آن برمي‌گردد. غرض اين است كه عبارت مكاسب كلمه عدم نبايد داشته باشد همان كلمه اختصاص بايد باشد «مبنيٌ علي اختصاص خيار الحيوان بالمعين» نه در كلي نيست نه «مبنيٌ علي عدم الاختصاص» اگر «مبني علي عدم الاختصاص» بود كه مرحوم آقا شيخ علي مثال نمي‌زند كه به اينكه حيوان ثمن بشود و طعام كلي كه خب نه خود حيوان كلي باشد او مثمن خب.

بنابراين آنها خيلي تلاش كردند و گفتند كه چاره نيست مگر اينكه اين عدم بايد باشد خب عدم نبايد باشد و عبارت هم همين است كه حيوان ثمن است يك، طعام مثمن است دو، چرا مرحوم آقا شيخ علي بر خلاف مشهور حيوان را ثمن قرار داده نه مثمن؟ براي اينكه اگر حيوان مثمن باشد چون مثمن كلي است در اين مثال در كلي خيار حيوان نيست «مبنيٌ علي اختصاص خيار الحيوان بالمعين» و امثال ذلك خب.

به هر تقدير اين مثال را آن بزرگوار ذكر كرد حالا اين ديگر مربوط به عبارت اين كتاب بود اگر مبيع كلي باشد چون بالفعل ملكيت نمي‌آيد اين مشكل دارد خيار حيوان مشكل دارد لكن اگر ما گفتيم چه كلي چه جزئي همان ملكيت متزلزل يا ملكيت شأني كافي است خيار حيوان خواهد آمد لكن اين با حكمت خيار حيوان سازگار نيست. اما اگر گفتيم كه صاحب الحيوان خيار دارد آن مبيع كلي است كه طعام باشد ولي ثمن شخصي است اينجا خيار حيوان هست علي ما هو التحقيق. چون صاحب الحيوان خيار دارد چه بايع باشد چه مشتري و قول سوم پذيرفته شد. آخرين فرع اين مجموعه اين است كه در صرف چه كنيم؟ اين صرافها كه معامله مي‌كنند تا قبض نشود معامله ملكيت نمي‌آيد اگر ما گفتيم كه تا قبض نشود ملكيت نمي‌آيد يك، و عقد صحيح نيست دو، خب جا براي خيار حيوان نيست براي اينكه وقتي عقد صحيح نبود نه اين شخص بايع است نه آن شخص مشتري ما چهار تا عنوان داشتيم يا سه تا عنوان متبايع داشتيم و اين منحل مي‌شود به بايع و مشتري متبايعان داشتيم يك، مشتري داشتيم دو، صاحب الحيوان داشتيم سه، نه اين شخص مي‌شود صاحب الحيوان نه طرف مقابل مي‌شود مشتري نه طرفين مي‌شوند متبايعان براي اينكه همه‌اش بالقوه است قبل از قبض اگر در معامله صرف و سلم شما بخواهيد اين خيار مجلس را خيار حيوان كه نيست چون مربوط به حيوان است آن در صرف و سلم جا براي خيار حيوان نيست اينكه در ذيل مرحوم شيخ به مناسبت ذكر مي‌كنند مربوط به خيار مجلس است به يك مناسبتي جريان خيار مجلس را در اين سه سطر آخر مكاسب ذكر مي‌كند وگرنه در معامله صرف كه جا براي خيار حيوان نيست مي‌فرمايند كه اگر ما خيار مجلس يعني خيار مجلس يعني كلاً بحث از خيار حيوان رفته خيار مجلس اين براي يك تناسبي است اگر در معامله صرف ما قائل به خيار مجلس هستيم بالأخره بايد جوابگو باشيم خيار يعني چه كار مي‌كند؟ خيار مي‌آيد اگر به مال بخورد كه علي ما هو الحق اين‌چنين نيست اگر خيار بخواهد به عين تعلق بگيرد كه عده‌اي قائل‌اند عينها كه جابجا نشد هنوز ملكيت نيامده چون حصول ملكيت در معامله صرفي به قبض است قبض كه حاصل نشد مبيع همچنان در ملك بايع واقع است ثمن همچنان در ملك مشتري خيار بايد چه كار كند؟ خيار مي‌آيد معامله را به هم مي‌زند يعني چه كار مي‌كند؟ يعني ثمن رفته را برمي‌گرداند مثمن رفته را برمي‌گرداند اما چيزي كه نرفته تا جابجا بشود كه اگر خيار به عين تعلق بگيرد در معامله صرف قبل از قبض خيار معقول نيست براي اينكه مبيع همچنان ملك بايع است ثمن همچنان ملك مشتري و اگر به عقد تعلق بگيرد كما هو الحق عقد مي‌آيد تعويض مي‌كند «تبديل مالٌ بمال» اينجا كه عقد تبديل نكرده كه تا قبض نيامده كه عقد مبدل نيست مبيع همچنان ملك بايع است ثمن همچنان ملك مشتري است. اين خيار چه كار مي‌خواهد بكند؟ خيار معامله را فسخ مي‌كند يعني چه؟ معقول نيست مرحوم شيخ مي‌فرمايد كه دو تا كار از آن برمي‌آيد يكي اينكه اگر ما گفتيم درست است كه در معامله صرفي قبل از قبض ملكيت نيست ولي اگر فتوا بر اين بود كه اگر دو تا صرّاف معامله صرفي كردند ايجاب و قبول خواندند تقابض واجب است اين وجوب قبض يك حكم شرعي است اگر خيار داشتند با فسخ كردن اين وجوب تقابض رخت برمي‌بندد قبلاً بر اينها قبض و اقباض واجب بود الآن نيست پس اثر خيار اين است يك، دو: ما اگر گفتيم كه تقابض واجب نيست ولي اين عقد اين ايجاب و قبول يك صحت تأهليه‌اي را به همراه دارد كه اگر قبض ضميمه‌اش بشود اثر خاص خود را خواهد داشت معناي صحت تأهليه اين است كه «لو انضم اليه الباقي لأثّر في الكل» الآن غَسل دست راست صحيح است در وضو صحيح است يعني چه؟ يعني مي‌شود با او نماز خواند؟ نه اين دست راستي را كه اين شخص شست اين عضو وضو غَسلش صحيح است صحيح است يعني چه يعني «لو انضم اليه غسل باقي الاجزاء و مسح باقي الاجزاء لصح الوضوء» معنايش همين است اين مي‌شود صحت تأهليه يعني اهليت آن را دارد. در بيع صرافي اگر عقدي نباشد ايجاب و قبولي در كار نباشد صرف قبض و اقباض كه معامله نيست مگر اينكه خود او ايجاب و قبول باشد به عنوان معاطات وگرنه صرف قبض و اقباض بدون انشا كه اين معامله نيست ولي اگر عقد ايجاب و قبول باشد اين صحت تأهليه را دارد معناي صحت تأهليه اين است كه با اين ايجاب و قبول اگر قبض و اقباض ضميميه بشود «لأثّر في البيع» پس اين تأثير براي اين عقد هست خيار در اين فضا اين عقد را از اين صحت تأهليه خارج مي‌كند اگر يك كسي بگويد «فسخت» يعني اين ديگر اين ايجاب و قبول «كأن لم يكن» است بالأخره يك چيزي بايد باشد كه خيار اگر اعمال شده اثر داشته باشد ذكر خيار مجلس در بخش پاياني مكاسب بي ارتباط يعني بي ارتباط محض است با بحث خيار حيوان چون سخن از خيار حيوان نيست در قبض لكن براي اين است كه صرف و سلم يك تناسبي دارند في الجمله نه بالجمله و خيار هر جا مي‌رود بايد مؤثر باشد و تاثير در همين مقدار كافي است اين را به عنوان نمونه ذكر كردند.

حالا چون روز چهارشنبه است يك حديثي را تبركاً از بيانات نوراني وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بخوانيم اين كار پربركتي كه سازمان محترم تبليغات كرده كه كلمات رسول اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در سيزده چهارده جلد چاپ كردند كه قبلاً از همان جلد سيزدهم مي‌خوانديم الآن يك كار پربركتي هم هست كه مجموعه در دو جلد جمع شده يعني آن اسناد و آن منابع حذف شده فقط فرمايشات خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ذكر شده در دو جلد كه اين يك بركتي هم هست در جلد اول در باب همين بحثهاي علم صفحه 476 به بعد آنجا اين فرمايشات هست جلد اول اين تلخيص موسوعه كلمات رسول اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در صفحه 476 «تدبير العاقل لتقسيم زمانه» اين «نظم امركم» «نظم امركم» كه در بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) هست در فرمايشات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم هست كه عاقل براي خودش برنامه‌ريزي مي‌كند چون مستحضريد ما هم در مسائل داخلي مشكل جدي داريم هم در مسائل خارجي در مسائل داخلي اگر براي خودمان يك مشغله‌اي نداشته باشيم اين نفس براي ما مشغله مي‌سازد ما را سرگرم مي‌كند گاهي آدم مي‌بيند يك جا نشسته مي‌خواهد مطالعه بكند حواسش رفته جاي ديگر تا ما براي خودمان برنامه‌ريزي نكنيم اين دستگاه درون ما وهم و خيال از يك سو شهوت و غضب از سوي ديگر ما را به كار خود مشغول مي‌كند لذا ما هيچ چاره‌اي نداريم در جريان درون گروهي براي خودمان برنامه‌ريزي بكنيم. مشكل خارجيمان هم اين است كه ما دوست داريم رفيق داريم آشنا داريم در يك شهري زندگي مي‌كنيم در يك قبيله‌اي زندگي مي‌كنيم اگر ما يك برنامه ضروري و حتمي نداشته باشيم هر كسي ما را به هر جايي مي‌خواند آن وقت ناچاريم بشويم امعه يعني «انا معكم انا معكم» وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه عاقل ضمن اينكه آن كارهاي تجارت و امثال ذلك‌اش را دارد براي برنامه‌هاي ويژه خود بايد كه چهار قسمت داشته باشد «ينبقي للعاقل اذا كان عاقلاً ان يكون له اربع ساعاتٍ من النهار» منظور از اين نهار در قبال شب نيست يعني شب و روز گاهي كه مي‌گويند يوم در مقابل ليل است مثل صلاة يوميه در مقابل صلاة ليليه است گاهي كه مي‌گويند يوم يعني شبانه روز يعني بيست و چهار ساعت يكي «ساعة يناجي فيها ربه» يك ساعت مناجات داشته باشيم. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف من لا يحضر از امام(عليه السلام) نقل مي‌كند كه «ان المصلي يناجي ربه» نمازگزار با خداي خود مناجات مي‌كند خب چه بهتر كه انسان با بهترين دوست‌اش مناجات كند او هم گوش مي‌دهد «ان المصلي يناجي ربه» حالا اگر نماز شد كه خب مشمول اين است در غير نماز بود باز مشمول اين است ساعتي كه با خداي خود مناجات كند «و ساعةٌ يحاسب فيها نفسه» خودش را به عنوان حسيب كامل مسئول بداند و از خودش مسئوليت طلب بكند كه تو چه كار كردي اين حرف را براي چه زدي؟ اين امضا را براي چه كردي؟ و اين غذا را براي چه خوردي چطور خوردي؟ چه كسي به همراهت بود؟ اين بيان نوراني قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «حشر» كه دارد (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ) بيان لطيف سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي اين است كه اين (وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ) يعني شما نظريه بدهيد نظر‌پردازي كنيد بررسي كنيد محفوف به دو تقواست آيه به اين كوچكي دو طرف اين حكم را با تقوا بست اول تقوا، آخر تقوا، وسط محاسبه (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ) يك، (وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ) (وَ اتَّقُوا اللّهَ) دو، اين جمله وسط محفوف به تقواست اين براي چيست؟ براي اينكه آدمي كه مي‌خواهد اهل محاسبه باشد حسابگر باشد خب محاسبه براي چه وقت است؟ براي بعد از داد و ستد است ديگر پايان روز كه يك تاجر حساب مي‌كند يا پايان ماه كه حساب مي‌كند يا پايان سال كه حساب مي‌كند كه چقدر سود برده چقدر زيان كرده اين محاسبه براي كيست و براي چه وقت است؟ مال آن وقتي است كه دقيقاً هر چه مي‌فروشد بنويسد هر چه مي‌خرد هم بنويسد اگر دستش خالي است آن وقت چه چيز را بايد محاسبه كند اگر كسي فقط سودهاي خود را بنويسد ضررها را ننويسد اين مي‌تواند پايان روز حسابگر خوبي باشد؟ يا بايد هر دو را بنويسد پس يك اتقوا اللهي است قبلاً قبل از محاسبه كه اين را مي‌گويند مراقبه يعني درست يادداشت كن كه چه كار كردي بنويس حالا معصيت كردي يادت نرود خلاف كردي مكروه بود هر چه بود اين (اتَّقُوا اللّهَ) خوب ضبط بكن مگر نمي‌خواهي حساب بكني اگر مي‌خواهي حساب بكني فقط آن سودها را مي‌خواهي بنويسي اين ضرر را نمي‌خواهي بنويسي؟ اگر ضرر را كسي ننويسد كه حسيب خوبي نيست پس (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ) در نوشتن در ثبت نه در محاسبه اين مربوط به مراقبه است مراقبتان باشيد هر چه گفتيد و كرديد واقعاً بينكم و بين الله يادداشت كنيد نه اينكه معصيت نكنيد اين معصيت نكنيد را آيات ديگر گفته اتقوا، اتقوا، اتقوا جاي ديگر گفته اينجا مال مراقبه است معصيت كردي؟ باتقوا باش بنويس بگو من معصيت كردم اين مربوط به اين نيست كه گناه نكن آن گناه نكن را آيات ديگر مي‌گويد اينجا مي‌گويد اگر بخواهي محاسبه كني اول بايد اهل مراقبه باشي در مراقبه باتقوا باش يادداشت بكن آزاد مرد باش اين يك (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ) حالا كه همه را نوشتي كه چند تا معصيت كردي چند تا احسان كردي حالا بيا شب حساب بكن (وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ) نظريه پردازي كن نظر بده محاسبه بكن اين دو، در اين محاسبه هم (وَ اتَّقُوا اللّهَ) اين تقواي دوم براي محاسبه است آن تقواي اول براي مراقبه است تقواي اول اين است كه هر چه كردي درست بنويس غرض اين است كه او نمي‌خواهد بگويد گناه نكن آن آيه كه مي‌گويد گناه نكن آيات ديگر است اين آيه مي‌خواهد بگويد گناه كردي بسيار خب ولي بنويس مراقب به كسي مي‌گويند كه رقبه به گردن اين كه مي‌گويند گردن كشي كرده، گردن كشي، سركشي كرده سركشي كرده همين است ديگر اين كسي كه در امتحانات مي‌رود مراقبت سركشي مي‌كند يعني گردن كشي مي‌كند ببيند كه چه كسي تقلب كرده چه كسي تقلب نكرده ديگر اين را مي‌گويند رقيب.

پرسش: حاج آقا از بزرگترين گناهان كبيره است اقرار به گناه.

پاسخ: اقرار نه پيش خداي خود از بهترين عبادات است در همين توسلات است كه «و جعلت الاقرار بالذنب اليك وسيلتي» پيش خدا آدم اقرار بكند مگر نفرمود: (وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ) گاهي انسان به خدا عرض مي‌كند كه «توسلت اليك بربوبيتك» خدايا من بزرگواري تو ربانيت تو را وسيله قرار دادم همان طور كه ولايت اهل بيت را وسيله قرار مي‌دهم نماز و روزه را وسيله قرار مي‌دهم ربوبيت تو را وسيله قرار دادم «توسلت اليك بربوبيتك» اين مال اين گاهي هم مي‌گوييم كه «و جعلت الاقرار بالذنب اليك وسيلتي» تو فرمودي (وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ) من هم وسيله آوردم براي اينكه بد كردم اقرار به گناه نزد پروردگار در دنيا وسيله است خب رقيب به كسي مي‌گويند كه رقبه بگشايد، گردن كشي كند سركشي كند ببيند شما فرمودي رقيب خودت باش پس آن آياتي كه دلالت مي‌كند بر اينكه گناه نكنيد باتقوا باشيد آيات ديگر است اين آيه كه ناظر به رقيب بودن است اين است كه بسيار خب حالا هر چه كرديد درست بنويس اين ‌طور نيست كه گناهاني يادت برود فقط صوابها را يادت باشد (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ) اين مال اول اين دفتر مراقبه است كه همه را يادداشت كرديم حالا مي‌خواهيد محاسبه كنيد نظريه پردازي كنيد اظهار نظر كنيد ديگر به خودت رشوه نده (وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ) في المحاسبه در محاسبه دقيق باش اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «ساعة يحاسب فيها نفسه» مي‌تواند ناظر به اين بخش باشد «و ساعة يأتي اهل العلم الذن يبصرونه امر دينه و يُنصحونه أو يَنصحونه» اينكه خدمت علما برود يا نزد صاحبان بصيرت برود نزد صاحبان نصيحت برود كه او را موعظه كنند نصيحت كنند حرف او اثر بكند درست است كتاب خواندن اثر دارد انسان خودش مطالعه بكند بهره مي‌برد لكن حرف يك صاحب نفسي اثر خاص خودش را دارد. چهارم كه «و ساعة يخلي بين نفسه و لذتها من امر الدنيا فيما يحل و يحمل» اينكه خودش را سخت نگيرد يك زندگي متوسط داشته باشد با اعضاي خانواده‌اش با دوستانش با رفقايش بخواهد منزوي باشد بخواهد همه‌اش اهل ترك دنيا و امثال ذلك باشد براي او سخت است ترك دنيا به معناي بي رغبتي او نعمت خوبي است. اما انزواي از جامعه دستور داده نشده همه‌اش گفتند بالأخره با مردم با مردم. در بخشهاي ديگري فرمودند كه زهد در دنيا باعث رشد علم است يعني اگر كسي زاهد در دنيا بشود در صفحه 477 يكي از بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين است كه «من زهد في الدنيا اثبت الله حكمت في قلبه» مي‌بينيد دو تا طلبه يا دو تا دانشجو يا در حوزه‌اند يا در دانشگاه‌اند استعدادها يكي است ولي يكي موفق‌تر است يكي بهتر مي‌فهمد استعداد يكي است آن كه از راه گوش و از راه چشم كتاب مطالعه مي‌كنند يكي‌اند اما آنكه از درون مي‌جوشد فرق مي‌كند آن كه زاهد است اين ظرفيت دلش براي مطالب نو آماده است خدا آن ظرفيت را پر مي‌كند مظروف مي‌دهد آن كه اهل هر جايي است او ظرفيت را پر كرده پس دو تا طلبه يا دو تا دانشجو از نظر استعداد يكي‌اند از نظر تلاش و كوشش يكي‌اند از نظر مطالعه با چشم يكي‌اند از نظر گوش دادن حرف استاد يكي‌اند ولي يكي مؤفّق‌تر است يكي بهتر مي‌فهمد يكي كمتر اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه زهد در دنيا باعث مي‌شود كه از درون حكمت مي‌جوشد نظير «من اصبح لله اربعين صباحا» يا «من اخلص لله اربعين صباحا تنفجر ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo