< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

88/12/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ مسقطات خيار مجلس

دومين مسقط از مسقطات خيار مجلس جريان اسقاط بود كه بعد از عقد ذو الخيار بگويد كه «اسقطت خياري». در اين زمينه دو مبحث بود يكي مقام امكانش كه گذشت. يكي مقام اثباتش كه با چه لفظ، با چه فعل، با چه قولي مي‌توان اسقاط كرد مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد كه چون نص خاصي در اين زمينه نيامده هر چه كه عرفاً دلالت بكند بر اينكه اين شخص حق خودش را ساقط كرده است كافي است و چون صيغه خاصي و مانند آن اخذ نشد. اما و الذي ينبغي ان يقال اين است كه ما بايد به اين ادله چهارگانه‌اي كه مرحوم شيخ اقامه كرده‌اند مراجعه كنيم ببينيم طبق اين ادله چهارگانه در مقام ثاني كه مقام اثبات و اظهار اينكه اين شخص ساقط كرده است بر چه چيزي دلالت دارد استفاده بكنيم. ادله چهارگانه به دو قسم تقسيم شده بود يك قسم فاقد دلالت بود مثل مسئله اجماع كه اولين دليل بود مسئله «المومنون عند شروطهم» كه چهارمين دليل بود. چون اينها صلاحيت دلالت بر اينكه حق خيار را مي‌توان اسقاط كرد ندارند؛ بنابراين نمي‌شود از اينها كمك گرفت بر فرض هم اجماع تام باشد او گويا نيست او ناظر به مقام ثبوت است.

پرسش: ...

پاسخ: خب حالا چون قبول داشت نقل كرد ديگر

پرسش: در اصول وقتي بحث مي‌كنند مي‌گويند قبول نداريم اجماع را.

پاسخ: بله ايشان هم در بعضي از فرمايشاتشان دارند كه مخالفت با مشهور دشوار است چه رسد به مخالفت با اجماع. وقتي همه فقها يا غالب فقها يك مطلبي را گفتند مخالفت كردن آسان نيست لذا اين را ذكر مي‌كنند بعد اگر دليل مهمي هم داشتند او را مطرح مي‌كنند در غالب اين موارد براي احترام گذاشتن به ساير فقها(رضوان الله عليهم) ذكر مي‌كنند ولي ملاحظه كرديد در جايي كه دليل ديگري بر مسئله نباشد يا با «فيه تأمل» يا «فيه نظر» يا «فيه احتياط» مي‌گذرند اين ‌طور نيست كه به خود.

پرسش: غرض اين است كه يكي از ادله شرعي ما هست يا نيست؟

پاسخ: نه نيست دليل شرعي ما عقل است و قرآن است و سنت. اجماع اگر كاشف از سنت بود مي‌شود حجت و اگر نبود نيست ما كه نظير عامه فكر نمي‌كنيم بگوييم خود اجماع حجت است چون اصول قسمت مهم از همان علماي عامه آمده و آنها عقل را تنزل دادند متاسفانه به مرحله تمثيل منطقي كه همان از آن به قياس ياد مي‌شود تنزل دادند آنكه عقل نيست به قياس كه از او به عقل ياد كردند و قرآن و روايت و اجماع. اجماع هم مي‌گويند كه اگر علماي امت بر يك مسئله‌اي اتفاق نظر داشته باشند همين به نفسه حجت است به دليل اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لن تجتمع» يا «لا تجتمع امتي علي الخطاء» فخر رازي و امثال فخر رازي تلاش و كوشش كردند تا از آيه (وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّي وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ) كمك بگيرند فخر رازي در بحثهاي تفسيري اگر حضور مي‌داشتيد آنجا نقل شد در ذيل آيه (وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ) آنجا فخر رازي مي‌گويد كه از شافعي چون خود ايشان شافعي مذهب است ديگر از شافعي سؤال كردند كه چه دليل بر حجيت اجماع داريد؟ ايشان ثلاث مئه سيصد بار اول تا آخر قرآن را مطالعه كرد مرور كرد تا اين آيه را يافت اين سيصد بار را ايشان در تفسير نقل مي‌كنند كه (وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ) راهش راه جهنم است معلوم مي‌شود اگر مؤمنين يك راهي رفتند راه بهشت است مؤمنين اگر فتوا به امري دادند اين مي‌شود حجت بعد آن وقت مؤمنين راهي كه مي‌روند براي اينكه علماي دين و فقهاي دين در بين اينها هستند فتوايي دادند كه هم خودشان برابر آن فتوا عمل مي‌كنند هم مؤمنين پس عمل امت مثل آيه قرآن حجت شرعي است. اين معنا بدون اينكه اصلاح بشود از اصول عامه به اصول ما آمده متأسفانه الآن در ما هم رواج پيدا كرده كه منبع اصول كتاب و سنت است و عقل است و اجماع. اجماع هرگز يعني هرگز در برابر آنها نيست اجماع زير پوشش سنت است به هر تقريبي كه اجماع تقرير بشود چه دخولي باشد چه لطفي باشد بايد از رأي معصوم يا از رضاي معصوم(عليه السلام) كشف بكنيم. پس بنابراين مي‌شود زير سنت منبع اصلي عقل است و قرآن است و سنت، سنت يا با خبر كشف مي‌شود يا با شهرت يا با اجماع. اجماع به هيچ وجه جزء اين منابع شرعيه نيست بايد كشف از سنت بكند اگر كشف كرد حجت است بايد از قول معصوم كشف بكنيد ديگر به هر تقدير اين اصول بايد يك بازسازي عميق علمي بشود اين ‌طور قطاري بحث كردن نه راه علمي دارد نه به جايي مي‌رسد بايد بگوييم منبع ما يا عقل است يا نقل يك، نقل يا قرآن است يا سنت دو، سنت را يا با خبر كشف مي‌كنيم يا با شهرت يا با اجماع سه، خبر يا واحد است يا متواتر واحد يا مستفيض است يا غير مستفيض شهرت يا روايي است يا فتوايي است يا عملي اجماع يا محصل است يا منقول اين مي‌شود چارت تشكيلاتي اصول كه آدم مي‌شود رويش بحث كرد. اما بگوييم «المقام الرابع في الاجماع» به هر تقدير اجماع زير پوشش سنت است اگر از قول معصوم و نظر معصوم(عليه السلام) كشف كرد حجت است وگرنه نه در اين‌گونه از موارد كه بناي عقلا زياد است و عرفيات زياد است و قبل از اسلام بود بعد از اسلام هست بعد از اسلام هم در حوزه مسلمين هست در حوزه غير مسلمين هست يقيناً اجماعي در كار نيست «المومنون عند شروطهم» هم ثابت شد كه راهي براي استدلال او نيست مي‌ماند همان دو دليل در وسط يكي فحواي صحيحه علي‌بن‌رئاب است و ديگري هم فحواي «الناس مسلطون علي اموالهم» صحيحه علي‌بن‌رئاب كه دارد ذلك منه رضاً اين رضاي به لزوم بيع است نه رضاي به اصل بيع و صحت معامله اين مي‌تواند دلالت بكند بر اينكه هر چيزي كه كشف از رضا كرد حجت است خواه آن كاشف فعل باشد يا قول حقيقت باشد يا مجاز ولو با اشاره حالا يا بالكتابة يا بالاشارة كسي از او سؤال كرد كه شما خيارتان را ساقط كرديد؟ اين سرش را تكان داد اشاره كرد بله كافي است براي اينكه اين دلالت مي‌كند بر اينكه اين راضي به لزوم معامله است و حق خودش را ساقط كرده پس لفظ خاص يا فعل مخصوص يا حقيقت يا مجاز هيچ كدام دخيل نيست.

اما درباره «الناس مسلطون علي اموالهم» كه اين روايت مرسله از آن جهت كه مورد عمل اصحاب است به آن تمسك كردند اين «الناس مسلطون علي اموالهم» به فحوا شامل مسئله حقوق مي‌شود كه «الناس مسلطون علي حقوقهم» چند تا شبهه در همين مسئله فحواست كه يك مقدار در مقام اول گذشت يك مقداري فعلاً اشاره مي‌شود. يك اشكال اساسي بود كه چون در بحث معاطات گذشت و در موارد ديگر هم به آن اشاره شد اينجا هم به آن اشاره مي‌شود در بحث معاطات كه آيا معامله معاطات صحيح است يا نه؟ بيع فعلي مثل بيع قولي صحيح است يا نه؟ آيا در بيع ما احتياجي به لفظ داريم يا نيازي به لفظ نيست فعل هم كافي است؟ برخيها خواستند به «الناس مسلطون علي اموالهم» تمسك كنند كه انسان مال خودش را مسلط است يا با فعل مي‌فروشد يا با قول آنجا مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) يك اشكال حاد و نقدي دارند كه برابر اشكال مرحوم آخوند غالب شاگردانشان مرحوم آقا شيخ محمد حسين اصفهاني(رضوان الله عليه) مرحوم آقاي نائيني بعد شاگردان اين بزرگواران پذيرفتند تا مي‌رسد به مرحوم آقاي خوئي حشر همه اينها با اولياي الهي همه اينها قبول كردند اين اشكال را كه «الناس مسلطون علي اموالهم» ناظر به مسببات است نه ناظر به اسباب «الناس مسلطون علي اموالهم» مي‌گويد انسان محجور نيست ممنوع نيست هر معامله‌اي كه مي‌خواهد بكند حلال است مي‌خواهد بيع كند، اجاره كند، مضارعه كند، مضاربه كند، مساقات كند، رهن بدهد آزاد است. اما اصلاً ناظر به اين نيست كه با چه سببي شما بيع كنيد اجاره بدهيد با چه صيغه‌اي با چه فعلي با چه قولي ناظر به اين نيست چون حيثيت توجه «الناس مسلطون» متوجه مسببات است نه سبب اطلاق ندارد تا شما به اطلاقش تمسك بكنيد يا در موارد شك به اطلاقش تمسك بكنيد و مانند آن وقتي «الناس مسلطون علي اموالهم» دليل نبود بر اينكه به هر سببي مي‌توان مال را منتقل كرد «الناس مسلطون علي حقوقهم» كه لفظي ندارد منتها از فحوا مي‌خواهيد كمك بگيريد هم به طريق اوليٰ. بر فرض هم ما يك چنين قاعده‌اي مي‌داشتيم كه «الناس مسلطون علي حقوقهم» آن هم «الناس مسلطون علي اموالهم» بود كه فاقد دلالت بود چون ناظر به مسبب است نه ناظر به سبب.

پرسش: اگر در بين عقلا و عرف چيزي به عنوان سبب نقل و انتقال مطرح نيست و ردعي هم از شارع نرسيده بود.

پاسخ: خب بله اين همان حرف بحث ديروز است كه ما مهمترين دليلمان امضاي شارع است او هم مسبب را تأمين مي‌كند هم آن سبب را.

پرسش: يعني مي‌شود به «الناس مسلطون علي اموالهم» براي تشريع همين سبب استناد كرد.

پاسخ: نه براي اينكه او اصلاً ناظر نه ردعي نرسيده غير از اينكه ما بخواهيم بگوييم اين لفظ امضاست همان ردع نرسيدن كافي است ديگر. خود شارع مقدس هم برابر همين مردم با مردم معامله مي‌كرد آنهايي كه مي‌رفتند خودشان يا اعضاي منزلشان لوازم منزلي تهيه مي‌كردند با همين معاملات عرفي معامله مي‌كردند ديگر. ديگر كه اينها را نمي‌آمدند صيغه بخوانند مردم با فعل معاطات معامله كنند كه اين ‌طور نبود بناي آنها يا خودشان معامله مي‌كردند يا خدمتگزارانشان يا اعضاي منزلشان اين چهارده حجت الهي با مردم همين طور رفتار مي‌كردند معلوم مي‌شود امضا بود ديگر. اين مهمترين دليل امضاي بناي عقلاست هم در مسبب هم در سبب. اما «الناس مسلطون» كه لفظ است اين اصلاً حيثيت بحث‌اش ناظر به مسبب است لذا شما مي‌بينيد غالب فرمايشات مرحوم آقاي خوئي اين است كه ناظر به مسبب است. فرمايش مرحوم حاج محمد حسين و آقاي نائيني مي‌گوييم ناظر به مسبب است. منتها مرحوم حاج محمد حسين بالصراحه تصريح كرده شيخنا الاستاد مرحوم آخوند در حاشيه‌اش اين را فرموده ما هم قبول كرديم.

پرسش: ... اطلاق مي‌گرفتند.

پاسخ: اطلاق ندارد

پرسش: مسلط بر اموال‌اند اعم از اين كه سببا باشد يا

پاسخ: نه مسلط بر اموال‌اند يعني محجور نيستند كسي را نمي‌شود منع كرد كه شما نمي‌توانيد اين معامله را بكنيد مي‌گويد من مالم را اختيار دارم هر كاري مي‌خواهم مي‌كنم نه با هر لفظي با هر لفظي را كه نمي‌گويد و الآن هم وقتي كه بگويند آقا شما اگر بخواهيد اين كار را بكنيد بايد با اين لفظ بگوييد يا اين قرارداد بگوييد يا اين جمله را بگوييد بله مي‌گويد ديگر نمي‌گويد چهار ديواري اختياري كه

پرسش: خب آنجا دليل داريم شاعر فرموده كه

پاسخ: نه، اين بناي عرف نه، در فضاي عرف بناي عرف بر اين نيست كه بگويد هر طوري با هر كلمه‌اي. نه «الناس مسلطون علي اموالهم» ناظر به مسبب است. اما بناي عقلا بر اين است كه از عرب تا عجم از تازي و فارسي همه مي‌گويند ديگر لفظ نبود يك لفظ خاصي اصولاً به استثناي مسئله عبادت دين نمي‌تواند يك لفظ خاصي را بر مردم «مشارق الارض و مغاربها» تحميل كند از اين طرف بگويد من جهاني‌ام از آن طرف بگويد حتماً شما بايد عربي ياد بگيريد اينكه نمي‌شود كه بله عبادت براي اينكه وحدت عبادي‌اش محفوظ بشود فرمود الا و لابد قرآن را بايد به عربي بخوانيد اين دعاهايي كه مأثور است عربي بخوانيد و نماز را بايد عربي بخوانيد بله اما حالا زندگيتان به سبك فرهنگ عرب و لغت عربي باشد كه اين اصلاً با جهاني بودن و همگاني بودن و هميشگي بودن اينها نيست كه هر كسي يك زباني دارد يك لغتي دارد خب.

پرسش: ببخشيد اين فرمايش مرحوم شيخ كه فرمودند تسلط انسان بر حقوق اظهر است از تسلط او بر اموال ما در بحث قصاص مي‌بينيم كه اولياي دم مي‌توانند قصاص بكنند يا ديه بدهند يا ببخشند خب چطور مي‌شود كه اينجا وقتي اسقاط كرد ‌ضعيف‌تر است ضعيف‌تر نيست.

پاسخ: او كه نص خاص داريم (ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ) «من عفي او اصلح فلا جناح» اين صريح قرآن كريم است در عين حال كه فرمود: (مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ) حكمش آن است (مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَميعاً) حكمش آن است در جريان قصاص فرمود كه «فمن عفي و اصلح» (ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ) بالصراحه فرمود ولي دم مي‌تواند عفو كند يا تخفيف بدهد اگر ديه است تخفيف بدهد و اگر قصاص است عفو بكند خب.

پرسش: بعضي وقتها عرف مي‌گويد كه آقا من از ... مي‌بخشم اما آبرويم كه حق من است نمي‌بخشم.

پاسخ: خب بله ديگر هر چيزي

پرسش: حق بالاتر است مال است.

پاسخ: نه حالا يا بالاتر است يا پايين‌تر حالا مطلب ديگري است كه بعد عرض مي‌كنيم ولي مسئله اين است كه اين قاعده درباره مال هست، درباره حق نيست. بر فرض هم يك چنين قاعده‌اي ما درباره حق مي‌داشتيم اين ناظر به مسبب است نه ناظر به سبب. اين شبهه و نقد مرحوم آخوند را غالب بزرگان فقهي پذيرفتند هم مرحوم آقاي نائيني قبول كرده هم مرحوم آقا شيخ محمد حسين قبول كرده هم شاگردان اينها حتي مرحوم آقاي خوئي قبول كرده كه «الناس مسلطون علي اموالهم» ناظر به مسبّب است نمي‌گويد شما با هر لفظي با هر فعلي مي‌تواني مالت را منتقل كني. خب پس بهترين راه همان راه بحث ديروز است چون مهمترين دليل ما بناي عقلا بود و غرائز عقلا بود و امضاي شارع بناي عقلا چه در عرب چه در عجم اين است كه حقوقشان را ساقط بكنند لفظ خاصي هم در اينجا نيست و شارع هم همين را ديده و ساكت هم شده منتها صحيحه علي‌بن‌رئاب مي‌تواند مؤيد باشد براي اينكه دارد و ذلك رضاً منه معلوم مي‌شود كه معيار در سقوط حق و اسقاط حق رضاي منكشف است رضايي كه مكشوف شد به فعل يا به قول با حقيقت يا مجاز با اشاره يا كنايه يا كتابت كافي است اگر كسي از ذي الخيار سؤال بكند آقا شما حقت را گذشتي؟ ايشان حالا دارد نماز مي‌خواند نمي‌تواند حرف بزند با سر اشاره كرد كافي است ديگر. براي اينكه ما مي‌خواهيم رضايت منكشف مي‌خواهيم اين هم هست.

عمده يك مطلبي است كه در فرمايش مرحوم آقا شيخ محمد حسين اين است كه در فرمايش مرحوم آقاي نائيني هم بود اينها پذيرفتند فرمايش مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) را كه فرمود فحوا، اين فحوا نشان مي‌دهد كه بين حق و مِلك يك تفاوت درجه هست حالا يا حق ضعيف‌تر است و ملك قويتر يا حق قويتر است و ملك ضعيف‌تر بالأخره يك تفاوتي هست اين فحوا را كه مرحوم شيخ در مكاسب دارد اين بزرگان پذيرفتند مرحوم آقا شيخ محمد حسين(رضوان الله عليه) مسئله شدت و ضعف را تعبير دارند در فرمايشات مرحوم آقاي نائيني كم و بيش عبارتهايي كه همين معنا را بفهماند هست. سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) در نقد اين بزرگواران مخصوصاً مرحوم آقا شيخ محمد حسين مي‌فرمايد كه ملكيت و حق از امور اعتباري‌اند نه امور تكويني و حقيقي اين يك، امور اعتباري شدت و ضعف و كمال و نقص ندارد اين دو. بنابراين نمي‌شود گفت يكي كامل است يكي ناقص يكي شديد است يكي ضعيف.

اين فرمايش ناصواب است براي اينكه چون درباره امور اعتباري درست بحث نشده ما خيال مي‌كنيم امور اعتباري رأساً در برابر تكوينيات و در برابر حقايق است خير امر اعتباري سهمي از حقيقت دارد و علمي كه از امر اعتباري به عنوان اصل اثباتش بحث مي‌كند همان فلسفه مطلق است ما وقتي كه مي‌گوييم «الحكمة اما نظريةٌ و اما عمليةٌ» اين حرف نهايي نيست اين آغاز راه است همه مي‌گويند حكمت يا نظري است يا عملي اما چرا؟ اين چرايش را ديگر نمي‌گويند براي اينكه معلوم ما يا نظري است يا عملي معلوم ما نظري است يا عملي يعني چه؟ يعني «الموجود إما حقيقيٌ و إما اعتباريٌ» چون «الموجود إما حقيقيٌ و إما اعتباري» ما اگر به موجود حقيقي علم پيدا كرديم مي‌شود حكمت نظري و اگر به موجود اعتباري علم پيدا كرديم و در آن زمينه بحث كرديم اين مي‌شود حكمت عملي باز هم اين آغاز راه نيست اين بين راه است. وقتي گفتيم «الموجود إما حقيقيٌ و إما اعتباري» اين مسئله است براي اينكه اين إما إماي ترديد نيست يك إماي تنويع است و تقسيم ما يك إماي ترديدي داريم چون علم نيست، مسئله نيست انسان شبحي را كه از دور مي‌بيند مي‌گويد إما زيد است و إما عمرو. اينكه مسئله علمي نيست معناي إماي ترديدي «لست ادري» است وقتي «لست ادري» شد علم نيست كه اگر شبحي را كسي از دور ديد بگويد إما زيد است و إما عمرو و يك إماي تقسيمي و تنويعي داريم مثل اينكه مي‌گوييم «العدد إما زوجٌ و إما فرد» در منطق كه مي‌گويند قضاياي منفصله داريم و در قضاياي منفصله إما به كار مي‌رود آن إما غير از اين إماي إما زيد است و إما عمرو است إماي ترديدي مسئله نيست علم نيست إماي در قضاياي مسئله فتواست يعني من يقين دارم كه عدد از اين دو قسم بيرون نيست يقين دارم اگر زوج بود فرد نيست يقين دارم اگر فرد بود زوج نيست اينها همه علم است «الموجودُ إما حقيقيٌ و إما اعتباري» اين مي‌شود مسئله اگر مسئله شد بايد جواب اين سؤال را بدهيم كه اين مسئله كدام علم است؟ چه علمي در عالم هست كه يكي از مسائل او اين باشد غير از فلسفه اين مي‌افتد در زير پوشش فلسفه يكي از مسائل اساسي فلسفه اين است كه «الموجودُ إما حقيقيٌ و إما اعتباري» مقسم هم آن موجود حقيقي است موجود حقيقي يك مرحله قوي دارد مي‌شود تكوينيات يك مرحله ضعيف دارد مي‌شود اعتباريات. موجود اعتباري سهمي از حقيقت دارد آنكه رئيس يك مملكت است رياست خب امر اعتباري است دستور هم يك امر اعتباري است با دستور او كل مملكت حركت مي‌كند مي‌گويد فلان روز تعطيل است فلان روز تحصيل است همه مردم به راه مي‌افتند يا همه مردم تعطيل مي‌كنند. اين اراده‌هاي فراوان كه حركت مي‌كند يا سبز مي‌شود از يك فرمان اعتباري نشأت گرفته اين سهمي از حقيقت است همه كارهاي ما هم همين طور است حالا ما يك مثال بزرگتري ذكر كرديم.

پرسش: اصل الاعتبار بله ولي معتبر كه به معتبِر تعدي مي‌كند.

پاسخ: آن هم سهمي از حقيقت است اگر نظير اعتباريات نيشگوني باشد مثل انياب و اغوال، كاريكاتور كاري بله اما آنكه در علم مي‌آيد در فلسفه مي‌آيد مثل اينكه مي‌گوييم «الموجودُ إما حقيقيٌ إما خارجيٌ و إما زيدي» موجود ذهني بالقياس الي الموجود الخارجي موجود ذهني است وگرنه سهمي از حقيقت دارد موجود خارجي است.

پرسش: پس اين قانون كلي نخواهد بود.

پاسخ: قانون كلي است ديگر

پرسش: بعضي از معتبرها نيشگولي است.

پاسخ: بله؟ خب بله نه آنكه مي‌گويد آنكه موضوع فلسفه است الموجود الحقيقي است ديگر «الموجود الحقيقي إما حقيقيٌ و إما اعتباري» كه حكمت عملي از آن درمي‌آيد ما از راه حكمت نظري و حكمت عملي رفتيم به «المعلوم إما حقيقيٌ و إما اعتباري» بعد رفتيم «الموجود إما حقيقيٌ و إما اعتباري» بعد رفتيم فرق بين مسئله و ترديد بعد سؤال كرديم كه مسئله كدام علم است؟ بعد به اين نتيجه رسيديم كه فلسفه است. آغاز بحث ما اين بود كه حكمت يا نظري است يا عملي، موجود اعتباري يا كاريكاتوري يا انياب و اغوال كه در حكمت عملي نيست يك جايي كه بالأخره قابل بحث باشد ديگر فقه اخلاق حقوق اينها امور اعتباري‌اند قابل بحث‌اند و علم هم هستند خب بنابراين امر اعتباري اين‌چنين نيست كه هيچ سهمي از واقعيت نداشته باشد و چون اصل حكم كلي حقيقت هستي شاملش مي‌شود شدت و ضعف هم دارد درجه حقوق فرق مي‌كند، درجه ماليت فرق مي‌كند، درجه ملكيت فرق مي‌كند، اگر فرمايش مرحوم آقا شيخ محمد حسين اين بود كه اين مرحوم آقا شيخ محمد حسين(رضوان الله عليه) اينها در بحثهاي چيز سعي مي‌كردند كه بالأخره تا آن جايي كه ممكن است اين اصطلاحات را وارد نكنند. اما خب وقتي كه فرمايشات مرحوم شيخ انصاري آمده فحوا، فحوا اولويت مطرح است يك اولويتهايي است كه عرف آدم مي‌فهمد نظير اينكه (لا تَقُلْ لَهُما أُفِّ) ما اولويت‌اش را مي‌فهميم كه ضرب و شتم به طريق اولي حرام است. اما مسئله اينكه حق و ملك يكي اولاي از ديگري است بالأخره بايد يك شدت و ضعفي باشد در آن اين شدت و ضعف را اين بزرگوار پذيرفته چون سهمي از حقيقت دارند. نقد سيدنا الاستاد بر مرحوم آقا شيخ محمد حسين(رضوان الله عليهما) ظاهراً وارد نيست خب فحوا تام است و چون غرائز عقلا اين است كه هم حق را ساقط مي‌كنند و هم به هر لفظي يا هر فعلي چه حقيقت چه مجاز اكتفا مي‌كنند اين كافي است. منتها حالا اصطلاحاً گاهي در بعضي موارد ابرا به كار مي‌برند، گاهي اسقاط به كار مي‌برند، گاهي هبه به كار مي‌برند. مي‌گويند در ازدواج موقت مرد بقيه مدت را هبه مي‌كند به زوجه‌اش يا ذمه‌اش را ابرا مي‌كند درباره دائن و مديون مي‌گويند دائن دين‌اش را كه در ذمه مديون است ابرا مي‌كند ابراء ما في الذمه است خب در آن‌گونه از موارد اسقاط هم مي‌شود گفت اينها كه الفاظ خاصي نيامده كه تعبدي باشد مثلاً كه نشود گفت حالا غالباً در آن‌گونه از موارد مي‌گويند ابرا در مسئله اين‌گونه از موارد حقوق مي‌گويند اسقاط حق خيار و اينها.

بنابراين هر لفظي هر فعلي چه حقيقت چه مجاز دلالت بكند بر اينكه او راضي است كافي است منتها رضايت به لزوم نه رضايت به بيع رضايت به بيع را در آغاز بيع بايد داشته باشند وگرنه «رفع ما استكرهوا» رضايت به لزوم را در حين اسقاط خيار بايد داشته باشند.

بخش پاياني فرمايش مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) اين است كه اگر يكي از اين دو نفر چون «البيعان بالخيار ما لم يفترقا» اگر يكي از اين دو نفر به ديگري گفت «اسقطت» خياري و خيارك آن ديگري گفت «رضيت» آيا اين كافي است يا كافي نيست؟ مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد بله اين كافي است منتها حالا يك توضيحي لازم دارد كه اين «فرضيت» كه كافي است در اسقاط حق خيار اين يعني چه؟ درست است كه صحيحه علي‌بن‌رئاب آن رضاي مكشوف را كافي دانست. اما اگر احد المتبايعين چون طبق اين صحيحه «البيعان بالخيار ما لم يفترقا» احد المتبايعين به ديگري گفت «اسقطت خياري و خيارك» اگر آن يكي نپذيرفت اين اولي اين خيار خودش را ساقط كرده خيار او ساقط است اگر دومي پذيرفت خيار او ساقط مي‌شود خيار او ساقط مي‌شود يعني چه؟ يعني از باب اجازه فضولي است كه مشتري اگر به بايع گفت «اسقطت خياري و خيارك» يا بايع به مشتري گفت «اسقطت خياري و خيارك» طرف مقابل گفته «رضيت» از سنخ اجازه فضولي است تا بحث بشود كه فضولي كاشف است يا ناقل؟ آن لحظه قبل خيار خودش را ساقط كرده اين لحظه بعد رضايت داده اين «رضيت» يعني آنكه تو خيار مرا ساقط كردي همان وقتي كه تو خيار مرا ساقط كردي من به آن رضايت مي‌دهم كه از سنخ اجازه فضولي باشد تا در آن مسئله كشف و نقل مطرح بشود؟ يا نه اين رضايي كه الآن كشف كرده است اين دليل بر سقوط است و لازم نيست كه سقوط اينها هم با هم باشد گرچه خيار اين دو با هم مي‌آيد ولي سقوط اينها ممكن است بي هم باشد گاهي اصلاً ممكن است يكي حق‌اش را ساقط كند ديگري اصلاً ساقط نكند تلازم در حدوث مستلزم تلازم و تصاحب در بقا نيست كه اينها مصاحب هم باشند. در حدوث بعد از اينكه عقد تمام شد اين دو تا خيار با هم مي‌آيند هيچ تقدم و تأخري نيست «البيّعان بالخيار ما لم يفترقا» اما در بقا ممكن است يكي ساقط كند يكي ساقط نكند يكي اول ساقط كند يكي دوم ساقط كند.

پرسش: فقها مي‌فرمايند اگر يكي فسخ كرد اصلاً كل‌اش فسخ مي‌شود.

پاسخ: خب بله همه فقها مي‌گويند ما هم كه فقيه نيستيم مي‌گوييم وقتي فسخ كرد ديگر معامله نمي‌خواهد كه وقتي فسخ كرد كه عقدي نمي‌ماند كه خب «فسخت» يعني معامله به هم خورد ديگر. بنابراين اگر گفت «رضيت» معنايش آن است كه اين شخص دوم خيار او ساقط مي‌شود منتها الآن كه گفته «رضيت» ساقط مي‌شود از سنخ اجازه فضولي نيست كه كشف بكند كه قبلاً همان لحظه‌اي كه شما ساقط كرديد من راضي‌ام به سقوط از آن مقوله نيست و رضا هم رضاي به بقاي معامله هست نه رضاي به اصل معامله اينها خلاصه بخش پاياني اين نسخه دوم بود.

حالا چون پايان هفته است يك حديث نوراني از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در آستانه ميلاد آن حضرتيم ميلاد وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليهما) هستيم قرائت مي‌كنيم كه تبركي باشد براي ما. در كتاب شريف موسوعه كلمات رسول اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قسم اول جلد سيزدهم چون كلمات قصار در دو جلد هست جلد اولش صفحه كه جلد سيزدهم هست صفحه 368 آنجا خصال اولياي الهي را وجود مبارك پيغمبر چنين فرمود: «ثلاث خصالٍ من صفة اولياء الله تعالي» اولياي الهي در قرآن كريم به نيكي ياد شدند (أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) مستحضريد اين مسائل اخلاقي مكمل قانون است اگر در قانون يك نقصي بود اخلاق آن را تكميل مي‌كند و اينها جامعه را مدينه فاضله مي‌كنند الآن شما تقريباً هشت ميليون پرونده در دستگاههاي قضايي است شش هفت ميليون‌اش مربوط به همين رعايت نكردن مسائل شرعي و مسائل اخلاقي است. گرچه ما اينها را ساده تلقي مي‌كنيم همين رساله عمليه بارها عرض شد اگر عمل بشود اين هشت ميليون پرونده مي‌شود يك ميليون چون بعضي از اينها يا مربوط به تصادف است يا مربوط به اشتباه حقوقي است ولي اين هفت ميليون‌اش يا مربوط به دروغ گفتن است يا تجاوز كردن است يا كم فروشي كردن است يا گران فروشي كردن است يا احتكار كردن است بالاي قيمت گفتن است زير و روي جعبه را دو جور ميوه چيدن است تاريخ مصرف گذشته را فروختن است همين الفباي دين است ديگر اين چيزي است كه همه يعني همه ما مي‌دانيم. يك مطلب پيچيده‌اي نيست كه مشكل حقوقي را به همراه داشته باشد همين رساله عمليه با همين وضع ساده‌اي كه دارد اگر در جامعه عمل بشود كمبودش هم اين روايات اخلاقي تأمين بكند مي‌شود مدينه فاضله اين ‌طور نيست كه حالا غالب اين پرونده‌ها نظير رژيم حقوقي درياي خزر باشد كه مطلب پيچيده باشد بله در مسئله كيفيت استخراج نفت از درياي حقوقي يك مسئله پرونده پيچيده‌اي است ولو اين پنج كشور همسايه هيچ كدام حق تجاوز هم ندارند قدرت تجاوز هم ندارند در صدد تجاوز هم نيستند. اما مسئله، مسئله پيچيده است هر كدام از اين پنج همسايه يك سهمي از اين دريا دارند يك، دريا هم مثل خشكي بعضي از جاهايش كوه است بعضي جاهايش دره است بعضي جاها دشت است بعضي جاها تپه ماهوري است آنجايي كه دشت است حفاري و كند و كاو و گرفتن نفت آسان است اما آنجا كه كوه است خيلي سخت است ديگر امكانات مي‌خواهد اين مي‌گويد من هنوز فرصت ندارم او مي‌گويد من كه نمي‌توانم تا شما امكانات را فراهم بكنيد سهم خودم را نگيرم كه اينجا اختلاف پيش مي‌آيد اگر دريا سطح دريا مثل كف كوير صاف بود هيچ اختلافي نبود اما يك جا تپه ماهوري است يك جا دره است يك جا كوه كوچك است يك جا كوه بلند است نفت هم زيرش است آنها كه جاي جرگه و وسيع و پهن و آماده است نفت هم زيرش است كند و كاوش آسان است زود مي‌روند مي‌گيرند اينهايي كه در قسمتي هستند كه كوه است تا تشكيلاتش را فراهم بكنند ميلياردها بودجه مي‌خواهند مي‌گويند امسال نداريم سال بعد داريم و شما هم نفت نگيريد اين مشكل حقوقي پيش مي‌آيد اينها يك پرونده‌هاي علمي است اما اين پرونده‌اي كه احتكار كردي گران فروشي كردي چك بي محل دادي مغبون كردي خلف وعده كردي اينها ديگر مسائل علمي نيست كه. بنابراين و وجود مبارك حضرت هم كه ظهور كرده ديگر دين جديد كه مي‌آورد مردم خيال مي‌كنند كه دين جديد است يعني اين چيزي كه متروك شده بود عمل نمي‌شد الآن عمل مي‌شود و چه معجزه‌اي وجود مبارك حضرت دارد از هر شق القمري بالاتر است واقعاً آدم متحير مي‌ماند حالا با عنايت الهي است البته دست بي دستي خداست دست وجود مبارك حضرت است «وضع يده علي رئوس الانام و اكمل أو كمّل في احلامها» عقل مردم مي‌آيد بالا. الآن اگر حضرت ظهور بكند كه هفت ميليارد بشر روي زمين زندگي مي‌كنند اداره هفت ميليارد آدم با فرهنگ و عاقل سخت نيست مخصوصاً سيصد و سيزده شاگرد هم مثل امام داشته باشد با كشتن كه حضرت جهان را اصلاح نمي‌كند كه اداره كردن مردم عاقل سخت نيست عاقل كردن مردم معجزه مي‌خواهد. اگر وجود مبارك حضرت ظهور كرد با آن معجزه عقل مردم را كامل بكند اين هنر است الآن همه ما كه در ايران زندگي مي‌كنيم همه ما اهل نماز شب باشيم، وارسته باشيم، عادل باشيم در حد شيخ انصاري باشيم اين كافي نيست كه حالا پس فردا حضرت ظهور بكند براي اينكه ما يك صدميم يك صدم يعني يك صدم جهان هفت ميليارد بشر دارد ما هفتاد ميليونيم يك صدميم حالا يك صدم شده اصلاح مگر با يك صدم گل بهار مي‌شود. بنابراين حضرت كه ظهور كرد كل جهان مي‌شود عاقل مگر يك شذوذي اين بياناتي كه در كلمات ائمه(عليهم السلام) هست با آن احكام فقهي اين كافي است آدم را مدينه فاضله بكند آن وقت در مدينه فاضله پيدا شدن افرادي مثل اويس قرن هم سخت نيست چون هم غذاي حلال هست هم فضا فضاي طيب و طاهر است در اين زيارت وارث و امثال وارث مي‌گويند سرزميني كه شهدا آرميده‌اند سرزمين طيب و طاهر است «طبتم و طابت الارض التي فيها دفنتم» اين صغراي قياس كبراي قياس هم در قرآن كريم هست كه (وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ) خب اگر سرزميني طيب و طاهر شد پيدايش اويس قرن سخت نيست آن غذاهاي حلال آن نفسهاي حلال آن پاك «طبتم و طابت الارض التي فيها دفنتم يا ليتنا كنا معكم» است اگر يك سرزميني طيب شد صغرا مي‌شود براي كبرايي كه در قرآن كريم فرمود: (وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ) نباتش هم اين است انسانهاي طيب و طاهر نبات خوب اين سرزمين‌اند چون در آيه ديگر فرمود: (وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتاً) ما هم يك نباتاتي هستيم كه از سرزمين طيب و طاهر ذات اقدس الهي ما را درآورد. به هر تقدير در جلد سيزده صفحه 368 از وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) اين‌چنين نقل شده است «ثلاث خصالٍ من صفة اولياء الله تعالي الثقة بالله في كل الشيء» در هر چيزي انسان به خدا اعتماد بكند نه به قدرت خودش نه به اقتدار آن طرف درس و بحث هم همين است نه به استاد نه به شاگرد نه به خود نه به مطالعه مي‌گويد همه اينها را ما انجام مي‌دهيم علم پيش ديگري است او يهب من يشاء. اما اگر كسي به كار خودش اعتماد بكند اين ديگر مطابق اين روايت عمل نكرده «الثقة بالله في كل الشيء و الغنا به عن كل شيء» به خدا بي نياز بشود از هر چيزي نه تعطيل كند بگويد اينها ابزار است داد كار خوبي است نخواست مي‌گيرد سومي «و الافتقار اليه عن كل شيء» به خدا نيازمند باشد از هر چيزي به هيچ چيز نيازمند نيست حتي به خودش اينكه ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود: (وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي) يعني تو نه براي خودت هستي نه براي ديگري انبيا هم همين طورند ديگر همه‌شان (وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي) اميدواريم به بركت ميلاد اين دو ذات مقدس خداي سبحان ما را جزء اولياي خود قرار بدهد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo