< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

88/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ مسقطات خيار مجلس

يكي از مسقطات خيار مجلس شرط سقوط بود اين گاهي به صورت شرط نتيجه ارائه مي‌شد و گاهي به صورت شرط فعل شرط فعلش هم يا وجودي است يا عدمي يعني يا شرط مي‌كنند كه فسخ نكنند يا شرط مي‌كنند كه خيار را ساقط بكند شرط نتيجه گذشت و در جريان شرط فعل كه شرط ترك فسخ باشد اين شرط نافذ است اما اثر وضعي دارد يا نه دو قول بود يكي اينكه اثر وضعي هم دارد يعني حكم وضعي را و حق را براي مشروطٌ له به همراه دارد. قول دوم كه مرحوم آقا سيد محمد كاظم و بعد مرحوم آقا سيد ابوالحسن و اين بزرگواران فرمودند اين است كه فقط حكم تكليفي را به همراه دارد اگر كسي شرط ترك فسخ كرد ترك فسخ بر او واجب مي‌شود و فسخ بر او حرام مي‌شود اما اگر فسخ كرد فسخ نافذ است و معامله منحل مي‌شود. قول دوم كه قول مرحوم شيخ انصاري بود مرحوم آقاي نائيني بود مرحوم آقا ضياء(رضوان الله عليهم) بود اين است كه اين حكم وضعي را به همراه دارد گذشته از اينكه حرام است اگر فسخ بكند اين فسخ نافذ نيست. فرمايش مرحوم آقاي نائيني اين بود كه اين نهي به مسبب مي‌خورد وقتي اين نهي به مسبب خورد معجز است آدم را عاجز مي‌كند ديگر نمي‌تواند فسخ بكند لازمه‌اش اين است كه اين فسخ باطل باشد كه بعضي از شبهات بر او وارد شد و برخي از شبهات صعب العلاج بود و بحث‌اش گذشت. راهي كه مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) طي كردند اين بود كه (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) وجوب ترتيب آثار مي‌آورد ما به عموم ازماني يا اطلاق اين آيه تمسك مي‌كنيم مي‌گوييم قبل از فسخ ترتيب آثار ملكيت بود حين فسخ هست و بعد الفسخ هم هست و چون اماره است لوازم‌اش حجت است كشف مي‌كنيم بر اينكه اين فسخ بي اثر است اين هم يك سلسله مشكلاتي داشت كه تا حدودي اين مشكلات برطرف شد منتها مبناي مرحوم شيخ ناتمام بود. اما راهي را كه شيخنا الاستاد(رضوان الله عليه) طي مي‌كردند اين بود كه در اين‌گونه از موارد هم حكم وضعي هست هم حكم تكليفي حالا چون به صورت قاعده فقهي درآمده است نه مسئله فقهي اگر شرط فعل بكنند شرط فعل مثل شرط نتيجه است گذشته از اينكه حكم تكليفي را هم به همراه دارد در بعضي از موارد حكم تكليفي راه ندارد يا صعب العلاج است ولي در موارد ديگر هم حكم وضعي هست هم حكم تكليفي. مثلاً اگر در ضمن عقد بيع شرط خياطت كردند يا شرط تدوين كردند شرط كتابت كردند شرط امارت كردند شرط فلان كار را زراعت كردند و مانند آن اين مشروطٌ عليه حقي را بدهكار مي‌شود كه بايد به مشروطٌ له بپردازد يك، وفاي به اين هم واجب مي‌شود نقض اين هم مي‌شود حرام اين دو، اگر شرط الخياطه كردند شرط الكتابه كردند يك حقي براي مشروطٌ له ثابت مي‌شود يك، و ترك اين حق هم حرام است دو، پس روي مبناي ايشان هم حكم وضعي هست هم حكم تكليفي و در اين مسئله دو مطلب است كه يكي خيلي مهم است ولي به اصول وابسته است. يكي خيلي مهم نيست ولي مشكل فقهي ما همان است آنكه خيلي مهم است آن است كه كدام يكي از اين دو قابل جعل‌اند؟ در جايي كه حكم وضعي هست و حكم تكليف هست كه مستقيماً و مستقلاً دو تا جعل نيست چون لغو مي‌شود ديگر هر كدام باشد ديگري كافي است. آيا بالاصاله حكم تكليفي جعل مي‌شود و حكم وضعي از او انتزاع مي‌شود يا نه بالاصاله حكم وضعي جعل مي‌شود و حكم تكليفي از او انتزاع مي‌شود؟ كه در «رفع عن امتي» آيا حكم وضعي جعل شده است بعد حكم تكليفي از او انتزاع شد او بالعكس اين نزاع معروف بين شيخ انصاري و آخوند خراساني(رضوان الله عليهما) و اعلام ديگر است كه آن خيلي عميق و علمي است به اصول برمي‌گردد. اما در مقام ما آيا شارع مقدس حق جعل كرده است و به دنبال او وجوب وفا آمده؟ يا وجوب وفا را اول جعل مي‌كنند و به دنبال او حق مي‌آيد اگر شرط الخياطه كردند شرط الكتابه كردند شرط الاماره كردند آيا حق مستقيماً جعل مي‌شود مستقلاً جعل مي‌شود و وجوب وفا او را همراهي مي‌كند او بالعكس؟ و در اينجا دو حكم هست نظر مختار اين است كه هم حكم تكليفي هست هم حكم وضعي مگر در يك جايي زمينه براي حكم تكليفي نباشد ولي حكم وضعي يقيني است پس اگر شرط ترك الفسخ كرده شرط الفعل كردند خواه به صورت عدمي خواه به صورت وجودي خواه به صورت شرط ترك فسخ خواه به صورت شرط اسقاط خيار اين حقي براي مشروطٌ له ثابت مي‌شود يك، بر مشروط عليه شرعاً واجب است كه اين را عمل كند دو، اين مدعا.

براي اينكه صورت مسئله خوب روشن بشود فرق جوهري با شرط النتيجه ندارد مگر در امري كه همان فرق بين شرط فعل و شرط نتيجه است بيان ذلك اين است كه اگر شرط نتيجه بشود مستقيماً خود آن نتيجه به عهده مشروط عليه مي‌افتد و مشروط له طلبكار اين نتيجه است در ضمن مشروط عليه بايد خياطت را تحويل بدهد اما بالمباشره او بالتسبيب يك وقت است كه مي‌گويد كه من اين كالا را به شما فروختم دو متر پارچه دوخته از تو مي‌خواهم به شرط اينكه پارچه را دو متر پارچه را دوخته تحويل من بدهي نه بدوزي به شرط اينكه دوخته تحويل ما بدهي اين شرط نتيجه است. حالا خودت مي‌دوزي ديگري مي‌دوزد در شرط نتيجه نه مباشرت اخذ شده است نه تسبيب مانع است در شرط نتيجه اما در شرط الفعل مباشرت لازم است يعني خودت بايد اين كار را بكني به ديگري بدهي ما قبول نداريم مگر با تراضي طرفين پس فرق بين شرط الفعل و شرط النتيجه اين است كه در شرط نتيجه مباشرت يا تسبيب هيچ كدام دخيل نيست ولي شرط الفعل ظاهرش دخالت در مباشرت دخيل است و اگر بخواهند بالتسبيب يعني به ديگري بدهند كه خياطت كند تراضي طرفين است ولي در اينكه هر دو حق آورند حرفي نيست اين مدعا. پس صورت مسئله روشن شد كه ما يك شرط نتيجه داريم يك شرط فعل داريم يك حكم تكليفي داريم يك حكم وضعي داريم فرق شرط النتيجه و شرط الفعل اين است كه در شرط النتيجه اسباب و مقدمات معتبر نيست چه بالتسبيب چه بالمباشره در شرط الفعل اسباب و مقدمات مأخوذ است كه شرط الفعل است و مباشره است اين صورت مسئله. اما دليل مسئله دليل مسئله مي‌فرمايند كه فهميدن قوانين، مقررات يك آداب و ادبيات خاص خودش را دارد اين «القرآن يفسر بعضه بعضا» تعبدي نيست «الحديث يفسر بعضه بعضا» «الافعال يفسر بعضه بعضا» «الكلمات يفسر بعضه بعضا» «الفنون يفسر بعضه بعضا» هر كاري صدر و ذيلش به هم مرتبط است اگر شما درباره حقوق عقلايي بحث مي‌كنيد حق بشر بحث مي‌كنيد حقوق بشر بحث مي‌كنيد رفتار عقلا، كردار عقلا، نوشتار عقلا، گفتار عقلا، يفسر بعضه بعضا اين‌چنين نيست كه اين تعبدي باشد مخصوص قرآن كريم باشد اين مخصوص محاوره و ادبيات چيز فهمي است آدم اگر بخواهد حرف عقلا را بفهمد بايد همه را كنار هم بگذارد. اگر بخواهد حرف يك شاعري را بفهمد بايد ادبياتش را كنار هم بگذارد. ما اگر بخواهيم بناي عقلا را در اين امر كشف بكنيم بايد مباني اينها را كنار هم بگذاريم چرا به سراغ عقلا مي‌رويم؟ براي اينكه بحث در معاملات است يك، و غالب دستورات اسلامي امضايي است نه تأسيسي اين دو، اگر اين نظير قاعده «لا تعاد» و امثال ذلك بود ما چاره جز اين نداشتيم كه ادبيات قرآني و روايي را ارزيابي كنيم. اما اين تأسيس شارع نيست امضاي شارع است به دليل اينكه قبل از اسلام اين حرفها بود، بعد از اسلام اين حرفها هم هست بعد از اسلام در حوزه مسلمين اين حرفها هست در حوزه غير مسلمين اين حرفها هست معلوم مي‌شود اين را اسلام به اين معنا نياورده ذات اقدس الهي در نهاد بشر اينها را نهادينه كرده اينها هم دارند با او زندگي مي‌كنند و شارع هم با يك دست در درون بشر اين عطايا را گذاشت با دست ديگر اينها را امضا كرده. بنابراين ما قبل از هر چيز به سراغ غرائز عقلا اهداف عقلا برويم كه اينها در اين‌گونه از شرايط چه مي‌طلبند؟ يك لفظ خاص نيست تا ما بگوييم ظاهر اين لفظ آن است بناي عقلا، سيره عقلا، رفتار و گفتار و نوشتار عقلا نشان مي‌دهد كه در اين‌گونه از موارد شرط الفعل مثل شرط النتيجه حق آور است حق آور است. اگر فلان معامله را كرده‌اند به شرطي كه فروشنده يا خريدار فلان كار را بكند يا فلان كار را نكند اين مشروط عليه بدهكار مي‌شود يا چيزي را تمليك كرده فعلاً يا چيزي را تثبيت كرده فعلاً يك وقت است كه چيزي در ذمه مشروط عليه بالفعل قرار مي‌گيرد يا نه متعلق حقي مي‌شود براي مشروط له بالأخره اما تمليك او تسليط يا تمليك كالا يا تسليط حق اين چيزي را مشروط عليه به مشروط له داده است و العرف ببابك اين بناي عقلاست شاهد هم دارد كه شاهد در بحث استشهاد ذكر مي‌شود پس بناي عقلا در اين‌گونه از موارد اين است كه آدم بدهكار مي‌شود مثل اينكه اجاره بكنند در اجاره انسان چه بدهكار مي‌شود؟ بالأخره اگر كسي خودش را اجاره داده يعني اجير شده آجر نفسه اين اجير اين موجر منفعت خودش را تمليك مستأجر كرد مستأجر اگر خانه را اجاره كند منفعت خانه را مالك مي‌شود اگر شخص را اجير كند كار او را مالك مي‌شود اگر كسي اجير شد منفعت را تمليك مستأجر كرد يا مستأجر را صاحب حق كرد اگر مالك نكرده باشد ذي حق كرده است اجاره اين ‌طور است اين‌گونه از شرايط هم لدي العقلا به قسم اجاره به فعل برمي‌گردد چيزي را مشروط عليه به مشروط له يا تمليك كرد يا تسليط اين فضاي عرف است شاهدش هم بعد ذكر مي‌شود چون فضاي عرف اين است «المؤمنون عند شروطهم» هم امضايي است نه تأسيسي همين معنا را امضا كرده است الا اينكه چون شارع مقدس يك كيفر قضايي دارد در دنيا به نام تازيانه و حبس و امثال ذلك، يك كيفر كلامي، كلامي يعني كلامي كاري به فقه و حقوق ندارد كيفر كلامي دارد به نام جهنم كه اين در بحث كلام مطرح است زندان در بحث فقه و حقوق مطرح است جهنم در بحث كلام مطرح است خداي سبحان دو تا كيفر دارد يك كيفر فقهي و حقوقي دارد به نام «فاقطعوا» «فاضربوا» و امثال ذلك (فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتّي يَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ) اين حبس در خانه است يا حبس است يا تازيانه است يا زدن است اين كيفر قضايي و حقوقي است يكي «يدخله نار جهنم» است و امثال ذلك است كه كيفر كلامي است اگر كسي «المؤمنون عند شروطهم» را عمل نكرده است يا گرفتار كيفر كلامي مي‌شود يا گرفتار كيفر حقوقي بالأخره از آن حكم تكليفي درمي‌آيد در بعضي از موارد حكم تكليفي نمي‌تواند حكم وضعي را همراهي كند كه كما سنشير و در غالب موارد مي‌تواند پس «المؤمنون عند شروطهم» امضاي روش عقلاست در پيدايش حق و حكمي را هم به همراه خود دارد كه تابع آن حكم وضعي است و آن حرمت نقض است و وجوب وفاست اين پيام تحليل غريزه عقلا كه مبدأ است اين هم مستفاد از «المؤمنون عند شروطهم» است كه امضاست پس هم حكم وضعي هست هم حكم تكليفي. شاهد بر اين امر اين است كه در اين‌گونه از موارد عرف به محكمه مراجعه مي‌كند به دستگاه قضايي مراجعه مي‌كند به دستگاه قضايي مراجعه مي‌كند چه چيز مي‌خواهد؟ حق خودش را مي‌خواهد مشروط له وقتي ببيند مشروط عليه به عهدش وفا نكرده است به دستگاه قضايي مراجعه مي‌كند نه به مسئله شرعي حكم فقهي‌اش مشخص است اما حالا حكم قضايي و حقوقي را تعقيب مي‌كند. خسارت طلب مي‌كند اين بناي عقلاست اين معلوم مي‌شود خودش را ذي حق مي‌داند و لا يقال كه اين از باب امر به معروف و نهي از منكر است كه اگر كسي بگويد اين را اجبار مي‌كنند براي اينكه يك حرامي را دارد مرتكب مي‌شود خب اگر از باب امر به معروف و نهي از منكر باشد همه حق دارند چرا مشروط له فقط مي‌تواند قيام بكند؟ چرا عقلا فقط حرف مشروط له را قيام مي‌كنند پرونده و شكايت او را قبول مي‌كنند؟ اگر از باب امر به معروف و نهي از منكر باشد اين شخص بايد جزء بندگان خاص و خالص الهي باشد كه دلش براي حكم شرعي بسوزد يك، و ثانياً «و الناس فيه شرعٌ سواء» همه يكسان‌اند ديگر حالا چرا مشروط له فقط حق دارد ديگران حق ندارند معلوم مي‌شود امر حقوقي است سخن از امر به معروف و نهي از منكر نيست خب اين شاهد اول كه اجبار مي‌كنند چون اجبار مي‌كند معلوم مي‌شود كه حق دارند و بايد كه حقش هم گرفته بشود حكم تكليفي در غالب موارد هست نظير شرط الخياطه، شرط الاماره، شرط الكتابه به اين شرط كه فلان نسخه را شما بنويسيد به اين شرط كه فلان كار را شما انجام بدهيد اين شرط الفعل گذشته از حكم حقوقي حكم تكليفي را هم به همراه دارد اما اينجا همان اشكالي كه بر فرمايش مرحوم آقاي نائيني وارد بود بر ايشان هم وارد است و همان راه حلي را كه به عنوان دفاع از استادشان ذكر مي‌كردند از مرحوم آقاي نائيني از خودش هم ذكر مي‌كنند آن اشكال اين است كه اگر شرط ترك الفسخ حق آور است و اگر حكم وضعي را به همراه دارد و اگر معناي حكم وضعي اين است كه فسخ صحيح نيست چنين فسخي قابل تحريم نيست ديگر نمي‌شود گفت فسخ شرعاً بر مشروط عليه حرام است چه چيز حرام است؟ اين اصلاً واقع نمي‌شود كه اينكه نمي‌تواند فسخ كند كه فسخ حرام است يعني چه؟ در مسئله خياطت فعل خياطت بگوييد واجب است قابل تصور است ترك خياطت حرام است قابل تصور است اما اينجا فسخ واقع نمي‌شود هر چه هم بگويد فسخت اين زبانش را و فكش را خسته كرده فسخ واقع نمي‌شود خب فسخ حرام است يعني چه؟ چيزي كه واقع نمي‌شود كه قابل حرمت نيست اگر گفتند عقد همشير واقع نمي‌شود خب اين گفته «انكحت» اينكه واقع نشد آنكه حرام است آن نكاح است اينكه واقع نشده اينكه نظير نكاح در حال احرام كه نيست كه اين چه حرام است؟ اين همان اشكالي بود كه به فرمايش مرحوم آقاي نائيني وارد بود بر ايشان هم وارد است همان جوابي كه از طرف مرحوم آقاي نائيني دادند از طرف خودشان هم مي‌توانند بدهند و آن اين است كه اگر ما حوزه‌ها را تفكيك بكنيم بگوييم چون در حوزه عرف واقع مي‌شود فسخ مي‌كنند و معامله را به هم مي‌زنند و خودشان را ذي حق مي‌دانند در حوزه شرع واقع نمي‌شود حرمت شرعي متوجه چيزي است كه در فضاي عرف واقع مي‌شود يعني آنچه را كه شما در فضاي عرف صحيح مي‌دانيد و واقع مي‌شود اگر دست به اين كار زديد مي‌شود حرام حرمت بيع ربوي هم مي‌تواند از همين قبيل باشد يك وقتي آدم پيمان مي‌بندد صرف اين پيمان بستن حرام است. اما اين بيع ربوي حرام باشد يعني چه؟ بيع ربوي كه واقع نمي‌شود كه قرض ربوي حرام است يعني چه؟ قرض ربوي كه واقع نمي‌شود چه چيزش حرام است اين تعهد حرام است بله اما قرض ربوي وقتي واقع نشد عملي است مستحيل الوقوع حرمت پذير نيست بيع ربوي وقتي واقع نمي‌شود و باطل است حرمت تكليفي نمي‌پذيرد مگر اينكه در دو حوزه شما بحث كنيد بگوييد در حوزه عرف اين واقع مي‌شود در حوزه شرع واقع نمي‌شود چيزي كه در حوزه عرف واقع مي‌شود و مردم او را صحيح مي‌دانند همان را شارع مقدس تحريم كرده است به همين احتياط.

پرسش: «فسخت» گفتن اين مي‌شود حرام.

پاسخ: «فسخت» يعني تلفظ حرام است نظير سب مثل فحش دادن مؤمن؟

پرسش: عرب چه كار مي‌كند؟ عرف ...

پاسخ: خب پس عرف حوزه عرف را بايد لحاظ بكنيم عرف اين را صحيح مي‌داند مي‌گويد مال من را خورده به ديگري فروخته عرف قابل نقل و انتقال مي‌داند به دستگاه قضايي مراجعه مي‌كند تا جلويش را بگيرند اما شارع مقدس مي‌گويد نكن كه نمي‌شود خودت را خسته كردي.

پرسش: ...

پاسخ: بله بله ديگر

پرسش: ...

پاسخ: اشكالي كه بر مرحوم آقاي نائيني و همچنين بر ديگران وارد است اين است كه در اينجا حكم تكليفي اصلاً نيست يا مثل مرحوم آقاي آقا سيد محمد كاظم آقا سيد ابوالحسن بگوييد حكم تكليفي محض است كه فسخ واقع مي‌شود منتها معصيت است يا اين را بگوييد يا اگر حكم وضعي را گفتيد ديگر تكليف را نگوييد براي اينكه فسخ كه واقع نمي‌شود كه چه حرام است؟

پرسش: ولي اين جواب جواب نشد.

پاسخ: چرا ديگر

پرسش: آنچه در عرف انجام مي‌شود اين متعلق نهي است چه در عرف انجام مي‌شود؟

پاسخ: بله فسخ واقعي

پرسش: خيلي خب پس اين «فسخت» گفتن اين مي‌شود حرام.

پاسخ: بله اين درست است ديگر يعني اگر به‌لحاظ عرف بگوييم تعدد حوزه را ملحوظ بكنيم راه حل است ديگر مرحوم آقاي نائيني مشكلش اين بود كه اين نهي به مسبب مي‌خورد وقتي نهي به مسبب خورد ديگر واقع نمي‌شود بر ايشان اشكال شده كه خب پس حكم تكليفي را چه كار مي‌كنيم؟ آخر او كه واقع نمي‌شود شيخنا الاستاد كه جواب مي‌دادند اين است كه ما اگر دو حوزه بكنيم حوزه عرف بكنيم حوزه شرع بكنيم مي‌توانيم بين وضع و تكليف جمع بكنيم بگوييم فسخ باطل است شرعاً فسخ در فضاي عرف صحيح است عرفاً همين كه در فضاي عرف صحيح است شارع مقدس تحريم كرده اين معقول مي‌شود.

پرسش: ... عقد در حال احرام.

پاسخ: عقد حالا غير از اوست ديگر شبيه ممكن است باشد ولي اينجا تعبد ولي در جريان ربا اين ‌طور است بيع ربوي اين ‌طور است قرض ربوي اين ‌طور است الآن قرض ربوي و بيع ربوي نظير و بيع خمر نظير بيع خنزير كه نيست الآن يك كسي آمده معامله كرده كه فلان خنزير را من فروختم همين قرارداد كرده اينكه معصيتي مرتكب نشده كه معامله واقع نمي‌شود.

پرسش: اينكه تجري كرده همين هم حرام است.

پاسخ: تجري نيست

پرسش: ... مخالفت مي‌كند.

پاسخ: نه تجري نيست چون ذات اقدس الهي كه نفرمود اين تلفظ حرام است كه فرمود بيع حرام است يعني بيع واقع نمي‌شود خب نشد ديگر اين خودش را خسته كرده اين ده بار هم بگويد بعت خنزير بعت خنزير واقع نمي‌شود.

پرسش: مقدمات‌اش را دارد انجام مي‌دهد تجري كرده تجري هم حرام است ديگر.

پاسخ: نه منظور اين است كه وقتي فعل انجام مي‌دهد آن فعل خارجي حرام است اما عقد از آن جهت كه عقد است چه حرمتي مي‌تواند داشته باشد؟ تجري اين است كه اين كاري كه حرام است دارد انجام مي‌دهد ولي واقعاً حرام نيست اما اين كاري انجام مي‌دهد فقط تلفظ كرده مرحوم آقاي نائيني كه آن فرمايش را داشتند خواستند جمع بكنند بين تكليف و وضع برايشان اشكال وارد شد راه حل اين بود كه حوزه‌ها فرق مي‌كند يعني اين كاري كه لدي العرف صحيح است همين كار را شارع مقدس حرام كرده گرچه در فضاي شرع اين كار واقع نمي‌شود خب.

بنابراين اگر ما اين راه را طي كرديم شرط الفعل مثل شرط النتيجه مي‌شود حكم حقوقي را هم به همراه دارد اين فسخ مي‌شود باطل و حرمت ندارد مگر با اين تكلف اگر كسي اين تكلف را نپذيرفت خب انسان مي‌گويد حرمت ندارد ديگر يك بحث در اين است كه حكم وضعي منشأ حكم تكليفي است اين همچنان به اصلش و عمومش باقي است يك بحث در اين است كه بعضي از موارد لخصيصة المورد لياقت آن را ندارد خب بله ندارد اينكه حكم عقلي نيست «عقلية الاحكام لا تخصص» شما وقتي يك موجبه كليه يك سالبه جزئيه را در مسائل فقهي در مسائل حقوقي در مسائل اخلاقي عرضه كنيد كاملاً قابل جمع است مي‌گويند اين سالبه جزئيه مخصص آن موجبه كليه است يا مقيد اين موجبه كليه است ولي وقتي در فلسفه برويد در كلام برويد در رياضيات برويد مي‌گوييد يقيناً يكي باطل است مسئله تخصيص و تقييد و اينها در علوم عقلي نيست در رياضيات نيست در فلسفه نيست در كلام نيست عقل موجبه جزئيه را با سالبه كليه نقيض هم مي‌بيند مي‌گويد يقيناً يكي باطل است اما آنكه هر دو را جمع مي‌كند عرفيات است و بناي عقلا هست و قواعد اعتباري هست و امثال ذلك تا يك سالبه جزئيه ديدند و يك موجبه كليه مي‌گويند كاملاً قابل چيز است اما يك حكيم يك متكلم يك رياضي يك سالبه جزئيه را ديد الا و لابد برمي‌گردد به اصل قاعده كه او را حل كند مي‌گويد يقيناً يكي باطل است اينكه گفتند «عقلية الاحكام لا تخصص» تخصيص در عقليات نيست تقييد در عقليات نيست تجزيه در عقليات نيست روي كلي نگري آن است چون برمي‌گردد به جهان بيني همه جا اين ‌طور است الا فلان مورد اين الا فلان مورد مال حكمت عملي و علوم اعتباري است ولي بالأخره اينجا هست ديگر. كسي سند نسپرده كه اين مثل حكم عقلي باشد اين بناي عقلاست كه غالباً احكام تكليفيه احكام وضعيه را همراهي مي‌كنند خب حالا اينجا قابل ندارد خب.

بنابراين شرط فعل به شرط نتيجه برمي‌گردد شرط اسقاط هم همين طور است چون آنجا هم خيلي بحث ندارد چون فعل گاهي به صورت وجودي بود گاهي به صورت عدمي به صورت عدمي باشد مي‌شود ترك الفسخ وجودي باشد مي‌شود اسقاط الخيار منتها البته اينها قرين هم نيستند اسقاط الحق جامع است ترك الفسخ عدم اعمال يك گوشه‌اش است و چون شرط اسقاط فعل كه امر وجودي است نظير شرط ترك الفسخ كه امر عدمي است يك امر حقوقي را به همراه دارد بنابراين حكم وضعي مي‌شود اصل و اگر صلاحيت حكم تكليفي را داشت كه دارد وگرنه نخواهد داشت ديگر بحث جدايي درباره شرط فعل به صورت اسقاط الخيار نخواهيم داشت مگر حالا اگر يك نكته جديدي باشد حالا عرض مي‌كنيم.

حالا چون روز چهارشنبه است و اولين روز امامت ذات مقدس ولي عصر(ارواحنا فداه) هست و ديروز روز شهادت وجود مبارك امام عسگري(صلوات الله و سلامه عليه) بود اين حديث نوراني را از وجود مبارك امام عسگري نقل مي‌كنيم كه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در بحار نقل كرده شايد در تحف‌العقول نباشد وجود مبارك امام عسگري(سلام الله عليه) طبق اين بيان كه از غرر فرمايشات آن حضرت است اين است كه «ان الوصول الي الله سفرٌ لا يدرك الا بامتطاء الليل» بالأخره انسان مسافر الي الله است. اين سفر الي الله يك امر عمومي است حالا يا به طرف جلال الهي يا به طرف جمال الهي يك عده مي‌روند يك عده را مي‌برند اين‌چنين نيست كه حالا انسان با مردن بپوسد بالأخره مي‌برند يا با (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ) مي‌برند الي لقاء ربشان كه به جلال حق و به قهر حق مي‌رسد يا نه خودشان با ايمان و عمل صالح مي‌رسند بالأخره (يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ) آنها را كه مي‌برند كه مي‌برند با (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ) اينها كه مي‌خواهند بروند با چه وسيله‌اي بروند اينها كه مي‌خواهند بروند با چه وسيله‌اي بروند اينها كه مي‌خواهند با جمال الهي ملاقات كنند با اسماي حسناي الهي اين بيان نوراني امام عسگري(سلام الله عليه) اين است كه «ان الوصول الي الله سفرٌ لا يدرك الا بامتطاع الليل» وصول به لقاي رحمت حق به صواب حق به اسماي حسناي حق و بهشت حق يك سفري است كه بالأخره مركب مي‌خواهد زاد و راحله مي‌خواند مركبش نماز شب است مطيه آن مركب راهوار است. امتطأ يعني اخذ مطيةً مركب خوب يك اسب خوب فرمود بدون اين مركب كسي به لقاي حق نمي‌رسد «ان الوصول الي الله سفرٌ لا يدرك الا بامتطاء الليل» شب را انسان بايد سوار بشود شب سواري شب سواري همان نماز شب است. مطيه براي اينكه معمولاً در بين اعراب هم جزء فرهنگ آنها بود كه ليل مطيه خوبي است در منطقه استوايي در منطقه سوزان حجاز سفرها را معمولاً به شب واگذار مي‌كردند روز كه گرم بود در بيابانها با اين شتر مي‌خوابيدند و شب حركت مي‌كردند شب‌روها به مقصد مي‌رسيدند در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه وقتي كه صبح كه شد معلوم مي‌شود آنهايي كه سحر برخاستند آنها را حمد مي‌كنند «عند الصباح يحمد القوم السري» آنها كه شب سير بودند شب رو بودند آنها محمودند «عند الصباح يحمد القوم السري» خب بنابراين طبق اين حصري كه وجود مبارك امام عسگري فرمود بهترين يا مهمترين وسيله براي لقاي حق همين نماز شب است «ان الوصول الي الله سفرٌ لا يدرك الا بامتطاء الليل» گاهي حضرت بعد از اينكه فرمايشاتي مي‌فرمودند مي‌فرمودند كه اين حرفها اگر در سنگهاي متصلب نفوذ مي‌كرد آنها درك مي‌كردند اين سنگها آب مي‌شدند خب ببينيد چون خودش را عدل قرآن كريم مي‌بيند كما هو الحق همان بيان نوراني كه ذات اقدس الهي درباره قرآن فرمود: (لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ) همان بيان را وجود مبارك امام عسگري در سخنان خودش مي‌فرمايد، مي‌فرمايد اين حرفهايي كه من گفتم اگر سنگي متصلب او را درك بكند آب مي‌شود اين را در تحف‌العقول نقل كردند ولي اما آن جمله در تحف ظاهراً نيست يعني «ان الوصول الي الله سفرٌ لا يدرك الا بامتطاء الليل» آن ظاهراً اينجا نيست. در نامه‌اي كه به اسحاق‌بن‌اسماعيل نيشابوري مرقوم فرمودند به اين صورت فرمود: «و لو لا» در پايان اين نامه «و لو لا ما يجب ما يحب الله من تمام النعمه من الله عليكم لما رأيتم لي خطاً و لا سمعتم مني حرفاً من بعد مضي الماضي(عليه السلام) و انتم في غفلت مما اليه معادكم و من بعد اقامتي لكم ابراهيم‌بن‌عبده و كتابي الذي حمله اليكم محمد‌بن‌موسيٰ النيسابوري و الله المستعان علي كل حال و اياكم ان تفرتوا أو تفرّتوا في جنب الله فتكونوا من الخاسرين فبعداً و سحقاً لمن رغب عن طاعت الله و لم يقبل مواعظ اوليائه فقد امركم الله بطاعته و طاعت رسوله و طاعت اولي الامر رحم الله ضعفكم و غفلتكم و صبركم علي امركم فما اقر الانسان بربه الكريم و لو فهمت الصم الصلاب بعض ما هو في هذا الكتاب لتصدعت قلقاً و خوفاً من خشية الله و رجوعاً الي طاعة الله» اگر سنگهاي متصلب اينها را مي‌گويند صخره صماء چون صمن انساني كه گوش‌اش سنگين است و پر است و حرف نفوذ نمي‌كند به او مي‌گويند اصم يك دوستي كه در لابلاي دوستي او خللي نيست خلافي نيست مي‌گويند دوست صميمي آن سنگ درون پر را مي‌گويند صخره صماء كه از پري حكايت مي‌كند بالأخره دوست صميمي همين است شخص اصم همين است فرمود: «ولو فهمت الصم الصلاب بعض ما في هذا الكتاب لتصدعت خوفاً و خشيةً من الله» اين همان بيان قرآن كريم است در سورهٴ مباركهٴ «حشر» كه (لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ) خب امام معصوم همان حرفهاي قرآن را در حقيقت دارد منتقل مي‌كند يك چيز بيگانه‌اي نيست. بنابراين جا براي اغراق و جا براي تعجب نيست همان فرمايشات الهي است كه اميدواريم روح مطهر آن حضرت با ارواح انبيا مهمان لقاي حق تعالي باشند و سالروز خلافت و امامت وجود مبارك ولي عصر براي خود آن حضرت و براي قاطبه جهان اسلام مبارك و گوارا باشد ان‌شاء‌الله.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo