< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

88/10/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/تفويض خيار مجلس به غير

خيار مجلس براي بايعي كه مالك باشد براي عاقدي كه مالك باشد بلا ترديد ثابت است و اگر مالك وكيل گرفت اين توكيل سه نحو است كه انحاي سه‌گانه‌اش بازگو شد در بعضي از اين اقسام خيار براي موكّل هست و براي وكيل نيست مثل قسم اول. در بعضي از اين اقسام طبق نظر مرحوم شيخ و همفكرانشان(رضوان الله عليهم) خيار مجلس براي وكيل هست و براي موكّل نيست كما در قسم سوم. قسم دوم خيلي شفاف و روشن نبود مرحوم شيخ قسم دوم را به قسم اول ملحق مي‌دانند بعضي از محققان قسم دوم را به قسم سوم ملحق مي‌دانند براي اينكه به خوبي اين اقسام به ذهن بيايد يك بار خلاصه اين اقسام را مطرح كنيم تا معلوم بشود كه اين قسم دوم ملحق به قسم اول است كه مرحوم شيخ و امثال ايشان مي‌فرمايند يا ملحق به قسم سوم است كه «كما لا يخلو عن قوة» اقسام سه‌گانه توكيل عبارت از اين بود كه يك وقت مالك شخصي را وكيل در اجراي عقد مي‌كند بدون اينكه او سمتي در قبض و اقباض و تنفيذ و انجاز داشته باشد فضلا از اعدام و نفي مثل اينكه كسي را وكيل مي‌كنند در اجراي عقد نكاح كه او هيچ سهمي در تعيين مهر و شرايط ازدواج و اينها ندارد فقط مجري عقد است قسم دوم توكيل آن است كه موكّل شخصي را وكيل مي‌كند در اجراي عقد اولاً در تنفيذ عقد قبض و اقباض و انجاز و امثال ذلك ثانياً اما در سلب و اقاله و به هم زدن عقد به او وكالت نمي‌دهد. قسم سوم كه از او به عنوان وكيل مفوّض ياد مي‌شود اين است كه مالك همه اختيارات بيع را به وكيل تفويض مي‌كند هم در اجراي عقد هم در تنفيذ و قبض و اقباض عقد و هم اگر مصلحت ديد در اقاله عقد و به هم زدن عقد اين اقسام سه‌گانه توكيل. براي اثبات اينكه خيار مجلس شامل اين اقسام مي‌شود يا نه؟ بايد دليل خيار مجلس را بررسي كرد يك وقت است دليل خيار از سنخ غبن است او حكمش روشن است معامله غبني خيار دارد هر كسي باشد خود وكيل باشد يا موكّل بالأخره اين معامله خياري است يك وقتي خيار تأسيسي است كه عنوان خاص در اين مأخوذ شده است مثل «البيعان بالخيار ما لم يفترقا» ما بايد ببينيم كه اين عنواني كه در موضوع دليل در لسان دليل اخذ شده است صادق است يا نه. در قسم اول همان طور كه غالب فقها(رضوان الله عليهم) فرمودند خيار مجلس براي وكيل نيست براي اينكه او بيّع نيست او مجري عقد است او به منزله زبان مالك است درست است كه خيار مجلس تأسيسي است اما تعبدي محض نيست عنوان مأخوذ در لسان دليل هم عنوان بيّع است يعني «من بيده عقدة البيع» نه كسي كه فقط عاقد باشد. پس قسم اول كه وكيل در اجراي عقد است مشمول دليل خيار مجلس نيست و اگر مالك در مجلس حضور نداشت اصلاً اين بيع خياري نيست البته اگر هر دو طرف وكيل اين‌چنيني بودند و موكّلهاي آنها اصلاً در صحنه نبودند ارتباطي با هم نداشتند نه براي وكيل خيار هست نه براي موكّل اين نظير خيار غبن نيست كه الا و لابد براي معامله باشد اگر موكّلها در صحنه عقد در مجلس عقد حضور داشتند بله براي آنها خيار مجلس هست براي اينكه ربط مالكي براي آنهاست عنوان بيّع هم بر اينها صادق است چون عنوان بيّع بر كسي صادق است كه او بالتسبيب يا بالمباشره بيع كرده باشد و اين موكّلها هم بالتسبيب بيع ايجاد كردند. پس بنابراين موكّلها بيّع‌اند و خيار مجلس دارند و اگر يكي حاضر بود و ديگري حاضر نبود آن يكي كه حاضر است كه اصيل است او خيار مجلس دارد پس حكم قسم اول بأضلاعه روشن است.

پرسش: ...

پاسخ: البته بله منتها وحدت مجلس بايد محفوظ باشد وگرنه او در خانه‌اش نشسته و اينها دارند عقد مي‌كنند.

پرسش: ...

پاسخ: بله حالا ببينيم كه حضور تفرّق بقا اينها با موكّل هست يا با وكيل هست نحوه چيست يكي از فروعات بعدي است كه به خواست خدا خواهد آمد آن در زوال خيار مجلس هست چون زوال به تفرّق است تفرّق در فرع آن است كه ما مجلس را براي چه معنا بكنيم هر طور مجلس را معنا كرديم تفرّق هم معنا خواهد شد خب پس قسم اول بأضلاعه روشن است قسم سوم هم كه بحث‌اش تقريباً مبسوطاً گذشت آن هم بأضلاعه روشن بود قسم سوم اين بود كه مالك همه اختيارات بيع را در اختيار وكيل قرار داد كه از او به عنوان وكيل مفوّض ياد مي‌شود هم عقد بكند هم قبض و اقباض و تنفيذ بكند هم اگر مصلحت ديد اقاله بكند و اين شخص بيّع است و چون بيّع است خيار مجلس براي اين وكيل هست. اگر مالك در صحنه مجلس در مجلس عقد حضور داشت حالا طبق آن ديد وسيعي كه قبلاً ملاحظه فرموديد يكي در مشرق عالم است يكي در مغرب عالم يا يكي در قعر درياست يكي در اوج سپهر است اينها با هم عقد مي‌كنند مادامي كه اين رابطه تلفني يا رابطه اينترنتي يا رابطه ماهواره‌اي برقرار است اين وحدت مجلس صادق است اما اگر كسي در اين فضا نيست در اين ارتباطات نيست بيگانه است براي وكيلها خيار مجلس ثابت است براي اينكه «كل واحدٍ منهما بيّعٌ و كل بيّعٍ له خيار فله خيار» اما براي موكّل خيار هست اينجا فرمودند كه براي موكّل نيست اگر موكّل بيرون از فضاي ارتباطي باشد بله خيار ندارد اما اگر در فضاي ارتباطي در مجلس اينها كه مجلس «كل عقدٍ بحسبه» در آن مجلس حضور مقتصدانه داشت نه آنجا خوابيده بود حضور مقتصدانه داشت حضور تاجرانه داشت حضور بايعانه و مشتريانه داشت بله براي او هم خيار است براي اينكه ربط مالكي به يد اوست يك، و بقيه كارها را او بالتسبيب انجام داد دو، اين نظير مواردي كه در اصول مي‌گويند كه موضوع بايد احراز بشود موضوع مركب گاهي هر دو بالوجدان گاهي هر دو بالاصل گاهي يكي بالاصل ديگري بالوجدان اينجا هم بيّع بر اين موكّل صادق است بخشي بالتسبيب بخشي بالمباشره حضور خودش كه هست حضور مقتصدانه هست ربط مالكي هست بقيه كارها را هم كه وكيل او انجام مي‌دهد بالتسبيب پس هم وكيل خيار دارد هم موكّل در صورتي كه حضور داشت در خيار مجلس.

پرسش: اينجا تعارض پيش نمي‌آيد؟

پاسخ: براي چه؟

پرسش: اگر وكيل و موكل هر دو داراي خيار باشند؟

پاسخ: نه حالا ببينيم خيار چند تا حق است يا يك حق است و كثرت در اعمال است كه اين هم يكي از فروع بعدي است كه به خواست خدا امروز متعرض مي‌شويم كه آيا وكيل و موكّل خيار دارند نظير بايع و مشتري خيار دارند دو تا حق است دو تا خيار است يا يك خيار است و حوزه اعمالش كثير است يك حق است اين حق را هم وكيل مي‌تواند اعمال بكند هم موكّل اين هم يكي از فروعات بعدي است كه به خواست خدا مطرح مي‌شود خب.

پرسش: ...

پاسخ: بله ديگر مفوّض است تفويض كرده اما معنايش اين نيست كه مسلوب الاختيار است كه چون به همان مقداري كه تفويض كرده مي‌تواند همان آن، آن را عزل كند حق عزل هم دارد وكيل مفوّض معنايش اين نيست كه ديگر موكّل حق عزل ندارد كه وكيل مفوّض اين است كه همه كارهاي او ممضيٰ است خودش هم حضور دارد اگر يك وقتي بدا برايش حاصل شد يا يك رأيي پيدا شد يا اطلاع جديدي پيدا كرد كه قيمت سوقيه فرق كرده فوراً مي‌تواند دخالت كند.

پرسش: ...

پاسخ: بله خب مي‌گيرد پس معلوم مي‌شود اين ‌طور نيست كه آن مسلوب القدره باشد يا حق عزل نداشته باشد پس بنابراين توكيل به نحو تفويض هم كه باشد ربط مالكي اين مالك نسبت به اين معامله را قطع نمي‌كند اگر حضور داشته باشد براي او هم بيّع صادق است چرا؟ براي اينكه ربط مالكي كه دارد بيع را بالتسبيب ايجاد كرده ربط مالكي را هم كه بالمباشره دارد «فهذا بيّعٌ» اگر ما گفتيم بيّع كسي است كه بالمباشره بيع بكند در همه موارد اشكال پيدا مي‌كند در حالي كه اينكه پذيرفته نشده خب.

پس قسم ثالث باضلاعه روشن است و قسم اول هم باضلاعه روشن است برابر راهي كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مشي كردند در قسم اول موكّل خيار دارد نه وكيل در قسم سوم وكيل خيار دارد نه موكّل ولي حق آن است كه در قسم سوم چه وكيل چه موكّل هر دو خيار دارند و شرط حضور موكّل در مجلس حضور مقتصدانه عمده اين قسم دوم توكيل است قسم دوم توكيل آن است كه وكيل سمتي دارد براي اجراي عقد يك.

پرسش: ...

پاسخ: بله اين معنايش اين است كه مسلوب الاختيار نشده اين توليت نيست توكيل است او ولي نيست او وكيل است.

پرسش: ...

پاسخ: بله مي‌خواهد براي اينكه همان آن هم مي‌تواند وكيل را عزل كند.

پرسش: ...

پاسخ: نه منظور اين است كه تفويض معنايش اين نيست كه اين توليت باشد اين بشود ولي كه ديگر اين مسلوب الاختيار باشد.

اما قسم دوم بي‌تأمل و بي‌نظر نبود قسم دوم آن است كه وكيل گذشته از حق اجراي عقد حق تنفيذ و قبض و اقباض و اينها را دارد ولي حق رد و اقاله و سلب و اعدام و افنا و اين تعبيرات را مي‌گويند ندارد چون اين‌چنين است مرحوم شيخ مي‌فرمايد كه اين وكيل خيار ندارد فقط موكّل خيار دارد كه قسم دوم را مي‌خواهند ملحق كنند به قسم اول نه به قسم سوم چرا؟ مي‌گويند براي اينكه ما گفتيم خيار مجلس در جايي است كه اين ذي الخيار قدرت آن را داشته باشد كه آنكه به دستش رسيده پس بدهد خيار در جايي است كه شخص قدرت پس دادن دارد اين مفروغ عنه است هر كس قدرت پس دادن دارد او مي‌تواند پس بگيرد. خيار يعني پس گرفتن كسي مي‌تواند پس بگيرد كه بتواند پس بدهد. اينكه قبلاً اصرار كردند كه خيار در جايي ثابت مي‌شود كه شخص بر منقول اليه سلطه داشته باشد تا بتواند منقول اليه را پس بدهد و منقول عنه را پس بگيرد چون خيار متفرع بر يك چنين حق است و وكيل قسم دوم يك چنين حقي ندارد پس خيار ندارد اين خلاصه نظر مرحوم شيخ است.

نقدي كه بر اين مبنا وارد است اين است كه شما اين را از كجا مي‌گوييد خود خيار دو زبان دارد مي‌گويد شما كه خيار داريد هم مي‌تواني پس بدهي هم مي‌تواني پس بگيري خيار معنايش همين است هر جا خيار جعل شده است. يعني اين دو جناح براي او جعل شده مرحوم شيخ مي‌فرمايد كه خيار در جايي ثابت است كه شخص قبلاً حق پس دادن داشته باشد هر جا كه حق پس دادن نيست حق پس گرفتن هم نيست و چون وكيل قسم دوم حق پس دادن ندارد يعني حق اقاله ندارد. پس بنابراين خيار ندارد و «البيعان بالخيار» عاجز از اين است كه يكي از اين دو تا كار را بكند يك: براي وكيل سلطه ايجاد بكند كه تو حق پس دادن داري از «البيعان بالخيار» اين برنمي‌آيد دو: از «البيعان بالخيار» بر نمي‌آيد كه جلوي «الناس مسلطون علي اموالهم» مالك را بگيرد خب اگر از «البيعان بالخيار» هيچ كدام از اين دو كار برنمي‌آيد نه برمي‌آيد كه وكيل را سلطان كند نه برمي‌آيد كه موكّل را از سلطنت عزل كند پس آن پيش زمينه‌اي كه ما بايد احراز بكنيم يعني حق پس دادن او را نداريم وقتي حق پس دادن نداشتيم حق پس گرفتن هم نداريم اين مبنا باطل است كه مرحوم شيخ مي‌فرمايد شما از كجا اين را داريد مي‌گوييد. خيار يعني پس دادن و پس گرفتن هر جا جمع شده هر دو طرف مي‌آيد هم براي ذو الخيار سلطه بر پس دادن مي‌آيد هم جلوي سلطه مالك را مي‌گيرد. نعم، اينجا چون در طول هم‌اند «كما مرّ سابقاً» و معناي طوليت هم تبعيت و امثال ذلك نبود و معناي طوليت همان حكمت بود و معناي طوليت اين بود كه وكيل تقريباً مجري منويات موكّل است اگر موكّل مصلحت نديد براي پس دادن منع مي‌كند در صورت منع بله وكيل حق ندارد بنابراين شما اين را مفروغ گرفتيد به تعبير مرحوم آقا سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد كه آنچه كه عنواني كه در لسان دليل اخذ شده است البيّع است البيّع يعني «من بيده عقدة البيع» نه «من بيده ربط المالكي» كاري به اين ندارد شما از كجا مي‌گوييد پس دادن بايد محفوظ باشد؟ هر كس زمام بيع در دست اوست خيار مجلس دارد وكيل قسم دوم زمام عقد به دست اوست «بيّعٌ حقيقتاً و كل بيّعٍ فله الخيار فهذا الوكيل فله الخيار». نعم، چون اين خيار در طول خيار موكّل است يعني به سود اوست به مصلحت اوست به غبطه اوست ارفاقاً لاوست اگر او منع كرده وكيل حق ندارد بله اين مقدار هست براي اينكه قدر متيقن را شمرده روي اين تحليل قسم دوم ملحق به قسم سوم مي‌شود نه ملحق به قسم اول. مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) اين را كه نپذيرفتند فرمودند كه وكيل در قسم دوم خيار مجلس ندارد اما موكّل چه؟ مي‌فرمايند موكّل خيار مجلس دارد براي اينكه ربط مالكي‌اش محفوظ است مستحضريد در قسم سوم كه ايشان خواست در قسم سوم كه خواست براي موكّل خيار مجلس ثابت كند دو دليل آورده بودند يكي اينكه ربط مالكي محور اصلي است و براي موكّل حاصل است يك، دو: وقتي خيار براي وكيل ثابت شد چون وكيل نائب از منوب عنه است ثبوت حق براي نائب فرع ثبوت حق براي منوب عنه است اين دو، با اين دو وجه فرمود: «لا يخلو من قوه» يعني خيار براي موكّل هم هست و اين دو وجه يكي‌اش اينجا جاري است البته ديگري جاري نيست به زعم مرحوم شيخ. چون مرحوم شيخ در اينجا براي وكيل حقي قائل نشد خياري قائل نشد تا ما بگوييم كه وقتي براي نائب خيار ثابت است براي منوب عنه هم ثابت است اينجا فقط يك وجه دارد و آن اين است كه ربط مالكي براي موكّل هست و هر كسي اين ربط مالكي براي او باشد خيار مجلس براي او هست پس براي او خيار مجلس هست.

فتحصل كه در قسم دوم اگر موكّل در مجلس حضور داشته باشد اين خيار هم براي وكيل ثابت است هم براي موكّل و قسم دوم ملحق به قسم سوم است كما هو الحق نه ملحق به قسم اول كه مرحوم شيخ و امثال شيخ فتوا دادند خب.

حالا فرع بعدي اين خيارها در مسئله خيار كه گفتند فسخ مقدم است يا ايجاز مقدم است اينجا آن فرع جاري است يا نه؟ اينجا آن فرع جاري نيست در تقديم فسخ بر اجازه يا اجازه به فسخ آن براي تعدد حقوق است الآن دو نفر كه دارند معامله مي‌كنند يكي بايع يكي مشتري واقعاً دو تا حق دارند يعني حق بايع جداست حق مشتري جداست مستقل از هم است. همزمان يكي گفت «فسختُ» ديگري گفت «اجزتُ» اينجا جاي بحث است كه آيا فسخ مقدم است يا اجازه هم زمان. اگر فاصله زماني باشد آن تقدم زماني كارساز است اما اگر معيت زماني داشته باشند بحث مي‌شود كه آيا فسخ مقدم است يا اجازه اما در مسئله خياري كه براي وكيل موكّل است چند تا حق نيست يك حق است چند نفر حق اعمال دارند نه وكيل در اعمال‌اند وكيل در اعمال رأساً رأساً يعني رأساً از حريم بحث بيرون است يك كسي خيار دارد ده نفر را ممكن است وكيل بكند كه جنابعالي از طرف من خيار داري برو پس بده اين وكيل در اعمال مي‌شود مثلاً يك كسي مغبون شده يا خيار حيوان سه روز خيار دارد بعد اين گوسفند را در روز دوم ديد كه خيلي چيز نيست به ده نفر مي‌تواند بگويد آقا هر كدام شما رفتيد به صاحبش پس بدهيد. اين وكيل در اعمال است كه از بحث بيرون است اما در اينجا وكيل مستقل در اعمال است وكيل در عقد اگر كسي وكيل در عقد بود از نظر بيّع بودن با وكالت شده بيّع حالا كه با وكالت شده بيّع و واسطه در ثبوت بود طبق بحثهاي قبلي «هذا بيّعٌ حقيقتاً» چون واسطه در ثبوت بود «و كل بيّعٍ فله خيار هذا له الخيار» منتها يك حق است و همين وكيل مستقلاً حق اعمال دارد موكّل هم مستقلاً حق اعمال دارد. پس بنابراين دو تا حق نيست تا ما بگوييم كه فسخ مقدم بر اجازه است يا نه. نعم، چون در اينجا وكيل حقي كه دارد بايد غبطه موكّل را ملاحظه بكند مصلحت به لحاظ موكّل را ملاحظه بكند اگر موكّل فسخ كرد حق او مقدم است اگر او اقدام كرد قبلاً مقدم است اگر جلوي وكيل را گرفته مقدم است بله اينها هست پس بنابراين تعدد حقوق نيست تا ما بگوييم فسخ مقدم بر اجازه است حقٌ واحدٌ يك، اعمال حقوق متعدد است دو، اين اعمال بالتوكيل نيست بالاستقلال است سه، آنجا كه در اعمال كسي وكيل مي‌گيرد از حريم بحث خارج است رأساً.

اما فرع ديگر فرع ديگر كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) مطرح فرمودند اين است كه حالا اگر ما در قسم سوم چون ايشان درباره قسم سوم اين فرمايش را مي‌فرمايند قسم اول كه وكيل خيار ندارد در قسم سوم وكيل خيار دارد موكّل هم اگر حضور داشته باشد خيار دارد و قسم دوم هم كه عند التحقيق ملحق به قسم سوم است در همين فرض سهيم است پس چه در قسم دوم چه در قسم سوم اگر وكيل و موكّل هر دو در مجلس حضور مقتصدانه دارد نه اينكه او دارد مشغول مطالعه است مشغول كار خودش است و اينها دارند خريد و فروش مي‌كنند نه اين حضور مقتصدانه داشته باشد كه حضور بايعانه يا مشتريانه بر او صادق باشد حالا هم وكيل خيار دارد هم موكّل. حدوثاً هر دو خيار دارد سقوط خيار به تفرّق است حالا اينها چهار نفرند هم بايع وكيل دارد هم مشتري هم خود بايع مالك مبيع حضور دارد هم مالك ثمن اين چهار نفر حضور دارند اين خيار مجلس كه بخواهد ساقط بشود به تفرّق جميع است يعني هر چهار نفر وقتي مجلس را ترك كردند خيار مجلس ساقط مي‌شود؟ يا به تفرّق وكيلين است؟ يا به تفرّق موكّلين است؟ يا به تفرّق تلفيق است به كدام وجه است؟ مرحوم شيخ در بين اين وجوهات مي‌فرمايد كه اگر اين چهار نفر يكي اصيل باشد يكي هم وكيل اين دو نفر باقي باشند خيار مجلس هنوز باقي است خيار مجلس هنوز باقي است چرا؟ براي اينكه «يفترقا» صادق نيست نقدي كه بزرگان مثل مرحوم آقا سيد محمد كاظم و امثال ذلك دارند اين است كه مگر ما به دنبال بقا هستيم مگر در لسان دليل آمده است «ما بقيا» فرمود: «ما لم يفترقا» بله اگر ما لسان دليل اين بود كه خيار مجلس هست «ما بقيا» شما بگوييد باقي بودن اعم از آن است كه وكيل باشد يا موكّل در اين چهار نفر اگر دو تا وكيل باقي بودند موكّلها رفتند يا دو تا موكّلها باقي بودند وكلا رفتند يا يك وكيل و يك موكّل ماند بقيه رفتند اگر «بقيا» بود «البيعان بالخيار ما بقيا» حق با شماست. اما لسان دليل باقي بودن را اخذ نكرده فرمود: «البيعان بالخيار ما لم يفترقا» افتراق حاصل شد ديگر شما دنبال چه مي‌گرديد؟ اگر دارد اگر گفته باشد كه «ما لم يفترقا طراً كلاً» بله حق با شماست يك چنين چيزي كه اخذ نشده آنكه اخذ شده افتراق است افتراق حصل اگر لسان دليل باقي بودن را غايت قرار مي‌داد يعني «البيعان بالخيار ما بقيا» بله حق با شما بود اما اينجا افتراق را غايت قرار داد و افتراق هم حاصل است.

فتحصل در بين اقسام سه‌گانه وكالت قسم دوم ملحق به قسم سوم است و معيار حضور هم اين است كه اينها در مجلس حضور داشته باشند «مجلس كل شيءٍ بحسبه» يك وقت است يك كسي در همان آن سالن يا اتاق حضور دارد اما خوابيده است اين را نمي‌گويند حضور يا حضور دارد، دارد مطالعه مي‌كند از آن منصرف است هر جا كه ما شك كرديم كه «البيعان بالخيار ما لم يفترقا» شامل مي‌شود مرجع اصالت اللزوم است كه قبلاً احراز شده و ثابت شده بايد حضور مقتصدانه داشته باشد كه بگويند چون اين تناسب حكم و موضوع ايجاب مي‌كند كه حضور حضور بايعانه باشد حضور مشتريانه باشد.

پرسش: ...

پاسخ: درباره بله براي اينكه چون باقي بودن كه اخذ نشده

پرسش: ...

پاسخ: نه اينكه بالجمله يا في الجمله كه اخذ نشده كه

پرسش: ...

پاسخ: «افترقا» حاصل شده بله افترقا حاصل شد ديگر

پرسش: ... پس معلوم شود ما چهار تا بيّع داريم

پاسخ: بله بله بله قبول كرديم بله بله بله چهار تا بيع داريم دو تا حق هست خب چهار تا حق نيست

پرسش: چهار تا بيّع داريم

پاسخ: بسيار خب

پرسش: ...

پاسخ: همه‌شان نه دارد كه

پرسش: ...

پاسخ: «افترقا» افتراق حاصل شد افتراق حاصل مي‌شود ولو ببعض اگر گفته بود افترقا طراً و كلاً اما اگر اصل الافتراق غايت قرار داده شد افتراق حاصل مي‌شود ولو ببعض.

پرسش: ...

پاسخ: چون باقي بودن كه اخذ نشد كه اگر چون مركب ينتفي بانتفاع احد اجزائش اگر گفتند اين جمع مادامي كه بعضي از اينها هم باقي باشند محفل دائر است بله درست است يا اگر گفته باشند همه‌شان رفته باشند بله جاي اشكال هست كه همه‌شان نرفتند اما اگر گفتند افتراق حاصل بشود افتراق صرف الوجودش حاصل شد ديگر. چرا وجود مبارك امام باقر دو قدم راه رفته با اينكه افتراق بعض بود نه افتراق كل.

پرسش: ...

پاسخ: نه دو تا بيّع است با اينكه كار خودش را انجام داد چون اين شخص نشسته اين چون شخص نشسته با اينكه نشسته مع‌ذلك حضرت دو قدم حركت كرده كه اين افتراق حاصل بشود خب.

اين تمام فروع درباره اين بخش حالا چون روز چهارشنبه است ما يك حديثي هم تبركاً نقل بكنيم قبل از اينكه وارد فرع بعدي بشويم اين كتاب نوراني موسوعه كلمات رسول اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين آرزوي چندين ساله بسياري از مؤمنين بود كه همان طور كه نهج‌البلاغه به لطف الهي و به بركت سيد رضي(رضوان الله عليه) شروع شد و بزرگان ديگري خدا غريق رحمت كند مرحوم آيت الله احمدي ميانجي را ايشان مفاتيح الرسول را جمع كردند پنج جلد شد بخشي هم درباره مكاتيب الائمه را هم جمع كردند ولي آن كاري كه بايد درباره حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌شد نشده يعني مثل نهج‌البلاغه كه مستدرك برايش نوشته شده همه كلمات نوراني حضرت امير جمع‌آوري شده بالأخره بعضي در نهج‌البلاغه است بعضي در تمام نهج‌البلاغه است بعضي هم در مصادر و مستدركهاي نهج‌البلاغه.

درباره كلمات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين آرزوي ديرينه حوزه‌هاي علميه بود كه كلمات حضرت نامه‌هاي حضرت خطبه‌هاي حضرت خطابه‌هاي حضرت ادعيه حضرت توصيه‌هاي حضرت اينها جمع‌آوري بشود از چند سال قبل به لطف الهي يك چند نفري يك لجنه‌اي تشكيل شدند اين كار را كردند و در ظرف بعد از ده سال الحمدلله اين موسوعه چاپ شده چاپ كردند كه اجر همه اينها با وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت ايشان است در حقيقت چهارده جلد است اين كلمات قصارش گويا دو جلد باشد نامه‌هاي حضرت خطبه‌هاي حضرت ادعيه حضرت اينها همه جداگانه چاپ شده كه مجموعاً مي‌شود چهارده جلد در اين كلمات قصار فرمايشاتي كه حضرت دارند ما را به معرفت نفس دعوت مي‌كنند محاسبه نفس دعوت مي‌كنند در همه زمينه‌ها فرمايش دارند درباره نفس كه ما بالأخره چه كسي هستيم چه هستيم كجا مي‌رويم با چه كار داريم اينها خيلي سهم تعيين كننده دارد چون بسياري از ما كه در حوزه‌ها يا دانشگاهها هستيم كارهاي علمي انجام مي‌دهيم خيال مي‌كنيم كه علم فراهم كرديم با خود مي‌بريم و ديگران به دنبال مال‌اند مال را مي‌گذارد و مي‌روند (كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ) در حالي كه بسياري از ما هم اين علومي كه فراهم كرديم از سنخ (كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ) است چند روزي كه رونق و فروغي داريم اين با ما هست حرف مي‌زنيم درس مي‌گوييم بحث مي‌كنيم كتاب مي‌نويسيم بعضي از ما وقتي به دوران فرتوتي رسيديم مي‌گوييم من هر چه خوانده‌ام همه از ياد من برفت اين ‌طور مي‌شويم براي اينكه آن طور نشويم به اين خطر نيفتيم بايد يك راه حلي پيدا كنيم خب بالأخره ما خودمان را خوش كرديم به اينكه يك چيزي فراهم كرديم كه به همراه خود مي‌بريم اگر خداي ناكرده آخرهاي عمر اين ‌طور در بيايد كه (وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً) مي‌شود «خسر الدنيا و الآخره» و مستحضريد نصوصي كه مي‌گويند به علما حق شفاعت مي‌دهند نه به كسي كه «انقضي عنه المبدأ» است نه كسي كه در دنيا عالم بود خيليها مشمول اين حديث نيستند آنهايي كه «بعثه الله يوم القيامة فقيهاً» به او مي‌گويند «قف تَشفَع تُشفّع» مگر هر كسي فقيهاً محشور مي‌شود؟ هر كسي در دنيا عالم بود و فقيه بود در قيامت حق شفاعت دارد (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ) نه من فعل الحسنه نه كسي كه در دنيا كار خوب كرد آنجا تحصيل علم كرد كسي كه آورد نقد آورد خب اين كدام علم است؟ چه علمي است؟ گذشته از اينكه علم بايد باشد يعني محققانه باشد شخص بايد متحقق هم باشد بعد از تحقيق اين را باور كند عمل كند اين اينقدر بايد با اخلاص عالم باشد كه اين علم در كف دستش باشد در حال احتضار فقيه باشد در قبر فقيه باشد تا اينكه در قيامت «بعثه الله يوم القيامة فقيها» تا بگويد من مصداق (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ) هستم من آوردم نه من بودم آن كه «انقضي عنه المبدأ» را نمي‌گويند بايست و شفاعت كن آن كه متلبس بالمبدأ است يعني (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ) است يعني كسي كه «بعثه الله يوم القيامة فقيها» به او مي‌گويند بايست همان طور كه در دنيا عده‌اي را نجات دادي امروز هم هر كسي را خواستي شفاعت كن در بخشي از تعبيرات قرآني اين است كه خب خدا اينها را وارد بهشت مي‌كند. اما نسبت به يك عده‌اي مثل شهدا و اينها مي‌فرمايد (لَهُمُ الْجَنَّةَ) نه اينها في جناتٍ ما به اينها بهشت مي‌دهيم خب اگر به اينها بهشت دادند اين حق دارد كه چهار تا مهمان دعوت كند ديگر نفرمود ما اينها را وارد بهشت مي‌كنيم كه آنها كه وارد بهشت مي‌شوند كه حق مهمان كردن ندارند كه اگر فرموده باشد ما يك عده را به بهشت مي‌بريم اينها كه حق ندارد كسي همراه خودش ببرد كه اما اگر فرموده باشد (لَهُمُ الْجَنَّةَ) بهشت براي اوست خب اين حق دارد چهار تا مهمان ببرد اين حق شفاعت دارد در اين قسمت فرمود كه خودتان را محاسبه كنيد «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا» قبل از اينكه شما را محاسبه كنيد خودتان محاسبه كنيد اين حب نفس «يعمي و يصم» نمي‌گذارد آدم حسابگر خوبي باشد در اين جلد سيزدهم صفحه 178 به عنوان محاسبة النفس وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حديث مشهوري است «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا» قبل از اينكه شما را وزن بكنند خودتان را وزن بكنيد بسياري از افرادند كه خودشان را مي‌كشند مي‌گويند كه چند كيلو هستند خب بالأخره اين چند كيلو بودن و اينها مي‌گذرد اما آنكه وزن اساسي است ميزان به ما داده ديگر ترازو به ما داده ديگر اين ترازو هم مي‌فرمايد كه ما قرآن را به عنوان (نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ) است قرآن ميزان است رفع الميزان است ترازو فرستاديم درست است كه يك عده از اهل بيت فاصله گرفتند درست است كه راه سقيفه را طي كردند درست است كه به دوزخ مي‌روند اما ظاهر را تا حدودي حفظ كردند اين فخر رازي نقل مي‌كند كه از شافعي چون اينها شافعي‌اند ديگر از شافعي سؤال كردند دليل حجيت اجماع از قرآن چيست؟ اين فخر رازي نقل مي‌كند كه شافعي سيصد، سيصد يعني سيصد بار اول تا آخر قرآن را مطالعه كرده دليل حجيت اجماع را از قرآن در بياورد البته بعضي از آيات را به آن استدلال كرده كه قابل نقد است خب يك فقيه سيصد بار قرآن را مطالعه بكند كم كاري نيست گفتند «حسبنا كتاب الله» ولي خواستند دنبالش را بگيرند ما گفتيم «حسبنا العتره» متأسفانه نگفتيم «حسبنا الثقلين» ما بايد بگوييم «حسبنا الثقلان» نه «حسبنا العتره» خب اگر قرآن و عترت باشد ميزان دست ماست ديگر ممكن است ما ديگري را توجيه كنيم يا فريب بدهيم اما ممكن نيست ما خودمان را بتوانيم فريب بدهيم خودمان ذات اقدس الهي فرمود آنقدر نور افكن قوي من به انسان دادم (بَلِ اْلإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ) نه بصيرٌ انسان كه مذكر است اين بصيره كه نبايد مونث باشد اين تايش تاي مبالغه است مثل علامه نه الانسان (بَلِ اْلإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ) بصيرٌ فرمود آنقدر نورافكن قوي من در درون افراد به كار بردم كه انسان علّامةٌ علي نفسه خودش را خوب مي‌شناسد اين عقيله بني هاشم عقيله بني هاشم هم وجود مبارك ابي عبدالله عقيله بني هاشم است هم زينب چون تا كه تاي تأنيث نيست مثل تاي خليفه هم وجود مبارك ابي عبدالله عقيله بني هاشم است هم وجود مبارك زينب كبري(سلام الله عليها) پر عقل وقتي گفته شد آدم خليفة الله است پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خليفة الله است امام عصر(سلام الله عليه) خليفة الله است اين تايش تاي مبالغه است (بَلِ اْلإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ) خيلي مي‌داند خب اين فروغ و اين نورافكن قوي را به ما داد پس ما هيچ حجتي نداريم كسي بگويد امر بر من مشتبه شده ممكن است كه بر ديگران تشابه تحميل كند اما امر بر خودش مشتبه نيست كه من دارم براي چه كسي درس مي‌خوانم براي چه دارم درس مي‌خوانم يك چيزي بخوانم كه به همراه مي‌برم يا نمي‌برم؟ اين طيب و طاهر مرا رها مي‌كند يا نمي‌كند چون علم نور است اينها دو قدم ما به زور اين را همراهمان برديم كه او ديگر تا زورش برسد از دست ما در مي‌رود ديگر اين قدر اين ملكات الهي شفاف‌اند روشن‌اند مقتدرند كه دو قدم كه ديدند ما با آنها نيستيم ما را رها مي‌كنند و مي‌روند ما آنها را رها نكرديم آنها ديدند ما لايق نيستيم بلند شدند رفتند آنها كه ديدند ما لايق نيستيم بلند شدند رفتند آنها اگر كسي را لايق ببينند مي‌آيند و بيگانه را بيرون مي‌كنند يك عده بر اين‌اند كه

منظر دل نيست جاي صحبت اغيار ديو چو بيرون رود فرشته درآيد

يك عده مي‌گويند نه تو لياقت پيدا كن همين جا كه آلوده هستي اگر فرشته بيايد اينها را بيرون مي‌كند فرق بين حافظ و ديگري اين است مي‌گويد تو اگر جايي براي فرشته بودي با خدايت رابطه داشتي كه او يك فرشته را بفرستد او خودش گردگيري مي‌كند او ديو را بيرون مي‌كند نه اينكه شما بايد منتظر باشيد ديو بيرون برود تا فرشته در بيايد. اگر آن فرشته آمد ديوها را هم بيرون مي‌كند علم نور است اين واقعيت است حي لا يموت است وقتي ببيند آدم لايق نيست آدم را رها مي‌كند اما اگر ببيند آدم لايق است حافظ آدم است خيلي از موارد است كه همين علم همين علم حافظ آدم است ولو آدم همين درس و بحث يك وقتي مي‌بينيد كه الحمد لله خطر از ما گذشت خوب شد ما آن صدقه را داديم خير آن صدقه از او اينقدر كار برنمي‌آيد كه از اين درس و بحث برمي‌آيد خوب شد كه فلان كس دعا كرده بله او فوت كردن آن دعا كردن كار خيلي است اما از او اينقدر برنمي‌آيد كه از اين برمي‌آيد اين حي لا يموت است اگر واقعاً علم باشد در خيلي از موارد خطر انسان را حفظ مي‌كند كه ما اميدواريم ذات اقدس الهي به بركت قرآن و عترت همه علما همه حوزه‌ها همه دانشگاهها را در سايه ولي‌اش حفظ كند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo