< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/09/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مباحث فقه/وقف/-

 

امروز به مناسبت فاطميه است يک محفل مصيبت و ذکر مصيبتي است در حقيقت؛ منتها در ذکر مصيبت اينها بازگويي معارف اينها و فضائل علمي اينها اولاست. همان‌طوري که در قرآن مطالبي است که در هيچ جا نيست، در کلمات اين ذوات قدسي هم معارفي است که در هيچ جا نيست و اين را دشمن‌ها اعتراف کردند هم دوستان تشخيص دادند قبل از دشمن‌ها و هم دشمن‌ها تشخيص دادند بعد از دوست‌ها.

اما نمونه ای از سخن دوست‌ها، بيان شريفي است که مرحوم کليني دارد در جلد اول کافي که آن را در بحث توحيد خوانديم، امروز هم به مناسبت اينکه همان مطلب از صديقه کبري(سلام الله عليها) قبل از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) بيان شده است بازگو مي‌کنيم.

اقامه عزا، ذکر مصيبت و ذکر فضيلت اينها جزء بهترين صدقات و بهترين خدمات است. آن روايت نوراني را امروز به مناسبتي که ايام فاطميه است مي‌خوانيم.

مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در کتاب شريف کافي در جلد اول «بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِيد» روايت مفصلي را از وجود مبارک حضرت امير نقل مي‌کند. بعد از اينکه نقل کرد دارد که «وَ هَذِهِ الْخُطْبَةُ مِنْ مَشْهُورَاتِ خُطَبِهِ عليه السلام» خطبه‌اي که از اينجا شروع مي‌شود که در جنگ با معاويه در دوره دوم وقتي مردم جمع شدند فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الْمُتَفَرِّدِ الَّذِي لَا مِنْ شَيْ‌ءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْ‌ءٍ خَلَقَ مَا كَانَ»[1] اين خطبه مفصل است.

مرحوم کليني بعد از اينکه اين خطبه را نقل کرد، گفت که اين خطبه از مشهورات خطب است و اين خطبه «كَافِيَةٌ لِمَنْ طَلَبَ عِلْمَ التَّوْحِيدِ» اگر کسي بخواهد موحدانه بينديشد براهين را از همين خطبه مي‌شود گرفت. «إِذَا تَدَبَّرَهَا وَ فَهِمَ مَا فِيهَا» بعد فرمايش مرحوم کليني اين است: «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ» اگر جن و انس جمع بشوند «لَيْسَ فِيهَا لِسَانُ نَبِيٍّ» پيغمبر در بين اينها نباشد، فقط موجودات عادي باشند، بشر باشد و جن «عَلَی أَنْ يُبَيِّنُوا التَّوْحِيدَ بِمِثْلِ مَا أَتَی بِهِ بِأَبِي وَ أُمِّي» بخواهند مثل حضرت امير(سلام الله عليه) درباره توحيد سخن بگويند که پدر و مادرم فداي او «مَا قَدَرُوا عَلَيْهِ» ممکن نيست «وَ لَوْ لَا إِبَانَتُهُ عليه السلام مَا عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ يَسْلُكُونَ سَبِيلَ التَّوْحِيدِ» اين است که اگر حضرت گره را باز نمي‌کرد، اين شبهه براي خيلي‌ها مي‌ماند و زمين‌گير مي‌کرد «مَا عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ يَسْلُكُونَ سَبِيلَ التَّوْحِيدِ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی قَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْ‌ءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْ‌ءٍ خَلَقَ مَا كَانَ فَنَفَی بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْ‌ءٍ كَانَ مَعْنَی الْحُدُوثِ وَ كَيْفَ أَوْقَعَ عَلَی مَا أَحْدَثَهُ صِفَةَ الْخَلْقِ وَ الِاخْتِرَاعِ بِلَا أَصْلٍ وَ لَا مِثَالٍ نَفْياً لِقَوْلِ مَنْ قَالَ إِنَّ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا مُحْدَثَةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ إِبْطَالًا لِقَوْلِ ال ثَّنَوِيَّةِ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُ لَا يُحْدِثُ شَيْئاً إِلَّا مِنْ أَصْلٍ وَ لَا يُدَبِّرُ إِلَّا بِاحْتِذَاءِ مِثَالٍ فَدَفَعَ عليه السلام بِقَوْلِهِ لَا مِنْ شَيْ‌ءٍ خَلَقَ مَا كَانَ جَمِيعَ حُجَجِ الثَّنَوِيَّةِ وَ شُبَهِهِمْ لِأَنَّ أَكْثَرَ مَا يَعْتَمِدُ الثَّنَوِيَّةُ فِي حُدُوثِ الْعَالَمِ أَنْ يَقُولُوا».[2]

فرمود شبهه‌اي هست که از ديرباز نزد ملحدان و منکران توحيد بود و آن اين است که اين خدايي که شما مي‌گوييد موجود است اين از چيست؟ اين از چيزي خلق شد يا از «لا شيء»؟ از عدم که چيزي خلق نمي‌شود و اگر از چيزي پيدا شد، پس مبدأ دارد، پس حادث است. اين شيئي که موجود است از چه چيزي پيدا شد؟ شيء که از دو طرف نقيض بيرون نيست؛ اين خدا يا «من شيء» است يا «من لا شيء»، اگر از «لا شيء» باشد يعنی از عدم ساخته شده باشد، اين مستحيل است که آدم عدم را جمع بکند يک شيء پيدا بشود، پس بايد «من شيء» باشد، چون «من لا شيء» که محال است، اگر «من شيء» خلق شده باشد، پس چيزي قبل از خدا بود و خدا از او پيدا شد. عالم هم همين ‌طور است؛ خدا عالم را خلق کرد يعنی چه کار کرد؟ اگر از چيزي خلق کرد که آنها را جمع کرد و شده آسمان و زمين، پس قبل از اينکه خدا چيزي را خلق کند، ذراتي بودند و موجوداتي بودند، اگر عدم را جمع کرد و عالم را ساخت، از عدم که عالم ساخته نمي‌شود. بنابراين هم وجود خدا مسئله دارد هم خالقيت خدا.

اين شبهه از ديرزمان در بين ملحدان بود. مرحوم کليني مي‌فرمايد اين شبهه گلوگير و نفسگير بود! اين شبهه را حضرت امير با آن خطبه نوراني حل کرد که طبق بيان مرحوم کلينی اگر انبيا و اوليايي نباشند، کسي نمي‌تواند اين ‌طور حرف بزند.

مرحوم صدر المتألهين در شرح اين خطبه چيزي را اضافه کرده است، گفت اينکه جناب کليني گفت اگر انبيا نبودند کسي نمي‌توانست اين ‌طور حرف بزند، حقّش اين بود که بگويد آن بزرگان انبيا[3] ، چون انبياي عادي هم از آنها مقدور نيست. بله، انبياي اولوا العزم می توانند اما از انبياي عادي هم ساخته نيست که اين حرف را بزنند. اينکه مرحوم کليني دارد که «فَلَوِ اجْتَمَعَ أَلْسِنَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَيْسَ فِيهَا لِسَانُ نَبِيٍّ» اينجا مرحوم صدر المتألهين دارد که بايد قيدي ذکر کند که اين نبي از انبياي بزرگ نباشد، وگرنه انبياي معمولي هم نمي‌توانند اين ‌طور حرف بزنند.

خلاصه آن شبهه هم درباره خدا هم درباره خلقت، اين است که خدا يا «من شيء» است يا «من لا شيء» از دو طرف نقيض که بيرون نيست، اگر «من شيء» باشد پس قبل از خدا چيزي بود و خدا از آن خلق شد و اگر «من لا شيء» باشد، از عدم که چيزي خلق نمي‌شود؛ اين درباره خود خدا. درباره خلقت: آيا خدا جهان را «من شيء» خلق کرد يعني ذراتي بود و اين ذرات را خدا جمع کرد و به آن صورت داد؟ پس قبل از اينکه خدا چيزي را خلق بکند عالم موجود بود، اگر «من لا شيء» کرد يعني عدم را جمع کرد و از عدم عالم را ساخت، اينکه ممکن نيست.

وجود مبارک حضرت امير فرمود اصل تناقض را شما متوجه نشديد! نقيض «من شيء»، «من لا شيء» نيست، اينها هر دو موجبه هستند، نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است.

سؤال اول: خدا «من شيء» است يا «لا من شيء»؟ مي‌گوييم: «لا من شيء» است، چون هستي او عين ذات اوست. رفع نقيضَين هم نشد. «من شيء» محال است، «لا من شيء» چون وجود خدا ضروري و واجب است حق است. خدا «لا من شيء» است، نه «من لا شيء» تا شما بگوييد که «من شيء» باشد اشکال دارد، «من لا شيء» باشد اشکال دارد، نه، نقيض «من شيء»، «من لا شيء» نيست، اينها هر دو موجبه هستند، نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است.

بنابراين ذات اقدس الهي چون هستي او عين ذات اوست، «لا من شيء» است، از چيزي خلق نشد اما درباره خلقت عالم، سؤال کرديد که آيا خدا عالم را «من شيء» خلق کرد يا «من لا شيء»؟ مي‌گوييم اين سؤال غلط است! اصلاً شما نقيضين را متوجه نشديد، بگو خدا عالم را «من شيء» خلق کرد يا «لا من شيء»؟ مي‌گوييم: «لا من شيء»، اينها مبدعات است. خدا عالم را از چيزي خلق نکرد، نوآوري کرد، چون نوآوري کرد «لا من شيء» است نه «من لا شيء»، چون نقيض «من شيء»، «من لا شيء» نيست، زيرا اينها هر دو موجبه هستند، نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است.

مرحوم کليني مي‌فرمايد که اين شبهه‌اي که از ديرزمان نزد ملحدان بود، با بيان نوراني حضرت امير(صلوات الله عليه) حل شد.

عظمت اين خطبه در آن برهان و اينها نيست، در همان ابتکار اوّلي است که اين خطبه را اين گونه شروع کرده است که فرمود خدا «لَا مِنْ شَيْ‌ءٍ كَانَ وَ لَا مِنْ شَيْ‌ءٍ خَلَقَ مَا كَانَ». شما سؤال کرديد که خدا يا «من شيء» است يا «من لا شيء»، مي‌گوييم سؤال غلط است! سؤال بکنيد که خدا «من شيء» است يا «لا من شيء»؟ مي‌گوييم: «لا من شيء» است. سؤال دوم شما اين است که سؤال کرديد که خدا عالم را «من شيء» خلق کرد يا «من لا شيء»؟ مي‌گوييم اين سؤال غلط است _ «حُسْنُ‌ السُّؤَالِ‌ نِصْفُ‌ الْعِلْم»[4] _ بگوييد خدا عالم را «من شيء» خلق کرد يا «لا من شيء»؟ مي‌گوييم «لا من شيء»، اين ابداعي است.

عظمت اين خطبه روشن است ولي در اوايل خطبه فدکيه همين فرمايش هست يعنی 25 سال قبل از اينکه حضرت امير اين خطبه را بخواند! در اوايل خطبه فدکيه، حمد که شروع شد، عرض کرد که خدا «ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْ‌ء كَانَ قَبْلَهَا»[5] [6] همين بيان نوراني حضرت امير را 25 سال قبل از حضرت امير، حضرت صديقه کبري فرمود.

حالا دست مرحوم کليني نرسيده بود به آن خطبه که بگويد حضرت زهرا چه بود؟!

از ديروز کتاب وقف را شروع کرديم، چون کتاب وصيت تمام شد. در کتاب وقف روايات فراواني است اول اينکه اين صدقه جاريه است و خود ائمه(عليهم السلام) هم وقف مي‌کردند و صدقات داشتند؛ اما اينجا در اين روايت دارد که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) اين چنين فرمود؛ در وسائل جلد نوزدهم، صفحه 174 در باب اول که استحباب صدقه است، روايت نهمش را که مرحوم شيخ طوسي «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ مِهْرَانَ بْنِ مُحَمَّدٍ» نقل کرده است اين است که «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام أَوْصَی أَنْ يُنَاحَ عَلَيْهِ سَبْعَةَ مَوَاسِمَ فَأَوْقَفَ لِكُلِّ مَوْسِمٍ مَالًا يُنْفَقُ» وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) وصيت کرد که در هفت جا براي او نوحه‌سرايي کنند؛ مي‌تواند يکي از آن مقاطع هفت‌گانه خود منا باشد «أَوْصَی أَنْ يُنَاحَ عَلَيْهِ» نوحه‌سرايي بکنند براي حضرت صادق(سلام الله عليه) «سَبْعَةَ مَوَاسِمَ فَأَوْقَفَ لِكُلِّ مَوْسِمٍ مَالًا يُنْفَقُ» براي هر کدام از اين مواسم سبعه مالي را وقف کرده است.

حالا تبرّکاً اين چند روايت ديگر را هم بخوانيم که در همين زمينه است. غرض اين است که درباره حضرت صديقه اين مقام‌ها هست، تنها مصيبت و اينها نيست! آن ‌طور پيغمبر به او احترام مي‌کرد!

به روايت‌هاي چهارم و پنجم رسيديم؛ اينکه انسان وقتي که مي‌ميرد اعمالش منقطع مي‌شود مگر اينکه فرزند صالحي داشته باشد، کتاب خوبي نوشته باشد و صدقه جاريه داشته باشد. اينکه می گويند کتاب را ورثه ارث ببرند يعني کتاب شما را ورثه ارث ببرند؛ نه اينکه شما کتاب بخريد و بگذاريد در کتابخانه‌تان و بچه‌ها کتابتان را ارث ببرند، البته آن هم کار خوبي است اما وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) به مفضل مي‌فرمايد: «فَإِنْ مِتَ‌ فَوَرِّثْ‌ كُتُبَكَ‌ بَنِيك‌»[7] اگر مُردي بعد از مرگ تو، بچه‌هاي تو کتاب تو را ارث ببرند نه اينکه کتاب بخري و در کتابخانه بگذاري، کتاب ديگران را ارث ببرند، نه! کتاب تو را، تأليفات تو را «فَإِنْ مِتَ‌ فَوَرِّثْ‌ كُتُبَكَ‌ بَنِيك‌» اينها هم اين کار را مي‌کردند.

روايت چهارم اين باب که مرحوم کليني نقل مي‌کند اين است که از اما صادق (عليه السلام) سوال می کنند «مَا يَلْحَقُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِهِ‌» حضرت فرمود که «سُنَّةٌ يُعْمَلُ بِهَا بَعْدَ مَوْتِهِ» يک روش خوب يا يک سنت خوب را او مثلاً ابتکار بکند «سُنَّةٌ يُعْمَلُ بِهَا بَعْدَ مَوْتِهِ فَيَكُونُ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهَا» به اين سنت «مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْ‌ءٌ» چيزي از اجر اينها کم نمي‌شود، به ديگران هم داده مي‌شود. هر کسي اين کار را انجام بدهد، خودش ثواب مي‌برد و آن کسي که واقف اين مال بود هم ثواب مي‌برد بدون اينکه اجر کسي کم بشود «فَيَكُونُ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ» ناقص بشود «مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْ‌ءٌ وَ الصَّدَقَةُ الْجَارِيَةُ تَجْرِي مِنْ بَعْدِهِ وَ الْوَلَدُ الطَّيِّبُ يَدْعُو لِوَالِدَيْهِ بَعْدَ مَوْتِهِمَا وَ يَحُجُّ وَ يَتَصَدَّقُ وَ يُعْتِقُ عَنْهُمَا وَ يُصَلِّي وَ يَصُومُ عَنْهُمَا فَقُلْتُ أُشْرِكُهُمَا فِي حَجَّتِي قَالَ نَعَمْ»[8] انسان يک وقت است که حج مي‌کند ثواب حج را به او مي‌دهد، اين يک مرحله است؛ يک وقت فقط نيابةً احرام مي‌بندد، اين هم يک مسئله است؛ يک وقت مي‌گويد براي او و براي صد نفر براي هزار نفر، اين هم ممکن است. اين ‌طور نيست که آدم يک عمل عبادي را بگويد براي خودم و ديگران انجام بدهم اشکال داشته باشد، تشريک در نيابت مشکلي ندارد. يک وقت است که شخصاً براي خودش انجام مي‌دهد، بعد ثواب را اهدا مي‌کند، يک وقت فقط براي شخصي انجام مي‌دهد، يک وقت براي خودش و براي او و چند نفر ديگر انجام مي‌دهد و نيابت در عمل مي‌کند.

روايت پنجم اين باب هم که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) است اين است که شش چيز است «سِتَّةٌ تَلْحَقُ الْمُؤْمِنَ بَعْدَ مَوْتِهِ» که اينهاست: «وَلَدٌ يَسْتَغْفِرُ لَهُ وَ مُصْحَفٌ يُخَلِّفُهُ وَ غَرْسٌ يَغْرِسُهُ» درختي که او غرس کرده است «وَ قَلِيبٌ يَحْفِرُهُ» چاهي که کَنده است «وَ صَدَقَةٌ يُجْرِيهَا وَ سُنَّةٌ يُؤْخَذُ بِهَا مِنْ بَعْدِهِ»[9] همين راهپيمايي روز قدس، اين سنت حسنه‌اي است که مانده و همه ثواب مي‌برند. اين روايت را مرحوم صدوق هم نقل کرده است.

روايت ششم اين باب که باز مرحوم کليني نقل کرد از «مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالا سَأَلْنَاهُ عَنْ صَدَقَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلم وَ صَدَقَةِ فَاطِمَةَ عليها السلام فَقَالَ صَدَقَتُهُمَا لِبَنِي هَاشِمٍ وَ بَنِي الْمُطَّلِبِ»[10] از جواب معلوم مي‌شود که سؤالشان در اين بود که وجود مبارک پيغمبر و وجود مبارک حضرت زهرا(سلام الله عليهما) صدقه مي‌دادند، براي چه کسي صدقه مي‌دادند؟ اينها براي اينکه بني‌هاشم و بني عبدالمطلب نيازي به ديگران نداشته باشند، اين کار را کردند.

آن وقت در يکي از روايات دارد که وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) درباره صدقات حضرت زهرا(سلام الله عليها) فرمود که ما يکي از «موقوفٌ‌عليهم» هستيم و اين صدقه به ما مي‌رسد، چون حضرت براي بني‌هاشم وقف کرد.

روايت هفتم اين باب اين است که حضرت فرمود منطقه‌اي بود که ذات اقدس الهي به برکت اسلام فتح کرد و نصيب پيغمبر بود «فَأَفَاءَهُ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ صلي الله عليه و آله و سلم فَأَعْطَاهُ فَاطِمَةَ عليها السلام فَهُوَ فِي صَدَقَتِهَا»[11] «أفاء» يعني فيء داد. اين فيء است، اين انفال است و فیء؛ آن فيء برای وجود مبارک پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است، آنجا که فيء بود و مخصوص پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود حضرت آن را داد به حضرت زهرا و حضرت زهرا هم آن را وقف کرد براي بني‌هاشم و بني عبدالمطلب، لذا «فَأَفَاءَهُ اللَّهُ»؛ «أَفَاءَهُ» يعني فيء قرار داد براي پيغمبر، مال حضرت شد، آن وقت خود پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) «فَأَعْطَاهُ فَاطِمَةَ» صلوات الله عليهما «فَهُوَ فِي صَدَقَتِهَا».

در روايت هشتم اين باب دارد که «أَبِي مَرْيَمَ» مي‌گويد که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کردم که صدقه رسول الله و صدقه حضرت علي(صلوات الله عليهما) چيست؟ حضرت فرمود: «هِيَ لَنَا حَلَالٌ» براي اينکه «إِنَّ فَاطِمَةَ جَعَلَتْ صَدَقَتَهَا لِبَنِي هَاشِمٍ وَ بَنِي الْمُطَّلِبِ»[12] براي اينکه اينها در درجه اول از ديگران بي‌نياز باشند، چون حضرت زهرا(سلام الله عليها) اين کار را کرد پس اين صدقات به ما مي‌رسد.

روايت نهم اين باب که مرحوم شيخ طوسي باز نقل کرد اين است که «مِهْرَانَ بْنِ مُحَمَّدٍ» مي‌گويد که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) شنيدم که «أَوْصَی أَنْ يُنَاحَ عَلَيْهِ سَبْعَةَ مَوَاسِمَ فَأَوْقَفَ لِكُلِّ مَوْسِمٍ مَالًا يُنْفَقُ»[13] اين را در صفحه 174 دارد.

اين روايت مرحوم شيخ طوسي را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) هم نقل کرده است.

روايت دهم اين باب هم که «عَبْدِ الْخَالِقِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌کند اين است که «خَيْرُ مَا يُخَلِّفُهُ الرَّجُلُ بَعْدَهُ ثَلَاثَةٌ» _اينها حصر حقيقي نيست؛ اگر روايتي داشت که سه چيز است که بعد از موت مي‌ماند و روايتي داشت که شش چيز مي‌ماند، معارض نيستند، چون درصدد بيان «في الجمله» است نه «بالجمله»_ فرمود: يکي «وَلَدٌ بَارٌّ يَسْتَغْفِرُ لَهُ» يکي «وَ سُنَّةُ خَيْرٍ يُقْتَدَی بِهِ فِيهَا» يکي هم «وَ صَدَقَةٌ تَجْرِي مِنْ بَعْدِهِ».[14]

آن وقت همان‌ طوري که در وصيت کسي حق تبديل ندارد درباره وقف هم کسي حق تبديل ندارد. اين وقف جمعش وقوف است اما آن وقف به معني اطلاع، مصدرش وقوف است؛ «الحمد لله الواقف علي السرائر» آن واقف علی السرائر يعني مطلع، آن واقف به معناي مطلع است و مصدرش هم وقوف است يعني اطلاع، اين وقف که به معني صدقه است، مصدرش هم وقف است و جمعش وقوف است. اين وقوف جمع است يعني وقف‌ها، آن وقوف به معني اطلاع است يعني آگاهي که خدا وقوف دارد «الحمد للّه الواقف علی السرائر» يعني آگاه است.

در اين روايت باب دوم دارد که مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل کرد سؤال کردند «فِي الْوَقْفِ وَ مَا رُوِيَ فِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع» از محمد بن الحسن، حضرت در توقيع مبارک فرمود که «الْوُقُوفُ تَكُونُ عَلَی حَسَبِ مَا يُوقِفُهَا أَهْلُهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ»[15] هر چه که واقف وقف کرده است و تغييري در آنجا جايز نيست.

روايت دوم اين باب هم همين ‌طور است منتها روايت اول را مرحوم صدوق نقل کرد روايت دوم را مرحوم کليني «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَی قَالَ: كَتَبَ بَعْضُ‌ أَصْحَابِنَا إِلَی أَبِي مُحَمَّدٍ عليه السلام فِي الْوُقُوفِ وَ مَا رُوِيَ فِيهَا، فَوَقَّعَ عليه السلام» حضرت فرمود: « الْوُقُوفُ عَلَی حَسَبِ مَا يَقِفُهَا أَهْلُهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ»[16] هيچ نمي‌شود وقف را تغيير داد.

حالا شرايط و خصوصيات وقف را "إن‌شاءالله" در روزهای بعد مطرح می کنيم!


[3] شرح أصول الكافي (ملا صدرا)، ج‌4، ص47.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo