< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدمحمدرضا حسینی آملی

98/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تنبیهات الاحتیاط/ اصول العملیة

0.0.1- -وجه سوم صاحب کفایه

ایشان اعتقادشان بر این است که شخص ناسی تکلیفی ندارد. یعنی به شخص نسیان چه نسیان کل باشد و چه نسیان جزء یا شرط، به مجرد این که شخص صدق عنوان نسیان بر او شد حتی نسبت به ماعدای منسی مکلف نیست. در واقع نسبت به کل تکلیفی ندارد به اعتبار این که ناسی است، نسبت به ما عدا تکلیف ندارد، چون امر واقعی روی عنوان ماعدا نرفته است، امر روی عنوان کل رفته است. در عین حال شخص ناسی اتیان به مرکب فاقد الجزء او الشرط می کند در حقش این مرکب مصلحت دارد، با این که تکلیف فعلی نه نسبت به جزء منسی دارد و نه نسبت به ماعدای منسی. در 2 وجه قبل تکلیف او نسبت به ما عدا را درست می کردند، ولی در این وجه سوم می فرمایند نسبت به ما عدا ایضاً تکلیف فعلی ندارد، تکلیف واقعی هم ندارد.

اجماع و ضرورت قائل به این اند که حکم واقعی که مرکب تام الاجزاء و الشرائط است دائر مدار جهل و علم مکلف نیست. نسیان از جهل که بالاتر نیست. بنابرین حکم واقعی نسبت به همه هست، فعلیت آن حکم واقعی است که در حق ناسی می گوییم، نسبت به آنچه نسیان کرده است، فعلیت نیافته، غیر منسی هم امر روی آن نرفته است.

اگر ما وجود مصلحت نسبت به ماعدا را منکر شویم، معنایش این است که کسی که ناسی شد، اصلاً حکم واقعی هم ندارد، چون نمی توانیم این را قائل بشویم چون معنایش این می شود که احکام دائر مدار علم میشوند. برای این که مخالف اجماع و ضرورت فقه شیعه را مبتلا نشویم، می گوییم مصلحت موجود است.فعلی هذا ایشان جمع می کند بین امر نداشتن نسبت به ما عدای منسی، و از طرفی اتیان ما عدای منسی را دارای مصلحت و ملاک می داند.

-اشکال مرحوم حاج شیخ[1]

جعل حکم برای این است که داعی در نفس مکلف منقدح بشود. داعی و زاجر به اختیار خود مکلف از جعل تشریعی مولا نشأت بگیرد. و چون شخص غافل، از غفلت خودش هم غفلت دارد. در بحث نسیان این طوری است که تا فهمید که نسیان دارد یعنی ملتفت شد، این 2 با هم جمع نمی شود. شخص ناسی فکر می کند تمام مکلفٌ به این ما عدای منسی است و فکر می کند که ما عدای منسی امر دارد، ولی امر خیالی است، او این طوری فکر می کند. فکر می کند که مأمورٌ به همان ما عدای منسی است، لذا خودش را در مقام طاعت قرار می دهد و فکر می کند امر مولا را دارد اتیان می کند.

و امر تعلق گرفته به او محرک است و اگر مولا نسبت به ما عدا امر بکند غیر از امری که روی تمام رفته است، یک امر برای ناسی نسبت به ما اعتقده بیاورد لغو است، چون امر خیالی او دارد همان کار را می کند. او می خواهد باعث و داعی بشود، همین امر خیالی باعثیت و داعویت دارد. امر دوم قهراً لغو و بی اثر می شود.

این وجه اساسش هم بر این است که آن امر اعتقادی، نه امر واقعی، و تحرک بر طبق آن امر اعتقادی واقعیتی ندارد، چرا؟ چون امر واقعی بالنسبه به ما عدای منسی نبوده. پس اطاعت حقیقیه از شخص ناسی هرگز محقق نمی شود. این ماعدای منسی هم که واقعاً امر ندارد. آنچه واقعاً امر دارد این آقا نسبت به آن نسیان دارد، یعنی مرکب تام الاجزاء و الشرائط، و معتقد او که همین امر خیالی وهمی این آقا هست، که واقعاً نیست.

اگر به داعی محبوبیت می آورد، مشکل حل بود. ولی اتیان عمل به داعی محبوبیت نبوده است، می گوید آوردم چون امر بهش تعلق گرفته است. باید این عمل را بیاورم. پس امر واقعی که اتیان عمل بر طبق او مقرِّب می شود، و محرک این شخص امر مولا باشد، آن که محرّک این آقا نیست. پس اشکال این وجه با توجه به این نکته این خواهد شد: عبادت یعنی اتیان عمل بر طبق امر مولا.

امر به وجود علمی داعی است، لقائل ان یقول: امر به وجود علمی وابسته به وجود عینی نیست. چون صور ذهنیه ما قد یطابق با واقع و کثیراً اتفاق می افتاد که مخالف با واقع است. آیا صورت علمیه از امر حتماً مطابق با واقع است؟ بنا بر مذهب تحقیق این است که بین صورت ذهنیه کسی که علم به حکم پیدا کرده است با حکم واقعی ملازمه نیست. گاهی از اوقات هم واقع هست و هم صورت علمیه به واقع.

این هست، ولکن این دردی را برای شما درمان نمی کند که بخواهید عمل شخص ناسی را نسبت به ماعدای منسی تصحیح کنید. برای این که این صورت علمیه ای که این آقا دارد واقعیتی که ندارد، برای محرکیت این آقا در مقام خیال خوب هست. و چون این امر به وجود علمی صورت شخص آن امر به وجود واقعی و عینی است، لذا نسبت این امر به این صورت بالذات هست، و آنچه که این حکایت از او می کند، معلوم بالعرض است. نسبت به صورت عینی که مطابَق اوست، بالعرض هست، لذا نسبت می دهد این امر پروردگار عالَم هست. اگر ملازمه نشد نمی توانید بگویید این صورت ذهنیه ای که این آقا پیدا کرده است، به اعتبار این که حاکی از امر پروردگار هست، پس امر پروردگار محرِّک بوده است.

پس نهایت چیزی که می شود گفت این است که چون امر واقعی صادر از مولا نیست، این فاعل، فاعل منقاد است، و فعلی است که منقادٌ به است، آدم خوبی است، ولی کار واجب از او صادر نشده است. همانطور که می فهمد واجب هست می رود انجام می دهد و لو این که واجبی از او صادر نشده است. همانطور که عبدی که عدو مولا را به تخیل ولد مولا اکرام کرد، می گوید عبد منقادی است.

آنچه که داریم امر واقعی نیست، امری که به شارع نسبت بدهیم نیست. پس این وجه هم در حقیقت فایده ای نداشت. بنابرین این وجوه ثلاثه دردی را دوا نکرد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo