< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدمحمدرضا حسینی آملی

96/12/14

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: تنبیه سوم /برائت /اصول عملیه

خلاصه مباحث گذشته:

مرحوم محقق اصفهانی ره در مقام دفع شبهه عدم جریان برائت در شبهه تحریمیه موضوعیه مقدمه ای ذکر فرمودند و آن اینکه گر چه در السنه اصولیین مشهور است که وجود طبیعت و یا به تعبیری دیگر صرف الوجود به اولین وجود تحقق پیدا می کند.

 

1بررسی کلام مشهور: تحقق صرف الوجود به اولین طبیعت

اگر طبیعتی به عنوان صرف الوجود در متعلق حکم مولا قرار بگیرد، آن طبیعت با اولین وجود محقق شده و امتثال امر مولا شده است ولی بر خلاف نهی مولا به طبیعت که ترک طبیعت لا یتحقق الا به ترک جمیع افراد، و لا تشرب الخمر ،امتثال به این است که هیچ فردی از آن محقق نشود از افراد خمر در خارج شرب نشود.

دیروز عرض شد که این کلام لا اصل لها چون نقیض هر شیئی رفعه و عدم هر شیئی که نقیض و بدیل اوست ملاحظه شود، اگر وجود به نحو طبیعت کلی باشد و یا اگر محدود به حدی باشد نقیض او هم به همان شکل، نقیض هر چیزی عدم همان است و نقیض عدم امروز می شود وجود امروز و نقیض وجود امروز می شود عدم امروز، لذا می بینید که زید امروز وجود دارد ولی فردا هنوز نیامده که وجود یا معدوم باشد و با عدم روزهای آینده و گذشته می سازد،این نکاتی که دیروز عرض شد.

1.1بررسی کلام مشهور: نقض عدم به اول وجود از طبیعت است

این جمله ای که مشهور بیان کرده اند که نقض عدم به اول وجود از طبیعت خواهد بود و اولین وجودی که از شرب خمر تحقق پیدا کرد، می گویند لا تشرب الخمر نقض شده است و بقاء این عدم بر عدم که آن اول الوجود عدم داشته باشد. حال اول الوجود واضح است که اگر برای شرب خمر 100 فرد باشد هر کدام از این افراد که ایجاد شود عنوان اول الوجود بر آن صادق است حتی آن مورد صدم، می شود اول الوجود؛ حال در اینکه ترک این طبیعت به ترک جمیع افراد اوست این آیا به خاطر این است که در اخذ طبیعت این خصوصیت وجود دارد که هر گاه طبیعت به عنوان طبیعت متعلق نهی شد باید همه ترک شود تا صدق امتثال نسبت به طبیعت محقق شود؟

ایشان می فرمایند[1] که مشهور در ذهن ایشان آمده که عدم مطلق، بدیل و نقیض وجود طبیعت است و گاهی تعبیر به عدم کلی و عدم مطلق کرده اند، ایشان می فرمایند که چنین نیست بلکه هر طور که طبیعت را لحاظ کنید نقیض او به همان نحوی است که او را لحاظ کردید و این طور نیست که نقیض طبیعت به طور کل عبارت باشد از عدم کلی یا مطلق، بدیل وجود طبیعت عدم اول وجود از طبیعت است، لکن این که ما می گوییم در باب تعلق نهی به طبیعت، امتثال به ترک تمام افراد ان طبیعت است از این باب است که عدم وجود اول ملازم با عدم سائر وجودات است چرا که اول الوجود را می خواهید ترک کنید و این اول وجود، نقیض وجود طبیعت است که به اول الوجود تحقق پیدا می کرد.

عینا در طرف وجود هم همین طور است که مثلا اگر گفته شود صل رکعتین ، ما صد تا مصداق داشته باشیم هر کدام را ایجاد کند اول الوجود می شود و لو اگر فرد صدم را هم ایجاد کند و مثال واقعی که بین و ظهر و عصر پنجاه نماز چهار رکعتی می تواند بخواند و مولا از او خواسته طبیعت ظهرین را در این فاصله از زوال شمس تا غروب ایجاد کند و هر کدام را ایجاد کند امتثال کرده است و اول الوجود خواسته شده است، و اول الوجود همانی است که مکلف ایجاد می کند چه اول زمان و چه در وسط وقت و چه در آخر وقت امتثال کند و اول در اینجا نه به معنای اولی که مطابق با اول جزء از زمان باشد بلکه مقصود از اول ما لیس قبله است یعنی قبل از او نمازی نخوانده و اگر آخرین نماز را اختیار کند صدق می کند که از قبل از او نمازی صادر نشده، این در طرف وجود است.

در طرف عدم هم ترک اول الوجود خواسته شده است و اول الوجود عنوانی است که منطبق شود بر فرد اول و بر فرد ثانی و ثالث و چون هر کدام را مرتکب شود اولین فردی است که مرتکب شده و ترک اول کما اینکه بر فرد اول منطبق می شود کذلک بر فرد دوم وسوم هم منطبق میشودو بر جمیع افراد طولیه که به حسب فرض برای این طبیعت متصور است

لذا می فرمایند جهت اینکه در طرف ترک باید ترک تمام افراد بشود به معنای این نیست که عدم کلی نقیض طبیعت است به عنوان اول الوجود بلکه نقیض اول الوجود ترک اول الوجود ولیکن ترک اول الوجود ملازم است با ترک همه وجودات که در سلسله طولیه در عمود زمان نسبت به این ماهیت منهیه در نظر گرفته شده است.

پس نباید ذهن همانطور که مشهور گفته اند توهم کند که نقیض وجود طبیعت، ترک طبیعت است به نحو کلی و مطلق که اگر عدم کلی و عدم مطلق را نمی گفتند مشکلی نبود، اما کانّه در طرف نقیض کلیت داده اند و حال آنکه طبیعت کلیه نقیض طبیعت به عنوان اول الوجود نیست، نقیض طبیعت به عنوان اول الوجود عدم همان اول الوجود است؛ ولیکن عدم اول الوجود چون لا یتحقق و لا یمتثل الا به ترک تمام اینها چرا که یصدق علی کل واحد از این افراد که او اول الوجود است، ترک این اول الجود خواسته شده است.

بیان شد که نه اینکه در طرف عدم یک زیادی هست که در طرف وجود نیست، خیر اول الوجود در طرف طبیعت هم همین طور است که یصدق علی جمیع الافراد.

1.2اشکال دیگر بر مشهور: خلط بین لابشرط قسمی و لا بشرط مقسمی

بعد گفتند که در طرف وجود و مشهور تعبیر کردند که وجود لا بشرط در باب اوامر مطلوب است که اگر امر مولا به طبیعتی تعلق بگیرد وجود لا بشرط مطلوب است که این باید معنا شود، کثیرا ما مقسم این حیثیات ثلاث را به عنوان مطلوب گفته می شود که این مراد مولاست با اینکه لا بشرط که به عنوان لا بشرط است ابهام دارد، و امر مبهم در خارج لفرط البطلان در خارج واقع نمیشود تنها در ذهن است که مبهم است و الا در خارج همه چیز معین و متشخص است، چون وجود و تشخص تساوی دارند و جود بدون تشخص در خارج محقق نمی شود.

تعبیر کردند به وجود لا بشرط که گفته اند که اول الوجود یعنی وجود لابشرط و البته اینها معذور هم بودند که از ان مطالب حکمی خبر نداشته اند و می گفتند که وجود همانطور که می تواند به مورد اول و دوم و سوم تعلق بگیرد می تواند به مورد صدم تعلق بگیرد، گفته اند وجود به نحو لا بشرط از اینکه فرد اول یا دوم و یا سوم باشد و یا آخر و می گویند مطلوب مولا در باب امر به طبیعت اگر دارای افراد متعدده باشد لا بشرط است.

این هم صحیح نیست که برخی از بزرگان در گذشته و در حال می گویند، چون مرحوم حاج شیخ ره می فرمایند این وجود چند احتمال دارد که وجود لابشرط از طبیعت باشد، احتمال اول اینکه مراد از وجود لابشرط یعنی طبیعت مهمله و طبیعت مهمله می فرمایندکه متعلق حکم جدی از مولا باشد معقول نیست چرا که موضوع برای هر حکمی باید روشن باشد و این تعین موضوع واضح باشد و اگر موضوعی مهمل باشد یعنی مولا حکم را برده است بر روی یک موضوعی که اصلا نمی داند آن چیست؟ و این در مورد مولای عرفی این حرف را نمی شود زد چه برسد به مولای حقیقی که حکم روی یک موضوعی که اصلا برای خودش هم معلوم نیست؛ و این معنای لابشرط که مبهم باشد؛ مثل مولای عرفی صبح از خواب بیدار شود و به عبد بگوید من یک چیزی می خواهم بگوید چیست بگوید من خودم هم نمی دانم چه چیز می خواهم!!که این معقول نیست.

پس اگر مراد طبیعت مهمله باشد که فقط معنایی است که در ذهن تصور می شود اما وجود واقعی و خارجی ندارد و حتی در ذهن هم وجود ندارد چرا که آنچه تصور کردیم مصداق طبیعت مهمله هم نیست تنها مفهوما، مفهوم طبیعت مهمله است.

احتمال دوم این است که مراد از طبیعت لا بشرط مقسمی باشد این هم باطل است، زیرا شیئی که مقسم قرار می گیرد هر مقسمی در جمیع اقسامش هست و اگر شیئ غیر متعین نباشد که هر قسمی ضد قسم دیگری است معنا ندارد در جمیع اقسامش باشد، مثلا حیوان جنس است و به اندازه ای که فصل بخورد نوع برای او حاصل می شود واین حیوان مقسم در جمیع انواع است و فرق است بین حیوانی که جنس است و حیوانی که خودش نوعی است برای جسم که جنس نیست و حیوانی که جنس است باید در او ابهام باشد و اگر به فصلی مثل ناطق تخصیص بخورد دیگر جنس نیست و از ابهام فصل بیرون آمده و اگر تعین به نوعی از انواع پیدا نکند، مقسم در جمیع اقسام است.

در امر متعلق به طبیعت چون اول الوجود مراد است لذا طبیعت لا بشرط مقسمی اخذ شده نه به نحو مهمل که لا بشرط مقسمی بنابر مسلک تحقیق با ماهیت مهمله فرق دارد زیرا که از در او بیان و است و روشن از جهت اینکه کدم نوع از انواع است مبهم است و فرق دارد با ماهیت مهمله که به تمامه معلوم نیست ولی اینجا تعین ندارد و مثلا دوران امر این ماهیت بین این ده نوع است و تقلیل و یاتوسعه در دائره ی تردید از این جهت که نمی شود مهمل و مبهم موضوع حکم قرار بگیرد مشترک اند؛ یعنی به همان دلیلی که می گفتیم ماهیت مهمله نمیتوانیم موضوع حکم قرار دهیم ماهیت شرط لا به این معنا که د راو ابهام نمی توانیم موضوع قرار دهیم.

1.3مطلق در اصول لابشرط قسمی است

پس مطلقی که در اصول که مفصلا و برهانا مرحوم حاج شیخ بیان فرمودند که به نحو لابشرط مقسمی موضوع نمی شود بلکه باید لابشرط قسمی که مطلق است باشدو لذا می فرمایند درست است که بین ماهیت مهمله و ماهیت لابشرط مقسمی تفاوت است چون در ماهیت مهمله به ذات و ذاتیات خود ماهیت است و ما چیزی را لحاظ نکرده ایم اما در ماهیت لا بشرط چون این عناوین همیشه در مقام ملاحظه ماهیت با شیئ خارج از خودش است که این اعتبارات می آید و اگر با فصل ملاحظه شود که از ماهیت جنس خارج است و هر یک از جنس و فصل از ماهیت نسبت به دیگری عرض عام است؛ و خارج از ماهیت اند بنابراین ماهیت را ملاحظه می کنیم در حقیقت با خارج از ذاتیات ملاحظه شده که عرض باشد

پس بنائا علی هذا در اینجا که ما ملاحظه ی با ذات می کنیم عنوان لابشرطیت می آید ولی عنوان اهمال حتمی نیست که ما خارج از ماهیت را ملاحظه کرده باشیم.

پس ماهیت مهمله فقط ذات و ذاتیات مورد ملاحظه قرار می گیرد اما در ماهیت لابشرط ملاحظه به خارج هم می باشد بعد می گوییم این چه نسبتی دارد و آن امری که جزء ذاتیات نیست آیا باید باشد که بشرط شیئ می شود از آن ماهیت یا نباید باشد که بشرط لا می شود و یا بود و نبود این ماهیت فرقی نمی کند که لا بشرط قسمی تعبیر می شود حال آنی را که مقسم برای این صور ثلاثه قرار می گیرد را تعبیر به ماهیت لابشرط مقسمی می کنند.

پس یک لا بشرط در ناحیه مقسم داریم که در هر سه هست و یک لا بشرط قسمی داریم که قسیم بشرط لا و بشرط شیئ است و لذا که در ماهیت به نحو لابشرط ملاحظه ی غیر شده است لذا می شود مقسم واقع شود برای اعتبارات ثلاثه از لابشرطیت به نحو قسمیت و بشرط لا و بشرط شیئ بودن، و وجود لا بشرط باید لابشرط از حیث اعتبار بشرط شیئ و به شرط لا و لا بشرط قسمی که مقسم است نه من کل حیث من حیثیات.

در اینجا گرچه از نظری مطلب روشن است که ماهیت را اجمالا می دانیم که از این دائره خارج نیست اما بازهم ابهام دارد که می شود گفت تعین ندارد و تحصل جنس به فصل است و وقتی ماهیت متصله می شود که فصلی از فصول به او ملحق شود.

بنابر این وجود لابشرط مقسمی که در مقام ملاحظه با غیر؛ قابل انطباق با هر یک از اعتبارات ثلاثه است و با همه وجود دارد، را نمی شود موضوع حکم باشد چون اگرحکم فعلی من قبل المولا باشد می طلبد که موضوع او مشخص باشد تا بتواند حکم را ببرد روی او بخصوصه و اگر موضوع مشخص نباشد و لو عدم تشخص از ناحیه ابهام عدم الحاق فصل باشد قابلیت موضوع قرار گرفتن حکم فعلی من قبل المولا را ندارد چون مآل بر می گردد به همان چه که در ماهیت مهمله گفتیم که اینجا هم می گوید نمی دانم کدام یک از اینهاست و اگر معلوم نباشد حکم را نمی شود بیان کند .

پس تا اینجا اشکالات به بزرگان وارد است بیان شد تتمه بحث فردا انشالله .و صل الله علی محمد و اله.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo