< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/03/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 71 سطر 1 (قوله و اما مطلب «اللم»)
 موضوع: بیان ترتیب در مطلب «لم» و اقسامش
 بعد از اینکه در مطالب «ما» و «هل» و «لم» بحث کردیم وارد در ترتیب این مطالب شدیم و گفتیم که اول «ما» شارحه است بعداً «هل» بسیطه است. سپس «ما» حقیقه و در آخر «هل» مرکبه می آید.
  حال می گوییم «لم» که یکی از مطالب سه گانه است مکانش کجاست آیا قبل از «هل» یا بعد از «هل» باید بیاید؟
 می فرماید «لم»، چه «لمِ» اثباتی باشد چه ثبوتی باشد از هر دو مطلبِ «هل» و «ما» موخر است. دلیلش این است که ما در «لم» از علت سوال می کنیم یا از علت تصدیق یا از علت وجود و تحقق، سوال می کنیم. هر کدام از این دو سوال بعد از این است که ما شی را بشناسیم و وجودش را بدانیم. اگر شیئی را نشناسیم معنی ندارد که از علتِ تحقق و تصدیقش سوال کنیم. اگر هم بشناسیم اما وجودش و تحققش را ندانیم باز نمی توانیم از علت، سوال کنیم پس حتما باید ابتدا او را بشناسیم و وجودش را بدانیم تا بعدا بتوانیم درباره علتش سوال کنیم. از اینجا نتیجه می گیریم که مطلب «لم» باید بعد از هر دو مطلب «هل» و «ما» باشد.
 مطلب بعدی: جواب از این سوال است حال که قرار شد این دو مطلب (یعنی «لم» اثباتی و «لم» ثبوتی) بعد از «ما» و «هل» بیاید کدام یک از این دو مقدم بر دیگری اند آیا اثباتی مقدم می شود یا ثبوتی مقدم می شود؟
 مقدمه: قبل از اینکه این سوال را جواب بدهیم باید «لم» اثباتی و «لم» ثبوتی را مختصرا توضیح بدهیم «لم» ثبوتی سوال از علت تحقق شی است مثل آهن ربا که آهن را می کِشد. ما سوال می کنیم علت این کِشِش چیست؟ شخص باید جواب بدهد و علت واقعی بیاورد که در این آهن ربا نیرویی است که آن نیرو را تعریف کند.
 «لم» اثباتی سوالی از علت تصدیق می کند. یعنی می گوید تو جرا این مطلب را تصدیق کردی نه اینکه چه علتی تحقق این شی را به عهده داشت بلکه تو از کجا فهمیدی که این شی محقق می شود. ما باید قیاس بیاوریم و بگوییم با حد وسط که در قیاس بکار رفته فهمیدیم.
 «لم» اثباتی همان حد وسط است. ولی چون حد وسط مرکب با اصغر و اکبر می شود لم اثباتی، صغری و کبری می شود یعنی صغری و کبری دلیل شدند برای این که من نتیجه را بفهمم. پس «لم» اثباتی، قول و قضیه و صغری و کبری است اما «لم» ثبوتی، قول و قضیه نیست. بله «لم» ثبوتی در باب اقوال، قول است اما در پدیده های غیر قولی، قول نیست. آهن ربا مربوط به قول نیست.
 پس اگر گفتیم «لم» که به حسب القول است یعنی «لم» اثباتی است و اگر بگوییم «لم» به حسب نفس الامر (یعنی کاری به اعتقاد خودمان نداریم) یعنی در نفس الامر چرا این اتفاق می افتد؟
 بعد از این که این مطلب گفته شد سوال می کنیم که «لم» به حسب القول مقدم است یا «لم» به حسب نفس الامر مقدم است؟ که این در واقع همان سوال اول است که «لمِ» اثباتی مقدم است یا «لمِ» ثبوتی مقدم است؟
 جواب: موارد، مختلف است. در بعضی موارد «لم» اثباتی مقدم می شود مطلبی را برای ما بیان می کنند می گوییم از کجا فهمیدی؟ دلیل آن چیست؟ یا می گوییم از کجا فهمیدی که فهم تو درست است یعنی واقعیت چه چیز است؟
 مصنف به صورت کنایه می گوید و مثال می زند: به ما می گویند «ج»، «ب» است ابتدا می گوییم از کجا اعتقاد پیدا کردی که «ج»، «ب» است؟ بعدا که بیان کرد می پرسیم حال در نفس الامر بگو به چه دلیل «ج»، «ب» است؟
 در اینجا مطلب «لم» اثباتی مقدم بر مطلب «لم» ثبوتی است.
 سپس دو حالت اتفاق می افتد. در یک حالت ما سوال از «لم» اثباتی نمی کنیم و فقط سوال از «لم» ثبوتی می کنیم. در جایی که مساله برای ما روشن بوده و با حس ملاحظه کردیم سوال از «لم» اثباتی نمی کنیم. مثلا دیدیم که آهن ربا، آهن را جذب کرد شخص نمی تواند از ما سوال کند که به چه دلیل فهمیدی که آهن ربا، آهن را جذب کرد؟ می گوید چون دیدم. شخص قیاس و دلیل نمی آورد. اما می تواند سوال از «لم» ثبوتی کند که چرا این اتفاق می افتد؟ چون این، برای شخص بدیهی نیست. پس در جایی که حس کمک می کند و منشائی را می بیند «لم» اثباتی مورد سوال قرار نمی گیرد چون امر، امر بیّنی است و امر بین، با دلیل اثبات نمی شود که بخواهیم «لمِ» به حسب القول که صغری و کبری است را بیاوریم. در چنین جایی فقط «لم» ثبوتی مطرح می شود و باید جواب داده شود.
 حالت دوم: موردی است که «لم» ثبوتی با «لم» اثباتی یکی است یعنی همان دلیلی که من را معتقد کرد همان دلیل هم در خارج باعث تحقق این امر می شود.
 مثلا خسوف (گرفتگی ماه) چرا اتفاق می افتد؟ چون ماه در سایه زمین وارد می شود و زمین بین ماه و خورشید فاصله می اندازد و سایه زمین روی ماه می افتد، ماه که نورش کسبی است نمی تواند نور را از خورشید کسب کند لذا تاریک می شود و با تاریکی ماه، خسوف واقع می شود. ماه اگر نورش ذاتی بود تاریکی را روشن می کرد اما اگر مثل آیینه باشد که نور باید به داخل آن بیفتد تا منعکس شود در این صورت اگر پرده جلوی آیینه بکشیم نوری به داخل آیینه نمی افتد. ماه هم همین طور است چون نورش کسبی است اگر پرده ای به نام زمین جلوی نور خورشید به ماه را بگیرد ماه، نور خورشید را منعکس نمی کند و روشنی ندارد بلکه تاریک می شود.
 حال سوال می کنیم که چرا کسوف اتفاق می افتد؟ چون ماه در سایه زمین واقع می شود و سوال می کنیم که تو از کجا می فهمی کسوف اتفاق می افتد؟ چون می بینیم ماه در سایه زمین واقع می شود.
 توضیح عبارت:
 (و اما مطلب «للم» فانه علی کل حال متاخر عن المطلبین معا)
 (علی کل حال) یعنی چه ثبوتی باشد که سوال از علت نفس الامر می کند.
 چه اثباتی باشد که سوال از علت تصدیق می کند.
 ترجمه: مطلب «لم» علی کل حال متاخر از مطلب «ما» و مطلب «هل» است.
 (فان ما لم یتمور معناه فان طلب اللم فیه محال)
 اما مطلب «لم» از مطلب «ما» موخر است به این بیان که هر چیزی که معنایش تصور نشود (و ما شناختی از آن نداشته باشیم) طلب «لم» درباره او محال است.
 ترجمه: چیزی که تصور معنایش نشود طلب لم درباره آن چیز محال است.
 (و ما تصور ایضا معناه و انه ما هو او ما معنی الاسم الدال علیه)
 از این عبارت می خواهد بیان کند که اگر وجود هم معلوم نیست باز هم طلب «لم» محال است یعنی می خواهد تاخر «لم» از «هل» را بیان کند.
 آن شی که تصور معنایش شده و حقیقت آن بیان شده و معلوم شده که چه چیز است یا اگر حقیقتش معلوم نشد، اما معنای اسمی که این اسم دلالت بر آن می کند معلوم شده یعنی شرح الاسم آن معلوم شده.
 (و لم یعط انه موجود او غیر موجود بحال او علی الاطلاق فان طلب اللم فیه ایضا محال)
 هنوز به ما این مطلب داده نشده که این شی موجود است یا غیر موجود است؟ باز هم طلب لم درباره آن محال است.
 (غیر موجود بحال) مربوط به «هل» مرکبه است.
 (او علی الاطلاق) مربوط به «هل» بسیطه است. شما در وقتی که سوال به «هل» می کنی گاهی سوال از اصل وجود می کنی علی الاطلاق، بدون اینکه نوعی از وجود را بخواهی بلکه فقط می گویی آیا وجود دارد یا ندارد؟ که سوال به «هل» بسیطه است. اما گاهی می گویی می دانم این شی وجود دارد ولی وجودش به فلان حالت برای من مجهول است؟ آیا آن حالت را دارد یا ندارد؟ که سوال به «هل» مرکبه است مثلا آیا زید قائم است یا قائم نیست؟ یعنی وجود قیام برایش مهم است نه وجود علی الاطلاق.
 (فیه) یعنی طلب لم در چنین موجودی که وجودش اثبات نشده محال است.
 (و لکن طلب اللم الذی بحسب القول ربما کان متقدما علی طلب اللم الذی بحسب الامر فی نفسه)
 تا اینجا مطلب اول را گفتیم که «لم» ثبوتی و اثباتی باید بعد از مطلب «ما» و مطلب «هل» باشد حال مطلب دوم را می گوییم که بین «لم» ثبوتی و اثباتی کدام یک مقدم است؟
 ترجمه: یکی طلب لم که به حسب قول است (یعنی لم اثباتی) چه بسا که مقدم می شود بر طلب لم که به حسب الامر فی نفسه است. (فی نفسه یعنی نفس الامر)
 (فربما صح عندنا بقیاس ان «ج»، «ب» و لا ندری العله فی نفس الوجود لکون «ج»، «ب»)
 گاهی از طریق قیاس (و همان لم اثباتی) صحیح می شود (و ثابت می شود) که «ج»، «ب» است. و علت در اینکه وجود و تحققی برای کون «ج»، «ب» است را نمی دانیم (لام در لکون، لام تعلیل نیست بلکه متعلق به وجود است. یعنی وجود کون «ج»، «ب» را نمی دانیم. یعنی علت این تحقق برای ما روشن نیست.
 (فتکون قد علمنا انا اذن لِمَ نعتقد ان «ج»، «ب» و لم نعلم انه لِمَ کان «ج»، «ب»)
 در این صورت ما دانستیم که چرا معتقد شدیم «ج»، «ب» است. (علت تصدیق را فهمیدیم) اما ندانستیم که چرا «ج»، «ب» است در نفس الامر. (علت واقعی را ندانستیم).
 (و ربما کان مطلب «لم» الذی بحسب الامر فی نفسه غیر مفتقر الی مطلب «للم» الذی بحسب القول)
 شناخت ما احتیاج به کشف از علت واقعی ندارد بلکه چیزی را حس می کنیم و معتقد می شویم بعدا ممکن است به دنبال علت وقوعش فی نفس الامر برویم.
 ترجمه: و چه بسا که مطلب لم که به حسب امر فی نفسه (یعنی لم ثبوتی) محتاج به مطلب لم که به حسب قول (لم اثباتی) است نباشد.
 (و ذلک اذا کان التی بینا بنفسه بالحس)
 (ذلک) یعنی اینکه مطلب «لم» ثبوتی محتاج به «لم» اثباتی نباشد.
 ترجمه: و آن، زمانی است که شی به وسیله حس برای ما آشکار شد در این صورت نیازی به علت تصدیق نداریم. (یعنی احتیاج به «لم» به حسب القول نداریم).
 (و اما علته فخفیه مثل جذب المغناطیس الحدید)
 اما علت ثبوتی و تحقق آن ممکن است مخفی باشد مثل جذب آهن ربا، آهن را (آهن ربایی، آهن را جذب می کند و ما این را با چشم خودمان می بینیم. تصدیق این احتیاج به قیاس ندارد)
 (فان ذلک لیس یمکن ان یثبت بقیاس)
 (ذلک) یعنی این جذب مغناطیس، حدید را که مشهود واقع شده و ما با حس آن را دیدیم
 ترجمه: پس این مطلب امکان ندارد که با قیاس اثبات شود.
 (او بطلب بلم حتی یعطی الحد الاوسط فیه)
 بهتر است (یطلب بلم) خوانده شود.
 یعنی نه من می توانم با قیاس اثبات کنم نه شما می توانید از من سوال کنید تا من با قیاس اثبات کنیم. (نه جای اثبات است نه جای سوال و درخواستِ این اثبات است چون اگر از ما سوال کنی می گوییم اگر با چشم نگاه کنی می فهمی. دیگر قیاس تشکیل نمی دهیم تا طرف مقابل بفهمد این اتفاق واقع شد.
 ترجمه: و هم چنین ممکن نیست که کسی از ما درخواست کند تا ما به او عطا کنیم حد اوسط در این مطلب را
 (و لکن اذا اصیب بالحس حظر بالبال طلب اللم)
 بله وقتی این مطلب (وجوب مغناطیس حدید را) با حس دریافت شد در دل ما طلب لم خطور می کند (که بپرسم چرا مغناطیس این کار را می کند!
 (فلیطلب لم صار مغناطیس یجذب الحدید)
 سوال می شود که چرا مغناطیس جذب حدید می کند یعنی سوال از علت تحقق می شود نه سوال از علت تصدیق.
 (فیطلب عله الامر فی نفسه لا عله التصدیق به)
 طلب می شود علت امر فی نفسه (یعنی لم ثبوتی طلب می شود) نه علت تصدیق به آن امر (یعنی لم اثباتی طلب نمی شود).
 (و کثیرا ما یتفق ان یکون الحد الاوسط _ و هو عله القیاس_ عله ایضا للامر فی نفسه)
 مطلب بعدی این است که بسیاری از اوقات اتفاق می افتد که «لم» ثبوتی با «لم» اثباتی یکی است یعنی همان دلیلی که من را آگاه به این مساله کرده همان دلیل هم باعث وقوع این مساله در خارج شده است مثال مثال کسوف که بیان کردیم.
 ترجمه: و کثیرا ما اتفاق می افتد که حد وسط در قیاس (که حد وسط در قیاس، علت قیاس است) که «لم» اثباتی است علت باشد برای امر فی نفسه (یعنی علت برای «لم» ثبوتی هم باشد)
 (فیکون قد اجتمع المطلبان معا فی بیان واحد)
 در این صورت هر دو مطلب با هم در یک بیان واقع می شوند یعنی «لم» ثبوتی موخر از «لم» اثباتی نیست بلکه در اینجا هر دو با هم هستند زیرا یک مطلب هستند نه دو مطلب.
 مراد از «المطلبان» لم ثبوتی و لم اثباتی است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo