< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/03/27

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 70 سطر 8 (قوله فهذه لا یجوز)
 موضوع: بیان مبادی علوم و اقسام آنها / بیان اقسام مبادی مفرده
 بحث در مبادی بود یعنی آنچه که در ابتدای علم وضع می شود تا در آن علم از آن استفاده ببریم. در علم، مسائل را اثبات می کنیم ولی مبادی را اثبات نمی کنیم بلکه مبادی را وضع می کنیم (یعنی در ابتدای علم قرار می دهیم). و به متعلم تفهیم می کنیم تا در جایی که لازم شد از این مبادی استفاده کنیم. گفتیم که بعضی از امور هستند که وجودشان را مبادی قرار می دهیم و بعدا درباره وجودشان بحث نمی کنیم. و بعضی از امور هستند که حدّ و ماهیتشان را مبدا قرار می دهیم و درباره ماهیتش بحث نمی کنیم بلکه درباره وجودش بحث می کنیم یعی وجودش را مساله قرار می دهیم. بعضی از امور هم هستند که هم ماهیتشان (حدّشان) را مبدا قرار می دهیم و هم وجودشان را مبدا قرار می دهیم و هیچ کدام را در خود آن علم بحث نمی کنیم. سپس خواستیم توضیح بدهیم که در کجا قسم اول می آید و در کجا قسم دوم می آید و در کجا قسم سوم می آید. گفتیم معانی که ما در علوم مورد استفاده قرار می دهیم دو قسم هستند بعضی، معانی مرکبه هستند بعضی، معانی مفرده اند. در معانی مرکبه بیان کردیم که وجودشان را می توانیم مبادی قرار دهیم ولی حدود آنها را نمی توانیم مبادی قرار دهیم. سپس در معانی مرکبه، وجود جزء مبادی شد. سپس وارد در معانی مفرده (یا آنچه که شبیه مفرده است) شدیم معانی مرکبه را گفتیم که عبارت از قضایایی که مرکب خبری می باشند است اما قضایایی که مرکب اضافی و مرکب توصیفی باشند ملحق به مفردات هستند سپس مفردات و معانی ملحق به مفردات را به دو قسم تقسیم کردیم.
 1ـ معانی مفرده ای که عَرض برای موضوع علم یا موضوع مساله هستند.
 2ـ معانی مفرده ای که مندرج تحت موضوع علم هستند یعنی یکی از شعب موضوع علم هستند در واقع موضوع مساله هستند. قسم دوم را بعدا بحث می کنیم. اما آن که عرض برای موضوع علم است را بحث می کنیم که از جلسه قبل وارد در این بحث شدیم. معانی مرکبه را توضیح دادیم و تمام شد. معانی مفرده قسم بعد را بعدا بحث می کنیم الان بحث ما در معنای مفرده که عرض موضوع علم می باشد هست در این باره توضیح مختصری دادیم و گفتیم که در این معانی، وجودِ اینگونه معانی را مبدا قرار نمی دهیم بلکه از وجود چنین معنایی در علم بحث می کنیم این عوارض حدودشان جز مبادی است ولی وجودشان جز مسائل است و باید مورد بحث قرار بگیرد. اینکه وجودشان جز مسائل است را باید توضیح بدهیم اما اینکه حدودشان جزء مبادی است روشن است چون اینها را در ابتدای هر علم تعریف می کنیم و این تعریف را در اختیار متعلم می گذاریم که هر وقت خواست از این تعریف در مواضع مختلفِ علم استفاده کند. اما بحث اینکه وجود اینها جز مبادی نیست بلکه جز مسائل است:
 درباره اینگونه مبادی، دو نوع وجود مطرح است.
 1ـ وجود فی نفسه این معنی. یعنی این معنی وجود دارد.
 2ـ وجود للموضوع این معنی. یعنی برای موضوع علم یا موضوع مساله وجود دارد.
 اینکه این معنی برای موضوع مساله وجود دارد یعنی محمولی از محمولات مساله است یعنی حمل بر موضوع مساله می شود و قضیه ای را که عبارت از مساله است تشکیل می دهد. اما اینگونه معانی، وجود فی نفسه آنها با وجود للموضوع فرق ندارد یعنی وقتی ما از وجود آنها به طور مطلق بحث می کنیم مثل این است که بحث از وجودشان برای موضوع می کنیم. همچنین وقتی بحث از وجودشان برای موضوع می کنیم مثل این است که بحث از وجودشان به طور مطلق می کنیم. این گونه نیست که وجودشان به طور مطلق جز مبادی باشد و وجودشان للموضوع، جز مسائل باشد بلکه اگر وجودشان للموضوع، جز مسائل است وجودشان به نحو مطلق هم جزء مسائل است.
 مثلا فرض کنید موضوعِ علم، جسم است یکی از محمولات آن، حرکت است ما ممکن است که حرکت را به عنوان یکی از مبادی تعریف کنیم ولی وجود حرکت یا وجود حرکت برای جسم را به عنوان مساله ای از مسائل علم باید مورد بحث قرار دهیم. نمی توانیم آن را جزء مبادی به حساب بیاوریم. نه وجود حرکت للجسم را و نه وجود حرکت به طور مطلق را نمی توانیم جز مبادی به حساب بیاوریم. هر دو را باید جزء مساله قرار دهیم. این مطالب را در جلسه قبل گفته بودیم که بحث در وجود این عوارض واگذار به آن صناعت و علم می شود یعنی جزء مبادی نیست که در صناعت دیگر بحث کنیم. حال از عبارت (فهذه لا یجوز) می خواهد دفع توهمی کند.
 توهم: توهم شده که ما تفکیک بین دو وجود کنیم: 1ـ وجود این عرض به طور مطلق 2ـ وجود آن برای موضوع مساله.
 این طور بگوییم که وجود این عرض به طور مطلق، بین است و می تواند جزء مبادی قرار داده شود ولی وجودش برای موضوع مساله، مجهول است و باید به عنوان این مساله مطرح شود و اثبات گردد.
  ما به طور مطلق گفتیم وجود این گونه امور جزء مبادی نیست ولی این متوهم می خواهد تفصیل دهد و بگوید که وجود مطلق، جزء مبادی است و وجودش للموضوع، جزء مبادی نیست بلکه جزء مسائل است.
 مصنف در این عبارت می خواهد این توهم را جواب بدهد تا ثابت بشود که وجود این عوارض به طور مطلق جزء مبادی نیست بلکه جزء مسائل است چه وجود فی نفسه آن، چه وجود للموضوع آن.
 جواب: جوابی که مصنف از این توهم می دهد این است که ما چنانچه بعدا خواهیم گفت عوارضی که در علم مورد بحث قرار می گیرد عوارض ذاتی موضوع اند که در عوارض ذاتی، خود موضوع در تعریف اخذ می شود. اگر در تعریف، موضوع اخذ شود و وجود عارضِ ذاتی، بین است، این که وجودش بین است و می خواهید تعریف کنید حدش هم که جز مبادی است و در حدش موضوع را می گنجانیم چون قرار است که در حد آن، موضوع بیاید. در حدش، موضوع را می بینیم و می بینیم که این عرض برای موضوع ثابت شده پس وجودش برای موضوع مجهول نمی ماند چون شما می گویید وجود آن، مطلقا آشکار است و جزء مبادی است. حدّ آن هم جزء مبادی است پس ما در همان بابی که مبادی مطرح می شود، هم وجود این شی را به عنوان امر بین در اختیار داریم و هم حد آن را در اختیار داریم که در حدش، موضوع آمده است و وجود این شی برای موضوع در باب مبادی تمام شده است و دیگر احتیاج ندارد که در مساله مورد بحث واقع شود.
 بنابراین دیگر نمی توان گفت وجودش للموضوع مجهول است. از ابتدا باید بگویی وجودش مطلقا مجهول است تا وجودش للموضوع هم مجهول شود و آن وقت در خود مساله، از آن بحث کنیم. پس این توهم وارد نیست.
 توضیح عبارت
 (فهذه لا یجوز ان تکون بینه الوجود و مجهوله لموضوع الصناعه)
 (هذه) یعنی اینگونه اَعراض
 ترجمه: این گونه اعراض جایز نیست که بینه الوجود به طور مطلق باشند و مجهوله الوجود برای موضوع صناعت باشند (تا آن وقت بگویی چون بینه الوجود به طور مطلق است لذا این وجودِ به طور مطلقِ آن را مبدا قرار می دهیم و چون مجهوله الوجود لموضوع هذه الصناعه است این وجودش برای این صناعت را مساله قرار می دهیم. این طور نمی توان گفت)
 (اذ موضوع الصناعه کما یبین لک من بعد هو ماخوذ فی حدها و وجودها ان یکون له)
 زیرا موضوع صناعت چنان که برای تو بیان می شود در حدّ این گونه اعراض ماخوذ است. (اگر این چنین اعراضی، موضوع صناعت در حدّش ماخوذ است. حدش در مبادی می آید و وجودِ مطلقش هم در مبادی هست. اگر به حد آن در مبادی برخورد کردیم وجود آن برای موضوع در همان مبادی برای ما روشن می شود و لازم نیست که امر مجهولی باقی بماند تا در مساله علم، از آن بحث کنیم چون این موضوع در تعریف اخذ می شود.
 کلمه (وجودها) مبتدی است و عطف بر (فی حدها) نیست. این عبارت تتمه جواب است یعنی وجود این اعراض این است که برای موضوع باشد (یعنی اگر موضوع را در تعریف اخذ کردید و بعد هم وجود مطلق این اعراض این بود که للموضوع باشد پس وجود مطلقش هم با این تعریف روشن می شود وجودش للموضوع هم روشن می شود. این طور نیست که وجودش للموضوع مورد بحث قرار بگیرد و این طور هم نیست که وجودش للموضوع (وجود مطلق)، بیّن باشد. اگر وجودش للموضوع بیّن نشد وجود مطلقش هم بیّن نیست. مصنف، هم مجهول بودنش لموضوع الصناعه را باطل می کند هم بیّن بودن وجود مطلقش را باطل می کند. ثابت می کند که وجود مطلقش هم بیّن نیست چون وجود مطلقش همان وجودش للموضوع است. اگر وجودش للموضوع مجهول باشد و بحث لازم داشته باشد وجود مطلقش هم مجهول می شود بحث لازم دارد.
 اما آیا می توان وجود مطلقش را بیّن دانست؟ می فرماید خیر چون از وجود لموضوعش بحث می شود پس وجود مطلقش نمی تواند بیّن باشد. آیا می تواند وجودش للموضوع جزء مبادی باشد؟ می فرماید نمی تواند باشد چون در مسائل، مورد بحث قرار می گیرد. در تعریف هم موضوع می آید که بیان کرد.
 (و اذ هذه فی الصناعه المستعمله لموضوعها غیر بینه الوجود)
 نسخه صحیح: (فی فاتحه الصناعه)
 جواب (اذ) عبارت (فیستحیل ان یفرض) است. یعنی تعلیل برای (فیستحیل) است. این عبارت هم تتمه جواب همین توهم است.
 در صناعت، وجود این اعراض روشن می شود ولی در فاتحه صناعت، وجود این اعراض روشن نیست. وجود این اعراض به عنوان مساله مطرح می شود و در خود صناعت این وجود روشن می شود چون مساله را بیان می کند و ثابت می کند اما در فاتحه صناعت که جای مبادی است وجود این اعراض، روشن نیست. چون در فاتحه صناعت وجود این اعراض برای موضوع روشن نیست پس وجودشان به طور مطلق هم روشن نیست چرا توی متوهم گفتی این اعراض بینه الوجودند مطلقا. زیرا وجود مطلقشان بیّن نیست همان طور که وجودشان للموضوع بیّن نیست. در فاتحه صناعت هیچ کدام از دو وجودها بیّن نیستند. بله در خود صناعت، وجود للموضوع بیّن می شود و وجود مطلقش هم روشن می شود. پس هیچ نوع از وجود این اعراض را نمی توان مبدا قرار بدهی نه وجود مطلقش را و نه وجودش للموضوع را بلکه اگر بخواهی مبدا قرار بدهی حدش را مبدا قرار می دهی.
 ترجمه: و چون این اعراض در فاتحه صناعتی که بکار می گیرد موضوع این اعراض را بینه الوجود نیستند.
 (و انما یطلب وجودها لموضوع الصناعه بل وجودها مطلقا فی تلک الصناعه)
  طلب می شود وجود این اعراض برای موضوع صناعه، بلکه طلب می شود وجود این اعراض مطلقا (نه وجود اعراض برای موضوع به تنهایی طلب شود بلکه وجودشان به طور مطلق طلب می شود)،
 (فی تلک الصناعه) متعلق به (یطلب) است.
 (فیستحیل ان یفرض وجودها مطلقا فمستحیل ان یفرض وجودها فی المبادی)
 چون این گونه است که در فاتحه صناعت این وجود روشن نیست بلکه در داخل صناعت این وجود طلب می شود و روشن می شود، پس محال است که وجودِ مطلقِ این اعراض فرض شود و در نتیجه محال است که فرض شود وجود این اعراض را در مبادی (یعنی وجود این اعراض را در مبادی نمی توان اخذ کرد)
 تا اینجا ثابت شد که وجود اعراض مبدا نیست اما حدود آنها آیا مبدا است یا نه؟ بیان می کند که جزء مبادی است.
 (و اذ لابد من ان تفهم حدودها فیجب ان توضع حدودها فی المبادی)
 چون حدودِ این گونه اعراض باید قبل از ورود در علم فهمیده شود پس حدود این اعراض را به عنوان مبادی این علم در فاتحه علم مطرح می کنیم.
 ترجمه: و چون لازم است که در ابتدای علم فهمیده شود حدود این اعراض، پس واجب است که حدود این اعراض را وضع کنیم و در مبادی قرار دهیم.
 (فهذا القسم حدودها فی المبادی دون وجودها)
 این قسم از مبادی، حدودشان در مبادی است ولی وجودشان در مبادی نیست (نه وجودِ مطلقشان در مبادی است و نه وجودِ للموضوع آنها در مبادی است).
 صفحه 70 سطر 14 (و اما ما کان)
 از اینجا وارد در قسم سوم می شود که هم وجود آن از مبادی است و هم حدود آن از مبادی است که مثال به وحدت و عدد زده بودیم.
 این قسم، مفرداتی است که داخل در موضوع صناعت است یعنی شُعَبِ موضوع به حساب می آیند یعنی موضوع مساله است و موضوع مساله داخل در موضوع صنعت و علم است. ما باید موضوع مساله را بحث کنیم که آیا حد آن یا وجود آن، مبدا است؟ می فرماید هر دو مبدا است چون ما در هر مساله ای که وارد می شویم ابتدا موضوع را قرار می دهیم سپس بحث می کنیم که محمول، بر آن موضوع وارد می شود یا نمی شود؟ پس باید موضوع را بشناسیم و وجودش را هم بدانیم تا بعدا در هر مساله ای صدر مساله قرار بدهیم و محمول را بر آن بار کنیم. اگر ما موضوع را نشناسیم درباره احکامش نمی توانیم بحث کنیم. اگر وجودش را هم ندانیم نمی توانیم بحث کنیم که چه حکمی دارند؟ پس در فاتحه علم باید وجود این مساله دانسته شود و به تعریف هم شناخته شود تا بعدا که وارد مساله شدیم بتوانیم بگوییم حکم این موضوع چیست؟ پس موضوع مساله باید در فاتحه علم شناخته شود هم بحدّه و هم بوجوده.
 توضیح عبارت
 (و اما ما کان من المفردات داخلا فی جمله الموضوع فلابد من ان یفهم)
 آن قسمتی از مفردات که داخل در مجموعه موضوع است یعنی مندرج در موضوع صنعت است که ما اسم آن را موضوع مساله می گذاریم پس ناچار است که فهمیده شود (یعنی حدّش باید معلوم شود)
 (و لابد ایضا من ان یعترف بوجودها و انها حقه معا)
 و ناچار است همچنین (علاوه بر شناخت و فهم خودش) اعتراف به وجودش شود و اینکه حق و ثابت و موجود است.
 (معا) قید برای (یفهم و یعترف) است یعنی هم باید فهمیده شود، هم باید به وجودش اعتراف شود والا در مساله نمی توانیم موضوع قرار دهیم.
 (فانها ان لم تفهم ماهیتها لم یمکن ان یعرف شی من امرها)
 اگر ماهیت آن در صدر علم فهمیده نشود هیچ یک از امرش (یعنی از محمولاتش و اوصافش و آثارش) ممکن نیست که شناخته شود. (اگر ما موضوع را در ابتدای علم نشناسیم در مساله نمی توانیم درباره احکام و محمولاتش بحث کنیم).
 ترجمه: این گونه مفردات اگر ماهیتشان شناخته نشود ممکن نیست که شناخته شود چیزی از امر آنها و حکم آنها.
 (و ان لم یوضع وجودها فکیف یطلب وجود شی لها)
 اگر به عنوان اصل موضوع، وجود این امور را وضع نکنیم (وجود آنها را در مبادی نیاوریم) چگونه وجود چیزی (و حکمی و محمولی) را برای اینها طلب می کنیم.
 توضیح صفحه 70 سطر 17 (قوله و اذ لا مفرد)
 تا اینجا سه قسم را توضیح دادیم و تمام شد. حال می فرماید ما خارج از این دو قسم، معنایی نداریم. یعنی ما فقط معنای مفرد و معنای مرکب داریم. مفردِ آن را رسیدگی کردیم و بعضی از آنها حدشان مبدا است اما بعضی، حد و وجودشان مبدء است. مرکب را هم رسیدگی کردیم و دیدیم که وجودش مبدا است. پس اگر بخواهیم بپرسیم که مبادی چند تا است می گوییم سه تا است.
 1ـ اموری که وجودش مبدا است و این، معنای مرکبه است.
 2ـ اموری که حدودش مبدا است و آن، معانی مفرده ای که از سنخ اعراض ذاتی موضوع علم باشد.
 3ـ اموری که حدودش مبدا است و آن، معانی مفرده ای که داخل در موضوع علم باشد.
 توضیح عبارت
 (و اذ لا مفرد فی العلوم البرهانیه الا شی داخل فی الصناعه)
 و چون در علوم برهانی، مفرد منحصر است در شی در داخل صناعت
 (و الداخل فی الصناعه اما الموضوع الذی للصناعه و ما هو منه و اما احکام الموضوع)
 شی در داخل صناعه را توضیح می دهد که یا موضوع خود علم است یا احکام موضوع است پس مبادی، یا موضوع می شوند یا احکام موضوع می شوند و در موضوع، حد و وجودش مبدا است و احکام موضوع هم، فقط حدش مطرح است و چون اینگونه است در مفردات در قسم از مبادی پیدا می شود. در مرکبه هم یک قسم دیگر پیدا می شود که مجموعا سه قسم می شود.
 کلمه (اما احکام الموضوع) عطف بر (اما الموضوع) است.
 (ما هو منه) یعنی آنچه که از این موضوع است که بعض موضوع است یعنی مندرج در تحت موضوع است که موضوع مساله است.
 (فاذن بعض المفردات توضع حدودها فی المبادی دون وجودها و بعضها توضع حدودها و وجودها)
 فاذن، جواب برای (اذ لا مفرد) است یعنی معلل به (اذ) است (ما دو گونه علت می آوریم گاهی علت را مقدم بر معلَّل می آوریم گاهی هم موخر می آوریم گاهی می گوییم انسان کاتب است چون ناطق است، گاهی می گوییم انسان چون ناطق است کاتب است. در اینجا علت را قبل آورده چون ما مفردی در علوم جزئیه نداریم مگر شیی که داخل در موضوع صناعت باشد که همان موضوع مساله است و یا احکام موضوع حکم است پس بعضی مفردات فقط حدود آن ها در مبادی قرار داده می شود و وجودشان قرار داده نمی شود. (اینها همان احکامِ موضوع و اعراضِ موضوع هستند) و بعضی هم حد و هم وجودشان وضع می شود که اینها خود موضوع هستند یا ما هو بعض الموضوع است).
 (و اذ ما خلا المفرد المرکب و المرکب النافع فی العلوم قضیه و القضیه انما یوضع وجودها لا محاله دون حدها)
 در بعضی نسخ آمده (و اذ ما خلا المفرد مرکب) که هر دو نسخه خوب است ولی در هر صورت (المرکب) را باید از (المفرد) جدا کرد یعنی (المرکب) خبر برای (اذ ما خلا المفرد) است یا مبتدای موخر است.
 و چون ما عدای مفرد، مرکب است و مرکبِ نافع در علوم، قضیه است (قضیه یعنی مرکب تام خبری) پس باید قضیه را ما خلای مفرد حساب کنیم و ببینیم که چگونه آن را می توان مبدا قرار داد آیا به حدها مبدا می شود یا به وجودها مبدا می شود؟ گفتیم که به وجودها مبدا می شود.
 ترجمه: و چون ما خلای مفرد، مرکب است و مرکبی که نفعی در علوم می رساند قضیه است و قضیه هم، وجودش اصل موضوع و مبدا قرار داده می شود نه اینکه حدّش اصل موضوع باشد.
 (و علی ما قلنا)
 (علی ما قلنا) مربوط به قبل است. و اگر واو نبود بهتر بود.
 (فتبین من جمیع ذلک ان من الامور المصدره فی الصناعه)
 (من جمیع ذلک) یعنی از تمام مباحثی که در مفرد و مرکب گفتیم
 (فتبین) معلَّلِ (اذ ما خلا) است یعنی چون ما خلای مفرد، مرکب است و در مرکب، وجود می تواند مبدا شود. روشن شد از تمام مطالب، اینکه اموری که مصدر در صناعت است (یعنی در فاتحه و صدر صناعت به عنوان مبدا می آید) سه قسم است.
 (من الامور) یعنی بعضی از اموری که در صدر صناعت می آید.
 (ما یوضع بهلیته فقط)
 بعضی از اموری که در صدر صناعت می آید، عبارتست از امری که هلیت آن، تنها وضع می شود. (یعنی در اول علم به عنوان مبدا و اصل موضوع می آید ولی وجود آن به عنوان مبدا است نه ماهیت آن). مراد از این قسم همان معنای مرکب است.
 (و منه ما یوضع بماهیته)
 بعضی از اموری که در صدر صناعت می آید عبارتست از امری که ماهیت آن، به عنوان اصل موضوع می پذیرند.
 (و منه ما یوضع بهلیته و ماهیته)
 و بعضی از آن امور، امری هستند که به هلیت و ماهیتشان اصل موضوع قرار می گیرند و از مبادی حساب می شوند.
 مراد از این دو قسم اخیر معنای مفرد است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo