< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/02/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 68 سطر اول (قوله الفصل الخامس)
 موضوع: بيان تقسيم اوّلي و ثانوي «مطالب»
 در اين فصل پنجم ابتدا درباره (مطالب) بحث مي شود سپس در مورد اضاف مبادي و همچنين اصناف حد وسط بحث مي شود. مطالب، جمع مطلب است و مطلب به معناي ما يطلب است. گاهي از ما سوال مي كنند كه «الانسان ماهو» كه طلب بيان حقيقت انسان را مي كند. گاهي سوال مي كنند كه «هل الانسان موجود» كه از ما طلب وجود انسان را مي كند. گاهي از ما طلب علت انسان را مي كند. همه اينها را «ما يطلب» مي گويند. و ما اين «ما يطلب» ها را مطلب مي ناميم و جمع مي كنيم، (مطالب) بدست مي آيد. و مي گوييم «مطلب ما»، «مطلب هل»، «مطلب لم» يعني در جايي كه (ما) طلب مي شود يعني ماهيت شي طلب مي شود تعبير به (مطلب ما) مي كنيم. و در جايي كه وجود شي طلب مي شود تعبير به (مطلب هل) مي كنيم. و در جايي كه علت شي طلب مي شود تعبير به (مطلب لم) مي كنيم. پس ما در اين فصل درباره مطالب بحث مي كنيم و سپس به اصناف مبادي مي پردازيم.
 شناخت اين مطالب، مقدمه براي شناخت مبادي است. مبادي همان صغري و كبري است و در صغري و كبري بايد حد وسط را بياوريم. حد وسط، علت است كه گاهي لِمِ اثباتي است و گاهي لِمِ ثبوتي است.
 پس ما كه مي خواهيم درباره مبادي علوم يعني درباره صغري و كبري و اصناف اين صغري و كبري بحث كنيم ناچاريم كه ابتدا درباره مطالب بحث كنيم تا ببينيم حد وسطي كه در قياس يا در مبادي علوم آورديم، اين حد وسط چه چيز است آيا لم اثباتي است يا لم ثبوتي است. كه قهراً در اين بحث، حد وسط هم روشن مي شود.
 يعني در اين فصل هم در مبادي علوم بحث مي كنيم و هم در اصناف حدود وسطي بحث مي كنيم چون حد وسط هميشه علت اثبات و تصديق اكبر للاصغر است. يعني اگر ما خواهي تصديق كني كه اكبر براي اصغر حاصل است بايد حد وسط را بياوري. حد وسط، علت تصديق است اگر حد وسط نيايد تصديق نمي كنيد كه اكبر براي اصغر حاصل است چون تصديق به نتيجه نمي شود. همه جا حد وسط، حالت تصديق است يعني لم اثباتي در هر قياسي بايد مطرح شود.
 اما در بعضي اصناف قياسات، حد وسطي كه علت اثبات اكبر للاصغر است علت ثبوت اكبر للاصغر هم هست. اين چنين قياسي را قياس لِمّ مي گوييم اما آن كه فقط علت اثبات است و علت ثبوت نيست قياس انّ مي گوييم پس بايد ابتدا بحث ما در (مطالب) روشن شود تا بتوانيم اصناف مبادي و اصناف حدود وسطي را بشناسيم. به اين جهت است كه در اين فصل، ابتدا بحث در (مطالب) مي كنيم و بعداً به بحث در اصناف مبادي و اصناف حدود وسطي مي پردازيم.
 عنوان فصل را دقت كنيد كه درباره (مطالب و ما يتصل بها) است.
 (و في ذلك) يعني در همين فصل، بيان اصناف مبادي علوم است. مراد از علوم، نتايج است. مبادي علوم عبارت از صغري و كبري است.
 البته چنانچه كه در برهان لم خوانديد همة علل چهارگانه بايد در حد وسط ذكر شود هم علت مادي هم علت صوري هم علت غائي و هم علت فاعلي بايد در حد وسط قرار داده شود تا برهان، برهان لمّ شود. و علت مادي و صوري با همديگر ماهيت شي را مي سازند پس وقتي يكي از مطالب، (مطالب ما) باشد يعني بيان ماهيت باشد. به اين نحو اين (مطلب ما) در قياس دخالت مي كند و در مبادي علوم و حدود وسطي دخالت مي كند.
 اما اولين بحث در اين فصل درباره (مطالب) است. (مطالب) را تقسيم به تقسيم اولي و تقسيم ثانوي مي كند. رايج است كه تقسيم گاهي تقسيم اولي است و گاهي قابل ادامه دادن است و تقسيم ثانوي را بدنبال آن مي آوريم.
 تقسيم اولي يعني اولين تقسيمي كه بر يك مقسم وارد مي كنيم. سپس اقسامي را كه از اين تقسيم بدست مي آوريم دوباره تقسيم مي كنيم گفته مي شود كه تقسيم ثانوي است. دوباره اقسامي كه در تقسيم دوم گفته شده را تقسيم مي كنيم كه به اين هم تقسيم ثانوي مي گويند پس مراد از تقسيم ثانوي يعني تقسيم اولي نباشد.
 در ما نحن فيه، مصنف «مطلب» را تقسيم به سه قسم مي كند و اين، تقسيم اولي است كه عبارتند از «مطلب ما»، «مطلب هل»، «مطلب لم».
 و هر كدام از اين اقسام را تقسيم به دو قسم مي كند.
 «ما» را تقسيم به «ما» الشارحه و «ما» الحقيقه مي كند.
 «ها» را تقسيم به «هل» بسيطه و «هل» مركبه مي كند.
 «لم» را تقسيم به ثبوتي و اثباتي مي كند.
 پس «مطالب» به تقسيم اولي، سه قسم اند اما به تقسيم ثانوي شش قسم اند. سپس وارد در تقاسيم ديگري مي شود كه محتَمَل هستند مثلاً تقسيم به كيفيت. يا «مطلب كيف» يعني سوال مي كند كه كيفيت اين شي چيست؟ كميت و اين و وضع اين شي چيست؟ پس «مطلب اين» و «مطلب كيف» و .... داريم. اما چرا منحصر در اين سه تا (مطلب ما، مطلب هل، مطلب لم) شد؟
 مصنف مي فرمايد كه همه اينها را مي توانيم به هل مركبه برگرداند كه در ادامه توضيح آن را مي دهيم. سپس مصنف پيشنهاد مي كند كه (مطالب) را چهار تا بگير و اشكال ندارد. سه تا، حداقل است و يكي ديگر اضافه كن كه آن «مطلب ايّ» است و «ايّ» را توسعه بده يعني بگو «ايّ كيفيه هذا» يا «ايّ مكان لهذا» و ...
 (اما المطالب بحسب ما يحتاج اليه ها هنا)
 مطالب، زياد هستند (مطلب كيف) و (مطلب اين) و ... داريم كه مورد حاجت ما در اين فصل نيستند. ما مطالب را به حسب احتياج بيان مي كنيم يعني آنچه كه در باب برهان به آن احتياج داريم آن را مي گوييم. نه آنچه كه در علوم مطرح اند ما نه همه جزئيات آن مطالب را كه بي نهايتند در اين جا مي آوريم نه جامع آن مطالب را مي آوريم. آنچه كه در باب برهان لازم است مي آوريم.
 مراد از (هاهنا) كتاب برهان است.
 (فانها بالقسمه الاولي ثلاثه اقسام و بالقسمه الثانيه سته)
 اين مطالب به قسمت اُولي، سه قسم است و به قسمت ثانيه، شش قسم است.
 (اما بالقسمه الاولي فمطلب «ما» و مطلب «هل» و مطلب «لم»)
 اين عبارت، بيان قسمت اُولي است.
 (و مطلب «ما» علي قسمين)
 از اينجا بيان قسمت ثانيه است. عادت مصنف اين است كه مطالب را به صورت مرتب نمي آورد. ابتدا گفت (اما بالقسمه الاولي) حال بايد عِدل آن را بياورد و بگويد (و اما بالقسمه الثانيه) ولي نگفته و آن را حذف كرده البته حذفي كرده كه مخلّ نيست. پس تقدير عبارت اين مي شود (اما بالقسمه الثانيه فمطلب «ما» علي قسمين)
 (احدهما الذي يطلب به معني الاسم کقولنا ما الخلا و ما العنقا؟ و الثاني الذي تطلب به حقيقه الذات کقولنا ما الحركه و ما المكان؟)
 دو تا «ما» داريم 1 ـ «ما» شارحه 2 ـ «ما» حقيقه.
 (ما شارحه) را هم دو قسم مي كنيم 1 ـ شرح الاسم 2 ـ شرح اللفظ
 (شرح اللفظ) را از منطق بيرون مي بريم و (شرح الاسم) را نگه مي داريم (ما حقيقه) را هم نگه مي داريم. پس سه تا «ما» داريم
 1 ـ «ما» شرح الاسمي 2 ـ «ما» شرح اللفظي 3‌ ـ «ما» حقيقیه.
 «ما» شرح اللفظي آن است كه در علم لغت مطرح مي شود و در علم لغت، جواب داده مي شود. مثلا مي پرسد كه (السعد انه ماهي) جواب مي دهد (نبتٌ) يعني سوال مي كند سعد انه چيست؟ جواب مي دهد كه گياهي است. كه در جواب دادن مي تواند به طور عام جواب دهد كه گياهي است يا به طور خاص جواب دهد كه گياهي است كه اين خواص را دارد. اگر جواب خاص بدهد تقريبا رسم مي شود كه در اين صورت «ما» شرح اللفظي نيست. زيرا در جواب «ما» شرح اللفظي، جواب عام يا جواب به مرادف مي دهد مثلا مي پرسد كه علم به چه معني است؟ جواب مي دهيم كه علم به معناي كشف است كه جواب به مرادف داده شده. يا جواب به ترجمه بدهد. يعني از علم سوال مي كند؟ ما مي گوييم علم به معناي دانش است اما در «ما» شرح الاسم مي گوييم علم به معناي دانش است اما در «ما» شرح الاسم مي گوييم اسم انسان يا اسم سعدانه را براي ما توضيح بده كه در جواب، جنس و فصل را مي آوريم كه حالت حدّ پيدا مي كند يا جنس و عرض خاصه را مي آوريم كه حالت رسم پيدا كند. پس شرح الاسم در واقع يك تعريف حقيقي است. در واقع «ما» شارحه، «ما» حقيقيه مي شود چون در «ما» حقيقيه كه از حقيقت شي سوال كند ما در جواب، جنس و فصل يا عرض خاصه مي آوريم. يعني همان چيزي كه در جواب شرح الاسم مي آوريم در جواب «ما» حقيقيه مي آوريم. اما تفاوت در چه چيز است؟ تفاوت اين است كه «ما» شارحه قبل از اثبات وجود شي مطرح مي شود ولي «ما» حقيقيه بعد از اثبات وجود شي مطرح مي شود. ابتدا مي پرسد انسان چيست؟ در جواب مي گوييم حيوان ناطق است. اين، سوالش به «ما» شارحه بود و جواب ما هم، شرح الاسمي بود يعني اسم انسان را شرح داديم. سپس از ما سوال مي كند كه آيا انسان موجود است؟ جواب مي دهد كه بله موجود است حال اگر نياز به دليل داشت براي اثبات وجودش دليل مي آوريم و اگر بديهي بود دليل نمي آوريم.
 دو مرتبه سوال مي كند كه (الانسان ماهو) كه از حقيقت سوال مي كند باز هم در جواب مي گوييم (حيوان ناطق)
 ترجمه: يكي از آن دو قسم سوال به «ما» یي است كه معناي اسم را از ما مي خواهد (اين عبارت، «ما» شرح الاسم را مي گويد و شرح اللفظ را در اينجا اصلا مطرح نمي كند) مثل قول ما كه خلا چيست و عنقا چيست؟
 (مصنف دو مثال مي زند كه هر دو معدومند ولي خلا، معدوم است و ممتنع است و عنقا، معدوم است و ممكن است. چرا مثال به معدوم مي زند؟ چون اگر مثال به موجود بزند شايد كسي فكر كند كه سوال به «ما»، سوال به «ما» حقيقيه است و قبل از اثبات وجود است. اما مثال به جايي زده كه اصلا وجود ندارد تا بدانيم كه اين سوال، سوال به «ما» شارحه است و «ما» حقيقيه نيست. يعني اين سوال، قبل از وجود است و چون وجود حاصل نيست به آساني مي توان گفت كه مراد از «ما»، «ما» شارحه است). و دومين قسم از اقسام «ما»، «ما»يي است كه حقيقت ذات است از آن «ما» طلب مي شود نه شرح اسم ذات. مثل قول ما كه سوال از حقيقت حركت و حقيقت مكان مي كنيم بعد از اينكه مي دانيم كه حركت و مكان موجودند.
 (و مطلب هل علي قسمين)
 مطلب «هل» هم دو قسم است 1ـ «هل» بسيطه 2 ـ «هل» مركبه
 در هل بسيطه از اصل وجود شي سوال مي شود و در هل مركبه از وجود شيئ براي شي ديگر سوال مي كند يعني از حالات شي و عوارض شي سوال مي كند. پس هل مركبه مربوط به وجود علي الاطلاق نيست بلكه مربوط به وجود شيئ است كه بر اين موجود، وجود دارد يا ندارد؟ مثلا وقتي مي گوييم آيا عنقا موجود است سوال به هل بسيطه است اما گاهي مي گوييم زيد كه موجود است قيام دارد يا ندارد؟ كه از حالتي از حالات زيد كه قيام است سوال مي كنيم اين سوال به هل مركبه است.
 سپس مصنف توضيح مي دهد و مي فرمايد در جايي كه سوال به هل بسيطه است در واقع سوال از وجودِ نفسِ شي است و در جايي كه سوال به هر مركبه است در واقع سوال از وجودِ ربطيِ شي است. يعني وجود، رابطه مي شود نمي گوييم (هل زيد موجود) تا وجود، محمول شود بلكه مي گوييم (هل زيد موجود له القيام) كه از وجودِ نفسي سوال نمي كند بلكه از وجود ربطي سوال مي كند.
 (احدهما بسيط و هو مطلب هل الشي موجود علي الاطلاق)
 يكي از آن دو قسم، هل بسيط است و آن «هل» و طلبي است كه به توسط اين جمله (هل الشي موجود) انجام مي شود.
 مطلب به معناي ما يطلب است و «هل» به جاي «ما» در (ما يطلب) است. (علي الاطلاق) يعني از وجود شي بپرس نه از وجود چيزي براي شي بپرس. يعني از وجود به طور مطلق سوال كند نه از وجود خاصّي كه مثلا وجود ضحك يا قيام و امثال ذلك است.
 (و الآخر مركب و هو مطلب هل الشي موجود كذا او ليس موجود كذا)
 و قسم ديگر هل مركب است كه (هل الشي موجود كذا) است.
 (فيكون «الموجود» رابطه لا محمولا)
 در اين صورت، كلمه «الموجود» رابط مي شود نه محمول. يعني وقتي سوال مي كنيم كه آيا انسان موجود است؟ او هم مي گويد بله موجود است لفظ «موجود» محمول است. اما وقتي مي پرسيم آيا براي انسان، ضحك وجود دارد، لفظ «وجود» محمول نيست بلكه رابط است و بين اين شي و آن عارض ربط مي دهد. توجه شود كه كلمه موجود، در عربي، رابط نيست اما (كان) مي تواند رابط باشد. مثلا (زيد كان قائما) نه اينكه بگوييم (زيد موجود قائماً) در لسان يونانيين اينگونه است كه (زيد موجود قائماً) وقتي كه به عربي ترجمه شد به جاي «است»، كه در يوناني بود لفظ «موجود» در عربي گذاشتند.
 در حالي كه در كلام عربي، «موجود» رابط نبود. چون خواستند ترجمه آزاد نكنند بلكه ترجمه ی تحت اللفظي كردند تا امانت در آن حفظ شود.
 حال مصنف از اينها اقتباس كرده و الا هيچ عربي نمي گويد (زيد موجود قائماً) تا (موجود) معني نشود و رابطي باشد.
 (مثل قولك هل الانسان موجود حيوانا او ليس موجودا حيوانا)
 در اين مثال، «موجود» رابط است يعني حيوانيت را به انسان ربط مي دهيم و نمي توانيم موجود را برداريم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo