< فهرست دروس

درس منازل السائرین - استاد حشمت پور

94/03/14

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مقدمه کتاب/شرح خطبه کتاب/ توضیح نعمت چهارم خداووند به عارفان
و ردّهم من تفرّق العلل إلى عين الأزل.
چهارمین صفت از صفاتی است که حکایت می کند از لطف خدا به عرفا، خداوند نعمت هایی خاص به عرفا داده که انها را مصنف ذکر می کند ازجمله این نعمت ها این چهارمی است که الان خواندیم.
توضیح این مطلب این است که همه موجودات از ذات احدیت تنزل کردند، به تعبیرفلسفی صادرشدند، به تعبیر کلامی خلق شدند،همه ازانجا آمده اند اگر اونبود هیچی نبود .
موجودات به ترتیب نازل شدند وهر مرتبه قبلی حجابی بود برای مرتبه بعدی، چون همه مراتب تعینات بودند، تعینات حجابند بنابراین هر تعین قبلی وهر مرتبه قبلی حجاب برای مرتبه بعدی می شود،عرفا دراخرین مرتبه از مراتب وجود که مرتبه وجود عنصری ومادی است بوجود امدند یعنی همه این تعینات را گذراندد وعبورکردند تابه این اخرین تعین رسیدند پس تمام تعینات غیراز خودشان، حجابشان قرار می گیرد وتعین خودشان که ازهمه غلیظ تراست باید غلیظ ترین حجابشان باشد و تعینات دیگر غیرخودشان تعینات خارجی وحجابهای خارجی اند اما تعین خودشان حجاب داخلی است وحجاب داخلی تاثیرش بیشتر است ازحجاب خارجی .همه اینها حجابند واین حجاب برای همه انسانها هست ولی خداوند نعمتی به عرفا داده که اینها را از حجاب ها گذرانده وبه ذات احدیتی که از همان جا نازل شدند رسانده است واینها ازاین پلکان حجب بالا رفتند تا به بام وجود رسیدند .
این علل متفرقه که همان وسایط بین این عارف وخدا هستند وهمان تعینات فاصله بین عارف وخدا هستند اینهارا خداوند کنار زده عرفا از این تعینات رد شدند به عین ازل که آن ذات ازلی است رسیدند ودرآن ذات فانی شدند پس یکی ازنعمتها که به انها داده این است که تعینات سر راه انهارا به این ترتیب مانع سیر آنها قرار نداده بلکه انها را ازا ین تعینات عبور داده تابه خودش واصل کرده است. .
این چهارمین نعمتی است که خداوند دراختیار آنها قرار داده که توضیح داده شد.
همانطور که توجه کردید علل رابه معنای خودش قرار دادیم یعنی وسایط فیض، واسطه هایی که سر راه این معلول قرار گرفته و واسطه فیض اند اینها علل اند یعنی متفرقه ومتکثرند وعارف می خواهد به و احد واصل بشود پس باید این متفرقات را رد کند وازآن ها عبورکند خداوند کمکش می کند به اونعمت می دهد تا ازاین متفرقات و متکثرات عبورکند وبه آن واحد منظورش برسد.
عين الأزل
عین را دراینجا به معنای ذات می گیریم، ازل را هم صفت او قرار می دهیم به جای اینکه بگوییم ازلی است،می گوییم ازل است، و این واژه تاکید ی بر زمان نداشتن می شود، مبالغه در ازلی بودنش است، نگفتیم «العین الازلی»،گفتیم «عین الازل »،شارح بعد از عین ذات می آورد واین منافات ندارد که عین را در عبارت مصنف به معنای ذات باشد.
و ردّهم من تفرّق العلل إلى عين الأزل.
حمد خدایی که رد کرد عرفا را از علل متفرقه و متکثره و آن هارا عبور داد الی عین الازل تا رساندشان به عین ازل یعنی ذات احدیتی که ازلی است ازآن جا امده بودند دوباره به همان جا عود شان داد.
أي من تفرّق الوسائط
علل به معنای وسایط گرفته که ماتعبیر به علل وسطی هم ازانها میکنیم.
التي هي التعيّنات المترتّبةإلى عين الذات الأحديّة الأزليّة،
وسایط همان تعینات هستند که به ترتیب طولی بین خدا وعارف فاصله شده اند .خداوند این وسایط متفرقه ومتکثره را از جلوی مسیر اینها برطرف کرد تااینها بتوانند عبورکنند وبرسند الی عین ذات الاحدیه الازلیه ذاتی که احدی است و ازلی است.
درکلام مصنف عین امده بود که به معنی ذات گرفتیم، ازل امده بود که به معنای ازلی گرفتیم،احدی نیامده نبود و شارح احدی را اورد، ازکجا این احدی را در اورد درکلام مصنف که نبود خداوند این عرفا را ازعلل متفرقه ومتکثره عبورداد دوباره وارد کثرت کرد؟ ازکثرت به کثرت وارد کرد؟ مسلم که نیست . اگر از کثرت عبور بدهد به احد واصلشون می کند، پس خود رد کردن ازعلل متکثره، مستلزم وصول به احدیت است بنابراین شارح احدیت را ازخود این عبارت استفاده کرده و زمینه کلام مصنف کرده . این چنین نیست که مصنف این را بیان نکرده باشد .مصنف منظورش را رسانده . شارح وظیفه اش تصریج به مخفیات متن است تصریح کرده است.
حتّى عرجوا كما نزلوا
این حتی نتیجه است برای ردهم . رد کرد انهارا، شارح ردهم را ذکر نکرد از من تفرق العلل شروع کرد اما درکلام شارح ردهم موجود است ای ردهم من .... الی عین الذات به طوری عرجواکما نزلوا که کما نزل بالارفتند عروج کردند همانطور که تنزل کردند حالا درعروجشان به آن ذات رسیدند منتهی وقتی تنزل می کردند ازوجود جمعی تنزل می کردند که درآن وجود جمعی لم یکن شی مذکورا . ولی حالا که دارند عروج می کنند صاروا شیئا مذکورا .یعنی مستقل شدند ازاین وجود واحد جمعی درامدندیک وجود جدا برای خودشان پیداکردند اگرچه این وجود را فانی کردند فی الله و ربط الی الله دیدند از اول حالا هم روشن شد که رفع است ولی بالاخره الا ن آن وجود جمعی ندارند این وجود جمعی برایشان هست منتهی به این وجود که موجود شدند به وجود فردی، رسیدند به درجه ای که ازآن جا تنزل کرده بودند.
و «التعيّنات» هي الرسوم و الحدود الخلقيّة
رسوم وحدود دراینجا می توانیم به معنای منطقی بگیریم می توانیم به معنای لغوی بگیریم تعینات چیزهایی هستند که اگر بخواهیم تعریفشان کنیم یا به تعریف حدی درمیاریم یابه تعریف رسمی اما تعریف خلقی می کنیم چون ماهیتند . معنای دیگرهم می شود برای رسوم آورد شایدهم بهترباشد، رسوم یعنی نشانه ها، حدود هم اشاره دارذ به محدودیت ها، همه این تعینات نشانه رب اند . همه همان رب محدود شده اند این تعبیر توجه کنید به تعبیر عرفاست من تعبیرنمی کنم، رب محدود شده یعنی خداوند درانها تجلی کرده درپس تعینات انها مخفی شده وباتعین انها محدود شده است پس همان رب مطلق شد مقید به این تعین واین موجود شد . حالا همان رب، همان وجود که وجود اله بود امد ومتعین شد واین وجود درمرتبه خودش هست وجود که تنزل نمی کند از مرتبه . تنزل به معنی تجافی یعنی خودش بیاید پایین . او تنزل است رقیقه اش می فرستد که من وجه خودش است چون نشان میدهد اگرخودش نبود که نشان نمی داد وتفاوت بین عکس و ذوالعکس کم نیست پس تفاوت بین ایه واله هم کم نیست مابه تفاوت کارنداریم به نشان دادن کار داریم آن عین که همان رقیقه وتنزل است درتعینات مخفی شده وجود بود تاحالا .امد تعین شد دیگروجودش حساب نیست این بعدا توضیح می دهیم درصفحه بعد سطر 12 شارح تعبیر به وجود اضافی دارد آنجا مطرح میکنم.
الحاجبة بين الربّ و المربوب
بین رب ومربوب حجاب قرارگرفته ومانع شدند ونور رب را از مربوب پوشاندند، توجه کنید شارح تعبیر به رب می کند درقبل تعبیر به ذات احدیت کرد مامیگوییم عرفا به ذات واصل نمی شوند حداکثر به اعیان ثابته واصل می شوند پیغمبران بالاتراز اعیان ثابته یعنی عالم اسماء واردمی شوند.ولی عرفا نمی توانند وارد عالم اسماء بشوند چگونه به آن جا وارد می شوند حتما به ایتی ازآیات او ومقامی ازمقام او واصل می شوند که آن آیت عین ذات احدیت است. ازاین تعبیری که اینجا می کند معلوم می شود به ذات احدیت رجوع می کنند ولی ذات احدیتی که درمقام رب است، شاید شارح که به کلمه عین که درمتن مصنف امده بود اکتفا نکرد بلکه گفت عین ذات احدیت شاید جهتش این بوده یعنی باز هم نمیرسند به ذات یعنی به تعینی از ذات که مقام ربوبیت است می رسند. عین در کلام شارح با ذکر یکی گرفتم ولی ممکن است درآن جا به معنای تعینی از ذات است منتهی تعینی که الان تعینش می کنیم وازآن تعبیر می کنیم به مقام ربوبیت یعنی عارف می رسد به مقام ربوبیت همان مقامی که ازانجا امده بود .
و كلّ ما سوى الحقّ علّة
حالا دارد تفرق العلل داره بیان می کند، تفرق علل را من به معنای علل متفرقه گرفتم و علل متفرقه رابه معنای علل متکثره گرفتم کلام خود شارح را هم تایید کرد این بیان من را چون گفت تعینات مترتبه این تعینات مترتبه حکایت می کرد ازمتکثره ای که به ترتیب قرار گرفته اند بنابرای تفسیر علل متفرقه به علل متکثره یعنی متکثر طولی ومترتب طولی تفسیر درست آن است .
تفرّق عقول المحجوبين،
الان شارح طور دیگه تفسیر می کند میگه که این علل عقول محجوبین را متفرق می کند، تفرق به معنای خودش گرفته .به معنای پراکندگی گرفته و عقول یعنی عقول محجوبین با لحاظ این تعینات وبا لحاظ این علل متفرق می شوند،متفرق یعنی چی ؟ متفرق یعنی بیننده متکثر یعنی متکثربین می شوند. عقول محجوبین متکثربین می شوند ولی عارف که این مسیر را طی کرده وهرجارسیده ان را آیت خدا دیده ازاول تااخر جز وحدت هیچ نمی بیند منتهی وحدتی که ذاتی است ومقاماتی است ومراتبی است همه را درعین وحدت فانی می کند، پس این علل عقل محجوب رامتفرق می کند، عقل عارف را متفرق نمی کند .عقل عارف حکم می کند به وحدت تمام علل بلکه حکم می کند به وحدت وجود وبقیه را مجاز می گیرد . بااین بیانی که الان شد این تفسیری که شارح می کند با آن تفسیری که من کردم هیچ فرقی نمی کند یعنی آن علل متفرقه که همان علل متکثره است مخصوص دید محجوبین است محجوبین متفرق می بینند یعنی اگرمصنف تعبیر کرد به علل متفرقه به لحاظ ذهن محجوبین این کار را کرد والا ذهن عارف که علل متفرقه نمی بیند همه راواحد می بیند. پس تعبیر شارح باتعبیرمن هیچ تفاوتی ندارد منتهی من اشاره نکردم علل متکثره یعنی عقول محجوب مطلق گذاشتم اینجا تفسیر می کند تفرق مال عقول محجوبین است.تکثر انها می بینند عارف تکثر نمی بیند وکل ماسوی الحق علة تفرق عقول المحجوبین مصحح نوشته علة تفرق عقول محجوب خوب است عیب ندارد.
و تعمي أبصار القلوب. تعمی ابصارالقلوب دیگرعطف نمی شود براینجا اگرتفرق بخوانیم تعمی عطف میشود اینطوربگوییم هر علتی که دو صفت دارند .تفرق عقول المحجوبین دوم تعمی ابصارالقلوب . البته عیب ندارد چون علت تفرق عقول المحجوبین خوانده بشود این تعمی هم یک مطلب جدایی باشد اصراری ندارند که حتما بگویید علت تفرق عقول المحجوبین پشت هم بخوانند همانطورکه مصحح تصحیح کرده بخوانید منتهی تعمی ابصار القلوب جداکنید .
ولی خوب توجه کنید اینجا تفرق بخونید اینجاراتعمی بخوانید عبارت روان میشود هماهنگ میشود .
تفرّق عقول المحجوبين،معلوم شد یعنی چیاما و تعمي أبصار القلوب یعنی چی ؟.این اشاره به حجاب بودن است.
این تفرق عقول المحجوبین اشاره به کثرت است، این تعمی ابصارالقوب اشاره به حجاب پس این علل هم متکثر دیده می شوند هم حجاب می باشند برای ابصارالقلوب می پوشانند بصیرت های عقول را چشم بصیرت اگرفعال نشده باشد به وسیله این تعینات پوشیده می شود این تعینات چشم راپرمی کند . اما عارف که بصیرت قلبش را فعال کرده او دیگر گرفتار این پوشش نمی شود، او ازاین تعین عبور می کند به آنی که این تعین را نشان می دهد می رسد اودیگر علل پوششی برای قلبش به حساب نمی اید. پرده بر قلبش نیستند بلکه او پس پرده رامی بیند گویا پرده ای روی قلبش نیست . پس حجاب ها ابصارقلوب را پرمی کنند اما ابصار قلوب اینهایی را که خدا نعمت داده، پر نمی کنند انها این تعینات را نمی بینند آنی که در پشت این تعینات است . خوب عبارت شارح عام است نگفته که تعمی ابصارالقلوب المحجوبین ولی من طوری معناکرده قلوب محجوبین گرفتم به قرینه جمله قبل . من الف لام القلوب در عهد قرار دادم القلوب یعنی قلوب محجوبین اگر کسی اصرار کند الف لام جنس است وعهد قرارش ندهد وقلوب مطلق بگیرد عبارت از قلوب محجوبین قرار ندهد ان باید چه کند چطور این عبارت قراربدهد که همه اینها که همه این قلوب این تعینات می پوشانند وپر می کنند این چطورباید معناکند؟ اینطور معناکند که:
شان تعینات این است که قلوب را بپوشانیم ودرابتدا هم شان عملی می کنند وقلوب می پوشانند وعارف در قلوب پوشانده شده به نعمت الهی سرافراز می شود وبه ان اجازه داده میشود تعینات برطرف کند وبه ماورای این تعینات که حق تعالی است برسد پس این تعمی ابصارالقلوب مال حالت عادی است مال همه انسانها است درحالی که هنوز ان نعمت الهی نصیبشان نشده باشد و یااشاره به شانیت همانهاست شانتیت درمورد همه بالفعل می کنند امادر مورد عارف بالفعل بودن برطرف می شود.
و بثّ فيهم ذخائره.
این پنجمین نعمت از نعمی است که خداوند به عرفا عطافرموده است، در اعیان همه موجودات اموری قرارداده شده که این موجودات طبق لیاقتی که دارند این امور درخارج ظاهرمی کنند، درعین ثابت هرانسانی تمام انچه که قراراست که ازاو تحقق پیداکند قرار داده شده واین انسان دراین دنیا وقتی وارد می شود دراین وجود انهایی که درعین ثابتش بود ظاهر می کند.
عدم منافات با جبر
حالا البته یک جمله معترضه گفته بشود آیا این جبراست؟ (جبر به معنای اینکه دست این انسان رامی بندد که درست همان مسیری برود که عین ثابتش اقتضا می کند) یااینکه جبرنیست؟
به یک لحاظ نگاه می کنیم که جبراست آنجه دراین عین ثابت نوشته شده همه دراین عالم به ظهور می رسد مگر ما می توانیم این نوشته ها را پاک کنیم ؟ نمی توانیم. پس آن چه نوشته شده هیچ دخالتی درآن نمی شود بکنیم .
در مناجات شعبانیه هم داریم که آن چه «یکون منی » تاآن اخر اخر تو نوشتی ولی» وَ بِيَدِكَ لا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيادَتِي وَ نَقْصِي، وَ نَفْعِي وَ ضَرِّي[1]» می توانی کم وزیادش کنی دست خودت است
این هم نشان می دهد جبر است ولی خوب دقت کنیم یکی ازچیزهایی که درعین ثابت مانوشته شده اختیار است، آن هم مقتضا دارد، همه آن چه نوشته شده مقتضا دارد ازجمله اختیار، این طور نیست عین ثابت من اقتصا کند که من بی اختیار کارانجام بدهم چون اختیار را درعین ثابت من قرار داده اند پس عین ثابت من دارد اختیار می کند، ظرفیت من این طور است که با اراده به سمت کارهای بد می روم، ظرفیت فرد دیگری این طور است که با اراده به سمت خوب می رود وخداوند می داند این ظرفیت وآن ظرفیت چه درپی دارد .
ولی معنای نوشتنش این نیست که حتما باید این کار را انجام دهید،این معنایش جبرنیست .معنایش این است من حتمااینکارمیکنم نه اینکه خدا من را مجبور به این کار کند.
بازگشت به بحث
بحث ما این بود عین ثابت هرشخصی مقتضیاتی دارد که همان مقتضیات موبه مو اظهارمی شود و ظهورپیدا می کند. مانمی دانیم آن متقضیات چیست ولی وقتی صبرکنیم ببینیم این آدم تااخرعمرش چه کارهایی انجام داد می فهیم که مقتضیات اوچه بوده است مثلا به شخص عارف نگاه کنید درعمرش چه اتفاقاتی می افتد، معارفی نصیبش می شود، ارتقاء درجه برایش پیش می آید . ماکشف می کنیم معارف درعین ثابتش ذخیره شده بود والا ظاهر نشده بودو یکی دیگر بی سواد می آید و بی سواد می رود و هیچ معرفتی کسب نمی کند یا فرد دیگری درعین ثابتش این بود که تا مرجعیت بیاید و تا مرجعیت هم جلو می رود و مرجع تقلید می شود و ما می فهمیم که این آدم دارای معارف حصولی است . آن که عارف شده است دارای معارف حضوری است، پس در عرفا خداوند معارف و حقایقی ذخیره کرده بوده ازهمان ازل درعین ثابتشان ذخیره شده بوده حالا دراین عالم که می آیند ذخایر راپخش می کنند همان ذخایری که درعین ثابتشان گذاشته بودند وهیچ کس خبرنداشت .حالا که دارد ظاهر می شود.می فهمیم انجا ذخایر وجودداشت ولی این ذخایر جزء حقایق عالم غیب است حق ندارند پشت کنند. از اغیار بپوشانید برشما اشکارشد بردیگران اشکارنکنید . لذا نعمت ششم ملاحظه کنید. ان سرایر امانت پیش شان می گذارند باید امانت داری کند نه اینکه آن را پخش کند.
و بثّ فيهم ذخائره.
خداوند درآنها ذخایرخودش را پخش کرد این نمی گوید ذخایری که دراعیان ثابته بود بلکه می گوید ذخایرخودش بود.معلوم میشود این ذخایر ازآن حقایقی غیبی است که به خدامنسوب است .
أي نشر و أظهر فيهم ما أدّخره لهم في غيوب أعيانهم من المعارف و الحقائق
پخش کرد واظهارکرد دراین عرفا که وجود مادی دنیایی داشتند آن چه را که برآن ها ذخیره کرده بود درغیوب اعیان انها دروجود غیبی که عین ثابتشان داشت، درانجا ذخیره کرده بود دراینجا پخش کرد واظهارکرد.
دروجود مادی شان انچه راکه در وجود غیبی شان ذخیره کرده بود دراین وجود مادی شان اظهار کرد ودراختیار گذاشت.
من المعارف والحقایق بیانگر ما ادخره است .
شرح شارح توجه کنید: چراخداوند این ذخایر را به خودش نسبت داد ؟
من گفتم چون مربوط به خودش است وازمعارف غیبی است معرفت اشکارنیست پس ذخایرالهی است اگرچه برای عرفاست . پس علت اینکه ذخایر به خدانسبت داده شد درتوضیحی که عرض کردم این بود این ها به خاطر لیاقتی که خدا درآن ها دید، صاحبان این ذخیره قرار داده شدند ولی ذخیره ازاصل مال خدابود.
شرح شارح نشان می دهد علت اینکه خداوند ذخایر به خودش نسبت داد این بود که او ذخیره کرده بود چون او نسبت داده بود گفت ذخایرمن است . علت نسبت دادن ذخیره نه این بود که این ذخایر اختصاصی خدابود و به خاطر بزرگی عارف به عارف امانت داده شده بود اینها درست است . ذخایرمال خدابود وبه خاطر بزرگی ظرفیت عارف به ایشان ودیعه سپرده شده بود. ولی ازکلام شارح چیز دیگری برمی آید خداوند این ذخایر پنهان کرد درعین ثابت اینها. این کار ذخیره کردن کارخدابود لذا ذخیره را به خدانسبت می دهد فعل ما ادخره بکاربرده آن چه خدا برانها ذخیره کرده بود پس ذخایرالهی می شوند منتهی «لهم» یعنی ذخایر را خدا برای آن ها قرارداد.
فإنّها كنوز مدّخرة لهم‌ في ذواتهم قبل وجوداتهم
این حقایق ومعارف، کنوزی بودند که خداوند برای عرفا قبل از وجود مادی شان ذخیره کرده بود، آن وقت که عین ثابتی داشتند و وجود علمی داشتند برآن وجود ذخیره کرده بود تا براین وجود ظاهر شود.
ازاین کلام شارح به دست می اید که کسانی که علم دارند دراین دنیا،این علم را خودشا ن کسب نکرده اند، در ذاتشان علم بود کاری که کردند این بود که پرده روی علم که براثر تعلق نفس شان به ماده بود کنارزدند . نه اینکه ظرف نفس شان ازعلم خالی بود ورفتند کسب کردند و علم را دراین ظرف ریختند این طور نیست .این علم توی این ظرف بود وقتی که نفس به ماده تعلق گرفت در اثر این که ماده ظلمت وغیبت است واقتضای ظلمت و غیبت می کند براثر تعلق به این ماده پرده ای روی این علم کشیده شد اینها که دراین دنیا علم کسب می کنند درواقع قسمتی از آن پرده را کنارمی زنند.
لذا پشت سرش کلام حضرت عیسی را برای تاییدش می آورد:
كما قال عيسى عليه السّلام‌: «لا تقولوا: «العلم في السماء، من يصعد يأتي به، و لا في تخوم الأرض، من ينزل يأتي به، و لا من وراء البحر، من يعبر يأتي به» بل العلم مجعول في قلوبكم، تأدّبوا بين يدي اللّه بآداب الروحانيّين، يظهر عليكم».[2]
حضرت عیسی علیه السلام فرمودند نگویید علم دراسمان است هر کس بالا برود این علم را می آورد نگویید علم در ریشه زمین وعمق زمین است هرکس نزول کند و فرو رود درزمین، این علم را بدست می آورد. نگویید این علم وراء دریاهاست هرکس که از دریا عبور کند وبه ورای دریا برسد. اینطور نگویید علم خدا از ازل در قلب شما قرار داده . شما دربرابر خدا چنان عمل کنید که روحانیین عمل می کنند .اگر این چنین عمل کنید علومی که در دل شما بوده برشما ظاهر می شود.
روحانیین چه کسانی هستند
روحانیین چه کسانی هستند؟
روحانیین دارای دو اطلاق است:
الف.روحانیین اطلاق می کنند بر عقول عالیه، ملایکه مجرد . یعنی باید عمل شما بااینکه مادی هستید نظیر عمل آن مجردات باشد آن مجردات به سمت نقص تمایلی ندارند، شما هم به سمت نقص حرکت نکنید . چه نقصی باشد که ما اعلام کردیم راحتیم از آن نقص،چه آن نقصی که برشما حرمتش را اعلام کردیم . روحانیین نه دنبال مجهول می روند نه دنبال حرام، همچنین روحانیین به سمت کمال می روند نه برای کسب کمال، چون آنها موجودات تامند وکاملند شما ناقصید از قوه به فعل می روید همانطورعمل کنید که آنها عمل می کنند. انها چون ذاتشان، اقتضایش این است اینطور عمل می کنند آنها کاملند در هرکمالی که لایقشان بوده بالفعل و تام بودند شما بالقوه بودید . شماکار کامل انجام بدهید برای رسیدن به کمال، شما آداب روحانیین انجام بدهید تاعلم برشما ظاهر بشود یعنی باید مثل معصوم عمل کنید تا علم برشما ظاهر بشود اینکه بگویید اطاعت می کنم اگر گناهی هم پیش آمد خدا ارحم الراحمین است این کار بیهوده ای است. بلکه باید حتی تمایل به گناه در باطن خودتان خشک کنید نه تنها مرتکب نشوید تمایل راهم ازبین ببرید .
این در صورتی است که منظور از عالم روحانیین عالم مجردات باشد.
ب. روحانیین گاهی برانبیاء هم اطلاق می شودحضرت عیسی میگوید مثل ما عمل کنید تاخدا علم را به شما بدهد ماهم مثل شما انسانیم مااینطور عمل کردیم خدااین همه به ماموهبت کرد شماهم عمل کنید خدا موهبت می دهد .اطاعت کنید و گناه نکنید حتی میل به گناه هم نداشته باشید.
تخوم
این جمع تخم می شود که به معنای پایان و مرز هر قریه یا سرزمینی است به معنای تخوم ( به ضم تا) هم می آید نشان وحد فاصله دوسرزمین، تخوم می گویند .
و أودعهم سرائره.
ششمین صفت – یکی از نعمت هایی که خداوند به عرفا داد این بود که عرفا را امین حساب کرد واین خیلی مهم است، شما در زیارت امین الله وقتی می خوانید اگر درست دقت کنید بهترین مدال افتخار به ائمه می دهد یا انبیارامی گوید امناء الله، کسی راخدا امین حساب کند چه ارزش بالایی دارد عرفا را خداامین حساب کرده لذا اسرار خودش پیش اینها امانت گذاشتنه وخواسته بر نااهل افشا نکنند
چه ارزشی ازاین بالاتر که خدا این را امین دانسته و اسرار به وی گفته است . اودعهم سرائره خداوند ودیعه نهاد پیش عرفا سرایر و رموز ومخفیات را پیش آنها.
أي لمّا كشف‌ لهم عن أسراره المدّخرة فيهم، ائتمنهم عليها
وقتی ازاسرار خودش که در عرفا ذخیره کرده بود پرده برداشت وآشکارکرد ان ها را امین براین اسرار شمرد.
ائتمنهم ت هم تکوینی است و هم تشریعی،تکوینا مسلم امین شمرده شد تشریعا هم امین شمرده شد به ایشان دستور داد مخفی کنید و به اغیار بازگو نکنید.
ائتمنهم هم تشریعی است هم تکوینی.
کشف کشف به معنای این است که خدا ان قدر اینهاراامین می داند که وقتی کشف می کند ایمن است از افشاء، خداوند ایمن است ازافشاء .اینها امینند خداوند براینها این علوم اشکارمی کنند ولی چنان به اینها ایمن است که از این که کشف می کند می خواهم تعبیرات خلقی بکارنبرم خداوند نگران نیست وقتی کشف می کند پرده را برمی دارد نگران این نیست که این را اشکار کنند می داند امین هستند.
و جعلها ودائعه عندهم، فهم امناء اللّه في خلقه، لا يحلّ لهم كشفها لغير أهلها.
یعنی این سرائر را به عنوان ودایع خودش نزد ایشان قرار داد .
«ودائع خودش نزد خودش» یکی ازافتخارات است که امناء الله هستند،حلال نیست برای عرفا کشف این اسرار به غیر اهل این اسرار، تمام ضمیرهای مونث به اسرار برمی گردد خدا اینها را براین اسرار، امین گرفت این اسرار را امانت پیش انها گذاشت و کشف این اسرار برای غیراین اهل آزاد نیست . شش صفت برای عرفا گفته شد وتمام شد .





[2] .شرح اصول کافی، صدرالمتالهین، ج2، ص213.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo