< فهرست دروس

درس منازل السائرین - استاد حشمت پور

94/03/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:مقدمه کتاب/شرح خطبه کتاب/ توضیح نعمت سوم خداووند به عارفان
و دلّهم على أقرب السّبل.
و هي طريق الأحديّة السارية في الكلّ، التي هي الصراط المستقيم المخصوص بالربّ؛ كما قال تعالى حكاية عن هود عليه السّلام: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‌ ﴾[1]
بحث ما در نعمی بود که خداوند به عرفاء داده است دو مورد از نعم را ذکر کردیم و قرار بود شش تا ذکر کنیم و حالا در مقام بیان سومین نعمت هستیم.
سومین نعمت خداوند به عارفان
یکی از مبهمات عالم، نحوه، خلقت جهان است و خداوند عرفاء را به نحوه خلقت، عالم کرده است، آن هم از طریق کوتاه ترین راه و این نعمت بزرگی است که به آن ها عطا فرموده است.
نحوه دلالت خداوند
نحوه دلالت و راهنمایی خداوند چگونه است و خداوند چگونه عرفاء را به این مساله مهم راهنمایی کرده است؟
بحثی که الان می خواهیم شروع کنیم از مباحثی است که از آخر به اول می آییم و به روش خود ایشان وارد بحث نمی شویم.
نحوه ایجاد در نظر عرفاء به این صورت است که خداوند در مراتب تنزل می کند و در هر مرتبه ای وجود، متنزل و متعین به تعینی می شود تا آن وجود به انسان می رسد و در انسان مخفی می شود یعنی در پشت تعین انسان مخفی می شود به طوری که وقتی ما نگاه به آن وجود می کنیم تعین انسان را می بینیم و اگر بتوانیم از این تعین عبور کنیم وجود خدا را می بینیم.
حال سوال این است که چه وقت ما می توانیم از این وجود عبور کنیم و خود انسانی که صاحب ابن وجود است چکونه می تواند از این تعین عبور کند ووجودش را ببیند؟
ایشان می فرماید: از طریق فناء یعنی این تعین را باید نبیند، تعین خودمان و تعین دیگران را نباید ببینیم در این صورت آن وجود متنزل را که تعین ما لباس دارد و ما این لباس را کنار زده ایم، آن وجود متنزل را می بینیم و آن وجود متنزل تلالوء می کند و شروق و تابش دارد و شروق و تابش سبحات وجهش، باقی مانده تعین ما را می سوزاند و چیزی باقی نمی ماند و ما کاملا از تعین خودمان غافل می شویم و تعین را نمی بینیم نه تعین خودمان و نه تعین دیگران را و فقط همان وجود را می بینیم واین وجود به صورت یک صراط مستقیم است که خداوند روی آن صراط است و ما این صراط مستقیم را طی می کنیم تا به خدایی که تنزلش را یافته ایم برسیم و در این مسیر بازگشت که از وجود خودمان به سمت اله می رویم،به این صراط مستقیم نحوه خلق و تنزل وجود را می یابیم و می فهمیم که چگونه عالم خلق شده است.
بنابر این خداوند تنزل می کند و با تنزلش در مراتب، تعینات را به وجود می آورد.
نکته1:
نمی خواهیم بگوییم مراتبی هست و خدا در آن مراتب تنزل می کند بلکه خود این تنزل، مراتب درست می کند نه این که مراتب با قطع نظر از تنزل وجود داشته باشد و خدا در این مراتب تنزل کند بلکه همه چیز را خدا ساخته حتی مراتب را( با تنزلش مراتب را ساخته) اصلا تنزل یعنی مرتبه دار شدن، خداوند مطلق است و حتی قید اطلاق هم ندارد، نمی توانیم برایش مرتبه درست کنیم، گاهی اوقات برای این که مطلبی را بیان کنیم، می گوییم مرتبه وجودی، مرتبه کذا و...از باب این که می خواهیم مطلبی را تبیین کنیم والّا برای خدا نمی توان هیچ مرتبه ای درست کرد، او فوق مراتب است بلکه سازنده مراتب است، موجودات بر اساس وجود او به وجود می آیند تا به انسان می رسیم، البته به مادون انسان کار نداریم، اگر انسان روشن بشود آن هم روشن می شود ولی الآن بحث ما در انسان است.
نکته2:
تعینات همان تنزلات درست می کند نه این که یک تعینی از بیرون بیاوریم روی این تنزلات بیاندازیم و این تنزل، متعین بشود بلکه خود این تنزل وقتی در این مرتبه بیاید تعین همان مرتبه را می گیرد.
همان طور که گفته شد اگر شما انسان را می بینید آن وجود را نمی بینید وجود متنزل را نمی بینید و فقط همین متعین را می بینید منتهی به ما می گویند یک وجود متنزلی هست و ما درکش می کنیم، درک کردن کافی نیست باید او را ببینیم و آن را شهود کنیم نه فقط درک کنیم، الان این حرف هایی که زده می شود ما آن را درک می کنیم و سعی هم می کنیم و هم به خودمان می باورانیم وهم بعد از باوراندن واقعا باور می کنیم که وجودی در پس ما هست، آثارش را ما می بینیم اگر این وجود نبود که ما نبودیم و یقین می کنیم که وجود هست منتهی یقین علمی نه یقین شهودی یعنی پی بردن از آثار یا بر اثر گقتن بزرگان، بالاخره پی می بریم که وجودی هست اما وجود را نمی بینیم.
کی می توانیم این وجودی که در ورای تعین انسان مخفی شده ببینیم، وقتی این تعین محوبشود وقتی این تعین فانی بشود . شروع می کنیم به اعمال حسنه وکسب علوم وتقرب الی الله تا توجه مان به خداکامل بشود و درنتیجه تعین مان نبینیم و آن وقت است که چشم بصیرتمان بازمی شود و آن وجود را می بینیم آن وجود یک وجود معمولی نیست، یک وجودی است که دارای انوار است . انواری که اگر جلوه کند کل عالم را می سوزاند .خوب الان برما جلوه می کند .تعین مارامی سوزاند دیگر تعینی باقی نمی ماند ]در ذهن من وتوجه من[، تعین بیرونی سوخته نمی شود، در بصیرت وقلب ودریافت من، تعین سوخته می شود، چون من دردریافتم به آن وجود رسیدم. این وجودی را که سریان دارد یا اگر تشبیه معقول به محسوس کنیم امتداد دارد و مانند یک صراط ازما کشیده شده وامتداد یافته تا الله، صراط مستقیمی که واجب تعالی روی آن صراط است وما به بالا پیش می رویم وبرمی گردیم به بالا .وجود ازبالا به پایین آمده است و حالا ما ازپایین به بالا می رویم. همه ما این مراتب را می بینیم ومی یابیم که این مراتب چگونه این مراتب شدند چون ازاینجا عبورمی کنیم .بالاخره صراط است صراط مستقیم هم هست چیزی هم مخفی نیست همه آنچه سر راه است می بینیم و راهنمایی می شویم به ایجاد یا به کیفیت ایجاد. وبه عبارتی دیگربه کیفیت تنزل که اسمش را مصنف، المنهج‌ الأوّل گذاشته است .
خدا مارا به نزدیکترین راه به المنهج‌ الأوّل یعنی به وجودی که افاضه شده و با آن وجود، عالم آفریده شده راهنمایی می کند با نزدیکترین راه یعنی با این صراط مستقیم که صراط احدیت است، که درهمه موجودات سرایت کرده یعنی همان بسیط با تنزلش وهمان احد با تنزلش و تا آن اخر وساطتش محفوظ است، ترکیب برای این تعین است، او همچنان بسیط است درتمام مسیری که سریان دارد .
کلمه مسیراز باب تشبیه معقول به محسوس است والا مسیری درکارنیست واین اقرب الطرق است، برای یافتن این مهم، کوتاه ترین راه همین است یعنی به فنا برسیم وبراثر فنا و ندیدن تعین،اگراین صراط مستقیم یعنی وجود احدی ساری پیش ما روشن بشود تمام این وجود معلوم می شود . مادیگر گرفتار مراتب نمی شویم فقط می دانیم مراتبی هست ولی دیگر این تعینات ومراتب اینها ما را مشغول نمی کند ما فقط طریق احدی و بسیط را می بینیم و ازهمان جا به همه چیز می رسیم .
پس توجه کنید یکی از نعمتهای خداوند این است که عرفا را به منهج اول یعنی به نحوه وکیفیت ایجادآشنا می کند، علی اقرب السبل بانزدیکترین راه که همان راه احدیث،ساری درموجودات است یعنی همان صراط مستقیم است انسان را دراین صراط مستقیم می اندازد و راهنمایی می کند که نحوه ایجاد ویا نحوه تنزل چگونه است . این یکی ازنعمت هایی است که خداوند به عرفا داده و نحوه خلق را یافته اند.همان مطلبی که خیلی ها در موردش گرفتار ابهامند وبرایشان حل نشده است.
تنها راه رسیدن به این مساله راه احدیت ساریه است، این احدیت ساریه درکافر هم ساری است این طور نیست که در مومنین ساری باشد پس کافرهم درهمان صراط است ولی خودش نمی فهمد منتهی دراین صراط هست که منتهی می شود به اسم مذل .خدا دراین صراط است کافرهم دراین صراط پیش می رود و به اسم مذل منتهی میشود آن مومن به اسم هادی منتهی می شود یا اسم رحیم وامثال ذالک همه در صراط مستقیمند هیچ کس بیرون راه نیست بنابراین اگربخواهیم مراتب بیان کنیم چاره نداریم که این صراط ذکر کنیم روشن است این صراط منحصر است نه اینکه صراطی داشته باشیم این نزدیکترش باشد. کافر وغیرکافر، کوچک وبزرگ، مادی ومجرد درهمین صراطند این صراط سریان وجود است اگر چیزی ازاین صراط بیرون باشد وجود دران سریان نشات گرفته اصلا موجود نیست . پس این صراط ؛ صراط منحصر است.

و لا شكّ أنّها أقرب الطرق
اثبات اقرب الطرق
واقعیت یک مطلب است و ورود مایک مطلب دیگر است، واقعیت همین است که یک صراط بیشتر نداریم ولی وقتی ما می خواهیم وارد بشویم، چطور وارد بشویم .که دراین صراط بیاییم ودرک کنیم، یکی می بینید که متکلم می شود و در صزاط خلق می رود، یکی فیلسوف می شود و در صزاط صدور می افتد، آن که متکلم است می گوید: خدا خلق کرد، کاملا خلق را ازخدا جدامی کند و صراطی قایل نمی شود ولی فردی که فیلسوف است می گوید خدا صادر کرد و یک سنخیتی هم قایل می شود اما این تغییر ممتد را نمی بیند اینهاهم از آن وارد میشوند حالا اگر خداوند یاریشان کند دوباره وارد صراط می شوند اما یک منحنی یا دایره ای به طور ضایع طی کرده اند و بعد وارد صراط شده اند ولی راه خودشان را طولانی تر کرده اند، این کوتاهترین راه است در واقع تنها راه است در اعمال ما و ورود ما کوتاهترین راه است .یعنی ممکن است در راههایی مختلفی که خودمان جعل می کنیم وارد بشویم والی انها خیلی طولانی است
، اگر تازه به مقصد برسیم( این بهترین و کوتاه ترین راه است).
راه واقعی همین است، چند تا راه نداریم، تصور نشود این که می گوییم اقرب السبل است یعنی جندتا راه داریم و این راه اقرب الطرق است، زیرا جند تا راه نداریم جندتا راه می رویم و این کوتاهترین راه است که خداهم تفضل به عرفا است و هم کوتاهترین راه دراختیارشان گذاشته است .و آن ها بدون این که دنبال این قیل و قا ل ها بروند و دنبال راههای منحرف بروند ازاول وارد راهی می شوند که خدا به ایشان معرفی کرده است و در این راه با اراده شروع به طی مسیر می کنند تا به درجه فنا برسند و تعیناتشان می سوزد، وراه کوتاهی هم هست، داریم کسانی که درهجده سالگی خیلی چیزهارا دیدند، ماکه فلسفه وکلام می خوانیم، پیرهم که می شویم هیچ چیز نمی بینیم، اگر هنر کنیم.در سن پنجاه .شصت سالگی به مقصد برسیم، راه طولانی رفتیم .
سوال : پس چرا گفته می شود الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق
پاسخ: منافات ندارد که خداوند یک طریق داشته باشد ولی الطرق الی الله بعدد انفس الخلایق باشد، طریق الی الله صراط مستقیم است،یک صراط مستقیم هم بیشتر نداریم پس طریق الی الله یکی است ولی ازآن طرف هم میگوییم راههای رسیدن به خدا به تعداد خلایق است بی نهایت طریق الی الله داریم اما این دو باهم تفاوت ندارد، این راه که جسمانی نیست،راه حسی نیست راه نفس ماست هرکس از همین نفس خودش باید شروع کند دراین مسیر بیفتد پس این راهی که من میروم ازنفس خودم شروع میکنم و راهی که شما می روید ازنفس خودتان می روید، فرق دارد ولی هردو طریق مستقیم است، پس هردو یکی است درواقع طرق الی الله بعدد انفس الخلایق می باشد.
راه ازنفس شروع می شود راه بیرونی نیست،.تمام تکاملات مال نفس ماست ماکه بیرون کاری انجام نمی دهیم تمام کارمان این است، این راهی که راه نفس است موانع را برطرف کنیم این مثلا دیواری کشیده شده درمقابل نفس ما واین راهی که میخواهیم طی کنیم این دیوار را باید برداریم .با اعمال حسنه و چله نشینی وکسب علوم باتوجه به الله وهر راهی که عرفا اشناهستند راههای شرعی، بااین راههای شرعی دیوار خراب می کنیم، مانع برمی داریم وارد راه می شویم وهمین مسیر را طی می کنیم.
صدرا در شواهد ربوبیه[2] بعد ازاینکه دلایل بر وجوه خدارامی آورد، یکی از دلایل را نفس قرار می دهد، می گوید: ازنفس خودمان که آیات انفسی است به خدامی رسیم ومی گوید: این طریق بسیارخوبی است سالک و مسلک دراین طریق یکی است فقط مسلوک الیه که خداست فرق می کند والا سالک ومسلک یکی است، سالک انسان است، مسلک هم نفس اش است . یعنی درهمین مسلک خودش جلو می رود و به خدامی رسد، فرق میکند با آن جا که سالک ماییم مسلک هم آیات افاقی است .که ما دراین ه ییات افاقی می رویم وبعد به خدامی رسیم .اما ازآن جا که ما ازطریق نفس استفاده می کنیم وبا آیات انفسی خدارا ثابت می کنیم این چنین نیست که وارد راه دیگری بشویم جز نفس مان پس مسلک هم می شود نفس مان، همانطور که سالک نفس است. دراینجاهم همین طوراست سالک ها ومسلک ها نفوس اند. بنابراین الطرق الی الله بعدد انفس الخلایق بااین بیانی که گفته شد درست است.
متن :و دلّهم على أقرب السّبل. إلى المنهج‌ الأوّل.
این مجموعش یک نعمت است که شارح به خاطراینکه اقرب السبل می خواسته است توضیح بدهد، تقطیع کرده است و بین این دوجمله فاصله انداخته است.
نعمت سوم ازنعمی که خداوند به عرفا عطا کرده این است که آنهارا راهنمایی کرده به کوتاهترین راه یعنی به ایجاد و به کیفیت ایجاد .
من قبل از اینکه کلام ملا عبدالرزاق را بخوانم کلام تلمثانی بخوانم باآن توضیحاتی که من عرض کردم این عبارت تلمثانی را بخوانم روشن می شود..
و أقرب‌ طرق‌ العارفين أن يوقفهم الحقّ تعالى على كيفيّة فناء حدودهم و رسومهم حدّا بعد حدّ، و رسما بعد رسم، ذاهبين إلى حضرة المحو[3]
اینهارا یکی یکی، حد ورسمشان را فانی می کنند تااینها به سمت حضرت بروند با تعین فانی شده این نزدیکترین راه است .
نزدیکترین راه این است که روح وجوب متنزل، سبحات وجه اله، این تعینات رابسوزاند . حد بعد حد و رسم بعد رسم را نابود کند.
.خداوند به آن ها یاد می دهد که چگونه این حدود را کنار بگذارند.
این هم مطلب مهمی است که ماوقتی وارد راهی می شویم چیزی بلد نیستیم خود خدا به ما یاد می دهد چطور بیاییم. در ابتدا خودمان یک چیزهایی می فهیم، شریعت هم چیزهایی به ما یاد می دهد، خودش به ما یاد می دهد تا ما به نتیجه مطلوب برسیم و از تمام راهها که رد می شویم و لیاقت پیدامی کنیم برای راه های دیگر، می یابیم که کسی هست که مارا راهنمایی می کند ومانیستیم که این راه رامی رویم .پس این حق است که عرفا را راهنمایی می کند که حدی را بعد از حدی ضایع کنند .
وقتی ماوجود متنزل می یابیم تعینات را می سوزاند، خود ملا عبدالرزاق به این مطلب اشاره می کند. می خواهم از خود عبارتی که گفته شده این حرفی راکه زدم دربیاورم و دلیل بر حرف خودم بیاورم.
ببینید روایت دارد که سبحات وجهش، جهان را می سوزاند، البته بعضی وجه رابه معنای ذات گرفته اند چون سبحات ذات است ولی عرفا وجه را به معنی ذات نمی گیرند بلکه وجه رابه معنای خودش نگه می دارند و برآن وجود متنزل حمل می کنند، بعضی میگویند منظور از وجه، ائمه علیهم السلام هستند و بعضی می گویند همان وجود منبسط،وجود متنزل است.
سبحات وجه یعنی انوار عظمت و جلال همین وجه، نه انوار وعظمت آن ذات زیرا ذات که اصلا تصورشدنی نیست، .این انوار و وجه هست که اگر بی تعین بیاید عالم را می سوزاند.خوب حالا براین عارف بدون تعین ظاهر می شود.
لازم نیست ازآن بالای بالا، سبحات ذات بیاد که بسوزاند، همین وجه هم سبحاتش می سوزاند منتهی پشت تعین است، اگر بدرخشد تعین ازبین می رود و می آید و این تعین را می سوزاند . پرسش: الان واقعا این وجه با تعین همراه است پس چراتعین را نمی سوزاند.
پاسخ: تعین الان سوخته است کل شیء هالک[4] نه بعدا هالک است همین الان هالک است همه تعینات سوخته است من نمی بینم. من تعین سوخته رانمی بینم سوخته است ولی من تعینش را می بینم زیرا من درست نمی بینم اگردرست ببینم اصلا تعینی نیست همه تعینات از بین رفته است پس نگویید چرا الان تعین موجود است الان تعین موجود نیست، در تخیل من تعین موجود است. عالم تمامش خیال است خیال به این معنا که او اصل وجودش واقعیت است ولی تعیناتش خیال است،.این تعینات راباید ندیده بگیریم تابه حق برسیم، ما فقط تعینات را می بینیم این قوه خیال ما تعینات را پیش ما تقسیم می کند،خداوند درخیال ما تصرف می کند تعینات را وهم می کند وقتی خیالمان وتعینات کنار می رود و بیرون از خیال می آییم، می بینیم هیچ چیز نیست و فقط چیزی که هست خدا و وجه اش است .
و هي طريق الأحديّة السارية في الكلّ،
اقرب السبل را نشان می دهد، همان احدیتی که از اسماء وصفات شروع کرد، و در تمام موجودات تنزل پیداکرد، همان باوساطتش آمد و فقط چیزی که بود تنزل پیداکرد وبا تنزلاتش مراتب وتعینات درست شد .
التي هي الصراط المستقيم المخصوص بالربّ
آن احدیت ساری همان صراط مستقیمی است که مخصوص به ربّ است،
اگر کسی در این را قرار بگیرد فقط رب را می بییند و کس دیگر را نمی بیند و فقط کافی است در این طریق وارد بشود روی آن صراط مستقیم قرار می گیرد.
كما قال تعالى حكاية عن هود عليه السّلام: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ[5]﴾‌ آخذ بناصیتها کنایه است، ای مالکها و قاهرها، خدا مالک همه است و غالب همه است محیط برهمه است.
ان ربی عَلى‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‌ مفسرین گفتند یعنی ان ربی علی الحق و العدل، صراط مستقیم حق وعدل معنا کردند. این معنای خوبی است ولی عارف بالاتر معنامی کند ف صراط مستقیم یعنی همین طریق احدیتی که ساری فی الکل است . همین وجودی که متنزل شده وتمام جهان از نور او پر است واگراونبود هیچی نبود.



و لا شكّ أنّها أقرب الطرق.
شکی نیست که صراط مستقیم اقرب الطرق است بامباحث علم هم اقرب الطرق است زیرا گفته شده است که :بین دو نقطه کوتاهترین راه خط مستقیم است . خط منحنی یک مقدار طولانی است. پس این درمسایل علمی هم ثابت شده است لا شبهة و لاشک که صراط مستقیم اقرب الطرق است زیرا راهی که میخواهیم طی کنیم اگرمستقیم طی کنیم نزدیک تر است، اقرب الطرق امر بدیهی است .
الی االمنهج الاول
الی المنهج متعلق به چیست؟
دربیاناتی که من داشتم اشاره کردم که متعلق به «دلهم» است (دلهم الی منهج الاول الی اقرب السبل) یعنی آن ها را به منهج اول راهنمایی کرد باکوتاهترین راه .
شاید کسی فکر کند متعاق به سبل است یعنی( دلهم الی اقرب السبل الی منهج الاول) یعنی به کوتاهترین راهی که به منهج اول بود، راهنمایی کرد یعنی انهارا درمسیری انداخت برای بدست آوردن کیفییت خلق که اقرب السبل بود،پس اقرب السبل الی المنهج الاول.
این نظر هم خوب است که الی المنهج متعلق به« الی السبل» بشود، اگراینگونه بگوییم توجه کنید چه قدر شارح ماهرانه گفته، این عبارت خودش را با اقرب الطرق ختم کرده و چسبانده به عبارت مصنف «لا شک انها اقرب الطرق الی منهج الاول» یعنی طوری گفته کلام مصنف تقطیع نشده، یعنی وصل کردنش وصل کردن ماهرانه است.
أي التنزّل في المراتب الذي هو الإيجاد بترتّب التعيّنات، حتّى‌
شارح در صدد توضیح منج اول است، منهج اول یعنی راه اول یعنی راه ایجاد ازایجاد تعبیرمی کنیم به تنزل . تنزل تعبیر عرفانی و ایجاد تعبیر فلسفی است .
ایشان «تنزل فی المراتب» را با تعبیری که مانوس به ذهن ما باشد یعنی تعبیر فلسفی بیان می کند.
الذی صفت تنزل است تنزل فی المراتب همان ایجاد است منتهی به ترتب تعینات، به این صورت که تعینات مترتب بشوند . وجود که دارد می آید تعینات را مرتب می کند پس وجود درپس این تعینات،مرتب میشود این می شود تنزل در مراتب.
تنزل درمراتب نه به این معناست که مراتبی موجود است تنزل دراین مراتب انجام می گیرد بلکه به این معناست ایجاد به ترتب تعینات مراتب مختلف حاصل میشود نه حاصل باشد این تنزل دران حاصل سریان کند بلکه ایجاد است به ترتب، تعینات باهمین ایجاد مترتب می کند.
حتی اختفت الهويّة الإلهيّة في الهذيّة البشريّة؛
هذیه همان تعین است،هویت الهی در هذیت بشریه مخفی شد، اینجا اخر سریان نبود چون بحث ما در انسان است که می خواهد اقرب السبل الی الله را طی کند یا اقرب السبل الی کیفت تنزل را طی کند هویه الهیه را اوردیم در هذیه بشریه .والا این جا این هویت وسریان ادامه پیدامی کند تابرسد به اخرین درجه وجود یعنی حقیقت.
فأقرب السبل هو رفع حجب التعيّنات عن وجه الذات الأحديّة
حالا باید به منهج اول راهنمایی بشویم منتهی با اقرب السبل .اقرب السبل چیست؟ قریب ترین راه درس خواندن نیست ازمعلم شنیدن نیست نزدیکترین راه سوزاندن تعینات است . تعینت رابسوزان هم راه نزدیک میروی هم مطمئن میشوی راهت درست است، حجب تعینات را که پرده ای برروی ذات احدیت کشیده شده برطرف کن، ذات احدیت که تنزل کرده است پرده رابرطرف کن .این برطرف بشود ذات احدیت متنزله (وجه )آن دیده میشود پس کوتاهترین راه برطرف کردن این حجاب تعین است .
السارية في الكلّ، بالمحو و الفناء في الوحدة حتّى تشرق سبحات جلاله‌
فاقرب السبل رفع حجاب تنزل است یعنی از روی ذات احدیت متنزل یافته ازروی ان برطرف کن. آن وجه را می بینی، ذات احدیتی که سریان درکل کرده است.
بالمحو متعلق به رفع است. حجاب تعینات به اینکه محو وفانی در وحدت الهی شویم.
حتی تشرق سبحات جلاله ...تا بتابد آن انوار جلال این وجه یا انوار جلال این وحدت درجای خودش گفته سبحات وجه، درجایی گفته سبحات جلال، اینجا اضافه به وجه نکرده سبحات جلاله است.
درکلام حضرت امیر هم سبحات جلاله است . پاورقی هم چند روایات عبارات مختلف اورده . ضمیر جلاله برگردانیم به وجه خدا . جلال خدا یا جلال وجه خدا.
فتحرق ما سواه، كما أشار إليه في قوله عليه السّلام‌: «إنّ للّه سبعين ألف حجاب ...»- الحديث‌
تحرق ماسوای وجه را، ما سواه خد اوماسواه، وجه تعینات است که شروق سبجات جلال انسان رامی سوزاند وکلا فانی می کند، دیگرانسان تعین خودش رانمی بیند،منظور سوختن بیرونی نیست لذا من که آن عارف را می بینم تعین اورامی بینم پیش او سوخته آن عارف تعین خودش رانمی بیند .ولی من اورا باتعین می بینیم در بیرون نسوخته درعقل وقلب وبصیرت او تعینش سوخته است و لذا بصیرتش تعین نمی گیرد. اگربخواهد ظاهر بشود همه رامی سوزاند .
و في كلام عليّ عليه السّلام‌ «الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة»[6]
درکلام حضرت علی (ع) است حقیقت این است که سبحات جلال اشکارشود آن وقت تعین میرود کنار حقیقت ظاهر میشود . کشف یعنی روشن شدن. وقتی سبحات جلال برای ماکشف میشود ان وقت معلوم میشود به حقیقت رسیده ایم قبلش به حقیقت نرسیدیم تعین دیدیم تعین که حقیقت نبود تعین تخیل بود پس حقیقت همان سبحات جلال است اگر کشف شد مابه آن رسیدیم بقیه اش حقیقت نیست بقیه اش تخیل است.


[2] . الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه، صدرالمتالهین، ص46.
[3] شرح منازل السائرین،تلمسانی، عفیف الدین سلیمان بن علی، ص49.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo