< فهرست دروس

درس منازل السائرین - استاد حشمت پور

94/02/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه توضیح مقدمه کتاب
و «كرائم الكلم» هي المعارف و الحقائق من الأسرار الإلهيّة المختصّة بسرائرهم.
مصنف بعد ازاینکه اوصافی را برای خداوند شمرد که این اوصاف ازقبیل کمالات بودند وارد ذکراوصافی شد که آن اوصاف ازقبیل نعم بودند، خواست هردو نوع صفت را برای خدا ثابت کند زیراکه خداوند استحقاق حمد دارد ازهردوجهت هم ازجهت کامل بودن وهم ازجهت منعم بودن
به حیث کامل بودن خداوند با صفات قبلی اشاره کرد وبه حیث منعم بودنش با این صفاتی که درجلسه قبل شروع کردیم اشاره می کند.
اولین صفتی که به لحاظ منعم بودن خدا اشاره می شود این صفت است که خداوند بر سرائر عارفین، کرائم کلم را از غمائم حکم باریده و نازل کرده است و دراین عبارت چند تامطلب است : یکی اینکه کرائم کلم افاضه شده است.
دوم اینکه منشاء اینها غمائم حکم بوده وازآن جا نازل شده است.
سوم اینکه محل نزول هم سرائر عارفین بوده پس نازل و منشاء نزول و محل نزول دراین عبارت آمده هرسه باید توضیح داده بشود.
البته مطلب دیگری هم هست که ایشان افاضه را استعاره آورده و از آن به امطار تعبیر کرده است. انچه مهم است این سه تاست.
به ترتیب درعبارت این سه را توضیح می دهیم.
تعریف سرائر العارفین:
سرائر جمع سرّ است و سرّ یکی از لطائف سبع است . لطائف سبع هم قبلا اشاره شده عبارتند از طبع،نفس، روح، قلب، سّر، خفی و اخفی، البته عقل هم است و حالا ما عقل را درمرحله نفس قرار می دهیم بعضی طبع را نشمردند نفس را گفتند پشت سرش عقل را آوردند ولی ماکه طبع شمردیم عقل را ملحق کردیم به نفس.
همانطورکه توجه می کنید دراین لطائف پنجمین لطیفه سّر است .طبق حرکت جوهری وحرکت تکاملی، انسان ازطبع شروع می کند به نفس می رسد و بعد روح و قلب و سّر.
من بارها عرض کردم عرفا تااینجارامی توانند بیایند ازاینجا دیگر مال عرفا وانسانهای عادی نیست و آن دولطیفه دیگر، (مرحله خفی واخفی) مال انبیاء است. اما پنجمین لطیفه ازاین لطائف سّر است که میخواهیم توضیح بدهیم.
توضیح لطیفه سرّ
توجه کردید تبدیل به حرکت جوهری داشتند تعبیر به حرکت تکاملی کردند ازاین تعبیر فهمیده می شود که هرکدام ازاین لطیفه ها همان لطیفه قبل است منتهی کامل شده است،طبع وقتی کامل بشود نفس می شود. این طبق مبنای صدار است که نفس درابتدا درحد یک طبیعت و صورت معدنی حلول می کند و در جسم، نفس درابتدای حدوث جسمانی است و حلول درنطفه می کند، حلول دربدن می کند لذا به آن جسمانی می گوییم ودرحد یک صورت معدنی است که ازآن تعبیر به طبیعت می کنند بعد به تدریج نفس ناطقه می شود که ازآن تعبیر به عقل هم می کنند.بعد آن وقت عقل به مرتبه بالاتر می رود و می شود روح و بعد هم قلب و بعد هم نفس که فعلا به ان دو مرتبه آخر کاری نداریم.
توجه می کندی که یک چیزاست که این مراتب مختلف پیدا می کند نه اینکه سرّ درانسان فرق کند این سّر همان عقل است به تعبیر خودشان عقل صاف شده . عقول ما عقول منفعله هستند نه فاعله .عقول فعاله عقول منفصله اند . عقول ما عقول منفعله اند یعنی می پذیرند، منفعل می شوند . بنابراین حکم آینه را دارند به ایشان افاضه می شود انها می پذیرند .هرچی صاف ترباشند روشن تر باشند بهتر می پذیرند عارف سعی میکند که عقلش را صاف کند جلا بدهد. تا انفعال و قبول بهتراتفاق بیفتد .
وصاف کردن یعنی از کدورات ماده پاک کردن . در باب اخلاق گفته میشود از کدورات گناه، اینجا گفته میشود ازکدورات ماده .ماده مارابه سمت دنیا می خواند وگناه به خاطرهمین ارتباط ما با ماده انجام می گیرد مااگرمجرد بودیم گناه نمی کردیم وابستگی به دنیا که منشاء گناه است به معنای وابستگی به ماده است پس ما باید عقلمان را ازکدورات ماده وعوارض ماده پاک کنیم و صاف کنیم درچنین مراحلی به درجات بالاترمی رسیم وهرچه پاک ترکنیم و صاف تر کنیم درجات بعدی را نایل می شود .
پنجمین مرحله سّر است سّر همان عقلی است که کاملا صاف شده وقادر هست نقوش فراوان تری دران بیفتد، در عقل های معمولی نقش حقایق منطبق می شود ولی دراین عقل های جلا داده شده حقایقی که از عقول معمولی مخفی اند نیز ترسیم می شود یعنی اگر ان آینه عقل، جلا داده بشود حقایق بیشتری برانها افاضه می شوند حتی حقایقی که غیبند وبرای عقول دیگر قابل نیل نیستند پس سّر عرفا مشخص شد یعنی همان قوه عاقله ایشان به تعبیر دیگه همان نفس کامل شده شان .همان نفسی که همه داریم منتهی درانها کامل شده دربعضی متوسط است دربعضی ناقص .
پس سرائر عارفین یعنی محلی که این فیض الهی میخواهد نازل بشود روشن شد .
تعریف کرائم الکلم :
اما خود این فیض یعنی کرائم الکلم :
حقایق ومعارف دوقسم اند همان طورکه الان هم اشاره کردیم بعضی حقایق چنان اند که دراختیار عقول معمولی قرار می گیرند، فلاسفه معتقدند که ما حقایق عالم را می خواهیم بدانیم درحد توانایی مان این همان حقایقی است که در اختیار عقل معمولی قرار می گیرد انها دنبال ان حقایقند . همین حقایقی که درمرعی و منظرهستند گاهی ازاوقات درست کشفشان می کنیم وگاهی هم اشتباه کشفشان می کنیم.
اما یک حقایقی هستند که از ذهن ونفس افراد معمولی غیبند و جزء اسرار الهی اند . انها به عقول معمولی افاضه نمی شوند البته همه حقایق را خدا افاضه می کند حتی آن حقایقی که فیلسوف درپی اش هست که به عقول معمولی افاضه میشود انهاراهم خدا افاضه می کند منتهی خدا چون لیاقت هارا رعایت می کند به افراد معمولی آن حقایق معمولی که حقایق آشکارند افاضه میکند آن حقایق غیب که جز اسرار الهی هستند به افرادی می دهد که قلبشان صاف باشد یعنی قابلیت گرفتن چنین نقوشی را داشته باشند . مصنف ازاین حقایق تعبیر کرده به کلم کریمه.
کرائم الکلم اضافه صفت به موصوف است . کریم هم روشن است کریم درهر شیء بهترین و نیکوترین است . ارزنده ترین و برگزیده ترین است . این کریم هر شی است، کرایم کلم یعنی کلم برگزیده و ارزنده و بهترونیکوتر وآنها همان حقایقی هستند که اسرار الهی است وبه هرکسی داده نمی شوند.
جرا تعبیر به کلم کردیم ؟
دوتا سبب میتوانیم ذکر کنیم یکی اینکه همه موجودات کلم هستند همه کلمة الله هستند همه حقایق کلمة الله اند ازاین منظر تعبیرکردیم به کلمه رفیع.
یکی دیگه اینکه این حقایق به صورت کلام در اختیار این افراد قرار می گیرد . یعنی دراختیار عرفا قرار می گیرد. به طوری که اینها چیزی می شنوند یا به صورت الهام یا اگر نبی باشد به صورت وحی اگرچه درکناراین شنیدن دیدن هم هست ولی درهر صورت شنیدن هم وجود دارد شنیدن با گوش قلب و چیزی که شنیده میشود کلام است لذا تعبیر به کلم می کنند به انها توجه می کنید که دریافتهای خودشان را به صورت کلم دریافت می کنند وبه صورت کلم هم اظهارمی کنند منتهی نمی توانند انطور که دریافت کردند اظهار کنند هم قابلیت برای شنونده ها نیست هم کلمات توانایی ادای انچه را انها دریافت کرده اند ندارند.
به همین جهت ملاحظه می کنید گفته هایشان درعین کوتاه بودن خیلی پر است .
تعریف غمائم الحکم :
غمائم الحکم که منشاء کرائم الحکم است .
توضیح متن کتاب
و «كرائم الكلم» هي المعارف و الحقائق من الأسرار الإلهيّة
معارف وحقایقی هستند که ازجمله اسرار الهی اند .اسرار هم ازاین جهت که به هرکسی افاضه نمی شوند.
المختصّة بسرائرهم، أي قلوبهم الصافية البالغة مبالغ الأرواح في الترقّي.
حقایق و معارفی که به سرائر عرفا اختصاص دارد و به هر عقلی افاضه نمی شود وداده نمی شود. سرائر معنا می کند ای قلوبهم الصافیه ..عقل تبدیل می شود به روح،روح می شود قلب . قلب که صافی می شود سّر می شود لذامی گوید ، أي قلوبهم الصافية البالغة مبالغ الأرواح في الترقّي
آن قلبی که ترقی کرده و درحد ارواح قرار گرفته .ارواح را عالم عقول می دانیم در بعضی از تعبیرات می توانیم بگوییم ارواح بالاترازعقول هم هستند یا عقول بسیار عالیه، این سّر عرفا یعنی قلب صافشان وقتی ترقی می کند می رسد به اندازه ارواح یعنی درحد ارواح قرار می گیرد به اون حد می رسد . وظاهرا ازاین بالاتر قلوب عارفین ازاین بالاترنمی تواند برود .چون عرض کردیم خفی ها مال انهانیست.
تعریف غمائم الحکم :
غمائم چمع غمامه است یعنی ابر سفید چون تعبیر به امطر کرد یعنی باراندن و بارش هم از ابر نازل میشه اینجا تعبیرکرد به غمائم، این کرائم کرم ازاین ابرها می ریزد به سر عرفا .
اما مراد ازغمائم حکم، خزائن الهی است که ازآن خزائن همه افاضات صادر می شود تمام جهان از خزائن الهی نازل شدند درقران هم آمده که خزائن پیش ماست و ﴿ وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ ﴾[1]که همه امور خزائن دارند هرچی دراینجاست خزینه اش در بالاست خزینه دارند، از ذات که بگذرید تمام اینهایی که بین اسماء الهی و انسانها هستند همه خزائن هستند همه مراتب از اعیان ثابته شروع کنید بیایید پایین، تمام می شوند خزائن .
. پس سماء ذات داریم . اراضی نفوس بشری داریم بین آن ذات که به منزله آسمانند واین سرائر که به منزله زمین اند هرچی هست می شود خزائن به تعبیرایشان غمائم الحکم . یعنی همان خزائن که ازآن افاضه انجام می گیرد
حالا ازکدام خزینه بر سّر این عارف می بارد وازکدام بر سّر آن عارف . مختلف است هرکس درحد توانایی اش . البته هرکدام ازخزاین همه اشیاء را دارند فرقشان به کم وزیاد بودن نیست فرقشان به اجمال و تفضیل است هرچقدر خزائن به بالانزدیکتر بشود مجمل تر وبسیط ترمیشود بطوری که اگر بازش کنی تفاصیل بیشتری تحویل می گیری و هرچقدر به پایین تر نزدیک تربشویم به تفصیل نزدیکتر میشود بطوری که اگر بازش کنی خیلی از حقایق دراختیارت نیست .وقتی به عالم تفصیل رسیدیم دیگه بازکردن ندارد هرحقیقت خودش است همین است پخش نمی شود متعدد ومتکثر نمی شود.پس ازهر خزینه که بالاتر افاضه بشود .افاضه غلیظ تر است و وقتی افاضه غلیظ تر بود دریافت بیشتراست .
تشبیه می کند ذات واجب تعالی را به آسمان و نفوسی که دریافت می کنند این افاضات را تشبیه می کند به اراضی. چون اعتقاد داشتند که آسمان نیروی فعاله است و زمین نیروی منفعله است او می دهد و زمین می پذیرد، قرار شد افاضات از خزائن باشد و قبول از سرائر عرفا، پس جا دارد از سرائر تعبیرکنیم به زمین وازخزائن تعبیرکنیم به سماء .
و «غمائم الحكم» هي خزائن الأسماء الإلهيّة المتوسّطة بين سماء الذات الأحديّة و أراضي الاستعدادات البشريّة
تعبیرایشان نشان می دهد خزائن همان اسماء اند ولی درکلمات صدرا می خوانیم که یک دانه خزینه نیست بلکه خزائنی هستند که در طول هم هستند، اسماء یک خزاین است بعد ازاسماء هم همینطور تابرسیم به اینجا، هرکدام خزائند وبه به اجمال وتفسیر فرق می کنند، هرچه مجمل تر باشد قوی تر، فشرده تر و دارای کمالات بیشتراست .
المتوسّطة بين سماء الذات الأحديّة و أراضي الاستعدادات البشريّة
که متوسط است بین ذات احدیتی که به منزله سماء است وبین استعدادات بشریه که به منزله اراضی است .
توضیح کلمه امطار
افاضه را تشبیه کرده به امطار –امطار ریزش است . افاضه هم ریزش است . ریزش بی دریغ پس افاضه را تشبیه کرده به امطار، لفظ مشبه به که امطار است عاریه اورده برای مشبه، این استعاره را می گویند بالکنایه، بعد یکی ازخصوصیات مشبه به را ذکر کرده تا تشبیه غلیظ تر بشود، مشبه به امطار بود . مشبه افاضه بود. خصوصیت امطار این است که از عقل می آید، ایشان خصوصیت امطار را که خصوصیت مشبه به است آورده و درعبارت آشکار کرده این ذکر خصوصیت مشبه به در استعاره می شوده استعاره تخییلیه.
دراین جمله که معروف است المَنِيَّةُ أَنْشَبَتْ أَظْفارَها[2] یعنی مرگ چنگالش را در بدن فلانی فرو کرده .مرگ تشبیه شده به یک درنده و خصوصیات آن درنده یعنی خصوصیت مشبه به که چنگال است برای مرگ اثبات شده دراین جمله مشبه را ذکر کرده نه مشبه به یعنی «منیه» را ذکر کرده بعد خصوصیت مشبه به آورده است.
دراین عبارت مصنف مشبه ذکر نشده یعنی افاضه مشبه به که امطار است ذکر شده ویکی ازخصوصیات همین مشبه به آمده آن ذکر چنگال درآن استعاره می شود استعاره تخییلیه پس آوردن غمامه یعنی ذکر خصوصیتی از خصوصیت مشبه به برای اینکه تشبیه واستعاره قوی تر بشود.
شبّهها ب «الغمائم» ترشيحا لاستعارة «الإمطار» للإفاضة، و «المطر» للحكمة.
تشبیه کرده مصنف این خزاین را به غمائم تا ترشیحی باشد برای استعاره امطار للإفاضة، و «المطر» للحكمة دوتا استعاره دراینجا انجام شده یکی اینکه امطار عاریه اورده برای افاضه و یکی اینکه مطر عاریه اورده برای حکمت بعنوان ترشیح هم غمائم ذکرکرده یعنی هم تاکید کند استعاره اول را هم تاکید کند استعاره دوم را، ترشیح ذکر خصوصیتی از خصوصیت مشبه به است . پاورقی هم اشاراتی دارد مراجعه بفرمایید.
امطار را مصنف عاریه اورده برای افاضه و مطر را عاریه کرده برای حکمت . خداوند مطر را افاضه کرد برقلوب عارفان و افاضه کرد یعنی باران.
و فيه إشارة إلى أنّها مواهب كالمطر، لا مكاسب‌.
این بحث مطرح است ایا مامی توانیم باعلمی به این اسرار نایل بشویم باکسب می شود این کار را کرد ؟ ایشان با تعبیر به امطار که کسبی نیست، این خزائن با کسب نمیشود بازکرد، این حقایق را باکسب نمیشود به دست آورد هرچقدر هم فکرکنی قیاس تشکیل بدهی بالاتر از قیاس هم داشته باشی تشکیل بدهی بازهم نمیشود به این حقایق برسی این حقایق باید ازجانب خداوند هبه بشود یعنی هدیه است کسبی نیست.
دراین اوردن غمایم یا دراستعاره اوردن امطار ومطر همه اشاره است به أنّها (یعنی حکمت ) مواهب است مثل باران مواهب یعنی بخشیده شده یعنی هدیه است، کسب شده نیست . این چنین نیست که کسب کنیم باید باموهبت دراختیار ما قراربگیرد.
و ألاح لهم لوائح القدم في صفائح العدم.
الاح یعنی روشن کرد و اشکار کرد.
لهم یعنی سرائر عارفین.
لوائح جمع لائحه است، لائحه به معنای نماد،نمود، پدیده، نور و روشنی است.
البته لائحه معنی دیگرهم دارد مطلبی می نویسیم می شود لایحه وتسلیم کسی می کنیم. معنای مناسب همین هابود که عرض شد .
شارح هم لوائح القدم را به انوار القدم تفسیر می کند.
قدم معنایش روشن است یعنی ازلی ( انوار ازلیه).
صفائح جمع صفیحه است با تقدیم (فاء )، صفیحه هرچیز پهنی رامی گویند مثلا یک سنگ پهن یک تخته یک لوح که میشه رویش نوشت . به استخوانهای سر هم میگویند صفیحه، چون پهن است هشت تا استخوان کنارهم چیده شده وکاسه سر را تشکیل می دهد به هرکدام میگویند صفیحه به همه شان میگویند صفائح، در هرصورت انچه پهن است صفیحه گفته میشود .دربعضی نسخ میگویند صحائف دارد جمع صحیفه -صفائح هم مثل صحیفه است یعنی ورق یعنی برگ یعنی شیء پهن.
منظور از صفائح اعیان ثابته عرفا است
منظور از صفائح دراینجا اعیان ثابته عرفاست که به منزله لوح اند برای پذیرش فیوضات مثل لوحی است که پهن است و نوشته دران قرار می گیرد این اعیان ثابته هم این چنین است که قابلیت دارد مثل یک لوح که فیوضات درآن واقع شده است.
العدم مضاف الیه صحائف است ومی شود گفت تقریبا صفت صفائح است.
صفائحی که این صفت دارند معدوم اند درخارج چون اعیان ثابت هیچوقت درخارج موجود نمی شوند آنها علم واجب تعالی اند وجود علمی دارند وجود خارجی ندارند البته وجود علمی انها قوی تر است از وجود خارجی انها لذا معدوم در خارج اند دراین عالم معدوم اند . اما درعالم علم اله موجودند صفائح عدم یعنی اعیان ثابته ای که در عالم عدن هستند یعنی عالم اعیان ثابته که موجوداتش هرگز وجود خارچی پیدانمی کنند اعیان، موجود خارجی نمی شوند . فقط آثار اعیان خارج می شوند، خود اعیان در مرحله علم باقی می مانند ما همه اثار اعیانیم که درخارج موچود شدیم .
حالا که مفردات جمله رامعنی کردیم کل جمله رامعنامی کنیم .
و ألاح لهم لوائح القدم في صفائح العدم
خدا برسرائر عارفین روشن کرد آن انوار ازلی و قدیمی را دراعیان ثابته آنها و چون هرچیز دراینجاست _(دراین عالم )به مقتضای اعیان ثابته است وقتی انوار در اعیان ثابته این گروه روشن شد به مقتضای آن عین ثابت در اثر عین ثابت که همین عرفا هستند این انوار ظاهر می شود چون انوار آن جا ظاهر شده این جاهم ظاهر میشود.همه موجوداتی که در عالمند اعمال ودریافتهایشان به متقضای عین ثابتشان است،وقتی عین ثابت از این انوار پر شداقتضا می کند که اثرانهاهم دارای این انوار بشوند منتهی انواری که می توان گفت عکس آن انواری است که دراعیان ثابته افتاده وقرار داده شده است، نمود آن است اصل انوار مال خداست نمودش را داده به اعیان،.نمود نمود به این عرفا که دراینجا هستند .نمود نمود شاید چند تا نمود چند تاواسطه مافقط دوتایش راگفتیم.
تعریف انوار قدم
انوار جلالت وعظمت خداهستند انواری که بدون حجاب بتابند همه جهان را می سوزانند . می سوزانند یعنی چی ؟ چهان غیر ازوجود منبسط چیه ؟ غیرازاین تعینات است . این انوار وقتی طلوع کنند از تعینات چیزی باقی نمی گذارند همه تعینات را می سوزانند حالا این انوار در قلب عارف تابیده باید تمام تعینات بسوزه یعنی قلب عارف هیج تعینی از تعینات را نبیند . تعینات باید تمام در ان قلب بسوزد چون اون نور دران قلب تابیده . پس عارف به هیچ تعینی توجه ندارد حتی تعین خودش وبه درجه فنا رسیده منتهی هرکس به اندازه لیاقتش ازاین نور دریافت می کند.
عبارت را شارح معنا می کند.
أي أنار لهم و أظهر عليهم أنوار القدم بالكشف،
ای انار لهم – انار تفسیر الاح است. روشن کرده اشکار کرده است.
واظهر علیهم عطف تفسیری به انار گرفته است.
لوائح قدم را به انوار القدم معنا می کند، یعنی انواری که ازلی اند انوار وجلالت عظمت خدا . بالکشفمتعلق به انار واظهر است یعنی به وسیله کشف بر آنها روشن کرده و ظاهر ساخته است.
انواع دریافت اشیاء
دریافت اشیاء به یکی از سه نحو است بالعلم، بالکشف و بالشهود .
طریق دریافت یکی ازاین سه تاست یا انسان عالم می شود . همه ما عالمیم و می دانیم.
دوم کشف است یعنی اشکار می شود اما نه آشکاری مثل شهود، متوسط بین علم و شهود است درشهود کاملا آشکار می شود یعنی مثل مشاهده است واضح واضح است . برای عرفا این طور چیزها شهود نمی شود اینها کشف می شود برای انسانهایی که کتاب می نویسند و کتاب می خوا نند این انوار معلوم می شود . برا ی انبیاء مشهود می شود هرکس به اندازه توانایی خودش.
ایشان میگوید أنار لهم بالكشف.
و هي‌ ( انوار قدم)سبحات وجهه الكريم، الحالّة بالتجلّي الذاتيّ الأقدم، في حقائق الأعيان الثابتة في العدم‌.
سبحات در لغت و عرفان انوار جلالت و عظمت خدای تعالی معنا شده است.
اما وجه به معنای ذات گرفتند حتی عرفا.
اول عبارت فتوحات می خوانیم « وجه الشي‌ء ذاته و حقيقته ف ( سبحات الوجه) هي أنوار ذاتية بيننا و بينها حجب الأسماء الإلهية [3]»
معنای این عبارت آن است که - وجه شی حقیقت شی است پس سبحات وجه یعنی انوار ذات – ذات مرتبه اش قبل از اسماء ذات است پس انوار ذات هم مرتبه اش هم قبل از اسماء می رود. و لازمه اش این است که بین انوار وما، اسماء فاصله باشد چون انها مرتبه اشان مرتبه ذات است .
سبحات وجه یعنی سبحات ذات مرتبه اش ذات است و قبل از اسماء است پس بین ما و بین انها اسماء فاصله است .تعبیر محی الدین اسماء الهی بعنوان حجب قرار گرفته میشود پس چطوری کشف می شود؟ پیداست من وراء حجاب اسماء، کشف میشود درعین حال بازهم تعینات را می سوزاند اگر بدون حجاب می آمد خیلی قوی تر ازاین بود.
شارح از الحالة بالتجلّي الذاتيّ الأقدم، في حقائق الأعيان الثابتة في العدم میخواهد صفائح العدم را معنا کند، توجه کنید عبارت شارح پابه پای عبارت مصنف جلو می رود وتفسیر می کند .
فی حقایق متعلق به حاله است یعنی این انوار به توسط تجلی در اعیان ثابته حلول کردند واعیان ثابته مشتمل شدند براین انوار بنابراین چون هرچیز دراین عالم است به اقتضای اعیان ثابته است دراین عالم هم مقتضای این انوار برای عارف حاصل است.
دو تفسیر برای تجلی
بنده دوتاتفسیر برای تجلی نوشته ام که میخوانم:
1.این تفسیر اولی از کتاب اللمع طوسی است «التجلی اشراق انوار اقبال الحق علی قلوب المقبلین علیه [4]» تفسیر جامعی است درعین کوتاه بودن اگر قلبی اقبال کند به سمت خدا، خداهم به سمت او اقبال می کند، حاصل این اقبال اشراق نور است. نور الهی اشراق می کند واین اشراق را تجلی می نامیم پس قلبی از قلوب مومنین اقبال می کند به سمت خدا . خداهم که شاکراست وجواب می دهد اقبال می کند به سمت این قلب، حاصل اقبال خدا، اشراق نوراست واین اشراق نور را می گویند تجلی، حالا خدا این تجلی را نسبت به اعیان ثابته می کند .اعیان ثابته دائما اقبال دارند خداهم دائما اقبال دارد و دائما اشراق نور دارد پس اعیان ثابته دائما این نور تابیده را دریافت می کنند. التجلی اشراق انواری است که بر حق صادر میشود بر قلوب کسانی که مقبل علی الحق هستند .
2.تفسیر دوم درکشف المحجوب[5] آمده این هم همان است منتهی تفصیل بیشتری دارد .
«التجلّي:هو تأثير أنوار الحقّ بحكم الإقبال على قلوب المقبلين الجديرين بأن يروا الحقّ بقلوبهم[6]‌ » تجلی عبارت است از تاثیر انوار حق بر قلوب مقبلین انوار حق که به حکم اقبال حاصل است حکم اقبال اله این تاثیرمی کند برای کسانی که اقبال به خدا دارند انها که لایقند . تجلی روشن شد یعنی تابش نور . ازاسم ظاهرش هم پیداست خدا خودش را آشکارکندخدا خودش نور آشکار است پس تجلی یعنی تابش نور بر قلب افراد . اینجا تابش نور است براعیان ثابته.
به عبارت توجه کنید این سبحات وجه حلول می کنند در اعیان ثابته .چطوری حلول می کنند؟ به وسیله تجلی یعنی وقتی خدا اقبال می کند به اعیان ثابته، حالا می کند تعبیری است که اشاره به حدوث دارد واین تعبیر از باب ناچاری است، اینجا چیزی حادث نیست همه چیز ازلی است . وقتی خدا تجلی می کند بر اعیان یعنی اقبال می کند واشراق نور می کند بر الوان ان سبحات وجه به توسط این تجلی حلول می کند در اعیان ثابته.
عبارت را نگاه کنید الحالة بالتجلّي.یعنی ان سبحات که انوار الهی اند به سبب تجلی دراعیان ثابته حلول می کنند اما حلول درآنجا جسمانی نیست حلول مناسب همان جاست .
تجلی را تجلی ذاتی گرفته چون سبحات مال ذات بودند پس تجلی تجلی ذاتی است گاهی تجلی، تجلی اسماء است اسماء تجلی می کنند اما اینجا تجلی ذاتی است این را گفتیم من وراء حجب اسماء است ..
الأقدم، في حقائق الأعيان الثابتة في العدم‌
تجلی را می کوید تجلی اقدم یعنی تجلی ازلی تجلی که قبل ازهمه تجلی هاست . اقدم یعنی ازلی چون خداوند همیشه بر افراد تجلی دارد، این تجلی اقدم است . قبل از همه تجلی ها این تجلی انجام شده همان تجلی بر اعیان ثابته است.
فی حقایق اعیانی که ثابت هستند درعالم عدم . عدم هم به مناسبت این است که اعیان ثابته هرگز رایحه وجود را استشمام نمی کنند وبه خارج نمی آیند آن که به مرحله خارج می آید اعیان ثابته است .
شبّه أعيان العارفين
عبارات سختی است من سعی می کنم توضیح بدهم توضیحش هم مسلم گویا نیست چون مطالب مطالب ماوراء کلام است، مطالب ماوراء عقل است همان طورکه دراول بحث اشاره کردیم نه باعقل می شود دریافت کرد نه باکلام می شود توضیح داد با شهود باید دریافت کرد..
شبه اعیان العارفین بالصفائح .
تعبیر اعیان ثابته در بیان مصنف نبود مصنف گفت صفائح بالعدم .استعاره آورد، تشبیه کرد اعیان را به صفائح که آن مشبه به بود،عاریه اورد برای آن اعیان .ایشان هم می فرماید شبه اعیان العارفین بالصفائح .
قبل وجودها في عالم الشهادة،
اعیانی که قبل از وجود آنها درعالم شهادت باشد آنهاکه بعد از وجودشان دراین عالم شهادت هست آنها هم اعیانند ولی آن ها ر اتشبیه نکرده به صفائح یعنی اعیانی که درمرتبه علم اند، همان اعیان ثابته که عرض کردیم، عبارت نشان می دهد که این اعیان وجود می گیرند در عالم شهادت منتهی قبل از وجودشان درعالم شهادت صفائح نامیده می شوند.
یعنی مصنف آن هاارا قبل اینکه بوجود بیایند درعالم شهادت به انها صفائح گفته ظاهر این عبارت نشان میده خود این اعیان درخارج می توانند بیایند . درحالیکه همه خود بزرگوران گفته اند «الاعیان الثابتة ما شمت رائحة الوجود ابدا» اعیان ثابته استشمام نمی کند بوی وجود را هرگز .اعیان ثابته موجود نمی شوند درخارج پس ناچار باید بگوییم اثار اعیان ثابته اند که در خارج موجود می شوند، شاهدش هم در عبارات هست . من یادم رفته بیاورم . پس دراینجا مراد از قبل وجودها فی عالم شهاده یعنی قبل وجود اثارها فی عالم شهاده .
المنتقشة بالمعارف،
اینها صفتهایی است که برای اعیان ثابته گفته شده است .صفت برای عالم شهادت نگیرید یعنی اعیانی که با ان صفت نقش بسته اند نقش معارف درانها افتاده است .
الكامنة في غيب الذات‌
اعیانی که درغیب ذات مخفی شدند یعنی جایگاهشان آن جاست در ذاتی که غیب است.
المتجلّية بصورها في أمّ الكتاب
این هم صفت دیگر است برای اعیان.
ضمیر بصورها به خود همین اعیان برمی گردد اعیانی که باهمان صورتی که دارند تجلی می کنند درام الکتاب .
ام الکتاب راچنانچه صدرا نوشته قبل از قلم می داند . قبل از قلم اعلی و قلم را که نویسنده در لوح محفوظ است قبل از لوح محفوظ قرار می دهد و لوح محفوظ را قبل از لوح محو اثبات می گیرند.
لوح محو واثبات را بعضی تطبیق می کنند بر نفوس فلکیه . بعد لوح محو واثبات را لوح قدر می نامند.(عالم قدر) . لوح محفوظ را با آن قلمی که می نویسد در لوح محفوظ عالم قضا می نامند .
ام الکتاب قبل از اینهاست . صدرا همه اینهارا مراتب علم خدا قرار می دهد نمی گوید علوم الهی متعدد است، می گوید یک علم است منتهی مراتب دارد . پس ام الکتاب به تعبیر ایشان قبل از قضاست یعنی قبل از قلم اعلی است. قلم اعلی بااستفاده از ام الکتاب مقضیات را در لوح محفوظ می نویسد بعد مقضیات از لوح محفوظ تنزل می کنند در لوح محو و اثبات وقدر یا اقدار را تعیین میکنند و ایجاد می کنند بعد قدر در عالم محو واثبات هست قابلیت محو دارد قابلیت اثبات دارد،پس ام الکتاب روشن شد بالاترین مرتبه است .
حالا می فرماید :
المتجلّية بصورها في أمّ الكتاب- بالصفائح.
این اعیان ثابته با همان صورتی که دارند درام الکتاب تجلی کردند ودر آنجا اشکارند . شبه اعیان العارفین را که این صفات را برایش داشتیم بالصفائح.
و في شرح الإمام العارف عفيف الدين التلمساني- رحمه اللّه-: «في صحائف العدم»[7]و هما متقاربتان‌ في المعنى‌،
ودر شرح امام عارف عفیف الدین تلمسانی رحمه الله به جای فی صفائح العدم فی صحائف العدم امده یعنی جمع صحیفه و صفائح که درنسخه ایشان است و صحائف که در نسخه ماست ازنظر معنا نزدیک هم هستند صفائح یعنی لوح صحائف هم یعنی ورق و برگ.
إلّا أنّ ما وجدناه‌ في نسخ المتن كلّها: «صفائح».
درتمام نسخ ما صفائح دیدیم ولی درنسخه ایشان صحائف دیدیم .ولی چون معنایشان متقارب است هیچ تفاوتی ندارد.



[3]فتوحات مکیه ( اربع مجلدات)، ابن عربی، محی الدین، ج2، ص99، فتوحات مکیه،ط بیروت، ابن عربی، محی الدین، ج14، ص561.
[4]اللمع فی التصوف؛سراج طوسی، ابونصر، ص363.
[5]کشف المحجوب،هجویری، ابوالحسن و محمود احمد ماضی، ابوالعزائم، ص432.(التجلی هو ما يسطع من الأنوار الربانية على قلوب المقبلين التى بها يتمكنون من رؤية الله تعالى بقلوبهم)
[6]موسوعة مصطلحات التصوف الاسلامی، رفیق العجم، ص161.
[7]شرح منازل السائرین، تلمسانی، عفیف الدین سلیمان بن علی، ج1، ص49.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo