< فهرست دروس

استاذ سیدمنذر حکیم

درس خارج فقه

90/07/16

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: تبیین جایگاه فقه نظام اجتماعی

فرد و جامعه در تعريف علم فقه

تعریفی که برای علم فقه ارائه شده است یک تعریف جامعی است و می تواند به گونه ای باشد که بحثهای اجتماعی را هم در بر بگیرد يعنی همان تعریف رایج برای علم فقه:

العلم بالأحكام الشرعية الفرعية عن أدلتها التفصيلية[1]

در اين تعريف اين که الأحكام الشرعية الفرعية اصلا متعلقش چيست بيان نشده است، سؤال اين است که مقصود فرد است یا جامعة و يا معنايی اعم ؟

در جواب بايد گفت: می تواند هر دو را در بر بگیرد و «فرد بما هو فرد» یا «فرد بما هو عضوی در جامعه» باشد، معنا عام است

غلبه ی نگاه فردی و آسيب های آن

با این که اين تعریف عام است اما عملکرد فقها یا رویکرد فقها به خاطر نوع ذهنیتی که فقه برای فقيه به تبع دور بودنش از متن جریانات اجتماعی یا عدم حضور او در عرصة سیاست و حاکمیت و مدیریت جامعه متفاوت می شود و از اين نگاه عام دور می شود.

به تبع آن به طور طبیعی نگاه او به این متونی که منبع هستند برای استنباط، یک نگاه محدودی خواهد شد وبه یک نگاه فردی تبديل می شود. یعنی به عنوان یک فرد به انسان نگاه می کنند.

حال این که فرد کجا زندگی می کند و جایگاه این فرد را در یک محیط اجتماعی کجا و چگونه است نادیده گرفنه می شود.

اين نگاه دو نوع آسیب به بار آورده است:

    1. حذف مباحث کلان اجتماعی از بحث های جدی فقه

یکی اینکه کلیة مباحث کلان اجتماعی که جامعه به آنها نیاز دارد و به فرد بما هو فرد ارتباط ندارد بلکه به مجموع افراد ربط دارد؛ این مجموعه از بحثها از نظر دور ماند و از ميدان بحث خارج شد. و فقيه اصلا به دنبال این بحثها نمی رود.

ما حتی در بهترین تقسیمی که برای مباحث فقهی در دست داریم یعنی همان تقسيم فقه به:

عبادات

عقود

إيقاعات

احکام [2]

در بخش عبادات که به رابطة انسان با خدا می پردازد، اگرچه هم عبادت فردی داريم و هم عبادات جمعی؛ ولی نگاه فقهاء، معمولاً نگاه فردی است.

در عقود هم همینطور شما می گویید من يا موجب هستم یا قابل. اما این مجموعه ی موجب و قابل چه چیزی را تشکیل می دهد؟

اين نکته ای ست معمولا که مورد توجه قرار نگرفته است .

این یک کار و رفتار اجتماعی است، يعنی خارج از حد يک فرد است، چون نوع رفتار و عملکرد فرد با دیگران در آن مقصود است. اما در مباحث فقهاء باز هم معمولا نگاه يک نگاه فردی است.

در إيقاعات، مثل طلاق یا عتق باز موضوع آن در مباحث فقهی موجود متعلق به يک فرد است و نگاه نگاه فردی است فردی که کاری را انجام می دهد.

در سیاسات (احکام) تازه اين مسأله بوجود می آيد که اگر این نگاه يک نگاه فردی است با بحث قضاوت چگونه بايد تعامل کرد ؟

البته در همين مباحث هم گاهی قاضی به ما هو قاضی بحث می شود نه نهاد قضاوت در جامعه، یا مدعی و مدعا علیه بحث می شود. نه به عنوان آیین دادرسی.

و از همين قبيل مطالب فراوان اند مانند بحث اجرای حدود، باز نگاه های فردی را می توانیم ببینیم؛ چنان که تنها تکلیف نسبت به این فرد است که باید حد بر او اجرا شود یا آن فردی که اجرا کننده ی حد است لحاظ می شود؛ اما به کل نظام جزا توجه نمی شود.

لذا بحثهایی که در فقه می بینید اگر یک استقرائی کنید، ـ پيشنهاد هم می کنم اين کار را انجام دهيد ـ به عنوان نمونه کتاب آقای مطهری را ببنید که خلاصه ای از ابواب فقهی است؛ یا کمی فراتر از آن کتاب هايی مانند مثل "زبده" یا "مسائل منتخبه" و غيره ... را ببينيد.

در همه اين ها اگر به ابواب مختلف نگاه کنید تسلط نگاه فردی در طرح مسائل کاملا روشن است.

اگر سازمانی هم شما در یک باب فقهی می بینید، این سازمان به لحاظ آن موضوع است. مثلاً می گویند:

که صوم به عنوان یک کار، به عنوان یک رفتار، این صوم چه تعریفی دارد، چه شرایطی دارد، چه موانعی دارد، چه اسبابی دارد، اگر باطل شد یا صوم انجام نشد یا فاسد شد، چگونه این صوم جبران می شود و ...

همینطور در عبادت نماز به عنوان یک رفتار، مقدمات آن، شرایط آن، ارکان آن، اجزاء آن و مبطلات آن و ...

در همه اين ها يک نظم اين چنينی به خود آن موضوع داده می شود. اما هر کدام به طور جدا، صلاة جدا صوم جدا زکات جدا و ...

اما نظام جامع عبادات چه ؟

یک نظام جامع عبادات هم نياز داريد اما اين را شما باید خودتان انتزاع کنيد. در هيچ باب فقهی اين مهم مطرح نمی شود.

نتيجه ی اين ـ با وجود اين نظم داخلی هم ـ آنچه موجود است حداکثر می شود یک فقه موضوع محور.

به تبع آن، در درون این یک موضوع، مسائلی برای مکلف به وجود می آید و فقیه این يک مکلف را با توجه به تکلیفی که بر گردن اوست، مورد توجه قرار می دهد. وتنها به يافتن جواب برای سؤالی که برای اين مکلف پیش آمده می پردازد و سعی می کند جواب او را بدهد و برای نياز او فتوا بدهد.

کل مجموعه ایی که شکل می گیرد این گونه است.

آسيب های بی توجهی به مباحث کلان

حال سؤال مهم اين است که مگر این نگاه فردی چه آسیبی دارد؟

مگر نه اين که مشکلات مردم تا به حال با همين روند حل بوده است ؟!

بله اما حل بودن مشکلات مردم به چه لحاظ؟

حل بودن مشکلات به اين لحاظ است که این، حداقلِ یک فقه است، و جوابگوی حداقل ها، که شامل تکالیف فرد می باشد، و ما با اين نگاه فقهی، می توانيم نياز های فردی را پاسخ بدهيم، و احکام او را استنباط کنيم.

اما این که فرد در جامعه چه تکلیف دیگری پیدا می کند؟

در بعضی جاها شما مجبور می شوید مثلا در نظام ترافیکی شهر، از اصل حق تقدم بهره برداری کنید.

حق تقدم به فرد خاص ربطی ندارد، برای این که نظم بوجود بیاید، حرکت عمومی روان شود، مشکلات بوجود نیاید، برای اين که این مسائل آسیب برای جامعه بوجود نیاورد و ...

شما مجبورید که اصولی دیگر که فراتر از فرد است، مورد نظر قرار بدهید.

نقل می کنند در زمان امام کاظم عليه السلام هفت پل بر روی دجله قرار داشت که بین دو طرف دجله ارتباط ايجاد می کرد، اما همیشه حادثه داشتند، از ایشان خواستند که راه حلی ارائه بدهند. ایشان فرمودند: بجای این هفت پل شما دو پل بگذارید امّا یکی برای رفت یکی برای برگشت، مردم همه به یک جهت حرکت کنند.

در اینجا يک رهنمودی داده شده که این رهنمود حافظ منافع جمع خواهد بود، حال یک فرد می گوید: من مختارم، خدا من را آزاد آفريده، من دلم می خواهد برخلاف این نظم حرکت کنم. چه اشکالی دارد ؟

یک فرد برخلاف نظم حرکت کند مشکل جدی پیش نمی آورد. امّا وقتی که این پدیده اجتماعی شود یعنی یک جمع فراوانی برخلاف این مسیر حرکت کردند. آن وقت حکم آن تغيير می کند.

آن رفتار فرد بما هو فرد چه بسا آسیب جدی به جمع وارد نکند نه به خودش نه به دیگران، امّا وقتی که از فرد فراتر رفت، چندین فرد شد، یعنی یک پدیده ی اجتماعی شد فاجعه به بار می آورد .

ببينيد اگر مردم قوانین رانندگی را رعایت نکنند چه فاجعه ای به بار می آید در يک شهر ...

اما اگر نظام شهری و ترافیکی مشخص شده را حاکم بر خودشان بدانند و تابع شوند مشکلی بوجود نمی آید، چون با توجه به نوع حاکمیت این نظام و قانون بر اختیار فرد و پذیرش فرد نسبت به این قانون يک مشکل بزرگ اجتماعی حل می شود.

خوب این را کجا باید تعریف کنند وکجا بايد آن را فقیه مورد توجه قرار داده و در آن دقت کند تا نسبت به متنی که در اختیارش است یک نگاه اجتماعی داشته باشد. یعنی فرد را در جامعه ببیند و جاهایی که فرد در جامعه وضعیت خاص پیدا می کند مورد دقت و توجه قرار دهد . چون موضوع خاص می شود، وبه نسبت آن، حکم مناسب خودش را پیدا می کند.

گفتيم این یک آسیب است که در بسیاری از موارد فرد را بما هو فرد نگاه می کنند.

    2. فرد بدون توجه به محيط اجتماعی و واقعيت اجتماعی لحاظ شده است

آسيب ديگر اين است که حتی در جایی که یک داد و ستد اجتماعی انجام می دهد. با این که حکم آن با فرد رابطه دارد مانند همین احکام ازدواج و طلاق. بیشتر به زوج یا به زوجه، به پدر و مادر بما هو فرد نگاه شده، تکلیف او یا حقوق او مطرح می شود، امّا تکلیف این نهاد خانواده و این نظامی که بر این نهاد باید حکومت کند اصلاً مطرح نیست.

این شد دو تا آسیب:

     یکی این که به نهادهای اجتماعی و کل جامعه توجهی نشده که به دلایلی این وضعیت بوجود آمده.

     دوم اين که توجه به فرد هم بدون در نظر گرفتن او در محيط اجتماعی و واقعيت اجتماعی او بوده است.

کلان نگری و نگاه اجتماعی پيش فرض اساسی تفقه

ما حتی اگر بخواهیم بگوئیم وظیفه ی فقه تعیین احکام فرد مکلف است، آنچه که واقعیت را نشان می دهد فرد در جامعه است، و فرد منهای جامعه وجود ندارد. وجودش ذهنی است.

به همین خاطر ما می گوییم: فقیه وقتی به متون مراجعه می کند، باید همیشه در ذهن فعال استنباطی اش حضور فرد در جامعه و اقتضاءات این حضور به عنوان یک قرینه ی لبیه ی دائم در نظر گرفته شود.

خیلی از موارد و متونی را که می خوانیم باید با این نگاه بخوانیم چه قرائنی و چه ظهوری و چه استظهاری از یک متن می شود به دست آورد.

ظهور بعد از توجه به مجموعه قرائن معنا پيدا می کند؛ در قواعد اصولی متعارف و مورد قبول می گویند شما باید کلیه ی قرائن حافه ی به کلام را در نظر بگیرید بعد استظهار کنید.

چنان که در جایی قرینه بر مجاز باشد، شما نمی توانید لفظ را به معنای حقیقی حمل کنید. چون حمل بر معنای حقیقی اش می شود خلاف مراد متکلم و خلاف ظهور.

به همین خاطر اگر به عنوان یک اصل اجتناب ناپذیر، فرد را در جامعه لحاظ کنیم و پس از آن متون موجود را مرور کنیم، در مواردی می توانیم استظهارات دیگری از متون داشته باشیم.

آن وقت این یک نوآوری و تحولی در فقه خواهد بود، در نمونه هایی هم که گفتم از ميان فقهاء آن هايی که این توجه را داشتند و دارند، فتاوای ايشان به واقعیت نزدیکتر است، زيرا در مقام فتوا مکلف را در شرایط واقعی و حقيقی لحاظ کرده اند و فتوا می دهند .

نوآوری دومی که فقه نیاز دارد. این است که جامعه به عنوان یک مکلف، یک وجودی است واقعی، اضافه بر افراد، فراتر از افراد. یک وجود اعتباری محض نیست. یک وجودی است که واقعیت دارد.

لذا در قرآن کریم قوانین و سنت هایی برای جامعه مطرح شده است.

چراکه جامعه هم مانند فرد مکلّف است.

مثلاً اين که می گوییم: فرد مکلف است که حکم خدا را در زمین اجرا کند. معنای اين کلام اين است که فرد بايد احکام مربوط به حوزه ی فردی خود را اجرا کند و می تواند اجرا کند.

اما این که فرد مکلف است احکام مربوط به جامعه را تحقق بخشد و اجرايی کند اين چگونه است ؟

مثلاً:

نظامی اسلامی اقامه کند (یک دولت اسلامی تشکيل دهد).

تشکيل دولت وظيفه ای فراتر از فرد است.

اگر گفته شود که وظیفه ی امّت اسلامی است که یک نظام اسلامی را اقامه کند، اين تکليف متوجه فرد است يا جامعه ؟

يا همانطور که در آیات مربوط به امر به معروف اگر دقت کنید، مانند اين آيه که می فرمايد:

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ [3]

که در آن اساسا بحث بر روی أمت است و تکليف متوجه أمت می باشد.

يا اين آيه شريفه که می فرمايد:

وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ[4]

اساسا خطاب متوجه جمع است. متوجه فرد نیست.

در حالی که فقیه ما می آید از همین آیات حکم فرد را نسبت به وظیفه ی خاص امر به معروف و نهی از منکر استنباط می کند. در حالی که مخاطب امت است.

حال ببینید چرخش بحث چقدر زیاد است، یعنی مخاطب را که امت بوده ما کنار گذاشتیم، این امت را به افراد تجزيه و تحليل کرديم و معنا کردیم، آن وقت تکالیفی که به امت نسبت داده شده به افراد تکليف کرديم و نسبت می دهیم.

این می تواند نوعی عدم دقت در استنباط محسوب گردد.

تفسير موضوعی شهيد صدر و اهميت اين روش در فقه اجتماعی

بعد از توجه به اين مقدمات سؤال اساسی اين است که اگر ما بخواهیم در مقام تأسیس یک فقه اجتماعی بر آییم چه باید کرد و از کجا باید شروع کرد؟

در حقيقت بحث بر اين محور خواهد بود که روش مناسب و مطلوب برای ورود به یک فقه اجتماعی چه روشی است؟

ما اینجا می توانیم از رهنمودهايی که استاد بزرگوار حضرت آیت الله العظمی شهید صدر در بحث تفسیر موضوعی، عنوان کرده اند استفاده کنیم.

در کتاب «المدرسة القرآنیة» در همان دو درس اول ایشان یک مقایسه ی خیلی دقیقی میان تفسیر تجزیئی و تفسیر موضوعی دارند که خوب است مراجعه شود.

و تفاوتهای این دو تفسیر و آسیبهايی که تفسیر تجزیئی، یعنی نگاه مفسّر به آیه آیه، منهای آیات دیگر مرتبط به آن آیه، يعنی همین تفسیر ترتیبی متعارف با وجود این که این نوع تفسير ضروری است و چاره ای از آن نيست، امّا این راه عاقبت و فرجامش توقف و کليشه ای شدن مباحث به مرور زمان است .

در اين روش بهترین ومهم ترين کار انجام شده مثلاً تفسیر المیزان است، خوب بعد از او ديگر فقیهی که می آید چندان حرف تازه ای ندارد، چون حرفها را در طول قرنهای متوالی مفسّرین گفته اند، لذا فقيه بعدی فقط می آید آنها را تکرار می کند و نهايتا هم انسان یک ظرفیتی دارد، و هم فهمش نسبت به این کلام. حال به فرض که یک ابداع احتمالی موردی هم انجام داده باشد . نهايتش همين است .

لذا شهيد صدر می فرمایند که:

این نوع از تعامل با متن قرآنی، تعاملی است که ما را به یک حرکت بسیار کُند بلکه به یک ایستايی کشانده و ما در میان مفسران ترتیبی به آن صورت نوآوری نمی بینیم، مگر نوآوری های بسیار جزئی و محدود، در حد ابداء احتمالات جدید. امّا در تفسیر موضوعی که مطرح می کنند می گویند: که در تفسیر موضوعی همیشه عرصه برای نوآوری باز است.

چرا؟

چون شما وقتی که وارد متن قرآن می شويد قرآن را استنطاق می کنید، یعنی سؤال دارید با سؤال وارد حوزه ی متن قرآن می شويد و متن را می خوانید، و سعی می کنید پاسخ های گوناگونی برای آن سؤال از قرآن بدست بیاورید، تا بعد با روش خاص و علمی این آیات را جمع کنید و در کنار هم بگذارید و به یک پاسخ صحیح و مقبولی برای آن سؤال برسید. و چون این سؤال ها متجدد است و حد يقف ندارند این روش به شما قدرت می دهد که هميشه بتوانید سؤال کنید از قرآن و از او پاسخ بگیرید. که فرمود:

ذٰلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ[5]

روش اهل بیت (ع) هم همین بوده قرآن هم همین را از ما خواسته که:

تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً[6]

إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ[7] [8]

إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ[9]

وَ مَا هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ[10]

این برای جهانیان بودن در همه عصرها و زمان ها، زمانی انجام می گیرد که شما چنین روشی را بکار بگیريد، یعنی اکتفای به تفسير تجزيئی و ترتيبی نشود اگر چه وجود آن ضروری است، ولی کافی نیست، شما باید با سؤال وارد حوزه ی قرآن شويد تا پاسخ مناسب را به دست آوريد.

حرفی که ایشان می زند، حرف بسیار متینی است و عملی و مبتنی بر واقع است، مصاديق، شواهد و کاربردهای فراوانی هم دارد. يعنی هم شواهد قرآنی و هم شواهد روايی آن را در تاريخ اهل بیت عليهم السلام بسیار پیدا می کنیم.

شهيد صدر در حقیقت یک گام جدیدی برای تفسیر موضوعی مطرح می کنند، البته آنچه ايشان مطرح می کنند متفاوت است با تفسير موضوعی متعارف.

در تفسیر موضوعی متعارف، اکثر آقایانی که تفسیر موضوعی نوشتند، یک واژه یا یک موضوع را مطرح می کنند، درباره این موضوع هر چه آیه قرآنی وجود دارد جمع آوری می کنند بعد این آیات و مفاد آنها را نظم می دهند، یعنی در چهار چوب متن آیات قرآن مطالبی که در آیات قرآن مطرح می شود اینها را سعی می کنند یک نظم منطقی بدهند.

مثلاً تقوا، تقوا در چه سوره هایی و به چه رَوشی مطرح شده، ـ البته شاید بحث رَوش خيلی مورد توجه آقایان نباشد ـ، امّا این آیات تقوا را جمع می کنند. مثلاً مفهوم تقوا در آیات، مصادیق تقوا در آیات، ارکان تقوا، موانع تقوا، عوامل ایجاد کننده تقوا، مراتب تقوا، و ...

از واژه هایی که در قرآن آمده عناوین مختلفی را از یک موضوع در می آورند، بعد اینها را یک چینشی می دهند بعد می شود تقوا در قرآن که کل این موضوعات فراهم شده در خود متن آیات عنوان شده. این روش متعارف است.

شهید صدر این روش را نفی و انکار نمی کند، امّا می گوید ما فراتر از این روش، روش دیگری هم می توانیم داشته باشیم و قرآن این قابلیت را دارد، که نتیجه کلام ایشان اين است که:

ما دو سطح از تفسیر موضوعی خواهیم داشت یک سطح تفسیر موضوعی متعارفی که در حدود خود مطالب مطرح در متون آیات است. اگر بخواهیم تعبیری برای آن داشته باشیم و اصطلاح کنیم، بگوییم "تفسیر موضوعی منصوص" یعنی آیاتی که منصوص هستند و در چارچوب همین آیات حرکت کنیم و موضوعاتی که در این آیات عنوان شده، اکتفا کنيم.یک تفسیر موضوعی فراتر از آیات منصوص ما داریم یعنی آیات را مطالعه می کنیم امّا موضوعات ما در اين آیات ممکن است منصوص نباشند، چه بسا از مدلولهای التزامی این آیات ما استفاده کنیم، ولی به شرط آن که آيه دلالت التزامیه بر موضوع داشته باشد اما مصّرح نیست. یعنی موضوعاتی که در متن قرآن تصریح به آن نشده، امّا اگر این موضوع را به قرآن عرضه کنید قرآن برای شما پاسخ خواهد داشت.

این گام یک گامِ بالاتر است "تفسیر موضوعی غیر منصوص"، اگر بخواهیم یک چنین تعبیری را ابداع کنیم، یعنی مطالبی که صريحاً نیامده، ولی درباره ی آنها به لحاظ این که این موضوع ممکن است مدلول تضمنی یک مطلبی باشد یا مدلول التزامی یک مطلبی باشد، و قرآن نسبت به آن مطلب کم و بیش رهنمود داده هر چند مصّرح نیست.

آنچه که از کار ايشان برای ما مفيد است اين مطلب است که ایشان می فرمایند:

همین کار را فقها در فقه انجام داده اند، یعنی از تفسیر روايی ترتيبی، کم کم از فقه روايی بیرون آمدند، موضوع محور و مسأله محور شدند. در مسأله محوری، فقيه سؤالی را مطرح می کند، و بعد دنبال جواب این سؤال در متون آیات و روایت می گردد و جستجو می کند و فتوا می دهد.

اساسا رشد علم فقه به همين دليل است، و اين که هنوز هم جای رشد دارد به همين خاطر است.

زيرا که می فرمايد:

عَلِيٌّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا وَ فِيهِ كِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌ[11]

این صادق است بر هر زمانی هر واقعة جدیدی پیش بیاید فقیه می تواند جواب بدهد.

چرا؟

چون از آن روش تفسیر ترتیبی متن بیرون آمد و به یک سطح بالاتری ارتقاء پیدا کرد و مسأله محور شد و مسأله را مطرح می کند بر قرآن یعنی سؤال ایجاد می کند و به سراغ آیات و روایات می رود، و به همین خاطر فقه یک رشته فوق العاده ای داشته و خواهد داشت.

بعد همین را برای قرآن کریم و تفسیر پیشنهاد می کنند و می گویند در قرآن هم امکانش هست و باید این مسیر را طی کنيم.

تطبيق روش موضوعی شهيد صدر بر فقه اجتماعی

ما می خواهیم از این نگاه شهید صدر الهام بگیریم در بحث فقه اجتماعی، استفاده ای که می خواهیم به آن توجه بدهيم به این صورت است:

خلاصه ی کل حرف شهید صدر؛ طرح تفسیر موضوعی در مقابل تفسیر ترتیبی اين است که ایشان ما را هدایت کرد به دو سطح از تفسیر موضوعی یک سطح از تفسیر موضوعی به شکل متعارف، که اکثر آقایان آن را دارند و تألیفات فراوانی هم دارند، حرکت از متن قرآنی یا روايی، یعنی مستقیماً سراغ متن می رويم و در این متن،یک موضوع مشخص را دنبال می کنیم. البته موضوعی که مصّرح باشد در این متون، يعنی از متن حرکت کنیم و به واقعیت خارجی توجه کنيم.یعنی این متن ما را هدایت کند که ما دنبال چه مسائلی در جامعه باشیم.

به عنوان مثال: آیات قرآن را که می خوانیم و مطالعه دقیق می کنیم ببينيم در خود متون آیات، چه آیاتی به جامعه توجه دارد؛ يعنی کلماتی مانند "جامعه" یا "قوم" یا "قبیله" یا "عشیره" یا "امت" و ...، کلماتی که دلالت بر مفهوم اجتماع و جامعه داشته باشند را محور قرار دهيم و ببينيم خود آیات چه احکامی را برای این جامعه تعریف می کند.

این یک راه است که مستقیماً به سراغ متون برویم و از متون موجود احکامی که برای جامعه یا پدیده های اجتماعی می بینیم، و به آن ها تصریح شده در آیات و روايات، آنها را جمع آوری کنیم و طبقه بندی کنیم و به نظم در بیاوریم بعد بگوییم این فقه اجتماعی است.

خوب اين چه نوع «فقه اجتماعی» است ؟

اين می شود فقه اجتماعی منصوص، یعنی آن مسائلی که درباره ی آن نص آمده است .

اين امر هر چند کار نو و تازه ای است، اما فقط در حد همان فقه روايی مأثور است، که در آن کل روایات را جمع کرده، بعد با تبويب آن ها يک شاکله ی فقهی ارائه می کردند مثل: کتاب "نهايه شیخ طوسی" یا کتاب "رساله ابن بابویه" یا ديگر بزرگانی که متن روایات را محور قرار دادند، و به تبويب و ارائه صحيح آن اکتفاء کردند که در حقيقت پديده ی فقه روايی را تشکيل دادند که الآن به آن «فقه مأثور» می گویند.

ما هم الآن می توانیم یک فقه اجتماعی منصوص تعریف کنیم، یعنی کلیه آیات و روایات را مطالعه کنیم، و هر چه به جامعه و جمع و پدیده های اجتماعی ارتباط دارد همه ی اینها را جدا سازی و طبقه بندی و موضوع بندی کنیم، بعد برای آن یک نظام کلان، و مجموعه های خرده نظام ، برای آن درست کنیم.

روش دیگر روشی است که شهید صدر برای تفسیر موضوعی پیشنهاد کرده و خود ايشان هم آن را در بحث سنتهای تاریخ و بحث عناصر جامعه بر اساس آن عمل کرده اند.

شما ببینید ايشان بحث عناصر جامعه و چيستی آن را طرح کرده است. عناصر جامعه و رابطه عناصر جامعه با یکدیگر، موضوعی است که ایشان مطرح کرده، بعد اين موضوع را بر آیات قرآن عرضه کرده اند، بعد جواب آن را از قرآن کريم استنباط نموده اند، و در پرتو اين بحث به یک نظریه اجتماعی رسیده اند.

اين روش و اين نگاه را بنده در هيچ يک از مباحث انديشمندان، نديده ام، حتی بزرگان حوزه ی انديشه ی دينی معاصر مانند شهید مطهری یا علامة طباطبایی، به این صورت و با اين نگاه به اين موضوع نپرداخته اند.

این روش را ما می توانيم در اینجا و در بحث فقه اجتماعی به کار بگيريم و از آن بهره ببريم.

البته این روش در موضوع بحث ما روش پیچیده تری است، زيرا شما باید مجموعه سوالات مدون و تحقيق شده ای در اختيار داشته باشيد تا موضوعی را که می خواهید به آن بپردازيد به طور دقيق و کامل بشناسيد، بعد با این مجموعه سؤال ها وارد حوزه ی آیات و روایات شوید.

بعد با توجه به سؤالهایی که دارید جوابهایی را استخراج و استنباط خواهيد کرد، که این جوابها شما را به یک ترتیب فنی و منطقی هدايت می کند، تا اینکه بتوانید به یک نظریه برسید که به این می گوییم تفسیر موضوعی غیر مصّرح یا به تعبیر دیگر حرکت از واقعیت خارجی به متن.

یعنی ما اول واقعیت خارجی را و سؤالهای اصلی و فرعی پيرامون آن را در حوزه ی یک موضوع تعیین کنیم بعد به پی جويی آن در متون بپردازيم.

حرکت از واقعيت خارجی به متن، این يک سطح بالاتری است که احتیاج به تسلط و اشراف فقیه بر کل متون دارد، و قدرت استنباط از تک تک متون را هم می طلبد.

اضافه بر قدرت استنباط از تک تک متون قدرت تألیف بین مستنبَط های از این متون و هماهنگ کردن و نظم بخشیدن یا کشف نظم موجود میان این اجزای به دست آمده را لازم دارد.

لذا در مقام تأسیس ما یکی از دو راه را می توانیم دنبال کنیم و اگر بخواهیم تسلسل فنی یا ترتّب موضوعی را هم مراعات کنیم مثل تحولی که در فقه بوجود آمد، اول فقه مأثور بوجود آمد و شکل گرفت، و مشخص شد ما چند هزار حدیث داریم این چند هزار حدیث و شش هزار آیه در چند باب فقهی می توانند شکل و نظم پیدا کنند، و در هر باب فقهی به چه مطالبی پرداخته شده و ...

این می شود فقه موضوع محور که محدوده ی آن آیات و روایات منصوص است، بعد در پرتو تحقق اين فقه مأثور بحث تفریع و استنباط خارج از نص شکل گرفت و به وجود آمد.

تفریع این است که شما سؤالی ذهنی يا خارجی را عرضه می کنيد به فقيهی که به کل این مجموعه متون و روايات و ابواب موضوعی آن احاطه دارد، آن وقت فقیه، پاسخ آن مسأله را از اين مجموعه استخراج می کند و در اختيار شما قرار می دهد.

پس از لحاظ تاریخی هم ما می بینیم آن حرکتی که شکل گرفت در بوجود آمدن همين فقه موجود، آن هم حرکت از متن، یعنی «فقه النص» آغاز شد و اولین گام شکل گیری فقه تدوين موضوعی متون روايی بود، که در عصر پیامبر صلی الله عليه وآله و ائمه اطهار عليهم السلام، به وجود آمد که همان فقه النص است. یعنی نصوص را ما می خوانیم و از آنها استنباط حکم منصوص می کنیم.

بعد از فقه النص مرحله ی دوم از مراحل تکامل حرکت فقهی، فقه موضوعاتی که در این نصوص وارد شده است به عنوان وظيفه عملی مکلف ارائه شد. آن وقت موضوع محور شدیم، فقه ما موضوع محور شد، لذا ابواب فقهی به تدریج شکل گرفت تا اینجا همه اش فقه مأثور است. فقهی ست که در آن، هم موضوعات و هم احکامشان از درورن آیات و روایات مطرح شده است.

ولی از این مرحله به بعد، بعد از سه قرن یا در برخی دوران ها از ميان این سه قرن ـ البته به طور بسیار محدود ـ، و بعد از غیبت صغری فقهای ما به دلیل این که مسائل جدید برایشان مطرح شد، فقهای اسلام به تفریع روی آوردند فقه تفریعی شد مرحله سوم از مراحل تکامل فقه.

"...وَأَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ..."[12]

این فقه تفریعی امروزه کم و بيش بارويکرد های جديد تحت عنوان فقه نظریه مواجه است و در انتظار این هستیم که فقه ما به فقه نظام منتهی شود.

فقه نظام اجتماعی به طور کلان و خرده نظامهای اجتماعی که معمولاًَ حداقل چهار نهاد برای یک جامعه تعریف می شود، که شامل:

    1. نهاد آموزش و پرورش

    2. نهاد حکومت و سیاست

    3. نهاد اقتصاد

    4. نهاد خانواده

می باشد ما بايد حداقل چهار خرده نظام برای یک نظام اجتماعی باید تعریف کنیم و در خصوص آن ها به استنباط از متون دينی بپردازيم.

بعضی ها نهاد دینی را هم مطرح می کنند و به دنبال آن یک مجموعه ی جدیدی را باید عنوان کنیم و آن را مؤسسه ی دینی، نهاد دین و تدین که جزء جدا نشدنی انسان است برای آن برنامه ريزی کنيم، البته برخی هم آن را جزء نهاد آموزش و پرورش قرار داده اند .

 

خلاصه ی بحث:

موضوع را ما از فرد به جامعه بردیم و بجای نظمی که برای فرد مطرح می شود در نگاه فردی و می گویند فرد یا رابطه با خدا دارد یا رابطه با خودش دارد یا رابطه با غیر دارد، یعنی فرد را محور قرار بدهیم ـ که فقه ما تقریباً این گونه بوده است.

اگر بخواهیم به نظام متعارف فقهی رجوع کنیم کاری که انسان می کند یا نیاز به نیت دارد عبادت است، بینه و بین الله باید نیت کند، قصد تقرب کند.

اما اگر احتیاج به قصد قربت نداشته باشد:

یا متقوم به بیش از یک نفر است، مثلا به دو طرف می شود عقد،

یا متقوم به فرد است ايقاع است

یا هیچ کدام از اینها که می شود سیاسات، احکام.

نگاه و خواستگاه در این شاکله ی موضوعی، خود فرد است.

البته ما این را نفی نمی کنیم ـ بعد ان شاءِ الله می گوییم ـ و نگاههای اجتماعی فقها را در این شاکله ی موضوعی متعارف و کلاسیک می توان دنبال کرد، آن وقت روشن می شود که کداميک از فقها نگاه اجتماعی داشته اند و کداميک از فقها به پدیده های اجتماعی توجه نکرده اند.

به علاوه همین فقه فردی، این خودش یک پشتوانه بسيار عظيم است و سرمایه خیلی خوبی است برای بحث های فقهی ما؛ اما جدای از این نکته، بجای این که ما فرد را محور قرار بدهیم، اگر بگوییم مکلف محور است حال مکلف می تواند جامعه باشد و می تواند فرد باشد ـ یعنی دو باب ـ هر دو باب را برای فقه مان باز خواهیم کرد:

یک باب اجتماعی یعنی باب جامعه،

و ديگری باب فرد در جامعه

دو مسیر را تعیین می کنیم.

اگر تعريف فقه را اين گونه بگوییم:

العلم بالأحكام الشرعية الفرعية عن أدلتها التفصيلية[13]

این تعریف خیلی جامع است می تواند تمامی احکام را اَعَم از احکام وضعی و تکلیفی و اعم از احکام فرد و جامعه را پوشش دهد.

بنابر این ما اگر بخواهیم یک مسیر طبیعی را طی کنیم ـ البته بعد از مقدماتی، چون در تأسیس یک علم شما باید به موضوع و مسائل این علم هدف این علم، قلمرو این علم و مبادی این علم روشی که این علم لازم دارد، همه اینها را شما باید سامان بدهید و بر اساس این ها علم را تعریف کنید و یک هویتی برای علم درست کنید ـ اگر چنین کاری را ما بخواهیم انجام دهيم، طبیعی است که باید راجع به خود جامعه و فرد صحبت کنیم، تا این که بتوانیم تمام حیثیت های مورد نياز برای یک فقیه در بحث جامعه و بحث فرد را عنوان کنیم.

بعد بیاییم بر اساس آن حیثیت ها نگاه کنیم. دو تا گام داریم:

گام اول برویم به متون آیات و روایات و متون فقهی به این متون مراجعه کنیم و ببینیم راجع به جامعه و راجع به فرد در جامعه چه مطالبی عنوان شده و بعد اینها را نظم بدهیم .

گام بعدی که این گام طبیعتاً متأخر است رتبةً، اين که ما بیاییم برای جامعه همانطور که برای فرد مطرح است، سؤالهای اساسی و سؤالهای فرعی طراحی کنیم، و با این سؤالها برویم سراغ متون موجود و بعد پاسخ بگیريم و بعد نظم بدهیم به این پاسخ ها که بشود چیزی شبیه تفسیر موضوعی شهید صدر.

البته هر کدام، از دو روش موضوعات و اقتضاءات خود را دارد که ان شاء الله با دوستان وارد جزئیات آن خواهيم شد.


[1] - القواعد و الفوائد: ج ‌1 ص30، معالم الدين وملاذ المجتهدين: ص26، زبدة الأصول: ص39، قوانين الأصول: ص5، أصول الفقه: ج1 ص5، مصباح الأصول: ج2 ص247.
[2] - القواعد و الفوائد: ج ‌1 ص30 وفيه "وكل ذلك ينحصر في أربعة أقسام: العبادات، و العقود، و الإيقاعات و الأحكام".
[5] الكافي: ج‌ 1 ص155.
[11] - الكافي: ج ‌1 ص59 ح4 1- 151- 2، مراجعه شود: " بَابُ الرَّدِّ إِلَى الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْ‌ءٌ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ جَمِيعِ مَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ إِلَّا وَ قَدْ جَاءَ فِيهِ كِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌ".
[12] - الاحتجاج: ج ‌2 ص470.
[13] - القواعد و الفوائد: ج ‌1 ص30، معالم الدين وملاذ المجتهدين: ص26، زبدة الأصول: ص39، قوانين الأصول: ص5، أصول الفقه: ج1 ص5، مصباح الأصول: ج2 ص247.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo