درس خارج فقه استاد محمد محمدی قایینی
98/01/26
بسم الله الرحمن الرحیم
محتويات
1قتیل الحی2کلام صاحب جواهر در بحث قتیل القریه
3قسامه در مادون النفس
3.1جریان قسامه در جروح
3.2روایات جریان قسامه در ما دون النفس
موضوع: قسامه /طرق اثبات قتل /قصاص
خلاصه مباحث گذشته:
بحث در قتیل القریه بود که گفتیم این قتیل القریه همانطور که صاحب جواهر و مرحوم آقای خوئی از روایات فهمیده اند غیر از بحث قسامهی اصطلاحی است. در قسامهی اصطلاحی متهم مشخصی مفروض است ولی در اهل قریه متهم خاصی در کار نیست بلکه فقط مقتولی در قریه ای یا قریب به قریه ای پیدا شده است که احتمال قاتل بودن اهل قریه هست ولی کسی ادعا نمی کند که اهل قریه قاتل اند. در این صورت اگر طبق روایات اهل قریه بینه بر عدم قاتل بودن نداشته باشند باید دیه بدهند و اگر روایت علی بن فضیل هم پذیرفته شود سقوط دیه از اهل قریه منوط به قسم هست حال یا پنجاه نفر یا کل اهل قریه که دیروز گذشت.
1قتیل الحی
اینکه در روایات تعبیر از حی و قبیله شده است مختص فقط به روستا نیست بلکه مراد از حی و قبیله این است که محل ارتیاد و رفت و آمد عموم مردم نیست بلکه قشر خاصی آنجا رفت و آمد دارند یعنی ساکنین آنها بله افراد دیگر هم آنجا می روند ولی نه به عنوان رفت و آمد روزمره بلکه به عنوان مثلا مهمان اهالی آن قریه. اصطلاح حی شامل شهرک های امروزی و محله هایی از شهر که محل رفت و آمد عموم مردم نیست هم می شود. مثلا محلهی صفاشهر و یا مدینة العلم یا شهرک امام حسن علیه السلام یک حی محسوب می شود اما جایی مثل صفائیه دیگر حی محسوب نمی شود بلکه از قبیل سوقی است که در روایت آمده و محل رفت و آمد عموم مردم هست که حکم آن جداست. پس این بحث قتیل القریه و الحی بحث مبتلا به است. فقها از این روایات قسامهی اصطلاحی برداشت کرده اند ولی مرحوم صاحب جواهر و مرحوم آقای خوئی برداشت متفاوتی دارند. صاحب جواهر فرموده است بله می تواند در مورد اهل قریه لوث محقق شود یعنی شخص خاصی از اهل قریه متهم باشد که قسامهی اصطلاحی باشد ولی با فرض وجود لوث و متهم خاص این دیگر اختصاصی به قریه ندارد و اگر در شهر هم متهم خاصی باشد باید اقامهی قسامه کند.2کلام صاحب جواهر در بحث قتیل القریه
ایشان فرموده است: «و النصوص المزبورة لا تعرض فيها للقسامة، و إنما اقتصرت على وجوب الدية، و مقتضى الجميع بينها ما تضمنه صحيح مسعدة و خبر الفضيلمن وجوب الدية إلا إذا علم الأولياء براءتهم و أن القاتل غيرهم، و هذا حكم آخر غير القسامة، نعم لما كان اللوث أمارة تفيد الحاكم ظنا بصدق المدعي لو ادعى فهناك يجري حكم القسامة، بخلاف ما إذا لم يدع، فإن الدية حينئذ عليهم إلا مع البينة على أن القاتل غيرهم أو القسامة أو براءة الأولياء لهم.
و لو وجد مقطعا في قبائل فديته على من وجد وسطه و صدره فيها،لخبر فضيل بن عثمان الأعور عن أبي عبد الله عن أبيه (عليهما السلام) «في الرجل يقتل فيوجد رأسه في قبيلة و وسطه و صدره في قبيلة و الباقي في قبيلة، قال: ديته على من وجد في قبيلته صدره و بدنه».و منه يعلم حصول اللوث لو ادعاه الولي، كما أفتى به الفاضل في القواعد، ضرورة كونه أمارة، و لذا وجبت الدية، و كان الوجه في ذكر الأصحاب هذه الأشياء بخصوصها لأنها منصوصة، و لأنها أمارات توجب الظن، فيترتب عليها اللوث لو ادعاه الولي فتأمل»[1] ایشان کأن می گوید این روایات ولو مورد فتوای فقها قرار نگرفته است چون فهم این فقها از این روایات، قسامهی اصطلاحی بوده است ولی مقتضای این روایات این است که قتیل القریه موضوعیت دارد و نتیجه اش هم دیه است و قصاص ثابت نمی شود.
3قسامه در مادون النفس
مسأله ای که بحث شد یعنی اهل القریه را به تناسب مطرح کردیم حال دو مسأله قبل از این مسأله که در کلام مرحوم آقای خوئی آمده است بحث می کنیم. یکی بحث قسامهی در ما دون النفس است که خودش سه نقطهی ابهام دارد. یکی اینکه اصلا آیا قسامه در مادون النفس جاری هست یا نه؟ دیگر اینکه با جریان قسامه در ما دون النفس آیا قصاص ثابت می شود و یا صرفا دیه ثابت می شود. و در آخر هم اینکه تعداد قسم در قسامهی ما دون النفس چقدر است.3.1جریان قسامه در جروح
معروف و مشهور در کلام فقها این است که قسامه در ما دون النفس جاری است. مرحوم آقای خوئی[2] به شیخ طوسی خلاف را نسبت داده همانطور که معروف بین فقهای عامه عدم جریان قسامه در ما دون النفس است که البته این نسبت ایشان صحیح نیست زیرا شیخ در مبسوط[3] تصریح به جریان قسامه در ما دون النفس دارد و منشأ اشتباه کلام مرحوم خوئی هم عبارتی از صاحب جواهر است که فرموده است: «نعم يعتبر فيها نحو ما سمعته في القتل أن تكون مع التهمة أي اللوث كما صرح به غير واحد، بل عن السرائر الإجماع عليه، و هو الحجة بعد ما سمعته سابقا من أدلة اللوث، خلافا للمحكي عن المبسوط، فلم يعتبره، كما عن أكثر العامة أو جميعهم عدا الشافعي في تفصيل له»[4] که شیخ طوسی بحث لوث را معتبر نمی داند نه قسامهی در ما دون النفس را.
3.2روایات جریان قسامه در ما دون النفس
در روایت ظریف که معتبره هم هست آمده است: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ جَمِيعاً عَنِ الرِّضَا ع وَ سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ عَنْ أَبِيهِ ظَرِيفِ بْنِ نَاصِحٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ أَبِي عَمْرٍو الْمُتَطَبِّبِ قَالَ: عَرَضْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا أَفْتَى بِهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي الدِّيَاتِ فَمِمَّا أَفْتَى بِهِ فِي الْجَسَدِ وَ جَعَلَهُ سِتَّةَ فَرَائِضَ النَّفْسُ وَ الْبَصَرُ وَ السَّمْعُ وَ الْكَلَامُ وَ نَقْصُ الضَّوْءِ مِنَ الْعَيْنِ وَ الْبَحَحُ وَ الشَّلَلُ فِي الْيَدَيْنِ وَ الرِّجْلَيْنِ ثُمَّ جَعَلَ مَعَ كُلِّ شَيْءٍ مِنْ هَذِهِ قَسَامَةً عَلَى نَحْوِ مَا بَلَغَتْ دِيَتُهُ وَ الْقَسَامَةَ جَعَلَ فِي النَّفْسِ عَلَى الْعَمْدِ خَمْسِينَ رَجُلًا وَ جَعَلَ فِي النَّفْسِ عَلَى الْخَطَإِ خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ رَجُلًا وَ عَلَى مَا بَلَغَتْ دِيَتُهُ مِنَ الْجَوَارِحِ أَلْفَ دِينَارٍ سِتَّةَ نَفَرٍ فَمَا كَانَ دُونَ ذَلِكَ فَبِحِسَابِهِ مِنْ سِتَّةِ نَفَرٍ وَ الْقَسَامَةُ فِي النَّفْسِ وَ السَّمْعِ وَ الْبَصَرِ وَ الْعَقْلِ وَ الضَّوْءِ مِنَ الْعَيْنِ وَ الْبَحَحِ وَ نَقْصِ الْيَدَيْنِ وَ الرِّجْلَيْنِ فَهُوَ مِنْ سِتَّةِ أَجْزَاءِ الرَّجُلِ تَفْسِيرُ ذَلِكَ إِذَا أُصِيبَ الرَّجُلُ مِنْ هَذِهِ الْأَجْزَاءِ السِّتَّةِ قِيسَ ذَلِكَ فَإِنْ كَانَ سُدُسَ بَصَرِهِ أَوْ سَمْعِهِ أَوْ كَلَامِهِ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ حَلَفَ هُوَ وَحْدَهُ وَ إِنْ كَانَ ثُلُثَ بَصَرِهِ حَلَفَ هُوَ وَ حَلَفَ مَعَهُ رَجُلٌ وَاحِدٌ وَ إِنْ كَانَ نِصْفَ بَصَرِهِ حَلَفَ هُوَ وَ حَلَفَ مَعَهُ رَجُلَانِ وَ إِنْ كَانَ ثُلُثَيْ بَصَرِهِ حَلَفَ هُوَ وَ حَلَفَ مَعَهُ ثَلَاثَةُ نَفَرٍ وَ إِنْ كَانَ خَمْسَةَ أَسْدَاسٍ حَلَفَ هُوَ وَ حَلَفَ مَعَهُ أَرْبَعَةُ نَفَرٍ وَ إِنْ كَانَ بَصَرَهُ كُلَّهُ حَلَفَ هُوَ وَ حَلَفَ مَعَهُ خَمْسَةُ نَفَرٍ وَ كَذَلِكَ الْقَسَامَةُ كُلُّهَا فِي الْجُرُوحِ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لِلْمُصَابِ مَنْ يَحْلِفُ مَعَهُ ضُوعِفَتْ عَلَيْهِ الْأَيْمَانُ إِنْ كَانَ سُدُسَ بَصَرِهِ حَلَفَ مَرَّةً وَاحِدَةً وَ إِنْ كَانَ الثُّلُثَ حَلَفَ عَلَيْهِ مَرَّتَيْنِ وَ إِنْ كَانَ النِّصْفَ حَلَفَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ إِنْ كَانَ الثُّلُثَيْنِ حَلَفَ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ وَ إِنْ كَانَ خَمْسَةَ أَسْدَاسٍ حَلَفَ خَمْسَ مَرَّاتٍ وَ إِنْ كَانَ كُلَّهُ حَلَفَ سِتَّةَ مَرَّاتٍ ثُمَّ يُعْطَى»[5] که این روایت صریح در جریان قسامه در جروح است و صدر آن حتما روایت است و فقط اختلاف در ذیل است که کلام مرحوم کلینی است و یا روایت است.