< فهرست دروس

درس تفسیر مرحوم استاد حسین گرایلی(ره)

89/08/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر سوره آل عمران آیه 159- محور تذکرات

 

آیه 159 سوره آل عمران چند محور تذکراتی دارد؛ در بخش اولش اینکه اصل خوش اخلاقی، نرم خو بودن این هدیه الهی است، رحمت خداست و ما هم چون کارمان کار آخوندی است و کار آخوندی کار انبیاست باید بهره ببریم. مفصل آیات و روایاتش را خواندیم رسیدیم به جمله دوّم، جمله دوم فَاعفُ عَنهُم بود حالا یک روایتی هفته گذشته پایان بحث خواندیم که دیگر به توضیح نرسیدیم امروز انشاالله فَاعفُ عَنهُم را تمام می کنیم. برویم در استَغفر لَهُم ولی حیفم آمد آن روایت را الان می خوانم ولی بعد از یک مقدار توضیح به آن روایت می رسیم ، آدرس این روایت هم جلد 22 بحار صفحه 550 می باشد.

حالا روایت چه بود؟« حیاتی خیرٌ لَکُم وَ مَماتی خیرٌ لکُم فَأمّا حیاتی فَإنَّ الله فَتبارک و تعالی هَداکُم بی مِن الضَّلاله واَنقضَکُم من شفاء حفرةِ مِن النّار »[1] خلاصه تا آخرش این روایت باشد. در رابطه با این روایت نسبتی که بحث و تذکر ما به او دارد اینکه الان می خواهیم بگوییم که پیغمبر و ائمه احاطه علمی و اشرف دارند به کارهای ما، برای اثبات این ادعا روایاتی را می خوانم آیاتی را نقل می کنم از جمله این آیه شریفه ﴿یا اَیُّهَا النَّبی اِنّا اَرسلناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَظیراً وش داعیاً اِلی الله بِإَذنِهِ وَ سراجاً مُنیرا﴾ پیغمبر شاهد است در بیداری شاهد است در خواب هم شاهد است در این قالب تن هم شاهد است و در عالم برزخ هم شاهد است ، شاهد به نحو مطلق در سوره احزاب آیه را خودتان پیدا کنید یا آیۀ دیگر ؛ قُلِ اعمَلو فَسَیَراللهُ عمَلکُم وَ رَسولُهُ. بگو عمل کنید خدا می بیند کار شما را، پیغمبر خدا که بحث ما فعلاً راجع به پیغمبر است می بیند کار شما را والمؤمنون که در روایات دارد این هم آیه دیگر که در سوره توبه آیه 104 است ما برای اینکه کیفیت ارتباط با پیغمبر ، ارتباط پیغمبر با امت با انسانها روشن شود با یک مقدمه ای آیات و روایات را تقریب می کنیم آنوقت نتیجتاً بعضی از کارها زیر نظر آنهاست، مایه اذیت آنهاست از جمله گناه مایه اذیت پیغمبر و ائمه است . روایت هم از حضرت جواد (ع) خوب ما که گناه می کنیم یکی از آثارش این است که فرشته ها را هم اذیت می کنیم ، پیغمبر و ائمه را اذیت می کنیم که پیغمبر فرمودند: فَاعفُ عَنهُم ما عفو پیغمبر را که گفتیم راجع به دوسوربن حارث راجع به عفو شخصی با آن تسلط ، دوم نسبت به مردم مکه و آن عفو گسترده ولی فعلاً این که می خواهیم بگوییم خیلی گسترده تر از همه آنهاست. نسبت به همه حالا غیر موحدین و آنهایی که گناه سرشان نمی شود، پیغمبر غصه دارند که چرا هدایت نشده چرا عقل را زیر پا گذاشته اند بعد هم نسبت به موحدین چقدرگناه صادر می شود آنوقت پیغمبر و ائمه اشرافشان اینها مظهر؛ لا مَن یَشغَلُهُ سَمعٌ عن سَمعٍ هستند. یعنی حضرت عالی الان متوسل شوی بگویی یا علی بن موسی الرضا در استان دیگر هم متوسل شوند بگویند یا علی بن موسی الرضا در روایات دارد اگر همه بگویند یا الله این هفت،هشت میلیارد که سهل است بشود هفتصد میلیارد. میلیارد میلیارد همه بگویند یا الله هیچ کدام مزاحم یا الله دیگری نیست . مثل اینکه خدا بنده دیگری نیافریده باشد جز این یک نفر ، این ذاتی ذات مقدس حق است . پیغمبر و ائمه هم یک چنین حالتی خدا به آنها عنایت کرد. ما هر موقع بخواهیم رابطه باز کنیم وَلو به زبان حتی نیاوریم فکری هم باشد در باز است راه باز است. انشا الله برای هر کدام آیه و روایت خواهم خواند اما مقدمه ای که بخواهیم وارد این بحث شویم ؛ من فکر کردم این یکی از راههایش این است به خصوص در جلسۀ طلبگی می خورد آیا علم در عالم وجود دارد یا نه؟ قطعاً علم وجود دارد هر کس هیچی بلد نباشد اسم خودش را بلد است ، نمی دانم زبان مادری اش را بلد است، آب و نان را بلد است پس در اینکه آیا علم در عالم وجود دارد یا ندارد ؟ بلی علم این همه اُطلُبوا العلم مِنَ المهدِ اِلیَ اللَهد

سؤال دوم؛ پس جواب سؤال اول مثبت و بلکه اصلاً عالم قائم به علم است چون عالم قائم به الله، الله عین علم است ، علم عین ذات اوست . دوم آیا علم بدون عالم می تواند وجود بگیرد یا نه همانگونه که فعل نمی تواند بدون فاعل وجود بگیرد علم هم حالا علم اینجوری ها که جزء اعراض است توی چیز برام معنا می کرد « العَرَضُ اِذا وُجِدُ لا یُوجَد الّا فی مُوروا» علن عَرَض است ، علم محل لازم دارد عالم لازم دارد. پس سؤال دوم این بود علم بدون عالم می تواند وجود بگیرد؟ جواب نه علم هایی که ما می فهمیم نه. علم را که با عالم می سنجیم از دو حال خارج نیست یا علم عین ذات عالم است ، کوه را نمی توانیم تصور کنیم تصور به این معنا « کُلَّ ما مَن یَستُموا فی اَذهانِکُم فَهُوَ فی مخلوقُ لَکُم وَ مَردودٌ اِلَیکُم فَقَدَّر» خداست که علم عین ذات است خدا هم قابل تصور نیست پس علم که با عالم سنجیده شود یا عین ذات عالم است و یا غیر ذات عالم. آنجایی که علم غیر ذات عالم باشد که در مخلوق اینجور است کلّاً این علم باز یک اعتقادی مَقسم قرار می گیرد برای این دو قسم اخیر که علم را که غیر ذات عالم است یا علم لَدُّنی است یا علم کسبی ؟

علمی که که ماها داریم چهار کلمه یاد می گیریم فراموش می کنیم مقایسه لازم داریم علم کسبی است ولی علم پیغمبران الهی خاص پیغمبر آخرالزمان و ائمه هدی علم لَدُّنی است. وَ علّمنا هُمِ اللَدُّنا عِلما . قضیه حضرت خضر و حضرت موسی ، علم لَدُّنی ویژگی هایی دارد از ویژگی های علم لَدُّنی در و دیوار این عالم مانع دید عالم به علم لَدُّنی نیست. پریروز شهادت امام باقر(ع) بود خوب این را از حضرت باقر هم عرض کنم ، امام باقر (ع)؛ یک آقایی است به نام ابِسَّوای کنانی می گوید من رفتم در خانه حضرت امام باقر(ع) و قرأتُ الباب در را کوبیدم یک دختر خانمی آمد، کنیز حضرت آمد دم درمی گوید: فَضَربتُ بِیَدی علی رأس سَدیها من دستم رفت بالا زدم روی سینه کنیز گفتم بگو به مولایت من دم در خانه ام ، فَصاحبٍ آخرالدّار امام از اندرون خانه داد زد اُدخُل لا اُمَّ لَک این لااُمّ لَک از امام معصومی که من به شدّت شرمنده شدم تا چشمم به حضرت افتاد به حضرت عرض کردم به خدا سوگند من قصد ریب نداشتم وَلا قَصَدتُ اِلی زیادةً فی یقینی . من مقصودم این بود که بر یقین من افزوده شود امام فرمودند: راست می گویی، اگر راست می گویی آن ناراحتی و جوابش خوب تو اگر می خواهی بر یقینت افزوده شود خوب نیت کن امام خبر می دهد. اِلا ماشاالله به ائمه مراجعه کردند نخواستند حاجتی که خواستند یادشان رفته بود ائمه گفتند و دادند به همان مقدار به همان کیفیت. چرا از طریق حرام دست به بدن نامحرم بزنی امام این جمله را فرمود:« لَإن ذَنَتُم اَنَّ هذهِ الجُدران تَحجُبُ اَبصارَنا کما تحجُبُ اَبصارَکُم اِذاً لا بینَنا و بینَکُم » وفرمودند اگراینجوری فکر کنی، گمان کنی اینکه این درو دیواراین عالم مانع دید ما می شود چه فرقی است بین ما و شما که ما حجت خدا بر خلق خدا باشیم. علم امام باقر علم لَدُّنی است ،علم امام رضا و سایر ائمه لَدُّنی است در و دیوار این عالم مانع دیدشان نیست، بُعد زمانی اینها که می گوییم روایت و آدرسهایش را هم یادداشت کردم اگر کسی آدرس بخواهد همین الان آدرسش را بگویم بهتر است. این روایت امام باقر (ع) در جلد 43 بحار صفحه 248 تا 50 هم چاپهای ایران و دیگر فرق می کند این یک روایت. روایت دیگر باز در همین راستا روایتی است از حضرت باقر(ع) آقای ابو بصیر می گوید: کُنت اُقرِءُ اِمرَأةً القرآن لِلکوفه. من برای خانمی قرآن تدریس می کردم درها بسته نبود که بودن مرد نامحرم، زن نامحرم حرام باشد درها باز بوده خوب منبری هم پای منبر گاهی طنز می گویند گاهی می خندانند این بنده خدا آقای ابوبصیر با اینکه ازخوبان از دلدادگان ائمه است مورد عنایت ویژه ائمه است می گوید: فَما ذَهُتُها بِشیءٍ . با این زن نامحرم یک شوخی کوچک کردیم مدینه مشرف شدم خدمت امام باقر(ع) مشرف شدم دیدم امام به شدت ناراحتند؛ فَآتَبَنی عَلی ذلک . من فهمیدم یکجا اشتباهی کردم دسته گلی به آب دادم امام دید که به من منتقل نشده یک راهنمایی فرمودند ، فرمودند: مَنِ الرتَکَبَ الذَّنب فی الخلأ لَم یَعبَ اِلّا هُوبِک . کسی که در خلوت گناه کند خدا به او اعتنا نمی کند چرا در روایت اسحاق سیرفی دارد که آنجا که گناه می کنی خدا عقیده ات چی همان ساعت می بیند تو را یا نه اگر بچه ببیند گناه نمی کنی اگربگویی نمی بیند کفر به خدا واگر بگویی می بیند دیدن خدا برایت مسئله ای نیست. فَقَد جَعلتَ الله اَهَوناً ناظرین الیه . خدا پست ترین نگاه کننده های به خودت قرار دادی حالا امام باقر فرمود: «مَنِ الرتَکَبَ الذَّنب فی الخلأ » کسی که در خلوت گناه کند یعنی به خدا اعتنا نمی کند خدا هم به او اعتنا نمی کند تا اینجا یک سر نخی به ابو بصیر داده شده که تو در خلوت گناه کردی ولی باز هم منتقل نشده امام باقر پوست کنده تر فرمود: اَنّی شَیءٍ قُلتَ لِلمَرإِ . به آن زن نامحرم که به او درس می دادی چه گفتی می گوید: آنچنان شرمنده شدم دست گذاشتم جلوی چشمم ولی در دلم گفتم خدایا دیگر از این غلط ها نمی کنم دیگر محرم و نامحرم را رعایت می کنم وقتی حضرت موسی شیطان به او گفت هیچ موقع با زن نامحرم یکجا نباش نفر سوم من هستم که شما را به گناه آلوده می کنم می گوید: تا توبه کردم امام لحنش عوض شد گفت دیگراز این کارها نکن. پس امام فاصله مکانی و بُعد زمانی مسئله ای برایش نیست آنها می دانند. خدا رحمت کند مرحوم مقدس اردبیلی که من فرصت نکردم آدرس این را پیدا کنم چون من چیزهایی که نقل می کنم اکثراً آدرس ها را نگاه می کنم عرض می کنم در حدیقةُ الشیعه خواندم امیرالمؤمنین از یکی از جنگها برگشتند یکی از رزمنده ها خانمی را دید خانم دست دوم که نه شوهر دیده بود خلاصه خواستگار فرستاد خانم موافقت نکرد از نظر سنّی از پسر بزرگتر بود اصرار کرد این را ببین آن را ببین در نهایت موافقت خانم را جلب کردند عقد خواندند شب زفاف تا این زن نگاه کرد گفت نمی خواهم ، زن دادش درآمد خلاصه بگو مگوها ادامه پیدا کرد مرحوم مقدس اردبیلی نوشتند فردا آمدند خدمت امیرالمؤمنین حلّال مشکلات هر دو حرفهایشان را زدند حضرت امیر رو به خانم کرد گفت: آیا شما اهل کوفه نیستی؟ گفت: چرا گفت: دختر فلانی نیستی؟ گفت: چرا گفت: من را می شناسی؟ گفت: بله شما مولای ما هستید. گفت: خلاف واقع نگو آیا تو همان نیستی که عمویت از دنیا رفته بود یک پسری داشت پسرش بزرگ شده علاقمند بود با شما ازدواج کند پدر شما به شدّت مخالفت کرد خلاصه کاربه آنجا رسید که از آن محله رفتی ولی در صدد انتقام گرفتن از عمویش برآمد شما خانه عموی دیگر یا خاله یکی از محارم بودی ایشان آمد دید که عمه و خاله رفتند جایی ، خانه خالی بوده مثل روستاها در و پیکری نبود پسر که آمد دید شما خواب هستی با شما هم بستر شد تا شما از چنگش در ببری و فرار کنی کار تمام شد و مدّتها بر این منوال گذشت شما هر چه فکر کردی چه بکنی، دست به انتقام بزنی برای ابد بدبختی این ننگ را چه می شود کرد دختری که هنوز شوهر نکرده بچه دار شود. مادرت دید که شما حالت افسردگی گرفتی مادرت شما را کنار کشید و جریان را تعریف کردی مادر گفت تمارض کن بعد امام دقیق فرمود: فلان شب فلان تاریخ ساعت ،حالت وضع حمل بر تو عارض شده شما هم که همینطوری افتاده بودی بعد برای اینکه کسی سر در نیاورد با مادرت رفته بودی در فلان باغ پای فلان درخت مثلاً درخت زیتون بچه را به دنیا آوردی بعد از به دنیا آمدن فرزند سپیده دمید شما برای اینکه زودتر برگردید به جای خود، به بستر خود با مادرت بچه را در پارچه ای پیچیدید و کنار خیابان کوفه گذاشتید و برگشتید. امام فرمودند: یک سگی داشت می رفت سمت نوزاد شما مادر بودی سنگی گرفتی پرتاب کردی سگ فرار کرد ولی بچّه ضجّه زد برگشتی دیدی کلّه بچه شکست بچه را گرفتید بعد دامن پیراهن را پاره کردی سر بچّه را بستی و رفتی حضرت به پسر گفت بیا جلو موی کلّه را زد کنار گفت این جای آن سنگ خودت است گفت چون از نظر پدر شما مُکره بودی آن نامحرمیت این جنبه اکراهی را رفع کرده خلاصه ایشان آمده در روایت آمده محبت امیرالمؤمنین در دل آدمهای ناپاک جا نمی گیرد دست بچه ات را بگیراین حالت تنفری که در بچه ات ایجاد شده بود چون تو مادر بودی گفت: هر چه خرجش است می دهم . کتک دارد شلاق دارد فرمود: این بچه مال تو است، این امام عالم به علم لَدُّنی است حالا راجع به رسول اکرم دو تا جریان است اینها را برایتان بگویم زیبا و شنیدنی است.اولش در کتاب « آیاتٌ بیّنات فی حَقیَّةِ البَعضِ المَنافات» صفحه 47 و49 یکی از این دو صفحه است اگر کتاب را گیر آوردید عربی در بازار کم است من زمان طاغوت از مرحوم حاج آقای واله گرفتم . نویسنده صاحب کتاب قاموس الرجال کتاب زیاد نوشتند از بزرگان شیعه اند ایشان نقل می کند سال 751 هجری در زمان عمارت فضل بن هاشمی حاکم مصر، شب خواب دید پیغمبر آخرالزمان حضرت در عالم رؤیا به ایشان امر فرمودند : دو نفر زرد مو یا سرخ مو فرمودند شر اینها را از سر ما کوتاه کن بیدار شد چند صلوات و گفت من کجا و پیغمبر کجا این چه خوابی بود دوباره خوابید همان خواب را دید این را کسی نقل می کند جز مراجع است، بزرگداشت هم گرفته بودند چند سال قبل یک شب سه مرتبه حاکم این خواب را دید خلاصه فرستاد وزیرش آمد وزیرش آدم زرنگ و خوش فکری بود گفت آقا من امشب سه دفعه پیغمبر آخرالزمان حضرت محمد(ص) را به خواب دیدم حضرت به دو نفر اشاره کردند فرمودند: شرّ اینها را کوتاه کن ایشان گفت من حدس می زنم خطری متوجه جسد پیغمبر شده باشد گفت حالا این امر پیغمبر را چه کنم که فرمودند: شرِّ این دو را از سر ما کوتاه کن گفت : دستور دهید یک مقدار طلا و یک مقدار نیرو می رویم مدینه را دورادور محاصره می کنیم شما وارد مدینه شدی به شکرانه تشرف به مدینه و زیارت رسول اکرم دستور دهید هر که در مدینه است مردها در همان سنینی که پیغمبر سه مرتبه در خواب نشان داد آنها را بیاوریم مثل رأی گیری مثل انتخابات شما بنشین ناظر باش ما از مردم مدینه کمک می گیریم. مدینه 700 سال قبل روستای بزرگی بود جز بلاد کبیره نبود بعد شما ببین اگر آن دو نفر را پیدا کردی ما آنجا دیگر باید بررسی کنیم . طرح را پیاده کردند مدینه مشرف شدند من خلاصه می کنم انشاالله اصل متن را از همان آیات بیّنات بگیرید خلاصه اعلام شده که حاکم مصر یا حاکم کشور دیگری که این خواب را دیده به شکرانه اینکه مشرف شده یک سکه می دهد مردم به خط می آمدند اهدایی هست و می گرفتند و می رفتند از خود مردم مدینه هم کمک گرفتند از اینها پرسیدند کس دیگری نمانده چون این هدیه مال همه بوده هر که مهاجر بوده، انصار بوده مال هر کسی که ذکور بوده. گفتند: چرا دو نفر هستند که خیلی متدیّن هستند می گویند اگر ما بخواهیم اسلام را به جهان معرفی کنیم باید اول بگوییم ما مسلمان واقعی نیستیم ما مسلمان اسمی هستیم این دو نفر نیامدند تا از در وارد شدند او حاکم گفت: این دوتا همان ها هستند اینها گفتند: آقا چرا نیامدی هدیه حاکم را بگیری گفتند: ما نیازی نداشتیم شما این همه دَم از اسلام می زنید اگر ما بخواهیم اسلام را به جهان معرفی کنیم باید بگوییم ما مسلمان واقعی نیستیم. رد احسان آن هم مذمَّت شده چرا رد احسان کردی بعد یواش تر دستور دادند آنها را بازداشت کنید. شما چطور به شکرانۀ اینکه به زیارت پیغمبر آمدید این همه تقسیم کردید چطور دستبند به ما زدید، دستور داد اینها را بازرسی بدنی کنند کلید خانه را از آنها گرفتند اینها یک حیاط دربست کرده بودند نزدیک حرم پیغمبر، اول که آنها را اجاره کردند خوب مدینه و چاه و آب چاه هست خوب کم است اینها دستور دادند دو تا چاه کندند خاکها را بردند پشت بقیع ریختند آب درنیامد سرانجام رفتند خانه آنها را بازرسی کردند در را باز کردند دیدند که 4-3 کیلو طلا یک گوشه است 8-7 کیلو نقره یک گوشه ریختند. صندوقی و گاو صندوقی، چیزی دستگیرشان نشد دیدند وسط اتاق یک حصیری است و بیلی رفتند این را کنار زدند دیدند اینها به عمق دو سه قعر در شعاع زمین را کندند رفتند پایین از پایین تونل زدند تا نزدیک قبر پیغمبر هم رسیدند اینجا را کشف کردند آمدند گفتند که شما واقعیّت را بگویید ما شما را که اعدام می کنیم ولی آمدن ما همینجوری نبوده پیغمبر دستور داده . جریان چیست؟ گفت: واقعیت این است که ما بچه های خوش استعداد بودیم ما را شناسایی کردید کشیش ها ما الان هم مسلمان نیستیم ما نصرانی هستیم کشیش ها به ما مأموریت دادند حفظ قرآن سرمایه گذاری کردند ما را فرستادند مدینه برای رُبودن جسد پیامبر مسلمانها در این عالم شاهد است در آن عالم هم شاهد است .علم پیغمبر علم لَدُّنی است هیچ چیز مانع دیدشان نیست بعد وقتی که کشف شد این دو تا را به جهنم واصل کردند و اطراف قبر پیغمبر را مثل خندق کندند با مس گداخته شده وسرب وچیزهای دیگر محکم کردند که کس دیگر طمع نکند منظور از ذکر این داستان حالت پیغمبر بود پیغمبر در این عالم هم شاهدند در آن عالم هم شاهدند در اینجا ناظرند« إنّا أَرسَلناکَ شاهِدَاً وَمُبَشّرَاً وَنَظیرا» آن روایتی را که خوانده بودیم البته شما راجع به این قضیه بیشتر باید راجع به علم غیب پیغمبر مرحوم محدث قمی در مُنطِعَلامان در جلد اول دارند که بعضی ها می گفتند ما سنگریزه را برداریم سنگریزه ها به پیغمبر خبر می دهند آنقدر اخبارات غیبی الی ماشاالله یا آن داستان دیگر اینها هم به درد منبرتان می خورد هم آموزنده است.دارد یک بنده خدایی در همان آیاتٌ بیّنات صفحه47و 49 هر دو از آن کتاب است یک بنده خدتیی ور شکست شد گفت بازار خراب است سه هزار دینار کم آورد سه هزار مثقال طلا 18 نخودی خلاصه آن طلبکار آمد گفت بده گفت ندارم داشته باشم در اولین فرصت می دهم ادای دین واجب است گفت می روم شکایت می کنم گفت شکایت کن زمین،خانه کسی نمی خرد خلاصه ایشان رفت مأمورآورد اورا بردند پیش قاضی،قاضی گفت 3000 دینار به این آقا بدهکاری گفت بله می دانم گفت بپرداز گفت متأسفانه ندارم گفت تا الان اگر کار کردن برایت مستحب بود حالا واجب است کار کن بپرداز گفت آقا من آدم تنبلی نیستم اهل کارم ولی تولیدات نیروی انسانی من بالاست اینها را الان در کسادی بازار اداره می کنم قاضی پیشنهاد کرد گفت یک ماه به تو مهلت می دهم می توانی پرداخت کنی گفت بله از اول گفتند از ستون به ستون فرج است این آقا برگشت در یک ماه آدم می تواند چه کار کند که انقدر پول را بپردازد ایشان متوسل شد به ذکر صلوات بر محمد وآل محمد این آقا در تمام حالات صلوات می فرستاد مگر در سه حالت موقعی که خواب بود،موقعی که لقمه در دهانش بود موقعی که سر نماز واجب بود 27شب گذشت پیغمبر را خواب دید پیغمبر فرمودند: غصه نخور خدا قرضت را می دهد پیغمبر فرمودند برو پیش علی بن عیسی وزیر چند تا از این وزیر وزرا بودند خیلی موفق بودند یکی علی بن یقفین یکی علی بن عیسی وزیر حالا در زمان کدامیک از حکام بود گفت به ایشان بگو که قرض شما را بپردازند ایشان صلوات ها را ادامه داد شب 29 باز همان خواب را دید شب آخر ماه هم همین خواب را دید گفتند چرا نمی روی عرض کرد یک نشانی می خواهم که خوابم راست است پیغمبر فرمود اگر از شما سوال کردند که نشانه راستی خوابت چیست که الان تصورش مشکل است برای ما گفت شما به آقای علی بن عیسی وزیر بگو یک برنامه ای درزندگی از جوانی تا حالا داری که روزی5000 صلوات می فرستی مردم می دانند که اهل صلواتی ولی این عدد را کسی جز خدا نمی داند این آقا این نشانی را گرفت فردا رفت گفت من از پیغمبر آخرالزمان پیامی دارم او را آوردند گفت من فلانی ام انقدرورشکست شدم محاکمه کردند یک ماه مهلت دادند این آخرین روز است متوسل شدم 3 شب این خواب را دیدم نیامدم آقای علی بن عیسی گفت چرا گفتم از پیغمبر نشانی می خواستم فرمود این از اسرار زندگی شماست که روزی 5000 صلوات می فرستی این عدد را کسی جز خدا نمی داند آقای علی بن عیسی وزیر بلند شد او را بقل گرفت بوسید گفت آفرین بر نماینده پیغمبر خدا رفت 3000 دینار آورد برای ادای قرضش 3000 دیناردیگر داد گفت این سرمایه ات 3000 دینار دیگر هم داد گفت این خرج زن وبچه ات آقای قاضی گفت این پولها را از کجا آوردی ما تحقیق کردیم می خواستیم تقسیط کنیم جریان توسل به رسول الله را گفت آقای قاضی گفت مگر همه خوبیها را باید آقای علی بن عیسی وزیرها ببرند گفت این 3000 دینار را من می دهم از پول من باید ببری قرضت را بدهی آقای طلبکارگفت به احترام پیغمبرطلبم را می بخشم پول را آورد خدمت قاضی قاضی گفت ما چیزی که در راه خدا دادیم پس نمی گیریم. یک مشکل، خیلی مشکل 20سال قبل منزل آقای مومنیان پدر خانم مداح آقای خوش چهره گفته بودم قبل از انقلاب یک آقایی به من مراجعه کرد گفت فلانی دو میلیون وپانصد کم داشتیم آبروی ما درخطر بود زمینی داشتیم حاضر بودیم بفروشیم نجات پیدا کنیم مشتری نداشت صلوات را شروع کردیم یک هفته نشد از تهران مشتری آمد وزمین را خرید ومشکل ما حل شد می خواهیم بگوییم پیغمبر می بیند می داند حیّ ومیّت ندارند پیغمبر در این عالم شاهد است در آن عالم هم شاهد است بعد می رسیم به اینکه گناه مایه اذیت پیغمبر است واین همه گناه،پیغمبر باز دستور دارد عفو کنند آن روایتی که خواندیم این بود «حَیاتی خَیرٌ لَکُم وَمَماتی خیرٌ لکُم» مرگ من به نفع شماست همانطور که حیات من به نفع شماست. خدا پرچم هدایت را به دوش ما گذاشت تا شما را از گمراهی وبت پرستی نجات دهد فَإنَّ اَعمالَکُم تَعرَضُ علیه کارهای شما زیر نظر ماست به ما عرضه داشته می شود. اگر کار خوبی انجام دادید من دعا گوی شما هستم دعا می کنم خدا توفیقات شما را زیادتر کند واگر کار زشتی از شما سر زد برایتان استغفار می کنم پیغمبر عالم به علم لدنی است وحیّ ومیّت ندارد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo