درس خارج فقه- استاد فاضل لنکرانی
95/10/06
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه بحث گذشته
بحث در روایات وارده در گناهان کبیره و تعداد کبائر است و اینکه چه ضابطهای را میتوانیم برای کبیره بودن استفاده کنیم؟ یکی از نکاتی که بیان شد آنکه؛ این روایات سه طائفه است؛ در برخی از روایات، فقط ضابطه آمده، در بعضی از روایات فقط تعداد بیان شده و بعضی از روایات نیز جمع بین هر دو کرده است. نکته دوم؛ وجه اختلاف روایات تعداد است که روایاتی که میگوید کبائر، هفت تاست یا پنج تا، ده تا 34 و 36 تا، جمع بین اینها چگونه است و روایات تعداد را چگونه باید جمع کنیم؟
بررسی معنای «فینا اُنزلت» در روایت ابن کثیر
یکی از روایاتی که در جلسه گذشته بیان شد، روایت عبد الرحمن بن کثیر از امام صادقعلیهالسلام است که حضرت فرمود: «إِنَّ الْكَبَائِرَ سَبْعٌ فِينَا أُنْزِلَتْ وَ مِنَّا اسْتُحِلَّتْ»[1] [2] ، این عبارت را اینگونه معنا کردیم که باید ملاک برای کبیره بودن، «فینا أی فی بیتنا انزلت» باشد. در کتاب «ملاذ الاخیار» مرحوم مجلسی دوم (که اگر بخواهید روایتی را هم از جهت سند و هم از نظر کلمات مشکل برخی روایات بررسی کنید، انصافاً یکی از کتابهای خوب است)، عبارت ﴿ فینا انزلت ﴾ را معنا میکند: «أنها نزّلت علینا و فی بیتنا» یعنی اینکه این کبائر بر ما و در بیت ما نازل شده است.
ایشان احتمال دومی هم داده و میفرماید: «أو نزّلت ابتداءً فی رعایة حقوقنا» یعنی اصلاً فلسفه اینکه ما یک کبیره و یک صغیره داریم، این است که بگوئیم این «نزّلت» در رعایت حقوق ائمهعلیهمالسلام، «ثمّ جرت فی سائر الناس».[3] این احتمال، احتمال درستی نیست؛ زیرا برخی از این کبائر در ادیان گذشته نیز به عنوان گناه بوده مثل اکل ربا که در ادیان گذشته نیز حرام کبیره بوده، زنا و شرک، نیز همینطور است.
این روایت را شیخ صدوققدسسره در من لا یحضره الفقیه ذکر کرده است: «روی عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ [فاسد الاعتقاد است و تضعیف شده] عَنْ عّمِّهِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ [جزء وضّاعین حدیث بوده و تضعیف شده] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِعلیهالسلام قَالَ: إِنَّ الْكَبَائِرَ سَبْعٌ فِينَا أُنْزِلَتْ وَ مِنَّا اسْتُحِلَّتْ»، تا به اینجا میرسد: «فَأَمَّا الشِّرْكُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ فَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ فِينَا مَا أَنْزَلَ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِصلیالله علیه و آله فِينَا مَا قَالَ»؛ امامعلیهالسلام میفرماید ما آیاتی در قرآن کریم و کلماتی از رسول اکرم داریم که تطبیق بر ما میشود یعنی کسی که ولایت ما را انکار کند، کافر و مشرک است. بعد میفرماید: «فَكَذَّبُوا اللَّهَ وَ كَذَّبُوا رَسُولَهُ فَأَشْرَكُوا بِاللَّهِ»؛ این عامه خدا و رسول خدا را تکذیب کردند و اینها شرک به خدا ورزیدند، اینها در اثر تکذیب خدا و رسول مشرک شدند.
بعد میفرماید: «وَ أَمَّا قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ فَقَدْ قَتَلُوا الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّعلیهالسلام وَ أَصْحَابَهُ وَ أَمَّا أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ فَقَدْ ذَهَبُوا بِفَيْئِنَا الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَنَا فَأَعْطَوْهُ غَيْرَنَا وَأَمَّا عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ فَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ذَلِكَ فِي كِتَابِهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهاتُهُمْ فَعَقُّوا رَسُولَ اللَّهِصلیالله علیه و آله فِي ذُرِّيَّتِهِ وَ عَقُّوا أُمَّهُمْ خَدِيجَةَ فِي ذُرِّيَّتِهَا»؛ پیامبر اولای به مؤمن از خودشان است، ازواجش هم امّهات مؤمنین هستند، این مردم نسبت به رسول خداصلیالله علیه و آله درباره ذریهاش عاقّ شدند، نسبت به خدیجهعلیهاالسلام در ذریه خدیجه عاقّ شدند (یعنی فرد اعلای این عاقّ والدینی که در این روایت آمده، بر عاقّ رسول خداصلیالله علیه و آله و عاقّ خدیجهعلیهاالسلام تطبیق شده است). «وَ أَمَّا قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ فَقَدْ قَذَفُوا فَاطِمَةَعلیهاالسلام عَلَى مَنَابِرِهِمْ» تا پایان روایت.
دیدگاه برگزیده درباره روایت
همانگونه که بیان شد، سند این روایت ضعیف است. بر فرض که سند آن هم معتبر بوده و یک چنین تأویلی هم بخواهد باشد، پیداست وقتی ما مجموعه این روایات مربوط به کبائر را میبینیم، ائمه علیهم السلام یک تعریضی نسبت به اهل سنت (یا حتی خوارج و فرقههای دیگر) دارند و میفرمایند که تنها ما میتوانیم بگوئیم چه چیز کبیره است نه اهل سنت؛ زیرا آن زمان هر فرقهای خودش ملاکی را برای کبیره بودن ذکر میکرده.
بنابراین متن روایت، متن تأویلی است و در این روایت، هفت موردی که در بسیاری از روایات به صورت مشترک آمده و تأویل آنها، در این روایت نیامده است (مانند مسأله ربا یا تعرّب بعد الهجرة، امن من مکر الله، یأس من روح الله). بنابراین، معلوم میشود چند مورد از این کبائر را به صورت تأویلی بیان کردند.
اختلاف روایات در مصحف امیر المؤمنینعلیهالسلام
محور سوم این است که ما درباره کتاب امیر المؤمنینعلیهالسلام چند روایت داریم که یک جا دارد در کتاب علیعلیهالسلام، کبائر هفت تاست، یک جا آمده در کتاب علیعلیهالسلام پنج تاست مانند این روایت که مرحوم صدوق در دو کتاب علل الشرائع و خصال ذکر کرده است: «وَ فِي الْعِلَلِ وَ الْخِصَالِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِعلیهالسلام قَالَ: وَجَدْنَا فِي كِتَابِ عَلِيٍّعلیهالسلام الْكَبَائِرُ خَمْسَةٌ».
در وجه جمع میان این روایات شاید بتوان گفت همانگونه که این پنج مورد از میان آن هفت مورد، مهمتر است: «الْكَبَائِرُ خَمْسَةٌ الشِّرْكُ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ وَ أَكْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ»[4] ، البته این احتمال نیز وجود دارد و بعید نیست که بگوئیم راوی اشتباه کرده، امامعلیهالسلام فرموده در کتاب علی هفت تاست، راوی پنج مورد را شنیده و مطرح کرده است.
روایت عبید بن زراره در عدد کبائر
روایت بعدی را شیخ صدوققدسسره در سه کتاب «عقاب الاعمال»، «علل الشرائع» و «خصال» آورده که این روایت نیز از نظر سند معتبر است (شیخ صدوققدسسره از پدرش از سعد بن عبدالله قمی عن احمد بن محمد بن عیسی اشعری عن الحسن بن محبوب عن عبدالعزیز العبدی عن عبید بن زراره نقل روایت کرده است).
راوی میگوید: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِعلیهالسلام أَخْبِرْنِي عَنِ الْكَبَائِرِ»، باید به ظرافتهای روایات در فقه الحدیث توجه داشت که دارای اهمیت بسیاری است. در این روایات، معلوم میشود که در زمان ائمهعلیهمالسلام بحث کبائر و نظرات در آن زمان متشتت بوده و هر مذهبی یک نظری داشته است. در این روایات، اصحاب ائمهعلیهمالسلام خدمت ایشان آمده و عرض میکردند برای ما کبائر را روشن کنید: «فَقَالَ هُنَّ خَمْسٌ وَ هُنَّ مِمَّا أَوْجَبَ اللَّهُ عَلَيْهِنَّ النَّارَ»؛ امامعلیهالسلام فرمود پنج تاست که خدا نار را بر آن واجب کرده است.[5] [6] [7] [8]
روایت عبد العظیم الحسنی در عدد کبائر
سه روایت دیگر در باب 46 هست که راوی هر سه، عبد العظیم حسنی است و در هر یک از این روایات، یک یا دو کبیره ذکر شده (که ظاهراً روایت توسط خود راوی یا راوی بعدی تقطیع شده است و یک روایت بیشتر نبوده است؛ زیرا عبارات، همانند روایتی است که در گذشته از عبد العظیم حسنی به صورت مفصل بیان شد و 20 مورد از گناهان کبیره را بیان کرد[9] [10] )؛
روایت اول: در این روایت، عاقّ والدین از گناهان کبیره شمرده شده است.[11] [12]
روایت دوم: این روایت درباره قتل النفس است.[13] [14]
روایت سوم: در روایت سوم، قذف المحصنات از گناهان کبیره شمرده شده است.[15] [16]
نکته: روایاتی که در باب کبائر، برخی از امام باقرعلیهالسلام، برخی از امام صادقعلیهالسلام، بعضی از امام کاظمعلیهالسلام و برخی دیگر از امام جوادعلیهالسلام است، آیا میتوان گفت در اختلاف چنین روایاتی، «احدثیّت» را ملاک قرار دهیم؟ یعنی بگوئیم هر یک از ائمهعلیهمالسلام، صلاحیّت تشریع داشتند و آن روایتی که از آخرین امامعلیهالسلام در این موضوع آمده (که از آن تعبیر به احدثیت میکنیم)، ملاک برای ترجیح میتواند باشد یا نه؟ بعضی از بزرگان (البته نادر یا شاید هم متفرد باشند)، قائلاند به اینکه احدثیت میتواند یکی از مرجحات باشد و ما باید این روایتی که از امام جواد علیه السلام (همان روایت عبدالعظیم حسنی) نقل شده را ملاک قرار دهیم.
روایت فضل بن شاذان از امام رضاعلیهالسلام
این روایت، در کتاب عیون الاخبار است: «حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ النَّيْسَابُورِيُّ الْعَطَّارُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ... قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ النَّيْسَابُورِيُّ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَان[17] »، روایت معتبر بوده و در سند اشکالی وجود ندارد، «عَنِ الرِّضَاعلیهالسلام فِي كِتَابِهِ إِلَى الْمَأْمُونِ».[18] [19]
امام رضاعلیهالسلام در نامهای که به مأمون مینویسد، میفرماید: «الْإِيمَانُ هُوَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ اجْتِنَابُ جَمِيعِ الْكَبَائِرِ»، بعد درباره خود ایمان میفرماید: «وَ هُوَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ إِلَى أَنْ قَالَ وَ اجْتِنَابُ الْكَبَائِرِ»، که در این روایت 33 یا 34 مورد را به عنوان کبائر ذکر میکند که یکی از این موارد، «و الاستخفاف بالحج» است که اصل بحث ما، به خاطر همین مورد است (که آیا ترک الحج من الکبائر أم لا؟ الاستخفاف بالحج من الکبائر أم لا»)، البته باید دید که آیا ترک الحج مهمتر است یا استخفاف؟ در این روایت استخفاف به حج یکی از کبائر شمرده شده که در آینده اشاره خواهیم کرد.
روایت پیامبرصلیالله علیه و آله درباره کبائر
این روایت در کتاب خصال نقل شده: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ الْأَصَمِّ عَنِ الرَّبِيعِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَهْبٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ بِلَالٍ عَنْ ثَوْرِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي الْغَيْثِ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ»، سند این روایت ضعیف است و معتبر نمیباشد، «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِصلیالله علیه و آله قَالَ: اجْتَنِبُوا السَّبْعَ الْمُوبِقَاتِ قِيلَ وَ مَا هُنَّ»، در روایات گاهی اوقات به جای تعبیر کبائر، تعبیر به موجبات یا موبقات نیز آمده است (که این خود نشانگر آن است که کبیره، یک عنوان مأنوسی بوده و آن گناهانی است که وعده نار بر آنها داده شده است)، «الشِّرْكُ بِاللَّهِ وَ السِّحْرُ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَكْلُ الرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ وَ التَّوَلِّي يَوْمَ الزَّحْفِ وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ.»[20] [21]
روایت اعمش از امام صادقعلیهالسلام
در این روایت (که سند آن نیز معتبر نیست) آمده: «وَ الْكَبَائِرُ مُحَرَّمَةٌ وَ هِيَ الشِّرْكُ بِاللَّهِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ»[22] [23] ، در این روایت نیز مسئله استخفاف به حج مطرح شده است. بنابراین در دو روایت، مسئله استخفاف به حج مطرح شده؛ یکی این روایت و دیگری روایت فضل بن شاذان از امام رضاعلیهالسلام.
نکته: باید دقت شود که در روایت امام رضاعلیهالسلام، عبارت «الاشتغال بالملاهی» آمده (یعنی خود همین مشغول شدن به لهو و لعب، این را نیز یکی از کبائر قرار داده)، اما در این روایت، عبارت «وَ الْمَلَاهِي الَّتِي تَصُدُّ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَكْرُوهَةٌ كَالْغِنَاءِ وَ ضَرْبِ الْأَوْتَارِ» وارد شده است. در گذشته بیان شد که استعمال اولیه کلمه «کراهت» در حرمت است، اگر بخواهد یک معنایی مثل معنای متعارف امروز اراده شود، باید قرینه آورده شود، اما اگر قرینهای در روایت نبود، وقتی میگویند: «اکرهُ» یا «مکروهةٌ» استعمالش در حرمت است. بنابراین در این روایت، «غنا و ضرب الاوتار (تار زدن)» را جزء گناهان کبیره قرار داده است.[24]
در سند این روایت، «اعمش» قرار دارد که اسناد شیخ صدوققدسسره نسبت به اعمش درست نیست؛ زیرا در آن، افرادی که مورد اعتماد نیستند قرار دارند.
روایت محمد بن مسلم از امام صادقعلیهالسلام
محمد مسلم میگوید: «قُلْتُ لَهُ مَا لَنَا نَشْهَدُ عَلَى مَنْ خَالَفَنَا بِالْكُفْرِ»؛ از امام صادقعلیهالسلام پرسیدم آیا ما میتوانیم شهادت بر کفر مخالفین بدهیم؟ «وَ مَا لَنَا لَا نَشْهَدُ لِأَنْفُسِنَا وَ لِأَصْحَابِنَا أَنَّهُمْ فِي الْجَنَّةِ»؛ اگر شهادت ندهیم برای خود و اصحابمان که اینها همه در بهشت هستند مشکلی است؟ «فَقَالَ مِنْ ضَعْفِكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ فِيكُمْ شَيْءٌ مِنَ الْكَبَائِرِ فَاشْهَدُوا أَنَّكُمْ فِي الْجَنَّةِ»؛ حضرت فرمود اگر در میان شما چیزی از کبائر نباشد ضعف شماست که شهادت ندهید که در بهشت و اهل بهشت هستید.
عرض کردم: «فَأَيُّ شَيْءٍ الْكَبَائِرُ قَالَ أَكْبَرُ الْكَبَائِرِ الشِّرْكُ بِاللَّهِ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ ظُلْماً وَ الرِّبَا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ وَ قَتْلُ الْمُؤْمِنِ فَقُلْتُ لَهُ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ»؛ راوی میگوید از حضرت پرسیدم زنا و سرقت هم از کبائر است؟ «فَقَالَ لَيْسَا مِنْ ذَلِكَ»[25] [26] . این هم یک جهت دیگری است که بین این روایت و بقیه روایات اختلاف به وجود میآید.
اشکال: در روایت اعمش، امامعلیهالسلام چند گناه کبیره را نام برده و بعد میفرماید: «بَعْدَ ذَلِكَ الزِّنَا وَ اللِّوَاطُ وَ السَّرِقَةُ» و زنا و لواط و سرقت را جزء گناهان کبیره برمیشمارد، اما در پایان این روایت، امامعلیهالسلام زنا و سرقت را از گناهان کبیره نمیداند؟
پاسخ: در روایت اعمش، امامعلیهالسلام در مقام بیان گناهان کبیره است و زنا و لواط و سرقت، اکل میته، اکل خون، اکل گوشت خنزیر بدون ضرورت، اکل مال سحت را از گناهان کبیره میداند، اما در روایت محمد بن مسلم، سائل میگوید: «ای شیئٍ الکبائر؟»، امامعلیهالسلام در پاسخ میفرماید: «اکبر الکبائر» اینهاست، بعد راوی میپرسد: «فقلت له الزنا و السرقه؟»، حضرت میفرماید: «لیسا من ذلک» یعنی اینها از اکبر الکبائر نیستند، اما کبیره هستند یعنی اینگونه نیست که در این روایت، نفی کبیره بودن زنا و سرقت شده باشد.
اکثر روایاتی که مطلب و نکتهای در آن وجود داشت را ذکر کردیم و محورهای بحث نیز روشن شد، در جلسه آینده بیان خواهیم کرد که از جمع بین روایات چه نتیجهای باید بگیریم.
واژگان کلیدی: «فینا انزلت»، مصحف علیعلیهالسلام، عبید بن زراره، اعمش، فضل بن شاذان.