درس خارج فقه- استاد فاضل لنکرانی
95/08/16
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه بحث گذشته
بحث در این است که آیا منکر ضروری کافر است یا خیر؟ بیان این بحث، به این مناسبت است که در بحث حج روشن کردیم که وجوب حج از ضروریات دین است و بعد باید ببینیم این کبری که اگر کسی منکر ضروری مانند وجوب حجّ شد، این شخص مصداق برای کافر است یا نه؟
ریشهیابی پیدایش واژه «ضروری» در فقه
پیش از شروع بحث، باید دید این عنوان «ضروری»، از چه زمانی در فقه ما وارد شده است؟ مقداری که تتبع کردم، اول فقیهی که عنوان «ضروری» را مطرح کرده، محقق حلیقدسسره و یحیی بن سعید در الجامع للشرائع است (ایشان هم عصر با محقق حلیقدسسره بوده است که محقق سال 676 فوت کرده و ابن سعید حلی سال 689 یا 690 فوت کرده است) و قبل از ایشان عنوان ضروری را در کلمات نداریم.
در آینده هنگام طرح این بحث که آیا اجماع داریم بر اینکه منکر ضروری کافر است یا نه؟ باید کلمات قدما را بررسی کنیم، اگر گفتیم این عنوان «ضروری»، تقریباً از اواخر متقدمین بوده و از قرن هفتم به بعد مطرح شده، در اینجا مشکل میشود کسی ادعای اجماع کند، طبق این بیان حتی ادعای شهرت هم بخواهد بکند مشکل است، منتهی شیخ طوسیقدسسره با اینکه تعبیر به «ضروری» نکرده، اما میفرماید: «اذا ترک الصلاة نظرت فإن کان لا یعتقد وجوبها فهو کافرٌ اجماعاً»؛ اگر کسی نمازش را ترک کرد، به او مهلت داده میشود و از او سؤال شود، اگر گفت من دیگر اعتقاد به وجوب نماز ندارم، او کافر است اجماعاً.
مرحوم شیخ در اینجا نمیگوید چون منکر ضروری است، بلکه میفرماید: «لأنه خالف اجماع الخاصه و العامه».
[1] به ذهنم میآید (جایی ندیدم) که مراد از این اجماع خاصه و عامه، اجماع اصطلاحی (یعنی اجماع علمای امامیه و اجماعی که در اصول بحث میکنیم که آیا حجّیت دارد یا حجّیت ندارد؟) نیست، اما وقتی میگوید اجماع خاصه و عامه، خودش بیان دیگری است از همان ضروری. بنابراین، میخواهیم این ادعا را کنیم اگر یک چیزی مورد اتفاق همه علمای عامه و خاصه شد، این میشود ضروری.
بررسی رابطه ضروری با رکن
در گذشته بیان شد که فقها در مورد حج میگویند حج، «رکنٌ من ارکان الاسلام و هو ضروریٌ من ضروریات الدین»، ممکن است از کلمات برخی استفاده شود (اگرچه در جایی تصریح به این مطلب را ندیدم) که هر رکنی ضروری است و هر ضروری هم رکن است. قبلاً بیان شد که در ضروری سه ملاک وجود دارد؛ 1) «واضحٌ عند جمیع المسلمین»، 2) «لا یحتاج إلی دلیلٍ»، 3)«لا یجری فیه الاجتهاد»؛ اجتهاد در آن معنا ندارد.
اگر امروز کسی بگوید من میخواهم اجتهاد کنم ببینم نماز واجب است یا نه؟ باید به او خندید! زیرا در اینگونه امور اجتهاد راه ندارد همانطور که در اینگونه امور تقلید معنا ندارد (مثلاً کسی بگوید من از کسی تقلید میکنم که حجاب را واجب نمیداند!)؛ زیرا حجاب از ضروریات دین است و یک امر اجتهادی نیست که بخواهید در وجوب آن، از فلان فقیه تقلید کنید، اجتهاد و تقلید در ضروریات راه ندارد.
در این صورت، دایره ضروری از رکن وسیعتر است یعنی «کل رکنٍ ضروریٌ و لیس کل ضروریٍ برکنٍ»، ما میدانیم نماز ظهر چهار رکعت است، «هذا (یعنی چهار رکعت بودن نماز ظهر نه اصل آن) من ضروریات الدین»، اما دیگر از ارکان نیست و عامه و خاصه بر این مطلب اتفاق دارند.
در آینده بیان خواهد شد که افرادی مثل صاحب جواهرقدسسره اصرار دارند بر اینکه یک اجماعی در مسئله وجود دارد. میگوئیم قبل محقق حلیقدسسره در معتبر و ابن سعید در الجامع للشرایع، کسی عنوان ضروری را در عبارات خود به کار نبرده است. در پاسخ میگوییم این تعبیری که از مرحوم شیخ طوسی خواندیم (که میگوید کسی که معتقد به وجوب نماز نباشد، «کافرٌ اجماعاً، لأنه خالف اجماع الخاصه و العامه»، مراد اجماع اصطلاحی نیست، بلکه مراد همین ضروری است که در کلمات ابن سعید و دیگران آمده است.
ما به دنبال رد پای عنوان ضروری در کلمات قدما هستیم اگرچه تعبیر به ضروری نکرده باشند. شیخ مفیدقدسسره در مقنعه، شیخ طوسیقدسسره در نهایه و ابن ادریس (که اینها از ارکان قدما هستند) این عبارت را دارند: «من استحل المیته أو الدم أو لحم الخنزیر ممن هو مولودٌ علی فطرة الاسلام فقد ارتد بذلک عن الدین»؛ اگر کسی میته را حلال بداند و بگوید خوردن گوشت میته در حالت اختیار حلال است یا اینکه خوردن خون یا لحم خنزیر حلال است، «فقد ارتد بذلک عن الدین».
توجه به این نکته لازم است که این تعبیر «ارتدّ»، مساوق با همان انکار ضروری است یعنی به جای اینکه بگویند میته را تمام فرق مسلمین حرام میدانند و قرآن صریحاً فرموده که میته بر شما حرام شد یا اینکه خوردن خون و لحم خنزیر را همه حرام میدانند، حال اگر کسی این ضروری را انکار کرد، چون ضروری را انکار کرده «ارتد عن الدین». از این رو، مراد از این عنوان «ارتد عن الدین» که در کلام این سه فقیه بزرگ آمده، به خاطر انکار ضروری بوده است.
دیدگاه فقیهان درباره منکر ضروری
در اینجا باید دید اینکه فقها میگویند کسی که ضروری را انکار کرد، کافر است، آیا انکار ضروری مستقلاً موجب کفر است یا منظور ایشان این است که اگر انکار ضروری مستلزم تکذیب رسول شد مستلزم کفر است؟
عبارات فقها که تا اینجا بیان شد، ظهور دارد در اینکه انکار ضروری مستقلاً موجب کفر است. اول فقیهی که گفته اگر کسی منکر ضروری بشود و این مستلزم تکذیب پیامبرصلیالله علیه و آله بشود کافر است، محقق اردبیلیقدسسره در مجمع الفائده و البرهان است. ایشان میگوید: «و الظاهر أن المراد بالضروری الذی یکفّر منکره، الذی ثبت عنده یقیناً کونه من الدین»، محقق اردبیلیقدسسره این کلمه ضروری را توسعه داده و میگوید ضروری یعنی آنکه شخص یقین دارد از دین است ولو با برهان و استدلال، «الذی ثبت عنده یقیناً کونه من الدین ولو کان بالبرهان و لم یکن مجمعاً علیه»؛ ولو اجماعی هم نباشد، «إذ الظاهر أن دلیل کفره (یعنی دلیل کفر منکر ضروری) هو إنکار الشریعة و انکار صدق النبیصلیالله علیه و آله مع ثبوته یقینا عنده»؛ اگر یک کسی یقین دارد پیامبر این را فرموده و با این حال، انکار کرد، این تکذیب النبیصلیالله علیه و آله کرده است.
«فلیس أن کل من ینکر مجمعاً علیه یکفّر»؛ میفرماید ما قبول نداریم اگر کسی یک حکم اجماعی را انکار کند، این تکفیر بشود، «فإن المدار علی حصول العلم و الانکار و عدمه»؛ مدار و ملاک این است که نسبت به این حکم آیا علم هست یا نیست؟ بعد میفرماید اگر کسی بگوید جناب اردبیلی! چه وجهی داشت که فقها کلمه ضروری را بیاورند؟ به جای ضروری میگفتند اگر کسی «انکر ما علم کونه من الدین»؟ در پاسخ میفرماید: «إلا أنه لما کان حصوله فی الضروریة معلوماً غالباً»؛ چون در ضروریات غالباً برای ما علم حاصل شده، «جعل ذلک مداراً و حکموا به»؛ حکم به آن کردند.[2]
خلاصه آنکه؛ چند نکته از کلام محقق اردبیلیقدسسره استفاده میشود؛ 1) ضروری خودش موضوعیت ندارد، بلکه انکار معلوم موضوعیت دارد یعنی اگر مسلمانی یقین به چیزی داشت و بعد انکار کرد. 2) مجرد انکار اجماع موجب کفر نمیشود. 3) این انکار معلوم از این جهت که موجب تکذیب نبیصلیالله علیه و آله هست، برای او کفرآور است.
مرحوم فاضل هندی نیز برای منکر ضروری موضوعیت قائل نیست و میگوید اگر مستلزم تکذیب نبیصلیالله علیه و آله بشود. ایشان در بیان موجبات کفر مینویسد: «و إما بالقول»؛ گاهی اوقات کفر از راه همین زبان است، «کاللفظ الدال بصریحه علی جحد ما علم ثبوته من دین الاسلام ضرورةً مع علمه بذلک أو علی اعتقاد ما یحرم اعتقاده بالضرورة من دین محمد مع علمه»، بعد میفرماید: «بل العمده ما یدلّ علی انکار ما اعتقد ثبوته أو اعتقاد ما اعتقد انتفائه»؛ میگوید اگر کسی اعتقاد به ثبوت یک حکمی دارد انکار کرد یا میداند چنین چیزی در شریعت نیست اعتقاد پیدا کرد، این ملاک برای کفر است، «لأنه تکذیب للنبیصلیالله علیه و آله»[3] ؛ زیرا این کار در حقیقت، تکذیب پیامبر است.
در کلمات شیخ مفید، شیخ طوسی، ابن ادریس، ابن حمزه، ابن سعید، علامه و حتی شهیدینقدسسرهم، تا آن زمان چیزی به نام تکذیب النبیصلیالله علیه و آله مطرح نبوده، بلکه میگفتند اگر چیزی ضرورت دین باشد و شخص انکار کند، این موجب کفر است، اما از زمان مجمع الفائده و البرهان و بعد، کشف اللثام مسئله تکذیب النبیصلیالله علیه و آله را مطرح کردند (در برخی دیگر از جاهای کشف اللثام نیز به این مطلب اشاره میکند).
دیدگاه فقیهان معاصر در مسأله
دیدگاه مرحوم حکیم در مستمسک آن است که منکر ضروری مستقلاً موجب کفر نیست. مرحوم خوئی و مرحوم امام نیز همین نظر را دارند. تقریباً میتوانیم بگوئیم همه معاصرین (اگر نگوئیم همهشان)، همین نظر را دارند که اگر کسی ضروری را منکر شد و التفات به این داشته باشد که این انکار ضروری، موجب تکذیب نبیصلیالله علیه و آله است، کافر است و برای منکر ضروری موضوعیت قائل نیستند.
دیدگاه محقق خوییقدسسره درباره منکر ضروری
عبارت مرحوم آقای خوئی این است: «إن انکار الضروری بمجرده و من حیث هو لا یستوجب الکفر و الارتداد إلا إذا ادی إلی انکار الرساله و تکذیب النبیصلیالله علیه و آله فیما جاء به فیختص بالعالم»، ثمره مبنای محقق خوییقدسسره (و امثال ایشان)، آن است که؛ 1) اگر کسی بداند این فرمایش را رسول خداصلیالله علیه و آله فرموده، 2) و بداند انکار آن، موجب تکذیب رسول است، اگر انکار ضروری کرد موجب کفر است، اما طبق دیدگاه قدما اگر کسی یکی از ضروریات را انکار کرد ولو التفات به اینکه این موجب تکذیب پیامبر میشود نداشته باشد، این موجب کفر است.
محقق خوییقدسسره در ادامه میفرماید: «فیختص بالعالم دون من استند انکاره إلی شبهةً أو جهلٍ»[4] ، مثلاًَ اگر کسی گفت من حجاب را انکار میکنم به دلیل اینکه آیات حجاب، مخصوص زنهای صدر اسلام است (که موجب ایذاء قرار میگرفتند)، یک شبههای برای او حاصل شده است، «کمن کان جدید عهد بالاسلام و لم یکن له مزید اطلاع بالاحکام»؛ مانند کسی تازه مسلمان شده (یا کسی است که فکر میکند مجتهد است و در آیات حجاب اجتهاد میکند[5] ). بنابراین، اگر کسی روی جهل و بیسوادی و شبههاش انکار کرد، این مستلزم کفر نیست.
جمعبندی دیدگاه فقیهان
نتیجه آنکه؛ مرحوم خوئی و برخی دیگر گفتهاند آن است که ما نسبت به منکر ضروری من حیث هو هو، اجماع بر کفرش نداریم و حتی گفتهاند شهرتی هم بر کفر او قائم نشده است. مرحوم والد ما در کتاب الطهارة میفرماید: «لا اجماع فی المسئله بل و لا شهرة بعد امکان حمل کلمات الاصحاب علی ارادة المعانی المختلفة منه»؛ کلمات اصحاب قابل حمل بر معانی مختلف است، بگوئیم شیخ مفید و شیخ طوسیقدسسرهم و... هم گفتند «من استحل المیته»، این مجمل است؛ اعم از اینکه موجب تکذیب دین بشود یا نه؟ شاید مراد و مقصودشان این باشد که موجب تکذیب نبیصلیالله علیه و آله بشود.
به نظر ما، انصافاً اگر اجماع را هم در مسئله قبول نکنیم، اما شهرت وجود دارد که انکار ضروری مستقلاً، موجب کفر است مانند عبارت: «من استحل المیتة» در کلام شیخ مفید، شیخ طوسی، ابن ادریسقدسسرهم، حتی بعد از اینها هم ظاهراً در کلماتشان آمده که اگر کسی منکر ضروری شد، کافر است.
دیدگاه صاحب جواهرقدسسره در مسأله
نکتهای که باید درباره کتاب جواهر دقت داشت آن است که اگر مطالبی که صاحب جواهرقدسسره از کتاب کشف اللثام نقل میکند از کتاب جواهر کم کنیم، شاید یک پنجم جواهر کم میشود، صاحب جواهر خیلی به کاشف اللثام نظر دارد. وقتی کلام فاضل هندی در کشف اللثام را نقل میکند، شروع میکند به رد کردن.
اولین مطلبی که در ردّ کاشف اللثام دارد این است که: «إنه مخالفٌ لاطلاق الفتاوی و النصوص المتفرقه فی الابواب الدالّة علی الحکم بکفر کل من صدر منه ما یقتضی انکار الضروری»؛ میفرماید هم فتاوا مطلق است که میگوید: «من استحل المیته»؛ خواه تکذیب النبیصلیالله علیه و آله بشود یا نشود، روایات نیز همینطور است. ما روایاتی داریم که از آنها استفاده میشود که منکر ضروری من حیث هو هو کافر است.
به عنوان نمونه؛ در باب ربا این روایت آمده: «أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: بَلَغَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِعلیهالسلام عَنْ رَجُلٍ أَنَّهُ كَانَ يَأْكُلُ الرِّبَا وَ يُسَمِّيهِ اللِّبَأَ»؛ کسی ربا میخورد و ربا برایش شیرین بود، میگفت این «لبأ» است («لبأ» اولین شیرینی است که از مادر به بچه داده میشود و مادر در قبالش حق گرفتن اجرت ندارد؛ چون موجب حیات بچه است و قوام بچه به اوست و بسیار برای بچه مهم است). یعنی آنقدر حلیت ربا برایش مهم بوده که میگفته این برای من «لبأ» است (مثل اینکه بعضی میگویند از «لبأ» شیرینتر است. امام صادق علیه السلام فرمود: «فَقَالَ لَئِنْ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْهُ لَأَضْرِبَنَّ عُنُقَهُ»[6] [7] ؛ اگر برایم امکان داشت گردنش را میزدم (زیرا منکر ضروری است).
در این روایت نیامده: «اذا کان موجباً لتکذیب النبیصلیالله علیه و آله أم لا»، در اینجا به بیان روایات در توضیح کلام صاحب جواهرقدسسره میپردازیم که ایشان میگوید فتاوا و نصوص مطلق است و کلام کشف اللثام را رد کرده و میفرماید: «فما فی کشف اللثام من أنه لا ارتداد بانکار الضروری أو اعتقاد ضروری الانتفاء اذا جهل الحال واضح الضعف»[8] ؛ ضعف این کلام صاحب کشف اللثام واضح است.
صاحب جواهرقدسسره این سخن را در جلد چهل و یک جواهر فرموده و در جلد شش میگوید: «مضافاً إلی اطلاق کثیرٍ من النصوص المتفرقه فی الابواب و ترک الاستفصال فی جملة منها»؛ در ابواب مختلف که مسئله کفر مطرح شده، اگر کسی منکر یکی از ضروریات مثل وجوب صلاة بشود، امام علیه السلام سؤال نکردند این شخصی که وجوب نماز را انکار کرده، تکذیب نبیصلیالله علیه و آله هم میکند یا نمیکند؟
صاحب جواهرقدسسره هم از زمانه خودش شکوه کرده و میگوید: «قد بلینا فی عصرنا هذا فی بلادنا هذه بمن یدّعی القطع و الیقین بأن مراد الاصحاب ذلک الاحتمال بحیث لا یسمع کلاماً من احدٍ و لا رشداً ممن ارشد»[9] ؛ در زمان ما یک اشخاصی پیدا شدند که میگویند ما یقین داریم فقها که گفتند منکر میته باید کشته شود، مرادشان این است که اگر موجب تکذیب نبیصلیالله علیه و آله بشود.
تبیین کلام صاحب جواهرقدسسره
اساس فرمایش صاحب جواهرقدسسره، سه مطلب است؛ مطلب اول: این است که ایشان میگوید ما وقتی در کلمات فقها دقت کنیم، از کلمات ایشان استفاده میکنیم انکار ضروری خودش، یک سبب مستقل برای کفر است و خود عنوان کفر را معلّق کردند بر انکار ضروری و دیگر حرفی از تکذیب النبیصلیالله علیه و آله نزدند.
مطلب دوم: فقها وقتی میخواهند اسباب کفر را برشمارند، میگویند: 1) «من خرج عن الاسلام»، 2) «من جحد ما یعلم من الدین بالضرورة» و این را عطف بر قبلی میکنند و ظاهر عطف این است که اگر کسی منکر ضروری شد، ولو تکذیب نبیصلیالله علیه و آله هم نکند، باز کافر است.
این سخن صاحب جواهرقدسسره نیز، کلام قابل دقتی است که ما وقتی کلمات فقها را میبینیم، نمیگویند: «من خرج عن الاسلام»، اگر تنها این سبب بود، چه لزومی داشت که بقیهاش را بگویند؟! (فقها میگفتند هر کسی که «خرج من الاسلام»؛ یا به انکار توحید یا به انکار رسالت)، اما فقها علاوه بر اینکه میگویند سبب اول کافر، «خروج عن الاسلام» است (یعنی انکار شهادتین است)، سبب دوم «جحد ما یعلم من الدین بالضرورة» که ظهور در این دارد که شخص میگوید اگرچه من شهادتین را قبول دارم و تکذیب نبیصلیالله علیه و آله هم نشود، اما من این را منکر میشوم. بنابراین، ظاهر عطف، این اقتضا را دارد که انکار ضروری را مستقلاً موجب کفر میدانند اگرچه پیامبر را هم تصدیق کند.
مطلب سوم: صاحب جواهرقدسسره میفرماید: «اقتصر بعضهم فی ضابط اصل الکافر علیه لاندراج الاول فیه عند التأمل»؛ بعضیها مسئله انکار شهادتین را نیاوردند، بلکه مسأله را روی مسئله انکار ضروری آوردند، «إلی غیر ذلک مما یشهد لکون مرادهم تسبیبه الکفر نفسه»[10] ؛ خود کفر بنفسه سببیت دارد.
خلاصه آنکه؛ صاحب جواهرقدسسره از اطلاق کلمات فقها و از عطف و قرائنی که در کلمات فقهاست، به خوبی استفاده کرده که فقها، خود انکار ضروری را مستقلاً سبب برای کفر میدانند اگرچه مستلزم تکذیب نبیصلیالله علیه و آله نباشد. صاحب جواهرقدسسره در ادامه سه شاهد دیگر میآورد و در آخر مسئله اجماع را اختیار میکند.
دیدگاه مرحوم امام در مسأله
مرحوم امام نیز (همانند مرحوم والد ما) در کتاب الطهارة میفرماید: «و لم یظهر من قدماء اصحابنا شیءٌ من الوجهین (که آیا قدما منکر ضروری را مستقلاً سبب برای کفر میدانند یا اینکه اگر موجب تکذیب نبیصلیالله علیه و آله بشود، کافر میدانند) یمکن الوثوق بمرادهم فضلاً عن تحصیل الشهرة فی المسأله»، ایشان هم اجماع و هم شهرت را منکر است. حال باید دید در چنین مسئلهای، کسی مثل صاحب جواهرقدسسره مسئله اجماع و تسالم اصحاب را میخواهد تحکیم کند، کسانی مثل مرحوم امام و یک عدهای میگویند اجماع که نداریم هیچ، شهرت هم نداریم.[11] [12]
واژگان کلیدی: رابطه ضروری با رکن، منکر ضروری، محقق اردبیلیقدسسره، صاحب جواهرقدسسره.