< فهرست دروس

درس نهایة الحکمة استاد فیاضی

69/11/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقسیم مفاهیم به واجب، ممکن و ممتنع
علامه بعد از تقسیم موجود به واجب و ممکن بعد از تعریف وجوب و امکان و امتناع به تعریف لفظی اشکالی که در مورد امکان بود را بیان کرده جواب داد.
سپس اضافه می کند فروعی در این مسأله هست که آنها را از مسائل گذشته می توان به دست آورد.
فرع اول اینکه آنچه متصف به امکان می شود و موضوع امکان قرار می گیرد و ممکن بر آن حمل می شود (از آنجا که محمول، وصف برای موضوع است می توان تعبیر کرده آنچه موصوف به امکان است.)
به هر حال موصوف به امکان، همان ماهیّت است زیرا چیزی می تواند متصف به امکان شود که واقعا نه وجود برایش وجوب داشته باشد نه عدم. چیزی می تواند این خصوصیت را داشته باشد که نه وجود در آن باشد نه عدم و الا اگر چیزی وجود در آن باشد یا خودش وجود باشد چنین چیزی باید بالضرورة موجود باشد و نسبت آن به وجود و عدم علی السویة نیست. همچنین عدم یا چیزی که دارای عدم است معدوم است بالضرورة. تنها ماهیّت من حیث هی است یعنی ماهیّت با قطع نظر از وجود و عدم است که نسبتش با وجود و عدم مساوی است. البته مخفی نماند که چنین ماهیّتی، تنها با تحلیل عقل از وجود جدا می شود زیرا از نظر خارجی، ماهیّت یا موجود است و یا معدوم.
بنا بر این اینکه معروف است که می گوید: کل ممکن زوج ترکیبی من ماهیة و وجود، معنایش همین است. هر چیزی که ممکن است یک ماهیّت می خواهد و یک وجود و امکان صفت برای ماهیّت است. البته وجود و امکان، دو وصف برای ماهیّت موجود هستند زیرا موجود است که به واجب و ممکن تقسیم می شود. بنا بر این هر ممکنی، ماهیّتی دارد که امکان ذاتا صفت آن ماهیّت است و بالعرض به وجود نسبت داده می شود و این به سبب اتحادی است که آن وجود به ماهیّت دارد و این از باب اسناد شیء الی غیر ما هو له است.
ان قلت: فلاسفه بر وجود نیز گاه ممکن اطلاق می کنند و می گویند: وجود ممکن.
قلت: در این مورد که وجود متصف به امکان می شود، امکان در آن به معنای لا ضرورة الوجود و العدم نیست بلکه به معنای دیگری آمده است. لفظ امکان، لفظ مشترک است و بر مفاهیم متباین دلالت دارد. آن امکانی که از آن بحث می کنیم، امکان ماهوی و امکان خاص است. امکان دیگری نیز وجود دارد که عبارت است از فقر و وابسته بودن. طبق این معنا، وجود به امکان متصف می شود زیرا وجود یا فقیر و رابط است و یا غنی و مستقل. وجودی که ممکن است:
و يتفرع على ما تقدم أمور (و بر آنچه گفته شده اموری متفرع می شود.)
الأمر الأول (امر اول این است که) أن موضوع الإمكان هو الماهية (موضوع امکان، ماهیّت است.) إذ لا يتصف الشي‌ء بلا ضرورة الوجود و العدم إلا إذا كان في نفسه خلوا من الوجود و العدم جميعا (زیرا چیزی متصف به لا ضرورة الوجود و العدم که همان امکان است نمی شود مگر اینکه در ذات خود از وجود و عدم هر دو خالی باشد و الا اگر وجود داشته باشد وجود برایش ضرورت دارد و اگر عدم داشته باشد عدم برایش ضرورت دارد و این از باب ضرورت به شرط محمول است) و ليس إلا الماهية من حيث هي (و چنین چیزی وجود ندارد مگر ماهیّت من حیث هی.) فكل ممكن ذو ماهية (بنا بر این هر چیزی که متصف به امکان می شود باید ماهیّت داشته باشد و در واقع ماهیّت است که به امکان متصف است و اگر به وجود نسبت داده می شود از باب اسناد الشیء الی غیر ما هو له است. به همین دلیل علامه در ابتدای بحث، موجود را به واجب و ممکن تقسیم کرد نه وجود را و موجود یعنی چیزی که متصف به وجود می شود و در بحث اصالة الوجود گذشت که موجود تقسیم می شود به یک چیزی که موجود است بالحقیقة که همان وجود است که یک چیزی که موجود است بالاعتبار که همان ماهیّت است.) و بذلك يظهر معنى قولهم كل ممكن زوج تركيبي له ماهية و وجود. (و از اینجا واضح می شود معنای گفتار فلاسفه که می گویند هر ممکنی مرکب است و برای آن ماهیّت است و وجود. وجود دارد زیرا فرض این است که موجود به واجب و ممکن تقسیم می شود و ماهیّت.)
و أما إطلاق الممكن على وجود غير الواجب بالذات (اما اینکه گاه ممکن را بر وجود غیر واجب بالذات نیز اطلاق می شود مثلا می گویند: وجوب ممکن) و تسميته بالوجود الإمكاني (و وجود غیر واجب را به وجوب امکانی که همان ممکن است می نامند و در نتیجه وجود به امکان متصف می شود.) فاصطلاح آخر في الإمكان و الوجوب (اصطلاح دیگری در امکان و وجوب است.) يستعمل فيه الإمكان و الوجوب بمعنى الفقر الذاتي و الغنى الذاتي (که در آن امکان به معنای فقر ذاتی و وجوب در آن به معنای غنای ذاتی است.) و ليس يراد به سلب الضرورتين أو استواء النسبة إلى الوجود و العدم (و طبق این اصطلاح، سلب ضرورت وجود و عدم و یا مساوی بودن نسبت به وجود و عدم که لازمه ی سلب الضرورتین اراده نمی شود.) إذ لا يعقل ذلك بالنسبة إلى الوجود. (زیرا نسبت به وجود چنین چیزی معقول نیست زیرا وجود، موجود است بالضرورة. همچنین اگر نسبت وجود به وجود و عدم علی السویة بود معنایش این بود که وجود در عین اینکه وجود است می توانست عدم باشد و این همان اجتماع نقیضین است.)

الامر الثانی: همان گونه که امکان تنها بر ماهیّت صادق است، از آن طرف فقط ماهیّت است که به امکان متصف می شود و به هیچ وصف دیگری متصف نمی شود. بنا بر این ماهیّت هرگز به وجوب و امتناع متصف نمی شود. اگر قرار بود که ماهیّت گاه به امکان متصف نباشد، لازمه اش این است که از وجوب، امتناع و امکان گاه خالی باشد که محال است. از این رو تعبیر می کنند که امکان لازم ماهیّت است و هرگز آن را رها نمی کند. همچنین اگر بخواهد ممکن نباشد باید یا وجود در آن باشد یا عدم و حال آنکه این دو در ذات ماهیّت نیست.
البته لازمی که در اینجا از آن سخن گفته ایم یک معنای خاصی است که با معنای اصطلاحی رایج فرق دارد. لازم در اصطلاح در جایی به کار برده می شود که شیئی دارد به نام ملزوم و یک امر خارج از ذاتی داریم که عرضی آن است و آن ذات علت برای آن است مانند حرارت برای آتش. حرارت که عرض است معلول طبیعت آتش است که جوهر می باشد. تمامی اعراض یک شیء معلول صورت جوهری آن شیء هستند که به آن صورت نوعیه می گویند. این در حالی است که در بحث ماهیّت، چنین نیست و ماهیّت علت و امکان معلول آن نیست زیرا ماهیّت من حیث هی وجود ندارد تا علیت در مورد آن معنا داشته باشد. ماهیّت صرفا یک اعتبار عقلی است. لازم در اینجا به این معنا است که ذات ماهیّت کافی است که متصف به امکان شود. ماهیّت من حیث هی نه اقتضای علیت دارد و نه اقتضای لا علیت.
الأمر الثاني أن الإمكان لازم الماهية (امر دوم این است که امکان نمی تواند از ماهیّت جدا شود) إذ لو لم يلزمها جاز أن تخلو منه (زیرا اگر لازم ماهیّت نباشد جایز خواهد بود که ماهیّت از امکان خالی شود.) فكانت واجبة أو ممتنعة (و از آنجا که حصر مواد ثلاث در آن سه مورد عقلی است حتما باید ماهیّت یا واجب باشد و یا ممتنع) فكانت في نفسها موجودة أو معدومة (بنا بر این باید در ذات خودش یا موجود باشد و یا معدوم.) و الماهية من حيث هي لا موجودة و لا معدومة. (و این در حالی است که ماهیّت من حیث هی نه موجود است و نه معدوم.)
و المراد بكونه لازما لها (و مراد به اینکه امکان لازم ماهیّت است، مراد آن لازم اصطلاحی نیست بلکه به این معنا است که) أن فرض الماهية من حيث هي يكفي في اتصافها بالإمكان (یعنی اگر ماهیّت را من حیث هی و نه از این حیث که موجود است و یا معدوم اگر مطالعه کنیم کافی است که به ممکن متصف شود.) من غير حاجة إلى أمر زائد (بدون اینکه به امر زائدی احتیاج داشته باشد که نام آن عرضی ذاتی است.) دون اللزوم الاصطلاحي (و این با لزوم اصطلاحی فرق دارد.) و هو كون الملزوم علة مقتضية لتحقق اللازم و لحوقه به (که عبارت است از ملزوم علت باشد که اقتضاء کند تحقق لازم و لحوق لازم به آن.) إذ لا اقتضاء في مرتبة الماهية من حيث هي إثباتا و نفيا. (زیرا در مرتبه ی ماهیّت من حیث هی هیچ اقتضایی نه اثباتا و نه نفیا وجود ندارد. در ذات ماهیّت جز جنس و فصل که خودش است چیز دیگری وجود ندارد. بنا بر این ماهیّت انسان فقط حیوان ناطق است نه حیوان ناطق مقتض و نه حیوان ناطق لا مقتض)

ممکن است کسی اشکال کند و بگوید: چگونه در ذات ماهیّت، امکان اخذ نشده است و حال آنکه فلاسفه می گویند که ذات ماهیّت برای اتصاف به امکان کافی است. یعنی در همان مرتبه ی ماهیّت بودن، ماهیّت به امکان متصف می شود. معنای آن این است که امکان در ذات ماهیّت مأخوذ است و حال آنکه فساد آن واضح است زیرا الماهیة من حیث هی لیست الا هی.
علامه جواب داده می فرماید: اینکه می گویند ذات ماهیّت در اتصاف به امکان کافی است معنایش این است که امکان ذاتی برهان برای ماهیّت است نه ذاتی باب کلیات خمس که در نتیجه ممکن، جزء ماهیّت یعنی جنس یا فصل و یا جزء جنس و فصل باشد. (اگر فصل بتواند جزء داشته باشد.) مراد این است که ذات ماهیّت و جوهر آن برای اتصاف کافی است. ذاتی باب برهان از ذاتی باب کلیات خمس اعم است زیرا هم ذاتی باب کلیات خمس که مقابل عرضی است را شامل می شود و هم شامل عرض ذاتی می شود. عرض ذاتی در مقابل عرض قریب قرار دارد که عبارت است از: ما یلحق الموضوع من جوهر الموضوع و الماهیته. یعنی چیزی که لاحق به یک موضوع می شود ولی از خود جوهر موضوع و ماهیّت آن در میاید. یعنی هرچند عرضی است و عرضی ای نیست که احتیاج به امر زائدی داشته باشد.
لا يقال (اشکال نشود که) تحقق سلب الضرورتين في مرتبة ذات الماهية يقضي بكون الإمكان داخلا في ذات الشي‌ء و هو ظاهر الفساد. (تحقق سلب ضرورت وجود و عدم از مرتبه ی ذات ماهیّت حکم می کند که امکان، داخل در ذات شیء باشد و این قول فاسد است زیرا الماهیة من حیث هی لیست الی هی.)
فإنا نقول (زیرا در جواب می گوییم.) إنما يكون محمول من المحمولات داخلا في الذات إذا كان الحمل حملا أوليا (زیرا محمولی از محمولات داخل در ذات می شود زمانی که حمل آن محمول بر آن موضوع، حمل اول باشد.) ملاكه الاتحاد المفهومي (که ملاک در حمل اولی اتحاد مفهومی موضوع و محمول است.) دون الحمل الشائع الذي ملاكه الاتحاد الوجودي (نه حمل شایع که اگر چنین باشد ملاک در آن اتحاد وجود است.) و الامکان و سائر لوازم الماهيات الحمل بينها و بين الماهية من حيث هي حمل شائع لا أولي. (و حمل بین امکان و سایر لوازم ماهیّات و بین ماهیّت من حیث هی، حمل شایع است نه حمل اولی یعنی مفهوم ماهیّت با مفهوم امکان و شیئیت و ماهیّت بودن مباین است هرچند از نظر مصداق با آن یکی است یعنی همانی که ماهیّت است همان چیز ممکن است.)

فرع سوم که مسأله ی مهمی است این است که آیا امکان در خارج وجود دارد یا نه. این مسأله مورد اختلاف است و سه قول در آن است:
نظر اول این است که امکان صرفا اعتبار ذهن است و در خارج واقعی ندارد. شیخ اشراق و علامه در شرح تجرید به آن قائل هستند.
نظر دوم در مقابل این نظر است و آن اینکه امکان در خارج به وجود منحاز و مستقل موجود است و این وجود، غیر وجود موضوعش است. مثلا انسان موجود، یعنی هم انسان در خارج موجود است و هم امکان آن. البته منظور آنها از وجود منحاز این نیست که امکان امری است که قائم به ذات می باشد. یعنی نمی گویند که همانگونه که انسان قائم به ذات است امکان هم در کنارش قائم به ذات است و مستقل بلکه می گویند که وجود امکان لغیره است و وصفی برای انسان است. مانند علم که موجودیتی دارد و انسان هم موجودیتی دیگر.
این دو نظر در دو طرف افراط و تفریط هستند.
نظر سوم که نظر علامه است این است که امکان در خارج موجود است ولی وجود آن منحاز نیست بلکه به وجود موضوعش موجود است. بنا بر این هم باید اثبات کنیم که موجود است و هم باید اثبات کنیم که موجودیت آن به وجود موضوعش است.
اما اینکه موجود است به سبب این است که ما در تقسیم می گوییم: موجود تقسیم می شود به واجب و ممکن. ضرورت وجوب واجب در خارج است. بنا بر این امکان که لاضرورت است یعنی نبود همان ضرورت در خارج. بنا بر این چون امکان در تقسیم با ضرورت قسیم است و ضرورت هم در خارج است امکان هم که لا ضرورت است باید در خارج باشد.
اما اینکه موجود به وجود موضوعش است به سبب این است که امکان چون لا ضرورت است تحققش در خارج وابسته به موضوعش است. کلیه ی عدم های مضاف یا عدم ملکه ها مانند عمی همین گونه اند که موجودیت آنها به وجود موضوعشان است. عمی چیزی جز عدم بصر نیست ولی اگر می گوییم موجود است به سبب این است که در موضوعی مانند زید که بصر ندارد قرار گرفته است.
الأمر الثالث أن الإمكان موجود بوجود موضوعه في الأعيان (امر سوم این است که امکان، موجود است به وجود موضوعش در جهان خارج که جهان عینیت ها است.) و ليس اعتبارا عقليا محضا (و این گونه نیست که اعتباری عقلی صرف است.) لا صورة له في الأعيان (و هیچ صورت و واقعیتی در جهان عینیت ها نداشته باشد. صورت در این عبارت به معنای واقعیت است.) كما قال به بعضهم (کما اینکه بعضی مانند شیخ اشراق و شیخ طوسی و علامه به آن قائلند.) و لا أنه موجود في الخارج بوجود مستقل منحاز كما قال به آخرون. (همچنین امکان در خارج به وجود مستقل و منحاز هم موجود نیست کما اینکه به مشائین به آن نسبت داده شده است که البته بعضی از محققین در این نسبت اشکال دارند.)
أما أنه موجود في الأعيان بوجود موضوعه فلأنه قسيم في التقسيم للواجب الذي ضرورة وجوده في الأعيان (اما اینکه امکان در خارج به وجود موضوعش موجود در اعیان است این است که امکان در تقسیم، قسیم واجب است و می گوییم موجود یا واجب است یا ممکن. همان واجبی که ضرورت وجودش یعنی وجوبش، در جهان خارج است.) فارتفاع الضرورة الذي هو الإمكان هو في الأعيان (پس ارتفاع این ضرورت که امر خارجی است باید در خارج باشد و نمی توان این امر خارجی در ذهن مرتفع باشد. بنا بر این نبود این امر واقعی به نام ضرورت باید در جهان خارج باشد.) (حال علامه درصدد اثبات این است که وجود امکان در خارج وجود منحاز نیست و می فرماید:) و إذ كان موضوعا في التقسيم المقتضي لاتصاف المقسم بكل واحد من الأقسام (و از آنجا که امکان، موضوع در تقسیم است که مقتضی تقسیم این است که مقسم متصف به هر یک از اقسام باشد یعنی موجود، متصف می شود به ممکن و واجب و مقسم باید در همه ی اقسام حضور داشته باشد و اقسام بر آن مقسم قابل حمل باشد و بالعکس.) كان في معنى وصف ثبوتي يتصف به موضوعه (امکان در معنای وصف ثبوتی است و موضوع آن که موجود است به آن متصف می شود.) فهو معنى عدمي له حظ من الوجود (پس امکان معنایی عدمی که همان سلب ضرورت است ولی برای آن حظی از وجود است. حظ آن از وجود به سبب این است که با موضوع موجودی در ارتباط است.) و الماهية متصفة به في الأعيان (و ماهیّت در همان جهان خارج متصف به امکان است.) و إذ كانت متصفة به في الأعيان (و چون ماهیّت متصف به امکان در خارج است.) فله وجود فيها (پس برای امکان در جهان خارج وجودی است.) على حد الأعدام المضافة (اما این موجودیت به وجود منحاز نیست بلکه مشابه سایر اعدام مضافه است.) التي هي أوصاف عدمية (که وصف هایی عدمی هستند و ما بحذاء ندارند.) ناعتة لموصوفاتها موجودة بوجودها (که موصوفات خود را توصیف می کنند و به وجود موضوعات خود موجود می باشند.) و الآثار المترتبة عليه في الحقيقة هي ارتفاع آثار الوجوب (و آثاری که بر آن در حقیقت بار است عبارت است از ارتفاع آثار وجوب. یعنی امکان، خودش امری ثبوتی نیست و لا ضرورت است آثاری که بر آن بار می شود نیز امری ثبوتی نیست بلکه آثار آن عبارت است از ارتفاع آثار ضرورت. بنا بر این اگر می گوییم که یکی از آثار امکان، احتیاج است مراد از احتیاج همان عدم استقلال است.) من صرافة الوجود و بساطة الذات و الغنى عن الغير و غير ذلك. (آثار وجوب مانند صرف بودن وجود یعنی هر چیزی که واجب است صرف الوجود است و هر چیزی که ممکن است چون محدود است صرف نیست زیرا محدود بودن یعنی آمیختگی با عدم زیرا تا یک حد ادامه دارد و بعد دیگر تمام می شود. از دیگر آثار وجوب بساطت و غنای از غیر است و مانند آن مانند ماهیّت نداشتن واجب که هیچ یک در امکان نیست.)

با این بیان قول شیخ اشراق باطل شده است زیرا او می گوید که امکان هیچ واقعی در خارج ندارد. زیرا امکان به معنای لا ضرورت است و ضرورت واقع دارد و نبودن آن ضرورت هم باید در واقع و خارج باشد نه در اعتبار. مثلا اگر زید موجود است باید وجود آن در خارج باشد و اگر هم موجود نیست باید در خارج موجود نباشد. اگر قرار بود لا ضرورت در امکان صرفا در ذهن باشد نه در خارج پس در خارج می بایست با ضرورت هم سازگار باشد.
و قد اتضح بهذا البيان فساد قول من قال إن الإمكان من الاعتبارات العقلية المحضة التي لا صورة له في خارج و لا ذهن (و با این بیان ظاهر می شود فساد قول کسانی که قائل هستند امکان از اعتبارات عقلی محض است که هیچ واقعی در خارج و در ذهن ندارد. حتی واقع ذهنی ندارد زیرا قبلا گفتند که وجود ذهنی مخصوص چیزی است که وجود خارجی داشته باشد و الا اگر چیزی وجود خارجی نداشته باشد وجود ذهنی هم ندارد زیرا وجود ذهنی وجودی قیاسی است. بنا بر این امکان صرف اعتبار محض است. مخفی نماند که در عبارت علامه صحیح لا صورة لها است و ضمیر به اعتبارات عقلیه بر می گردد نه امکان.) و ذلك لظهور أن ضرورة وجود الموجود أمر وعاؤه الخارج و له آثار خارجية وجودية. (علت فاسد این قول این است که ضرورت وجود، امری است که ظرف آن در خارج است و برای ضرورت وجود موجود، آثار خارجی وجودی بار است. و امکان چون نبود همان ضرورت است، نبود آن باید در خارج باشد. در این عبارت هم صحیح، و لها آثار خارجية وجودية است و ضمیر به ضرورت بر می گردد.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo