< فهرست دروس

درس نهایة الحکمة استاد فیاضی

69/11/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقسیم مفاهیم به واجب، ممکن و ممتنع
بحث در مورد مواد ثلاث در حقیقت بحث از تقسیم وجود به واجب و ممکن است و اگر سخن از مواد ثلاث است به سبب این است ممتنع نیز با آنها ارتباط دارد.
تعریف هایی که از این سه ارائه داده ایم نوعی تعریف لفظی است که به آن تعاریف شرح الاسمی می گویند که در این نوع تعریف ها، مفهوم در ذهن انسان وجود دارد و تعریف در واقع برای شناساندن لفظ است نه مفهوم زیرا مفهوم در ذهن او هست ولی چون وقتی لفظی را به کار می بریم او به آن مفهوم منتقل نمی شود از لفظی دیگر استفاده می کنیم تا این انتقال صورت گیرد. مثلا اگر کسی حیوان مفترس را می فهمد و از لفظ اسد به آن منتقل می شود زیرا در مورد اسد به وضع لفظ برای آن علم دارد ولی نمی داند لیث یا غضنفر هم به معنای حیوان مفترس است در اینجا می گویند: اللیث هو الاسد. این نوع تعاریف، غیر حقیقی هستند و به تعاریف لفظی و شرح الاسمی مشهور می باشند. شرایط تعریف واقعی مانند جامع و مانع بودن و مستلزم دور نبودن و غیره در این نوع تعریف شرط نیستند. فرهنگ های لغت و استاد زبان همین کار را انجام می دهد.
این بر خلاف تعریف حقیقی است که فرد یک مفهوم را در ذهن ندارد و ما با استفاده از مفاهیمی که او در ذهن دارد او را به مفهوم سومی می رسانیم. از این رو از دو مفهوم که یکی جنس و یکی فصل است و فرد هر دو را جداگانه در ذهن دارد، استفاده می کنیم و مفهوم ثالثی را برایش ایجاد می کنیم و مثلا می گوییم: انسان همان حیوان ناطق است.
تا اینجا همه در مورد تصورات بود. کما اینکه در تصدیقات گاه چیزی را که فرد آن را تصدیق می کند ولی به آن توجه ندارد در این صورت، چیزی را تحت عنوان تنبیه به او یادآور می کنیم.
ولی گاه فرد تصدیقی را در ذهن ندارد و باوری نسبت به آن ندارد که با تنظیم یک سری مقدمات آن باور را در او ایجاد می کنیم. مثلا به وسیله ی صغری و کبری، تصدیقی را تحت عنوان نتیجه برای فرد ایجاد می کنیم. در اینجا فرد باید صغری و کبری را تصدیق کند. حتی گاه انسان خود برای خود این کار را انجام می دهد مثلا نمی داند آیا عالم حادث است یا نه بعد فکر می کند و می گوید: العالم متغیر و کل متغیر حادث و بعد متوجه می شود که عالم باید حادث باشد. به این حجّت می گویند.
به هر حال در ما نحن فیه، ضرورت، وجوب و یا امتناع را اگر تعریف کرده ایم به این سبب نیست که مفاهیم اینها در ذهن ما نیست زیرا مفهوم وجود اول الاوائل در تصورات است و مفهومی بدیهی تر از آن در تصورات وجود ندارد. کما اینکه در تصدیقات چیزی روشن تر از اما ان یصدق الایجاب و اما ان یصدق السلب وجود ندارد.
مفهوم عدم نیز بدیهی است و ضرورت وجود و عدم یعنی باید و نباید هم از اولین مفاهیمی است که انسان متوجه می شود ولی وجوب به کمی مؤونه احتیاج دارد و شاید به اندازه ی ضرورت وجود و عدم برایش روشن نباشد و هکذا امکان شاید به اندازه ی لا ضرورة الوجود و العدم برای فرد شفاف نباشد. در نتیجه این الفاظ را برای تعریف آنها به کار می بریم.
(البته تعریف شرح الاسم یک معنای دیگری هم دارد و آن اینکه چیزی را در حالی که هنوز علم به وجودش نداریم تعریف کنیم. اما بعد از علم به وجود اگر چیزی را تعریف کنیم به آن تعریف الحقیقی بالمعنی الاخص می گویند. بنا بر این شرح الاسم و تعریف الحقیقی بالمعنی الاخص هر دو برای ایجاد یک مفهوم در ذهن فرد به کار می روند و فرق آنها در پیش و یا بعد از علم به وجود شیء است. این تعریف شرح الاسمی در ما نحن فیه به کار نرفته است و گاه حواشی کفایه که در مورد تعریف شرح الاسمی صاحب کفایه به او اشکال کرده اند این دو معنای شرح الاسمی را با هم خلط کرده اند. آنچه ما به عنوان شرح الاسم گفتیم تعریف لفظی است نه آن شرح الاسمی که تعریف حقیقی است.)
حال که تعریف ما شرایط تعریف حقیقی را ندارد، اشکالاتی که احیانا به آن وارد شده است صحیح نمی باشد.
مثلا گفته اند که این تعریف ها دوری است یعنی وقتی امکان را تعریف می کنند می گویند: الممکن ما لیس بواجب و لا ممتنع بنا بر این فهم ممکن متوقف بر فهم معنای واجب و ممتنع است. بعد در تعریف واجب می گویند: ما یلزم من فرض عدمه المحال. بنا بر این فهم واجب مستلزم فهم محال است. بعد در تعریف محال می گویند: ما یجب ان لا یکون. بنا بر این تعریف اول متوقف بر دو تعریف بعدی است و بعد همان دو تعریف متوقف بر فهم محال و ممتنع است. اگر قرار بود این تعاریف، حقیقی باشد هیچ علمی حاصل نمی شد زیرا تعریف اول متوقف بر امری است که مبهم است و آن مبهم در تعریف دیگر باز متوقف بر تعریف اول است که آن هم مبهم می باشد.

و هذه جميعا تعريفات لفظية من قبيل شرح الاسم (این تعریفات همه لفظی و از قبیل شرح الاسم است. یعنی برای شخص، لفظی را معرفی می کنند ولی مفهوم برای او روشن است.) المفيد للتنبيه (این تعریف برای ملتفت کردن انسان به چیزی است که خود، آن را می داند و این نوع تعریف موجب ایجاد علم نیست.) و ليست بتعريفات حقيقية (و اینها تعریف حقیقی نیستند) لأن الضرورة و اللاضرورة من المعاني البينة البديهية التي ترتسم في النفس ارتساما أوليا (زیرا ضرورت و لا ضرورت از معانی بین بدیهی هستند که جزء اولیات می باشند و در ذهن نقش می بندند و احتیاج به معرف ندارند و بدون احتیاج به وساطت معرف وارد ذهن می شوند.) تعرف بنفسها و يعرف بها غيرها (این مفاهیم، خود به خود شناخته می شوند و سایر مفاهیم به وسیله ی آنها شناخته و تعریف می شود.) و لذلك من حاول أن يُعرّفها تعريفا حقيقيا أتى بتعريفات دورية (بنا بر این کسی که درصدد برآمده که تعریف حقیقی برای آنها ارائه کند از تعاریف دوری استفاده کرده است.) كتعريف الممكن بما ليس بممتنع و لا واجب (مانند تعریف امکان ممکن به چیزی که ممتنع و واجب نیست بنا بر این برای فهم آن به شناخت ممتنع و واجب احتیاج داریم. البته مخفی نماند که مراد از امکان در جایی که در تعریف آن فقط می گوییم: ما لیس بممتنع امکان عام است که ارتباط به مواد ثلاث ندارد. این امکان قسیم واجب و ممتنع نمی باشد بلکه عام است و هم واجب را می تواند شامل شود و هم ممتنع را.) و تعريف الواجب بما يلزم من فرض عدمه محال أو ما فرض عدمه محال (و واجب را تعریف می کنند به چیزی که یا لازم می آید از فرض عدمش محال و یا اینکه فرض عدم او اگر تصور شود لازمه اش این است که محالی رخ دهد. یعنی خود فرض کردن محال نیست بلکه لازمه ی آن امری محال می باشد. به هر حال یا فرض عدمش موجب محال و اجتماع نقیضین می شود و یا اینکه عدمش موجب اجتماع نقیضین می شود. علامه در تقریر برهان صدیقین در وجوب واجب می فرماید: اگر عدم واجب را فرض کنیم از عدمش وجودش لازم می آید که یعنی لازم می آید هم معدوم باشد و هم موجود. خلاصه اینکه در تعریف واجب، محال اخذ شده است.) و تعريف المحال بما يجب أن لا يكون إلى غير ذلك. (و بعد در تعریف محال می گویند: چیزی است که واجب است نباشد یعنی در تعریف آن واجب اخذ شده است. وقتی تعاریف، دوری شود یعنی علمی از آن به وجود نمی آید. و با آنها نه واجب فهمیده می شود و نه ممتنع زیرا در تعریف هر یک، دیگری اخذ شده است و وقتی این دو مشخص نشود، ممکن هم که واجب و ممتنع در تعریف او اخذ شده است نباید فهمیده شود.)
و الذي يقع البحث عنه في هذا الفن الباحث عن الموجود بما هو موجود بالقصد الأول من هذه المواد الثلاث هو الوجوب و الإمكان كما تقدمت الإشارة إليه (و آنچه در فلسفه از مواد ثلاث باید مورد بحث قرار گیرد همان وجوب و امکان است کما اینکه در سابق نیز به آن اشاره کردیم.) و هما وصفان ينقسم بهما الموجود من حيث نسبة وجوده إليه انقساما أوليا. (و وجوب و امکان دو وصف هستند که به وسیله ی آن دو، موجود از حیث نسبت وجودش به ذاتش تقسیم می شود یعنی هر موجودی ذاتی دارد و وصفی که وجود است. این وجود با آن ذات یا ضرورت دارد که به آن وجود می گویند و یا ندارد (و عدم هم برای آن ضرورت ندارد) که به آن امکان می گویند. و این تقسیم تقسیمی است اولی یعنی تقسیمی فرعی نیست که مربوط به یکی از اقسام وجود باشد بلکه به خود موجود می خورد.)
سپس علامه می فرماید: با این تعریف جواب از دو اشکال واضح می شود.
اشکال اول این است که امکان، وصفی برای ممکن است در حالی که امکان عبارت بود از دو سلب یعنی سلب ضرورت وجود و سلب ضرورت عدم از آن. سلب الوصف به معنای وصف نیست بنا بر این اگر شیئی باشد که ضرورت وجود و ضرورت عدم ندارد، این وصفی برای آن نیست. علاوه بر اینکه این دو سلب است و نمی توان از آن دو به یک وصف تعبیر کرد.
بنا بر این چرا اولا این دو سلب را یکی کردید و نام آن را امکان گذاشته اید و ثانیا، اگر هم جواب دهید که امکان عبارت از دو سلب نیست بلکه سلب یک چیز است که همان سلب ضرورت می باشد حال این ضرورت دو قسم است یکی ضرورت وجود و یکی ضرورت عدم ولی اشکال بعدی خود را نشان می دهد که سلب الاتصاف نمی تواند به معنای اتصاف باشد. اگر در امور سلبی بخواهیم وصفی را ایجاد کنیم باید به نحو موجبه ی معدوله باشد. یعنی باید بگوییم: این شیء لا ضروریّ الوجود و العدم است یعنی متصف به آن می باشد نه اینکه بگوییم: ضرورت وجود و عدم ندارد که از باب سلب تحصیلی است.

و بذلك يندفع ما أورد على كون الإمكان وصفا ثابتا للممكن (و با این توضیح دفع می شود ایرادی که شده است مبنی بر اینکه امکان نمی تواند وصفی برای وجود باشد) يحاذي الوجوب الذي هو وصف ثابت للواجب (و محاذی با وجوب باشد یعنی همان گونه که وجوب وصف برای واجب است امکان هم وصف برای ممکن باشد. که این کار اشکال دارد.) تقريره (تقریر اشکال که در واقع دو اشکال است ولی مستشکل یکی را خودش جواب می دهد این گونه است:) أن الإمكان كما تحصل من التقسيم السابق سلب ضرورة الوجود و سلب ضرورة العدم (امکان کما اینکه از تقسیم سابق به دست آمد، عبارت است از سلب ضرورت وجود و سلب ضرورت عدم.) فهما سلبان اثنان (بنا بر این دو سلب وجود دارد.) و إن عبر عنهما بنحو قولهم سلب الضرورتين (هرچند از آنها به سلب الضرورتین تعبیر کرده اند ولی این از باب جمع در تعبیر است و در واقع دو سلب وجود دارد.) فكيف يكون صفة واحدة ناعتة للممكن (بنا بر این چگونه می توان آن را یک وصف که توصیف کننده ی ممکن است قرار داد.) سلمنا أنه يرجع إلى سلب الضرورتين و أنه سلب واحد (حال اگر قبول کنیم که این دو سلب به یک سلب که همان ضرورت است بر گردد و متعلق ضرورت دو چیز به نام وجود و عدم باشد.) لكنه كما يظهر من التقسيم سلب تحصيلي لا إيجاب عدولي (امکان همان گونه که از تقسیم به دست می آید سلب تحصیلی است نه چیزی که وجود و عدم برایش ضرورت ندارد. سلب تحصیلی در جایی است که موضوع و محمول هر دو امر وجودی هستند ولی محمول از موضوع سلب می شود و قضیه سالبه می باشد. و از باب ایجاب عدولی نیست که قضیه در آن موجبه باشد و محمول معدوله باشد یعنی حرف نفی جزء محمول باشد یعنی بگوییم: ممکن لا ضروری الوجود و العدم است.) فما معنى اتصاف الممكن به في الخارج (بنا بر این چه معنا دارد که ممکن به امکان در خارج بتواند متصرف شود) و لا اتصاف إلا بالعدول (در حالی که در امور سلبی اتصافی نیست مگر به عدول. یعنی اگر یک چیز بخواهد به به امر سلبی متصف شود باید به نحو موجبه ی معدوله باشد.) كما اضطروا إلى التعبير عن الإمكان بأنه لا ضرورة الوجود و العدم (کما اینکه خود فلاسفه در بعضی موارد مثلا در جایی که می خواهند خواص ممکن را مطرح کنند از موجبه ی معدوله استفاده می کنند و می گویند امکان همان لا ضرورة الوجود و العدم است.) و بأنه استواء نسبة الماهية إلى الوجود و العدم (و یا از لازمه ی سلب ضرورت وجود و عدم استفاده می کنند و می گویند: امکان یعنی استواء نسبت ماهیّت به وجود و عدم است که این از باب موجبه ی محصله است.) عند ما شرعوا في بيان خواص الإمكان ككونه لا يفارق الماهية و كونه علة للحاجة إلى العلة إلى غير ذلك. (و این تعبیر را زمانی به کار می برند که می خواهند از خواص امکان سخن بگویند مثلا بگویند که امکان از ماهیّت ممکن جدا نمی شود و یا اینکه امکان علت احتیاج ممکن به علت است و مانند آن.)

علامه در جواب می فرماید: اگر به شکل سالبه ی محصله تعبیر کنیم و بگوییم که شیء ضرورت وجود و عدم ندارد و یا به شکل موجبه ی معدوله بگوییم که شیء لا ضرورة الوجود و العدم است از نظر منطقی یک فرق لفظی دارد که مورد توجه فیلسوف است و نه منطقی آن را مستقلا لحاظ می کند. این فرق لفظی فقط برای این است که بدانیم در قضایایی که رابط ذکر می شود اگر رابط قبل از سلب باشد، قضیه موجبه ی معدوله است و اگر سلب قبل از رابط باشد، قضیه از باب سالبه می باشد.
اما فرق اساسی بین این دو که فرق معنوی است این است که اگر قضیه سالبه باشد یعنی این موضوع آن محمول را ندارد خواه موضوع باشد یا نباشد اما اگر معدوله باشد دیگر صدقش به انتفاء موضوع نیست زیرا قضیه ی موجبه به وجود موضوع احتیاج دارد. توضیح اینکه اگر بگوییم: زید لیس ببصیر این هم با وجود زید می سازد و هم با عدم زید (از باب سالبه به انتفاء موضوع) ولی زید نابینا است یعنی زید باید باشد تا نابینا باشد.
با این توضیح می گوییم: اگر موجودی ضرورة الوجود و العدم ندارد در واقع موضوع، موجود است و در نتیجه با موجبه ی معدوله هیچ فرقی ندارد زیرا وقتی ضرورت وجود و عدم را نداشته باشد باید عدم آن را که لا ضرورة الوجود و العدم است داشته باشد.
سپس علامه پا را فراتر گذاشته می فرماید: سلب ضرورتی که در اینجا مطرح است با سلب مطلق فرق دارد زیرا این سلب، سلب مضاف است چنین عدمی، حظی از وجود دارد زیرا مضاف الیه آن امر وجودی است بنا بر این لازم نیست بگوییم که این سلب تحصیلی به ایجاد عدولی بر می گردد. این عدم از دو جهت عدم مضاف است زیرا سخن از سلب ضرورت است یعنی سلبی که مضاف به ضرورت است نه سلب مطلق. دوم اینکه سلب ضرورت مخصوص چیزی است که موجود می باشد.
وجه الاندفاع أن القضية المعدولة المحمول تساوي السالبة المحصلة عند وجود الموضوع (وجه دفع این اشکال این است که قضیه ی معدولة المحمول با سالبه ی محصله هنگام وجود موضوع مساوی است. البته بهتر بود علامه می فرمود: سالبه ی محصله که محل ایراد مستشکل بود در صورت وجود موضوع، با قضیه ی معدوله المحمول مساوی است.) و قولنا ليس بعض الموجود ضروري الوجود و لا العدم و كذا قولنا ليست الماهية من حيث هي ضرورية الوجود و لا العدم الموضوع فيه موجود (و اینکه می گوییم: بعضی از موجودهای ضروری الوجود و العدم نیستند و یا اینکه می گوییم: ماهیة من حیث هی ضروری الوجود و العدم نیست، موضوع در هر دو، امری موجود است.) فيتساوى الإيجاب العدولي و السلب التحصيلي في الإمكان (بنا بر این ایجاب عدولی با سلب تحصیلی در مورد امکان، با هم مساوی می باشند. هرچند در غیر امکان ممکن است با هم فرق داشته باشند. زیرا این سالبه از آن نوع سالبه هایی است که صدق آن به انتفاء محمول می باشد.)
ثم (بالاتر از آن هم می توان گفت و آن اینکه) لهذا السلب نسبة إلى الضرورة و إلى موضوعه المسلوب عنه الضرورتان (این سلب ضرورت که نام آن امکان است یک ارتباطی با ضرورت دارد که به سبب آن از سلب ضرورت سخن می گویند و یک ارتباطی به موضوع خود دارد که آن ضرورت از آن سلب شده که همان موجود است.) يتميز بها من غيره (به همین دلیل که با امر وجودی نسبت دارد از سلب غیر خودش تمایز می یابد.) فيكون عدما مضافا له حظ من الوجود (بنا بر این این سلب، عدم مضاف می باشد که بهره ای وجود دارد) و له ما يترتب عليه من الآثار (و بر آن یک سری آثار مرتبط می شود مانند اینکه علت برای حاجت است و مانند آن.) و إن وجده العقل أول ما يجد في صورة السلب التحصيلي (هرچند عقل در اولین باری که آن را می یابد، آن را به شکل سلب تحصیلی می یابد.) كما يجد العمى و هو عدم مضاف كذلك أول ما يجده. (کما عمی که عدم مضاف است را در ابتدا به شکل سلب تحصیلی یعنی کسی که بصیر نیست می یابد ولی بعد متوجه می شود که عمی و کوری با لیس ببصیر فرق دارد.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo