< فهرست دروس

درس نهایة الحکمة استاد فیاضی

69/10/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فروعات متفرع بر وجود رابط
مرحله ی دوم از کتاب درباره ی این بود که وجود، به وجود رابط و وجود مستقل تقسیم می شود. سابقا گفتیم که برای صحت تقسیم، باید وجود اقسام یا بدیهی باشد و یا اگر بدیهی نیست قابل اثبات باشد. در اینجا در فصل اول وجود رابط را اثبات کردیم زیرا در وجودات مستقل در ابتدای نظر اشکالی به ذهن نمی آمد و وجود آنها بدیهی بود و آنی که احتیاج به اثبات داشت همان وجود رابط بود که آیا چنین وجودی در خارج محقق است یا نه. از این رو در مقام اثبات وجودات رابط گفتیم که اگر قضایایی داریم که خارجی هستند یعنی موضوع و محمول آنها امری خارجی است و بعد حکم کردیم که این دو خارجی با هم ارتباط دارند، صدق قضیه به این است که در خارج، رابطه ی بین موضوع و محمول، محقق باشد و الا قضیه ی خارجی نمی تواند صادق باشد. بنا بر این همان گونه که در ذهن، موضوع و محمول و رابطه ی بین این دو محقق است در خارج هم باید محقق باشد ولی مطابقت آن قضیه با واقع که خارج است که حاکی از صدق آن قضیه است محقق نخواهد بود. زیرا المرکب ینتفی بانتفاء احد اجزائه و اگر رابطه در خارج نباشد کل مرکب که همان قضیه است کذب می شود.
ممکن است این استدلال مورد خدشه واقع شود ولی اگر هم این دلیل رد شود، دلیل نمی شود که مدعای فرد صحیح نباشد زیرا گاه مدعای فرد، صحیح است ولی نمی تواند دلیل صحیحی برای آن اقامه کند. بنا بر این کسانی که این دلیل را مورد خدشه قرار داده اند اصل مدعا را قبول دارند و برای اثبات آن دلیل دیگری اقامه می کنند.
مثلا استاد مصباح در تعلیقه به این دلیل اشکال می کند و در عین حال می فرماید: در بحث علت و معلول اثبات می کنیم که وجود معلول، وجودی رابط است بنا بر این اگر در خارج معلولی وجود دارد این علامت آن است که در خارج، وجود رابط هم داریم.
سپس علامه اضافه می کند اگر وجود رابط را پذیرفتیم، فروعاتی بر این مسأله مترتب می شود:
فرع اول این است که ظرف وجود رابط ظرف وجود طرفین است یعنی وجود رابط در جایی محقق می شود که طرفین آن نیز محقق باشند زیرا وجود رابط چیزی است که وجود استقلالی ندارد بلکه موجودیت آن به وجود طرفین آن می باشد. البته بعضی از رابط ها یک طرف دارند نه دو طرف. بنا بر این اگر وجود طرفین در خارج است، وجود رابط هم در خارج است و اگر آن دو در ذهن هستند وجود رابط نیز در ذهن خواهد بود.
این مسأله بعد از توجه به اینکه رابط، نمی تواند وجودی مستقل داشته باشد از مسائلی واضح و بدیهی است و احتیاج به استدلال ندارد بلکه تصورش در تصدیق آن کافی است.
و يتفرع عليه أمور (بر آنچه در بحث وجود رابط گفتیم اموری متفرع می شود.)
الأول (امر اول اینکه) أن الوعاء الذي يتحقق فيه الوجود الرابط هو الوعاء الذي يتحقق فيه وجود طرفيه (ظرفی که در آن وجود رابط تحقق می یابد همان ظرفی است که در آن ظرف وجود طرفین آن رابط محقق می شود.) سواء كان الوعاء المذكور هو الخارج أو الذهن (و فرق نمی کند که ظرف مزبور در خارج باشد یا در ذهن.) و ذلك لما في طباع الوجود الرابط من كونه غير خارج من وجود طرفيه (و علت آن به خارج چیزی است که در طبیعت و سرشت وجود رابط وجود دارد که عبارت است از اینکه وجود رابط، نمی تواند از وجود طرفین خود خارج باشد.) فوعاء وجود كل منها هو بعينه وعاء وجوده (بنا بر این ظرف وجود هر یک از طرفین، همان ظرف بعینه، ظرف وجود رابط نیز می باشد.) فالنسبة الخارجية إنما تتحقق بين طرفين خارجيين (از این رو نسبت خارجی بین دو طرف که خارجی هستند محقق می شود.) و النسبة الذهنية إنما بين طرفين ذهنيين (و نسبت ذهنیه نیز بین دو طرف که در ذهن هستند محقق می شود.) و الضابط أن وجود الطرفين مسانخ لوجود النسبة الدائرة بينهما و بالعكس. (قاعده ی کلی آن این است: وجود طرفین هم سنخ است با وجود آن نسبتی که بین آن دو برقرار می باشد. همچنین وجود نسبت نیز با وجود طرفین آن مسانخ می باشد.)
فرع دوم: اگر وجود رابط یک چیز است و در دو طرف محقق می شود، در نتیجه باید بین آن دو طرف، یک نوع اتحادی وجود داشته باشد زیرا در غیر این صورت، اگر یک رابط بخواهد در هر دو محقق شود، آن یک رابط هم باید یک وجود باشد و هم دو وجود. مانند اینکه اگر کسی یک دایره داشته باشد با یک مرکز و یک شعاع و یک محیط و یک دایره ی دیگری داریم که بیرون از محیط دایره ی اول است و با مرکزی دیگر محقق شده است که هیچ ارتباطی با دایره ی اول ندارد و خارج از آن است. در عین حال امکان ندارد که یک شیء مانند یک نقطه در هر دو دایره محقق شود. این نقطه هنگامی در هر دو دایره محقق می شود که آن دو دایره در یک جا با هم ارتباط داشته باشند یعنی بخشی از آن یکی از آن دایره ها در داخل دیگری باشد.
از این رو طرفین باید علاوه بر اختلافی که دارند یک نوع اتحادی با هم داشته باشند. این اتحاد گاه به نحو حمل است مانند قضایای خارجیه که می گوییم: زید قائم. که زید با قائم فرق دارد ولی یک نوع اتحادی بین آنها هست که موجب می شود آن وجود رابط در هر دو وجود داشته باشد. اگر زید و قائم هیچ ارتباطی با هم نداشته باشند امکان ندارد که رابط در هر دو وجود داشته باشد. اتحاد حملی به معنای این همانی است.
گاه اتحاد مزبور حتی به نحو حمل هم نیست مانند قیام زید که آن هم به یک نوع اتحاد بین قیام و زید احتیاج دارد که علامت آن است که قیام با زید یک نوع اتحادی دارد.
الثاني (فرع دوم این است که) أن تحقق الوجود الرابط بين طرفين يوجب نحوا من الاتحاد الوجودي بينهما (تحقق وجود رابط بین دو طرف موجب ایجاد یک نوع اتحاد وجودی بین دو طرف می شود.) و ذلك لما أنه متحقق فيهما (زیرا این وجود رابط متحقق در طرفین است) غير متميز الذات منهما (و ذاتش متمایز و جدا از طرفین نیست) و لا خارج منهما (و خارج از طرفین نمی باشد.) فوحدته الشخصية تقضي بنحو من الاتحاد بينهما (پس وحدت رابط که یک وحدت شخصی است نه وحدت صوری که با کثرت عددی سازگار باشد اقتضاء می کند و یا وحدت نوعی که با دو فرد از یک کلی سازگار باشد این وحدت حکم می کند که باید بین دو طرف یک نحو اتحادی وجود داشته باشد) سواء كان هناك حمل كما في القضايا (خواه در آنجا حملی هم باشد کما اینکه در قضایای حملیه چنین است مانند زید قائم) أو لم يكن (یا اینکه حملی در کار نباشد) كغيرها من المركبات (مانند غیر حمل از مرکبات مانند مرکبات تقییدیه ای که از آن قضایا ماخوذ است) فجميع هذه الموارد لا يخلو من ضرب من الاتحاد. (همه ی این موارد از یک نحوی از اتحاد خالی نیست.)

فرع سوم: اگر گفتیم که صدق قضیه ایجاب می کند که بین طرفین قضیه در خارج نسبتی وجود داشته باشد این را در همه ی قضایا نمی گوییم. زیرا حمل در بعضی از قضایا اولی است مانند الانسان انسان و یا الانسان حیوان ناطق. (حمل اولی عبارت است از اینکه موضوع و محمول در آن در مفهوم اتحاد دارند و اگر اتحاد در مصداق باشد به آن حمل شایع می گویند.) در حمل اولی، نسبتی وجود ندارد زیرا نسبت مربوط به جایی است که دو چیز وجود داشته باشد و بین آنها رابطه ای برقرار باشد و حال آنکه در حمل اولی، موضوع عین خود محمول است و دو چیز نیستند و معنا ندارد که بین شیء و خودش رابطه برقرار باشد مانند اینکه یکی که امام جماعت است هم امام جماعت باشد و هم ماموم.
همچنین در هلیات بسیطه نیز ربطی وجود ندارد. توضیح اینکه قضایایی که به حمل شایع است بر دو قسمت است یا محمول در آنها وجود مطلق است و یا صفاتی است غیر وجود. در جایی که محمول، وجود مطلق است به آن هلیه ی بسیطه می گویند. به تعبیر دیگر در منطق آمده است که سؤال های اساسی عبارت است از سؤال با ما، هل و لِمَ. سؤال با هل بر دو قسم است یک هل بسیطه است که سؤال از وجود می کند مانند: هل زید موجود ام لا که در جواب گفته می شود: زید موجود یا زید لیس بموجود. جواب هلیه ی بسیطه را هلیت بسیطه می گویند. (مانند اینکه آنچه در جواب ما هو گفته می شود را ماهیّت می گویند.) اگر هل مرکبه باشد که سؤال از چیزی غیر از وجود می کند مانند اینکه می گویند: هل الانسان ضاحک ام لا که در جواب گفته می شود: الانسان ضاحک او لیس بضاحک.
به هر حال آنچه مد نظر ماست هلیه ی بسیطه ی موجبه است که آن هم مانند حمل اولیه است و در آن ربطی بین موضوع و محمول وجود ندارد زیرا هر دو یکی هستند چون ما قائل به اصالت وجود هستیم یعنی فقط همان محمول که وجود است محقق است و انسان چیزی غیر از وجود نیست. (کسانی که قائل به اصالت الماهیه هستند می گویند فقط انسان در خارج است) و گفتیم که نسبت بین شیء و خودش معنا ندارد.
بله در مقام اعتبار می توان گفت که انسان یک موجودیت اعتباری دارد یعنی ما برای انسان یک وجودی اعتبار می کنیم و وجود که محمول است واقعا موجود است و بعد بین انسان اعتباری و وجودی که واقعا موجود است رابطه ای برقرار می شود. ولی از آنجا که رابطه تابع اخس طرفین است (مانند نتیجه که تابع اخس مقدمات است) خود رابطه نیز اعتباری می شود و ربط آن واقعی نمی باشد.

الثالث أن القضايا المشتملة على الحمل الأولي كقولنا الإنسان إنسان لا رابط فيها إلا بحسب الاعتبار الذهني فقط (فرع سوم این است که قضایایی که مشتمل بر حمل اولی هستند مانند الانسان انسان، در آنها رابطی نیست مگر بر حسب اعتبار ذهنی و آن اینکه ذهن، انسان موضوع را یک چیز اعتبار می کند و انسان محمول را چیزی دیگر و بعد بین آن و پیوند برقرار می کند.) و كذا الهليات البسيطة كقولنا الإنسان موجود (و همچنین است در هلیات بسیطه که در آنها رابطی نیست مگر به حسب اعتبار ذهنی. مانند الانسان موجود) إذ لا معنى لتحقق النسبة الرابطة بين الشي‌ء و نفسه. (دلیل عدم وجود رابط در این دو مورد این است که معنا ندارد که نسبتی که می خواهد بین دو چیز ربط برقرار کند بین شیء و خودش برقرار شود.)

فرع چهارم: در قضایایی که موضوع یا محمول یا هر دو در آنها عدمی است در آنها رابطی وجود ندارد. به تعبیر دیگر وجود رابط بین دو وجود برقرار است و معنا ندارد که بین دو عدم یا بین وجود و عدم رابطه ای برقرار باشد. زیرا عدم تعینی ندارد تا بتوان آن را مستقل لحاظ کرد. بله به اعتبار ذهنی می توان رابطه ای بین آنها برقرار کرد یعنی ذهن برای عدم، واقعیتی را اعتبار می کند و وقتی می گوییم زید معدوم، ذهن می گوید یک زید هست که امری وجودی است و یکی معدوم که ذهن برای آن واقعیتی اعتبار می کند و بعد بین آنها ارتباط می کند و هکذا در شریک الباری معدوم که در آن موضوع و محمول هر دو معدوم هستند، ذهن برای هر دو واقعیتی اعتبار می کند و آن دو را با هم پیوند می دهد. با این حال واضح است که این ارتباط، اعتباری است و واقعیت ندارد.
قضایای سالبه نیز به همین نحو است مثلا در زید لیس بموجود (هلیه ی بسیطه ی سالبه) و یا زید لیس بقائم (هلیه ی مرکبه ی سالبه). قضیه ی سالبه به این معنا است که بین موضوع و محمول ربطی وجود ندارد.

الرابع (فرع چهارم این است که) أن العدم لا يتحقق منه رابط (از عدم نمی توان رابطی را استخراج کرد.) إذ لا شيئية له (زیرا عدم چیزی نیست) و لا تميز فيه (و در عدم تمیزی وجود ندارد که بگوییم این عدم یک عدم دیگری را به عدم یا به وجود ربط می دهد.) و لازمه أن القضايا الموجبة التي أحد طرفيها أو كلاهما العدم كقولنا زيد معدوم و شريك الباري معدوم لا عدم رابطا فيها (لازمه ی آن این است که قضایایی که یک طرف آن عدم باشد مانند: زید معدوم و یا دو طرف آن عدم باشد مانند: شریک الباری معدوم، در آنها رابطی وجود ندارد.) إذ لا معنى لقيام عدم بعدمين أو بوجود و عدم (زیرا معنا ندارد که یک عدم قائم شود به یک وجود و عدم و یا به دو عدم) و لا شيئية له و لا تميز (در حالی که برای عدم شیئیت و تمیزی وجود ندارد.) اللهم إلا بحسب الاعتبار الذهني. (مگر اینکه این کار توسط اعتبار ذهنی انجام شود و در ذهن برای عدم اعتبار شود و سپس برای عدمی که بین آنها است اعتبار دیگری برقرار کنیم.) و نظيرتها القضايا السالبة (و همین گونه است در قضایای سالبه) كقولنا ليس الإنسان بحجر (کما اینکه می گوییم: انسان سنگ نیست.) فلا عدم رابطا فيها إلا بحسب الاعتبار الذهني. (عدم رابطی در قضایای سالبه نیست و فقط به حسب اعتبار ذهنی می توان چنین کرد زیرا ذهن برای عدم الحجر واقعیتی اعتبار می کند و بعد بین آن و انسان رابطه ای برقرار می کند.)

فرع پنجم: وجود رابط ماهیّت ندارد. بنا بر این اگر کسی می گوید که کل ممکن ذو ماهیة باید توجه داشته باشد که مراد از (ممکن) چیست. مراد این است: کل موصوف بالامکان و امکان هم به معنای سلب الضرورتین است یعنی هر چیزی که موضوع قرار می گیرد و ممکن بودن بر آن حمل می شود دارای ماهیّت است. این در حالی است که وجود رابط ماهیّت ندارد بنا بر این ممکنی که موضوع قرار گیرد نیست. اگر کسی ماهیّت را تصور کند و وجود رابط را نیز تصور کند و این دو را با هم بسنجد این حکم را تصدیق می کند زیرا ماهیّت یعنی: ما یقال فی جواب ما هو. یقال نیز یعنی: ما یکون محمولا. مثلا می گویند: زید و عمرو ما هما که در جواب می گویند: انسان. انسان در اینجا محمول در جواب ما هو است یعنی آنی که در سؤال آمده است موضوع است و انسان، محمول می باشد زیرا جواب عبارت است از: زید و عمرو انسان. خلاصه اینکه ماهیّت باید محمول قرار گیرد و چیزی که محمول قرار می گیرد باید معنای مستقلی داشته باشد. این در حالی است که وجود رابط معنای مستقلی ندارد بلکه وجود رابط با فهمیده شدن طرفینش فهمیده می شود. بنا بر این نمی توان در جواب ما هو قرار گیرد. این همان چیزی است که می گویند بعضی چیزهای فوق ماهیّت هستند مانند وجود واجب تعالی و بعضی چیزها دون وجود ماهیّت هستند که همان وجود رابط است.

الخامس (فرع پنجم این است که) أن الوجودات الرابطة لا ماهية لها (وجودات رابط ماهیّت ندارند.) لأن الماهيات هي المقولة في جواب ما هو فهي مستقلة بالمفهومية (زیرا ماهیّت چیزی است که در جواب ما هو قرار می گیرند یعنی در جواب ما هو محمول قرار می گیرند بنا بر این ماهیّات چیزهایی هستند که مفهوم مستقلی دارند) و الوجودات الرابطة لا مفهوم لها مستقلا بالمفهومية (و این در حالی است که وجودات رابط مفهوم مستقلی ندارند.)

الفصل الثانی: اختلاف وجود رابط و مستقل آیا نوعی است یا نه.
اختلاف نوعی معنای خاصی دارد و از این رو علامه ابتدا آن را تشریح می کند. اختلاف نوعی گاهی به این معنا است که دو ماهیّت نوعیه اند که هر کدام با دیگری اختلاف نوعی دارند مانند انسان و فرس که اتحاد در جنس دارند. این نوع اختلاف در این بحث اراده نشده است زیرا سخن از وجود است نه ماهیّت.
وقتی از اختلاف نوعی سخن به میان می آید ممکن است از تباین وجودات اراده شده باشد همان گونه که مشاء می گوید و آن اینکه اختلاف نوعی بین اشیاء به این معنا است که سنخ وجودات با هم فرق دارد و حقیقت آنها با هم متفاوت است. نظیر اینکه در ماهیّات، نوع ها با هم فرق دارند در این تفسیر، وجودها با هم اختلاف نوعی داشته با هم تباین دارند.
این نظریه اولا صحیح نیست و اگر هم صحیح باشد باید در قبل از این مبحث بحث شود و قبلا آن را مطرح کردیم و معنا ندارد دوباره آن را بحث کنیم.
اختلاف نوعی همچنین به معنای اختلاف تشکیکی هم نیست زیرا ثابت شده است که وجودات با هم اختلاف تشکیکی دارند.
نتیجه اینکه مراد از اختلاف نوعی در این بحث یک معنای خاصی است و آن اینکه وجود مستقل، به گونه ای است که نمی شود آن را رابط دید و وجود رابط نیز به گونه ای است که نمی شود آن را مستقل دید. کسی که می گوید این دو اختلاف نوعی دارند در مقام اثبات این مسأله است و اینکه بگوید، وجودی که رابط است هم در واقع رابط است و هم در ذهن و هرگز نمی شود به آن به شکل مستقل نظر کرد.
کسی هم که می گوید این دو با هم اختلاف نوعی ندارند، این معنا را نفی می کند و می گوید: چنین نیست که نتوان وجود رابط را مستقل دید. بنا بر این قهرا باید مفهوم مستقلی نیز برای آن وجود داشته باشد.
علامه قائل است که ما نظر دوم را قبول داریم و آن اینکه اینها با هم اختلاف نوعی ندارند و می توان رابط را مستقل لحاظ کرد.
دلیل ساده ی عبارت است از اینکه معانی حرفیه همه وجود رابط هستند مثلا (مِن) در جایی معنا پیدا می کند که جمله ی (صرت من البصرة الی الکوفة) استعمال شود ولی همین معنای رابط را می توان مستقلا لحاظ کرد و در نتیجه (مِن) برای ابتدای غایت است.
با این حال علامه به سراغ استدلال فلسفی برای این مسأله رفته می فرماید: در بحث علت و معلول اثبات خواهیم کرد که همه ی معلول ها وجودشان عین ربط است و ربط معلول به علت مانند ربط های دیگر نیست که طرفی باشد و طرف دیگری و یک چیزی به نام پیوند بین آن دو عارض شود به گونه ای که هر یک از دو طرف بتواند بدون رابط باشد ولی احیانا با هم رابطه داشته باشند. چنین ربط هایی را مقولی می نامند.
رابطه ی معلول با علت چنین نیست یعنی این گونه نیست که هم علت بتواند بدون پیوند باشد و هم معلول بدون پیوند و بعد احیانا پیوند به آنها عارض شود. اگر چنین باشد، معلول، نمی تواند معلول باشد زیرا معلول یعنی چیزی که وجودش را از علت گرفته است به این معنا که همان ارتباط به علت وجود معلول را تشکیل می دهد به گونه ای که اگر این ارتباط قطع شود، معلول از بین خواهد رفت. بنا بر این معلول به این معنا نیست که وجودی هست که دارای ارتباط می باشد که اگر چنین بود به این معنا بود که نیاز امری است عرضی بر معلول در نتیجه اگر این نیاز نبود معلول می توانست مستقلا وجود داشته باشد این خلف در معلولیت است و حق این است که ذات معلول همان نیاز می باشد. (این بحث را در مبحث علیت توضیح می دهیم.) نتیجه اینکه ربط معلول به علت همان نیاز وجودی معلول به علت می باشد.
بنا بر این همه ی معلولات در عین اینکه ما آنها را مستقلا می بینیم (مانند آسمان و زمین) همه، وجود رابط هستند. نتیجه اینکه می توان وجود رابط را مستقلا لحاظ کرد. بله اگر ما اینها را وجود ربطی محض ببینیم دیگر بساط جوهر و عرض برچیده می شود ولی وقتی اینها را مستقلا لحاظ می کنیم می بینیم که بعضی از آنها وجودشان قائم به خودشان است که همان جوهر هستند و بعضی وجودشان قائم به دیگری است که همان عرض می باشند. بنا بر این جوهر و عرض و مقولات بعد از زمانی است که ما رابط را مستقلا لحاظ کنیم.
الفصل الثاني في كيفية اختلاف الوجود الرابط و المستقل (فصل دوم در کیفیت اختلاف وجود رابط و مستقل)
هل الاختلاف بين الوجود المستقل و الرابط اختلاف نوعي أو لا (آیا اختلاف بین وجود مستقل و رابط یک اختلاف نوعی است یا نه.) بمعنى أن الوجود الرابط و هو ذو معنى تعلقي (یعنی آیا وجود رابط که وجودی است که دارای معنای وابسته است و مستقل نمی باشد) هل يجوز أن ينسلخ عن هذا الشأن (آیا می شود که از این حالت بیرون بیاید و رابط بودن را رها کند.) فيعود معنى مستقلا (و یک معنای مستقلی بشود) بتوجيه الالتفات إليه مستقلا بعد ما كان ذا معنى حرفي أو لا يجوز. (به اینکه وجود ربطی بعد از آنکه معنای حرفی دارد و مستقل نیست ما آن را به شکل مستقل لحاظ کرده به آن مستقلا توجه و التفات کنیم (نه اینکه خودش مستقل شود) یا اینکه وجود رابط نمی تواند از حالت ربطی بیرون بیاید.)
الحق هو الثاني (یعنی اختلاف نوعی ندارند و وجود ربطی را می توان مستقلا لحاظ کرد)لما سيأتي في أبحاث العلة و المعلول أن حاجة المعلول إلى العلة مستقرة في ذاته (زیرا در ابحاث علت و معلول خواهد آمد که حاجت و ربط معلول به علت چیزی جز نیاز معلول به علت نیست در ذات و همه ی هستی معلول وجود دارد.)و لازم ذلك أن يكون عين الحاجة (و لازمه ی این حرف این است که کل معلول عین حاجت باشد نه شیئی که حاجت دارد)و قائم الذات بوجود العلة (و حقیقت و ذات آن قائم به وجود علت است.)لا استقلال له دونها بوجه (و معلول بدون علت هیچ استقلالی نمی تواند داشته باشد.)و مقتضى ذلك أن يكون وجود كل معلول سواء كان جوهرا أو عرضا موجودا في نفسه رابطا بالنظر إلى علته (و لازمه ی آن این است که وجود هر معلولی چه جوهر باشد یا عرض که هر کدام که باشد موجودی فی نفسه است یعنی ماهیّت دارد وقتی با علت سنجیده می شود وجود رابطی بیش نیست. مخفی نماند که وجود جوهر و عرض مستقل است نه رابط ولی بعد خواهیم گفت که وجود مستقل بر دو قسم است که عبارت است از لنفسه و لغیره. جوهر لنفسه است و عرض لغیره. به هر حال جوهر و عرض وجود مستقل است یعنی مفهوم مستقل دارد.)و إن كان بالنظر إلى نفسه و بمقايسة بعضه إلى بعض جوهرا أو عرضا موجودا في نفسه. (و لو اینکه وقتی به نفس آنها نظر می شود و بعضی از آنها را با بعضی مقایسه می کنیم می گوییم که بعضی جوهر هستند و بعضی عرض و به هر حال وجودشان فی نفسه و مستقل است.) فتقرر أن اختلاف الوجود الرابط و المستقل ليس اختلافا نوعيا (بنا بر این ثابت شد که اختلاف وجود بین رابط و مستقل، اختلاف نوعی نیست.)بأن لا يقبل المفهوم غير المستقل الذي ينتزع من الربط المتبدل إلى المفهوم المستقل المنتزع من المستقل. (و اختلاف نوعی به این است که مفهوم غیر مستقلی که از رابط انتزاع می شود قبول نکند که به مفهوم مستقلی که از مستقل انتزاع می شود تبدیل شود.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo