< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

مبانی حکمت متعالیه

94/10/16

بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع: رد شبهه نهم از اصالت وجود (اگر وجود اصیل باشد دیگر اعم اشیاء نخواهد بود)

از امیر المؤمنین ع: ینبغی للعاقل یعنی علامت عقل این است که خالی نباشد در هیچ حالتی از اطاعت پرودگارش و مجاهدت با نفسش (برای اینکه اگر عاقل باشد می فهمد که این سرمایه ای که دارد را با خداوند معامله کند که عمرش می شود بندگی حق که همچنین افرادی به هدفشان از خلق می رسند)

شیخ اشراق، ادله ای را اقامه کرده اند که وجود نمی تواند درخارج موجود باشد چه اصیل را به معنای اصل موجودیت بگیریم و چه اصیل را به معنای موجودیت بالذات بگیریم دلیل نهم شیخ اشراق این است:

دلیل نهم شیخ اشراق یا شبهه نهم اصالت وجود

لو کان الوجود اصیلا لم یکن اعما الاشیاء مطلقا (موجودات مفاهیم مخلتفی برآنها صدق می کند و عامتر از همه وجود است، زیرا همه وجود دارند و خصوصیتهای دیگری دارند که مال شخص خودش است ولی همه موجودات وجود هستند) فراجع:

م م شیخ اشراق، ج2، ص66 ( وایضا اذا کان الوجود فی الاعیان ... اگر وجود بخواهد در خارج باشد که حتما باید زائد بر ماهیت باشد براساس اصلی که ایشان قائل است که دو تا معنی نمی توانند به یک وجود باشند، در این صورت قائم به جوهر است، وصف می شود ولذا کیفیت می شود که استدلال قبلی شکل می گیرد و در ادامه می گوید اگر وجود عرض شد دیگر اعم مطلق نمی شود؛ کیف و عرض عام و وجود عام و خاص من وجه می شوند) بل کان الکیف والعرض اعم منه من وجه (یعنی عموم و خصوص مطلقی که عام مطلق بود از بین می رود و عام من وجه می شود هم عرض اعم من وجه می شود از وجود و هم کیف این گونه می شود آخوند هم این استدلال را در جاهای مختلفی آورده است:)

اسفار ج1، ص72تا 74 (ومنها یعنی از شبهات اصالت وجود ... ثم لایکون الوجود اعم الاشیاء مطلقا که آخوند در همانجا جواب داده است)

تفسیر القرآن الکریم، ج1، 74، 75 (همان را آورده است)

المسائل القدسیه، مجموعه رسائل فلسفی،ج4، ص230-232 (همین اشکال شیخ اشراق را آورده است و بعد جواب داده است)

مشاعر، در مجموعه رسائل فلسفی، ج4، ص 359 ( همین مطلب را آورده است) اگر وجود اصیل باشد کیف می شود اعم مطلق در بیان قبلی می گفت که کیف و وجود، عام وخاص من وجه می شوند؛ البته این اشتباه است ولی خب گفته است وقتی استدلال را تقریر می کنیم به این نکته می رسیم)

شکل منطقی استدلال

مقدمه1: لو کان الوجود موجودا فی الاعیان [که با این بیان تمام تفاسیر اصالت وجود را می خواهد رد کند]، لکان زائدا علی الماهیة فی الاعیان (باید در خارج موجودیتی داشته باشد غیر موجودیت ماهیت طبق قانون کلی که دو معنی نمی شود به یک موجود باشد) لأن معنی الوجود غیر معنی الماهیة ویمتنع ان یوجود معنیان او اکثر بوجود واحد (قبلا این عبارتش را خوانید و گفتیم این عبارت در فقره 108، مطارحات است که می شود مجموعه مصنفات شیخ ج6)

مقدمه2:ولو کان الوجود زائدا علی الماهیة فی الاعیان (اگر بخواهد در خارج یک ماهیت داشته باشیم ویک وجود نمی شود از هم جدا باشند زیرا بر هم حمل می شوند مثلا همان وجودی که انسان است وجود است، مثلا هم آب است و هم وجود هم هست شیخ اشراق می گوید که آب که هست سرد است و آب بودنش محرز است ولی وجود نمی تواند در خارج باشد می شود یک چیزی قائم به آب که می شود صفت آب) لکان موجودا فی الماهیة لأنه صفة لها محمول علیها (وجود صفت ماهیت است بر ماهیت حمل می شود)

مقدمه3: ولو کان الوجود موجودا فی الماهیة (اگر وجود در ماهیت موجود است وصفت برای اوست) لکان وجودا ناعتا (پس می شود وجود ناعت یعنی یک معنایی که صفت است برای چیزی دیگر وناعت اصلا یعنی صفت) ای موجودا فی نفسه (یعنی رابط نیست یعنی یک معنای اسمی و مستقل دارد ولی وصف غیر است ) اما لغیره ( همانطور علامه فرموده اند: که عدم را از خودش طرد می کند یک نوع عدمی هم که موصوف اوست را هم طرد می کند؛ علم وقتی پیدا شد یک وجود پیدا شده است علاوه بر آن وجود جاهل شده است وجود عالم، جهل از وجودی طرد کرده است)

مقدمه4: ولوکان الوجود وجودا ناعتا (یعنی هر جا هست وجود فی نفسه لغیره است) لکان عرضا لأن کل ناعت عرض (هر موجود فی نفسه لغیره عرض است)

مقدمه5: ولوکان عرضا لکان کیفا لصدق حد الکیف علیه (چون عرض است ذاتا قابل قسمت نیست وذاتا هم نسبت در آن نیست) لانه لایقبل القسمة ولاالنسبة لذاته (تا اینجا با دلیل قبلی در مقدمات مشترک بود)

مقدمه6: ولوکان وجود الماهیة عرضا وکیفا (اگر وجود عرض وکیف شد) لکان کل من العرض و الکیف اعم منه من وجه ( آنوقت بین وجود وکیف و همینطور بین وجود و عرض عموم وخصوص من وجه باشد) لأن وجود جمیع الماهیات عرض (همه ماهیات وجودشان عرض است و کیف است) ومن الوجود مالیس بکیف کوجوده تعالی (خداوند که ماهیت ندارد همه این موجودات که ماهیت ندارند لذا این حرف [درست در]نمی آید که بگوییم وجود کیف است لذا وجودی داریم که کیف نیست و یک کیفی هم داریم که وجود نیست) ولا عرض ومن الکیف مالیس بوجود کالبیاض (کیف که منحصر نیست به وجود، بیاض هم کیف است تمام اقسام کیف کیف هستند ولی وجود نیستند) کما انّ من العرض ما لیس بوجود (وقتی وجود شد عرض، بقیه اعراض که از بین نرفتند آنها هم عرض هستند البته وجود هم شد عرض یعنی به اعراض اضافه شد نه اینکه اعراض از عرض بودن افتادند یکی از اعراض جدیدا شد جزء اعراض عموم خصوص من وجه یعنی اگر گفتی من الحیوان لیس بأبیض و من الأبیض مالیس بحیوان این یعنی همان عموم وخصوص من وجه یعنی بعض الوجود لیس بکیف و برعکس) کالکم

مقدمه7: ولو کان کل من العرض و الکیف اعم من الوجود من وجه لم یکن الوجود اعمَ الاشیاء مطلقا (لذا شماکه قائل شدید که وجود اصیل است دیگر نمی شود گفت که وجود اعم الاشیاء است لذا اعم الاشیآء مطلقا چیزی است که اعم من وجه از او نباشد، ولی پیدا شد) لکن التالی باطلٌ (از روز اول گفته اند که وجود اعم الاشیاء است یعنی همه موجودات وجود دارند یعنی یک چیزی ندارید که شئ باشد ولی وجود نباشد؛ موجود بر همه حمل می شود این استدلالی است که شیخ اشراق انجام داده است. که نمی شود وجود در خارج باشد چون اگر باشد باید دست از این حرف برداریم که وجود اعم الاشیاء است)

اذن الوجود لیس بموجود فی الاعیان (از اول بگو وجود در خارج نیست وخودت را راحت کن ولی اگر گفتید وجود موجود است باید این پیامدها را بپذیرید[1] )

وفیه:

اولا: ان المقدمة الاولی ممنوعة (شما گفتید اگر وجود بخواهد موجود باشد باید در خارج اضافه بر ماهیت باشد؟ این را از کجا می گویید؟ از این جا این را می گویید که دو معنی نمی توانند به یک وجود باشند. ولی این حرف یک حرف باطلی است) لأنّ تعددّ المفاهیم و ان استلزم تعدد الحقائق اعنی المعانی (بله اگر مفهوم متعدد شد محکی مفهوم هم می شود متعدد، چون فهم حکایتش از معنی حکایت ذاتی است یعنی این دارد این را نشان می دهد اگر حاکی متعدد است محکی باید متعدد باشد به تعبیر دیگر: اگر یک چیزی را فهمدید ومفهومی برای شما پیدا شد وباز هم فهمدید یک مفهوم دیگری برای شما پیدا شد باید یک چیزی دیگر پیدا شود، اگر همان چیز باشد که دیگر مفهوم دیگر برای شما پیدا نمی شود اگر مفهوم ها متعدد شد حتما معناها ومحکی ها که دارند از آن حکایت می کنند، متعدد خواهد شد)لکن یمکن ان توجد حقائق مختلفة بوجود واحد (این یکی از ارکان فلسفه است معانی مختلف می شود به یک وجود موجود باشند. لذا شما گفتید اگر وجود بخواهد در خارج موجود باشد باید اضافه بر ماهیت باشد! نخیر وجود عین ماهیت است) وما نحن فیه من هذا القبیل فانّ الوجود عین الماهیة فی الخارج

ثانیاً: ان المقدمة الرابعة ممنوعة (شما گفتید اگر وجود، ناعت شد می شود عرض لانها مبنیة علی انّ کل موجود فی نفسه لغیره عرض ولیس کذلک ( این مبنایش باطل است) فإن الصور الجوهریة ایضاً موجودات فی انفسها لغیرها (آنها هم موجودات فی نفسه لغیره دارند اگر کسی هیولا را هم قائل نباشد، صور نوعیه را می گویند جوهر هستند ولی وجود فی نفسه لغیره هستند اگر کسی هیولا قائل باشد صورت جسمیه هم همینطور می شود اگر کسی قائل به هیولا نشود دیگر ما صورت جسمیه نخواهیم داشت بلکه فقط جسم داریم چون صورت مال جایی است که ماده ای باشد خود جسم می شود ماده و به جای هیولا می نشیند وصورت نوعیه می شوند وجودهای فی انفسها لغیرها) بل الوجود الناعت اعم من ذلک (وجود ناعت یعنی چیزی که محمول واقع می شود چیزی که محمول واقع می شود اصلا ممکن است ماهیت نباشد) فإن الوجود وصفاته ایضا ناعتة ولیست بجوهر ولاعرض (در تقسیم وجود به فی نفسه و فی غیره بعد [تقسم] فی نفسه، به لنفسه و لغیره، مقسم ماهیت نیست بلکه مقسم وجود است؛ وحدت و کثرت و وجود و ... اینها ناعت هستند یا نه؟ موجود هستند یا نه؟ موجود هستند و ناعت هم هستند ولی نه جوهر هستند ونه عرض لذا شما نفرمایید که هر چه وجود فی نفسه لغیره بود عرض است)

وثالثا: ان المقدمة الرابعة ممنوعة ایضا من جهة انّ مقسم المقولات هو الماهیة (شما گفتید اگر وجود ناعت باشد می شود عرض. می گوییم مقسم مقولات ماهیت است. ملاصدرا می گوید چه جوهر وچه عرض مقسمش ماهیت است لذا در تعریف جوهر می گویند ماهیةٌ اذا وجد وجد لا فی موضوع در تعریف عرض هم می گویند ماهیةٌ اذا وجد وجد فی موضوع، اگر ماهیت است شما گفتید اگر وجود ناعت شد می شود عرض ما عرض می کنیم که اصلا وجود ماهیت نیست که بشود عرض) والوجود لیس بماهیة

ورابعاً: ان المقدمة السادسة ممنوعة (شما فرمودید که اگر وجود ماهیت شد آن وقت بین وجود وعرض و بین کیف و وجود عموم وخصوص مطلق نیست می شود عموم خصوص من وجه ما می گوییم چنین استلزامی نیست که شما استفاده کردید) لأن المراد من کون الوجود اعم الاشیاء مطلقا حمله علی جمیع الاشیاء بالاشتقاق لا بالمواطاة ( اگر می گویند وجود همه اشیاء است به چه معنی است؟ آیا به این معنی است که همه چیز وجود است یا همه چیز موجود است؟ ما عرضمان این است که وقتی می گویند وجود اعم الاشیاء است یعنی وجود بر همه حمل می شود و گفته می شود آن موجود است این موجود است و ... این حمل را می گویند حمل اشتقاقی یعنی از وجود چیزی مشتق می شود به نام موجود وصفی است که حمل می شود ولی هرگز به این معنی است که وجود به اشیاء به حمل مواطاة حمل می شود) فإن الوجود لا یحمل علی شئ من الماهیات بالمواطاة سواء قلنا بأصالة الوجود اعم بأصالة الماهیة وسواء قلنا بأن الوجود عرض وکیف ام لم نقل (انسان که وجود نیست انسان حیوان ناطق است به حمل مواطات فقط خود شئ بر خود شئ حمل می شود همه چپزهایی که بر اشیاء حمل می شوند به حمل اشتقاقی حمل می شوند اگر این طور شد ) و حمل الوجود علی جمیع الاشیاء بالاشتقاق باق بعد عدّ الوجود کیفاً وعرضا (وجود را عرض یا کیف بدانید یا ندانید، این مساله که وجود بر همه اشیاء حمل می شده است [کسی در آن شک نداشته است ] حالا کسی امده است قائل شده است که وجود امری است خارجی، کیف وعرض است آیا حالا حمل نمی شود؟ یا مثل قبل است نحوه بیان وتحقیق و تحلیل فلسفی این مسأله عوض شده است به اعم بودن در بیانات شما که لطمه ای نخورد با بیانات شما روش نشد که نباید وجود به بعضی از چیزها حمل بشود وضعی که وجود قبلا داشت الان هم دارد) لأن وجود جمیع الماهیات و ان کان کیفا و عرضا یحمل علی جمیع الماهیات و نفس الوجود یحمل علی الواجب تعالی (واجب هم موجود است آنها هم موجودند) غایة الامر ان الکیف قد کانت نطاق افراده مضیّقا ( قبلا این قدر وسیع نبود می گفتند کیف چهار قسم است کیف نفسانی کیف مخصوص به کم و کیف استعدادی و کیف محسوس، وجود در این ها نبود حالا وجود هم آمد آنی چیزی که دائر شمولش تغییر کرد کیف بود نه وجود، وجود دائره شمولش کم و زیاد نشد) وصار الان موسعا ولکنه لیست سعته سعة الوجود (برای اینکه وجود بر خدا هم حمل می شود)[2] لأن الوجود یحمل علی الواجب ولایحمل العرض ولاالکیف علیه (کیف و عرض اینقدر وسیع نشد که تا خدا بیاید تا جایی که ماهیت وجود دارد آمد [ولی تا خدا که ماهیت دارد نمی آید]) وماقلت من انّ من الکیف ما لیس بوجود نقول، قبل القول بموجودیة الوجود الم یکن من الکیف مالیس بوجود، (آن وقتی که ماقائل نبودیم که کیف است وجود موجود است، کیف اقسام خودش را نداشت بیاض جزء کیف نبود؟ کیفهای محسوس و نفسانی اقسام کیف نبودند؟ یعنی آن اقسام حالا پیدا شدند یا از اول بودند؟ پس آن اقسامی که می گویید وجود نیستند این ها که بودند با اینکه بودند باز می گوییم که وجود اعم است، سرّش چه بود؟) ولکن کان کلّ شئ کیفا کان ام غیره موجودا (وجود نبود ولی موجود بود یعنی وجود به حمل اشتقاق حمل می شد همان هایی را که الان دارید و غیر وجودند ولی به دلیل اینکه شئ هستند موجود هستند بیاض هم موجود است انحناء هم موجود است، همه اقسام کیف و همه اقسام کم و... همه موجودند پس نمی شود چیزی را پیدا کنید که موجود نباشد لذا موجود بر عموم خودش باقی است با این حرفها موجود از عموم خودش خارج نشده است شما آمدید که وجود را بر ماهیت حمل کنید البته وجود بما هو وجود حمل نمی شود وقتی وجود، موجودٌ شد حمل می شود یعنی خطا در این است که کیفی داریم که موجود نیست ولی کیفی دارید که شئ نیست؟ آنی که می گفت وجود اعم الاشیاء است حرفش این نبود که وجود بر همه اشیاء بماهو وجود با حمل مواطاة حمل می شود؟ بلکه منظور او این بود که با حمل اشتقاق حمل می شود که الان هم حمل می شود


[1] همه قائل هستند که وجود بر همه اشیاء حمل می شود ولی این که این حمل به چه نحو است؟ اختلاف دارد قائل به اصالت وجود می گوید اگر حمل می شود به ایت جهت است که وجود یک مابه ازاء عینی دارد یعنی معقول ثانی نیست شیخ اشراق می گوید اگر حمل می شود نه از این باب است که مابه ازآء عینی دارد بلکه این باب است که منشأ انتزاع عینی دارد ولی خودش مابه ازاء ندارد لذا شیخ اشراق می گوید وجود معقول ثانی است ملاصدرا می گوید معقول ثانی نیست و ثانی یعنی مابه ازاء ندارد ولی وجود مابه ازاء دار است.
[2] ملاصدرا تصور می کرده است که شیخ اشراق قائل بوده است که ماهیات فقط مال ممکنات است ومجردات از نفس به بالا وجود محض هستند و خداوند نیز وجود محض است وماهیت ندارد ولی ما می گوییم که شیخ اشراق به چنین قول قائل نبوده است ما معتقدیم که شیخ اشراق می گوید خداوند ماهیت است و وجود هم ندارد ولی اشکال اصلی این است که جناب شیخ اشراق این استدلال بر اساس نظر خودتان است ولی بنده که ملاصدرا هستم این راقبول ندارم یعنی قائل هستم که خدا ماهیت ندارد آنجا شما می توانید در جایی ماهیت وجود دارد استدلال خودرا بیاورد ولی چیزی که مهم است که این است که چطور شد که کیف اعم از وجود شد؛ وجود شد کیف حالا یعنی چه؟ یعنی کیف به دلیل اینکه وجود هم جزء خودش قرار گرفت کیف وسیع تر شد اما وسیعتر از خود وجود شد؟!! مگر به وسیله وجود وسعت پیدا نکرد؟ شما از راه این که وجود می شود کیف می گویید که کیف می شود اعم، می گوییم وجود موجب شد که کیف وسعت بیشتری پیدا کند برای اینکه قبلا وجود جزء کیف نبود وحالا وجود هم جزء کیف شد حالا کدام وجود؟ آن وجودی که همه جا هست حالا این وجود موجب شد که کیف وسعت پیدا کند چقدر؟ بیش از مقدار وجود؟! حرف این است. می گوید حالا که شما قائل شدید به اینکه وجود موجود است و درنتیجه مجبوری بگویی عرض است ومجبوری بگویی کیف است نتیجه اش این شد که کیف اعم از وجود شد؟ کی می تواند این را اثبات کند که حالا که وجود آمد شد کیف و عرض، پس عرض به سبب همین که وجود آمد در مجموعه کیف و عرض و بنابراین همه وجودها شدند کیف و عرض پس کیف اعم می شود؟ ما می گوییم کیف اعم نمی شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo