< فهرست دروس

درس مبانی حکمت متعالیه استاد فیاضی

94/08/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: پنجمین شبهه اصالت ماهیتی ها بر اصالت وجود و ردّ آن
امام صادق ع فی تفسیر ربنا آتنا فی الدنیا والآخر ... (حضرت فرمودند که بعضی ها فقط دنیا را می خواهند، ولی بعضی ها رضوان الهی را هم می خواهند .که فوق بهشت است رضوان الهی بالاخر جا و مکان هم دارد مثلا ملاصدرا می گوید که وقتی شما مهمان بزرگی می شوید کسی اسب را تحویل می گیرد ولی خود صاحب اسب در محضر خود آن بزرگ قرار می گیرد و اسب را آن خادم می برد در جایی دیگر پذیرایی می کند؛ مؤمن بدنش در بهشت است، ولی خودش مهمان خداست و در دنیا خوش خلقی همان حسنه است، معلوم می شود که خود دنیا که معاش آدمی در آن تأمین باشد نیز حسنه است، وقتی سیئه است که ما را از آخرت باز بدارد. اگر هم مؤمن شرّ پیش می آید برای او برای این است که گاهی رفعت درجه پیدا کند وگاهی هم گناه عامل سدّ روزی می شود و توجه کامل به والدین نکردن نیز عالم سدّ روزی است. خوب است که هر شیعه ای دعایی را که از امام سجاد ع در مورد والدین به ما رسیده است را بخواند.)
عرض کردیم ادله اصالت ماهیت را آخوند به عنوان شبهه های اصالت وجود مطرح کرده است که چهارتا را تا به حال ذکر کرده ایم و امروز پنجم را مطرح می کنیم:
مقاومات، م م، ج1،ص 164 :
عنوان دلیل این است: لو کان الوجود اصیلا (اگر وجود موجود باشد در خارج) لکان امّا موجودا بذاته (یعنی موجودیتش به ذات خودش است یا به وجود زائد است) أو بوجود زائد وکلاهما محال (وجود را ما همه می فهمیم، ولی خودمان با هم اختلاف داریم که آیا موجود هست- آن شئ در خارج- یا نه. اگر اینکه ما چیزی را می فهمیم و شک داریم که وجود دارد یا نه دلیل بر این باشد که وجود زائد است بر ماهیت، باشد – آن وقت شیخ اشراق می گوید:- در مورد خود وجود هم همینطور است؟ این استدلال همان استدلال اول است که ما گفتیم و در ادامه می گوید که اگر چیزی خودش وجود نداشت آیا وجودش وجود دارد؛ عنقاء وجود ندارد، ولی ایا وجودش وجود دارد؟ بلکه عدمش وجود دارد پس می توانید بگویید که الوجود لیس بموجود زیرا وجود عنقاء الان موجود نیست. همین وجود اگر موجود شد می توانید بگویید که وجود عنقاء موجود است پس وجود عنقاء می تواند موضوع قرار بگیرد برای لیس بموجود. و هم چنین برای موجود. پس موجودیتش عین حقیقتش نیست پس موجودیتش می شود زائد بر اصلش و آن وقت تسلسلی که مای شیخ اشراق گفتیم اینجا می آید. ممکن است که کسی بگوید که این جمله شیخ اشراق که دو دلیل نشد؟ ما می گوییم همین که در یک مقدمه با هم فرق داشته باشند یک دلیل دیگر درست می کند پس ملاک اختلاف دو دلیل این نیست که همه مقدماتشان با هم فرق داشته باشد یک مقدمه حداقل در دو دلیل با هم فرق کند می شود دو دلیل)
مقدمه1: لو کان الوجود موجودا فی الاعیان فإما ان تکون موجودیته عین حقیقته ( که قائل به اصالت وجود می گوید بله بر خلاف ماهیت که وجودیتش به وجود است) او یکون موجودا بوجود زائد مثل الماهیة عند القائل بأصالة الوجود ( اصالت وجود می گوید حقیقت ماهیت لاموجودةٌ ولا لاموجودة)
مقدمه2: لکن التالی بقسمیه محال:
-اما القسم الاول ( شما گر بگویید که وجود موجودیتش عین حقیقتش است)
مقدمه3: فلأنه لو کان الموجودیته عین حقیقته لم یصحّ سلب الموجود عنه (دیگر نمی شود گفت که الوجود لیس بموجود) لأنّ سلب ذاتیات الشئ عنه محال (یعنی ذاتیات منطقی یک شئ وسلب ذاتی از ذات محال است)
مقدمه4: لکن یصح سلب الموجود عنه ( می شود گفت که الوجود لیس بموجود) لأن الشئ اذا کان معدوما کان وجوده ایضاً معدوما ( شما نمی توانید که عنقائی که در عالم نیست بگویی که وجودش هست؟ وقتی عنقاء نیست وجودش هم نیست. پس سلب موجود از وجود امکان دارد پس معلوم می شود که موجودیت عین وجود نیست)
اما القسم الثانی:
مقدمه5: فلأنه لو کان موجودا بوجود زائد علی حقیقته، ننقل الکلام الی ذلک الوجود ( آن وجودی که زائد بر حقیقت است ایا موجود است یا نه؟ اگر موجود نباشد که باعث موجود شدن این موجود نمی شود و اگر بگویید که وجود دارد که باید یک موجود باشد .... ) فیکون هو ایضا موجودا بوجود زائد علی حقیقته کما هو المفروض (فرض شما بر این است که اگر وجودی موجود است موجودیتش عین حقیقتش نیست پس وجودی دیگری باید باشد)
مقدمه6: واذا نقلنا الکلام الی ذلک الوجود لزم الدور او التسلسل (برای اینکه می گویید که وجود اول موجود است به این خاطر که وجودی امده است به او ضممیه شده است لذا موجودیت موجود اول به وجود دوم متوقف است اگر بگوید وجود دوم موجدیتش به اولی بستگی دارد می شود دور واگر به وجودی دیگری نیاز دارد می شود تسلسل)
مقدمه7: لکن التالی بقسمیه –دور و تسلسل- محال
اذن الوجود لیس بموجود فی الاعیان
وفیه:
(مقدمه اولتان درست است لکن مقدمه دوم درست نیست زیرا مقدمه چهارمتان درست نیست)
ان المقدمة الثانیة ممنوعة (تالی بقسمیه محال نیست هر چند استحاله مذکور دلیل می آورند، ولی دلیلهایتان خراب است) وذلک لأن موضوع الاصالة هو الفرد الموجود من الوجود ( در یکی از مقدمات اصالت وجود گفتیم که بحث اصالت وجود در طبیعت وجود نیست بلکه بحث در این است که فرد وجود، موجود بالذات است یا فرد ماهیت؟ زیرا اصالت وجود از اینجا شروع می شود که موجوداتی هستند وهر یک از این وجودات به ماهیت و وجود تحلیل می شود این تحلیلها هر کدام یک فرد موجود از وجود موضوع اصالت وجود است این تحلیلی که از شخص به دست می آید فرد وجود است) لا طبیعة الوجود الکلیة ( نه طبیعت وجود) و السرّ فی ذلک انّ البحث فی اصالة الوجود یبتدأ من قولنا انا نعلم ان هناک موجود شخصیا بل موجودات شخصیة والعقل یحلل کل منها الی وجود وماهیة (عقل وقتی یک امر موجود شخصی را به دو معنی تحلیل می کند) فالحاصل من التحلیل انما هو الفرد الموجود من الوجود، نعم (بله می شود تحلیلی دیگر هم می شود کرد همان فرد از وجود تحلیل میشود به طبیعت وجود وشخص، ولی در اصالت وجود فرد مورد بررسی قرار میگرد) یمکن للعقل تحلیل الفرد من الوجود، الی طبیعة الوجود و تشخصّه، ( عقل می گوید که وجود عین تشخص است ولی ذهن کارش تحلیل است عقل می گوید که یک واقعیت را به اصل هستی و تشخصّ تحلیل می کند ولو این تشخصّ عین وجود است) ولکن الموضوع للاصالة هو الفرد فراجع:
-تعلیقات الآخوند علی الهیات الشفاء، ج1، ص174 ( الوجود المطلق مفهوم کلی و الکلی ... بحث اصالت وجود در این است که آنچه در خارج موجود است فرد وجود است یا فرد ماهیت؟ ولی در بحث کلی طبیعی، می گوید فرد که موجود شد، وجودش حقیقی می باشد یا مجازی؟ آیا کلی طبیعی موجود می شود آیا وجود فرد وجود طبیعت حساب می شود یانه؟ می گوییم فرد طبیعت، محسوب می شود، زیرا فرد را عقل تحلیل می کند به طبیعت و تشخصّ یعنی فرد همان طبیعت است پس وقتی این چنین تحلیل می کند، اگر گفتیم فرد موجود است یعنی در حقیقت طبیعت هم است حالا این طبعیت یک تشخصّ هم همراهش دارد. اگر یک شتر با بارش وارد منزل شما شد، آیا شتر نیامده است؟ قطعا آمده است یک چیز اضافه هم دارد فرد عبارت است از خود طبیعت بعلاوه تشخصّ.)
-همان، ج2، ص843 ( آنجا هم همینطور فرموده است... )
واذا کان الموضوع فی اصالة الوجود الفرد الموجود من الوجود ( آن وقت شما اصالت وجودیها می گویید: که اگر موجودیت عین حقیقتش باشد سلب موجودیتش از ان می شود؟ ما درجواب می گوییم کی گفته چیزی که موجودیت عین حقیقتش است می شود وجود را از آن سلب کنی؟ زیرا موضوع اصالت وجود فرد موجود است مگر می شود از فرد موجود، موجودیت را سلب کرد؟) لم یصحّ سلب الموجودیة عنه لأنه من قبیل سلب الشئ عن نفسه، نعم یصحّ سلب الموجودیة عن طبیعة الوجود لأنه لیس من سلب الشئ عن نفسه. فإن نفس الشئ هو ما یحمل علیه بالحمل الاولی (نفس شئ چیزی است که به حمل اولی بر آن حمل میشود اصلا مفاد حملی اولی ثبوت الشئ لنفسه است. وقتی حمل، حمل اولی است که بگویی شئ خوش خودش است، لذا گفتیم که حمل اولی نه اختصاص به ذهن دارد ونه اختصاص به خارج دارد؛ یعنی شما می توانید بگویید الانسان انسان ومرادتان از انسان، انسان به حمل اولی است؛ الانسان بالحمل الاولی، انسانٌ بالحمل الاولی، بالحمل الاولی ؛یعنی می خواهیم بگوییم که موضوع و محمول ما مفهوم است و حمل نیز اولی است یعنی بالحمل الاولی سوم، تکلیف حمل را می خواهد روش نکند، ولی دو تا حمل اولی می خواهد بگوید ؛ از این دو تا موضوع و محمول مقصودمان چیست؟ آیا مفهوم مقصود است یا مصداق و واقع؟ یک وقت هم می گویید که الانسان بالحمل الشایع، انسانٌ بالحمل الشائع، بالحمل اولی؛ انسان بالحمل الشایع یعنی انسان خارجی یعنی زید در خارج، بله حمل اولی می گوید شئ خودش خودش است پس حمل اولی حمل مفهوم بر مفهوم نیست بلکه حمل شئ بر خودش است حالا شئ بر خودش ممکن است مفهوم بر بر مفهوم حمل بشود که می شود حمل اولی، یا می شود واقع بر خودش حمل بشود باز هم اولی است. ان قلت که حمل که امر ذهنی است؟ می گویم که حمل، حمل ذهنی است ولی محمول غیر از حمل است ذهن گاهی محمول ذهنی را حمل می کند و گاهی هم ما مفهوم را وسیله قرار می دهیم که مصداق و واقع خارجی را بفهمیم الانسان بالحمل الشایع دیگر مفهوم ذهنی انسان نیست.) والموجود لا یحمل علی الوجود کذلک زیرا اگر گفتی الوجود موجود دیگر حمل حمل اولی نیست) فقولنا الوجود موجود لیس من ثبوت الشئ لنفسه ( تا بعد الوجود لیس بموجود بشود سلب الشئ عن نفسه) وانما الذی من ثبوت الشئ لنفسه قولنا الوجود وجودٌ ( خیلی ها اینجا دچار مغالطه می شوند ولی ملاصدرا این را تصریح کرده است ولی ما پیدا نکردیم این حرف را ... ) وقولنا الموجود موجود (منتها الوجود وجود فقط ثبوت شئ لنفسه است ولی الوجود موجود هم می شود حمل اولی وهم می شود حمل شایع) اذا کان الحمل اولیاً ( یعنی شما اگر بخواهید بگویید موجود خودش خودش است یعنی حمل اولی است اما اگر منظورتان این باشد که موجود در عالم داریم این حمل شایع است) بخلاف ما اذا ارید منه الحمل الشایع ای فأنه حمل اولی اذا ارید به ثبوت الشئ لنفسه (موجود موجود است وحمل شایع اذا ارید به کون الموضوع مصداقا للمحمول) حمل اولی انی است که می خواهد بگوید شئ خودش خودش است و حمل شایع آن است که می خواهد بگوید موضوع مصداق محمول است اگر شما گفتید که الموجود موجود به این معنی که موجود یک مصداق از محمول موجود است یعنی موجود در عالم داریم دیگر ثبوت شئ لنفسه نیست یعنی حملش می شود حمل شایع ولی بالآخره حمل الوجود موجود حملش اولی نیست وچون حملش اولی نیست : ) و اذا لم یکن قولنا "الوجود موجود" من ثبوت الشئ لنفسه، لم یکن قولنا "الوجود لیس بموجود" من سلب الشئ عن نفسه ( اگر الوجود موجود ثبوت شئ لنفسه نیست بلکه مفادش این است که وجود مصداق موجود است یعنی در خارج هست بنابراین، این استدلال تمام نیست زیرا مقدمه چهارم صحیح نیست زیرا آن وجودی که می شود سلب وجود ازآن بشود محل بحث نیست آن چیزی که محل بحث ماست نمی شود موجود را از آن سلب کرد)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo