< فهرست دروس

درس مبانی حکمت متعالیه استاد فیاضی

94/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکال پنجم بر دلیل مختار در اصالت وجود و ردّ آن
در ذیل آیه مبارکه اولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات از امام صادق ع روایت داریم که می فرماید هذه فیکم این آیه راجع به شیعان است ودر روایت دیگر می فرماید که در خداوند به داود وحی کرد که ای داود! اگر عبد مؤمنم گناهی کند و برگردد به سمت خدا و از آن گناهش توبه کند و وقتی یاد آن گناه می افتد از من حیا کند، غفرتُ له من آن گناه را برای او می آمرزم و کاری می کنم که ملائکه هم یادشان برود (نشان می دهد که تغییر در مجردات هم وجود دارد. نسیان غیر سهو است نسیان یعنی کلاً چیزی محو می شود، البته هر کدام باشد باز هم تغییر است) ولااٌبالی و انا ارحم الراحمین.
عرض کردیم که تفسیری که ما از کلام آخوند در اصالت وجود داشتیم این بود که وجود است که وجود بالذات دارد وماهیت فی حد نفسه نه موجود است نه معدوم وچیزی که نه معدوم است نه وجود یک امر واقعی نیست. ارتفاع نقیضین در واقع محال است، لذا ماهیت امر اعتباری است، لذا در کلام مرحوم آخوند زیاد آمده است که ماهیات به اعتبار ذاتشان و به حسب انفسها اعتباری هستند، ولی همین ماهیت وقتی وجود به او دادند موجود می شود. ایجاد یعنی وجود دادن وقتی وجود داد موجود می شود برای اینکه ماهیت عین وجود است وقتی می گویی انسان جسم است علاوه بر وجود، جسم هم است، نامی است، و رشد نیز می کند. منتها عده ای می گویند که این کلام شما با کلام اخوند سازگار نیست چهار اشکال به کلام مختار عرض کردیم که هر چهار تا یک گونه جواب داشت، ولی گونه پنجم جواب دیگری می خواهد:
اشکال5: لا مجال لتفسیرکم (این تفسیرتان زمینه ندارد) لتصریح الآخوند بانّ الماهیة حکایة الوجود وظهوره فی الذهن (که یک تفسیر سومی بود که می گفت ماهیت در خارج نیست ومعنای اصالت وجود این است که متن خارج را وجود پر کرده است وماهیت چیزی است که در ذهن شماست وکارش حکایت وجود است وماهیت ظهور وجود است در ذهن شما؛ مثل اینکه کسی بگوید آب در خارج نیست، ولی وقتی شما سراب را آب می بیند آب ظهور سراب است در ذهن شما او در ذهن شما چنین جلوه می کند و خودش در خارج نیست از ظهور وجود می خواهند تفسر سوم را استفاده کنند) فراجع:
-الاسفار، ج1،ص 228 ( الماهیة الامکانیة لم تخرج ابدا و لا تخرج بحسب نفسها، من کتم ... وقتی ماهیت متصف به وجود نشود، به صفات دیگر قطعا متصف نخواهد شد وماهیت در آن صفات تابع وجود است، تبعیت ماهیت از وجود مثل تبعیت عکس در آینه از آن حقیقتی که در خارج است. یعنی آن چهره شما که محاذی مرآة است همانطورکه عکس در اینه یوجود بوجود ذی العکس و اندازه و شکل آن هم شبیه آن است و یتحرک بحرکته کل ذلک علی طریق الحکایة و ... عکس، خیال شماست حکایت آن واقع است نه اینکه ماهیت یک اصالت وتحققی پیدا کند ومتصف بشود به وجود ... ماهیت خیال وجود است ماهیت عکسی است که در مدارک وقوای ادراکی شما پیدا می شود. و عرفا قائل شده اند که عالم خیال فی الخیال؛ هر چه به عنوان ماهیت می گویی خیال است همه عالم هم که ماهیت هستند، پس عالم خیال فی الخیال می شود، قبلا گفتیم که این که عالم الخیال فی الخیال؛ یعنی فی حد نفسه اگر ماهیت وجود دار نباشد همه اش خیال می شود فی الخیال، اگر فقط همین قطعه از عبارت بود مثل فقط لاتقربوا الصلاة بود، آنگه نماز حرام می شود ولی عبارتهای فراوانی دارد که معنی اینجا را عوض می کند.)
-همان، ص 478 ( آن کسی که می گوید اثر ماهیت وجود ماهیت است نه خود ماهیت، نمی خواهد بگوید ماهیت خودش قبلا هست وجود را به او می دهند تا بتوانیم بگوییم که ماهیت مگر می شود علت قابلی وجود؟ چیزی که جعل بالذات به آن تعلق می گیرد وجود است ولی ماهیت با آن وجود اتحاد دارد؛ اتحاد حکایت ومحکیّ؛ یعنی از آن وجود، عقل یک معنایی را انتزاع می کند و موصوف می کند آن وجود را به آن معنی. محکی همان وجود است وحکایت همان ماهیت. سایه نسبت به شخص چه وضعی دارد؟ ماهیت هم همینطور لذا ماهیت امر عینی نیست بلکه ظهور ذهنی امر عینیست)
-همان، ج2، ص225 (فرموده است که حقیقت کل ماهیة هی وجودها الخاص الذی توجود به تلک الماهیة باستتباع یعنی وجود بالتبع آن را می اورد. وانّ المتحقق فی الخارج و چیزی که از علت رسیده است برای هر چیزی، همان وجودش است و اما ان چیزی که ماهیت می نامیم بیرون می آید لا لذاتها بلکه اگر موجود می شود به این خاطر است که اتحاد دارد با یک چیزی که مفاض بالذات و موجود است. یک موجود بالذات داریم و یک مفاض داریم این هم با آن متحد است. در عین این که وجود است درعین حال پلاستیک هم است. هو هویت دارند و اقایان که اشکال می کنند به اینجاست که می گویند اتحادشان مانند حکایت ومحکی، اتحاد بین ماهیت و وجود اتحاد حکایت و محکی است یعنی ماهیت حکایت است که جایش در ذهن است حکایت یعنی علم حصولی و علم حصولی فقط در ذهن است. لذا آنچه که در خارج است محکی آن است و آنچه که در ذهن است، شبح ذهنی است که وجود را ببینی ولی این ماهیت ذهنی وسیله ای است که آن را ببینی لذا آخوند حرفی را که تو می گویی او نمی گوید یعنی او می گوید که ماهیت فقط ذهنی است)
-همان،359و 360 ( از لابه لای حرفهایی که به گوشت خورد از طرف ما ایمان آوردی به خداوند متعال به توحید خاصی که همان تشکیک خاصی آخوند است یعنی یک وجود است به صورت واحد شخصی وهمه موجودات به نفس همان وجود وجود دارند توحید خاصی یعنی همین، اذعان کرده ای که وجود یک حقیقت واحد است و آن همان خود حق است. مشهود وشهود وحکایت ماهیت است، این ها در خارج نیستند تأصل ندارد را ترجمه می کنند به اینکه موجود نیست ولی ما می گوییم یعنی بالذات موجود نیستند لذا می گویند ماهیت حکایت هستند و حکایت یعنی علم حصولی است وحقیقت علم حصولی همان حکایت است یعنی صرفا امر ذهنی است.)
-همان، ج5،ص 355 (الماهیة غیر موجودة عندنا ولا مجعلوة بالذات. این بالذات را فقط به مجعول می زنند ما می گوییم دوتاش یکی است اگر چیزی مجعول بالذات نیست یعنی موجود نیست لذا این مجعولة هم قید موجودة است و هم غیر مجعلوة بالذات است آنها می گویند: بلکه ماهیت امر ذهنی است یعنی حکایت است و حکایت یعنی علم حصولی یعنی همان نشان دادن، ماهیت است وحکایت ونشان دادن، سایه وجود است)
-مبدأ و معاد، ص 318 ( عبارت این است: کل وجود له خصوصیة معنی، که آن معنی لازمه آن است وجعل مستقلی ندارد اگر وجود مجعول است آن هم مجعول است واگر مجعول نیست خصوصیتش هم مجعول نخواهد بود. آن معنی وجود ندارد این ها همه توضیح این است که طبق ادعای آقایان، آخوند می گوید که خودش در ماهیت نیست و خودش همان حکایت است ما عرضمان این است: )
-اقول هذه العبارات و ان کان ظاهرة احیاناً ( چون گاهی موارد قرینه واضح دارد که این طور نیست که مخالفین می گویند) فی عدم وجود الماهیة فی الخارج و کونها مجردّ امر ذهنیّ حاک للخارج (فقط حکایت است، ولی آخوند که فقط این عبارتها را ندارد و باید برای فهم کلمات یک متکلم تمام کلماتش را گشت اگر بخواهی تمسک به ظاهر بکنی باید تفحص کنی از قرینه صارفه از ظاهر، ولی همین متکلم در جایی قرینه آورده است گاهی البته دو تا مقصود است می گوید اعتق رقبة و گاهی می گوید اعتق رقبة مؤمنة، این جا چون امکان تعدد مطلوب وجود دارد، تقیید نمی شود، ولی اگر مقصود یک چیز بود تقیید می خورد. آخوند با شانزده بیان آورده است که رابطه وجود وماهیت مثل صفات و ذات و ... ماهیت از حاق وجود انتزاع می شود. اگر اینها را دارد باید با این عبارت ها فهمید است این ماهیت است که وجود را نشان می دهد شما از شئ دو مفهوم می گیرید و آن چیزی که می تواند وجود خارج را نشان بدهد ماهیت است:) لکن بالتوجه الی تصریحات الآخوند بوجود الماهیة بسبب الوجود فی الخارج وکونها عین الوجود فی الخارج لابدّ من تفسیر کلماته المذکورة بأن الماهیة لها شأن الحکایة دون الوجود [1]لما استقرّ رأیه علیه فی الوجود الذهنی (ایشان در وجود ذهنی گفته است که وجود ذهنی که همان علم حصولی است و علامه هم همین راه رفته است گفته اند که عبارت است از حضور ماهیت در ذهن و وجود وارد ذهن نمی شود ووجود را نمی شود فهمید و هیچ راهی برای فهیمدن الا ماهیت نیست، ولی ماهیت حکایت می کند. ماهیت در خارج است و در ذهن هم است همان ماهیت وارد ذهن می شود واین امکان ندارد الّا اینکه بگوییم که ماهیت در خارج هست و می آید در ذهن و می شود حکایت الوجود. و مفهوم وجود، علم نیست، اعتبار است و به همین خاطر علامه در بحث علم یک فصل باز کرده است که یک علم حصولی حقیقی داریم و یک علم حصولی داریم که علم نیست. ما به این خاطر که راهی نداشتیم خودمان امده ایم یک اعتباری کردیم و با اعتبار خودمان یک مفهومی درست کردیم و فکر می کنیم که حکایت می کند از بودن و در حالی که هرگز حکایت نمی کند. این ماهیت در ذهن وخارج یکی هستند.این وجود را فقط با مفهوم ماهوی می توانی حکایت کنی زیرا در بحث وجود ذهنی به این رسیدیم که اگر کسی می خواهد وجود را بفهمد با علم حضوری است. مفهوم وجود حاکویت ندارد. وجود عام عقلی که مفهوم وجود است که می گویی مشترک معنوی است یک مفهوم ماهوی است. و چیزی که حقیقتش این است که در اعیان باشد نمی شود که تحصل حقیقته فی ذهن من الاذهان. اگر این طوری گفت حکایت وجود، کار ماهیت است با مفهوم وجود نمی شود از آن حکایت کند. باید با مفهوم ماهیت از ان حکایت کند. اگر آن ماهیت در خارج نباشد معنی ندارد که ماهیت ذهنی از آن حکایت کند لذا حکایت الوجود مؤید ماست که ماهیت با وجود در خارج موجود است) من اختصاص وجود الذهنی بالماهیة حیث انها هی التی توجود فی الخارج بالوجود الخارجی و توجد بعینها (علم شدن علم حصولی به چیست؟ علامه می گوید اگر این را نگویی دچار سفسطه شده ای باید علم را انکار کنی در آن صورت؛) فی الذهن و تحکی الخارج حقیقة و امّا سائر المفاهیم فلیست الاّ مفاهیم اعتباریة (حرف آخوند را با این مبنا توجیه کنی وقتی می گوید ماهیت حکایت الوجود است، نه تنها مقصود شما را نمی رساند بلکه اثبات می کند حرف ما را که ماهیت در خارج است. وقتی می اید در ذهن که اگر بخواهی خارج را بشناسی راهی جز این نداری)


[1] سوال کنند: ملاصدرا که معصوم نیست ممکن است متفاوت حرف بزند ونیز ممکن است که در مقام تعلیم وتعلم باشد که در تعلیم چیزی می گوید که در مرتبه بعدی چیزی دیگر خواهیم گفت؟
جواب استاد: اگر شک داریم که آیا تبدل رأی پیدا کرده است یا اینکه حرفهایش همه با هم یکی است حتی الامکان، عقل وعقلا چه می گویند اگر بعضی جاها قرینه ندارد، ما تصورمان این است که ماهیت حکایت است و پنج جا گفته باشد که ماهیت می شود به وجود.ما این طور می فهمیم که کلماتش این را می گوید که ماهیتی شأن حکایت دارد نه وجود. تا می شود کلمات شخص را طوری معنی کنیم که به تبدل رأی نرسد اولی است. اگر می گوید اتحاد؛ یعنی می رویم سراغ مبنایی که خود آخوند دارد که وقتی به مبنا توجه کنید آن حرف آخوند توجیه پیدا می کند و ما الان در صدد این هستیم که حرفهای آخوند را بیان کنیم. .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo