< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

99/12/18

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: وحدت و کثرت/فصل چهارم: بعضی از احکام وحدت و کثرت /وحدت در عین کثرت/تشبیه وحدت در عین کثرت به واحد و عدد/بیان و نقد شباهت ششم

طلیعه: حدیث اخلاقی-تربیتی

از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده: أنا زعیمٌ بثلاث لمن أکبّ علی الدنیا بفقر لاغناء له و بشغل لافراغ له و بهمّ و حزنٍ لاانقطاع له؛[1] من قول قطعی می‌دم که کسی که دنبال دنیا باشد سه چیز او را رها نمی‌کند، یکی فقری که هیچ وقت به غناء نمی‌رسد(گفت چشم دنیا دوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور؛ یعنی هر چه دنبالش می‌رود باز هم که هست. حضرت استاد آیت الله مصباح رضوان الله تعالی علیه در خودشناسی برای خودسازی می‌فرمودند: انسان، آن طلبش هیچ وقت تمام نمی‌شود، یعنی دنبال هر چه می‌رود به هر چه قدر برسد باز هم قانع نیست باز هم بیشتر از آن را می‌خواهد، حاصل ضرب آن را در خودش هم به او بدهند باز هم حاصل ضرب آن حاصل ضرب در خودش را می‌خواهد.) «بشغل لافراغ له»: طوری سرگرم می‌شود که دیگر فکر قیامت و آخرت و اینها به ذهنش نمی‌آید «و بهمّ و حزن لاانقطاع له»: همیشه تشویش آینده و غصة گذشته را دارد که هیچ وقت این همّ و حزن قطع نمی‌شود.

لذا کمال بی‌عقلی است که انسان راجع به دنیا فکر کند به خصوص آخوند. آخوند یعنی کسی که خدای متعال به صورت ویژه مدیریت می‌کند کارهای دنیایی او را. وقتی او دارد مدیریت می‌کند، کمال حماقت است که من خودم راجع به آن، کاری و فکری بکنم. فقط باید دنبال این باشم که وظیفه‌ام را انجام بدهم. آن مهم است و این در حقیقت یعنی کار برای آخرت، یعنی دنیا را تجارت‌خانه برای آخرت قرار دادن. امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود «متجرُ أولیاء الله»[2] .

آخوند و قبل از ایشان عرفاء و بعد از ایشان مرحوم حاجی فرمودند:

     بهترین مثال برای آنچه ما درباره هستی قائلیم -که هستی واحد شخصی است و در عین حال متکثر هم هست حقیقتاً- مسألة واحد و عدد است.

گفتیم:

     مسألة واحد و عدد را گفتند شبیه آنجا است بلکه آن مسألة هستی شبیه این واحد و عدد است از جهاتی، تا حالا پنج جهتش را عرض کردیم که هیچ کدام تمام نبود.

 

1- شباهت ششم

۶. کون الواحد عین العدد مع أنّه لیس منه و کونُ کلّ مرتبةٍ من العدد مجموع الآحاد مع أنّها لیست مجموع الآحاد، کلٌّ منهما مثالٌ لکون الحقّ عین الخلق مع أنّه لیس عین الحقّ لأنّه واجبٌ و الخلق ممکنٌ.

جهت ششم این است که شما ببینید واحد هم عدد هست هم عدد نیست.

چرا می‌گویند واحد عین عدد است؟ می‌گویند برای اینکه عدد یعنی تکرّر واحد؛ تکرّر هم(چطور می‌شود آدم اینطور فکر می‌کند!) که این تکرر تکرر بعینه است. واحد تکرار شود بعینه، آن وحدتش حفظ می‌شود؛ یعنی عدد چیزی نیست جز تکرر واحد، پس اگر تکرر واحد است پس خود واحد است عین واحد است. پس واحد عدد است چون این واحد با تکررش میشه ۴ و ... . تکررش هم چیزی جز خودش نیست و مثل مرحوم حاجی به این تصریح کرده است و گفته تکرر شیء، ظهور آن شیء است و ظهور شیء باید خود شیء باشد.

اینکه عدد عین [واحد] است با اینکه واحد که عدد نیست واحد یکی است، عدد قوامش به انقسام بالفعل است با یکی که عدد درست نمی‌شود لذا گفته‌اند واحد مقوم عدد هست به معنای اینکه جزء عدد هست اما خود عدد نیست، جزء غیر کل است یک جزء باید باشد یک جزء دیگر هم باید باشد اجتماع هم باید باشد، تکرر بودن دومی برای اولی باشد، آن وقت می‌شود عدد. پس واحد عدد نیست.

هم واحد عدد هست هم واحد عدد نیست (گفتیم اینها چیزهایی است که در عرفان به آدم تحمیل می‌شود، در فلسفه تا به شما بگویند یک چیزی هم هست هم نیست، یک محمولی را هم دارد هم ندارد، موضع می‌گیرید، این حرف یعنی چه؟! وجود هم اصیل است هم نیست! وجود هم مشترک معنوی است هم نیست! اما در عرفان خیلی راحت می‌پذیریم که خدا هم عین اشیاء هست هم نیست!

می‌گوید ببینید واحد هم عین عدد هست هم نیست و همینطور هر مرتبه‌ای از عدد،‌ مجموع آحاد است یعنی یک واحد باشد یک واحد دیگر هم باید باشد اجتماعشان هم در نظر گرفته شود تا بگوییم پس عدد مجموع آحاد است. عدد مجموع آحاد نیست؛ چون این واحد باشد، آن واحد هم باشد، برای عدد کافی نیست بلکه باید تکررش هم ملاحظه شود خود مجموع بودنش هم ملاحظه شود یعنی آحاد بالأسر نیست بلکه آحاد بشرط الاجتماع است. پس هم مجموع آحاد هست هم مجموع آحاد نیست.

در نتیجه واحد هم عدد است هم عدد نیست هر مرتبه‌ای از عدد هم مجموع آحاد است هم مجموع آحاد نیست، این مثال خوبی است برای اینکه بگوییم حق عین خلق هست (که کتاب‌های ابن عربی و همینطور آخوند این را فراوان دارد که حق عین خلق است چون وجود خلق به عین وجود حق موجود است پس حق عین خلق است خلق عین حق است) و با اینکه عین خلق نیست چون حق واجب است و خلق ممکن است پس هم عین خلق هست هم نیست.

فراجع:

۱) شرح فصوص(قیصری) ص ۵۵۸-۵۵۹: فما تنفکّ تُثبت عین ما هو منفیٌّ عندک لذاته؛(همواره مرتب تو اثبات می‌کنی عین همان چیزی را که پیش خودت منفی است اثبات می‌کنی برای چه؟ برای عدد. برای ذات واحد.) لاتزال تُثبِتُ فی کلّ مرتبة من المراتب(یعنی مراتب عدد) عین ما تنفیه فی مرتبة اُخری کما ذُکِر من أنّ الواحد لیس من العدد مع أنّه عین العدد.(واحد عدد نیست در حالی که عدد هست. چطور عدد هست؟) إذ هو الذی بتکرّره توجِد الأعداد (چون واحد است که با تکرّرش آن هم تکررش بعینه عدد را به وجود می‌آورد ( «تکرر بعینه» که بشود خودش، اگر بخواهد تکررش بعینه باشد، می‌شود خودش. یا به قول حاجی، می‌شود ظهور خودش که ظهور خودش چیزی جز خودش نمی‌تواند باشد چون ظهور شیء اگر چیزی غیر خود آن باشد می‌شود ظهور خود آن شیء، نه ظهور آن امر مورد نظر) فیلزمه فی کلّ مرتبة من مراتب العدد لوازم و خصوصیات متعددة (همین واحد در هر مرتبه‌ای از مراتب عدد، لوازم و خصوصیات متعددی دارد؛ آنجایی که دو می‌شود یک لوازمی دارد و وقتی سه می‌شود یک لوازم دیگری دار و همینطور.) و کذالک تقول لکلّ مرتبة إنّها جمع الآحاد (می‌گویی این جمع الآحاد است اثنان که یک مرتبه از عدد است جمع الآحاد است ولی:) و تُثبتُ أنها لیس غیر مجموع الآحاد (و تأکید می‌کنی عدد غیر از این مجموع آحاد نیست) مع أنّه منفیّ عندک (با اینکه همین را خودت نفی کردی به چه چیزی؟:) بأنّها لیست مجموع الآحاد فقط. ( به اینکه آن مرتبة عدد مثلاً ۲، فقط مجموع آحاد نیست، پس چیست؟ آن حالت تکرر باید در آن باشد.)

سؤال:...

استاد

تکرّر بعینه غیر از اعاده معدوم بعینه است. اعاده معدوم بعینه این است که از بین برود و بعینه بیاد. اما تکرر بعینه یعنی همینجا خودش ایستاده است. هم با این سازگار است هم با آنجایی که از بین رفته باشد. لذا گفته‌اند علامه که بحث اعاده معدوم را به صورت تکرر وجود مطرح کرد به خاطر این است که این خیلی وسیع‌تر است و نفعش بیشتر است. در اعاده معدوم باید شیء از بین برود تا دوباره بعینه اعاده شود اما در تکرر، نه. تکرار شود ولو همینطور ایستاده و معدوم هم نشده است. معدوم نشده اما بعینه می‌خواهد تکرار شود. امام جماعت در محراب ایستاده می‌خواهد در عین حال به خودش اقتدا کند. یا خادمش هم صف اول باشد هم صف دوم.(مثل است که امام جماعت به خادمش گفت دو صفه پشت سر من اقتدا کن!) این همان تکرر وجود است.

و من عرف ما قرّرناه فی الأعداد(ما در اعداد پس گفتیم واحد هم عدد هست هم نیست، هر مرتبه از عدد هم مجموع آحاد هست هم نیست که عین عبارت ابن عربی است) وأنّ نفیها عین ثبتها (این چیزهایی که ما گفتیم که نفی‌اش عین اثباتش است) علم أنّ الحقّ المنزّه هو الخلق المشبّه (حقی که باید منزه باشد و منزه هم هست همین خلق است که عین تشبیه است. لذا می‌گوید تنزیه عین تشبیه است و تشبیه عین تنزیه است.) و إن کان قد تمیّز الخلق من الخالق( ولو اینکه خلق بالأخره خلق است و ممکن است. خالق واجب است پس هم هست هم نیست) أی و من عرف أنّ العدد هو عبارة عن ظهور الواحد فی مراتب متعدّدة و لیس من العدد بل هو مقوّمه و مُظهره (عدد واحد نیست بلکه مقوم و مظهر واحد است[ظاهراً ضمیر مستتر در لیس و همینطور ضمیر بارز «هو» به واحد بر می‌گردد، بنابراین همانطور که بعد می‌آید ترجمه چنین می‌شود: و واحد عدد نیست بلکه مقوّم و مظهر عدد است]) و العدد أیضاً فی الحقیقة لیس غیره (هم عدد عبارت است از ظهور واحد و در حقیقت عدد غیر واحد نیست پس عدد عبارت است از ظهور واحد پس واحد عدد است. «و لیس من العدد» اینکه بفهمد واحد عدد نیست بلکه مقوم و مظهر عدد است یعنی هم عدد هست هم عدد نیست.) و أنّ نفی العددیة من الواحد عین إثباتها له (اینکه عددیت را از واحد نفی می‌کنیم عین اثبات عددیت است برای واحد.)‌لأنّ الأعداد لیست الا مجموع الآحاد (چون اعداد چیزی جز مجموع آحاد نیستند، پس همینکه می‌گویی اعداد چیزی جز مجموع آحاد نیستند، پس عدد همان واحد است پس واحد عدد باید باشد تا بتوانی بگویی عدد همان واحد است. کسی که این را بفهمد:) عَلِمَ أنّ الحق المنزه عن النقائص الإمکان بل عن کمالات الأکوان (اوحقی که منزه است از کمبودهایی که ممکن دارد بلکه نه فقط از کمبودها بلکه از کمالاتش هم منزه است. این نکته‌ای است که ما بارها عرض می‌کردیم و حرف درستی است که خدای متعال تنها از نقائص مخلوقات منزه نیست بلکه از کمالاتی که مال مخلوقات است هم منزه است. «بل عن کمالات الأکوان»: گفتیم «کون» در اصطلاح عارف یعنی ماسوی الله، «عَلِمَ» که این حقی که منزه است:) هو الخلق المشبّه (بعینه خلق است که تشبیه شده به او است و او هم تشبیه شده به خلق است) و إن کان قد تمیّز الخلق بإمکانه عن الخالق؛[3] (ولو باز غیرِش است، عینش هست ولی در عین حال غیرش هم هست چرا؟ چون یکی واجب است و یکی ممکن است. پس هم خدا عین خلق است هم عین خلق نیست؛ برای اینکه خدا واجب است و خلق ممکن است.)

همین مطلب را که ابن عربی دارد، جناب ملاصدرا در ج ۲ اسفار در مباحث قبل داشت.

۲) و أسفار ج ۲ ص۸۷-۸۸: و من اللطائف (یعنی از اموری که لطیف است و ذهن درشت تو نمی‌تواند بفهمد، این احتیاج دارد به یک حسن سریره و طبع سلیم که بتوانی بفهمی که:) أنّ العدد مع غایة تباینه عن الوحدة (با اینکه مقابل وحدت است غایت تباین را با وحدت دارد. چرا؟ چون تا وحدت از وحدت خارج نشود که عدد نمی‌شود. شما تا تکی، که زوج نیستی، وقتی ازدواج کردی میشی زوج و میشی دو.عدد با غایت تباینش از وحدت) و کون کلّ مرتبة منه حقیقة برأسها موصوفة لاتوجد فی غیرها) هر مرتبه‌اش خودش یک حقیقتی است که خواصی دارد که در غیرش نیست. این عدد را) اذا فتّشتَ حاله لایوجَد فیه و لا فی حقائق مراتبه المختلفة غیرُ الوحدة (می‌بینی چیزی جز وحدت نیست) و إنّک لاتزال تُثبِت فی کلّ مرتبة من المراتب عین ماتنفیه (عین همانی را که نفی می‌کنی، داری اثبات می‌کنی.) مثلاً تقول إنّ الواحد لیس من العدد مع أنّه عین العدد (واحد عدد نیست، می‌فهمیم عدد نیست اما چطور عدد است؟ می‌گوید:) إذ هو الذی بتکرّره یوجِد الأعداد (چون همین واحد است که با تکررش اعداد را به وجود می‌آورد)‌و یلزمه (و همین واحد است که در هر مرتبه‌ای یک لوازم و خصوصیاتی را به دنبال خودش دارد. پس واحد هم عدد است هم عدد نیست) و کذالک یصح لک أن تقول لکلّ مرتبة إنّها مجموع الآحاد لاغیر (در مراتب هم همینطور است می‌توانی بگویی ۲ مجموع آحاد است) و یصح لک أن تقول إنّها لیست مجموع الآحاد فقط (می‌توانی بگویی مجموع آحاد فقط نیست. چرا؟ چون مجموع آحاد که جنس است. ۲ مجموع آحاد است ۳ هم مجموع آحاد است و ... باید یک خصوصیتی بیاوری که بشود فصل که بشود ۲. باید بگویی مجموع آحادی که حاصل است از تکرر واحد «مرّةً» یا بفرمایید «تکرر الواحد مرّةً» اثنینیت است نه مجرد تکرر واحد. میلیارد تکرر واحد است ۲ هم تکرر واحد است پس صرف تکرر واحد نیست) لأنّ مجموع الآحاد جنس کلّ مرتبة من المراتب لأنّ کلّ مرتبة حقیقة برأسها موصوفة بخواص لاتوجد فی غیرها فلابد لها من أمرٍ آخر غیر جمیع الاحاد فلا تزال تُثبِت عین ما تنفی و تنفی عین ما تثبت.( پس در واحد هم گفتی عدد است هم گفتی عدد نیست. هم در هر مرتبه از عدد گفتی هم مجموع آحاد هست و هم مجموع آحاد نیست.) و هذا الأمر عجیب (این تناقض البته عجیب است ولی این امر عجیب بعینه:) حال العرفاء (این همان حال عرفاء است) فی باب من یقولون: إنه الحق المنزّه عن نقائص الإمکان بل عن کمالات الأکوان(عین عبارات شرح فصوص قیصری است. خیلی وقت‌ها آخوند عین عبارات ابن عربی، شرح فصوص و دیگران را می‌آورد بدون اینکه اسم ببرد) هو الخلق (حق خود خلق است) و إن کان قد تمیّز الخلق بإمکانه و نقصه عن الخالق بوجوبه و شرفه.[4]

پس هم هست هم نیست. اگر آنجا ما به شما گفتیم خدا عین اشیاء هست و در عین حال نیست، برای شما عجیب نباشد، چطور می‌بینی واحد هم عدد هست هم نیست، هر مرتبه‌ای از عدد هم مجموع آحاد هست هم مجموع آحاد نیست. پس مثال خوبی است که بتوانیم آن حرف عجیبی که بر عقل سنگین می‌آید برای شما باورش را تسهیل کنیم که بتوانی باور کنی.

اشکال: این تناقض است.

استاد

صریحاً می‌فرمایند که در حقیقت وجود اجتماع نقیضین ممکن است. اینکه گفتیم اجتماع نقیضین محال است مربوط به وقتی بود که تازه کار بودی و در مسائل غور نکرده بودی و رسوخ در علم نکرده بودی اما حالا که رسوخ درعلم کردی می‌فهمی که نه، می‌شود.

 

2- نقد شباهت ششم

و فیه:

أوّلاً: أنّ کون الواحد من العدد مبنیٌّ علی کون العدد تکرّر الواحد «بعینه»

گفتید واحد هم من العدد است هم من العدد نیست، اینکه «واحد از عدد است» مبتنی است بر اینکه عدد تکرّر الواحد «بعینه» باشد. اگر عدد تکرّر الواحد بعینه بود، که دومی همان اولی بود، سومی هم باز همان اولی بود که هیچ وقت شما وحدت را از دست نمی‌دادید(که شما همینطور فکر می‌کردید و بر اساس همین فکر گفتید واحد عدد است چون تکررش هم خودش است پس خودش اینجا که هست هم ۲ است هم ) این یکی از ادله استحاله تکرر الوجود است(اگر گفتید تکررالوجود است خواهیم پرسید که چندبار تکرار شده است؟ چون اگر یک بار تکرار شده باشد همین است اگر یک میلیارد هم تکرار شده باشد [چون بعنیه» است] باز هم همین است. اگر همین است پس شما یک چیزی در خارج دارید که تعین ندارد؛ چون ۲تا باشد همین است ۳تا هم باشد همین است ۴تا هم باشد همین است و ... و این، محال است، محال است چیزی در خارج باشد و عددش تعین نداشته باشد.) این یکی از ادله است در بحث تکرر وجود، اما اینها نردبانی است که شما از آن بالا رفتید و دیگر به آن کار ندارید به جایی رسیدید که حقایق را آنطور که هست می‌بینید و می‌گویید عدد تکررالواحد است بعینه.

کما یظهر من کلمات الحکیم السبزواریّ قدس الله سرّه: قوله «اذا فتشت حاله لایوجد فیه و لا فی‌مراتبه المختلفة غیر الوحدة» لأنّ الأعداد تکرار الوحدة و تکرار الشیء ظهوراته و ظهور الشیء لیس بائناً عنه و إلّا لما کان ظهوراً له بل شیئاً علی حیاله؛(تکرار شیء ظهور خود شیء است و ظهور شیء هم باید خود شیء باشد و الا می‌شود ظهور خودش. یک چیز جدایی می‌شود و ظهور این نمی‌شود)

استاد

این حرف درست است(که ظهور شیء باید خود شیء باشد و الا می‌شود ظهور خودش) اما تکرار ظهور نیست، بارها گفتیم که عدد تکرر شیء بعینه نیست که محال است، تکرر شیء بمثله است که محال نیست. تکرر شیء بعینه اگر بود حرف شما درست می‌شد اما حرف ما این است که عدد تکرر الشیء بمثله است.

سؤال: وجود هر شیء که هر وقت به آن افاضه شود تکرر بمثله است؟

استاد

نه خیر؛ هر شیء بقاء پیدا می‌کند، بقائش یک وجودی نیست غیر از وجود قبلی، بلکه ادامه وجود قبلی است. عین است چون متصل به هم است و همه‌اش یکی است مثل اینکه یک خط را روی هر جایش دست بگذاری، روی همان خط دست گذاشتی، اما اگر بگویی روی همین نقطه‌ای که دست گذاشتم این همان نقطه است، [درست نیست] نقطه که خط نیست آنچه که حقیقت دارد خط است. نقطه یک امر فرضی است. در خط ما نقطه نداریم مگر در ابتدای آن یا در انتهایش.

پس می‌گوید این خط را هر جا رویش دست گذاشتی روی همان چیز دست گذاشتی که اول دست گذاشتی. روی همان خط دست گذاشتی. این از این باب است که بقاء شیء آنجا که حرکت باشد مانند خط روی آب است، «خط روی آب» از آنجایی که شروع می‌شود اگر فرض داشته باشد تا بی‌نهایت ادامه پیدا کند،‌چندتا موجود است چندتا خط است؟! یک خط. این مربوط به آن موجوداتی است که حرکت دارند که به نظر ما همة مخلوقات حرکت دارند. اما طبق نظر فلاسفه که مادیات حرکت دارند مجردات ندارند، آن مجردات چطور؟ می‌گوید آنها هم مثل نقطه روی آب است اگر شما سر سوزن را گذاشتی روی آب، تا کی این نقطه روی آب هست؟ تا وقتی که شما سوزن را نگه داری. پس این نقطه برای بقائش احتیاج دارد به همانی که در حدوثش احتیاج داشت که ممکن در بقاءمحتاج به علت است همانطوری که در حدوث محتاج بود. اما چند نقطه است؟ اینجا دیگر خیلی روشن است که یک نقطه است. یک موجود است. در بقائش، وجودها نیست که ما فکر می‌کنیم بلکه یک وجود است.

بنابراین اولاً اینکه واحد عدد باشد مبنی است بر اینکه عدد تکرر الوحد بعینه باشد:

بینما تکرّر الواحد وجوده بعینه محالٌ و إنّما هو تکّرر الواحد بمثله.

ما اینطور می‌فهمیم که عدد باتکرر واحد بمثله درست می‌شود. شما بگو: تو نمی‌فهمی. می‌گویم من نمی‌فهمم؟ پس داری با یک مثالی که من نمی‌فهمم یک چیز دیگری را که من نمی‌فهمم به من بفمانی؟! آن چیزی که من نمی‌فهمیدم این بود که حق عین خلق است و خلق عین خلق. این را نمی‌تونستم بفهمم. فرمودید امر عجیبی است خواستید مثال برایش بیاورید آن هم بهترین مثال. مثال موج و دریا را کنار گذاشتید، حرکت توسطیه را کنار بگذار، این مثال واحد و عدد بهترین مثال است. در این مثال می‌گویید عدد تکرر الواحد است، آنچه من از تکرر واحد می‌فهمم، این است که عدد تکرر الواحد است بمثله. عقل تکرر الواحد بعینه را نمی‌پذیرد.

بنابراین تکرر الواحد است بمثله:

فالواحد لیس من العدد، کیف و الوحدة مقابلة للکثرة و العدد تعیّن الکثرة و هو عین الکثرة.

چطور خود شما در اول فصل به ما گفتید واحد عدد نیست، الان می‌گویید عدد هست؟! چگونه عدد باشد در حالی که وحدت مقابل کثرت است و عدد، تعین کثرت است و عین کثرت است؛ تعین هر چیز که عین آن چیز است عدد عین کثرت است و واحد مقابل کثرت است بعد شما می‌گویید واحد عدد است؟! یعنی واحد کثیر است یعنی وحدت عین کثرت است!

این اشکال اول.

و بعبارة اخری یخرج الواحد بتکرّره عن الوحدة، فکیف یکون الواحد عین العدد.

تکرر یعنی اینکه دیگر تک نیست، تکرار شده یعنی یکی دیگر آمده بغلش ایستاده پس دیگر واحد نیست از وحدت خارج می‌شود.

و ثانیاً أنّ کلّ مرتبة من العدد مجموع الآحاد؛ لأنّه جنس العدد و لیس معنا قولنا «إنّه لیس مجموع آحادٍ فقط» أنّه لیس مجموع آحاد. بل إنّما معناه أنّه لیس مجرّد مجموع آحاد.

خودتان گفتید که جنس عدد مجموع آحاد است بعد می‌گویید مجموع آحاد فقط نیست، آیا این مجوز این است که مجموع آحاد نیست؟! عدد مجموع آحاد هست، بعد می‌گویید «مجموع آحاد فقط نیست» معنایش این است که مجموع آحاد نیست؟! کی معنایش این است؟! معنایش این است که این هست یک چیز دیگر هم می‌خواهد.

معنایش این است که با جنس تنها عدد به وجود نمی‌آید. هر عددی یک نوعی است که احتیاج به یک فصلی دارد. همینکه می‌گویی مجموع آحاد هست، مجموع آحاد فقط نیست، پس هم داری اثبات می‌کنی هم نفی؟! نه خیر؛ دومی هم اثبات است در دومی هم داری می‌گویی مجموع آحاد هست اما یک چیز دیگری هم هست.

و ذالک لأنّ هذا هو نفس تکّرر الآحاد الذی هو جنس العدد و یحتاج إلی فصل یُخرجه عن الإبهام.

مجموع آحاد یعنی باید آحاد تکرار بشود، واحد تا تکرار نشود، عدد پیدا نمی‌شود، تکرر الآحاد هم جنس عدد است که نیاز به فصل دارد که از ابهام آن را خارج کند. جنس متعین نیست، با جنس شما نمی‌توانی حقیقتی را تشکیل بدهی؛ چون حالت ابهامی دارد و فصل می‌خواهد.

و ثالثاً أنّ الحقّ مع کونه واجباً و الوجوب کیفیّة الوجود، کیف یکون عین الخلق الذی لیس وجوده واجبٌ؟! أفهل یکون صحیحاً أن یقال فی حقّ وجودٍ واحدٍ، «إنّه واجبٌ و لیس بواجب»؟!

شما می‌گویید، اما می‌خواهید با این مثال‌ها آن چیزی را که به نظر شما عجیب است [جا بیندازید] به نظر ما آن چیز، عقل ستیز است اما از نظر شما عجیب است یعنی چیزی است که انسان را به تعجب در می‌آورد، یعنی امر درستی است اما شما خبر ندارید.

می‌گوییم این عجیب را که من می‌خواهم باور کنم، شما می‌گویی هم واجب است هم واجب نیست.

می‌گوییم وجوب غیری ملازم است با عدم وجوبی که عین واجب است که آن وجوبی که در تقسیم مواد ثلاث می‌آید و گفته می‌شود که حصر عقلی است و درست هم گفته می‌شود، آن وجوب، وجوب ذاتی است. می‌گوید هر چیزی را فی حد ذاته وقتی با وجود بسنجیم، می‌بینیم یا وجود برایش ضرورت دارد، یا عدم برایش ضرورت دارد یا هیچ کدام برایش ضرورت ندارد.

آن که هیچ کدام برایش ضرورت ندارد، می‌تواند به وسیلة علت، واجب شود، بله وقتی وجود پیدا کرد، واجب می‌شود و وجود مساوق با وجوب است اما آن وجوب(وجوب بالذات) کجا و این وجوب(وجوب بالغیر ممکن)‌کجا.

ما می‌گوییم حق تعالی، آن وجوبی که دارد به معنای ضرورت ازلی است.

شما می‌گویید یک وجود واحد هم آن ضرورت ازلی را دارد چون حق است و هم ندارد چون خلق است.

می‌گوییم این را چطور ما باور کنیم؟!

 


[3] شرح فصوص(قیصری) ص۵۵۸-۵۵۹.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo