< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

99/12/05

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: وحدت و کثرت/فصل چهارم: بعضی از احکام وحدت و کثرت/ حقیقت عدد/اختلاف نوعی مراتب عدد

 

طلیعه: حدیث اخلاقی تربیتی

در مکارم الاخلاق از امام صادق علیه‌السلام نقل شده که: إنّ المشورة لاتکون الا بحدودها الأربعة؛ مشورت درست نیست مگر اینکه این چهار خط قرمزش مراعات شود حدودش مراعات شود. اول آنکه: أن یکون الذی تشاوره عاقلاً؛ آنکه با او مشورت می‌کنی انسان خردمندی باشد. والثانی أن یکون حرّاً متدیّناً؛ دوم اینکه بنده چیزی نباشد دیندار باشد اسیر غیرخدا نباشد؛ و الثالث أن یکون صدیقاً مواخیاً؛ سوم اینکه دوستی باشد در حکم برادر؛ و الرابع أن تُطلعه علی سرّک فیکون علمه به کعلمک ثمّ یُسِرّ ذالک و [یکتمه]؛[1] وقتی سر زندگی‌ات را با او در میان بگذاری سینة او مثل سینة تو باشد یعنی آنچه را به او می‌گویی نگه دارد. سرّ را نگهدارد راز‌دار باشد.

 

مرحوم آخوند فرمودند:

     مراتب عدد عند الجمهور انواع متخالف هستند؛ به دلیل اینکه لوازمشان فرق می‌کند و اختلاف لوازم دلیل بر اختلاف ملزومات است یعنی اختلاف لوازم دلیل بر این است که آن چیزهایی که این لوازم از آنها برخاسته آنها مختلف‌اند؛

 

1- عدد، آحاد متکرر است نه آحاد بالأسر

برای اینکه این مسأله را مرحوم آخوند خودشان با آن همراهی نمی‌کنند ما عرض می‌کنیم:

قوله «العدد مراتبه مختلفة بالحقیقة لاختلافها باللوازم»

یک مسأله این است که اصلاً خود عدد چیه؟ عدد حقیقتش چیست؟

أقول: العدد لیس هو الآحاد بالأسر؛ اینکه یک قلمی باشد و یک قلم دیگر هم باشد این عدد نیست. یعنی آحاد بدون خصوصیتی که در آنها باشد و ما به آن اعتبار توجه کنیم عدد معنا ندارد. و إنّما هو الآحاد المتکرّرة؛ آحاد هست(آحاد که می‌گوییم جمع منطقی است که دو تا را هم شامل می‌شود) یعنی یک واحد تکرار شده. مراد از تکرار، تکرار بعینه نیست(چون تکرار بعینه محال است یک چیز بعینه تکرار شود مثل این است که کسی بخواهد به خودش اقتدا کند هم امام جماعت باشد هم مأموم در عین اینکه یک نفر است؛ یا آن امام جماعتی که به خادمش می‌گفت دو صفه پشت سر من اقتدا کن! یک نفر بشخصه نمی‌تواند تکرار شود) این تکراری که اینجا گفته می‌شود تکرار بمثله است نه بشخصه و بعینه. بما هی متکرّرة؛ آحاد متکرر را بما اینکه متکررند می گویند عدد. یعنی آن آحاد مثلاً دو تا کتاب. کتاب‌ها که عدد نیست، وحدت هر کدام که عدد نیست بلکه مقابل عدد است چون عدد زیرمجموعة کثرت است و وحدت مقابل کثرت است. پس عدد، کتاب‌ها نیست، وحدت‌ها هم نیست(کتاب اول وحدت دارد و کتاب دوم هم وحدت دارد اما عدد این وحدت نیست) آنچه عدد است این است که این وحدت تکرار شده است. یا بگوید آحاد متکرر بما هی متکرر؛ که تا گفتی بما هی متکرر، یعنی بقیة چیزهایش را رها کن. مثل اینکه می‌گویند موضوع فلسفه «موجود بما هو موجود» است لذا گاهی می‌بینید مثل بهمنیار تصریح می‌کند «أی الوجود»؛ یعنی وقتی گفتی موجود بما هو موجود یعنی بقیة چیزهایش را کنار بگذار فقط نظر کن به همین وجود داشتنش. لذا موضوع فلسفه می‌شود وجود. اینجا هم حقیقت عدد همان تکرّر آحاد است. و بالحقیقة هو تکرّر الآحاد؛ تکرّر آحاد عدد است، اینکه «واحد» تکرار بشود مرّةً، این «تکررش مرّةً» می‌شود «اثنینیت». اثنینیت نه اثنان، ما به اثنینیت کار داریم نه با اثنان. ما با خود عدد کار داریم. یک بار دیگر تکرار شود می‌شود «ثلاثیت». یعنی حقیقت عدد تکرر واحد است.

پس اینکه یک کسی بگوید قدر مشترک بین اعداد، وحدت است، اصلاً معنا ندارد. قدر مشترک بین اعداد، آن تکرّر است، تکرّر واحد، قدر مشترک است نه خود واحد.

فالقدر المشترک بین مراتب العدد هو «تکرّر الواحد» لا نفس الوحدة؛ یعنی هر کدام از اعداد را که دست روی آن بگذاری، «تکرر الواحد» هست.

این تکرر الواحد، معنای جنسی عدد است که باید ابهام داشته باشد یعنی کثرت. عدد خود وحدت نیست. اینجا می‌شود گفت «تکرّر الوحدات».

وحدت که مقابل عدد است چه ربطی دارد به عدد؟!

 

2- مبنای استدلال جمهور بر اختلاف نوعی مراتب عدد

و استدلّ الجمهور الحکماء علی اختلاف مراتب العدد بالنوع، باختلاف لوازمها؛ جمهور حکماء گفتند وقتی ما می‌بینیم یکی فرد است یکی زوج، یکی منطق است یکی اصم(گویا و گنگ) و گاهی متشارک‌اند و گاهی متباین و امثال اینها و هر کدام از این اعداد، یک خاصیت و لازمی دارند که هیچ عدد دیگری ندارد و آن تقسیم شدن بر خود است. هر عددی فقط خودش می‌تواند بر خودش قسمت شود با خارج قسمت یک. و هیچ عدد دیگری نمی‌تواند بر این تقسیم شود با خارج قسمت یک. یعنی فقط پنج را می‌شود بر پنج تقسیم کرد که خارج قسمتش بشود یک. هیچ عدد دیگری را نمی‌توان بر پنج تقسیم کنی و به هر نفر یکی برسد. از لوازم پنج است. فهو مبنیٌّ علی ما تَبَنّوه من استحالة التشکیک فی الماهیة؛

آنها می‌گویند تشکیک در ماهیت محال است، چون تشکیک در ماهیت محال است لذا می‌گویند:

و من هنا حصروا أنواع التمایز فی ثلاثة: از آنجا که تشکیک در ماهیت محال است گفتند انواع تمایز سه قسم بیشتر نیست یعنی دو تا معنا را اگر «دو تا» هستند حتماً باید متمایز باشند. تمایزشان یا به امری است که در ذات است(ذاتی به اصطلاح منطقی؛ چون منطقی به خود ذات هم می‌گوید ذاتی یعنی به نوع هم می‌گوید ذاتی همانطوری که به جنس و فصل هم می‌گوید ذاتی. لذا می‌گوید کلی به دو قسم ذاتی و عرضی تقسیم می‌شود و ذاتی همان نوع و جنس و فصل است و عرضی هم خاصه و عرض عام) و الحقّ معهم لأنّ مابه التمایز إمّا داخلٌ فی حقیقة المتمایزین أو خارجٌ عنها و اذا کان داخلاً فإمّا هو تمام الذات أو بعض الذات؛ پس سه فرض است مابه التمایز: فالتمایز اما بتمام الذات أو بجزئه أو بعرضیّ خارج عن الذات؛ لذا اینکه کسی بگوید تمایز چهارقسم است معقول نیست.

می‌گویند تمایز به تشکیک است به شدت و ضعف است. طرف می‌گوید یعنی یک فرد شدید است و یک فرد ضعیف است. «شدیدٌ» که بر فرد شدید حمل می‌شود و «ضعیفٌ» که بر فرد ضعیف حمل می‌شود ذاتی است یا عرضی؟ از دو حال که خارج نیست. اگر گفتید ذاتی است پس تمایز شدید و ضعیف هر دو به بعض الذات است هر دو حرارت‌اند اما یکی حرارت شدید و یکی ضعیف. هر دو سفیدی‌اند اما یکی سفیدی شدید یکی ضعیف. اگر گفتید خارج از ذات است می‌شود تمایز به عرضی.

آخوند می‌گوید لاأجدک ممن ...الرابع؛ من اصلاً فکر نمی‌کنم تو بتوانی یک قسم رابع را که تمایز به شدت و ضعف است بفهمی. این اصلاً قابل فهم نیست. این فهم با آن ستیز می‌کند این عقل ستیز است. عقل می‌گوید نشدنی است. این که شما به پیروی از شیخ اشراق یک نوع چهارمی از تمایز درست کردی(برخی پنجمی را هم درست کردند) اینها درست شدنی نیست.

نکته: آن بحث تشکیکی که مرحوم آخوند در آخر جلد اول اسفار کرده اصلاً به آن تشکیکی که درباره وجود بحث می‌کند، ربطی ندارد. خودشان با این شروع کردند که تمایز، معروف این است که سه قسم است و یک قسم چهارمی هست که فکر نمی‌کنم تو بتوانی بفهمی که یک قسمت چهارمی هم دارد و آن تمایز مربوط به ماهیت است و همة ادله مشائین را بر اینکه تشکیک در ماهیت محال است می‌آورد و پاسخ می‌دهد. البته این آخوند است در اسفار. آخوند در اسفار از تشکیک در ماهیت خیلی شدید حمایت می‌کند اما در شواهد می‌گوید ما قبلاً تشکیک در ماهیت را اثبات می‌کردیم اما حق این است که تشکیک در ماهیت محال است. خودش در شواهد از تشکیک در ماهیت برگشته است.

مشائین که گفته‌اند اعداد مختلف‌اند، چرا؟ چون لوازمشان با هم فرق دارد. اینها بر اساس مبانی‌ای که دارند درست می‌گویند. چون لوازم اگر متفاوت است باید ملزوم فرق کند.

و هم حکموا بأنّ اختلاف اللوازم دلیلٌ علی اختلاف الملزومات بالنوع؛ لأنّ اللازمة فی الاصطلاح(همانطوری که مرحوم علامه در فصل اول بحث مواد ثلاث نهایه فرموده که لازم مصطلح یعنی معلول. بله لازم به سه معنا در فلسفه به کار می‌رود اما آنجا که قرینه ندارد مراد از لازم همین است که الان عرض می‌کنیم یعنی معلول؛ بله لازم به معنای چیز لاینفک به کار می‌رود. لازم به معنای چیزی که لاینفک است و رابطه علیت هم در آن هست خواه رابطه علیت از طرف لازم باشد خواه از طرف ملزوم باشد هم به کار می‌رود اما این معنای متداول و مصطلحش همین است که به معنای معلول است) هو المعلول و لضرورة السنخیة بین العلة و المعلول لابدّ أن یکون فی العلة خصوصیةٌ منها ینشأ المعلول؛ سنخیت به معنای این نیست که مثل او است که برخی گفتند خدا «لیس کمثله شیء» پس سنخیت باطل است. اصلاً سنخ یعنی اصل. اینکه سنخیت می‌گویند یعنی در علیت باید یک اصل و ریشه‌ای باشد که از آن ریشه این معلول به عنوان ثمره تولید شود. لذا تعبیر می‌کنند که سنخیت یعنی در علیت یک خصوصیتی باشد که معلول از آن خصوصیت برخیزد. مثل اینکه اگر کسی می‌خواهد مسائل فقهی را جواب بدهد باید ملکة اجتهاد در فقه را داشته باشد علاوه بر حضور ذهن و حفظ قویّ. یکی می‌خواهد مسائل فلسفی را جواب بدهد او باید ملکة فلسفه را داشته باشد. یکی می‌خواهد طبیب باشد باید ملکة طبّ را داشته باشد تناسب باید داشته باشد. سنخیت یعنی اینکه دارد در یک مسأله فقهی اظهارنظر می‌کند، این اظهارنظر یک ریشه‌ای در وجود او دارد و آن ریشه همان خصوصیتی است که فیلسوف از آن به سنخیت تعبیر می‌کند. یک خصوصیتی در او هست که از آن خصوصیت بر می‌خیزد این اظهارنظرها.

سؤال: یک بنا نسبت به یک خانه چه خصوصیتی دارد که این خانه را می‌سازد نه خانه‌های دیگر؛

استاد

بنا که خالق نیست. معدّ است ما درباره فاعل صحبت می‌کنیم. البته خصوصیتش این است که من آخوند را اگر بگذارند می‌توانم بسازم؟! نسبت به آنچه که ساختم. خانه‌ها همه مثل همند. این مثل این است که این آتش الان حرارت داده لحظه بعد هم می‌دهد لحظه بعد هم می‌دهد. بحث در اختلاف لوازم است، آنجا لوازم همه مماثل‌اند مختلف نیستند. چون همة آنها خانه است. اگر بگویید این بنا چطور است که هم بنائی می‌کند هم در مسائل پزشکی اظهارنظر می‌کند که خیلی رایج شده! اگر این بود اشکال وارد است اگر همچنین کسی باشد می‌گوییم باید هر دو ملکه را داشته باشد.آدم با استعدادی است آنجا هم کار کرده است.

 

تقسیم علیت به خارجی و تحلیلی

و هو مبنیٌّ علی ما کان مرتکزاً فی أذهان الفلاسفة من انقسام العلیة إلی قسمین و إن لم یبحثوا عن هذا التقسیم فی مباحث العلیّة؛

این حرفی که می‌زنند لازم یعنی معلول و ملزوم یعنی علت و باید سنخیت باشد بین ملزوم و لازم، در اذهان فلاسفه مرتکز بوده.

یکی از مباحثی که بسیار مهم است و حق بود که در بحث علیت از آن بحث کنند و طرح کنند این است که علیت دو قسم است: یک علیت خارجی داریم و یکی علیت تحلیلی.

و هما الخارجیة و هی التی یکون واقع العلّة فیها مغایراً لواقع المعلول؛ علیت خارجی آن علیتی است که واقع علت با واقع معلول مغایر است. مثل اینکه خدا علت عالم است.(در نظر مشاء نه در نظر عارف. در نظر عارف، علیت خارجی نیست.) و چون جناب آخوند توجه نداشتند که علیت می‌تواند تحلیلی هم باشد گفتند بنابر نظر ما که همان نظر ابن عربی است اصلاً علیتی نیست؛ چون فکرشان اینجا کلاً سراغ علیت خارجی بوده است.(البته جاهای دیگر تصریح کردند که ما علیت تحلیلی داریم. منتها اگر در بحث علت و معلول این بحث طرح میشد و روش بحث می‌شد این غفلت‌ها پیش نمی‌آمد. این غفلت‌ها به خاطر این است که علت و معلولی که در فلسفه بحث می‌شود همش رفته روی علت و معلول خارجی. یک جاهای دیگر غیر از بحث علت و معلول که گفته حرکت علت زمان است. صورت نوعیه علت است برای اعراض خودش؛

این اشکال(عدم طرح علیت تحلیلی در باب علیت) به همه فلاسفه است. حتی ابن سینا که چرا علیت را به خارجی و تحلیلی تقسیم نکردی. منتها تا الان در کلمات ابن سینا مخالف با این چیزی ندیدیم یعنی با همان ارتکازش فلسفه خود را پیش برده یعنی علیت دو قسم است تحلیل و خارجی، گویا این در ذهنش بوده و با این کار می‌کرده؛ اما ملاصدرا با اینکه می‌بینیم در جای خودش به علیت تحلیلی تصریح می‌کند ولی اینجا که می‌رسد می‌گوید دیگر علیت تمام شد. ما با اینکه ثابت کردیم که معلول وجود رابط است و وجود حقیقت واحد شخصی است دیگر علیت تمام شد. علیت برگشت به تشأن.(رجعت العلیّة بالتشأن).

ما می‌گوییم اینطور نمی‌شود باز هم علیت است منتها اسمش علیت تحلیلی است.

چرا می‌گوییم «واقع العلة»؟

چون عدم علت هم واقعاً علت است برای عدم معلول؛ یعنی اینکه اینجا «آتش‌سوزی نیست» به علت این است که آتشی نیست. اینکه الان باران نمی‌آید به علت این است که ابری در آسمان نیست. این، علیت حقیقی است چون عدم هم یک امر حقیقی است. عدم هم مثل وجود امر حقیقی است چون وقتی وجود نیست، عدم هست چه کسی اعتبار بکند چه نکند. اعتبار کاره‌ای نیست، وقتی وجود یک شیء نیست باید عدمش باشد. لذا به «واقع» تعبیر کردیم. قبلاً می‌گفتیم «وجود» بعد دیدیم باید بگوییم «واقع» که اعم از وجود و عدم باشد.

والتحلیلیة و هی التی لایکون واقع العلة فیها مغایراً لواقع المعلول؛ بل واقعهما واحدٌ، و لکن هذا الواقع الواحد واقعٌ لمعنیَین؛

[در علیت تحلیلی، واقع علیت مغایر واقع معلول نیست بلکه واقعشان واحد است] این واقع واحد، واقع است برای دو معنا؛ مثلاً ما در خارج یک چیز داریم به نام «حرکت». این حرکت هم واقعیت حرکت است هم واقعیت زمان است. چون اینکه در خارج است متعین است، نمی‌شود بگوییم ما یک حرکت داریم و تعین ندارد. تعین حرکت به زمانش است همانطوری که تعین یک جسم به حجمش است. می‌شود بگوییم یک جسم داریم اما حجم ندارد؟! حتی حجم بی‌نهایت یک تعینی است، یکی حجم بی‌نهایت دارد، یکی هم حجم متناهی دارد وقتی متناهی شد باید بتوانی بگویی واقعاً یک مقداری هست، یقین داریم به اینکه واقعاً یک مقداری هست که نه بیشتر است و نه کمتر. این می‌شود متعین ولو من ندانم اما این را می‌دانم که حجمش متعین است لذا اگر می‌خواهی بفهمی[با ابزار سنجش حجمش را مشخص کن)

بالأخره همانطوری که جسم بدون حجم در خارج نمی‌تواند باشد، حرکت هم بدون زمان نمی‌تواند موجود باشد پس حرکت و زمان به وجود واحد موجودند، اما خیلی روشن است که حرکت علت زمان است. حرکت است که آن مقداره را به وجود می‌آورد نظیر اینکه هر علت نوعیه علت است برای اعراضش. یعنی سیب، آن سیب بودنش علت این رنگ، این شکل، این مزه، این بو است. این را علیت تحلیلی می‌گوییم.

و من هنا یظهر أنّ الحقّ مع جمهور الحکماء القائلین بأنّ اختلاف اللوازم دلیلٌ علی اختلاف الملزومات بالنوع؛

یعنی فرد و زوج که یک نوع نیستند، اصم و منطق که یک نوع نیستند. این خاصیت‌هایی که اعداد دارند هر کدام یک نوع است از آن خاصیت مطلق، از آن کیف مخصوص به کم منفصل؛ آن، یک جنس است که انواعی دارد. بله دو تا زوج، یک نوعند، دو تا فرد یک نوعند، اما زوج و فرد که مقابل همند مباین همند بر هم حمل نمی‌شوند یک نوع نیستند، دو نوعند.

آقایان گفتند و ما هم به نظرمان این فرمایش درست است.

دو نظر دیگر هم در مسأله هست، یکی نظر مرحوم آخوند است یکی هم نظر مرحوم مدرس زنوزی که ان شاء الله جلسه بعد بحث خواهیم کرد.

سؤال: مبهم؛

استاد

«منها» ینشأ المعلول؛ از آن خصوصیت؛ یعنی علت ممکن است هزار جهت دیگر هم داشته باشد سنخیت می‌گویند یعنی باید یک چیزی داشته باشد که با این معلول تناسب داشته باشد به نحوی که این معلول از آن برخیزد ولو اینکه هزار چیز دیگر دارد. آن امور دیگر ضرری به سنخیت نمی‌زند، آنها اضافه است. مثل اینکه آن کسی که می‌خواهد جواب یک مسأله فقهی را بدهد باید فقاهت داشته باشد، حالا فیلسوف هم باشد متکلم هم باشد، محدث هم باشد مفسر هم باشد، چه اشکالی دارد؟! این خصوصیت(فقاهت) را باید داشته باشد.

نکته:معلول حتماً خاص است. ما معلول مطلق در عالم نداریم مگر به وجود معلول خاص؛ یعنی همان که طبیعت موجود می‌شود به وجود افرادش.

سؤال: بناء چه خصوصیتی با این خانه دارد که آن خانة دیگر این خصوصیت را ندارد؟

استاد

این اصلاً به اختلاف لوازم مربوط نیست. آن «بالنوع» را که نوشتیم جواب شما است. هر دو خانه هستند. هر دو تا شخص را نساخته به خاطر این است که بالاخره آن بنا یک وسعی دارد که همه خانه‌های عالم را نمی‌تواند بسازد، این خانه را از او نخواستند بسازد اگر هم می‌توانست بسازد، بناهای دیگر هم هست بنای دیگر آن یکی را ساخته است. آن خصوصیت، همان هنر بنایی است که باید آن را داشته باشد.

نکته: کسانی که قائلند به تشکیک در ماهیت نوعی، می‌گویند نوعشان یکی است ولی فرد یکی شدید است یکی ضعیف. پس اختلاف دارند، در حالی که ملزوم‌ها اختلاف‌ندارند(اختلاف ندارند یعنی هر دو یک نوعند) با اینکه هر دو یک نوعند، اما لازم‌ها اختلاف دارند، پس اختلاف در لوازم، دلیل بر تخالف نوعی ملزومات نیست.(این حرف آخوند است-مدرس زنوزی هم یک چیزی شبیه این دارد اما با حرف آخوند متفاوت است)

اشکال: تفاوت دارند، اما اینکه تفاوت بالنوع باشد، را این قسمت جواب نمی‌دهد.

استاد

جواب داد. برهان دارد و می‌گوید لازم‌های شما اختلاف نوعی دارند، اگر لازم‌ها اختلاف نوعی دارند، ملزوم‌ها هر کدام باید یک خصوصیتی داشته باشند که با این نوع سازگار است.

سؤال: از کجا مشخص که این خصوصیت در نوع است؟

استاد

اگر خصوصیت، یک چیزی باشد که با نوع دیگر سازگار باشد دیگر خصوصیت نمی‌شود. اینکه این آقا که مسائل فقهی را می‌خواهد جواب بدهد باید فقیه باشد، اینکه خوب جواب می‌دهد این معلول برخاسته از آن ملکة فقاهت است. حالا اگر مسائل طبی را هم جواب داد، می‌گویید همان ملکه[ملکة فقاهت] را دارد؟! آن ملکه خصوصیتی است که برای فقه است[نه طب] عالم بودن رشته‌های مختلف است. کسی به صرف اینکه یک رشته را دارد عالم بر او صدق می‌کند، آیا این می‌تواند مجوز باشد که در همة علوم پاسخگو باشد؟! این معنایش این است که خصوصیت لازم نیست. اما سنخیت می‌گوید باید یک ریشه داشته باشد، این ریشه نشان می‌دهد که اگر لوازم اختلاف نوعی داشتند آن ملزوم هم به دلیل اینکه باید خصوصیت با اینها داشته باشد باید دو خصوصیت در آن علت باشد.

سؤال: تداخل علل تحلیلی بر معلول واحد جایز است؟

استاد: نه خیر؛

سائل: مثلاً دو، علیت تحلیلی دارد برای زوجیت، چهار، هم علیت تحلیلی دارد برای زوجیت.

استاد

چهار یک موجود دیگر است، زوجیت خودش را دارد. این مثل این است که زوجیت زید با همسرش عین زوجیت عمرو باشد با همسرش. [در حالی که چنین نیست]. آنچه در بحث علیت است، علت و معلول روی خارج می‌رود اگر هم نوعی باشد، در همان نوعش. مثلاً حرکت علت زمان است، آیا می‌شود بگویی سکون علت زمان است؟!

سائل: آیا می‌شود گفت زوجیت از دو حاصل می‌شود غیر از زوجیتی است که از چهار حاصل می‌شود؟

استاد

بله؛ زوجیت دو، لازمة «دو» است. زوجیت اربعه لازمه «اربعه» است اما این لازم اعم است یعنی لازم خاص به این نوع نیست. لازم می‌تواند اعم باشد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo