< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

99/11/28

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: وحدت و کثرت/فصل چهارم: بعضی از احکام وحدت و کثرت /تقوم عدد به وحدات/نقد استدلال آخوند/بررسی موارد ترجیح بلامرجح

طلیعه: حدیث اخلاقی-تربیتی

امیرالمؤمنین علیه‌السلام: طوبی لنفس أدّت إلی ربّها فرضها فی معشرٍ أسهر عیونهم خوف معادهم و تجافّت عن مضاجعهم جنوبهم و هَمْهَمَتْ بذکر ربّهم شفاههم و تقشّعت بطول استغفارهم ذنوبهم اُولـئک حزب الله ألا أنّ حزب الله هم المفلحون»[1] طبق نقل نهج البلاغه فرمودند خوشا به حال کسی که وظیفه‌اش را در برابر خدای خودش انجام داده و در جمعی قرار گرفته که خوف قیامت خواب از چشم آنها برده؛ یعنی انسان خیلی خوابش می‌آد اما این خوف باعث می‌شود به نمازش خیلی اهمیت بدهد و بالاتر از آن، آنهایی که موفقند نماز شب بخوانند. وتجافّت عن مضاجعهم جنوبهم؛ پهلوهایشان از بسترهایشان کنده شده. و همهمت بذکر ربّهم شفاههم؛ لبهایشان مترنم به یاد حق است. و تقشعت بطول استغفارهم ذنوبهم؛ گناهانشان به خاطر اینکه خیلی استغفار کردند پراکنده شده و محو شده مثل ابری که پراکنده می‌شود و محو می‌شود. اینها حزب الله‌اند و حزب الله رستگاران‌اند اهل سعادت‌اند.

خلاصه

در این فصل مرحوم آخوند:

اول فرمودند عدد دو اصطلاح دارد:

اصطلاح فیلسوف: عدد را به کم منفصل تعریف می‌کند و بنابراین واحد عدد نیست؛

اصطلاح ریاضی‌دان: عدد چیزی است که شماره با آن انجام می‌شود، که طبق آن واحد عدد است؛

بعد فرمودند واحد ولو عدد نیست اما مبدأ عدد هست یعنی اعداد از وحدات تشکیل می‌شوند و چنان نیست که عدد از اعداد مادون خودش تشکیل شود یعنی سه از دو و یک تشکیل نمی‌شود، پنج از سه و دو تشکیل نمی‌شود؛

گفتیم تصور این برای تصدیق کافی است؛ چون وقتی سراغ پنج می‌رویم می‌بینیم معنایش «پنج تا واحد» است با دو و سه کار ندارد، ده یعنی «ده تا واحد» با دو، سه، چهار و ...۹ کار ندارد؛

خود آخوند هم گفتند شاهدش این است که کسی می‌تواند یک عددی را بفهمد در حالی که اعداد مادونش را نفهمیده است؛ به بچه روز اول «ده» را یاد می‌دهند، به خاطر اینکه این لفظ (ده) در آن خانواده زیاد به کار می‌رود، اول انگشتان دست را بهش نشان می‌دهند و می‌گویند ده یعنی اینها. ده را می‌فهمد در حالی که نه ۹ را فهمیده و نه ۸ و نه ۷ و نه ۶ و نه ۵ و نه ۴ و نه ۳ و نه

با توجه به اینکه عدد غیر از کثرت است، کثرت مبهم است. همین که یک چیز پراکنده باشد می‌شود کثیر؛ اما در آن نخوابیده که چقدر باشد. کثرت حالت جنسی دارد و عدد حالت نوعی؛ عدد باید تعین داشته باشد ۵ عدد است، ۶ عدد است حتی بی‌نهایت هم تعین بی‌نهایتی دارد عدد بی‌نهایت است غیر از آن است که بگویید کثرت. کثرت نشان نمی‌دهد چقدر، اما ۲ نشان می‌دهد چقدر.

پس کسی می‌تواند عددی را بفهمد در حالی که اعداد مادونش را نفهمیده است.

این بیانات درست است؛

اما یک استدلال فرمودند بر اینکه نمی‌شود عدد از اعداد مادون خودش تشکیل شود؛ یعنی تقوم عدد به اعداد مادون محال است، این استدلال به نظر می‌آید تمام نیست.

خود مسأله بدیهی است و نیازی به استدلال ندارد، اما اگر کسی می‌خواهد استدلال بکند، باید استدلال درست بیاورد، ممکن است کسی مدعایش درست باشد اما دلیلش درست نباشد، طرف مقابلش نمی‌شود یعنی نمی‌شود مدعایش باطل باشد و دلیلش درست باشد، این محال است و چنین دلیلی دلیل نیست مغالطه است. کسی که دلیلش درست است حتماً مدعایش درست است، اما این طرفش این طور نیست که هر کسی مدعایش درست باشد، دلیلش هم درست باشد ممکن است نتوانسته باشد بر مدعای درستش دلیل درستی آورده باشد.

اینجا هم به نظر می‌رسد آخوند بر مدعای درست خودش، دلیل درستی اقامه نکرده است؛ مدعا حق است اما این دلیل تمام نیست.

 

1- درستی مدعای صدرا

پس عرض می‌کنیم که:

صحیحٌ أنّ العدد یتألّف من الوحدات لا من الأعداد التی دونه؛ این حرف صحیحی است. لما مرّ من أنّ مفاد العشرة مثلاً عَشْرُ وحدات لا خمسة و خمسة؛ ده یعنی ده. نه دو تا پنج. دو تا پنج یک معنای دیگر است همانطوری که یک لفظ دیگر دارد یک مفهوم دیگر دارد، یک معنای دیگر هم دارد. چون این معنا مختلف می‌شود که مفهوم مختلف می‌شود. مفهوم تابعی است از معنا. مفهوم یعنی فهم معنا. همینی است که در بحث تشکیک استدلال می‌کنند و می‌گویند همینکه مفهوم وجود واحد است معلوم می‌شود آن معنایی که این مفهوم از آن حکایت می‌کند هم واحد است.

ما اینجا از معنای عشره، آنچه می‌فهمیم در آن خمسه نیست، دو و هشت نیست، سه و هفت نیست، شش و چهار نیست، آنچه در معنای ده است، ده واحد است.

و یشهد له أنّه یُمکن معرفة عدد بکنهه من دون معرفة الأعداد التی دونه؛ یک عدد را بفهمیم اما اعداد پایینی‌اش را نفهمیم. پنج را می‌فهمد اما نمی‌فهمد چهار چیست. چهار هست اما چهار و سه را این شخص نفهمیده است. پنج یعنی پنج تا واحد. نمی‌شود واحد را نفهمیده باشد اما پنج را بفهمد، پنج یعنی پنج‌تا واحد.

این حرف، حرف درستی است.

 

2- نقد استدلال صدرا

ولکنّ دلیل الذی اُقیم علی ذالک لیس بتامٍّ؛

گفتیم یک چیز بدیهی[البته برخی بدیهیات را] را می‌توان بر آن استدلال آورد، اما این استدلالی که اینجا شده، استدلال تمامی نیست.

چرا؟

چون یک چیزی که متداول است در کتاب‌های اصولی هست، در کتاب‌های کلامی هست در کتاب‌های فلسفی هست و آن «ترجیح بلامرجح» است و می‌گویند ترجیح بلامرجح محال است در حالی که ترجیح بلامرجح یک عنوانی است که تحت آن، انواعی از معانی قرار می‌گیرد:

گاهی ترجیح بلامرجح می‌گویند آنجایی که می‌خواهد معلولی محقق شود بدون علت؛ یعنی ایجاد باشد بدون موجِد؛

گاهی در جایی به کار می‌رود که یک علتی، کارهای مختلفی در مقابلش هست و هیچ ترجیحی یکی بر دیگری ندارد و می‌خواهد یکی را انجام دهد، اینجا هم ترجیح بلامرجح است.

و خیلی موارد دیگر.

استقرائاً به دست آمده که ۱۵ جا این ترجیح بلامرجح به کار می‌رود. اما استقراء است در تعلیقه نهایه ۸ تا نوشتیم حالا به ۱۵ تا رسیدیم، ممکن است بیشتر هم باشد.

 

3- موارد کاربرد ترجیح بلامرجح

لأنّ الترجیح بلامرجحٍ یُستَعمَل فی خمسة عشرة مورداً بالاستقراء؛ ترجیح بلامرجح در این ۱۵ جا به کار می‌رود و درست هم به کار می‌رود یعنی واقعاً ترجیح بلامرجح است. اما:

بعضها مستحیلٌ و بعضها لیس کذالک؛ بعضی محال است و برخی محال نیست.

۱-تحقق الممکن من دون علّة تامّة أو تحقق ایجاد الممکن من دون علّة تامّة ، و هو محالٌ؛ توجه می‌کنیم که ترجیح مصدر باب تفعیل است و متعدی است یعنی ترجیح دادن یک چیزی را بر چیزی دیگر.

اما اگر شما یک فعل مضارع معلوم داشته باشید، با «أن ناصبه»، «أن یُرَجِّح»[بکسر الجیم] به تأویل مصدر برود می‌شود «ترجیح». اگر «أن یُرَجَّح»[بفتح الجیم] داشته باشید، یعنی یک فعل مضارع مجهول، آن هم به تأویل مصدر برود، باز هم می‌شود «ترجیح». لذا گفته اند مصدر هم معلوم دارد و هم مجهول. یعنی ترجیح که گفته می‌شود، می‌شود به معنای «ترجیح دادن» باشد، یعنی «أن یُرَجِّح»[ بکسر الجیم] باشد و می‌شود به معنای مجهول یعنی «أن یُرَجَّح»[بفتح الجیم] باشد به معنای «ترجیح پیدا کردن» باشد.

اینجا ترجیح بلامرجح در آنجایی که «معلول ایجاد شود اما موجِد نداشته باشد» ترجیح به معنای معلوم است. «ترجیح وجود ممکن» یعنی ایجاد کردن ممکن. اما مرجِّح نیست، یعنی کار ترجیح هست، ترجیح انجام می‌شود، فعلش هست اما فاعلش نیست. مثل اینکه ضرب هست اما ضارب نیست.

می‌شود آن ترجیح هم مجهول باشد یعنی «رجحان پیدا کردن ممکن» وجودش رجحان پیدا کند بدون علت.

چرا «ترجیح» به کار می‌برند؟

می‌گویند برای اینکه ممکن به حسب ذاتش نه اقتضای وجود دارد نه اقتضای عدم؛ چون وقتی معانی را در ذهنمان نگاه می‌کنیم، از سه حال خارج نیست:

    1. برخی از معانی هستند که در خودشان اقتضای عدم است یعنی علت تامه است برای معدوم بودنش(این علیت‌هایی که می‌گوییم علیت تحلیلی است) مثل اجتماع نقیضین، دائرة‌مربع. دائرة مربع یک معنا است دائره، مربع هم باشد مربع، دائره هم باشد، این خود معنایش می‌گوید من نشدنی‌ام. ذات معنا اقتضای عدم دارد. اجتماع نقیضین یعنی یک چیز در عین اینکه هست نباشد، یا در عین اینکه نیست باشد، خود این معنا اقتضای عدم دارد.

    2. برخی از معانی هستند که اقتضای وجود دارند مثل واجب. این همان استدلال مرحوم آشیخ محمدحسین اصفهانی است بر اثبات واجب که به نظر می‌رسد دقیق و تام است اما جای بحثش الان نیست؛

    3. برخی از معانی هستند که نه اقتضای وجود دارند نه اقتضای عدم؛ به آنها «ممکن» گفته می‌شود لذا می‌گویند نسبت ممکن به وجود و عدم مساوی است. می‌گویند لازمه امکان تساوی نسبت به وجود و عدم است.

سائل: حقیقتاً وجود و عدم آنجا نیست نه اینکه در مرتبه نیست. وقتی می‌خواهند تناقض را حل بکنند که می‌گویند «لا موجودة و لا معدومة» گویا عوض می‌شود یعنی کلاً وجود و عدم به هیچ معنایی آنجا نیست.

استاد

نه؛ بالاخره هر ممکنی یا موجود است یا معدوم. اما در آن ذات، وجود و عدم حقیقتاً نیست.

بعد می‌گویند این چیزی که خود به خود وجود ندارد(بر خلاف واجب که خود به خود وجود دارد و بر خلاف ممتنع که خود به خود معدوم است). این(ممکن) خود به خود وجود ندارد همانطوری که خود به خود هم معدوم نیست، حال اگر بدون علت، به وجود بیاید تناقض است یعنی در عین اینکه خود به خود وجود ندارد، خود به خود وجود پیدا می‌کند، این تناقض است؛ لذا می‌گویند مسألة اینجا «الممکن محتاجٌ إلی العلّة» از قضایای اولی است یعنی از قضایایی است اگر کسی آن را درست تصور کند، تصدیق می‌کند مثل «دو دو تا چهارتا می‌ماند».

بنابراین ممکن برای به وجود آمدنش نیاز به علت و موجِد یعنی کسی که بهش وجود بدهد، دارد؛ اگر این است، پس اینکه ممکن بدون علت به وجود بیاید، محال است اینکه گفتند ترجیح بلامرجح محال است اینجاش درست است اما اشتباهی که شده است این است که این «ترجیح بلامرجح» همانطوری که اینجا به کار می‌رود در جاهای دیگر هم به کار می‌رود و حکم این کاربرد با دیگر کاربرد[ها]ی صحیحش، نباید به موارد دیگر سرایت داده شود.

سؤال: اینجا ترجیح به معنای لازمش که «تحقق» باشد نیست دیگر؟

استاد

نه؛ هر دو، می‌شود. چه بگویید تحقق الممکن بدون علّة أو تحقّق ایجاد الممکن من دون موجدٍ فرقی نمی‌کند. یعنی ایجاد باشد بدون موجِد؛ یعنی این ترجیح هم می‌تواند به معنای «ترجّح» باشد هم به معنای متعدی آن باشد، ایجاد باشد بدون موجد، یا به وجود آمدن باشد بدون موجد.

سائل: حکمش فرق می‌کند.

استاد

نه حکمش اینجا هیچ فرق نمی‌کند؛

تحقق الممکن من دون علّة فاعلیّة أو تحقق إیجاد الممکن بدون فاعلٍ و هو محالٌ لرجوعه إلی الأوّل؛

معنای دوم، ممکن محقق شود اما فاعل نداشته باشد چون اگر فاعل نباشد، علت تامه‌اش نیست که بر می‌گردد به همان مورد قبل.

ترجیح بلامرجح؛ مرجّح مستقیم به فاعل می‌خورد اگر به علت تامه هم می‌گویند مرجح، به خاطراین است که فاعل در آن است و الا آنچه که مرجح است فاعل است. اولی را گفتیم چون علت تامه بدون فاعل نمی‌شود اینجا خود فاعل آمده است.

سؤال: استاد اولی به این رجوع دارد یا این به اولی؛

استاد

چون می‌گویند علت تامه، لازم است، ما اول علت تامه را گفتیم، بعد علت ناقصه می‌گوییم لازم است چون اگر علت ناقصه نباشد علت تامه هم نیست.

تحقق وجود الممکن بأمرٍ لیست له إلیه نسبة ذاتیّة؛ و هو محالٌ لرجوعه إلی الأول

با یک چیزی که به آن ارتباطی ندارد، به وجود بیاید، اتفاق در علت فاعلی یعنی این. یعنی معلول به وجود می‌آید اما به وسیلة چیزی که اتفاقی است. اتفاقی است یعنی ارتباط ذاتی بین این به وجود آورنده و آن معلول نیست.

این اتفاق محال است اینکه می‌گویند:

اتفاق محال است یعنی یک ممکن محقق شود به وسیلة چیزی که علت نیست. پس این بر می‌گردد به همان قسم اول. به وسیلة علت محقق نشده است پس معلول بدون علت محقق شده است.

اشکال: اون بلامرجح است و [اینجا مرجح داریم همین امراتفاقی مرجح است]

استاد

بلامرجح است چون این مرجح نیست این یک چیز قلابی است فقط یک چیزی وجود دارد که اگر کسی بگوید این مرجح است می‌گوید نه.

در همه اینها «ترجیح بلامرجح» به کار می‌رود یک جاهایی به کار می‌رود به معنای تحقق ممکن بدون علت تامه، یک جاهایی به کار می‌رود به معنای تحقق ممکن بدون علت فاعلی. و یک جاهایی به کار می‌رود به معنای تحقق ممکن بعد از چیزی که ارتباط ذاتی با آن ندارد.(یعنی خصوصیتی برای این موجود نسبت به آن نیست. این همان سنخیت است که علت باید با معلول سنخیت داشته باشد. یعنی در ذاتش یک چیزی باشد که آن منشأ پیدایش معلول باشد حالا اگر آن خصوصیت نبود، در حقیقت علت نیست. علیتی نیست پس نسبت ذاتی که نسبت علیت است وجود ندارد، اما در عین حال گفتند به وسیلة این موجود شده یعنی بی‌علت موجود شده است.)

۴-ایجاد الفاعل أمراً من غیر أن تکون له فی إیجاده علّة غائیة و هو محالٌ عندهم و لا نسلّم ذالک؛

می‌گوید ترجیح بلامرجح یعنی فاعل هست، ترجیح هم می‌دهد اما علت غائی نیست؛ یعنی چیزی که آن را راه بیاندازد، او را تحریک کند، او را وادار کند که این کار را بکند، که به آن علت غائی می‌گویند. می‌گویند علت غائی، علت فاعلیت فاعل است یعنی فاعل کاری را انجام بدهد بدون اینکه آن محرّک باشد؛ آنی که ترجیح بدهد انجام این فعل را از نظر او، و او را تشویق کند و وادار کند به فعل، آن نیست. پس مرجح اینجا منظور علت غائی است. تا حالا یا علت تامه بود یا فاعلی، اما اینجا علت غائی است.

می‌فرمایند این(معلول بدون علت غائی) محال است.

ما فرمایش حضرت استاد آیت الله مصباح در فاعل‌های بی‌شعور را دقیقاً قبول داریم، فاعلی که شعور ندارد، علت غائی ندارد[2] چون علت چیزی است که بر معلول تقدم دارد، درست است فاعل بی‌شعور فعلش به یک چیزی منتهی می‌شود(اگر بشود؛ حالا ما ضرورت هم نمی‌بینیم که منتهی شود چون ما معتقدیم که همه ممکنات حرکت دارند و این حرکتشان هیچ وقت تمام شدنی نیست چه در دنیا چه در آخرت؛ حالا به فرض هم تمام شود) منتهی‌إلیه به مجرد منتهی‌إلیه بودن که علت نمی‌شود. منتهاإلیه آخر است، آخر که نمی‌تواند در مرتبه مقدم(علیت)‌قرار بگیرد.

موجود ذی‌شعور، شما می‌گویید چون آن را در نظر دارد، پس تصور آن غایت، یا حبّ‌ به آن غایت، باعث می‌شود که این فعل را انجام دهد. پس در موجود ذی‌شعور مشهور این است که تصور غایت، حضرت استاد علی الله مقامه می‌فرمودند حبّ به غایت. معنا دارد، تصورش قبل است حبش قبل است، می‌تواند علت باشد. اما نسبت به فاعل بی‌شعور این حرفها معنا ندارد، لذا فاعل بی‌شعور علت غائی برایش معقول نیست.

تصور مقدمه است شرط حبّ است، خیلی اوقات تصور پیدا می‌شود اما حبّ پید نمی‌شود، مثل خیلی چیزها که انسان دوست ندارد، آنچه که علت غائی است یعنی فاعل را وادار می‌کند تصور نیست، این حبّ است.

گفتیم در فاعل غیر ذی‌شعور معنا نیست همانطوری که استاد فرمودند چون علت غائی باید مقدم باشد و در فاعل غیرذی‌شعور ما یک ما ینتهی إلییه الفعل داریم و ماینتهی الیه الفعل، آخر است و نمی‌تواند علت باشد.

 

نفی لزوم علت غائی در فاعل‌های ذی‌شعور

اما فاعل‌های باشعور(به نظر می‌آید که ما با حضرت استاد همراه نیستیم) هم علت غائی ندارد، چون هر فاعل ذی‌شعوری مختار است؛ اگر مختار است یعنی اینکه تصور فعل را می‌کند، تصدیق به فایده هم می‌کند، شوق هم پیدا می‌کند حب هم پیدا می‌کند اما مختار است. مختار است یعنی می‌تواند کار را انجام بدهد و می‌تواند انجام ندهد.

این آقایی که سال‌ها عزب بود حالا عقدش کرده و الان دارد می‌رود به سمت حجله؛ ‌این رفتنش به سمت حجله، مثل رفتن سیل است در رودخانه قم، یا با اختیار خودش می‌رود؟! مختار است دیگر. پس با اینکه تصور فعل را کرده، تصدیق به فایده هم کرده، شوقش هم در نهایت شوق است اما مختار است، مختار است یعنی می‌شود نرود. آن نرفتن، علت غائی دارد؟! کف نفس هم یک عمل است، علت غائی دارد؟! ندارد. روی این فکر کنید ببینید درست است یا خیر. اگر شما علت غائی را درست دانستید، شما باید جوّ را بپذیرید؛ چرا؟ چون دیگر هیچ چاره‌ای ندارد جز اینکه انجام بدهد. وقتی شما علت غائی را پذیرفتید، معنایش این است که وقتی این شرایط فراهم شد راه منحصر می‌شود به انجام.

اشکال: وقتی اراده کرد، انجام می‌شود؛

استاد

اراده کردن خودش محل بحث است خود کار است. کاری که می‌خواهد بکند ارادة الفعل است. کار ارادة الفعل است نه فعل.

همینکه می‌تواند نکند، یعنی کف نفس کند از اراده، یا اراده یک چیزی که حب به آن دارد را می‌تواند بکند و یک عمل دیگری هم هست که هیچ حبی به آن ندارد، ارادة آن را می‌تواند بکند یا خیر؟! آن تحقق معلول بدون علت غائی نیست؟! ما همین را می‌خواهیم بگوییم.

پس اگر مختار است مثل اینکه می‌خواهد از خانه بیاید اینجا. دو ماشین آماده است، یک ماشین راننده‌اش دوست است مؤمن است، اهل بندگی خدا است، یک ماشین هم آدم بی‌نمازی است. من عشقم به این است که با آن بانماز بیایم اما چون مختارم می‌توانم با این بی‌نماز بیایم، اگر با این بی‌نماز آمدم، می‌شود فعل انجام شده بدون علت غائی. چون علت غائی نداشت. حب به این نداشت اما چون مختار است می‌تواند همان چیزی را که کاملاً از آن نفرت دارد، انجام دهد.

اشکال: آن کسی که بی‌نماز است هم علت دارد که به جهتی با او می‌رود؛

استاد

نه هیچ جهتی ندارد، فرض این است که مساوی‌اند.

اگر بگویید نمی‌تواند بیاید، اختیار از بین می‌رود.

اشکال: آنجا هم علت غائی هست.

استاد

اینکه علت غائی دارد، ما نمی‌فهمیم، شما بیشتر تأمل کنید.

فعلاً محل بحث ما نیست.

می‌گویند علت غائی از علل است ما می‌گوییم نیست. علت غائی از علل نیست برای اینکه اگر از علل باشد، باید بگوییم فعل بدون آن محقق نمی‌شود، اگر فعل بدون آن محقق نمی‌شود، فعل می‌شود یک طرفه.

فاعل مختار است، یعنی می‌تواند اراده کند می‌تواند اراده نکند، پس فعل ما خود اراده است. «ارادة الفعل» است که بعد از آن فعل می‌آید. آن فعل، عمل تولیدی است، عمل مباشر ما اراده است. وقتی من تصور کردم، تصدیق به فایده کردم، شوق و حبّ هم پیدا کردم، مختارم. این مختارم را نباید فراموش کنیم یعنی می‌توانم اراده بکنم، می‌توانم اراده نکنم. می‌توانم آن طرفی را اراده کنم که هیچ حبی به آن نیست، نفرت دارم از اینکه با او(بی‌نماز) بروم. اما با اینکه نفرت دارم، بدن و پاهایم خشک نشده است، همانطوری که می‌تواند برود سوار این بشود، می‌تواند سوار آن یکی بشود.

این هم معنای چهارم شد، می‌گویند ترجیح بلامرجح، اما این کجا، آن اولی کجا.

۵-ایجاد أحد الفاعلین المتساویین أمراً دون الآخر مع تساویهما بالنسبة إلیه، و یعبّر عنه بقولهم «مقدورٌ بین قادرین».

یک عمل است، کسی از دنیا رفته دو نفر می‌توانند او را غسل بدهند، هر دو قدرتش را دارند، هر دو امکانش را دارند هر دو میلش را هم دارند اما یکی انجام می‌دهد، هیچ مرجحی هم در بین نیست، مساویِ مساوی؛ این ترجیح بدون مرجح است یعنی یکی از اینها رجحان پیدا می‌کند، به اینکه انجام می‌دهد و دیگری رجحان پیدا نمی‌کند. از این، تعبیر می‌کنند به «مقدور بین قادرین».

کسی که «استحالة ترجیح بلامرجح» را آیه نازل شده از آسمان می‌داند می‌گوید محال است.

اما ما می‌گوییم شریعت فرموده یک واجباتی داریم به نام «واجبات کفائی»؛ یعنی واجباتی که مکلفین همه می‌توانند انجام دهند یکی که انجام داد از بقیه ساقط می‌شود. ده تا فاعل مساوی نسبت به این فعل دارید یکی انجام می‌دهد، می‌شود ترجیح بلامرجح؛

کدام دلیل گفت محال است؟! شما دلیل آوردید که معلول بدون علت محال است، آنجا ترجیح بلامرجح محال بود. توجه نکردید که آن ترجیح بلامرجح یک مورد بود و این ترجیح بلامرجح یک مورد دیگر است. مثل اینکه یک حیوانی شاخ دارد، و شما می‌گویید همة حیوانات شاخ دارند. آن یکی شاخ داشت، آن یکی محال بود.

اشکال: معلول باید سنخیت داشته باشد؛

استاد

اینجا ده تا موجودند همه سنخیت دارند اما یکی انجام می‌دهد.

اشکال: معلول شخصی که نمی‌تواند با ده تا علت سنخیت داشته باشد.

استاد

معلول شخصی که ایجاد نمی‌شود، معلول کلی است بعد از ایجاد می‌شود شخصی. چون امر به طبیعت تعلق می‌گیرد می‌گوید این طبیعت را ایجاد کن. بعد که ایجاد کرد می‌شود شخصی. و الا شستن این، یک فرد از شستن است، شستن آن یک فرد دیگر از شستن و ... متعلقش، شخصی است یعنی آنچه شستن روی آن انجام می‌شود این شخص است اما اون که مکلف به نیست.

اشکال: ما در عالم ثبوت بحث می‌کنیم. یک فعل است[با ده تا سنخیت دارد؟!]

استاد

شما می‌گویید: یک فعل است یعنی یک فعل شخصی است. بنده می‌گویم یک مأموربه است یک تکلیف است که عبارت است از غسل میت. غسل میت واجب است. فرد الف انجام دهد غسل میت است، فرد ب انجام دهد هم غسل میت است و ... . اینجا که شد می‌گویند: اگر یک غاسل بود غسل میت انجام‌شدنی بود اما اگر دو تا شد، غسل میت محال است چون می‌شود ترجیح بلامرجح محال است. اینطور می‌گویند.

۶-إیجاد إحدی العلتین التامّتین المتساویتین معلولاً دون الآخر مع تساویهما بالنسبة إلیه؛

پنج و شش برعکس یک و دو است. در یک و دو اول علت تامه را گفتیم بعد علت فاعلی. در پنج و شش اول علت فاعلی را گفتیم بعد علت تام.

۷-صدور الفعل أو الترک عن علّة تامّة حال کونهما متساویین بالنسبة إلیه؛

یک جایی هست فعل و ترک یک چیز برای من هیچ فرقی نمی‌کند، اینجا می‌گویند اگر انجام دهی، ترجیح بلامرجح است چون فرقی نمی‌کند و مساوی‌اند.

می‌گوییم مساوی باشند، من فعل و ترکی را که مساوی‌اند یکی را انتخاب می‌کنم یا فعل را یا ترک را. هر کدام را انتخاب کنم محال نیست.

شما فکر می‌کنید هرجا گفتند «ترجیح بلامرجح» محال است در حالی که باید وجه استحاله‌اش کنارش باشد مثل اولی و دومی و سومی.

هرجا دلیل داشت ما قبول داریم اما به صرف اینکه ترجیح بلامرجح باشد اما دلیل استحاله کنارش نباشد، محال نیست.

۸-انتخاب الفاعل المختار الفعلَ أو الترک حال کونهما متساویین بالنسبة إلیه؛

کسی فاعل مختار است انجام می‌دهد یا ترک می‌کند، می‌گویند اگر هر دو مساوی باشند، نمی‌شود. چون اگر فعل و ترکش مساوی باشد می‌شود ترجیح بلامرجح. باید اگر انجام می‌دهد فعل رجحان داشته باشد اگر ترک می‌کند ترک رجحان داشته باشد.

می‌گوییم نه؛ مختار یعنی همین. مختار یعنی با اینکه فعل و ترک مساوی است، یکی را انتخاب کند.(تازه در مرجوح با اینکه یک طرف مرجوح بود و طرف دیگر [راجح]، مرجوح را می‌توانست انتخاب کند، چه برسد به جایی که مساوی باشند[پذیرش امکان انتخاب مساوی، راحت‌تر از امکان انتخاب مرجوح است]) در مرجوح با اینکه طرف مقابل(راجح) برایش رجحان داشت می‌توانست مرجوح را انتخاب کند حالا که مباح و مساوی است انجام بدهد یا ندهد هیچ فرقی در اوضاع و احوال او نمی‌کند.

اشکال: استاد! قبلی(علت تامه=مورد هفتم) محال است.

استاد

چرا محال باشد؟! علت تامه دارد اما دو تا علت تامه هست یکی انجام می‌دهد و یکی انجام نمی‌دهد. یک فعل است دو تا علت تامه بالاسرش هست یکی انجام می‌دهد.

مستشکل: در مورد هفتم فکر کنم یکی علت تامه است.

استاد

در آنجا علت تامه دارد اما فعل و ترکِ این علت تامه---

شما می‌گویید محال است اما ما می‌گوییم نه؛ همه چیز آمده اما باز هم مختار است.

اشکال: اراده هم لازم است تا فعل محقق شود.

استاد

اراده فعل است. گفتیم همة حرف را ببرید روی فعل مباشر. می‌خواهم اراده نکنم، مختارم یا خیر؟! آقایان می‌گویند نمی‌شود.

انتخاب الفاعل المختار أحد فعلین أو أفعال لاترجیح لأحدها علی الباقی؛

دو لیوان آب برای فاعل مختار تشنه(که دارد از تشنگی می‌میرد) می‌آورند، آقایان می‌گویند چون دو لیوان برایش مساوی‌اند، از تشنگی می‌میرد چون محال است آب خوردن. چون ترجیح بلامرجح است. صریح سخن علامه در نهایه است که «یقف فی موضعه و لایتحرّک أصلاً».

می‌گوییم عجب! اگر یک لیوان آب بود، من تشنه، دستم را می‌بردم و می‌خوردم اما حالا که شد دو لیوان، دیگر محال است.

اشکال: استاد! بحث صغروی دارند،‌می‌گویند یک مرجح‌هایی هست ما خبر نداریم.

استاد

بله؛ یعنی می‌گویند این فرض وجود ندارد.[همواره یک مرجحی در بین هست]. همه مشکل این است که چون این(ترجیح بلامرجح) را محال می‌داند می‌رود سراغ آن(که حتماً یک مرجحی هست که انتخاب می‌کند).

اصلاً مساوی را نمی‌گوییم، یک آب معدنی آمیخته با عسل است و یکی هم آب معمولی است. اینجا یکی مرجوح است، اینجا امکان ندارد آن آب مرجوح را بخورم؟ حتماً آن آب راجح را می‌خورم؟! هرگ اگر اینطور بود این همه «اُولـئک کالأنعام» در عالم نبود.

اشکال: اینها(اولئک) فکر می‌کنند راجح است.

استاد

حالا مرجوح. آنی که یقین دارد این مرجوح است نمی‌تواند انتخاب کند؟!

باید بفرمایید می‌تواند دستش را به سمت آن(مرجوح) ببرد تا اختیار حفظ شود. اگر بخواهید این اختیار را حفظ کنید هیچ چاره‌ای ندارید جز اینکه بگویید آن را(مرجوح) را می‌تواند انتخاب کند اما نمی‌کند، چون عاقل است.

۱۰-تخصیص الفاعل المختار أحد شیئین أو أشیاء بأمرٍ مع أنّه لاترجیح له لأحدهما علی الخصوص؛

ده جفت کفش برایتان می‌آورند، یکی را انتخاب می‌کنی با اینکه هیچ ترجیحی بر بقیه ندارد. می‌گویند اگر یک جفت بود می‌توانستی بپوشی اما چون چند تا است بدون ترجیح، انتخاب محال است!

۱۱-الحکمُ بمعنی التصدیق المنطقیّ برجحان أحد المتساویین مع العلم بمعنی التصدیق المنطقی بعدم المرجح؛

دو چیز است هیچ یک بر دیگری ترجیح ندارد، اما شما می‌فهمید که یکی ترجیح دارد. این همه اشتباه در عالم نمی‌شود. دو تا قلم است هیچ فرقی ندارند، اما شما پیش خودتان فکر می‌کنید این یکی بهتر است. حکم کنی یعنی تصدیق کنی که یکی ترجیح دارد.

مرجح ثبوتی ندارد.

من می‌دانم مرجح ندارد و در عین حال می‌فهمم مرجح دارد این قسم محال است.

۱الحکمُ بمعنی التصدیق المنطقیّ برجحان أحد المتساویین مع عدم العلم بمعنی التصدیق المنطقی بعدم المرجح؛

من نمی‌دانم مساوی‌اند، تصدیق می‌کنم به اینکه یکی ترجیح دارد. واقعاً متساوی‌اند، پس ترجیح بلامرجح می‌کنم. همة جهل مرکب‌ها اینطور است.

۱الحکم بمعنی التصدیق القلبیّ برجحان أحد المتساویین مع عدم العلم بمعنی التصدیق المنطقیّ بعدم المرجح؛

نمی‌دانم ولی ایمان می‌آورم به اینکه این آقا اعلم است. با اینکه این دو تا، واقعاً مساوی‌اند اما من ترجیح می‌دهم بدون اینکه مرجح واقعی داشته باشم.

۱۴-الحکم بمعنی التصدیق القلبی برجحان أحد المتساویین مع العلم بمعنی التصدیق المنطقیّ بعدم المرجح؛

می‌گوییم این محال است یعنی شما ایمان بیاوری به اینکه این آقا اعلم است در حالی که می‌دانی اعلم نیست. این نمی‌شود چون شرط ایمان آوردن، علم است. مثل اینکه شما ایمان بیاوری به اینکه ماست سیاه است. می‌توانی بزبان بگویی لذا آن مورد پانزدهم [ممکن است.]

آنجایی که شرط ایمان محقق است من مختارم ایمان بیاورم یا نیاورم. اما آنجایی که شرط ایمان محقق نیست، چون ایمان فعل اختیاری است باز باید بتوانم ایمان بیاورم؟! مثل این است که نماز فعل اختیاری است اما شرطش این است که دست و پای شما خواب نباشد که بتواند بلند شود.

۱۵- الحکم بمعنی القضاء الاعتباری برجحان أحد المتساویین من دون مرجّحٍ فی الواقع؛(چه بداند چه نداند)

قاضی می‌تواند بی‌دین باشد و ترجیح بدهد با اینکه ترجیحی در کار نیست.

تمام این حرف‌ها برای این بود که آن ترجیح بلامرجحی که شما گفتید محال است، مربوط بود به معنای ششم(إیجاد إحدی العلتین التامّتین المتساویتین معلولاً دون الآخر مع تساویهما بالنسبة إلیه).

ده بخواهد وجود داشته باشد یک راهش این است که ده تا تکی بیایند(ده نفر بیایند یکی یکی کتاب بگذارند اینجا که بشود ده تا کتاب)، راه دیگرش این است که یک نفر ۹ تا کتاب بیاورد و یک نفر ۱ کتاب بیاورد. بگذریم از اینکه ده به معنای ۱ و ۹ نیست(ما می‌گوییم مدعا درست است) اما این استدلال که می‌گویید ترجیح بلامرجح می‌شود. خب این ترجیح بلامرجح که محال نیست.

«چندین راه هست [برای تشکیل عدد مثلاً ده] چون فرض را بر این گذاشتیم که عدد می‌خواهد از اعداد ما دون تشکیل شود بر اساس این فرض می‌گویید اگر بخواهد بعضی باشد دون بعض، ترجیح بلامرجح است و محال است. این ترجیح بلامرجح یعنی یک چیزی علل مختلف دارد؛ یعنی عدد ده بخواهد محقق شود یک راهش این است که ده تا واحد باشد، یک راهش این است که یک واحد باشد با یک ۹تایی و یک راهش این است که یک ۲ باشد با یک ۸تایی و ... همة‌اینها می‌توانند تک تک علت باشند، چون ترجیح بلامرجح است پس هر کدام را بگوییم محال است.» این همین است که یک چیزی که علت‌های تامة مختلفی دارد هیچ کدام از آن علت‌ها نمی‌توانند آن را به وجود بیاورند، نظیر آن می‌شود که وقتی دو تا آب بود، انسان تشنه چون شد دو تا هیچ کدم را نمی‌تواند بخورد اینجا هم چون معلول ده تا علت دارد و ترجیح بلامرجح محال است پس هیچ کدام از آن علت‌ها نمی‌توانند آن را به وجود بیاورند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo