< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

99/11/18

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: وحدت و کثرت/فصل سوم: قاعده «اتحاد الاثنین ممتنع» /اتحاد نفس با عقل فعال-استدلال ابن سینا بر رد-استدلال صدرا بر اتحاد

 

طلیعه:‌حدیث اخلاقی-تربیتی

امام صادق علیه‌السلام نقل کردند که کان امیرالمؤمنین علیه‌السلام یقول ابنَ آدم إن کنتَ ترید من الدینا ما یکفیک فإن أیسر ما فیها یکفیک و إن کنت إنما ترید ما لایکفیک فإنّ کل ما فیها لا یکفیک؛[1] حضرت فرمودند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مکرر می‌فرمود که فرزند آدم، اگر از دنیا آن مقداری که کفایت امر تو را می‌کند، می‌خواهی، ساده‌ترین چیزی که در دنیا است کفایت امر تو را می‌کند، چیز جزئی زندگی‌ات را تأمین می‌کند، اما اگر دنبال چیزی هستی که بیش از حد کفایت است، بیش از حدکفایت دیگر نهایت ندارد، همه دنیا را هم بهت بدهند باز هم کم است برات. آخرش که چی؟ آخرش این می‌شود که طرف وقتی می‌خواست برود، بغض داشت به خدا که من این همه جمع کردم حالا که جمع کردم می‌خواهد من را از این دنیا ببرد، من را از همه اینها منقطع می‌کند و با کفر از دنیا می‌رود.

خلاصه

        1. مرحوم آخوند در این فصل فرمودند «اتحاد الاثنین محال»؛

        2. گفتیم مقصود این است که کثیر نمی‌تواند واحد باشد.

        3. گفتیم این مسأله بدیهی است که کثیر نمی‌تواند واحد باشد؛

        4. اما دلیل بر این اقامه فرمودند؛

        5. بعد هم ادله کسانی را که قائل به جواز اتحاد بودند را نقل و نقد فرمودند.

دو مسأله ماند:

 

0.0.0.0.0.1- مسأله اول: اتحاد نفس با عقل فعال

خود ایشان به تبع افلوطین و فرفوریوس قائل است به اینکه نفس هنگام استکمال با عقل فعال متحد می‌شود؛

فرموده:

«و ما نُسِب إلی بعض الأقدمین من اتّحاد النفس حین استکمالها بالعقل الفعّال»؛ این بالعقل الفعال متعلق به اتحاد است. پس افلوطین از فرفوریس این حرف هست که در بحث خودش آخوند عین عبارت‌های افلوطین را آورده است که فرمودند نفس با تعقل یا با رسیدن به مرحلة عقل مستفاد با عقل فعال اتحاد پیدا می‌کند.

می‌دانید عقل فعّال:

        6. در دیدگاه مشائین یعنی آن موجودی که فاعل و ربّ عالم ماده است بإذن الله.

        7. و به نظر اشراقیین آن موجودی است که همه عقول عرضیه را او به وجود آورده و او مدیریت می‌کند؛ که عقول عرضیه هر کدام ربّ النوع یک نوع از انواع موجود در این عالم ماده هست.

مشائین می‌گویند هر چه به ما می‌رسد از عقل فعال می‌رسد از جمله علوم؛ اگر انسان از مرحله عقل هیولانی می‌رسد به مرحله عقل بالملکه و بعد می‌رسد به مرحله عقل بالفعل و بالاتر به مرحله عقل بالمستفاد می‌رسد این به إفاضة عقل فعال است چون او واسطه است بین خدا و انسان برای اینکه او را مدیریت کند و افاضات کند و او را بالا ببرد.

اینکه با اتصال به عقل فعال است، مورد نزاع نیست؛ بالاخره اگر عقل فعالی در عالم هست، شأنش همین است که این موجودات مادون را او، البته در مورد انسان در صورتی که انسان بخواهد راه کمال را بپیماید، اگر زمینه ها را در خودش فراهم کرد، او بهش افاضه کند.

اتصال محل نزاع نیست، مهم این است که یک عده قائلند بیش از اتصال است و می‌گویند وقتی نفس کامل می‌شود با عقل فعال یکی می‌شود اتحاد پیدا می‌کند به گونه‌ای که این می‌شود عقل فعال و عقل فعال می‌شود این.

ابن سینا با این حرف شدیداً مخالفت می‌کند.

قوله تبیّن فی محلّه أنّ الشیخ لاتّحاد النفس بالعقل الفعّال...؛ می‌گوید نمی‌شود. فراجع شرح الاشارات(شرح خواجه بر اشارات ابن سینا) الفصل ۹ النمط السابع(ج۳ص ۲۹۵ شرح اشارات چاپ تهران سال ۱۳۷۹)

عبارت شیخ این است:

«هؤلاء ایضاً قد یقولون انّ النفس الناطقة اذا عقلت شیئاً فإنّما تعقل ذالک الشیء باتصالها بالعقل الفعّال؛[2] اینها می‌گویند وقتی نفس ناطقه چیزی را تعقل کرد، تعقلش منحصراً به این است که ارتباط پیدا می‌کند با عقل فعّال؛ بعد شیخ می‌گوید: و هذا حقٌّ؛ این حرف درست است چون اگر ارتباط پیدا نکند، این قابل نمی‌تواند به کمال برسد، قابل هست، قابلیت پیدا کرده، شرایط را در خودش فراهم کرده، تفکر کرده تأمل کرده مقدمات را تنظیم کرده اما آنکه باید علم را بدهد اگر ندهد که به علم نمی‌رسد پس اتصال می‌خواهد؛ یعنی این(انسان قابل مثلاً) یک موجودیتی دارد و آن(عقل فعال) هم یک موجودیتی دارد اما این با او ارتباط پیدا می‌کند به اینکه او یک کمال علمی به نام تعقل را به این افاضه کند.

این همان فرمایشی است که علامه طباطبایی در بحث علم و عالم و معلوم، دارند که «صور علمیة عقلیه توسط عقل فعال یا ربّ النوع انسان [داده می‌شود]؛ چون ایشان در مورد ربّ النوع تردید دارند، نتوانسته‌اند اثبات کنند و نتوانسته‌اند رد کنند لذا می‌گویند احتمال دارد ربّ النوع انسان باشد که این صور را به انسان می‌دهد و ممکن هم هست که خود عقل فعال باشد.

حالا شیخ می‌گوید این جهتش که ارتباط با عقل فعال می‌خواهد حق است.

بعد می‌گوید:

قالوا و اتصالها بالعقل الفعال هو أن تصیر هی نفس العقل الفعال؛ اینها گفتند که اتصال نفس به عقل فعال این است که خودش بشود عقل فعّال؛ چرا؟ لأنّها تصیر العقل المستفاد[3] ؛ چون نفس می‌شود عقل مستفاد و عقل فعال هم با نفس اتصال پیدا می‌کند و خود عقل فعال می‌شود عقل مستفاد.

البته استدلال دارند که آن را نقل می‌کنیم، آخوند هم آن استدلال را پذیرفته و به آن معتقد شده است ولی فعلاً داریم حرف مخالفین را «یعنی کسانی که می‌گویند اتحاد نیست، اتحاد بین نفس ناطقه و عقل فعال نمی‌شود» نقل می‌کنیم.

پس یکی از مخالفین ابن سینا است در اشارات، بعد دیگران هم هستند.

شیخ اشراق در «التلویحات» ص ۹۵-۹۶ گفتند: إنّ بعض الناس ظنّ أنّ إدراک المدرک شیئاً هو أنی یصیر هو هو؛ یعنی اتحاد علم و عالم. ادراک مدرک، چیزی را این است که مدرک می‌شود همان ادراک. این اتحاد علم و عالم است که ابن سینا با آن مخالف است؛ و آخرون ظنّوا أنّ إدراک النفس هو اتّحادها بالعقل الفعال؛ عده‌ای فکر کردند که ادراک نفس به این است که با عقل فعال اتحاد پیدا کند؛ و قد علمتَ فیما سبق أنّ الشیئین لایصیران شیئاً واحداً؛[4] قبلاً گفتیم که دو چیز یک چیز نمی‌شود پس اتحاد با عقل فعال درست نیست.

باز در المطارحات ص ۴۷۵ همین حرف را دارد: إنّ قوماً کانوا قد ظنّوا أنّ نفوسنا اذا أدرکت شیئاً فإنّما ادراکها اتّحادها بالعقل الفعال حتی تصیر هی هو و هو باطل؛ فإنّا قد بیّنّا أن الشیئین لایصیران واحدا؛ دو تا چیز یک چیز نمی‌شود.[5]

فخر رازی باز در المباحث المشرقیه ج۱ص۴۴۶-[6] ۴۴۷ همین را گفته‌اند.

0.0.0.0.0.2- استدلال ابن سینا:

حرفشان(ابن سینا، شیخ اشراق، فخر رازی) چیست؟

می‌گویند اگر یک نفس با عقل فعال اتحاد پیدا کند آیا من وقتی عالم می‌شود با عقل فعال متحد می‌شوم آیا عقل فعال با من یکی می‌شود به تمام هستی‌اش و من با همة عقل فعال متحد می‌شوم؟

اگر این است چند تا اشکال دارد:

        1. یکی از اشکالاتش این است که باید هر چه در عقل فعال است من بفهمم چون من با او به یک وجود موجودم؛

        2. من باید با تمام انسان‌های دیگری هم که آنها هم یک چیزی را فهمیدند یکی بشوم، چون آنها که با عقل فعال متحد شده‌اند من هم با عقل فعال متحد شده‌ام پس من باید با همة کسانی که یک تعقلی برایشان حاصل شده است، یکی بشوم؛

اما اگر گفتید هر کسی با یک قسمتی از عقل فعال متحد شده است، پس عقل فعال مثل گوشت قربانی است به هر کسی یک قسمتی رسیده است در حالی که عقل فعال یک موجود واحد بسیط است و تجزی نمی‌پذیرد.

پس اینها می‌گویند اتحاد با عقل فعال معقول نیست.

علاوه بر اینکه اتحاد با عقل فعال یعنی چه؟ یعنی اینکه من می‌شوم عقل فعال؟ خب من از بین می‌روم و عقل فعال می‌شوم یا هستم؟ می‌گویند هستید؛ چون من یک انسانی‌ام در این دنیا کارهایی انجام داده‌ام معاد مال من است به خصوص اینکه بدن نقشی در حقیقت ما ندارد هر چه هستیم ما همان روحمان هستیم. بالاخص اینکه اصلاً بدن نمی‌تواند(طبق نظر آقایان) به معاد بیاید، روحی که به بدن تعلق داشته دیگر به بدن تعلق نمی‌گیرد(البته ما این قسمت را قبول نداریم، به نظر ما روح به بدن تعلق می‌گیرد به همان بدنی که خاک شده و پوسیده دوباره ازنو. یک بدن از همان مواد اولیه ساخته می‌شود و روح باز تعلق می‌گیرد) اما در این جهت همه اتفاق دارند که بدن جزء حقیقت انسان نیست و تمام حقیقت انسان روحش است. پس این روح می‌ماند. عقل فعال هم که یک موجود مجرد است پیش از انسان خلق شده و زوال‌پذیر نیست؛ موجود مجرد که طبق اصول فلسفی ما زوال‌پذیر نیست.

بنابراین هر دو هستند اما در عین حال هر دو هم یکی‌اند، این نشدنی است این همان «اتحاد الاثنین» همان «وحدت کثیر» است؛ یعنی کثیر بشود واحد؛ یعنی در عین اینکه دو تا هستند یکی هستند.

پس شیخ مخالف است

واستدلّ علی ذالک بأنّ النفس:

إمّا أن تتّحد بالعقل الفعّال بکلّه(یا کلّه) فیلزمُ أن تعقل کلّ معقول؛ نفس یا بکله با عقل فعال اتحاد پیدا می‌کند که باید همه معقولات را درک کند و أن تّتحد بکلّ نفسٍ عاقلة؛ با همه انسان‌های دیگر[که چیزی را تعقل کردند] باید اتحاد پیدا کند.

و إمّا أن تتّحد ببعضه فیلزم تجزّؤ العقل الفعّال؛

والتالی بأقسامه باطل؛

همه اینها باطل است. ما می‌فهمیم من آن آقا نیستم و من با تفکر و تعقل یک مسأله همه چیز را نمی‌فهمم، تجزی هم که در عقل معقول نیست، موجود مجرد که تجزی پذیرنیست.

و لکن ذهب الآخوند تبعاً لأفلوطین(ایشون فکر می‌کرده این کتاب «اثولوجیا» نوشته ارسطو است لذا این قول(به اتحاد نفس با عقل فعال) را به ارسطو نسبت می‌دهد بعد می‌گوید در پیروان ارسطو کسی خوش‌فهم‌تر از فرفوریوس نبوده و او هم این حرف را قبول داشته است، او هم به اتحاد عاقل با عقل فعال معتقد بوده است) و فرفوریوس باتّحاد النفس عند التعقل بالعقل الفعال.(أسفار ج۳ص۳۶۳-۳۶۸[7] )

جالب است که آنها استدلال نکردند اما جناب آخوند استدلال می‌کند بر اینکه ما باید این اتحاد را قائل بشویم.

«عنوان فصل اسفار: فی قول المتقدمین إنّ النفس إنّما تعقل باتّحادها بالعقل الفعال؛ متقدمین می‌گفتند که نفس با اتحادش به عقل فعال تعقل می‌کند. إنّ المشهور فی کتب القوم من حکماء الدورة الاسلامیة أنّ هذا المذهب کالمذهب الأول باطلٌ؛ همانطور که اتحاد عاقل به معقول باطل است اتحاد نفس با عقل فعال هم باطل است». بعد همان استدلال ابن سینا را نقل کردند بعد فرمودند «أقول: هذا المذهب کالذی قبله لمّا کان منسوباً إلی العلماء الفاضلین المتقدمین فی الحکمة و التعلیم لابد أن یکون له وجه صحیح غامض یحتاج تحقیقه إلی بحث شدید و تفحّص ..» این مذهب چون یک انسان‌های فاضل قائل بودند باید یک وجه صحیح داشته باشد منتها پیچیده است که نیاز به بررسی سخت و تفحص و جستجوی خیلی عمیق نیاز دارد مع تصفیة للذهن؛ ذهن را هم باید از چیزهایی که آفت است پاک و پالوده کنیم «و تهذیب للخاطَر» خاطرمان را پاک کنیم «و تضرّع إلی الله تعالی و سؤال التوفیق والعون منه» از خدا موفقیت و کمک بخواهیم و ما این کار را کردیم. «و قد کنّا ابتهلنا إلیه بعقولنا و رفعنا إلیه أیدینا الباطنة لا أیدینا الداسرة فقط و بسطنا أنفسنا بین یدیه حتّی أنار عقولنا بنوره الساطع و کشف عنا بعض الحجب و الموانع فرأینا العالم العقلی موجوداً واحداً یتّصل به جمیع الموجودات التی فی هذا العالم[8] ».

استدلال آخوند:

چند تا مقدمه آوردند تا زمینه ذهنی فراهم کنند.

        8. این است که نفس وقتی چیزی را درک می‌کند با آن درکش اتحاد پیدا می‌کند(یعنی اتحاد عاقل و عقل، اتحاد عاقل و معقول بالذات، اتحاد عالم با علم)

        9. عقل فعال، همه چیز را درک می‌کند؛

        10. وحدت عقول، وحدت عددی نیست؛ بلکه وحدت اطلاقی است؛

بعد وارد استدلال می‌شوند:

اساس استدلال بر این است:

واستدلّ علی ذالک من طریقٍ؛ طریق چیست؟ طریق این است که آن چیزی که معقول ما است یعنی آن امر مدرَک ما، وقتی می‌تواند معقول باشد که هیچ خصوصیتی نداشته باشد.

این همان است که ابن سینا گفته که شما در ادراک حسی، هم ارتباط با خارج دارید و هم خود آن مدرَک شما شکل و رنگ و حجم و خصوصیات دارد، لذا قابل انطباق بر کثیرین نیست، تصویری که از زید دارید بر عمرو قابل تطبیق نیست. در ادراک خیالی، ارتباط با خارج قطع می‌شود آن را تقشیر و تجرید می‌کنید از ارتباط با خارج اما بقیة خصوصیات هست. اما در تعقل، آن را از همه خصوصیات تجرید می‌کنید که می‌شود یک معنای صرف. یعنی زید را از تمام مشخصاتش خالی می‌کنید و یک معنایی می‌ماند که قابل انطباق بر عمرو هست قابل انطباق بر بکر هم هست و آن همان حیوان ناطق است. این می‌شود تعقل. تعقل نمی‌شود مگر اینکه آن معقول شما یک معنای صرف باشد.

أنّ المعقول مجرّدٌ عن الاتصال بعالَم المادّة (بر خلاف محسوس) و عن جمیع المشخّصات؛

چون اگر مشخصات باشد، در آن صورت ادراک خیالی است.(در حسی جمیع مشخصات هست، اتصال به خارج هم هست، اما در خیالی فقط اتصال به خارج نیست اما بقیه مشخصات هست. وقتی نگاه کردم به زید، وقتی سرم را هم برگرداندم تمام مشخصات از شکل و رنگ و ...را درک می‌کنم. این ادراک عقلی نیست، ادراک عقلی این است که اتصال به عالم ماده نباشد، جمیع مشخصات هم نباشد.

فالمعقول صرفٌ و صرف الشیء لایتثنّی و لایتکرّر؛

تمام استدلال اولی که آخوند برای اتحاد عاقل با عقل فعال آورده است این است.

چطور؟

والصورة المنطقیة للاستدلال:

    1. المعنی المعقول کمعنی الفرس العقلیّ مجردٌ صرفٌ؛ فرس را اگر تعقل کردی، نه اینکه دیدی، ادراک حسی شکل و رنگ دارد نه اینکه صورت خیالی‌اش در ذهنت باشد، ادراک عقلی تجرید شده است اولاً مجرد است ثانیاً صرف است و مشخصات ندارد؛

    2. وصرف الشیء لایتثنّی و لایتکرّر؛ صرف الشیء، دو تا نمی‌شود. شما هر کاری کنی، در یک معنای صرف نمی‌توانی تعدد درست کنی؛ چون تعدد فرع تمایز است و مابه الامتیازی وجود ندارد. این معنای صرف را هر کاری بکنی، همین است. اگر بخواهی تمایز درست کنی باید یک چیز دیگری بیاوری، یک خصوصیتی پیدا شود که این را دوتا بکند؛

نتیجه: فما فی النفس و ما فی العقل الفعّال من الفرس العقلیّ أمرٌ واحدٌ؛(یعنی شما که در نفستان فرس عقلی را تصور کردید، عقل فعال هم که این تعقل را هم دارد، آن معقول شما و عقل فعال امر واحد است؛ چون صرف الشیء لایتثنی و لا یتکرّر

    3. والنفس متّحدة بکلّ صورةٍ عقلیة أدرکتْها بمقتضی اتحاد العاقل بالمعقول؛ اتحاد عاقل با معقول: نفس که با هر صورتی که آن را درک کرده متحد است)

    4. والعقل الفعّال أیضاً متّحدٌ بنفس تلک الصورة بمقتضی اتحاد العاقل بالمعقول و کون المعقول مجرّداً صرفاً لایتثنی و لایتکرّر؛

اشکال کردن یکی از شاگردان؛

استاد: فعلاً داریم تقریر می‌کنیم، موقع تقریر اگر اشکالی به تقریر دارید جا دارد. ما گفتیم با این حرف مخالفیم ابن سینا هم مخالف است اما ملاصدرا دارد بر این استدلال می‌کند ما باید این استدلال را اول نقل کنیم، تمام سعیمان را بکنیم که قوی‌تر نقل کنیم به بهترین وجه آن را تقریر کنیم.می‌گوید آن معنای معقول که لایتثنی و لا یتکرر است یک امر واحد است شما با آن متحدید و عقل فعال هم با آن متحد است؛

    5. والمتّحدُ بالمتّحد بشیءٍ متّحدٌ بذالک الشیء؛ یعنی أنّ النفس المتّحدة بالصورة المعقولة اللتی هی متّحدة بالعقل الفعّال متّحدٌ بالعقل الفعّال؛

نتیجه: إذن النفس عند إدراک صورة عقلیةٍ تتّحدُ بالعقل الفعّال؛ می‌فرمایند نفس هنگام تعقل با عقل فعال اتحاد پیدا می‌کند و تصریح می‌کنند که «تصیر هی هو» نفس می‌شود خود عقل فعّال. چون در اتحاد برای فرار از اشکال برخی به نحو دیگری تفسیر کردند و گفتند اتحاد پیدا می‌کند با وجود رابط عقل فعّال. اما ملاصدرا این را نگفته است و این مربوط به بعدی‌ها است خود ملاصدرا می‌گوید «تصیر هی هو».

 


[4] «التلویحات» ص۹۵-۹۶.
[5] المطارحات ص۴۷۵.
[6] المباحث المشرقیه ج۱ص۴۴۶-۴۴۷.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo