< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

99/11/12

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: وحدت و کثرت/فصل سوم: «قاعده اتحاد الاثنین ممتنع» /سبب اشتباه مخالفین قاعده/مقدمات بررسی سبب اشتباه مجوزین؛

 

طلیعه : حدیث اخلاقی-تربیتی

امام صادق علیه السلام: إنّ الحرّ حرٌّ علی جمیع أحواله؛ آزاده در همه حالات، آزاده است؛ إن نابتْه نائبة صَبَرَ لها و إن تداکّتْ علیه المصائب لم تکسرْه و إن اُسِرَ و قُهِرَ و استُبدِل بالعسر یسراً؛ اگر برای او مصیبتی پیش بیاید مقاوم است، هرچند مصائب بر سر او بکوبند اما او را نمی‌توانند بشکنند، اگر چه اسیر شود، مقهور بشود و آسایشش تبدیل سختی و مشقت شود؛ همانطوری که یوسف صدیق امین صلوات الله علیه لم یضرره حرّیته أن استُعبد و قُهِر و أُسِرَ[1] ؛ حریتش زیان ندید به اینکه برده شد، اسیر شد و مقهور شد؛ برای اینکه واقعاً کسی حرّ است که اعتقاد به خدای متعال دارد، بقیه دروغ می‌گویند که می‌گویند ما آزاده‌ایم، آنها نوکر قدرت‌اند، قدرت‌های بزرگ‌تر برای آنها کدخدا هستند کما اینکه به زبان هم گاهی می‌آورند، اما مؤمن چون اعتمادش به خدای متعال است هیچ چیز نمی‌تواند او را اسیر کند؛ چون قدرتی که او به آن متکی است که هیچ قدرتی با او نمی‌تواند مبارزه کند، ﴿عزیز ذو انتقام﴾[2] است یعنی شکست‌ناپذیر است و منتقم قهّار است وقتی هم انتقام بگیرد حسابی می‌گیرد. کسی که اعتمادش به او است آزادی خودش را از دست نمی‌دهد و هراس به خودش راه نمی‌دهد و نمی‌گوید ما باید به برجام برگردیم برای جلوگیری از براندازی؛ این شغال‌ها کی‌اند که بتوانند براندزی کنند؟! حکومتی را که پشتوانه‌اش خدای متعال است و وعدة الهی است که ﴿ولینصرنّ الله من ینصره﴾[3] و فرموده ﴿وکان بالمؤمنین رحیماً﴾[4] وقتی پشتوانه‌ای مثل خدای متعال داریم باید آنچه را که وظیفة الهی ما است به هیچ وجه کوتاه نیائیم و از این ﴿اُولــئک کالأنعام بل هم أضلّ﴾[5] از این ﴿شرّ الدوابّ عند الله الصمّ البکم [الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ]﴾[6] ﴿[إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ] الَّذِينَ [كَفَرُواْ فَهُمْ] لایؤمنون﴾[7] هیچ واهمه‌ای در دلمان نباشد همانطوری که یاران مؤمن امام که همراه امام بودند و آنچه امام می‌فرمودند برای آنها حجت خدا بود و مخالفت با آن را حرام می‌دانستند و خودشان برای خودشان مصلحت‌سنجی نمی‌کردند و بر خلاف نظر حضرت امام عمل نمی‌کردند.

مرحوم آخوند در بحث واحد و کثیر مسأله‌ای را به نام اتحاد الاثنین ممتنع، مطرح کرده که گفتیم ای کاش می‌فرمود «کون الکثیر واحداً ممتنعٌ» چون همه حرف همین است اما با یک تعبیری گفتند که خیلی آن را تفسیر کردند که اگر آن تفسیر نبود، اشکالات زیادی به آن وارد بود.

عرض ما این است که چرا تعبیری به کار می‌برید که نیاز به تفسیر باشد بعد هم در تفسیر از الفاظ مشترک استفاده کنید؟! از اول بگویید «کون الکثیر واحداً ممتنع».

گفتیم این بدیهی است علاوه بر اینکه دلیل هم آورده شده و آن دلیل برای اثبات این مدعا درست است ولو برای اثبات مدعای شیخ تمام نیست.

0.0.0.0.0.1- -مقدمات بررسی سبب اشتباه مخالفین قاعده (مجوزین اتحاد اثنین)

فرمودند قائلین به اتحاد، سراغ مثال‌هایی رفتند:

قوله «و سبب الاشتباه لمن جوّز الاتحاد...»

برای اینکه این مطلب(سبب اشتباه مجوزین) را بررسی کنیم، چند مقدمه عرض می‌کنیم

لابدّ لتحریر الکلام من تمهید مقدماتٍ:

مقدمه اول این است که تغییر دو قسم است: ۱) تغییر دفعی ۲) تغییر تدریجی؛

۱) التغیّر قسمان: دفعیٌّ و تدریجیٌّ؛

یک تغییر دفعی داریم که آناً انجام می‌شود و در زمان انجام نمی‌شود و یک تغییر تدریجی داریم که در زمان انجام می‌شود و آناناً انجام نمی‌شود؛ تغییر تدریجی همان حرکت است.

والثانی هو الحرکة؛

یک تعریف حرکت همین است که گفتند تغییر تدریجی. تعریف دیگر «خروج الشیء من القوة الی الفعل تدریجاً»، تعریف سوم این است که «کمال الاًول لما بالقوّة من حیث أنّه بالقوّة» که خیلی پیچ و خم دارد، تعریف چهارم این است که حرکت یعنی وجود سیّال؛ وجود سیال به خاطر وجود سیلانش به خاطر آن امتدادش، مقدار دارد و چون سیال یعنی هر آنش که موجود می‌شود قبلش موجود نبوده بعدش هم موجود نیست، پس مقدارش غیرقارّ است و تنها مقدار غیر قارّ زمان است.

۲) قالت الأشاعرة العرضُ لایبقی زمانین؛ لأنّ البقاء عرضٌ و عروضُ العرضِ للعرض محالٌ؛ إذ لابدّ للعرض من جوهرٍ یقوم به؛

اشاعره می‌گویند عرض نمی‌تواند باقی بماند. یعنی الان که هست نمی‌تواند آن باشد. در تعبیرشان گفتند «زمانین» اما بهتر بود بگویند «آنَین»؛ در این «آن»ی که هست دیگر نمی‌شود گفت باز هم هست. چرا؟ دلیلشان این است که می‌گویند بقاء عرض است، بقاء که جوهر نیست اگر عرض بخواهد بقاء داشته باشد باید بقاء که یک عرض باشد عارض یک عرضی بشود که می‌گویید آن عرض صفت بقاء را دارد پس عرض بقاء عارض می‌شود به یک عرضی. و عروض عرض به عرض محال است چون عرض جوهر می‌خواهد. (چون عرض در حقیقتش خوابیده که نیاز به جوهر دارد، باید در یک جوهری باشد.)

این حرف را گفتند با اینکه غلط است چرا؟ چون عرض می‌تواند عارض عرض دیگری بشود آن عرض هم عارض یک عرض دیگری بشود و در انتها برسد به جوهر؛ چطور؟

شما می‌فرمایید مثلاً انحناء عرض است، به یک سطحی عارض می‌شود که سطح یا منحنی است یا مستوی یا عارض می‌شود به خطی؛ خود خط نهایت سطح است، سطح هم عرض است، سطح عارض چیست؟ عارض حجم است؛ چون نهایت حجم است و حجم عارض به جسم است. چه اشکالی دارد؟ اینکه گفتند عرض جوهر می‌خواهد یعنی اینکه نمی‌شود در عالم یک عرض باشد و جوهر نداشته باشد مثل آنچه که هیوم می‌گوید که فقط اعراض هستند و جوهری در عالم نیست. این درک نکرده که جوهر یعنی چه و عرض یعنی چه؛ اگر کسی جوهر و عرض را تصور کند برایش روشن است که عرض نمی‌تواند بدون جوهر باشد. اما اینکه قیام عرض به عرض محال است، حرف بی‌اساسی است اما این اشاعره گفته‌اند.

۳) عند العرفاء الجوهر منحصرٌ فی وجوده تعالی؛ لأنّ ما سواه قائمٌ به، شأنٌ له؛

عرفاء می‌گویند جوهر فقط خدا است چون یک وجود قائم به خود است و بقیة موجودات در عین اینکه موجود هستند، اما عرضند، یعنی شأن خدا هستند، یعنی تجلی خدا هستند یعنی موجودند به وجود خود خدا، نه به ایجاد خدا؛

این را در مقدمات شرح فصوص، قیصری آورده است تحت یک فصلی با عنوان «فی الجوهر و العرض فی اصطلاح أهل الله».

۴) فی تفسیر التغیرات أقوالٌ:

معمولاً فلاسفه می‌گویند تغییر در عالم ماده است.

یک نفر هم پیدا شده که می‌گوید تغییر در تمام موجودات ممکن هست؛ اما معمولاً فلاسفه می‌گویند حرکت در مجردات محال است؛ برای اینکه حرکت نیاز به قوه دارد، باید بشود یان شیء تغییر پیدا کند، «بشود» یعنی قابلیتش این را داشته باشد که از آنچه هست به یک حالت دیگری منتقل شود و قوه مخصوص مادیات است و مجردات قوه ندارند و قوه از شئون مادیات است.

حالا در تفسیر همین تغییر(که می‌گویند منحصر به ماده است) اقوالی هست:

۱-ماذهب الیه جمهور المشائین: من أنّ الحرکة ممکنة فی الکمّ و الکیف و الأین و الوضع و مستحیلةٌ فی غیرها؛

مشائین می‌گویند در چهار عرض حرکت امکان دارد(نه اینکه حتماً هست) در بقیة آنها و در جوهر حرکت محال است.

حرکت محال است، ما آنجا گفتیم تغییر دو قسم است: دفعی و تدریجی. حرکت تغییر تدریجی است، تغییر دفعی چطور؟ می‌گویند نه خیر محال نیست.

حرکت در جوهر می‌گویند محال است؛ چرا؟ چون حرکت خروج شیء است از قوه به فعل. پس موضوع می‌خواهد؟ و جوهر که موضوع ندارد، عرض است که اذا وجد وجد فی الموضو جوهر که اذا وجد وجد لا فی موضو

البته فعلاً مقام نقدش نیست.

و أما التغییر الدفعی فهو ممکنٌ فی جمیع المقولات من المادّیات.

باید مادی باشد تا بتواند تغییر کند، چون مجرد بدء و ختمش یکسان است و قابلیت تغییر چه دفعی و چه تدریجی ندارد.

پس در همه مقولات تغییر دفعی ممکن است.

اولی از آنها جوهر است که تغییر دفعی آن به این است که یک فعلیتی به نام صورت نوعیه الان دارد و از بین می‌رود یک فعلیت دیگری به نام یک صورت نوعیه دیگر جایگزین آن می‌شود.

أما فی الجوهر فهو بزوال صورةٍ جوهریةٍ و حدوثِ صورةٍ جوهریةٍ اخری علی نفس المادّة السابقة.

یعنی یک ماده هست آن ماده یک صورتی دارد مثلاً چوب است، سالها چوب است و تغییری نمی‌کرد، اما وقتی آتشی به آن می‌رسد، هر ذرة آن در آن واحد، تبدیل می‌شود به غیر چوب. یک صورت نوعیة جدید پیدا می‌کند، مثلاً زغال یا خاکستر.

نامش را کون و فساد می‌گذارند.

و یُسمّی الکون و الفساد.

کون و فساد یعنی فساد و کون؛ یعنی یک صورتی فاسد می‌شود و یک صورت دیگری روی ماده متکوّن می‌شود.

تغییر جوهر که قابل انکار نیست، حرکت که در جوهر محال است، پس تغییرش دفعی است یعنی در آن واحد آن چوب از بین رفت، زغال جای چوب نشست، اسمش می‌شود کون و فساد.

البته صورت نوعیه، خود یک جوهر است که با جوهر دیگری که ماده و هیولا، یک مرکب را تشکیل می‌دهد، حالا وقتی این صورت که یک جوهر است تغییر کرد و صورت نوعیة جدیدی آمد، دیگر این مرکب آن مرکب نیست، درست است هیولا و ماده همان است، اما وقتی یک جزء مرکب تغییر کرد مرکب جدیدی حاصل خواهد شد.

و أما فی الأعرض، فهو أیضاً زوالٌ و حدوثٌ؛ در آنجا تغییر زوال و حدوث است البته در خود همان چهارتایی که گفتیم حرکت ممکن است یعنی تغییر تدریجی ممکن است، تغییر دفعی هم ممکن است اما تغییر دفعی منحصر به آن چهارتا نیست بلکه در همة مقولات ممکن است.

مثلاً کتاب من، روی میز نیست، روی میز بودن یک عرض است به نام اضافه. بعد به وسیلة دست من حرکت کرد، آمد تا روی میز قرار گرفت و شد مماس با میز، این روی میز بودن، مماس با میز بودن، ملاصق با میز بودن اعراضی‌اند، آناً پیدا شدند، وقتی پیدا شدند. وقتی هم پیدا شد ادامه دارد بدون تغییر. تا نبود، نبود، حالا که هست دیگر هست.

بنابراین در اعراض زوال و حدوث است همان زوال و حدوث در جواهر است اما چون در جواهر اسم خاص داشت جدا ذکر شد، اسم زوال و حدوث در جواهر کون و فساد بود اما اینجا در اعراض زوال و حدوث است اما اسم خاص ندارد.

ما ذهب إلیه الآخوند قدّس الله سرّه و من تَبِعه:

ملاصدرا می‌گوید عالم ماده همش حرکت است، یک قافله است در حال حرکت؛ یعنی همة موجوداتش در حال حرکت است حتی این کوه دماوندی که شما فکر می‌کنید از روزی که خلق شده تا الان از جاش تکون نخورده، نه تنها از جاش تکون خورده(چون زمین در حال گردش است) بلکه جوهرش هم در حال حرکت است؛ چرا؟ چون اگر عرضش ممتد است به امتداد سیال و غیر قارّ، مگر می‌شود عرض امتداد داشته باشد، معروضش امتداد نداشته باشد؟! این(که عرض امتداد داشته باشد و معروضش امتداد نداشته باشد) معنایش این است که آن عرض، یک جاهایی از آن قائم به جوهر نیست بلکه قائم به خودش باشد، این که دیگر عرض نیست بلکه خودش جوهر است.

ملاصدرا می‌گوید شما که می‌بینید این سنگ از لب بام رها شد و آمد تا پایین، مشائین فکر می‌کنند تنها جاش عوض شده، یعنی حرکت در مکان دارد،‌حرکت أینی دارد اما جوهرش چی؟! ملاصدرا می‌گوید این یعنی یک أین ثابت داشت آن وقتی که دم بام بود، هنوز از لب بام کنده نشده بود یا پرتش نکرده بودند، آنجا یک أین ثابت داشت، اما همینکه حرکت کرد، أینش شد سیال؛ یعنی الان بودنش در مکان، بودن است به صورت یک راهرو. نسبت این سنگ با مکان(یعنی أینش) دیگر ثابت نیست بلکه سیال است غیر قار است.

شما به صورت یک خط روی آب فرض کنید؛ خط روی آب چطور است؟ یک خط است از آن وقتی که شما سوزن را روی آب بگذارید تا آنجایی که حوصله داری بکشی، یک خط است اما یک خطی است که آنهایی را که نکشیدی هنوز موجود نشده است، آنهایی که کشیدی هم تموم شده است فقط یک نقطه‌اش همواره موجود است و آن نقطه عبارت است از سر سوزن. می‌گوید حرکت مکانی یعنی اینکه أینش از آنجا هست تا اینجا، یک أین است(چون اگر حرکت وحدت نداشته باشد، حرکت نیست؛ حرکت یعنی آن امر تدریجی آن امر سیال) این امر واحد سیال، ملاصدرا می‌گوید عارض چه چیزی شده؟ عارض یک سنگ سه سانتی شده؟ این که محال است از لب بام تا روی زمین سه متر است. اگر این امتداد سه متری منتها غیر قار دارد، جوهری هم که معروض است باید علاوه بر آن امتداد سه سانتیمتر در سه سانتی‌متر در سه سانتی‌متر، یا یک کره‌ای با قطر سه سانتی‌متر، باید علاوه بر آن سه بعد، یک بُعد چهارمی داشته باشد که آن بُعد چهارمش حرکت است. یعنی یک غیر قارّ دیگر. پس این سنگ این جوهر غیر قارّ است به دلیل اینکه جوهر و عرض به یک وجود موجودند، اگر عرضش غیر قار است، جوهر که نمی‌تواند غیر قارّ نباشد.

پس جوهر حرکت دارد. ابن سینا می‌گفت محال است چون توجه نداشت که حرکت به قول علامه طباطبایی موضوع نمی‌خواهد، تازه موضوع هم بخواهد، دارد مگر نمی‌گویید هیولایش مشترک است، پس موضوع دارد.

البته ملاصدرا و علامه و ما نمی‌گوییم که هیولایش مشترک است، ملاصدرا می گوید این سنگ، هیولا و صورتش با هم سیال است لذا در آن دوم فقط صورت نیست که امتداد پیدا کرده، جسمیت جسم نیست که امتداد پیدا کرده است، آن هیولا هم به عین امتداد جسمیت امتداد پیدا کرده است، هر دو ممتدند، پس اصلاً یک امر ثابت ندارد.

ولی حالا اگر کسی گفت امر ثابت و موضوع ثابت می‌خواهد، می‌گوییم همان هیولا امر ثابت است، اما ما نمی‌گوییم. همان حرف علامه درست است که حرکت جوهری موضوع نمی‌خواهد. حرکت عرضی موضوع می‌خواهد چون عرض موضوع می‌خواهد نه اینکه حرکت نیاز به موضوع دارد.

پس ملاصدرا می‌گوید:

من أنّ الحرکة واقعة(نه ممکنةٌ: مشائین می‌گفتند حرکت در چهار عرض ممکن است نه اینکه واقع شده اما صدرا می‌گوید اصلاً عالم ماده یعنی حرکت. عالم ماده یک وجود سیال است که مرتب دارد نو می‌شود و امتداد پیدا می‌کند) فی جمیع المقولات الموجودة فی عالَم الطبیعة؛

ما ذهب إلیه العرفاء من أنّ الموجوداتِ الممکنةَ کلّها زائلةٌ و حادثةٌ آناً فآناً؛

یک نظر دیگر هست که نظر عرفاء است. می‌گویند همة عالم، یعنی همة عالم امکان، عَالم یعنی ما یُعلَمُ به الله؛ یعنی اینهایی که علامت خدا هستند یعنی ماسوا، همة ماسوا موجود می‌شوند آناً و بقاء بر آنها محال است همینکه موجود شدند نمی‌توانند باقی باشند، پس از بین می‌روند. چون بقاء بر آنها محال است، یک موجود دیگر مثل آن اولی، خدا ایجاد می‌کند.

می‌گویند خدای متعال، یک اسمش مُنشِئ است و اسم دیگرش مُفنِی است. «کلّ یوم هو فی شأن» هم منشِئ بودنش همیشگی است هم مفنی بودنش همیشگی است. همین الان، این قلمی که شما در دست من می‌بینید، مثل دست من، مثل خود من، در آن واحد که موجود است دیگر نمی‌تواند باقی باشد، همینکه خدا آن را به وجود آورد، از بین می‌رود یعنی خدا آن را انشاء می‌کند و افناء می‌کند اما به مجردی که افناء کرد، یکی دیگر مثل خودش انشاء می‌کند. خدا مرتب در حال ایجاد و اعدام است. اسمش را تجدد امثال می‌زنند.

همان حرفی که اشعری در اعراض می‌گفت عرض در دو زمان باقی نمی‌ماند، می‌گفتیم ما که می‌بینیم این تخته سفید است قبلاً سفید بود الان سفید است بعد هم سفید است. می‌گوید اینقدر سریع، آن سفیدی اولی که آن اول در تخته به وجود آمد، از بین می‌رود و یک سفیدی دیگر خدای متعال به جایش ایجاد می‌کند که شما نمی‌توانید تعدد اینها را درک بکنید. چون در کمتر از یک هیجدهم ثانیه این کار انجام می‌شود؛ خیلی کمتر. آناً انجام می‌شود و چون آناً انجام می‌شود شما نمی‌توانید بفهمید که آن یکی از بین رفت و این به وجود آمد. ولی حقیقتش این است که آن از بین رفته است چون عقل می گوید، عقل من اشعری می‌گوید محال است یک عرض بقاء داشته باشد./

حالا عارف می‌گوید همة عالم عرض است همة‌ماسوی الله عرض است جوهر فقط خدا است بنابراین تجدد امثال اختصاص به عالم طبیعت اختصاص ندارد، همة موجودات از صادر اول تا آن ضعیف‌ترین موجود مادی، آناً فآناً دارند ایجاد می‌شوند و اعدام می‌شوند.

برخی نوشتند که تجدد امثال همان حرکت جوهری است؟ هرگز[چنین نیست].


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo