< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

99/11/06

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: وحدت و کثرت/فصل سوم:قاعده «اتحاد الاثنین ممتنع» /استدلال بر قاعده/متن‌خوانی

0.0.0.0.1- -استدلال بر قاعده اتحاد الاثنین محال

طلیعه: نکته اخلاقی-تربیتی

از فرمایشات امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل شده[1] که فرمودند: الدنیا دارّ ممرّ؛ دنیا خانة استقرار نیست، خانة گذر است مثل منزلی که کاروان وسط راه شب آنجا اتراق می‌کند. والناس فیها رجلان؛ مردم در دنیا دو دسته‌اند. رجل باع نفسه فأوبقها و رجل ابتاع نفسه فأعتقها؛ برخی خود را فروختند به دنیا؛ عزتش را می‌دهد وقتش را می‌دهد هر لحظه از فرصتی را که می‌تواند با آن بندگی خدا را بکند به یاد حق باشد به ﴿اذْكُرُواْ اللّهَ كَثِيرًا﴾[2] عمل کند، غفلت دارد، خودش را به دنیا فروخته و نابود کرده است. ورجل ابتاع نفسه یه کسی هست که خودش را خریده، خودش را پیش خودش حفظ کرده است فأعتقها قهراً خودش را از تمام بندها آزاد کرده جز عبودیت حق که کمال انسان و عامل اصلی سعادت انسان همین است که در هر لحظه توجه داشته باشد که با خدای متعال ارتباط دارد و او ربّ است و من عبد و عبد باید کاملاً در صدد تحصیل رضای رب باشد و تقوا معنایش همین است.

خلاصه

    1. عرض شد که در خیلی از کتاب‌های فلسفی این فصل که اتحاد الاثنین محال است وجود ندارد، اما آخوند این را به عنوان یک فصل مطرح کردند.

    2. عرض کردیم که این «اثنین» به معنای دو نیست به معنای « مالیس بواحد» است. اتحاد الاثنین محال، یعنی اتحاد الکثیر محالٌ.

اتحاد الاثنین محال؛

دلیلی که برای اثبات محال بودن اتحاد الاثنین می‌آورند، اختصاص به دو ندارد، و اگر کسی هم می‌گوید(که خیلی می‌گویند) این مسأله بدیهی است، از نظر آنها هم سرّ بداهت در این نیست که یک طرف دو است و یک حکمی به نام اتحاد می‌خواهد بشود، معیارش این است که چیزی که فوق واحد است، نمی‌تواند واحد باشد.

بسیاری از جاها قبلاً بحث شده و خود آخوند قائل شده که مثلاً حمل اتحاد موضوع و محمول است در وجود. این که اتحاد در اثنین است و محال نیست. یا خودشان فرمودند وجود با ماهیت خودش اتحاد دارد هر وجودی با ماهیت خودش اتحاد دارد، خیلی جاها تعبیر کرده که «عینیت» دارد و منظور از هر دو یکی است یعنی همانی که وجود زید است همان انسانیت زید هم هست انسانیت زید به یک چیز دیگری نیست، انسانیت زید به عین وجودش موجود است.

یا اینکه گفتیم زید و عمرو اتحاد در نوع دارند، انسان و فرس اتحاد در جنس دارند، اینها اتحاد است و محال نیست، پس چه محال است؟

خودشان معنا کرده‌اند که اتحاد الاثین محال یعنی اینکه دوتا ذات بخواهند بشوند یک ذات.صیرورة الذاتین ذاتاً واحدةً؛ دو تا ذات. منظور از ذات چیست؟ گفتیم ذات لفظ مشترک است و منظور از ذات اینجا یعنی دو تا حقیقت یعنی دو تا موجود(دو تا وجود یا دوتا ماهیت موجود که هر کدام وجود خاص خودش را دارد نمی‌شود بشود یک وجود؛) تصور این برای تصدیقش کافی است اگر دو تا است پس یکی نیست(وحدت و کثرت در مقابل همند، کثیر با واحد قابل جمع نیست) اگر یکی است پس دو تا نیست.

اما آخوند استدلال آورده‌اند. این استدلال، استدلالی است که ابن سینا برای محال بودن اتحاد عاقل و معقول آورده است. البته دیگرانی که گفته‌اند اتحاد محال است برای همین آوردند. به همین منظوری گفته‌اند محال است که آخوند مد نظر داشته و توضیح دادیم.

0.0.0.0.1.0.1- -صورت منطقی استدلال

آن استدلال این است:

پس

اتحاد الاثنین محالٌ؛

و ذالک لأنّ

اگر به فرض محال دو موجود اتحاد پیدا کنند ما می‌توانیم یک قضیة منفصله تشکیل دهیم.

    1. موجودینِ لو اتّحدا فبعد الاتحاد إمّا أن یکون کلاهما موجودین أو یکون احدهما موجوداً أو لا یکون شیء منهما موجوداً و یحدث ثالثٌ؛

شما می‌گویید زید و عمرو اتحاد پیدا کردند، اتحاد که پیدا کردند چه شد؟ آن دو بعد از اتحاد هستند، یا فقط یکی از آن دو هست یا هیچ کدام نیست و یک شیء سومی مثلاً خالدی پیدا شد؟

عقلاً از این سه حال خارج نیست یا هر دو هستند یا هیچ کدام نیستند یا فقط یکی از آن دو تا هست.

حال اگر به جای دو تا، سه تا بود، عین همین استدلال را می‌شد ارائه داد منتها هر چه تعداد بیشتر شود شقوق تالی بیشتر می‌شد.

این مقدمه اول که جای تردید ندارد که از سه حال خارج نیست؛

    1. والتالی بشقوقه الثلاثة باطلة؛

أمّا الشق الأوّل

شق اول این بود که هر دو هستند، اگر هر دو هستند پس اتحادی رخ نداده است؛

فلأنّه

    1. لوکان کلاهما موجودان بعد الاتحاد، لم یکونا واحداً؛ اگر هر دو موجودند، پس یکی نیستند.

    2. و لو لم یکونا واحداً لم یتحققّ اتّحادٌ؛ إذ لیس الاتحاد الا صیرورة موجودین موجوداً واحداً؛

    3. لکنّ التالی باطل؛ لأنّه خلفٌ. تالی(عدم تحقق اتحاد) باطل است چون فرض شما این بود که اتحاد رخ داده؛

اما الشق الثانی

    1. لو کان أحدهما فقط موجوداً بعد الاتحاد، کان هذا زوالاً لأحدهما و بقائاً للآخر؛ اگر تنها یکی بعد از اتحاد موجود است معنایش این است که یکی از بین رفته و دیگری باقی مانده است.

    2. و لو کان هذا زوالاً لأحدهما و بقائاً للآخر، لم یکن هناک اتحادٌ؛ لأنّ الاتّحاد صیرورة ذاتین ذاتاً واحداً؛ و بعبارة اخری الاتحاد، وحدة الکثیر؛ آن کثیر بشود واحد، اینجا که نشده است.

اگر یکی از بین رفته و دیگری مانده، با یکی که اتحاد درست نمی‌شود، اتحاد یعنی وحدة الکثیر، که اتحادی درست نمی‌شود.

    1. لکنّ التالی باطل؛ لأنه خلف؛ می‌خواستید اتحاد رخ دهد د ر حالی که رخ نداده است؛

اما الشق الثالث:

    1. لو لم یکن شیء منهما موجوداً و حدث أمرٌ ثالث(اگر هر دو از بین رفته اند و یک شیء سومی باشد) کان هذا زوالاً لکلیهما و حدوثاً لأمرٍ ثالث؛ دو چیز از بین رفته و یک چیز جدید به وجود آمد هاست.

    2. و لو کان زوالاً لکلیهما و حدوثاً لأمر ثالث، لم یتحقّق اتحادٌ؛ لأنّ الاتحاد هی صیرورة ذاتین، ذاتاً واحداً؛ آنها باید بشوند یکی نه اینکه آنها از بین بروند. و بعبارة اخری، الاتحاد، وحدة الکثیر؛

    3. لکنّ التالی باطل؛ لأنّه خلفٌ؛

شما می‌خواستید اتحاد درست کنید گفتید دو تا چیز بشوند یک چیز، در هر فرضی که ما نگاه کردیم دو تا چیز یک چیز نشدند.

این استدلالی است که آخوند اینجا آورده‌اند، البته همین استدلال را آخوند در بحث اتحاد عاقل و معقول از طرف شیخ نقل می‌کنند و رد می‌کنند اما اینجا خودشان به آن استناد می‌کنند. چرا؟

سرش این است که آنجا وقتی می‌خواهد از ابن سینا جواب بدهد می‌گوید این استدلال اتحادی را که شمای شیخ می‌خواهی نفی کنی، نفی نمی‌کند چون آن اتحادی که در بحث اتحاد عاقل و معقول است معنایش این است که یک موجودی که ناقص است یک کمالی پیدا کند به نام علم به معنای نور، به معنای حاکویت، وجودش بشود نشان‌دهنده. این اتحاد محال نیست چون این استکمال است، یک چیزی کامل می‌شود. اتحادی که محال است اتحادی است که دو تا موجود، در عین اینکه دو تا هستند یکی باشند. محال بودنش خیلی روشن است «صیرورة ذاتین ذاتاً واحداً» محال است. دو تا موجود بشوند یک موجود، این نشدنی است.

دیروز گفتیم این نظیر این است که در بحث تکرر وجود بعینه می‌گویند یک وجود، نمی‌شود بعینه تکرار بشود؛ چرا؟ چون اگر بعینه تکرار شده یعنی این دومی، همان اولی است اما «تکرار شده» یعنی این یکی است و آن یکی دیگر، یعنی اینکه این دومی هم اولی هست هم اولی نیست. دومی اولی است چون می‌گوید عین آن است، تکرر وجود بعینه( یا در اعادة معدوم می‌گویید اعادةمعدوم بعینه؛ می‌گویید این خودش است می‌پرسیم خودش است پس تکرار شده، عود شده؟ تا می‌گویید عود شده تکرار شده، یعنی این یک چیز دیگری است تکرار که با یک نفر نمی‌شود تا گفتی تکرار، دو چیز نیاز است) می‌گویی تکرر الوجود بعینه، یعنی خودش است(این بدنی که در این دنیا هست، بعینه می‌آید. طرف می‌گوید بعینه یعنی اینکه این، همان است بعد می‌گویی تکرار هم شده. تکرار شده یعنی آن، اولی بود و این دومی است. این مکرر آن است، در تکرار، اثنینیت خوابیده است پس نمی‌شود بگویی وجود بعینه تکرار شد، بلکه فقط می‌توانید بگویید بمثله تکرار شد.

پس شبیه آنکه آنجا شیخ گفته اعاده معدوم بعینه محال است و بدیهی است و استدلال نمی‌خواهد، اینجا هم همینطور است، بدیهی است که دو تا وجود یک وجود نمی‌شود. اما بدیهی‌ای است که می‌شود برای آن استدلال آورد که آخوند استدلال آورده‌اند.

0.0.0.0.1.1- -تطبیق متن:

لأنهما[3] بعد الاتحاد إن كانا موجودين كانا اثنين لا واحدا؛ اگر هر دو هستند، پس دو تا هستند نه یکی؛ وإن كان أحدهما فقط موجودا كان هذا زوالا لأحدهما و بقاء للآخر - و إن لم يكن شيء منهما موجودا لكان هذا زوالا لهما و حدوثا لأمر ثالث و على التقادير فلا اتحاد كما هو المفروض؛(که فرض این است که می‌خواهید اتحاد بشود، یعنی خلف فرض رخ داده است)

این اتحاد که اینجا گفته می‌شود محال است، غیر از آن اتحادی است که در اتحاد عاقل و معقول، در انواع حمل قائلیم، این اتحاد همان اتحادی است که تفسیر کردند که دو ذات، دو تا موجود، بشوند یک موجود.

این را برای چه گفتند؟

چون گفتیم مسیحیت می‌گوید سه تا موجود یک موجود است یکی خدای اب یکی خدای ابن یکی هم روح القدس، در عین اینکه سه تشخص و سه شخص‌اند یکی‌اند. می‌گوییم عقل نمی‌پذیرد، می‌گویند اول باید ایمان بیاوری تا بعد بفهمی. می‌گوییم ایمان یک شرط دارد و شرطش فهم است درست است ایمان یک عمل اختیاری است اما این عمل اختیاری در صورتی میسر است که انسان اول معرفت پیدا کند، اول حقیقتی را بفهمد بعد از اینکه فهمید می‌تواند دل بهش ببندد یا نبندد. حقیقتی را نفهمیده، بهش دل ببنده؟! چطور می‌شود؟!

اشکال: کثرتش تحلیلی است که خیلی وقت‌ها خودمان می‌زنیم.

استاد:

نمی‌گویند تحلیلی است می‌گویند خارجی است می‌گویند یکی اینجا در میان ما است، یکی خدایی است که دیدنی نیست و یکی هم واسطه‌ای است که به واسطه او، فرمان‌ها و اوامر برای این می‌آید.

یعنی عین خدایی که ما قائلیم حضرت عیسایی که ما قائلیم و روح القدسی که ما قائلیم آنها هم قائلند، فقط ما می‌گوییم سه تا هستند، آنها می‌گویند بله سه تا هستند اما در عین حال یکی هستند.

اما قول کسانی که گفتند اتحاد الاثنین محال نیست؛

عده‌ای گفتند اتحاد الاثنین محال نیست.

و قال قومٌ لیس اتحاد الاثنین بمحالٍ؛

ألا تری أنّ المائین یصیر واحداً بصبّ احدهما علی الآخر؛

وقتی یک آب را روی دیگری ریختی، دو تا آب می‌شوند یکی. شما می‌گویید نمی‌شود، اینکه شد.

مثال دیگر:

والخلّ و العسل یصیر سکنجبین؛ عسل با سرکه با هم دو تا هستند بعد می‌شوند یکی.

والماء بالغلیان یصیر مع الهواء هواءً واحداً؛ این سماور که می‌جوشد اطرافش هوا است، درونش آب است اما با جوشیدن این آب می‌شود هوا با هوا یکی می‌شود با اینکه دو تا بودند.

پاسخ آخوند:

آنکه ما گفتیم محال است این نبود.

و یُردّ بأنّ هذا لیس هو الاتحاد الذی حکمنا باستحالته؛ فإنّ المحال هو صیرورة موجودین موجوداً واحداً؛ آنکه محال است این است که دو تا موجود که دو تا موجود است بشود یکی.

وفی الأمثلة تزول احد الموجودین أو کلاهما؛ آنجایی که گفتید یک آب را می‌ریزیم روی یک آب دیگر، این همان برهان فصل و وصلی است که ابن سینا برای اثبات ماده آورده است. می‌گوید اگر یک آب دارید دو قسمتش کنید، شخص آن آب اول از بین رفت؛ چرا؟ چون تشخص به ماده است به وضع است به مکانش است، آن آب، یک ماده داشت یک وضع خاصی داشت یک شکل خاصی داشت یک حجم خاصی داشت الان که تقسیمش کردی، شد دو تا آب. دو تا تشخص جدید است دو تا آب جدید است. پس چرا می‌گویی آن آب شد این دو آب؟ آنکه از بین رفت و این دو تا به وجود آمده است؟ می‌گوید یک چیز مشترکی است کهآن ماده است که قبلاً صورت جسمیة واحدی داشت و الان از بین رفته دو صورت جسمیة جدید رفته روی همان ماده. چون ماده‌اش واحد است می‌گوییم همان آب است شده دو تا. آن آب متصل بود حالا شده منفصل.

شما همان را می‌گویید فقط برعک می‌گویید دو تا داریم، می‌شوند یکی. در حالی که اینجا دو تا از بین می‌رود. آب لیوان اولی و دومی با تشخصاتشان از بین می‌رود و یک آب جدید با یک تشخص جدید به وجود می‌آید.

در سکنجبین هم همینطور است اینکه به وجود آمده دیگر نه سرکه است نه عسل. یک چیز جدید به وجود آمده است. همینطور در آنجایی که آب سماور شده هوا. دیگر آب نیست./ بلکه قبلاً دو تا ماده داشتی حالا یک ماده داری. آنچه که شما را گول زده است این است.

وإنّما تبقی مادّتهما و قد أجریتم الحکم علی مادّتهما؛ شما روی ماده‌ها دارید حساب می‌کنید که دو تا ماده بود حالا شده یک ماده.

اما این حرف درست نیست چون ماده یکی و دو تا ندارد، حکم را مجازاً روی ماده آوردید.

لأنّ المادة لا فعلیة لها فی نفسها؛ ماده که قوة محض است فلا وحدة لها و لا تعدد لها فی نفسها و إنّما هی فی جمیع ذالک، تابعة لصورتها؛ اگر ماده دو تا است به خاطر این است که صورت‌ها دو تا است. آن وقتی که دو لیوان آب داری، دو تا ماده داری یک صورت جسمیه با یک هیولی در لیوان الف و یک صورت جسمیه با یک هیولی در لیوان ب. چرا می‌گویی دو تا هیولی داری؟ هیولی که قوة محض است و از خودش فعلیتی ندارد لذا تعدد هم ندارد تعددش به خاطر صورت است شما مجازاً حکمی را که مال صورت‌هایی است که از بین رفته‌اند برای مادة آنها بار می‌کنی. این مجاز حرف زدن مال قهوه خانه و شعر است مال کار فلسفی نیست. کار فلسفی یعنی دقیق. دقیق می‌خواستیم بگوییم دو تا موجود، نمی‌شود یک موجود. حالا هم نشده. اینهایی که شما می‌گویید دو تا یکی نشده است.

اتحاد الاثنین یعنی دو تا موجود بشوند یک موجود آنطور که مسیحیت می‌گوید که نشدنی است و معقول نیست.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo