< فهرست دروس

استاد غلامرضا فیاضی

کتاب اسفار

1400/01/15

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: وحدت و کثرت/فصل چهارم: بعضی از احکام وحدت و کثرت /وحدت در عین کثرت/تشبیه وحدت در عین کثرت به واحد و عدد/تبیین و نقد شباهت یازدهم

طلیعه: حدیث اخلاقی-تربیتی:

امام سجاد علیه‌السلام: إنّ الله یحبّ کلّ قلبٍ حزینٍ؛[1] خدای متعال قلبی که غصه دارد، را دوست دارد، قدر متیقنش البته آنجایی است که حزن مربوط به امر دنیا نباشد، محزون است برای اینکه عرمش گذشت و آنطور که باید از عمرش استفاده نکرد، محزون است به خاطر ظلمی که به بندگان خدا می‌شود، محزون است به خاطر اینکه ظلم‌هایی که به رسول اکرم (ص) و خاندان مطهرشان شد.

در فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) هم هست که : کم من حزینٍ وفد به حزنه علی سرور الأبد؛[2] چه بسیار حزین‌ها و غصه‌دارهایی که حزن و غصة آنها، آنها را بر سرور ابدی وارد کرد، مهمان سرور جاودانه کرد، یعنی این غصه نتیجه‌اش این شد که اهل سعادت و اهل بهشت شد.

در روایت دیگری از رسول اکرم (ص) هست که: ما عُبِدَ الله عزّ وجلّ علی مثل طول الحزن؛[3] هیچ عبادتی برتر از حزن طولانی نیست.

خلاصه:

عرض کردیم که آقایان فرمودند: بهترین مثال برای مسألة وحدت در عین کثرت وجود و کثرت در عین وحدت وجود، واحد است و عدد؛

گفتیم از جهات مختلفی این را گفته‌اند که مسألة واحد و عدد می‌تواند آن مسألة تشکیک یعنی وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت وجود را را تقریب به ذهن بکند و توجیه کند.

یازدهمین وجه را می‌خواستیم بگوییم که عرض کردیم دوتا مقدمه می‌خواهم؛

مقدمة اولش حرفی است که خود عرفاء دارند که عدد را می‌گویند ظهور واحد است؛ دیروز عباراتشان را خواندیم که این البته جای تأمل دارد و در وجه یازدهم یکی از نقدها همین است.

مقدمه دوم این بود که ظهور هر چیزی، خود آن شیء است که البته جای تأمل ندارد و حرف درستی است؛ ظهور شیء عین خود شیء است، یک ضمیمه‌ای به او نیست؛

یازدهمین وجه برای اینکه فرمودند بهترین مثال برای توجیه وحدت در عین کثرت، مسألة واحد و عدد است، این است:

یازدهمین وجه برای بهترین بودنش این است که گفته‌اند:

ظهور الواحدَ فی صورة الأعداد؛ اینکه واحد به صورت اعداد تجلی می‌کند و ظاهر می‌شود، مثالٌ لظهور الحقّ تعالی فی صور الموجودات؛

عارف می‌گوید ذات حق، غیب مطلق است، نه فهم حکیم به آن می‌رسد و نه شهود عارف و نه خود اسمی و رسمی دارد که بر اساس این، جناب حکیم سبزواری یک قسم به اقسام حدوث اضافه کرده و گفته آقایان حدوث زمانی گفته‌اند، حدوث ذاتی گفته‌اند، حدوث دهری گفته‌اند، حدوث بالحق گفته‌اند، ولی یکی را نگفته‌اند و آن اینکه من می‌گویم:

والحادث الاسم الذی مصطلحی* أن رسمٌ اسمٌ جا حدیث منمحی[4]

می‌گوید یک حدوثی داریم و آن حدوث اسمی است؛ یعنی اسماء خدا همه حادث‌اند، صفات خدا همه حادث‌اند چرا؟ چون مسبوق به ذات خدا هستند، در مقام ذات هیچ اسم و صفتی نیست. آن هویت غیبیه هیچ اسم و صفتی ندارد، هیچ تعینی ندارد، هر صفتی و هر اسمی می‌تواند یک تعین باشد، اینکه می‌خواهد بگوید هیچ تعینی ندارد، باید تمام صفات و اسماء را از آنجا نفی کند همانطوری که صریحاً در کلماتشان آمده است.

سؤال: استاد وجود...

استاد: می‌گویند وجود صرف و غیرمتعین است، وجود را دارد، فقط می‌فهمیم هست. همین.

می‌گویند آن هویت، آن غیب، به صورت موجودات ظهور می‌کند؛ چرا؟ چون موجودات عین او هستند و موجودات چیزی جز او نیستند، جلوه و ظهور او هستند و ظهور هر چیزی هم خود آن شیء است.

پس در مورد خدای متعال و مخلوقات قائلند که ذات حق، غیب مطلق است و موجودات، ظهور آن غیب هستند. ظهور آن ذات به این موجودات است.

این چطور می‌شود [و امکان دارد؟]

می‌گویند به واحد و عدد نگاه کن؛ تمام اعداد ظهور واحدند؛ برای اینکه دو چیزی جز یک نیست فقط تکرار شده، سه هم چیزی جز یک نیست فقط یک تکرار شده است.

اگر می‌خواهی وحدت در عین کثرت را ببینی، آنجا ما گفتیم که همة هستی به وجود ذات حق و به همان چیزی که فقط وجود است، موجودند، همه به او موجودند، در عین اینکه یک وجود است همة‌اینها هست، اینجا هم در عین اینکه واحد، واحد است همة اعداد هم هست؛ چون هیچ عددی چیزی جز واحد ندارد.

فراجع:

۱) شرح الفصوص (للقیصری)(همان عباراتی که دیروز برای مقدمه خواندیم حالا برای ذی المقدمه): اعلم أنّ الاثنین مثلاً لیس عبارةً الا عن ظهور الوحد مرّةً (اثنین مثلاً(از باب مثال و گرنه سه هم همینطور است و ...) عبارت نیست جز اینکه واحد دو بار ظهور کرده است. دو بار ظهور که نمی‌شود ۲! می‌گوید:) مع الجمع بینهما (یک ظهور بکند یک بار دیگر هم ظهور بکند، جمع هم در نظر گرفته شود، ولی توجه کنید:) و الظاهر فرادیً و مجموعاً فیه لیس الا الواحد (آنی که ظاهر است؛ چه تک‌تک چه مجموعاً در مثل اثنین، چیزی جز واحد نیست؛ یعنی شما دیگر چیزی به نام جمع نمی‌بینید، آنی که ظاهر است «واحد و واحد» است، همین. درست است که اثنین، آحاد بالأسر نیست، بلکه مجموعه آحاد است اما مجموع که دیده نمی‌شود، مجموع که ظهوری ندارد) فما به الاثنان اثنان و یغایر الواحد بذالک (آنی که دو با آن دو می‌شود و با همین وسیله با یک فرق می‌کند، آن جمع است آن «و» است:) لیس إلا أمراً متوهّماً (چیزی است که شما در ذهنتان درست کردید) لا حقیقة له (حقیقت ندارد) کذالک شأن الحق مع الخلق (شأن حق هم با خلق مثل واحد و عدد است. چرا؟) فإنّه هو الذی یظهر بصور البسائط ثمّ بصور المرکبات (برای اینکه خود خدای متعال است، حق است که اول به صورت بسائط و عناصر ظاهر می‌شود بعد هم به صورت‌های مرکبات و اموری که از عناصر تشکیک شده، ظاهر می‌شود) فیظنّ المحجوب أنّها مغایرة بحقائقها (آدم محجوب فکر می‌کند این مرکبات با هم فرق دارند بسائط با هم فرق دارند حقیقتشان با هم فرق دارد) و لایعلم (نمی‌فهمد که) أنّها امورٌ متوهّمة (این کثرت‌هایی که می‌گویی این با آن مغایرت دارد اینها توهم است) و لاموجود الاهو (موجود فقط خدای متعال است و همة اینها به همان وحود، موجودند.)[5]

۲) و جامع الأسرار ص۱۹۰-۱۹۱: اعلم أنّ ظهور الحقّ فی صور الموجودات هو بعینه ظهور الواحد فی صور الأعداد؛( تجلی حق در صور موجودات بعینه همان تجلی یک است در صور اعداد. چرا می‌گوید بعینه؟ چون یک هم به وجود حق موجود است اعداد هم به وجود حق موجود است، این دم‌دست‌تر است و برای شما قابل فهم‌تر است و این را مثال قرار می‌دهیم برای آن چیز که مقصود ما است، مقصود ما این است که ذات حق که غیب مطلق است، ظهورش به همین موجودات است.)[6]

سؤال: فقط این را از حیث تعدد و وحدت دارند این تشبیه را انجام می‌دهند که ایشان «بعینه» می‌گویند؟

استاد: بعینه در جهت وجود و وحدت و تعدد؛ وجودش هم هست؛ چون یک وجود به هر حال در عالم بیشتر نیست، یک وجود است، بنشینید به جای عارف و با دید عارف نگاه کنید، با دید عارف که نگاه کنید، یک وجود بیشتر نیست، یک وجود بسیط است که هیچ کثرتی به معنای اینکه مقابل وحدت باشد در آن نیست؛‌ چرا یک کثرتی هست که عین وحدت است.

نقد و بررسی استاد:

ما عرضمان این است که:

و فیه:

أوّلاً أنّ العدد لیس إلا تکرّر الوحدة؛ باید وحدت تکرار بشود. شما که این حرف‌ها را زدید، با همان دید وحدت وجودی خود به عدد و واحد هم نگاه کردید؛‌یعنی چه؟ یعنی گفتید واحد بعینه تکرار می‌شود تا ۲ به دست می‌آید. فما ذکروه من ظهور الواحد فی صور الأعداد( می‌گویند این اعداد مختلف همان واحد است که جلوه کرده و اینها حاصل شده) مبنیٌّ علی تکرّر الواحد بعینه؛ اگر بگویید تکرر واحد بعینه است، البته درست است. أو مبنیٌّ علی کون العدد هو تکرّر الواحد بعینه و قد تقرّر فی محلّه أنّ تکرّر الوجود بعینه محالٌ؛ در حالی که در محل خودش ثابت شده که تکرر وجود بعینه محال است؛ چون تا می‌گویی «بعینه» یعنی دومی از اولی متمایز نیست و خودش است، تا می‌گویی «دومی-تکرر» یعنی این غیر است متمایز است که می‌شود تکرار آن. در خود این تکرر شیء بعینه، تناقض است مثل این است که بگویی دایرة مربع؛ اگر می‌گویی دایره، یعنی گوشه ندارد و یعنی دو خط با هم تقاطع نکردند، یک خط گرد است و هیچ جای آن زاویه ندارد، تا می‌گویی مربع یعنی زاویه دارد، هم زاویه دارد هم ندارد. اینجا هم عین همان است، اینجا هم شما می‌گویید «تکرر»؛ یعنی این ممتاز از اولی است، «بعینه» یعنی هیچ امتیاز ندارد و خودش است، پس هم امتیاز دارد و هم امتیاز ندارد.(این اشکال خیلی از وجوهی که گفتند هم هست)

این تکرر وجود بعینه همانی است که علامه طباطبایی در نهایه فرموده محال است و درست هم فرموده است. ما این را با عقلمان می‌فهمیم.

اگر این طور است:

فلیس الذی یفعل العدد هو نفس الواحد الأوّل؛ یک واحد که داری، ۲ نمی‌شود، یک واحد که داری همان یک واحد است، باید یک واحد دیگری هم بیاید، تا بشود ۲. بخواهد ۳ بشود باید غیر از این دو تا واحد، یک واحد دیگر هم بیاید.

پس در مسألة عدد وضع از این قرار است و دیگر نمی‌تواند مثال بشود برای مقصود شما. شما می‌گویید یک وجود واحد است که آن، وجود حق است، غیب مطلق است که به صورت همة موجودات ظهور پیدا کرده است. (این اشکال اول)

اشکال دوم که باز قبلاً این اشکال را داشتیم:

و ثانیاً

کیف یکون العدد ظهور الواحد (عدد یک نوع کثرت است، چون کثرت یک معنای مبهمی است می‌تواند تعدد ۲ را پیدا کند می‌شود عدد، ۳ را پیدا کند می‌شود عدد و ...بخواهد در خارج پیدا بشود باید یک تعینی پیدا کند، پس عدد یک نوع کثرت است، کثرت متعین است، اگر این طور است چگونه عدد ظهور واحد باشد) مع أنّه من شئون الکثرة؛ عدد از شئون کثرت است اول باید کثرتی باشد تا شما بگویید این کثرت حاصل است از تکرار واحد «یک بار» تا ۲ بشود.

اشکال: کثرت حقیقی شد نه توهمی که می‌گفتند؛ چون گفتیم غیریت را توهم می‌دانند.

استاد: غیریت را توهم می‌دانند اما کثرت را حقیقی می‌دانند؛ می‌گویند غیریت توهم است. اینکه خدای متعال هست، صادر اول هست، خورشید هست، ماه هست، همة اینها حقیقت است. پس چه چیزی توهم است؟ اینکه شما فکر می‌کنید اینها غیر همند، توهم است. اینها همه عین هم‌اند.

سؤال: خود کثرت از چه چیزی ساخته می‌شود؟!

استاد: باید از خودشان پرسید، شما دارید اشکال می‌کنید. خود این حرف در آن تناقض است تا می‌گویی عین هم‌اند یعنی کثرتی نیست در عین اینکه می‌گویی کثرتی هست.

سائل:... به همان واحد است.

استاد: بله. ولی آن واحد، یک واحد است یا تکرار بمثله هست؟

سائل: تکرار است؛

استاد: پس دیگر وحدتی نیست. «بمثله است یا بعینه» مهم این است.

سائل: اینجا که فرمودید، شما فرمودید خودشان هم می‌گویند مثلاً حاجی هم اینجا فرموده خود وحدت تکرار شده نه واحد.

استاد: خب وحدت تکرار شود.

سائل: درست است که اینها چند تا واحداند، ولی وحدت‌ها [تکرار شده] وحدت است و وحدت است و وحدت.

استاد: یعنی واحد یکی است و وحدت چندتا است. این حرف تازه‌ای است که شما آوردید، می‌گویید ما یک واحد داریم اما این واحد چند وحدت دارد.

سائل: می‌خواهم بگویم اینها جدای از هم نیستند تا شما بگویید خب [تناقض است]

استاد: ما که نمی‌گوییم جدای از هم نیستند.[یعنی قائل به این نیستیم که جدای از هم‌اند] آنها می‌گویند جدای از هم نیستند. ما هم حرف آنها را اینجا می‌گوییم [نقل می‌کنیم] منتها می‌گوییم این حرف درست نیست. می‌گوییم چطور جدا نیستند اما کثرت است؟! کثرت جدایی می‌خواهد در کثرت باید این غیر آن باشد، شما می‌گویید همه عین هم‌اند و در عین حال کثرت است، می‌گوییم این چه کثرتی است؟! عدد از شئون کثرت است، و کثرت هم مقابل وحدت است.

و الکثرة مقابلة للوحدة أفیمکن أن یکون الشیء ظهوراً لمقابله؟! می‌گویی عدد که کثرت است، ظهور وحدت است. دیروز یکی از مقدمات این بود که ظهور شیء خود شیء است. مع أنّ ظهور الشیء نفسه أفیمکن أن یکون الشیء نفس مقابله؛ آیا می‌شود شیء [خود مقابلش باشد]. می‌گویید عدد کثرت است، مقابلش، وحدت است اما همین کثرت عین همان وحدت است و آن وحدت عین این کثرت است! وحدت یعنی حیثیت عدم انقسام و کثرت یعنی حیثیت انقسام یعنی حیثیت عدم انقسام همان حیثیت انقسام است، این تناقض نیست؟! أفلیس ذالک اجتماعاً للمتقابلین؟! که شما راحت می‌گویید. مگر اینکه بگویید فوق فهم عقل است. (البته ملاصدرا هرگز حاضر نیست این حرف را بزند، و همه حرف آخوند این است که اینها همه حرف‌هایی است که عقل آنها را می‌تواند بفهمد و فهمیده است.

ما می‌گوییم عقل ما نمی‌رسد، عقل ما خیلی از این چیزها را نمی‌رسد و خضوع آدم بیشتر می‌شود به خاطر اینکه کسی توجه کند که آنچه را که نمی‌داند خیلی بیشتر از آنی است که می‌داند؛ چون آنی که می‌داند ۱۰۰ است ۱۰۰۰ است بفرمایید ‌۱۰۰۰۰۰۰۰۰است اما آنی که نمی‌داند بی‌نهایت است، وقتی شد بی‌نهایت، پس این یک میلیارد نسبت به آن می‌شود نسبت یک به بی‌نهایت. پس آنچه نمی‌داند خیلی بیشتر است و قهراً دیگر غرور پیدا نمی‌کند و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً. شما می‌گویید عقل ما می‌فهمد، ما می‌گوییم این عقلی که ما داریم می‌گوید نه اینکه نمی‌فهمم، بلکه می‌فهمم که نمی‌شود یعنی مسأله‌ای را که شما می‌فرمایید عقل‌ستیز است یعنی عقل با آن ستیز دارد، اگر عقل‌گریز بود، عقل می‌گفت من نمی‌فهمم و می‌گفت نمی‌فهمی اما شاید درست باشد، اما اینجا عقل می‌گوید می‌فهمم درست نیست و می‌فهمم که نمی‌شود یک چیز هم حیثیت انقسام داشته باشد هم حیثیت عدم انقسام (و عین هم هم باشد؛ چون شما می‌گویید عدد عین واحد است چون ظهور واحد است و ظهور شیء عین شیء و خود شیء است.

سؤال: اگر اینطور بگویند که اینکه براق است ظهوراتی دارد نه یک ظهور؛ یعنی این یک واحد، این یک واحد و ...بعد همة اینها ...ظهور از این واحد است.

استاد: وجود دارند یا ندارند؟

سائل: وجود دارند.

استاد: چندتا وجود دارند؟

سائل: چند تا واحدند.

استاد: چندتاوجود دارند؟

سائل: به اندازه‌ای که این وحدت تکرار شده.

استاد: این فرمایش شما است اما آقایان می‌گویند یک وجود دارد و آن هم وجودی واحد و بسیط است. ولی شما می‌گویید چندتاست اما اینها می‌گویند یکی[یک وجود است].

سؤال: شاید [ابهام]

استاد: نه خیر؛ دیروز عباراتشان را خواندیم که گفتند ظهور الشیء نفسه و لیس أمراً ینضمّ إلیه؛ ظهور شیء، خود شیء است چون با این «خود شیء» حرفهایشان جور می‌شود و الا نمی‌شود. آنکه می‌گوید «بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء» در عین حال می‌گوید «همه اشیاء ظهور آن واحد هستند» در صورتی می‌تواند بگوید که همانطوری که خودش تصریح کرده بگوید ظهور شیء نفس شیء است.

سائل: تکرار می‌شود.

استاد: تکرار را هم بعینه می‌دانند نه تکرار بمثله.

سائل: برای خود تکرار وجودی قائل‌اند؟

استاد: چرا وجود قائل‌اند اما می‌گویند وجود توهمی. شما توهم تکرار می‌کنید چون در تکرار مغایرت هست و این توهم است آنی که هست این است که این هست آن هم هست، اما شما می‌گویید این و آن مغایرند؟ و می‌گویید هم این هست و هم این. چطور اجتماع اینها چیزی است که شما لحاظ می‌کنید؟ تغایرشان هم همینطور است و تغایرشان صرفاً توهمی است که در عباراتشان هم آمده است.

و ثالثاً

أنّه قد تقرّر عندهم و هو الحق (خودتان در همین فصل فرمودید که) أنّ کلّ عددٍ متقوّمٌ بالآحاد لابما دونه من الأعداد؛ شما اول این فصل فرمودید که ۲ متقوم است به همین واحدها، میلیارد هم بروی، باز میلیاردتا واحد است ۲ یعنی دو تا واحد، سه یعنی سه تا واحد و چهار یعنی چهارتا واحد هر چه پیش بروی عدد از وحدات تشکیل شده است پس نگو که ۱۰ از ۹ و ۱ تشکیل شده است، ده که معنای‌اش ۹ و ۱ نیست ده یعنی ده تا واحد و همینطور. بله ملازم هست با اینکه مساوی است ۱۰ با ۹ + ۱، اما این غیر از این است که خودش باشد، خودش نیست.

شما فرمودید که عدد متقوم به وحدات است، خب می‌گوییم این عالم کثرت دارد و کثرتش هم حقیقی است، خب چند تا عدد دارد؟ هر چقدر هست یک عدد دارد دیگر، چه بگویی متناهی چه بگویی غیر متناهی، بالأخره یک عددی دارد.

و علیه (اگر بناشد عدد متقوم به آحاد باشد) کیف یُتَصَوّرُ للعدد مراتبُ موجودة؟‌! (شما می‌گویید همه مراتب عدد ظهور آن واحدند. می‌گوییم «همه» ندارد، ما یک عدد داریم و آن مجموعه موجودات است جمیع موجودات یک عدد دارند و آن یک عدد، ظهور همان واحد است. عددهای دیگر نیستند فقط توهّم‌اند آنی که واقعی است فقط همان یک عدد است. پس کیف یتصور للعدد مراتب موجودة) بعد کون موجودات العالم ذوات عددٍ متناهٍ أو غیرمتناهٍ. (بالاخره چه متناهی چه غیر متناهی کل موجودات عالم یک عدد است. پس عدد ظهور واحد است یعنی یک عدد داریم که ظهور همان واحد است در حالی که شما در کلماتتان این بود که مراتب عدد، هر کدامشان ظهور واحد است در حالی که مراتبی نداریم.) فلیس هناک إلّا عددٌ واحدٌ هو عددُ جمیع موجودات العالم؛ یعنی عالم وجود.

نکته پایانی: شما یک مشکلی داشتید و آن مشکل این بود که می‌گفتید یک واحد داریم و آن وجود حق است، ظهور پیدا کرده به صورت همة موجودات، کثرت هم حقیقی است وحدت هم حقیقی است ولی می‌گفتید آن واحد غیب مطلق است برای تقریب به ذهن از واحد و عدد استفاده کردید، مشکل این است که واحد غیب مطلق نیست، واحد ظاهر بنفسه است.

لایخفی أنّ الواحد ظاهرٌ بنفسه من دون حاجة له فی ظهوره إلی الأعداد؛ بینما الحق تعالی عندهم غیبٌ مطلقٌ.

اشکال: تشبیه از جهاتی مقرب [و از جهاتی مبعد است]

استاد: بله؛ لذا این را اشکال نکردیم. می‌گوییم این را توجه داشته باشید که شما یک مسأله‌ای را می‌خواهید بیان بفرمایید، این جهت را باید توجه داشته باشید که آنجا یک غیب مطلق است و می‌خواهد به صورت موجودات ظهور پیدا کند اما اینجا آن نیست، اینجا یک واحدی دارید که خودش ظاهر بنفسه است و وقتی ظاهر بنفسه است در ظهورش به اعداد نیاز ندارد.

لذا آن فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام که فرمود: کمال الإخلاص نفی الصفات عنه را این آقایان تفسیر می‌کنند به اینکه کمال اخلاص این است که بفهمی که ذات حق غیب مطلق است و هیچ صفتی ندارد. نفی الصفات عنه. ذات حق همان وجودی است که فقط وجود است وجود صرف است و هیچ تعینی ندارد و امیرالمؤمنین علیه‌السلام همان حرف را می‌زند.

یکی از شاگردان: استاد حدیثی که من گنجی بودم که آفریدم تا شناخته شوم [کنتُ کنزاً مخفیّاً فأحببت أن اُعرَف فخلقتُ الخلق لکی اُعرف]

استاد: بله آن را هم شاهد می‌آورند، که آن[حدیث] نه سند دارد و نه متنش با ادبیات عرب سازگار است چون «مخفی» در ادبیات عرب نداریم، «خَفِیَ» خودش لازم است و «أخفی» متعدی است فارسی است که می‌گوید «مخفی» نماند. حالا کار نداریم سند هم ندارد.

پس حق عنهم غیب مطلق است لاظهور له إلا بالمخلوقات؛

فراجع:

۱) إیقاظ النائمین (چاپ بنیاد حکمت صدرا) ص۱۱ تا ۱۲: اعلم أیّها الناظر فی الأسرار الاحدیة و السالک إلی الله تعالی بأقدام العبودیة (تو که در اسرار احدیت دقت می‌کنی و به سمت خدای متعال با گام‌های بندگی حرکت می‌کنی، بدان که) أنّ للأشیاء فی الموجودیة ثلاثَ مراتب (اشیاء در موجودیت در سه رتبه هستند اولی خدا است) أولها الموجود الذی لایتعلق وجوده بغیره و الوجود الذی لایتقیّد بقید (هیچ قیدی ندارد و فقط وجود است وجود محض) و هو المسمی عند العرفاء بالهویة الغیبیة و غیب الهویّة و الغیب المطلق (اسم‌های مختلفی دارد یکی از آنها همین غیب مطلق است) و الذات الأحدیة و هو ذات الحق تعالی باعتبار اللاتعین (شاید آن والذات الاحدیه عطف بر ماقبل باشد یعنی یک نام دیگرش ذات احدیت است. و هو: یعنی این وجودی که گفتیم همان ذات حق است به اعتبار اینکه هیچ تعینی ندارد. چرا می‌گوید «باعتبار» چون آن تعین هم عین خودش است پس اینها همه اعتبارند. چون همة آن تعینات هم عین او هستند) و التنزیه الصرف یرجع إلی هذه المرتبة (آن که می‌گویند خدا هیچ شبیه ندارد و منزه صرف است مال همینجا است چون هر موجودی یک تعینی دارد اما او هیچ تعینی ندارد.) و هو الذی لا اسمَ له و لا رسم و لا نعت (نه اسم دارد نه علامتی و نه نعتی) و لایتعلق به معرفة و لاإدراک (نه معرفت که کار عارف است و نه ادراک که کار فیلسوف است به آنجا راهی ندارد.) إذ کل ما له اسمٌ و رسمٌ و نعتٌ و تعلّق به معرفة و إدراکٌ و خبرٌ کان مفهوماً من المفهومات الموجودة فی العقل و الوهم (هر چیزی که اسم و رسمی و نعتی از آن داشته باشید معرفت و ادراکی به آن تعلق بگیرد و بخواهید از آن خبری بدهید، مفهومی از مفهومات موجود در عقل و وهم است در حالی که) و هو لیس کذالک (او هیچ مفهومی ندارد) فهو الغیب المحض و المجهول المطلق.[7]

بنابراین آن بابی که شما دارید می‌گویید یک فرق اساسی با این مسألة «واحد [و عدد]» دارد که باید توجه شود؛ برای واحد موجودیت حقیقی قائلید منتها می‌خواهید همین واحد را بکنید عدد. این همان مشکلات اول و دوم و سوم را داشت. ولی در مورد حق قائلید به اینکه غیب مطلق است و ظهورش فقط به همین موجودات است و خودش ظهوری ندارد نه برای عقل و نه برای معرفت و شهود.

این هم یکی از بیاناتشان بود برای اینکه وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت را تبیین کنند با اینکه بگویند خود واحد کثیر است؛ خود واحد کثیر است نه واحد تکرار می‌شود بمثله می‌شود کثیر، تکرارش هم خودش است تکرارش بعینه هست.

گفتیم عدد تکرار شیء بعینه نیست اگر بعینه باشد تناقض است و امکان ندارد، عدد تکرار شیء بمثله است، پس هیچ وقت این مثال نمی‌تواند آن چیزی را که شما می‌خواهید، تقریب به ذهن کند.


[5] شرح فصوص (قیصری).
[6] جامع الأسرار سید حیدر آملی ص۱۹۰-۱۹۱.
[7] إيقاظ النائمين‌، الملا صدرا، ج1، ص5. اختلاف چاپ مورد نظر استاد با کتابخانه؛.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo